سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۵۱. کتاب تفسير باران، جلد اول | |
تعداد بازديد : | ۱۲۷ |
موضوع: | تفسير قرآن |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دوم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | تفسير قرآن، سوره حمد، بقره. |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
پدرى براى كسب و كار، وطن خود را ترك گفت و به كشور ديگرى سفر كرد. او نامه اى براى خانواده اش فرستاد. وقتى نامه به مقصد رسيد، فرزندان او خواستند نامه را باز كنند و بخوانند، مادر گفت: "عزيزانم ! اين كار را نكنيد، اين نامه را به عنوان يادگارىِ پدر حفظ كنيد". آن ها نامه را بوسيدند و در جعبه اى قرار دادند.
آن ها هفته اى يكبار جمع مى شدند و نامه پدر را مى بوسيدند و به چشم مى نهادند و دوباره آن را سرجايش مى گذاشتند. نامه دوم و سوم پدر رسيد، با آن نامه ها نيز همان كار را كردند.
چند سال گذشت و پدر بازگشت، وقتى او به خانه آمد، فقط يكى از پسرهايش را آنجا ديد. از او پرسيد:
۱ - اين سوره "مكّى" است، يعنى قبل از هجرت پيامبر به مدينه نازل شده است. تذّكر اين نكته لازم است: سوره هاى قرآن به دو گروه تقسيم مى شوند: سوره هاى مكّى و سوره هاى مدنىّ. سوره هاى مكّى همان سوره هايى هستند كه قبل از هجرت پيامبر به مدينه نازل شده اند. سوره هاى مدنىّ، همان سوره هايى هستند كه بعد از هجرت پيامبر به مدينه نازل شده اند.[۱] ۲ - "فاتِحه" به معناى "آغازگر" مى باشد، اين سوره را به اين نام خوانده اند، زيرا قرآن با اين سوره، آغاز مى شود. اين سوره را سوره "حمد" هم مى خوانند.
۳- موضوعات اين سوره چنين است: يكتاپرستى، حمد و ستايش خدا، عدل خدا، قيامت، نبوت، طلب هدايت از خدا...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (۱ ) الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۲ ) الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (۳ )
در آغاز هر كارى نام تو را بر زبان مى آورم، مى دانم هر كارى كه با نام تو آغاز نشود، با موفقيّت به پايان نمى رسد.
براى موفقيّت كارم به سايه لطفت پناه مى برم و از تو يارى مى خواهم، در آغاز هر كار به ياد مهر و محبّتت هستم. مهربانى تو را ياد مى كنم، تو خداى مهربان و بخشنده هستى. تو در دنيا مهربانى خود را به همه انسان ها ارزانى مى دارى، انسان هاى مؤمن و كافر از نعمت هاى تو بهره مند مى شوند و روزىِ تو را مى خورند، امّا در روز قيامت مهربانى تو فقط براى مؤمنان خواهد بود.
تو را ستايش مى كنم، مى دانم نعمت هاى زيادى ارزانى ام داشته اى، تو خداى خوبى ها هستى.
مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (۴ )
هرگز روز قيامت را فراموش نمى كنم، روز بزرگ رستاخيز ! روزى كه همه زنده مى شوند و براى حسابرسى نزد تو مى آيند، تو خداىِ روز قيامت هستى ! همه كاره آن روز، تو هستى.
اكنون كه باور دارم روز قيامت در پيش است، بايد از همه بُت ها جدا شوم و فقط تو را پرستش كنم و فقط از تو يارى طلبم !
* * *
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (۵ )
مى دانى دلم مجذوب قدرت ها و زيبايى ها مى شود و ناخودآگاه به سوى آن ها جذب مى شوم، امّا تو به يادم مى آورى روزى را كه همه اين قدرت ها نابود شده اند و آن روز فقط تو هستى كه قدرت دارى ! روز قيامت را مى گويم ! آن روز همه كسانى كه به سويشان رفتم و آن ها را بُت خود قرار دادم، زبون و خوار مى شوند، آن روز چقدر نزديك است ! وقتى كه من از همه نااميد شوم.
فقط تو هستى كه هميشه بوده اى و خواهى بود، پس فقط تو را مى پرستم و از تو يارى مى خواهم.
خوب مى دانم اصلِ همه بُت ها، بُتى است كه درونم هست، بايد در هراس باشم از اينكه نفس من، بُتِ من شود، تا خودم را نشكنم نمى توانم به سويت بيايم. بايد دل خود را از عشق به خود خالى كنم، در دلم بايد فقط محبّت تو باشد، مبادا خودپرست باشم ! از هر چيزى كه بخواهد جاى تو را در قلبم بگيرد، دور مى شوم، دل من حرمِ تو است، در اين حرم بايد فقط ياد و محبّت تو باشد.[۲]
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ (۶ )
دستان خود را به سويت گرفته ام، چه مى خواهم؟ بزرگ ترين حاجت من چه بايد باشد؟ به چه فكر مى كنم؟ از تو چه مى خواهم؟
خودت به من بگو از تو چه بخواهم !
از عمق وجودم چنين فرياد برمى آورم: "بارخدايا ! مرا به راه مستقيم هدايت كن".
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ (۷ )
مى دانم راه مستقيم، همان راه محمّد و اهل بيت(عليهم السلام)اوست، بايد پيرو آخرين پيامبر و جانشينان او باشم. راه مستقيم، همان راه على(عليه السلام)است، با ولايت او و ولايت فرزندان معصوم او مى توانم به تو نزديك و نزديك تر شوم.[۴] امروز هم مهدى(عليه السلام)امام زمان من است، پيشواى من است، بايد او را بشناسم، تو از من خواسته اى تا ولايت او را قبول كنم و پيرو او باشم، او نماينده تو روى زمين است. اگر به سوى او بروم به هدايت، رهنمون مى شوم و سعادت دنيا و آخرت را از آنِ خود مى كنم.[۵] راه مهدى(عليه السلام)راهى وسيع و واضح است و در آن هيچ ابهامى نيست، با پيمودن آن، مى توانم به سعادت و رستگارى برسم.[۶]
۱ - اين سوره "مدنىّ" است و سوره شماره ۲ قرآن مى باشد.
۲ - "بَقَره" به معناى "گاو" مى باشد، در آيه ۶۷ تا ۷۳ داستان بهانه هاى بنى اسرائيل ذكر شده است. يكى از جوانان آنان كشته شد و خدا به موسى(عليه السلام)فرمان داد تا گاوى كشته شود تا به اذن خدا، آن جوان زنده شود، ولى بنى اسرائيل بهانه هاى زيادى گرفتند و درباره چگونگى آن گاو، سؤال هاى زيادى نمودند.
۳ - اين سوره، بزرگ ترين سوره قرآن مى باشد.
۴ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: ايمان، انسان شناسى، آفرينش انسان، سرگذشت بنى اسرائيل، روزه و احكام آن، پرهيز از تصرف در مال يتيمان و...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الم (۱ ) ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (۲ )
در ابتدا، سه حرف "الف"، "لام" و "ميم" را ذكر مى كنى، مى خواهى بگويى كه من با همين حروف الفبا با شما سخن مى گويم. اين قرآن، معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است، پس در سخن من فكر كنيد و پيام مرا دريابيد.
تو قرآن را براى هدايت ما فرستادى و محمّد(صلى الله عليه وآله)را كه بهترينِ بندگانت بود، به پيامبرى مبعوث كردى و قرآن را به قلبش وحى نمودى.
اكنون قرآن، روى دستان من است، آن را مى خوانم و بهره مى برم. در قرآن تو، هيچ شكّى نيست، قرآن مايه هدايت اهل تقوا است، اگر بخواهم هدايت شوم و به سعادت برسم، بايد سخنانت را بشنوم و به آن عمل كنم.
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (۳ ) وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (۴ ) أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۵ )
اوّل به معرّفى مؤمنان مى پردازى، مؤمنان كسانى هستند كه به غيب ايمان دارند، امّا به راستى "غيب" چيست؟
غيب، چيزى است كه از ديده ها پوشيده است و من نمى توانم آن را ببينم، خداى من هستى و خودت هم غيب هستى ! تو از همه ديده ها پنهانى، هيچ كس توانايى ديدنت را ندارد، هيچ كس نمى تواند ذات تو را درك كند.
با خود فكر مى كنم كه چرا تو اين گونه هستى؟ چرا نمى توانم تو را با چشم ببينم؟ خوب كه فكر مى كنم به اين نتيجه مى رسم كه اگر مى توانستم تو را با چشم ببينم، ديگر تو خدا نبودى، يك آفريده بودى ! آرى، هر چه با چشم ديده شود، آفريده شده است.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (۶ ) خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (۷ )
من مؤمنان را به خوبى شناختم، اكنون نوبت آن است كه كافران را بشناسم:
كافران انسان هايى هستند كه چشم دل خود را به سوى حقّ و حقيقت بسته اند، آنان تو و پيامبرانت را انكار مى كنند. با آن كه نشانه هاى هدايت براى كافران روشن است، ولى حاضر به پذيرش حقّ نيستند، هر چقدر هم آنان را هشدار بدهند، آنان سخن حقّ را نمى پذيرند.[۱۴] آنان به تو و روز قيامت ايمان ندارند، زندگى انسان را فقط در محدوده همين دنيا مى دانند، به علّت كفر و لجاجتى كه دارند، از پذيرش حقيقت محروم شده اند و سرانجام به عذاب گرفتار خواهند شد.
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (۸ ) يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (۹ ) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ (۱۰ ) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (۱۱ ) أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لَا يَشْعُرُونَ (۱۲ )
ديگر وقت آن است تا درباره نفاق بيشتر بدانم، منافقان چه كسانى هستند؟ نشانه آن ها چيست؟
من نبايد تصوّر كنم با نفاق و دورويى فاصله زيادى دارم، بايد همواره از نفاق بترسم. اگر من ادّعاى محبّت تو را كنم، امّا دلم از عشق به دنيا و رياست و شهرت و... پُر باشد، اين نفاق است، اگر تو را به خدايى قبول داشته باشم، امّا در اعمال خوب خود، اهل ريا باشم، اگر تو را همه كاره جهان بدانم، امّا باز هم اميد به ديگرى داشته باشم، اين نفاق است ! اين چند نمونه از نفاق است.
شنيده ام كه بندگان خوب تو وقتى به نمازِ شب مى ايستند و با تو خلوت مى كنند، چنين مى گويند: "اى كسى كه دعاى بندگان خود را مى شنوى و اميد آنان را نااميد نمى كنى، از تو مى خواهيم كه قلب ما را از نفاق پاك كنى".[۱۵]
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آَمِنُوا كَمَا آَمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آَمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ (۱۳ )
اگر به آن ها بگوييم كه شما هم به خدا و پيامبر ايمان بياوريد، جواب مى دهند: آيا مانند كسانى شويم كه ساده لوح هستند ! آنان خود را عاقل و مؤمنان را ساده لوح و نادان مى دانند. آنان دچار غرور شده اند و خود را برتر از ديگران مى دانند.
منافقان به ديده حقارت به مؤمنان مى نگرند و آنان را كم عقل مى خوانند، امّا خبر ندارند كه خودشان ساده لوح و كم عقل مى باشند. دليل كم عقلى شان همين بس كه همه توان خود را در راه شيطان به كار مى برند و با نفاق به باطل يارى مى دهند، آنان اگر عقل مى داشتند مى فهميدند كه سرانجام نفاق، چيزى جز عذاب نيست !
به زودى معلوم خواهد شد كه كم عقل كيست، وقتى مؤمنان در بهشت منزل كنند و منافقان در آتش عذاب گرفتار شوند، معلوم مى شود كه چه كسى عاقل بوده است.
وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آَمَنُوا قَالُوا آَمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (۱۴ )اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (۱۵ )
منافقان چرب زبان هستند، در هر گروهى كه قرار مى گيرند، هم رنگ آنان مى شوند و سخنى مى گويند كه خوشايند آن گروه باشد، وقتى نزد مؤمنان هستند به آنان مى گويند كه ما هم مثل شما به خدا و پيامبر ايمان داريم، امّا وقتى نزد رهبران شيطان صفت خود مى روند به آنان مى گويند:
ــ ما با شما هستيم.
ــ مگر شما به مؤمنان نگفتيد كه به خدا و پيامبر ايمان آورده ايد؟
أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ (۱۶ )
تو اين دنيا را همانند بازارى قرار داده اى كه انسان در آن به خريد و فروش بپردازد، به انسان سرمايه هايى دادى تا بتواند با آن تجارت كند، سرمايه هاى انسان، همان عقل و فطرت و استعداد و نيروهاى جسمى و روحى اوست. انسان در بازار دنيا، سرمايه هاى خود را مى فروشد و در مقابل، يا هدايت و رستگارى خريدارى مى كند يا گمراهى و بدبختى !
منافقان در اين بازار، سرمايه هاى وجودى خود را از دست مى دهند و در برابر آن گمراهى و بدبختى به دست مى آورند.
بايد دقّت كنم كه در اين بازار چه خريدارى مى كنم؟ نكند كه من هم سرمايه وجودى ام را به بهاى اندك بفروشم و براى قيامتم توشه اى آماده نكنم !
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَات لَا يُبْصِرُونَ (۱۷ )صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ (۱۸ )
اكنون برايم مثالى مى زنى تا حال منافق بيشتر برايم روشن شود: منافق مانند كسى است كه در وسط بيابانى تاريك گرفتار شده است، او با هزار زحمت، آتشى روشن مى كند تا بتواند جايى را ببيند، امّا ناگهان باد مىوزد و آن آتش خاموش مى شود، دوباره همه جا تاريك مى شود و وحشت و اضطراب همه وجودش را فرا مى گيرد.
منافق مانند چنين كسى است، او ابتدا از نورِ فطرت خود بهره مند مى شود، امّا پس از آن كه دو چهره و دورو مى شود، آن نور فطرت خاموش مى شود و او در جهل و گمراهى غوطهور مى شود و به بن بست معرفتى مى رسد، او به سوى حقّ و حقيقت باز نمى گردد، گويا او اصلاً حقيقت را نمى بيند و نمى شنود، او كر و كور شده است، حقيقت را به زبان جارى نمى كند گويا گنگ شده است ! [۱۷] * * *
أَوْ كَصَيِّب مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آَذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ (۱۹ ) يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۲۰ )
وقتى مطلبى با مثال بيان مى شود، بيشتر در ياد مى ماند، تو مثال ديگرى براى بيان حال منافق مى زنى: منافق مانند كسى است كه در شبى تاريك در بيابان گرفتار شده است، باران مى بارد، رعد و برق شروع شده است، او مرگ را در مقابل خود مى بيند، غرّش صاعقه هاى آسمانى بر وحشت او مى افزايد، او انگشت هايش را در گوش هايش مى گذارد تا حداقل صداى غرّش رعد و برق را نشنود، هيچ پناهگاهى ندارد. همين كه صاعقه اى مى آيد، مقدارى فضا روشن مى شود، از جاى برمى خيزد و چند قدم به جلو مى رود، امّا چقدر زود نور صاعقه خاموش مى شود و تاريكى همه جا را فرا مى گيرد و بار ديگر او در حيرت و وحشت فرو مى رود.
