سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۳۶. کتاب روى دست آسمان | |
تعداد بازديد : | ۲۵ |
موضوع: | امام اول |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دهم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | با عيد غدير آشنا شويد |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
من مى خواهم شما را به سفر مهمّى ببرم ، آيا شما همسفر من مى شويد ؟
ما به مدينه سفر مى كنيم و همراه با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، لباسِ احرام مى پوشيم و به سوى مكّه مى رويم; طواف خانه خدا به جا مى آوريم، و بعد از مدّتى به سرزمين عرفات مى رويم .
بعد از پايان اعمال حج به مدينه باز مى گرديم و در ميانه راه به بركه آبى مى رسيم كه بسيار زلال و باصفاست ! در آنجا جبرئيل نازل مى شود و پيام مهمّى را براى پيامبر مى آورد و حماسه غدير شكل مى گيرد .
مى دانم كه تو هم مثل من آرزو دارى به زيارت خانه خدا بروى !
حتماً شنيده اى كه طواف خانه خدا چقدر صفا دارد !
پس بيا همراه هم به اين سفر برويم .
امّا تا يادم نرفته به تو خبر خوشى بدهم ، من و تو قرار است همسفر پيامبر باشيم .
صداى اذان به گوش مى رسد ، بيا به مسجد برويم .
مسجد مدينه چقدر باصفاست ! مردم در صف هاى منظّم نشسته اند و منتظر آمدن پيامبر هستند .
پيامبر وارد مسجد مى شود ، همه از جاى خود بلند مى شوند ، پيامبر به آنها سلام مى كند و به سوى محراب مى رود .
آيا چهره نورانى پيامبر را مى بينى ؟ به راستى كه نگاه به چهره او غم را از دل مى زدايد .
مردم منتظر هستند تا پيامبر دستور حركت به سوى مكّه را بدهد ، آنها نمى دانند كه پيامبر دلش مى خواهد در اين سفر على(عليه السلام)نيز همراه او باشد .
به راستى آيا على(عليه السلام) خواهد توانست در اين سفر حضور داشته باشد ؟
آيا فاطمه(عليها السلام) بايد بدون على(عليه السلام) به سفر حج برود ؟
مدّتى قبل جبرئيل بر پيامبر نازل شده است و پيام مهمّى را براى او آورده است .
مردم ، گروه گروه به مدينه مى آيند ، فكر مى كنم آمار مسافران اين سفر به هفتاد هزار نفر رسيده باشد .[۸] ديگر وقت حركت ، نزديك است ، امّا على(عليه السلام) هنوز نيامده است ، مگر مى شود پيامبر بدون على(عليه السلام) به اين سفر برود ؟
تمام اين سفر بهانه اى است تا مردم با ولايت على(عليه السلام) آشنا شوند .
بايد صبر كرد تا خبرى از او برسد .
امشب ، شب بيست و پنجم ماه ذى القعده است ، تا عيد قربان ، پانزده روز مانده است ، بايد هر چه سريع تر به سوى مكّه حركت كنيم .[۱۳] پيامبر در مسجد اعلام مى كند كه ما فردا سفر خود را آغاز مى كنيم .
همسفر خوبم ! مى بينم كه تو هم مانند من ، بسيار خوشحال هستى !
سرانجام موقع حركت فرا مى رسد و ما براى ديدار خانه دوست حركت خواهيم كرد ، چه سعادتى بالاتر از اين كه ما همراه پيامبر خدا، به اين سفر معنوى برويم .
اين كاروان بزرگ از ميقات حركت مى كند ، نگاه كن ، تمام اين بيابان پر از مردمى است كه لباس سفيد بر تن كرده اند .
آنها همراه پيامبر مى روند و به دقّت به او نگاه مى كنند تا هر كارى كه آن حضرت مى كند را انجام دهند .[۱۷] پيامبر آرام آرام به سوى خانه دوست حركت مى كند ، زير لب ذكر لبّيك را تكرار مى كند .
ما از اينجا تا مكّه بايد بيش از چهارصد كيلومتر راه برويم !
امروز روز چهارم ماه ذى الحجّه است ، پنج روز ديگر تا روز عرفه فرصت داريم .