منافق مانند چنين كسى است، در حيرت و نگرانى است، نور ندارد، گاهى نورِ فطرت او را بيدار مى كند، او چند قدم به جلو مى آيد، امّا بار ديگر به نفاق بازمى گردد، براى همين نور فطرتش خاموش مى شود و او در حيرت خود مى ماند.
* * *
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (۲۱ )
تو خالق من و همه انسان ها هستى، تو را مى پرستم و از همه بُت ها و خدايان دروغين بيزارم، به سوى تو مى آيم، تنها تو را به خدايى قبول دارم و بس !
فقط تو پروردگارم هستى، من از فرعون هاى روزگار بيزار هستم، آنانى كه خود را صاحب اختيارم مى دانند و از من مى خواهند تسليم و مطيع بى چون و چراى آنان باشم، خدايى فقط از آن توست.
من بنده تو هستم، تو را عبادت مى كنم، مى دانم عبادتم براى تو هيچ سودى ندارد، تو خداى بى نياز هستى، فايده عبادت به خودِ من مى رسد. وقتى در پيشگاهت فروتنى و عبادت مى كنم، به تو كه سرچشمه همه خوبى ها هستى، وصل مى شوم، خودم هم زيبا مى شوم، رستگارى از آنِ من مى شود، بهشت جاودان در انتظار من است.
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۲ )
من بايد به نعمت ها توجّه كنم و سپاسگزار تو باشم، بايد به آسمان و زمين و طبيعت نگاه كنم و از آن درس توحيد بگيرم، شگفتى هاى زيادى در زمين و آسمان است كه هر كس در آن تفكّر كند، مى تواند به وجود خالقى دانا و توانا پى ببرد.
زمين، اين كُره خاكى در فضا حركت مى كند، زمين در كهكشان راه شيرى است، زمين همراه با اين كهكشان، در هر ثانيه، سيصد كيلومتر حركت مى كند !
امّا اين زمين، تنها خانه انسان، چقدر آرام به نظر مى رسد !! ما به راحتى مى توانيم بر روى آن زندگى كنيم.
وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْب مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۲۳ )فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (۲۴ )
محمّد(صلى الله عليه وآله)فرستاده توست، از طرف تو آمده است تا سخنانت را براى ما بازگو كند، تو او را از هر گناهى پاك كرده اى و او معصوم است، دروغ نمى گويد، سخن تو امانتى است كه به قلب او نازل مى شود، او هرگز در امانت خيانت نمى كند.
نكته مهمّ ديگر اين كه در همه زمان ها، افرادى پيدا مى شوند و به دروغ ادّعاى پيامبرى مى كنند، اينجاست كه تشخيص حقيقت برايم مشكل مى شود.
مى دانى راهى براى تشخيص حقّ و حقيقت مى خواهم، بايد بتوانم پيامبرت را از دروغگويان تشخيص بدهم، اينجاست كه به پيامبرت معجزه مى دهى، معجزه محمّد(صلى الله عليه وآله)، قرآن كريم است.
وَبَشِّرِ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَة رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۲۵ )
تو بندگان خوب خود را بشارت مى دهى، بشارت به بهشت زيبايى كه براى آنان خلق نموده اى، بندگان خوبت كسانى هستند كه به تو و قرآن ايمان آوردند و كارهاى نيك انجام دادند.
من چه مى دانم بهشت چيست؟ من كه شايسته آن نيستم، بنده گناهكارت هستم، امّا به فضل و مهربانىِ تو اميد دارم، بهشتى كه تو از آن سخن مى گويى چقدر زيباست، آب ها از زير درختانش جارى است و بسيار باصفا مى باشد، در آنجا انواع ميوه ها به چشم مى آيد و هر كدام از ديگرى بهتر و زيباتر است، و هرگاه كه از ميوه هاى بهشت بهره گيرند، مى گويند: قبلاً در دنيا از چنين ميوه هايى بهره مند شده بوديم، آرى، آن ميوه ها شبيه به يكديگرند. اهل ايمان در بهشت، همسرانى پاك و پاكيزه دارند كه از هرگونه آلودگى به دور هستند. آرى، هر كس در بهشت وارد شود، براى هميشه آنجا خواهد بود، اين همان زندگى زيبا و جاويد است.
* * *
إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آَمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ (۲۶ )الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الاَْرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۲۷ )كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۲۸ ) هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الاَْرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَوَات وَهُوَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ (۲۹ )
تو در قرآن، براى روشن شدن مطلب، از مثل ها استفاده مى كنى، تو مى دانى مثال هاى جالب تأثير زيادى بر روح و روان انسان دارد و او را به عمل تشويق مى كند.
گاه براى نشان دادن پوشالى بودن تكيه گاهِ بُت پرستان از خانه عنكبوت مى گويى: كسانى كه غير از من براى خود خدايانى ساخته اند، مانند عنكبوتى هستند كه خانه اى براى خود ساخته است، آنان نمى دانند كه سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است.[۲۴] گاه براى نشان دادن ضعف بُت ها از مگس مى گويى: اگر همه بُت ها جمع شوند، هرگز نمى توانند مگسى را خلق نمايند.[۲۵]
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الاَْرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ (۳۰ )
مى خواهى مرا با راز آفرينش آشنا كنى، دوست دارى من اصلِ خود را بشناسم.
نسل بشر از كجاست؟ ما از كجا آمده ايم؟
از شكوه گذشته من برايم مى گويى تا من بدانم كه يك ميمونِ تكامل يافته نيستم.
وَعَلَّمَ آَدَمَ الاَْسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۳۱ )قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (۳۲ ) قَالَ يَا آَدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (۳۳ )
اكنون اوّلين انسان را خلق مى كنى، نام او را آدم مى گذارى !
چرا او را به اين نام مى خوانى؟
زيرا او را از "اَديم" خلق نموده اى، "اَديم"، همان خاك است، خاكى كه بر سطح زمين قرار دارد، تو آدم را از خاك خلق نمودى، روى زمين هيچ چيز بى ارزش تر از خاك نيست، اين نشانه قدرت توست كه از اين خاك، موجودى چنين با ارزش آفريدى.[۳۰]
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لاَِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (۳۴ )
اكنون به فرشتگان مى گويى: آيا به شما نگفتم كه من بر همه چيز دانا هستم؟ من حقايق هستى را به شما و آدم آموختم، شما نتوانستيد آن را بيان كنيد، اين آدم بود كه همه را بيان كرد. معلوم شد كه علم آدم از همه شما بيشتر است. اكنون مى خواهم تا بر آدم سجده كنيد.
فرشتگان كه گمان مى كردند گل سر سبد جهان هستند، حال بايد بر انسان سجده كنند، آن ها همه تسليم تو هستند و در مقابل آدم به سجده مى افتند، اين چيزى است كه خدا از آنان خواسته است.
راز سجده فرشتگان چيست؟ تو اين گونه به آنان مى فهمانى كه بايد همه توان خود را در راه رشد و كمال انسان قرار دهند.
وَقُلْنَا يَا آَدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتَُما وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (۳۵ )
همه فرشتگان در مقابل آدم سر به سجده گذاشتند و بر همه آنان معلوم شد كه او گل سر سبد هستى است، اكنون تو با آدم سخن مى گويى:
اى آدم ! همراه با همسرت، حوّا در بهشت ساكن شويد و از نعمت هاى زيباى آن استفاده كنيد ولى هرگز نزديك درخت ممنوعه نشويد.
آدم وارد بهشت مى شود و شيطان در پى وسوسه او !
فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الاَْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِين (۳۶ )
آدم سخن تو را شنيد، او همراه با همسرش در بهشت است، آن ها هرگز نزديك درخت ممنوعه نمى شوند، مى دانند كه آن درخت، وسيله امتحان آن هاست و مى خواهى اين گونه امتحانشان كنى.
چند ساعتى از حضور آدم در بهشت مى گذرد، شايد او لحظه اى با خود فكر مى كند كه من كسى هستم كه همه فرشتگان بر من سجده كرده اند، چه اشكالى داشت كه مقام من هم، مثل آن پنج نور مقدّس مى شد !
همين كه اين فكر از ذهن او مى گذرد، تو او را به حال خود رها مى كنى، تو به او گفته بودى كه نبايد در قلب خود، حسدى به آن پنج نور مقدّس داشته باشد، همين مقدار حسد باعث شد تا توفيق خودت را از او بگيرى.[۳۶]
فَتَلَقَّى آَدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۳۷ )
غروب روز جمعه است و آدم و حوّا از بهشت رانده مى شوند، آن هنگام همه غم هاى عالم به دل آدم مى آيد، خورشيد دارد غروب مى كند و آدم از آن بهشت بيرون مى آيد، او در سرزمين مكّه فرود مى آيد (هُبوط مى كند).[۳۹] تنهايى و دنيايى غريب !
از حوّا هم خبرى ندارد، نمى داند همسرش كجاست، وحشت همه وجودش را فرا مى گيرد.
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (۳۸ )وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآَيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۳۹ )
اكنون زندگى انسان روى زمين آغاز مى شود !
تو مى دانى انسان است و ترس او ! براى همين پيامى براى همه انسان ها مى فرستى كه اى انسان ! من هدايت ها و رهنمودهاى خود را برايت مى فرستم، اگر از هدايت هاى من، پيروى كردى، بدان كه ترس تو برطرف مى شود و هيچ غمى به دل نخواهى داشت، سرانجامِ تو بهشت جاودان خواهد بود، بهشتى كه من براى تو خلق كرده ام. اگر مى خواهى به بهشت جاودان وارد شوى، از پيامبرانم پيروى كن، امّا هر كس كه از مسير پيامبران منحرف شود، بداند سزاى او چيزى جز عذاب نخواهد بود.
* * *
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (۴۰ )
خدايا ! من با راز آفرينش خود آشنا شدم. اكنون مى خواهى از تاريخ انسان برايم بگويى. اوّلين امّت بزرگ تاريخ، بنى اسرائيل بودند، تو در اينجا درباره آنان سخن مى گويى، تا من از سرنوشتشان عبرت بگيرم و لغزش هاى آنان را بشناسم و از آن ها پرهيز كنم.
به راستى بنى اسرائيل چه كسانى بودند؟ كجا و در چه زمانى زندگى مى كردند؟
"اسرائيل" نام ديگر يعقوب(عليه السلام)است. يعقوب، نوه ابراهيم(عليه السلام)بود (يعقوب پسر اسحاق بود و اسحاق هم پسر ابراهيم(عليه السلام)بود). يعقوب، حدود سه هزار سال قبل در كنعان (منطقه اى در شام يا سوريه) زندگى مى كرد. او پيامبر بود و دوازده پسر داشت، يكى از آن ها يوسف(عليه السلام)بود. يوسف بعد از سختى هاى زياد در مصر به مقام بزرگى رسيد، براى همين بود كه همه پسران يعقوب به مصر هجرت كردند. كم كم تعداد آنان زياد شد، از نسل اين دوازده برادر، قوم بنى اسرائيل شكل گرفت.
وَآَمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ وَلَا تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِر بِهِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآَيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ (۴۱ ) وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴۲ ) وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآَتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ (۴۳ )
از بنى اسرائيل خواستى تا به كتاب تو ايمان بياورند و به آن كفر نورزند و حقّ را كتمان نكنند...
اين دستورى است كه به آنان داده اى، امّا اين دستور تو، براى امروز من هم هست، از من مى خواهى تا به قرآنت ايمان بياورم، به امام زمان ايمان داشته باشم، در زمره كسانى نباشم كه چون حقّ را شنيدند، آن را انكار كردند.
آرى، عدّه اى در مقابل بهايى اندك، حقّ و حقيقت را انكار مى كنند، آنان بايد از خشم تو بترسند.
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (۴۴ )
عدّه اى هستند كه حرف هاى قشنگى مى زنند، امّا به حرف هاى خود عمل نمى كنند، مردم را دعوت به راستگويى مى كنند، امّا خودشان دروغ مى گويند،مى گويند مبادا به ديگران ظلم كنيد، امّا خودشان ظلم مى كنند.
مى خواهى من اين گونه نباشم، اگر سخنى مى گويم، اوّل خودم به آن عمل كنم. اگر كتاب تو را مى خوانم و براى مردم دستورهاى تو را بازگو مى كنم، خودم هم بايد مرد عمل باشم.
* * *
وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ (۴۵ ) الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (۴۶ )
زندگى در اين دنيا با بلا و سختى همراه است، وقتى در گرداب اين سختى ها گرفتار مى شوم، كم مى آورم و احساس مى كنم كه ديگر نمى توانم ادامه بدهم.
در آن لحظات چه بايد بكنم؟
اين پيام توست: "از صبر و نماز كمك طلبيد".
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ (۴۷ ) وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (۴۸ )
بار ديگر از بنى اسرائيل خواستى كه به ياد نعمت هاى تو باشند، به آنان يادآورى كردى كه روز قيامت را فراموش نكنند.
از من هم مى خواهى تا به ياد نعمت هايى باشم كه به من داده اى و هراس روز قيامت را در دل داشته باشم، روزى كه سزاى كارهاى خود را مى بينم.
آن روز هيچ كس به فكر كسى نيست، همه به فكر خود هستند، آن روز، روزى است كه من بايد خودم به تنهايى پاسخ عملم را بدهم. هيچ كس، ديگرى را يارى نمى كند، بايد خودم را براى آن روز آماده كنم.
وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آَلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (۴۹ ) وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آَلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۵۰ ) وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (۵۱ ) ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۵۲ ) وَإِذْ آَتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۵۳ ) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۵۴ )
حال از نجات قوم بنى اسرائيل سخن به ميان مى آورى، تاريخ و ماجراهاى آنان را بيان مى كنى تا از زندگى آنان درس بگيرم:
بنى اسرائيل ساليان سال گرفتار ظلم و ستم فرعون بودند، فرعون پسران آنان را مى كشت و دخترانشان را به اسيرى مى گرفت.
براى همين موسى(عليه السلام)را براى نجاتشان فرستادى، به موسى(عليه السلام)دستور دادى تا در تاريكى شب آنان را از كشور مصر حركت دهد، وقتى كه آنان به رود نيل رسيدند، رود نيل را شكافتى و آنان عبور كردند، فرعون و سپاهيانش به دنبال قوم بنى اسرائيل وارد رود نيل شدند و آن وقت بود كه آب به هم آمد و فرعون و سپاه او نابود شدند. آرى، فرعون كه عمرى، ادّعاى خدايى مى كرد، در آب غرق شد و به سزاى اعمال خود رسيد. (در اينجا از رود نيل به "دريا" تعبير شده است، زيرا اين رود بسيار بزرگ است).
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۵۵ )
موسى(عليه السلام)با آن گروه هفتاد نفره به سوى كوه طور رفت و تو با او سخن گفتى، آنان صداى تو را شنيدند.
وقتى موسى(عليه السلام)تورات را به آن ها نشان داد، عدّه اى از آنان با تعجّب به آن نگاه كردند و باور نكردند كه اين تورات، سخنان توست و او اين تورات را از طرف تو آورده است. موسى(عليه السلام)به آنان گفت: "خدا با من سخن مى گويد"، امّا آنان اين سخن را قبول نكردند و گفتند:
ــ اى موسى(عليه السلام) ! ما اين سخن تو را قبول نمى كنيم، مگر اينكه خدا را آشكارا ببينيم.
ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۵۶ )
موسى(عليه السلام)نگاهى به آن هفتاد نفر كرد كه جسمشان روى زمين افتاده بود، در فكر بود كه چگونه بازگردد و خبر مرگ اين هفتاد نفر را به مردم بدهد، او بنى اسرائيل را به خوبى مى شناخت، مى دانست بعضى ها خواهند گفت: موسى(عليه السلام)، بزرگان ما را به دل كوه برد و آنان را به قتل رساند !
موسى(عليه السلام)از تو خواست تا اين هفتاد نفر را زنده كنى، تو دعايش را مستجاب كردى و آنان را زنده كردى، آرى، تو خداى توانايى هستى و هرگاه اراده كنى مى توانى هر كارى را انجام دهى.
آن هفتاد نفر را زنده كردى تا شاهدى باشند بر اينكه در روز قيامت هم مى توانى مردگان را زنده كنى.
وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (۵۷ )
بنى اسرائيل مدّت ها در صحراى سينا ماندند، تو نعمت هاى خود را بر آنان نازل كردى، روزها ابرها را مى فرستادى تا بر سرشان سايه افكند و نور خورشيد اذيّتشان نكند، برايشان از آسمان غذاى گوارا مى فرستادى، افسوس كه شكر نعمت هايت را نكردند و راه سركشى و ظلم را در پيش گرفتند !
آنان نمى دانستند كه اگر از دستوراتت سرپيچى كنند، به خودشان ظلم مى كنند و از راه كمال خويش درمى مانند.
اين سخن توست: "آنان به من ظلم نكردند، بلكه به خودشان ظلم كردند".
وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الُْمحْسِنِينَ (۵۸ ) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (۵۹ )
چگونه مى شود كه بنى اسرائيل به خود ظلم كنند؟
شنيده ام بنى اسرائيل خاندانى بودند كه پدرانشان در فلسطين و بيت المقدس زندگى مى كردند، وقتى يوسف(عليه السلام)در مصر به مقام و جايگاهى رسيد، به مصر هجرت كردند، بعد از مدّتى آنان اسير ظلم و ستم فرعونيان شدند، خدا براى آنان موسى(عليه السلام)را فرستاد و موسى(عليه السلام)آنان را از دست فرعون نجات داد و به فلسطين بازشان گرداند.
تو دستور دادى تا به شكرانه اين نعمت، وقتى به دروازه هاى بيت المقدس رسيدند، سجده كنند و اين چنين بگويند: "بارخدايا ! گناهان ما را ببخش".آن ها بايد به زبان خود چنين مى گفتند: "حطّه".
وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاس مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الاَْرْضِ مُفْسِدِينَ (۶۰ )
شنيده ام كه قوم بنى اسرائيل در مسير حركت به فلسطين، وقتى به صحراى سينا رسيدند، تشنه بودند، نزد موسى(عليه السلام)آمدند و طلب آب نمودند. موسى(عليه السلام)نگاهى به آن بيابان خشك كرد، هيچ آبى يافت نمى شد، بايد چه مى كرد؟ دست به دعا برداشت و با تو سخن گفت، دعا كرد و از تو يارى خواست. موسى(عليه السلام)به اميد تو اين همه جمعيّت را همراهِ خود آورده بود.
صداى موسى(عليه السلام)را شنيدى، تو مهربان هستى و هيچ گاه بندگانت را فراموش نمى كنى، در نزديكى موسى(عليه السلام)سنگ بزرگى بود، به موسى(عليه السلام)دستور دادى تا عصايش را به آن سنگ بزند.
عصايش را به سنگ زد، معجزه اى روى داد، از دل آن سنگ، دوازده چشمه آب جوشيد، گفتى كه مردم از اين آب گوارا بنوشند.
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَام وَاحِد فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الاَْرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَب مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآَيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ (۶۱ )
ماجراى بنى اسرائيل درس هاى بزرگى براى من دارد، باز هم از آنان سخن مى گويى. وقتى كه بنى اسرائيل را از دست فرعون رها كردى، نعمت هاى فراوانى به آنان ارزانى داشتى، امّا آنان به جاى سپاس و شكر نعمت ها، بهانه جويى كردند و راه نافرمانى در پيش گرفتند و به همين علّت، گرفتار خشم و غضب تو شدند.
وقتى آنان در صحراى سينا بودند، برايشان دو نوع غذاى مقّوى از آسمان فرو مى فرستادى، عسل و مرغ بريان، ولى بنى اسرائيل گفتند كه تا كى بايد هر روز از اين دو غذا بخوريم ! اى موسى ! به خدايت بگو براى ما سبزى و خيار و سير و عدس و پياز بياورد.
تنوّع طلبى انسان امرى طبيعى است، امّا هدف اصلى آنان بهانه جويى و ايجاد مشكل در برنامه هاى موسى(عليه السلام)بود.
إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (۶۲ )
بنى اسرائيل كه دين يهود را برگزيدند، همواره تصوّر مى كردند، تنها راه نجات در پناه دين يهود است، نژاد خود را برتر از همه نژادها مى دانستند.
تو به آنان چنين پاسخ مى دهى كه راه نجات فقط در ايمان و عمل شايسته است.
نام بر روى خود گذاشتن، راه نجات نيست، هر كسى خود را از گروهى مى داند: گروه مسلمانان، يهوديان، صابئان، مسيحيان !
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آَتَيْنَاكُمْ بِقُوَّة وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (۶۳ )ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ (۶۴ ) وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (۶۵ ) فَجَعَلْنَاهَا نَكَالًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (۶۶ )
وقتى موسى(عليه السلام)تورات را براى مردم خواند، وقتى آنان از اين سخنان تو آگاه شدند، با خود گفتند كه عمل به تورات مشكل است و براى همين شروع به مخالفت كردند.
اينجا بود كه كوه طور به صورت معجزه آسايى از جا كنده شد و بالاى سر آنان قرار گرفت، آنان سايه كوه را بالاى سر خود ديدند و ترسيدند و گمان كردند كه آن كوه برآنان فرود خواهد آمد. همه وحشت زده شدند و دست به دامن موسى(عليه السلام)زدند و با تو پيمان بستند كه به تورات عمل كنند و اين گونه بود كه خطر از آنان برطرف شد.[۵۷] اكنون از آنان مى خواهى تا نعمت هايى را كه به آنان داده اى ياد كنند و تورات را با دقّت و جدّيت بخوانند و در آن تفكّر كنند.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ (۶۷ )
در ميان بنى اسرائيل جوانى بود كه به تجارت مشغول بود، البتّه سرمايه زيادى نداشت، معمولاً جنسى را به صورت عمده خريدارى مى كرد و بعد آن را به صورت جزئى مى فروخت و از اين طريق زندگى خود را مى گذراند.
در يكى از روزها وقتى از بازار عبور مى كرد با مشترى خوبى روبرو شد. مشترى مقدار زيادى از كالاى او را لازم داشت و به دنبال آن مى گشت. جوان گفت كه من يك انبار پر از آن كالا را دارم، بر سر قيمت به توافق رسيدند و معامله قطعى شد.
جوان بسيار خوشحال بود، زيرا اين معامله به قدر كاسبى يك سالش سود داشت.
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ (۶۸ )قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (۶۹ )قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (۷۰ ) قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الاَْرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الاَْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ (۷۱ )
هر لحظه خبر مى رسيد كه خون جوانان به جوش آمده و شمشيرها را در دست گرفته اند و مى خواهند با يكديگر بجنگند.
ريش سفيدها گفتند: اى موسى ! به خدا بگو تا ويژگى هاى اين گاو را معيّن كند.
خداوند فرمود كه گاو پير نباشد، دوباره از ويژگى هاى گاو پرسيدند، موسى(عليه السلام)گفت كه خداوند مى فرمايد در مزرعه براى شخم زدن از آن استفاده نشده باشد، باز سؤال كردند، موسى(عليه السلام)گفت رنگ آن، زردِ يك دست باشد. ويژگى هاى آن گاو معلوم شد.
وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (۷۲ ) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آَيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (۷۳ )
بزرگان بنى اسرائيل گاو را نزد موسى(عليه السلام)بردند. موسى(عليه السلام)دستور داد گاو را بكشند و بعضى از اعضاى بدن گاو را به بدن مقتول زدند، بعد از مدّتى به اذن خدا، مقتول زنده شد. موسى(عليه السلام)از او پرسيد: چه كسى تو را به قتل رساند؟
مقتول، پسرِ عموى خود را نشان داد و جريان آن شب را براى موسى(عليه السلام)تعريف كرد. موسى(عليه السلام)دستور داد تا پسرعموى مقتول به سزاى عملش برسد و اين گونه آتش فتنه فروكش كرد و مردم به خانه هاى خود بازگشتند.[۵۹] همه به آن جوانِ صاحب گاو، گفتند: چقدر خوش شانس هستى كه اين همه ثروت نصيب تو شد !
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ (۷۴ )
به سنگ ها نگاه مى كنم، بعضى از سنگ ها كه در دل كوه هستند، شكاف خورده اند و از آن ها آب گوارا مى جوشد، امّا برخى انسان ها چنان سنگ دل مى شوند كه هرگز چشمه محبّت در دلشان جارى نمى شود. آرى، حكايت دل انسان، حكايت عجيبى است، اگر دل، سياه شود ديگر هرگز از تو نمى هراسد.
هر انسانى وقتى نشانه هايى از قدرت تو را ببيند، واكنش نشان مى دهد، وقتى سخنت را بشنود، دلش نرم و آرام مى شود، به مردم مهربانى مى كند و در برابرت فروتن مى شود، اگر همين انسان به گناهان زيادى آلوده شود، ديگر دل او از هر سنگى سخت تر مى شود.
براى همين، نمونه اى از اين سنگدلى يهوديان، كه همانا ايمان نياوردن آن ها با وجود چنين معجزه اى (زنده شدن انسانى با گذاردن بعضى از اعضاء گاوِ كشته شده بر بدن مقتول) را مثال زدى تا من از سرنوشت آنان درس بگيرم.
أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (۷۵ )وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آَمَنُوا قَالُوا آَمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (۷۶ ) أَوَلَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ (۷۷ ) وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ (۷۸ ) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ (۷۹ )
در قرآن به مسلمانان چنين گفتى: آيا انتظار داريد كه يهوديان مانند شما مسلمان شوند؟ آيا نمى دانيد آنان كسانى هستند كه در تورات دست برده و آن را تحريف كردند؟
آرى، بزرگان يهود با اينكه نشانه هاى پيامبر اسلام و بشارت ظهور او را در تورات خوانده بودند، امّا دست به تحريف تورات زدند و آن بشارت ها را حذف كردند.
شما از چه كسانى انتظار ايمان داريد؟
وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (۸۰ ) بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۸۱ )وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۸۲ )
مى خواهى باز هم درباره يهوديان و باورهاى غلط آن ها، برايم سخن بگويى تا مبادا من هم باورهايى مثل آنان پيدا كنم.
يهوديان خود را برتر از ديگران مى دانند و باور دارند كه تو براى آنان امتياز ويژه اى قرار داده اى، آنان خود را اهل نجات مى دانند و خيال مى كنند اگر گناهى مرتكب شوند، فقط چند روزى عذابشان مى كنى و سرانجامِ آنان بهشت است.
به آنان مى گويى: "اى يهوديان ! آيا از من پيمانى گرفته ايد كه چنين سخن مى گوييد؟".
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآَتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (۸۳ )
اكنون پيمانى را كه از بنى اسرائيل گرفتى، مى خوانم، اين پيمان، همان اصول ثابت اديان آسمانى است. از همه مى خواهى تا به اين قوانين، عمل كنند:
۱ - از عبادت بُت ها دورى كنند و فقط تو را پرستش كنند.
۲ - به پدر و مادر خود احترام بگذارند و به آنان نيكى كنند.
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (۸۴ )ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالاِْثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْض فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ (۸۵ )أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالاَْخِرَةِ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (۸۶ )
سخن خود درباره يهوديان را ادامه مى دهى، از آنان عهد گرفتى كه از اختلاف و جنگ دورى كنند و خون يكديگر را نريزند و هم كيشان خود را از شهر و كاشانه خود بيرون نكنند.
قبل از ظهور اسلام، عدّه اى از يهوديانى كه در شهر يثرب (مدينه) زندگى مى كردند، با يكديگر اختلاف داشتند و هر گروهى از آنان با قبيله اى از مشركان هم پيمان مى شدند و در جنگ ها بر روى هم شمشير مى كشيدند و خون يكديگر را مى ريختند، آنان پيمان و عهد خدا را فراموش كردند.
وقتى آتش جنگ فروكش مى كرد، يهوديان براى آزاد كردن اسيران خود اقدام مى كردند، مى گفتند كه ما به دستور خدا بايد اسيران خود را آزاد كنيم.
وَلَقَدْ آَتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآَتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ (۸۷ ) وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَا يُؤْمِنُونَ (۸۸ )
كتاب تورات را به موسى(عليه السلام)دادى و بعد از او هم پيامبران ديگر را براى هدايت انسان ها فرستادى، معجزات زيادى به عيسى(عليه السلام)دادى و او را به واسطه جبرئيل يارى نمودى.[۷۱] ولى يهوديان سخن پيامبران را نپذيرفتند و تكبّر ورزيدند، گاهى با ريشخند به پيامبران گفتند كه ما سخنان شما را نمى فهميم ! دل هاى ما آمادگى فهم سخنانتان را ندارد، گاهى عدّه اى از پيامبران را مظلومانه به شهادت رساندند.
تو در تورات درباره پيامبرى محمّد(صلى الله عليه وآله)سخن گفتى، يهوديانى كه در روزگار محمّد(صلى الله عليه وآله)زندگى مى كردند به خوبى نشانه هاى او را مى دانستند و قبل از پيامبرى محمّد(صلى الله عليه وآله)به مشركان مى گفتند كه به زودى آخرين پيامبر خدا در سرزمين حِجاز ظهور خواهد كرد، امّا وقتى كه محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى برگزيدى، او را انكار كردند در حالى كه مى دانستند او پيامبر خداست و همه نشانه هاى پيامبر موعود را دارد، وقتى اين رفتار را ديدى آنان را از رحمت خود دور كردى و نور عقل و فطرت را در قلب آنان خاموش كردى.
وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ (۸۹ ) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَب عَلَى غَضَب وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ (۹۰ )
يهوديان دوست داشتند كه آخرين پيامبر از ميان آنان باشد. براى همين وقتى كه محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى مبعوث كردى، آنان به او ايمان نياوردند. آرى، حسد، علّت ايمان نياوردن به محمّد(صلى الله عليه وآله)شد.
يهوديان با رنج فراوان به مدينه كوچ كرده بودند تا منتظر پيامبر موعود باشند، آنان از فلسطين و كنار درياى مديترانه كه آب و هواى خوبى داشت به مدينه آمدند و گرماى سوزان اين منطقه را تحمّل كردند تا بتوانند آخرين پيامبر خدا را درك كنند، امّا همه زحمت هاى خود را به بهاى ناچيز فروختند. دنياطلبى و حسادت، آنان را از پذيرش حقّ و حقيقت بازداشت و گرفتار خشم خدا شدند.