درست است ما ده روز است كه در راه هستيم ، ان شاء الله به زودى به مكّه مى رسيم .[۲۰] درست پشت آن كوه ، شهر مكّه قرار دارد ، پس عجله كن !
اهل مكّه باخبر شده اند كه پيامبر و مسلمانان به اين شهر مى آيند ، آنها براى استقبال پيامبر به بيرون از شهر آمده اند .
پيامبر چهره خود را از روى حجرالاَسود برمى دارد و طواف را آغاز مى كند .
پيامبر دور كعبه ، هفت بار مى چرخد ، مردم هم با پيامبر طواف مى كنند .
اينجا ديگر همه ، پروانه يك شمع مى شوند و دور خانه دوست مى چرخند .
به راستى كه طواف كعبه چه صفايى دارد ، احساسى كه در هيچ جاى ديگر تجربه نمى كنى .
پيامبر از كوه مروه بالا مى رود و رو به مردم مى كند و مى گويد : "جبرئيل به من دستور داده است تا به شما بگويم كه مقدارى از موى سر خود را كوتاه كنيد و از احرام بيرون بياييد و هر كس كه مانند من همراه خود از ميقات ، قربانى آورده است بايد در احرام بماند" .[۳۱] مردم به سخن پيامبر عمل مى كنند و با كوتاه كردن موى سر خود از احرام بيرون مى آيند .
همسفر خوبم !
تو كه همراه خود قربانى از ميقات نياورده اى ؟
دل پيامبر بى قرار ديدن على(عليه السلام) شده است ، فاطمه(عليها السلام) نيز در انتظار آمدن همسرش است .
آنجا را نگاه كن ! سوارى به سوى ما مى آيد ! بوى خوش يار مهربان مى آيد ، خداى من ! اين على(عليه السلام) است كه به اين سو مى آيد .
على(عليه السلام) در حالى كه لباس احرام بر تن دارد از اسب پياده مى شود .
پيامبر از خيمه بيرون مى آيد ، على(عليه السلام) را مى بوسد و مى بويد و او را به خيمه دعوت مى كند .
اكنون على(عليه السلام) با پيامبر(صلى الله عليه وآله) خداحافظى مى كند و به مسجد الحرام مى رود و اعمال خود را انجام مى دهد و بعد سريع به سوى مردم يمن كه در بيرون شهر هستند مى رود .
امّا وقتى به اهل يمن مى رسد مى بيند كه آنها لباس هاى احرام خود را عوض كرده اند و پارچه هاى نو بر تن دارند .
ــ شما اين همه پارچه نو از كجا آورده ايد ؟
ــ ما از پارچه هايى كه همراه كاروان بود استفاده كرده ايم .
وقتى در مدينه بوديم جبرئيل بر پيامبر نازل شد و به آن حضرت دستور داد تا سفر مهم خود را شروع كند و در آن سفر ، حجِّ خانه خدا و ولايت على(عليه السلام) را براى مردم بيان نمايد .
قرار است در اين سفر اسلام كامل شود ، پيامبر تا امروز همه واجبات را براى مردم گفته است ، فقط ولايت على(عليه السلام) مانده است كه بايد در اين سفر براى مردم بيان شود .
آيا مى دانى كه در همين صحراى عرفات، آيه ولايت نازل مى شود ؟
گوش كن ، اين جبرئيل است كه با پيامبر سخن مى گويد : "اى محمّد ! خدا به تو سلام مى رساند و از تو مى خواهد تا به عهد خود وفا كنى و على را به عنوان جانشين خود معرّفى كنى ".[۴۷]
هوا ديگر تاريك شده است و ستارگان جلوه نمايى مى كنند ، آسمان چه شكوهى دارد !
پيامبر در حالى كه بر شتر خويش سوار است و ذكر استغفر الله بر لب دارد به سوى سرزمين مشعر مى رود .
بعد از ساعتى به آن سرزمين مى رسيم ، پيامبر دستور مى دهد تا بلال اذان بگويد ، نماز مغرب و عشاء بر پا مى شود .[۵۱] امشب كه شب عيد قربان است ، بايد در اين صحرا بمانيم و فردا اوّل طلوع آفتاب به سرزمين منا برويم .