قرآن كتابى بود كه تورات (تحريف نشده) را تأييد مى كرد، امّا يهوديانِ متعصّب به قوم و نژاد از قبول قرآن سر باز زدند. آنان قدرِ خود را ندانستند و همه سرمايه هاى خود را به بهاى اندك فروختند !
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آَمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (۹۱ ) وَلَقَدْ جَاءَكُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (۹۲ )وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آَتَيْنَاكُمْ بِقُوَّة وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (۹۳ )
به يهوديان يادآورى كردى كه من از شما پيمان گرفتم و نعمت هاى زيادى به شما دادم و از شما خواستم به همه دستورات تورات عمل كنيد.
تو در تورات درباره آمدن محمّد(صلى الله عليه وآله)بشارت داده بودى و آن ها بايد به محمّد(صلى الله عليه وآله)ايمان مى آوردند، ولى زمانى كه محمّد(صلى الله عليه وآله)از آن ها خواست تا به قرآن ايمان بياورند در جواب گفتند كه ما فقط به تورات كه كتاب آسمانى خودمان است، ايمان داريم.
به راستى آيا آنان به تورات ايمان داشتند؟ اگر واقعاً به تورات ايمان آورده بودند، پس چرا پيامبران پيشين را به قتل رساندند؟ چرا بعد از ايمان آوردن به موسى(عليه السلام)، گوساله پرست شدند؟ چرا در حقّ يكديگر ظلم و ستم نمودند؟ با وجود اين چنين كارهايى، چگونه باز مى گويند ما به تورات ايمان داريم؟ مگر تورات از آنان نخواست كه هرگز بُت نپرستند و در زمين ظلم و ستم نكنند و خون مظلومان را نريزند؟
قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الاَْخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۹۴ )وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (۹۵ )وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاة وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (۹۶ )
يهوديان خود را برگزيده تو مى دانند و تصوّر مى كنند كه فقط آنان به بهشت خواهند رفت.
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله)مى خواهى تا با يهوديان چنين سخن بگويد: "اگر شما باور داريد كه بهشت فقط از آنِ شماست، پس آرزو كنيد تا مرگ به سراغ شما بيايد".
آيا آنان چنين آرزويى دارند؟ هرگز !
قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (۹۷ ) مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِينَ (۹۸ ) وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ آَيَات بَيِّنَات وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلَّا الْفَاسِقُونَ (۹۹ ) أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (۱۰۰ )وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (۱۰۱ )
مردم مدينه نگاه مى كنند، اين پيرمرد كيست كه به سوى پيامبر مى رود؟
او "ابن صوريا" يكى از بزرگان سرزمين فدك است، سرزمينى آباد و حاصلخيزى كه يهوديان در آنجا زندگى مى كنند. اين سرزمين ، چشمه هاى آب فراوان و نخلستان هاى زيادى دارد .[۷۳] ابن صوريا نزد پيامبر مى آيد و با او سخن مى گويد: "اى محمّد ! برايم از خداى خود سخن بگو، آيات قرآن را برايم بخوان".
وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيَْمانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيَْمانُ وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَد حَتَّى يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَد إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاَْخِرَةِ مِنْ خَلَاق وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (۱۰۲ ) وَلَوْ أَنَّهُمْ آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (۱۰۳ )
يهوديان همواره بهانه جو بودند و با آن كه مى دانستند حقّ و حقيقت چيست، امّا باز هم از قبول آن سر باز مى زدند، آنان براى حفظ منافع خود، قرآن را كنار گذاشتند و همچون جاهلان با محمّد(صلى الله عليه وآله)مخالفت كردند. آنان نه تنها قرآن بلكه ديگر كتب آسمانى را نيز كنار افكندند و به جاى آن، به افسانه هاى جادوگران رو آوردند.
دوست دارم بدانم ماجراى آن افسانه ها چه بود كه يهوديان به سراغ آن ها رفتند؟
تو براى ما از دو ماجرا سخن مى گويى:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۰۴ )
محمّد(صلى الله عليه وآله)براى مردم سخن مى گويد، جمعيّت زيادى دور او جمع شده اند، صدا به همه نمى رسد، يكى مى گويد: "راعِنا". معنى اين عبارت اين است: "مراعات حال ما را بنما، اندكى صبر كن تا ما سخنانت را بهتر درك كنيم و فرصت پرسش كردن داشته باشيم".
چند يهودى كه در آن جمع حضور دارند اين ماجرا را به گوش بزرگان خود مى رسانند. آنان از اين ماجرا سوءاستفاده مى كنند و مى خواهند به خيال خود آبروى مسلمانان را ببرند.
ناگهان در همه جا اين سخن پخش مى شود كه مسلمانان به پيامبر خود مى گويند: "اى محمّد ! ما را احمق كن !".
مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْر مِنْ رَبِّكُمْ وَاللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (۱۰۵ )
باز هم براى مسلمانان سخن مى گويى، به آنان خبر مى دهى كه بُت پرستان و گروهى از يهوديان و مسيحيان به شما حسادت مىورزند و حاضر نيستند ببينند كه براى مسلمانان پيامبرى فرستاده اى و قرآن را به او نازل كرده اى.
اين اراده تو بود كه اسلام، آخرين دين آسمانى باشد و محمّد(صلى الله عليه وآله)هم آخرين فرستاده تو.
كينه توزى و حسادت ديگران هرگز در اراده تو تأثيرى ندارد، فضل و بخشش تو بسيار است، هر كس را كه شايسته بدانى، رحمت و خير خود را نصيبش مى كنى.
مَا نَنْسَخْ مِنْ آَيَة أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْر مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۱۰۶ )أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيّ وَلَا نَصِير (۱۰۷ )
تو را شكر مى كنم كه پيرو دين تو هستم، دين اسلام كه كامل ترين دين هاست. مى دانم تو براى هدايت انسان، پيامبران زيادى فرستادى و هر كدام مردم را به يكتاپرستى فرا خواندند.
موسى(عليه السلام)دين يهود و كتاب تورات را آورد، عيسى(عليه السلام)دين مسيح و انجيل را آورد و محمّد(صلى الله عليه وآله)هم دين اسلام و قرآن را براى بشريّت به ارمغان آورد.
بايد بدانم كه تغيير اديان آسمانى و كامل شدن آن ها نشانه نارسايى و نقص دين قبلى نيست. بلكه ميزان رشد انسان ها زمينه ساز نزول اديان مختلف است، وقتى پايان دين يهود را اعلام نمودى، دين مسيحيّت را جايگزين آن نمودى، بعد از مدّتى هم پايان دين مسيحيّت را اعلام كردى و دين اسلام كه دينى كامل تر از آن بود را جايگزين ساختى.
أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاِْيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ (۱۰۸ ) وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۱۰۹ ) وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآَتُوا الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لاَِنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۱۱۰ )
سرگذشت بنى اسرائيل را برايم گفتى، از بهانه جويى و درخواست هاى آنان سخن به ميان آوردى، اينكه آنان از موسى(عليه السلام)خواستند تا تو را با چشم ببينند، در حالى كه تو جسم نيستى تا بتوان با چشم تو را ديد.
اكنون يادآورى مى كنى كه مبادا راه آنان را بروم و خواسته نامعقولى مانند آنان داشته باشم، بايد از سرنوشت آنان براى امروز خود درس بگيرم.
نكته ديگر اينكه كافران و يهوديان هرگز به كفر خود بسنده نمى كنند، بلكه آنان تلاش مى كنند كارى كنند كه مسلمانان دست از اسلام بردارند.
وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۱۱۱ )بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (۱۱۲ )
وقتى با يهوديان روبرو مى شوم، مى گويند: "فقط كسى كه پيرو دين ما باشد، اهل بهشت است".
اين سخن را از مسيحيان نيز شنيده ام، آنان هم مى گويند بهشت فقط از آنِ كسى است كه مسيحى باشد.
اكنون تو چنين سخن مى گويى: "اين آرزويى باطل است، به آنان بگوييد اگر راست مى گويند دليل سخن خود را بياورند".
وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْء وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْء وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۱۳ )
يك روز، گروهى از مسيحيان نزد پيامبر آمدند تا درباره اسلام سخنانى بشنوند، از طرف ديگر، جمعى از يهوديان هم نزد پيامبر آمده بودند.
يكى از يهوديان رو به مسيحيان كرد و گفت: "دين و آيين شما هيچ پايه و اساسى ندارد"، او با اين سخن، پيامبرى عيسى(عليه السلام)و كتاب انجيل را انكار كرد.
مردى مسيحى از جا برخاست و او هم دين يهود را بى اساس خواند و موسى(عليه السلام) و تورات او را انكار كرد.
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا أُولَئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهَا إِلَّا خَائِفِينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الاَْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (۱۱۴ )
در سال هفتم هجرى، پيامبر همراه با گروه زيادى از مسلمانان به سوى مكّه حركت كردند تا در مسجدالحرام نماز بخوانند و دور خانه تو طواف كنند، امّا مشركان و بُت پرستان مكّه نگذاشتند پيامبر و همراهانش وارد شهر شوند و در مسجدالحرام عبادتت را بجا آورند.
ستم بُت پرستان مكّه از همه ظالمان بيشتر است، مسجد خانه توست، خانه تو احترام زيادى دارد، هر كس كارى كند كه نتيجه اش تخريب مسجد يا از رونق افتادن آن باشد، او را دشمن مى دارى و ذلّت و خوارى در دنيا و عذاب سخت آخرت را نصيبش مى كنى، تعطيل كردن مسجد و خراب نمودن آن، بزرگ ترين ستم هاست، زيرا با تعطيلى مسجد، مردم از دين، جدا مى شوند و شرك رواج مى يابد و رونقِ شرك، ستمى بس بزرگ به بشريّت است.
از همه ما مى خواهى تا مساجد را با حضور خود رونق دهيم تا ستمكاران از حضور ما بترسند و دست آن ها از اين مكان هاى مقدّس كوتاه شود.
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنََما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (۱۱۵ )
اگر بخواهم با تو سخن بگويم به كدام سو رو كنم؟ كجا بروم؟ اگر مرا از حضور در مسجد باز داشتند، چه كنم؟ اگر در جايى زندگى كنم كه مسجدى نباشد، چگونه با تو سخن بگويم؟
اينجاست كه اين سخنت برايم رهگشاست: "به هر طرف رو كنيد، به من رو كرده ايد".
پس هرجايى كه باشم، مى توانم تو را بخوانم، با تو سخن بگويم. نمازهاى واجب خود را بايد به سمت كعبه بخوانم، اگر در حال مسافرت باشم، مثلاً در ماشين يا هواپيما باشم و ندانم كه قبله كجاست، مى توانم براى خواندن نماز مستحبّى به هر سو رو كنم.[۷۸]
وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (۱۱۶ ) بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۱۱۷ )
عدّه اى از مردم مى گويند كه تو براى خود فرزندى برگزيدى، مسيحيان مى گويند كه "عيسى" پسر توست، يهوديان مى گويند "عُزَير" پسر توست.
عُزَير يكى از پيامبران تو بود كه تو او را براى هدايت يهوديان فرستاده بودى.
بُت پرستان هم بُت ها را دختران خدا مى دانند، آنان براى بُت ها قربانى مى كنند و به عبادت آن ها مى پردازند.[۸۰]
وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آَيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الاَْيَاتِ لِقَوْم يُوقِنُونَ (۱۱۸ )
عدّه اى از مردم نادان مى گويند چرا خدا خودش با ما سخن نمى گويد؟ چرا پيامبر را واسطه بين ما و خود قرار داده است؟ چه اشكالى داشت كه ما خود سخن خدا را مى شنيديم؟
مى دانى اين خواسته آنان چيزى جز بهانه جويى نيست، اين سخنان را خيلى ها قبل از اين هم گفته بودند، تو نشانه ها و دلايل هدايت را براى همه بيان كرده اى، اگر آنان واقعاً مى خواهند حقيقت را بشناسند، قرآن براى آنان كفايت مى كند.
سخن گفتن با تو مستلزم مقدّماتى است، از طرف ديگر، نزول فرشته وحى بر قلب هر كسى ممكن نيست، قلبى مى تواند شايسته اين مقام گردد كه از سياهى ها و تيرگى ها به دور باشد.
إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ (۱۱۹ ) وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيّ وَلَا نَصِير (۱۲۰ )
اكنون با پيامبر سخن مى گويى:
اى محمّد ! اى پيامبر من ! من تو را به سوى مردم فرستادم تا آنان را به بهشت بشارت بدهى و از عذاب روز قيامت بترسانى، وظيفه توست كه پيام مرا به مردم برسانى، تو فقط مأمور به وظيفه هستى، نه ضامن نتيجه ! تو قرآن را ابلاغ كن و مردم را به سوى حقّ راهنمايى كن، اگر در اين ميان، عدّه اى از قبول حقّ سر باز زدند و راه گمراهى را برگزيدند، هرگز مسئول آنان نيستى. آنان به اختيار خود راه شيطان را انتخاب كرده اند و سزاى آن را هم خواهند ديد.
اى محمّد ! بدان كه يهوديان و مسيحيان از تو راضى نخواهند شد مگر زمانى كه از اسلام دست بردارى و از آيين آن ها پيروى كنى ! به كمتر از تغيير دين اسلام راضى نمى شوند، به آنان بگو كه فقط هدايت خدا، هدايت واقعى است و تو هرگز به دينى كه تحريف شده است، ايمان نخواهى آورد.
الَّذِينَ آَتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۱۲۱ )
قرآن، سخن توست، تو آن را بر قلب محمّد(صلى الله عليه وآله)نازل كردى، خوشا به حال كسانى كه قرآن را آن گونه كه شايسته است، مى خوانند و عمل مى كنند. افرادى كه از قبول آن سر باز زنند، خودشان زيان مى كنند، زيرا از سعادت ابدى بى بهره مى مانند.
به راستى، چگونه مى توانم قرآن را آن گونه كه شايسته است، بخوانم؟ آيا اينكه تنها قرآن را حفظ كنم و با صوت و ترتيل بخوانم كفايت مى كند؟
هرگز !
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ (۱۲۲ ) وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (۱۲۳ )
تو از بنى اسرائيل مى خواهى تا به ياد نعمت هايى كه به آنان دادى باشند، تو آنان را بر مردم آن روزگار، برترى دادى و آنان بايد شكر اين نعمت را به جا آورند.
من هم بايد به ياد نعمت هايى باشم كه به من ارزانى كرده اى و هراس روز قيامت را در دل داشته باشم، روزى كه سزاى كارهاى خود را مى بينم.
آن روز هيچ كس به فكر كسى نيست، همه به فكر خود هستند، روزى است كه من بايد خودم پاسخ عملم را بدهم. روز قيامت، هيچ كس ديگرى را يارى نمى دهد.
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَات فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (۱۲۴ )
اكنون برايم از ابراهيم(عليه السلام)سخن مى گويى، من نياز به الگويى دارم تا از او پيروى كنم، ابراهيم(عليه السلام)را الگوى يكتاپرستى معرّفى مى كنى، از من مى خواهى به ياد آورم زمانى را كه او در معرض امتحانات سخت قرار گرفت و در همه امتحان ها موفّق و سربلند شد. آن وقت بود كه او را امام قرار دادى.