امروز ، روز عيد قربان است و ما اكنون به سرزمين منا رسيده ايم .
آيا مى دانى چرا اين سرزمين را منا ناميده اند ؟
وقتى كه جبرئيل ، ابراهيم(عليه السلام) را به اين سرزمين آورد به او گفت : "اى ابراهيم ! هر چه مى خواهى آرزو كن !" .[۵۵] اينجا سرزمينى است كه آرزوهاى بزرگ برآورده مى شود .
امروز ، روز يازدهم ماه ذى الحجّه است و ما بايد به سوى جَمَره برويم و هر سه شيطان را سنگ بزنيم .
ما با هم اين عمل واجب خود را انجام مى دهيم و به درون چادرمان مى رويم و به استراحت مى پردازيم .
روز دوازدهم فرا مى رسد ، امروز هم بايد به جَمَره برويم و آخرين سنگ هاى خود را به شيطان بزنيم ، آيا مى دانى اين تنها عمل واجبى است كه باقى مانده است ؟ بعد از آن ، ديگر حجِّ ما تمام مى شود .
خبرى مى شنوم ، امروز جبرئيل نزد پيامبر آمده و سوره نصر را بر آن حضرت نازل كرده است .
ما به مكّه باز مى گرديم و در منطقه اَبطَح چادرهاى خود را بر پا مى كنيم .
من به چادر خود مى روم تا خاطرات اين سفر حج را بنويسم و براى آيندگان به يادگار بگذارم .
نمى دانم چه مى شود كه يكباره هواى ديدن پيامبر به دلم مى افتد ، برمى خيزم و به سوى خيمه پيامبر مى روم .
آيا تو هم همراه من مى آيى ؟
اين خبر در شهر مكّه مى پيچد كه خداوند آيه اى را در مورد على(عليه السلام) نازل كرده است ، آنهايى كه مانند تو عشق على(عليه السلام) در سينه دارند خوشحال مى شوند ، به راستى چه آقا و مولايى بهتر از على(عليه السلام) !
امّا در ميان مردم گروهى هستند كه كينه على(عليه السلام) را به سينه دارند ، اين خبر آنها را بسيار ناراحت مى كند .
براى همين آنها جلسه اى تشكيل مى دهند و با يكديگر در مورد اين موضوع گفتگو مى كنند .
آيا مى خواهى سخن آنها را بشنوى ؟
آنجا را نگاه كن !
آن چهار مرد را ببين ، آنها آهسته با يكديگر چه مى گويند ؟
ــ ديديد كه حدس من درست بود ! محمّد مى خواهد على را به عنوان جانشين خود معرّفى كند .
ــ آرى ، به زودى همه مردم با على بيعت خواهند كرد .
پيامبر را مى بينم كه در خيمه خود نشسته است و با خود فكر مى كند ، خدا او را از پيمان نامه اى كه در كعبه نوشته شده باخبر كرده است .[۷۱] به راستى پيامبر با اين افرادى كه دور او جمع شده اند و خود را مسلمان نشان مى دهند چه كند ؟
اينها به ظاهر مسلمان شده اند و نماز مى خوانند ، امّا با يكديگر پيمان مى بندند كه بر خلاف دستور پيامبر عمل كنند .
آخر اينها چه مسلمانانى هستند ؟!
امروز چهاردهم ماه ذى الحجّه است ، كاروان آماده حركت است ، هزاران حاجى مى خواهند به خانه هاى خود باز گردند .
يك انتظار بزرگ در چهره پيامبر به چشم مى خورد .
به راستى ، چه موقع وعده خدا فرا مى رسد ؟
كاروان حركت مى كند ، لحظه خداحافظى با خانه دوست است .[۷۲]
امروز يكشنبه ، هجدهم ماه ذى الحجّه است و صداى الله اكبر به گوش مى رسد .[۷۷] همسفر، برخيز ! وقت نماز است .
مردم همه در صف هاى منظّم پشت سر پيامبر به نماز مى ايستند .
بعد از نماز ، اين كاروان بزرگ ، آماده حركت مى شود تا به راه خود در اين بيابان ادامه دهد .
خداى من !
چه بِركه زيبايى ! چه آب باصفايى !
قربان بزرگى خدا بشوم كه در دل كوير ، بركه اى به اين زيبايى درست كرده است !
من كنار بركه مى روم و از آب زلال آن سيراب مى شوم و شكر خدا را به جا مى آورم .
آفتاب بر سر و صورت من مى تابد ، خوب است زير درختانِ كنار بركه بروم .
چه درختان سرسبز و بلندى !
اينها درخت مُغيلان است ، درختى بسيار بلند و خار دار كه كنار بركه هاى اين صحرا روييده است .[۸۸] اين درختان با شاخه ها و برگ هاى انبوه خود ، سايبان خوبى براى مسافران هستند .[۸۹]
همه مسلمانان در صف هاى منظّم ايستاده اند و منتظرند ظهر بشود تا با پيامبر نماز بخوانند .
آنها مى دانند كه پيامبر مى خواهد برايشان سخنرانى مهمّى بكند.
در اين ميان به پيامبر خبر مى رسد كه عدّه اى از مردم از جمعيّت فاصله گرفته اند و در اين اجتماع بزرگ شركت نكرده اند .
خدايا ! مگر آنها سخن پيامبر را نشنيده اند كه همه بايد براى نماز جمع شوند ؟!
نماز ظهر غدير به پايان مى رسد !
و پيامبر از جاى خود برمى خيزد ، از چند نفر مى خواهد كه سخنان او را با صداى بلند تكرار كنند تا همه ، سخنان او را بشنوند .
پيامبر بالاى منبر مى رود و رو به مردم مى ايستد ، همه ، منتظر شنيدن سخنان پيامبر هستند .[۹۹] او ابتدا از مردم سؤال مى كند :"اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد ؟ من پيامبر شما هستم" .[۱۰۰]
محمّد(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) بر بالاى منبر ايستاده اند و همه چشم ها به آنها خيره شده است .
صداى پيامبر بار ديگر سكوت را مى شكند : "اى مردم ! چه كسى بر شما ولايت دارد ؟"
پيامبر ، منتظر جواب مردم است ، همه فرياد مى زنند : "خدا و پيامبر او" .
براى بار دوم پيامبر سؤال مى كند : "چه كسى بر شما ولايت دارد ؟" .
پيامبر هنوز بالاى منبر است ، او نگاهى به مردم مى كند و مى گويد : "اى مردم ! اكنون وقت آن فرا رسيده است كه به من تبريك بگوييد ، زيرا خداوند ولايت و امامت را به عترت من داده است ، از شما مى خواهم تا با على بيعت كنيد و به او با لقب "اميرِ مؤمنان" سلام كنيد ، خدا مرا مأمور كرده است تا از شما براى ولايت على و امامانى كه بعد از او مى آيند و از نسل او هستند، اقرار بگيرم".[۱۲۴] همه مردم به چهره پيامبر چشم دوخته اند، آنها مى دانند كه پيامبر منتظر شنيدن جواب آنها مى باشد، براى همين آنها يك صدا جواب مى دهند: "ما سخن تو را شنيديم و به امامت و ولايت على و فرزندان او اقرار مى كنيم".[۱۲۵] اكنون پيامبر و على(عليه السلام) از منبر پايين مى آيند .
پيامبر مى خواهد مراسم بيعت با على(عليه السلام) به صورت رسمى باشد براى همين دستور مى دهد تا زير سايه درختان ، خيمه اى بر پا كنند .
آيا مى دانى كه همه پيامبران وقتى مى خواستند جانشين خود را معرّفى كنند در روز هجدهم ماه ذى الحجّه اين كار را انجام مى دادند ؟
روز هجدهم ماه ذى الحجّه از همان ابتداى تاريخ ، روز مقدّسى بوده است .
امروز روزى است كه دين خدا كامل شده است ، آيا ما نبايد شاد باشيم ؟
به نظر من كه عيد واقعى امروز است ، هيچ روزى به بزرگى امروز نمى رسد .[۱۳۲]
نگاه كن ، حَسّان ، شاعر توانمند عرب به سوى پيامبر مى آيد .
وقتى او روبروى پيامبر قرار مى گيرد چنين مى گويد : "اى رسول خدا ! آيا اجازه مى دهى شعرى را كه امروز در مدح على سروده ام بخوانم ؟" .