به راستى امتحان ابراهيم(عليه السلام)چه بود؟
او در مقابل بُت پرستى قيام كرد، به بتكده شهر بابل رفت و همه بُت ها را نابود كرد و حاضر شد در آتش انداخته شود امّا دست از يكتاپرستى برندارد، از او خواستى تا زن و فرزندش را در سرزمين خشك و بى آب مكّه ساكن كند و او نيز چنين كرد.
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (۱۲۵ )
اكنون برايم از ابراهيم(عليه السلام)سخن مى گويى، من نياز به الگويى دارم تا از او پيروى كنم، ابراهيم(عليه السلام)را الگوى يكتاپرستى معرّفى مى كنى، ابراهيم(عليه السلام)همسر و فرزندش، (اسماعيل) را از فلسطين به سرزمين مكّه آورد، آن زمان مكّه سرزمينى خشك و بى آب و علف بود. آنجا فقط خانه تو بود و بس !
چرا ابراهيم(عليه السلام)چنين تصميمى گرفت؟ ماجرا چه بود؟ اوّل بايد خلاصه اى از اين ماجرا را بدانم:
ابراهيم(عليه السلام)با ساره ازدواج كرده بود و در فلسطين زندگى مى كرد، سال هاى سال بود كه تو به ابراهيم فرزند نمى دادى. ساره از اين موضوع بسيار ناراحت بود، او پير شده بود و هيچ زنى در سن و سال او، ديگر بچه دار نمى شد.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آَمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الَّثمَرَاتِ مَنْ آَمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (۱۲۶ )
ابراهيم(عليه السلام)به دستور تو همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل را به سرزمين مكّه آورد، آن زمان مكّه سرزمينى خشك و بى آب و علف بود، ابراهيم(عليه السلام)نگاهى به آسمان كرد و اين گونه دعا كرد: "بارخدايا ! اين سرزمين را محلّ امن قرار بده و هر كس از اهل ايمان را كه در اينجا باشد از نعمت هاى خود روزى ده".
در جواب به ابراهيم(عليه السلام)چنين وحى كردى: "من نعمت هاى خود را براى مؤمن و كافر فرو مى فرستم، به آنان كه كافر باشند، فرصت كوتاهِ چند روزه دنيا را مى دهم و در روز قيامت به عذاب گرفتارشان خواهم كرد".
آرى، به علّت دعاى ابراهيم(عليه السلام)است كه در شهر مكّه بركت زيادى وجود دارد، هرسال ميليون ها نفر به اين شهر سفر مى كنند و دور كعبه طواف مى كنند و همه نعمت ها در دسترسشان است.[۸۸]
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۱۲۷ )رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۱۲۸ )
كعبه خانه توست، اوّلين مسجدى است كه روى زمين بنا شده است، در گذر زمان در اثر سيل، ساختمان كعبه فرو ريخت و تو از ابراهيم(عليه السلام)خواستى تا كعبه را باز سازى كند. ابراهيم(عليه السلام)همراه با جوان خود، اسماعيل(عليه السلام)شروع به بازسازى كعبه كردند.
ابراهيم(عليه السلام)نگاه كرد، پايه هاى كعبه مقدارى بالا آمده بود، در اين لحظه او دست به دعا برداشت و چنين گفت: "خدايا ! اين عمل را از ما بپذير كه تو شنوا و دانا هستى، خدايا ! ما را تسليم فرمان خود قرار بده و كارى كن كه نسل ما هم تسليم تو باشند، خدايا ! راه و رسم عبادت را نشانمان بده و توبه ما را بپذير كه تو، توبه پذيرِ مهربان هستى ! بارخدايا ! از تو مى خواهم تا در نسل من، پيامبرى قرار دهى كه سخنت را براى مردم بخواند و به آنان كتاب و حكمتت را بياموزد و آنان را رشد داده و از پليدى ها پاك نمايد".
بايد در اين دعاى ابراهيم(عليه السلام)فكر كنم، به راستى كه او الگوى كاملى است، من از او ياد مى گيرم كه در هنگام دعا فقط به فكر خود و زمان خود نباشم، بايد دعايم فراتر از زمان و مكان باشد، براى نسل خود طلب هدايت و رحمت كنم.
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آَيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۱۲۹ )وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الاَْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (۱۳۰ )
ابراهيم(عليه السلام)نگاهى به فرزندش اسماعيل كرد، او دوست داشت كه آخرين پيامبر خدا از نسل اسماعيل باشد، همان پيامبر موعود كه بهترين و كامل ترين دين را براى بشر خواهد آورد. آن روز ابراهيم(عليه السلام)دعا كرد تا بهترين پيامبر از نسل اسماعيل باشد.
سال هاى سال گذشت و تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را كه از نسل اسماعيل بود به پيامبرى برگزيدى، محمّد(صلى الله عليه وآله)در كنار كعبه ايستاد و يادى از ابراهيم(عليه السلام)كرد و گفت: "من نتيجه دعاى پدرم ابراهيم(عليه السلام)هستم".[۹۰] آرى، يك دعا چقدر مى تواند بابركت باشد، محمّد(صلى الله عليه وآله)به پيامبرى مبعوث شد و دين او مايه هدايت و سعادت انسان ها تا روز قيامت است.
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۳۱ ) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۱۳۲ )
به ياد مى آورم زمانى را كه به ابراهيم(عليه السلام)وحى كردى كه تسليم فرمان تو باشد و او در پاسخ گفت: "من تسليم تو هستم كه تو پروردگار جهانيان هستى".
ابراهيم(عليه السلام)هنگام مرگ به فرزندان خود وصيّت كرد كه خدا براى شما اين دين را برگزيده است، از شما مى خواهم تا لحظه مرگ، تسليم حقّ باشيد. يعقوب(عليه السلام)هم در لحظه جان دادن به فرزندان خود همين وصيّت را نمود.
يعقوب، نوه ابراهيم(عليه السلام)بود، (يعقوب(عليه السلام)پسر اسحاق و اسحاق هم پسر ابراهيم(عليه السلام)بود). او دوازده پسر داشت كه بنى اسرائيل همه از نسل آن دوازده پسر بودند، او به فرزندان خود وصيّت كرد تا همواره پيرو حقّ و حقيقت باشند.
أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آَبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۱۳۳ )
عدّه اى از يهوديان مدينه باور داشتند كه يعقوب(عليه السلام)به هنگام مرگ از فرزندان خود خواسته است كه دين يهود را برگزينند و همواره يهودى باقى بمانند.
يهوديان مدينه با نقل اين مطلب، مسلمان نشدن خود را توجيه مى كردند.
اينجاست كه با آنان چنين سخن مى گويى: "آيا آن لحظه اى كه مرگ يعقوب فرا رسيد، شما آنجا بوديد كه به فرزندان خود چه گفت؟ يعقوب در آن لحظه هاى آخر از فرزندان خود پرسيد: بعد از اين، چه كسى را مى پرستيد؟ آن ها در جواب گفتند: ما خداى تو و خداى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مى پرستيم، ما خداى يگانه را مى پرستيم و تسليم فرمان او هستيم".
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۳۴ )
يهوديان به نياكان خود بسيار افتخار مى كردند و باور داشتند كه تو گناهانشان را به علّت خوبى هاى پدرانشان خواهى بخشيد. اكنون هشدار مى دهى كه هر كسى مسئول اعمال خودش است، درست است كه نياكان آنان پيامبر و انسان هاى برگزيده اى بودند، ولى اين دليل نمى شود كه پيامبران از خطاى فرزندان، چشم پوشى كنند.
آرى، مى خواهى درسى بزرگ به همه ما بدهى، به جاى مباهات و افتخار به نياكان خود، بهتر است در اصلاح عقيده و كردار خود تلاش كنيم، ما را آزاد و مختار آفريدى و هركدام از ما با اراده خود راه زندگى خود را انتخاب مى كنيم و در برابر اين انتخاب خود مسئول هستيم و فرداى قيامت درباره آن از ما سؤال خواهى كرد.
* * *
وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۱۳۵ )
وقتى مسلمانان با يهوديان روبرو مى شدند، يهوديان مى گفتند: "اى مسلمانان ! يهودى شويد"، همين طور مسيحيان مى گفتند: "مسيحى شويد".
آرى، خودمحورى باعث مى شود كه انسان، حقّ را فقط در راه و روش خود بداند و ديگران را باطل انگارد و تلاش كند تا ديگران را هم به آيين خود در آورد.
امّا تو دوست دارى كه همه انسان ها حق محور باشند و همگان را نيز به حقّ و حقيقت دعوت كنند.
قُولُوا آَمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاَْسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۱۳۶ )
ما ابراهيم و موسى و عيسى(عليهم السلام)را پيامبران خدا مى دانيم، به همه پيامبران قبلى و كتاب هايشان ايمان داريم و فرقى بين آن ها نمى گذاريم، زيرا هدف همه آن ها يكى بوده است، آن ها مى خواستند بشر را در پرتو يكتاپرستى و حقّ و عدالت هدايت كنند.
مسلمان واقعى كسى است كه به همه پيامبران ايمان داشته باشد و اين ايمان، لازمه تسليم است.
فرقى ميان پيامبران نيست زيرا همه آنان داراى اصول مشتركى بوده اند، هرچند كه شرايط زمان و مكان آن ها، باعث مى شد، هركدام به وظيفه خاصّى عمل كنند.
فَإِنْ آَمَنُوا بِمِثْلِ مَا آَمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاق فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۱۳۷ )
اگر يهوديان و مسيحيان به محمّد(صلى الله عليه وآله)و قرآنى كه تو بر او نازل كرده اى ايمان آوردند، هدايت شده و رستگار مى شوند، امّا اگر از پذيرفتن حقّ خوددارى كردند، تو شرّ آنان را دفع خواهى كرد.
تو به مسلمانان اين پيام را مى فرستى كه از توطئه يهوديان و مسيحيان نترسند زيرا تو خداىِ شنوا و دانا هستى و از همه كارهايشان خبر دارى و شرّ آنان را به خودشان برمى گردانى.
* * *
صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (۱۳۸ )
در ميان مسيحيان رسم بود، وقتى فرزندشان به دنيا مى آمد، او را "غسل تعميد" مى دادند. تعميد، در زبان يونانى به معناى غوطهور شدن در آب است.
مسيحيان گاهى در آبى كه قرار بود كودك خود را در آن شستشو بدهند، ادويه مخصوصى مى ريختند كه رنگ آب را كاملاً زرد مى كرد. معتقد بودند كه انسان، گناهكار به دنيا مى آيد و با اين غسل است كه او پاك مى شود، آنان اين گونه ايمان خود را به عيسى(عليه السلام) و كليسا نشان مى دادند، آن هايى كه عيسى(عليه السلام)را پسر تو مى دانستند !
مسيحيان به انحراف كشيده شدند و عيسى(عليه السلام)را پسر تو خطاب كردند، حال آن كه تو هرگز فرزندى نداشته اى ! تو همواره بى نياز بوده و هستى.
قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (۱۳۹ )
يهوديان و مسيحيان بحث و جدال داشتند كه چرا تو آخرين پيامبر خود را از ميان آن ها انتخاب نكرده اى و چنين مى گفتند: "همه پيامبران از نژاد ما بوده اند، اگر محمّد(صلى الله عليه وآله)، راست مى گويد و پيامبر موعود است، پس چرا از نژاد ما نيست؟".
آرى، پيامبران زيادى از نسل اسحاق بودند، تو پيامبران زيادى را از نسل اسحاق برگزيدى، يعقوبِ پيامبر، پسر اسحاق بود، يوسف، موسى و عيسى(عليهم السلام)و پيامبران ديگرى هم از نسل اسحاق بودند. بنى اسرائيل هم همه از نسل اسحاق بودند.
اكنون مى ديدند محمّد(صلى الله عليه وآله)از نسل اسحاق نيست، بلكه او از نسل اسماعيل(عليه السلام)، برادر اسحاق است، آنان مى دانستند كه او همه نشانه هاى پيامبر موعود را دارد، ولى حاضر نبودند به او ايمان بياورند. آنان به اين كار اعتراض داشتند و مى گفتند چرا آخرين پيامبر خود را از نژاد ما انتخاب نكردى؟
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاَْسْبَاطَ كَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ (۱۴۰ ) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۴۱ )
يهوديان مى گويند كه ابراهيم و اسحاق و يعقوب (و فرزندان يعقوب)، همه يهودى بودند. از سوى ديگر مسيحيان باور دارند كه ابراهيم و اسحاق و... همه مسيحى بودند.
اگر به تاريخ رجوع كنيم مى بينيم كه دين يهود بعد از آمدن موسى(عليه السلام)و مسيحيّت بعد از آمدن عيسى(عليه السلام)به وجود آمدند، نكته مهم اين است كه ابراهيم و اسحاق و يعقوب (و فرزندان يعقوب)، صدها سال، قبل از موسى و عيسى(عليهما السلام)زندگى كرده اند، حال چگونه ممكن است آن ها يهودى و يا مسيحى باشند؟ زمانى كه آنان زنده بودند، هنوز هيچ خبرى از اديان يهود و مسيحيّت نبود؟ دين يهود نهصد سال پس از ابراهيم(عليه السلام)و دين مسيحيّت هزار و ششصد سال بعد از ابراهيم(عليه السلام)به وجود آمد.
به راستى چرا يهوديان و مسيحيان اين گونه حقايق تاريخى را تحريف مى كنند؟ پنهان كردن حقايق دينى و تحريف تاريخ، بزرگ ترين ظلم به بشريّت است، اين كار به فكر و عقيده مردم ضربه مى زند.
سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (۱۴۲ ) وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ (۱۴۳ )
من به سوى كعبه نماز مى خوانم، كعبه قبله من است، قبله، جهت و هدفى است كه روح و جان خويش را متوجّه آن مى سازم، قبله نماد عقيده و جهت گيرى در زندگى است. قبله من، همان سمت و سويى است كه راه زندگى را نشان مى دهد.
من به سوى كهن ترين معبد جهان، كعبه نماز مى خوانم، همان جا كه خانه توست، خانه اى كه از ابتداى آفرينش، پناه انسان بود، آدم(عليه السلام)كه از بهشت رانده شد، كنار آن فرود آمد، بر روى كوه صفا، همان كوهى كه فقط ۱۳۰ متر با كعبه فاصله دارد. آدم(عليه السلام)گريه كرد و توبه نمود. اينجا بود كه تو جبرئيل را فرستادى و او آدم(عليه السلام)را به پايين كوه صفا مى برد، جبرئيل به جايى مى رود كه در آنجا كعبه بايد ساخته شود و در آنجا خانه تو را مى سازد و در كنار آن، خيمه اى براى آدم و حوّا برپا مى كند.
به امر تو، هفتاد هزار فرشته از آسمان نازل مى شوند و دور خانه ات طواف مى كنند.
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِل عَمَّا يَعْمَلُونَ (۱۴۴ ) وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آَيَة مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِع قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِع قِبْلَةَ بَعْض وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِينَ (۱۴۵ )
سال دوم هجرى است، محمّد(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان از مكّه به اين شهر هجرت كرده اند، از او خواسته اى تا به سوى بيت المقدس نماز بخواند، او هم از اين دستور پيروى كرد.