پيامبر لبخندى مى زند و به او اجازه مى دهد .
حَسّان سينه اى صاف مى كند و با صداى بلند شروع به خواندن مى كند :يُناديهِم يَومَ الغَديرِ نَبيُّهُم/بِخُمّ وَاَكْرَمَ بِالنَّبيِّ مُنادِيا
من ديگر خسته شده ام ، اگر اجازه بدهى بروم و خيمه اى براى خود آماده بسازم و قدرى استراحت كنم .
آيا به من در آماده سازى خيمه كمك مى كنى ؟
خدا خيرت بدهد ! تو بهترين همسفر دنيا هستى .
من وارد خيمه مى شوم و قلم و كاغذ را برمى دارم و مى خواهم حوادث امروز را بنويسم .
گروهى از مردم هنوز منتظر هستند تا نوبت آنها فرا برسد، آنها هم مى خواهند با على(عليه السلام) بيعت كنند.
ديدن اين صحنه براى پيامبر بسيار لذّت بخش است . او بعد از بيعت هر گروه ، رو به آسمان مى كند و مى گويد : "ستايش خدايى كه من و خاندان مرا بر همه برترى بخشيد" .[۱۳۸] او از اينكه براى بيعت با على(عليه السلام) چنين مراسم باشكوهى برگزار شده است ، شادمان است .
اكنون ديگر جامعه اسلامى رهبر و امام دارد و اگر مرگ پيامبر فرا برسد جامعه ، مسير كمال و سعادت خود را ادامه خواهد داد .
كم كم خورشيد دارد به افق نزديك مى شود ، هنوز خيلى از مردم بيعت نكرده اند .
به من خبر مى رسد كه پيامبر مى خواهد دو روز ديگر در غدير بماند تا همه مردم با امام خود بيعت كنند .[۱۴۱] مراسم بيعت فعلاً متوقّف مى شود و اذان مغرب گفته مى شود ، نماز برپا مى شود و بعد از نماز هر كسى به خيمه خود مى رود .
امشب ، اين بيابان ميزبان ۱۲۰ هزار نفر است ، زير نور ماه تا چشم كار مى كند خيمه مى بينى .
همسفر عزيز ! برخيز ! صبح شده است .
مردم براى خواندن نماز صف مى بندند ، نماز صبح برپا مى شود .
خورشيد روز دوم غدير طلوع مى كند و همه جا را روشن مى كند .
من در اطراف خيمه پيامبر پرسه مى زنم ، منتظر هستم تا حُذيفه را پيدا كنم ، مى دانم او به خيمه پيامبر خواهد آمد .
امروز ، سه شنبه ، بيستم ماه ذى الحجّه است ، امروز روز سوم است كه در غدير هستيم .[۱۴۵] اكثر مردم با على(عليه السلام) بيعت كرده اند و گروه كمى باقى مانده اند .
فكر مى كنم كه امروز تا ظهر مراسم بيعت تمام شود و ما به سوى مدينه حركت كنيم .
آنجا را نگاه كن ! مردى سراسيمه به سوى پيامبر مى آيد .
خبر نازل شدن عذاب بر حارث به گوش همه مردم مى رسد ، آنها به سخنان پيامبر يقين بيشترى پيدا كرده اند .
من اميدوارم كه اين خبر براى منافقان كه در ميان اين مردم هستند درس عبرتى باشد .
پيامبر نگاه به مردم مى كند ، مى بيند كه هلاك شدنِ حارث ، زمينه خوبى در مردم ايجاد كرده است .
خيلى به جا است كه پيامبر براى مردم سخنرانى كند .
۱ . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي الطبرسي (ت ۶۲۰ هـ ) تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۲ . الأذكار النووية ، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف النووي الدمشقي ( ت ۶۷۶ هـ ) ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۴ هـ .
۳ . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ، أبو عبد الله محمّدبن محمّدبن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد(ت ۴۱۳ هـ ) تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۴ . الاستذكار لمذهب علماء الأمصار ، الحافظ أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمّد بن عبد البرّ القرطبي (ت ۳۶۸ هـ ) ، القاهرة : ۱۹۷۱ م .