مدّتى است كه سخنى در شهر مدينه ردّ و بدل مى شود، عدّه اى از يهوديان در مدينه زندگى مى كنند، آنان مى گويند: اگر محمّد(صلى الله عليه وآله)واقعاً دين جديدى آورده است، پس چرا به سوى قبله ما نماز مى گزارد؟ معلوم مى شود كه او حرفى براى گفتن ندارد، معلوم مى شود كه آيين يهود بر حقّ است، او براى سخن گفتن با خدا به سوى قبله ما مى ايستد، پس چرا دين ما را قبول ندارد؟
اين سخن ها به گوش محمّد(صلى الله عليه وآله)مى رسد، غمى بزرگ بر دل او مى نشيند، او كعبه را دوست دارد، كعبه اى كه يادگار ابراهيم(عليه السلام)است، افسوس كه مشركان كعبه را بتخانه كرده اند ! بزرگان مكّه داخل كعبه، سيصد و شصت بُت قرار داده اند.
الَّذِينَ آَتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (۱۴۶ )الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (۱۴۷ )وَلِكُلّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۱۴۸ ) وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ (۱۴۹ )وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلاُِتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵۰ )
اين تغيير قبله، براى مسلمانان آزمايش الهى بود تا پيروان واقعى پيامبر شناخته شوند، گروهى از مسلمانان با خود مى گفتند ما كه سال ها به سوى بيت المقدس نماز خوانديم، آيا آن نمازها باطل بوده است؟
بار ديگر با پيامبر سخن مى گويى: "اى محمّد ! به آنان بگو كه نمازهاى قبلى شما صحيح است، شما به دستور من به سوى بيت المقدس نماز مى خوانديد، اجر و مزد شما با من است، من با همه شما مهربان هستم".
آرى، اين گونه معلوم مى شود مسلمان واقعى كيست، افرادى بودند كه ادّعا مى كردند پيرو پيامبر هستند، امّا وقتى كار به اينجا رسيد، دچار شكّ و ترديد شدند، حرف زدن آسان است، اينكه به حرف خود عمل كنى، مشكل است.
كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آَيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (۱۵۱ ) فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ (۱۵۲ )
محمّد(صلى الله عليه وآله)را براى هدايت ما فرستادى، پيامبرى كه همانند ما بود و براى همين مى تواند الگو باشد، آرى، تو پيامبر را از ميان فرشتگان قرار ندادى، مى خواستى او از جنس بشر باشد تا از دردها، نيازها و مسائل ما آگاه باشد.
محمّد(صلى الله عليه وآله)را از ميان انسان ها برگزيدى، او را فرستادى تا سخن و پيام تو را بخواند، ما را از آلودگى ها پاك كند و به سوى روشنايى ها و زيبايى ها ببرد، دانش آسمانى بياموزد و ما را از جهالت و نادانى نجات دهد.
اكنون از ما مى خواهى تا به ياد تو باشيم، تو سرچشمه همه خوبى ها هستى، اگر همواره به يادت باشيم، زيبايى ها در زندگى ما رشد مى كند، روح و جان ما نيز پاك و روشن مى شود.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (۱۵۳ )
زندگى دنيا با سختى همراه است و بندگان در گرداب اين سختى ها كه گرفتار مى شوند، نياز به كمك دارند، از آنان مى خواهى در آن لحظات از صبر و نماز كمك بخواهند.
تو دوست دارى كه بندگانت در سختى ها صبر كنند و به نماز پناه ببرند و با تو سخن بگويند، نماز معراج مؤمن است. سختى هاى اين دنيا، باعث كمال انسان مى شود، مى دانم هر كس را بيشتر دوست دارى بلاى بيشترى برايش مى فرستى، زيرا انسان در كوره بلا از ضعف ها و كاستى هاى خود آگاه مى شود.
در اوج بلاها من مى توانم از دنيا دل بكنم و به درگاهت روى آورم. اگر بلا و سختى نباشد دل من براى هميشه اسير دنيا مى شود، ارزش من كم و كمتر مى شود، اين بلاست كه دل هاى ما را آسمانى مى كند.
وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ (۱۵۴ )
سال دوم هجرى، پيامبر همراه با مسلمانان به جنگ كافران رفت، در منطقه اى به نام "بدر" جنگ آغاز شد و در اين ميان، چهارده نفر از مسلمانان به شهادت رسيدند.
اكنون از مسلمانان مى خواهى تا بدانند شهيدان زنده اند، آنان هرگز نمرده اند، آرى، هر كس در راه تو كشته شود، زنده است، آنان در جوار رحمت تو زندگى مى كنند و غرق شادى و بشارت هستند.
نمى توانم معناى زندگى آنان را بفهمم، من تصوّر مى كنم كه آن ها هم مثل بقيّه مردم مرده اند، امّا تو مى گويى آنان زنده اند.
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الاَْمْوَالِ وَالاَْنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (۱۵۵ )الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (۱۵۶ )أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (۱۵۷ )
اكنون مى خواهى مرا از قانون بزرگ خويش باخبر سازى، انسان را به اين دنيا آورده اى تا به كمال برسد و براى همين كارى مى كنى تا همه استعدادهايش شكوفا شود، يكى از راه هاى شكوفايى استعدادها، سختى ها و بلاها مى باشد.
همه را به سختى مبتلا مى كنى، پيامبران بزرگ خويش را هم به صحنه آزمايش مى آورى و از آنان سخت ترين امتحان ها را مى گيرى. مى دانم هيچ چيز بر تو مخفى نيست، وقتى معلّمى از شاگردش امتحان مى گيرد، مى خواهد بداند او چقدر رشد كرده است، امّا تو كه به همه چيز آگاهى و از همه چيز باخبر هستى، تو بدون امتحان هم مى دانى بندگانت در چه سطحى از كمال هستند. امتحان گرفتن براى رفع ابهام نيست، تو از بندگان امتحان مى گيرى تا استعدادهاى آنان شكوفا شود.
يادم نمى رود سالها پيش وقتى كه به روستايى رفته بودم، كشاورزى را ديدم كه مشغول كشت گندم بود. من هم هوس كشاورزى كردم، او به من مشتى گندم داد و قرار شد آن ها را بكارم.
إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ (۱۵۸ )
برايم از صبر سخن گفتى، تو دوست دارى من در سختى ها صبر كنم،
اكنون برايم نمونه اى از صبر را بيان مى كنى، صبر مادرى كه با چشم خود ديد فرزندش در آتش عطش مى سوزد، او هرگز زبان به ناسپاسى نگشود، در جستجوى آب بر آمد و صبر زيبايى داشت.
تو از هاجر برايم مى گويى، زمانى كه شوهرش ابراهيم به امر تو او و اسماعيل را به مكّه آورد، سرزمينى خشك و بى آب و علف، آنجا فقط خانه تو بود و بس !
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ (۱۵۹ ) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۱۶۰ ) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (۱۶۱ )خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ (۱۶۲ )
تو دوست دارى كه همه انسان ها به راه راست هدايت شوند و با حقّ و حقيقت آشنا شوند، اين حقّ همه است كه از زيبايى ها و خوبى هاى تو بشنوند و تو را دوست بدارند.
سعادت انسان در اين است كه محبّت تو را به دل داشته باشد و به گونه اى زندگى كند كه تو از او خواسته اى. پيام ابراهيم(عليه السلام)و پيامبران، يكتاپرستى بود، امّا به راستى چه كسانى اين پيام را به مردم خواهند رسانيد؟
اينجاست كه به نقش دانشمندان در رساندن اين پيام به توده مردم تأكيد مى كنى، آرى، وظيفه دانشمندان بسيار سنگين است، آنان بايد سختى هاى زيادى را تحمّل كنند و با جهالت مردم مبارزه كنند و باعث رشد و كمال آنان شوند. اين رسالت بزرگ آنان است.
وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ (۱۶۳ ) إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاء فَأَحْيَا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّة وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ لاََيَات لِقَوْم يَعْقِلُونَ (۱۶۴ )
تو براى هدايت بشر، قرآن را فرستادى. در قرآن، آيه ها و نشانه هايى براى هدايت انسان است، تو دوست دارى كه انسان زندگى هدفمندى داشته باشد، راه ابراهيم(عليه السلام)را ادامه بدهد، از بُت ها بيزارى جويد و فقط در مقابل تو سر تعظيم فرود آورد.
آرى، تو با مردم سخن گفتى و گروهى كه سخن تو را كتمان مى كنند و كفر مىورزند، گناه آنان بسيار بزرگ است، آنان آيه هاى تو را از مردم مخفى مى كنند، امّا نمى دانند كه آيه هاى تو فقط قرآن نيست، در كتاب طبيعت، هزاران آيه و نشانه وجود دارد، كافى است كه انسان چشم باز كند و به اين آيه ها دقّت كند، هر كس كه با فطرت پاك خود به آسمان ها و زمين بنگرد، هدفمندى جهان هستى را متوجّه مى شود و مى فهمد كه اين جهان خالق دانا و توانا دارد، خدايى يگانه و مهربان !
اكنون هفت آيه از كتاب طبيعت را برايم بازگو مى كنى: آسمان ها و زمين، روز و شب، كشتى ها، باران، حيوانات، بادها، ابرها.
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (۱۶۵ ) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الاَْسْبَابُ (۱۶۶ ) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَات عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (۱۶۷ )
اگر انسان به نشانه هاى طبيعت خوب نگاه كند، به شناخت تو مى رسد و نظام آفرينش را هدفمند مى يابد و تلاش مى كند تا زندگيش رنگ و بوى حقيقت به خود بگيرد.
امّا گروهى از مردم به جاى پرستش تو به پرستش بُت ها مى پردازند، گروهى به جاى آن كه تو را پروردگار خود بدانند، در مقابل صاحبان قدرت سر تعظيم فرود مى آورند، مطيع چشم و گوش بسته آنان مى شوند و صاحبان زر و زور و تزوير را آن چنان دوست مى دارند كه بايد تو را اين گونه دوست داشت. دل انسان حرم توست، در دل بايد بالاترين محبّت ها كه همانا محبّت توست خانه كند، امّا گروهى بت پرست و مُرادپرست مى شوند.
آنان فراموش مى كنند كه همه چيز غير از تو روزى نابود مى شود، به زودى همه بُت ها و مرادها از بين خواهند رفت.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الاَْرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (۱۶۸ ) إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (۱۶۹ )
سخن از پيروى انسان از رهبران گمراه بود، آنان براى پيروان خود، معيارهاى حلال و حرام را معرّفى كرده اند، پيروان آنان از دستورهايشان اطاعت مى كنند، اكنون از من مى خواهى تا قانون تو را بپذيرم، تو نعمت هاى خود را براى همه حلال كردى و هيچ كس حقّ ندارد آنچه را كه تو براى بندگان خود حلال كردى، حرام اعلام كند، بايد از قانون تو پيروى كنم و از وسوسه هاى شيطان دورى كنم كه او دشمن سعادت من است.
آرى، اين شيطان است كه انسان را وسوسه مى كند تا به سمت بدى ها و زشتى ها برود. دوست دارد كه همه به گناه آلوده شوند و كارى مى كند كه مردم به دنبال خرافات و دروغ پردازى بروند و از حقيقت دور شوند.
* * *
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آَبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آَبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ (۱۷۰ )
رهبران گمراه دوست دارند كه پيروانشان چشم و گوش بسته از آنان پيروى كنند، آنان پيروان خود را خام مى كنند و فرصت تفكّر و انديشه را از آنان مى گيرند. آن رهبران به پيروان خود ياد داده اند كه اگر كسى پرسيد اين چه عقيده اى است كه شما داريد، آنان در جواب بگويند: پدران و گذشتگان ما اين عقيده را داشته اند و ما از سنّت و دين آنان پيروى مى كنيم !
زمانى كه مردم بُت ها را مى پرستيدند، تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را براى هدايت آنان فرستادى، وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله)از آنان پرسيد: چرا به جاى خداى يگانه اين بُت ها را پرستش مى كنيد؟ رهبران مكّه كه از بُت پرستى مردم منافع زيادى نصيبشان مى شد به مردم ياد داده بودند كه در جواب محمّد(صلى الله عليه وآله)بگويند: "پدران ما همه بت پرست بودند، ما از دين آنان پيروى مى كنيم".
به راستى اگر پدران آنان اهل فكر و اهل هدايت نبودند، باز هم بايد از آنان پيروى كنند !
وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ (۱۷۱ )
گروهى از انسان ها به جاى پرستش تو، خدايان دروغين را مى پرستند، آنان هرگز به نداى اهل ايمان گوش نمى دهند و به كار خود مشغول هستند.
اكنون مى خواهى حالِ آن گمراهان را در قالب مثال برايم بيان كنى: گلّه گوسفندى به چراگاه سرسبزى رسيده است و به خوردن علف هاى تازه مشغول است، در اين ميان، گرگى به كمين مى نشيند تا در اوّلين فرصت به گوسفندان حمله كند. اگر كسى از راه برسد و بخواهد گوسفندان را از خطر باخبر سازد، چه كار بايد بكند؟ او هر چه فرياد برآورد كه اى گوسفندان ! گرگ در كمين شماست، گوسفندان معناى آن را نمى فهمند و متوجّه خطر نمى شوند.
مَثَل آنانى كه كفر مىورزند واز قبول حقّ و حقيقت سر باز مى زنند، مانند آن گوسفندان مى باشد، بلكه آنان از گوسفندان بدتر مى باشند، زيرا گوسفندان حداقل سر و صدا را متوجّه مى شوند، امّا اين كافران به جايى مى رسند كه كور و كر و لال مى شوند، اصلاً هيچ صداى حقّى را نمى شنوند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۷۲ )إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغ وَلَا عَاد فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۷۳ )
انسان را خلق كردى و روزى پاكيزه به او دادى و دستور مى دهى تا غذاى پاك مصرف كند و شكر تو را به جا آورد.
ما مى توانيم همه غذاهاى پاك را مصرف كنيم، البتّه بايد از گوشت مردار و خون و گوشت خوك پرهيز كنيم. همچنين بايد از خوردن گوشت حيوانى كه هنگام ذبح آن، نام غير تو بر آن برده شده است، دورى كنيم.
تو دوست دارى كه انسان به بهداشت غذاى خود توجّه كند، زيرا غذايى كه پاكيزه نباشد زيان جسمى و آثار بدِ اخلاقى دارد. خوردن گوشت مردار براى سلامتى انسان مضّر است، مردار معمولا كانون انواع ميكروب ها مى باشد، خون خوارى هم باعث مى شود خلق و خوى انسان تغيير كند و دلش سياه شود، خوك هم سمبل بى غيرتى در امور جنسى است، امّا راز حرام بودن گوشت حيوانى كه نام غير تو بر آن برده شده چيست؟ مى خواهى هيچ كارى رنگ و بوى بُت پرستى نداشته باشد، مى خواهى همه كارها بر مدار يكتاپرستى باشد تا بتوانيم به كمال و سعادت برسيم، اگر هنگام ذبح حيوانى نام بُت ها برده شود، فرهنگ شرك و كفر باقى مى ماند.
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۷۴ )أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (۱۷۵ ) ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاق بَعِيد (۱۷۶ )
درباره بهداشت غذاى جسم برايم سخن گفتى، امّا روح انسان هم نياز به غذا دارد و تو براى روح بشر، سخنان خود را بر پيامبران نازل نمودى، سخنانى كه مايه سعادت و رستگارى بشر مى شود.
به راستى چه كسانى بايد سخن و پيام تو را به توده مردم برسانند؟ گروهى كه تو به آنان علم و دانش دادى و مى توانند كتاب تو را بخوانند و مردم را با حقيقت آشنا كنند، امّا متأسّفانه گروهى از اين دانشمندان فريب شيطان را مى خورند و همه حقيقت را به مردم نمى گويند، آنان فقط قسمتى از حقيقت را بيان مى كنند و قسمت ديگر آن را كتمان مى كنند. اين خطر بزرگى براى توده مردم است.
در اينجاست كه به دانشمندان هشدار مى دهى تا بدانند كه در مقابل آگاهى مردم مسئول مى باشند، مبادا آنان به سرنوشت دانشمندان يهود گرفتار شوند. وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى مبعوث كردى، دانشمندان يهود كه در مدينه بودند، يقين پيدا كردند كه محمّد(صلى الله عليه وآله)همان پيامبرى است كه بشارت آمدنش در تورات بيان شده است، امّا اين حقيقت را كتمان كردند، آنان با اين كار چند سالى رياست بيشترى كردند و ثروت و پول بيشترى كسب نمودند. اين هديه ها و غذاهاى چرب و نرمى كه آنان مى خوردند، چيزى جز آتش جهنّم نبود، تو در روز قيامت هرگز به آنان نظر رحمت نمى كنى و گناه آنان را نمى بخشى و به عذاب دردناك گرفتارشان مى سازى، زيرا آنان باعث گمراهى گروه زيادى شدند.
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآَتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآَتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۱۷۷ )
سخن از دانشمندان گمراه به ميان آمد، كسانى كه دين تو را دكّان دنياى خود مى كنند، آن ها همواره گرفتار ظاهربينى مى شوند و هدف اصلى دين را فراموش مى كنند، اكنون به آنان هشدار مى دهى كه بيشتر به هدف دين توجّه كنند، هدف دين همان اصول نيكى و نيكوكارى است.
پانزده سال مسلمانان به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند، بعد از آن تو از محمّد(صلى الله عليه وآله)خواستى تا به سوى كعبه نماز بخواند، وقتى اين خبر به دانشمندان يهود رسيد سر و صداى زيادى به راه انداختند و زبان به اعتراض گشودند كه چرا قبله مسلمانان تغيير كرده است؟
اكنون مى گويى كه خوبى و نيكى در اين نيست كه هنگام نماز، به كدام سو رو كنيد، اگر شما به دنبال خوبى ها و نيكى ها هستيد، به دنبال اين موارد باشيد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالاُْنْثَى بِالاُْنْثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَان ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۷۸ )وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الاَْلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۹ )
وقتى دين مسيحيّت را بررسى مى كنم، مى بينم كه اين دين بيشتر به ارتباط انسان با تو پرداخته است و كمتر به "شريعت" و "فقه" مى پردازد.
شريعت، همان راه و رسم زندگى فردى و اجتماعى است، مسيحيّت برنامه اى براى زندگى فردى و اجتماعى انسان ندارد. دين اسلام را كامل ترين دين ها قرار دادى، اين دين، براى همه زندگى من برنامه دارد، اين همان فقه اسلامى است كه براى تولّد، ازدواج، خواب، خوراك، پوشاك من برنامه دارد، يك مسلمان در چهارچوب اين برنامه زندگى مى كند و اين برنامه به او، هويّت اسلامى مى دهد، چيزى كه مسيحيّت از آن محروم است. اسلام براى ارتباط بين انسان ها هم برنامه دقيقى دارد. جالب است افرادى كه از مسيحيّت به اسلام رو مى آورند، بيشتر مجذوب اين برنامه زندگى اسلامى مى شوند.
* * *
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (۱۸۰ )فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۱۸۱ ) فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوص جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۸۲ )
از من مى خواهى تا به ياد مرگ باشم، باور كنم كه دير يا زود بايد از اين دنيا دل بركنم، اين دنيا منزل گاهى است كه مدّتى كوتاه در آن اقامت دارم و سپس به سوى آخرت مى روم.
يكى از دستورات تو اين است كه وصيّت نامه بنويسم و با اين كار آمادگى خود را براى سفر آخرت بيشتر نمايم.
نبايد مسلمان شب بخوابد در حالى كه وصيّت نامه اش را ننوشته است ! [۱۰۴]
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (۱۸۳ )أَيَّامًا مَعْدُودَات فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّام أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِين فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۸۴ )
بر مسلمانان روزه را واجب كردى، آنان بايد در ماه رمضان از سپيده دم تا غروب آفتاب از خوردن و آشاميدن و برخى اعمال ديگر خوددارى كنند. البتّه در اديان ديگر هم اين دستور وجود دارد و چيز تازه اى نيست.
روزه تمرين تقوا و خويشتن دارى است. وقتى از آب و غذا و همسر خود دورى كنم، راحت تر مى توانم خود را نسبت به مال و ناموس ديگران كنترل كنم. اگر من طعم گرسنگى را چشيدم، با درد گرسنگان و بيچارگان آشنا مى شوم و سعى مى كنم به آنان كمك كنم.
اگر ماه رمضان بيمار باشم، نبايد روزه بگيرم، بايد صبر كنم وقتى بيمارى من برطرف شد، قضاى آن را بگيرم و به تعداد روزهايى كه روزه آن را نگرفته ام، روزه قضايى بگيرم.
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآَنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَات مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَنْ كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّام أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۱۸۵ )
تو ماه رمضان را براى روزه دارى برگزيدى، اين ماه مباركى است، ماهى كه قرآن را در آن نازل كرده اى، قرآنى كه مايه هدايت انسان است و حقّ را از باطل جدا مى كند.
تو در ماه رمضان همه را به مهمانى خود دعوت مى كنى تا رحمت و مهربانيت را بر آنان نازل كنى. اين ماه، بهار توبه است، در اين ماه، درهاى رحمت خود را بر روى بندگانت باز مى كنى و توبه آنان را مى پذيرى و آنان را از همه زشتى ها پاك مى كنى.
آرى، دستور تو بر اساس آسانى و طاقت انسان است، كسى كه مسافر يا بيمار است، نبايد روزه بگيرد. هرگز بر بندگان خود سخت نمى گيرى. از بندگانت مى خواهى شكرگزار نعمت هاى تو باشند، روزه گرفتن خود زمينه ساز شناخت نعمت هاى تو و سپاسگزارى از توست. ما بايد تو را به بزرگى ياد كنيم و با جان و دل همه دستوراتت را انجام دهيم و باور كنيم اين تنها راه سعادت ماست.
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (۱۸۶ )
ماه رمضان ماه دعا و نيايش است، چقدر خوب است كه خودت درباره راه و رسم دعا كردن برايم سخن بگويى، بعضى ها وقتى مى خواهند دعا كنند و تو را بخوانند، فرياد مى زنند، آنان خيال مى كنند كه هر چقدر بلندتر تو را بخوانند بهتر دعاى آنان را مى شنوى.
يادم نمى رود يكى از شب هاى ماه رمضان به جلسه دعا رفته بودم، مدّاحى كه دعا را مى خواند گفت: "اگر مى خواهى به حاجتت برسى، چنان فرياد بزن و حاجتت را بخواه كه صدايت به عرش خدا برسد تا خدا جوابت را بدهد".
آن شب مردم همه فرياد زدند، خيلى دلم مى خواست به آن مدّاح بگويم: مگر خدا در عرش است كه تو از ما مى خواهى فرياد بزنيم؟
أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنْكُمْ فَالاَْنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَْبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الاَْسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آَيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (۱۸۷ )
اكنون درباره روزه ماه رمضان بيشتر سخن مى گويى، اوّلين سالى كه روزه بر مسلمانان واجب شد، از آنان خواستى كه در كلّ روز و شب هاى ماه رمضان از ارتباط جنسى با همسر خود پرهيز كنند. همچنين فقط تا ساعتى بعد از غروب آفتاب حقّ داشتند بخورند و بياشامند، وقتى شب استراحت مى كردند، اگر چه سحر از خواب بيدار مى شدند، نبايد خوردنى يا آشاميدنى مصرف كنند.
اين دو دستور براى آنان سخت بود و تو مى دانستى كه آنان به گناه آلوده خواهند شد، براى همين بود كه به مسلمانان تخفيف دادى و روزه را آسان تر نمودى و حكم جديد روزه را بيان كردى، بعد از آن، مسلمانان مى توانستند از غروب آفتاب تا سپيده دم، بخورند و بياشامند، در واقع مدّت زمان روزه را از سپيده صبح تا غروب آفتاب معيّن كردى كه فقط در اين فاصله مسلمانان بايد از كارهايى كه روزه را باطل مى كند دورى مى كردند. همچنين هر مسلمان مى تواند در شب هاى ماه رمضان با همسر خود ارتباط جنسى داشته باشد، وقتى آنان روزه دار هستند و يا در مسجد اعتكاف مى كنند، بايد از ارتباط جنسى خوددارى كنند.
اعتكاف يعنى اينكه انسان براى عبادت سه روز در مسجد بماند و در اين مدّت روزه بگيرد و از بعضى لذّت ها دورى كند تا روح او پاك و توبه اش پذيرفته شود.
وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالاِْثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۸۸ )
از مسلمانان مى خواهى تا به اموال يكديگر تعرّض نكنند و ظلم نكنند و رشوه خوارى نكنند .
بزرگ ترين بلايى كه دامن گير جامعه مى شود، رشوه خوارى است، اين عمل را سرزنش مى كنى و از بندگان مى خواهى هرگز براى اينكه قاضى به نفع آنان حكم كند به او رشوه ندهند.
آرى، رشوه باعث مى شود تا عدالت در جامعه اجرا نشود و افراد ضعيف و ناتوان دچار يأس و نااميدى شوند و ثروتمندان جسور شوند و اعتماد عمومى از بين برود. با رواج رشوه خوارى، سامان زندگى اجتماعى از هم مى پاشد و ظلم و فساد و تبعيض در جامعه گسترش مى يابد.
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الاَْهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۱۸۹ )
ما بايد در ماه رمضان روزه بگيريم، براى همين نياز داريم بدانيم كه اوّل ماه رمضان چه روزى است.
همچنين، يك بار در طول عمر حجّ خانه خدا بر ما واجب است، البتّه اگر استطاعت مالى داشته باشيم. حجّ در ماه ذى الحجّه انجام مى گيرد، بايد بدانيم روز نهم و دهم ماه ذى الحجّه چه روزى است تا براى انجام اعمال مخصوصى به سرزمين عرفات و مِنا ( كه در نزديكى مكّه است) برويم.
گردش ماه به دور زمين ۲۹ يا ۳۰ روز است، شب اوّلى كه ماه به دور زمين شروع به گردش مى كند، ماه به شكل هلال است. هلال، هر شب كامل و كامل تر مى شود تا اينكه در شب چهاردهم، ماه كامل مى شود و سپس گِردى آن، كمتر و كمتر مى شود تا اينكه در آخر ماه، ديگر اصلاً ديده نمى شود و بايد صبر كرد تا هلال جديد در افق نمايان شود.
وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (۱۹۰ )
مسلمانان بايد از خود و ناموس خود دفاع كنند، اگر دشمن به آنان حمله كرد، همه وظيفه دارند در مقابل آن ها بايستند و با آنان بجنگند. البتّه در دفاع نبايد از اصول انسانى و اخلاقى چشم پوشى كرد. از ما مى خواهى: فقط با كسانى كه با شما وارد جنگ شده اند، به مبارزه بپردازيد و از حد، تجاوز نكنيد و به زنان و كودكان بى گناه حمله نكنيد.
* * *
وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ (۱۹۱ ) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۹۲ )
وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله)به پيامبرى مبعوث شد، گروهى از مردم مكّه به او ايمان آوردند، امّا بُت پرستان آنان را از شهر بيرون كردند. پيامبر هم مجبور شد به شهر مدينه هجرت نمايد.
بعد از مدّتى كه تعداد مسلمانان زياد شد، به آنان اجازه دادى تا به شهر مكّه بازگردند و خانه تو را از بُت پرستى پاك كنند، شهر مكّه، يادگار ابراهيم و اسماعيل و هاجر(عليهم السلام)بود و بُت پرستان آنجا را تصرّف كرده بودند، آنان مسلمانان را از خانه هاى خود آواره كرده بودند، اكنون ديگر وقت آن بود كه با آنان مثل خودشان رفتار شود.
تو به مسلمانان دستور مى دهى تا با بُت پرستان مكّه وارد جنگ شوند و كعبه را از بُت ها پاك كنند، زيرا بُت پرستى از كشتار هم بدتر است.
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ (۱۹۳ )الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (۱۹۴ )
در اينجا از مسلمانان مى خواهى با بُت پرستان بجنگند تا آنجا كه ريشه شرك و بُت پرستى از روى زمين برچيده شود و يكتاپرستى در همه جا فراگير شود، اگر بُت پرستان از راه باطل خود دست برداشتند، ديگر نبايد مزاحم آنان شد.
آرى، راه بازگشت بر هيچ كس بسته نيست، حتّى دشمن سر سخت نيز اگر تغيير مسير بدهد، او را عفو مى كنى و مى بخشى.
تو چهار ماه را به عنوان "ماه حرام" اعلام مى كنى. اين چهار ماه، ماه هاى حرام هستند: "رجب، ذى القعده، ذى الحجّه، محرّم".
وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ (۱۹۵ )
از ما مى خواهى تا در راه تو از مال خود هزينه كنيم، دفاع از اسلام و كشور اسلامى همان اندازه كه به مردان كارآزموده نياز دارد به مال و ثروت هم احتياج دارد، اسلحه مناسب و تجهيزات جنگى، بسيار مهم است، در اينجا به انفاق و صرف مال اشاره مى كنى و تأكيد مى كنى كه انفاق نكردن، باعث كشته شدن سربازان اسلام خواهد شد، سربازانى كه اسلحه و تجهيزات نداشته باشند، نمى توانند در مقابل دشمن ايستادگى كنند و شكست مى خورند و آن وقت است كه دشمن متجاوز به شهرها حمله مى كند.
از طرف ديگر، انفاق فقط كمك براى دفاع از مرزها نيست. اگر من به دين خود عشق مىورزم بايد براى تبليغ زيبايى هاى اسلام كارى كنم، تبليغ دين هزينه دارد، تو از من مى خواهى تا از ثروت خود به كسانى كه از مرزهاى اعتقادى دفاع مى كنند، كمك كنم تا آنان بتوانند شبهات و برنامه هاى فرهنگى دشمن را خنثى كنند.
اگر من مى توانم با قلم و بيان از اسلام دفاع كنم، بايد تلاش كنم و اگر اين هنر را ندارم، با ثروت خويش از اسلام دفاع نمايم.
وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَام أَوْ صَدَقَة أَوْ نُسُك فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّام فِي الْحَجِّ وَسَبْعَة إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (۱۹۶ )
دنيا مرا به سوى خود مى كشد، خيلى زود شيفته زيبايى هاى آن مى شوم و مرگ را فراموش مى كنم. گاهى مى شود كه تصوّر مى كنم هميشه در اين دنيا خواهم بود و اصلاً مرگ به سراغم نخواهد آمد.غافل از اينكه اگر من مرگ را فراموش كنم، مرگ مرا فراموش نمى كند، دير يا زود بايد آماده سفر آخرت شوم.
خوشا به حال كسى كه از مرگ هيچ هراسى ندارد و مرگ را اين گونه معنا مى كند: سفر زيبايى كه به آغوش مهربانى تو ختم مى شود !
من هم دوست دارم مرگ را زيبا ببينم ! كاش راهى پيدا مى شد؟ كاش مى شد از اين دنيا دل مى كندم، دنيايى كه در بىوفايى، حرف اوّل را مى زند.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الاَْلْبَابِ (۱۹۷ )
اعمال حجّ از دو مرحله تشكيل شده است:
مرحله اوّل: مرحله مقدّماتى (اعمال عمره).
كه اين اعمال را مى توان در يكى از ماه هاى شوّال، ذى القَعده و ذى الحجّه انجام داد.
لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ (۱۹۸ )
سفر حجّ داراى حكمت هاى مختلفى است كه يكى از آن حكمت ها، بُعد اقتصادى آن است، مسلمانان از سرتاسر جهان به مكّه مى آيند و كنگره بزرگ حجّ را تشكيل مى دهند، اين امر مى تواند پايه و اساسى براى جهش اقتصادى مسلمانان باشد.
عدّه اى از مردم تصوّر مى كردند كه هنگام حج، هرگونه خريد و فروش، حرام است و اگر كسى در ايّام حج، خريد و فروشى انجام دهد، حجّ او باطل مى شود. در اين آيه به اين نكته اشاره مى شود كه خريد و فروش در ايّام حجّ هيچ اشكالى ندارد و اين نشانه اى است كه اسلام دين جامع و كاملى است و در كنار مسائل عبادى به مسائل اقتصادى هم توجّه دارد، البتّه اين خريد و فروش نبايد به گونه اى باشد كه مردم از هدف اصلى غافل شوند، براى همين از مردم خواسته شده است تا در سرزمين عرفات و مشعر، خدا را ياد كنند و شكر نعمت هاى او را به جا آورند كه بالاترين نعمت، همان نعمت ايمان است.
* * *
ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۹۹ )
در زمان پيامبر عدّه اى از اهل مكّه براى خود امتياز ويژه اى در نظر مى گرفتند و در ايّام حجّ به سرزمين عرفات نمى رفتند، در اين آيه اين كار آن ها باطل اعلام مى شود زيرا حجّ مظهر برابرى و يكرنگى است و بايد همه افراد مثل هم بايد اين مراسم را انجام دهند، آرى، امتيازطلبى به هر نام و عنوان، ممنوع است.
هر كس كه براى حجّ آمده است، بايد مثل همه به عرفات برود و قطره اى از درياى جمعيّت گردد و غروب روز عرفه، مانند همه از عرفات به سوى سرزمين مشعر و منا حركت كند. حجّ فرصتى است براى توبه از گناهان، از اين فرصت بايد استفاده كرد و از گناهان خود طلب بخشش و مغفرت نمود.
* * *
فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آَبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آَتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الاَْخِرَةِ مِنْ خَلَاق (۲۰۰ ) وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آَتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاَْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (۲۰۱ )أُولَئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (۲۰۲ )
در زمان پيامبر، عدّه اى از مردم وقتى به حجّ مى رفتند، با شور خاصّى درباره پدران و گذشتگان خود سخن مى گفتند، آن ها بيشتر به گفتگو درباره كارهاى پدران خود، سرگرم مى شدند.
به راستى چرا آنان اين كار را مى كردند؟
خوب، معلوم بود، آنان مدّتى در سرزمين منا مى ماندند، در آنجا هيچ كار ديگرى نداشتند، از زندگى و كار خود فاصله گرفته بودند، فرصت زيادى داشتند، براى همين دور هم جمع مى شدند و به بيان قصّه ها و حكايت هاى گذشتگان خود مى پرداختند و به آن ها افتخار مى كردند.
وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّام مَعْدُودَات فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (۲۰۳ )
يكى از اعمال مهمّ حجّ اين است كه حاجى در روز عيد قربان (روز دهم ذى الحجّه) در سرزمين منا گوسفندى را قربانى كند و روزهاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم را در سرزمين منا بماند و خدا را ياد كند.
چه شكوهى دارد اين روزها ! قلم من از بيان زيبايى آن ناتوان است، وقتى در سرزمين منا بودم، احساس مى كردم سبكبال شده ام، روزهايى كه خدا مرا به مهمانى خود دعوت كرده بود و من زير خيمه، حال و هوايى داشتم. روزهايى كه بعد از نماز اين ذكر را همه با هم مى گفتيم:
الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر و لله الحمد...
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (۲۰۴ ) وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الاَْرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ (۲۰۵ ) وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاِْثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (۲۰۶ )
در هر جامعه اى افرادى دورو وجود دارند، آنان هرگز به تو و روز قيامت ايمان نمى آورند، وقتى با اهل ايمان روبرو مى شوند، با زبان آنان را فريب مى دهند، اكنون تو درباره آنان سخن مى گويى و به ما هشدار مى دهى كه مبادا فريبشان را بخوريم.
در زمان پيامبر شخصى به نام "اَخنَس" در مدينه زندگى مى كرد، او بسيار زيبا سخن مى گفت و چهره زيبايى هم داشت. هنگام نماز كه مى شد به مسجد مى آمد و پشت سر پيامبر نماز مى خواند، بارها به پيامبر مى گفت: "اى رسول خدا ! من تو را دوست دارم، من به خداى يگانه ايمان دارم".
مدّتى گذشت، او با گروهى از مسلمانان اختلاف پيدا كرد، براى همين نيمه شب به محلّ زندگى آنان حمله كرد، محصولات كشاورزى آنان را به آتش كشيد و حيوانات آنان را كشت، خسارت سنگينى به آنان وارد كرد.
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (۲۰۷ )
مى توانم در دنيا با تو معامله كنم، تو بهترين خريدار من هستى. سرانجام مرگ به سراغم خواهد آمد، پس چه بهتر كه من جانِ خود را به تو بفروشم و در مقابل رضايت تو را بخرم. اين تجارتى بس بزرگ است، وقتى از من راضى و خشنود باشى، ديگر روز قيامت هرگز ترس و نگرانى ندارم و بهشت جاودان منزلگاه من خواهد بود.
من شيعه على(عليه السلام)هستم، او امام اوّل من است، او را الگوى خود مى دانم، او كسى بود كه اين تجارت را نمود و جان خود را فروخت و رضايت تو را خريد.
من آن شب باشكوه را از ياد نمى برم، شبى كه پيامبر مى خواهد به مدينه هجرت كند و دشمنان گرداگرد خانه اش را محاصره كرده اند تا او را به شهادت برسانند، به راستى چگونه مى تواند از اين محاصره نجات پيدا كند؟
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (۲۰۸ )فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (۲۰۹ )
از ما مى خواهى تا همه تسليم فرمان تو باشيم، بزرگ ترين فرمان تو، همان پيروى از پيامبر و خاندان اوست. ولايت آنان را بر همه واجب كرده اى، روز قيامت به مردم مى گويى: اى مردم ! من خاندان پيامبر را به عنوان رهبران شما برگزيدم، چرا از آنان پيروى نكرديد؟ چرا بيراهه رفتيد؟ چرا به سخنان آنان گوش فرا نداديد؟ چرا براى خودتان خليفه تعيين كرديد و دين مرا تباه ساختيد؟ [۱۱۴] امروز هم مهدى(عليه السلام)حجّت و نماينده تو روى زمين است، در سايه ولايت او، همه اختلاف ها برطرف مى شود، شرط قبولى اعمال، همانا ولايت اوست، اگر كسى ولايت او را قبول نداشته باشد، خدا هيچ كدام از اعمالش را نمى پذيرد.
ولايت اهل بيت(عليهم السلام)محور اتّحاد است و از دشمنى ها جلوگيرى مى كند و باعث دوستى و برادرى مى شود، تو اهل بيت(عليهم السلام)را معصوم قرار داده اى و آنان از هر اشتباه و خطايى به دور هستند، پيروى از آنان، مايه سعادت دنيا و آخرت مى شود.
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَل مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِيَ الاَْمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ (۲۱۰ )
آخر چگونه خدايى را كه نمى بينم، پرستش كنم؟ اينكه نمى شود، براى خدايى نماز بخوانم كه نمى بينمش !
اين سخنى است كه بارها از كسانى كه به تو ايمان ندارند، شنيده ام. آنان مى گويند اگر خدايى را كه مى پرستيد، وجود دارد، چرا او را به ما نشان نمى دهيد؟
بُت پرستان هم انتظار داشتند تا تو همراه با فرشتگان در سايه ابرها به زمين بيايى و آن ها تو را ببينند !
سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آَتَيْنَاهُمْ مِنْ آَيَة بَيِّنَة وَمَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (۲۱۱ )
مى خواهى به سرنوشت امّت ها توجّه كنم، هر امّتى كه نعمت هاى تو را در مسير انحرافى به كار بردند، گرفتار خشم و غضب شدند، براى مثال به بنى اسرائيل نعمت هاى فراوان دادى، براى هدايت آنان پيامبران را فرستادى، تورات را به موسى(عليه السلام)نازل كردى، امكانات مادّى و معنوى در اختيار آنان قرار دادى، ولى آنان با آن نعمت ها چه كردند؟ آيا شكر آن را به جا آوردند؟
آنان نعمت ها را در مسير صحيح استفاده نكردند و با اين كار خود، فساد و تباهى را براى خود به ارمغان آوردند و گرفتار خشم شدند و در دنيا جز خوارى چيزى نديدند و در آخرت هم، عذاب سختى در انتظار آنان است.
بايد از سرنوشت آنان درس بگيرم، مواظب باشم كه اين نعمت ها را در راهى (كه رضاى تو در آن است) به كار گيرم، اگر به من قدرت، سلامتى و آبرو داده اى، بايد مواظب باشم كه اين نعمت ها، برايم مايه نگون بختى نشود، بايد دقّت كنم كه اين نعمت ها را در راه صحيح آن مصرف كنم.
زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آَمَنُوا وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب (۲۱۲ )
ثروت دنيا خوب است، بااستفاده از ثروت مى توان زندگى مادّى بهترى داشت، امّا بايد مواظب باشيم كه فريفته ثروت خود نشويم، اگر كسى دچار مستى ثروت شد، كم كم قبر و قيامت را فراموش مى كند.
اكنون هشدار مى دهى كه مبادا من هم دچار اين حالت شوم، برايم از ثروتمندان مكّه مى گويى: زمانى كه محمّد(صلى الله عليه وآله)به پيامبرى رسيد، اوّل كسانى به او ايمان آوردند كه دستشان از مال دنيا خالى بود، مثل بلال كه بنده اى بود و از خود هيچ نداشت، ياسر و سميّه و فرزندشان عمّار.
ثروتمندان مكّه وقتى مى ديدند فقيران به محمّد(صلى الله عليه وآله)ايمان آورده اند، آنان را مسخره مى كردند، اين ثروتمندان به مال و ثروت خود مى نازيدند و مى گفتند: اگر محمّد واقعاً پيامبر است، چرا يك مشت فقير دور او جمع شده اند؟
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (۲۱۳ )
آدم(عليه السلام)را آفريدى و او را پيامبر خود قرار دادى، بعد از مدّتى، دو پسر به نام هاى هابيل و قابيل به او دادى، از آنان امتحان گرفتى و هابيل را به عنوان جانشين پدر برگزيدى، امّا آتش حسد در جان قابيل شعلهور شد و برادرش هابيل را به قتل رساند.
پسر ديگرى به نام "شيث" به آدم(عليه السلام)دادى و شيث، حجّت و جانشين پدر شد، امّا به او دستور دادى تا اين امر را پنهان كند و هيچ كس را از آن مطّلع نكند، زيرا اگر قابيل متوجّه اين ماجرا مى شد، شيث را هم به قتل مى رساند.
اين گونه بود كه حجّت تو مخفى بود، نسل آدم كم كم زياد شدند، آنان همه در سرگردانى بودند، نور فطرت در وجودشان روشن بود، امّا كسى نبود تا برايشان از تو سخن بگويد، آن روزها، روزهاى حيرتِ بشر بود و همه در گمراهى بودند.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (۲۱۴ )
يادم نمى رود وقتى نوجوان بودم، اگر يك شب نماز شب مى خواندم، انتظار داشتم فردا اتّفاق خوبى برايم بيفتد، پاداش بزرگى بگيرم و اگر اتّفاقى برايم مى افتاد كه ناراحتم مى كرد با خود مى گفتم: آخر چرا؟ من كه نماز شب خواندم، چرا خداوند كمكم نكرد؟
آرى، آن روزها تصوّر مى كردم، هر كس باايمان است، در دنيا راحت زندگى مى كند، زمان زيادى گذشت تا سخن تو را خواندم و فهميدم حقيقت چيز ديگرى است.
ماجراى جنگ احزاب را خواندم، وقتى ده هزار نفر از كافران به شهر مدينه هجوم آوردند، هركدام از قوم و قبيله اى بودند، يهوديان و همه قبايل بُت پرستان باهم متّحد شده بودند تا اسلام را نابود كنند. آنان مدّت زيادى مدينه را محاصره كرده بودند، مسلمانان در شرايط خوبى نبودند، تعداد آن ها بسيار كمتر از دشمنان بود، فقر و گرسنگى هم در مدينه غوغا مى كرد، طاقت بعضى ها تمام شده بود، ترس و اضطراب بر خيلى ها غلبه كرده بود، درست بود كه مسلمانان راه عبور دشمنان را با كندن خندق (كانال) گرفته بودند، امّا خطر هر لحظه مسلمانان را تهديد مى كرد. ابوسفيان كه فرماندهِ نيروهاى دشمن بود پيام داده بود: اى محمّد ! گفته بودم كه مى آيم ! آماده باش كه اين بار پيروزى از آنِ من است.
يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْر فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (۲۱۵ )
بعضى وقت ها چشم من دوربين مى شود، مشكلات و گرفتارى هاى ديگران را مى بينم، امّا از حال نزديكان خود غافل مى شوم و اين پسنديده نيست. اگر مى خواهم كار خيرى انجام دهم، بايد ابتدا بررسى كنم كه آيا پدر و مادر، فرزندان و خويشانم به چيزى نياز دارند، آن ها را بايد در اولوّيت قرار بدهم، سپس به يتيمان و بيچارگان و در راه ماندگان كمك كنم.
تو دوست دارى تا از پدر و مادر و نزديكان خود غافل نشوم، مثل كسى نباشم كه چندين مدرسه مى سازد، امّا مادر خود را به خانه سالمندان برده است و اگر خيلى هنر كند، ماهى يك بار به او سر مى زند. شايد مادر او نياز مادّى نداشته باشد، امّا نياز به مهربانى و محبّت فرزند خود دارد. آرى، من نبايد مانند كسانى باشم كه مهربانى را به غريبه ها هديه مى دهند، امّا نزديك ترين افراد به آنان در عطش محبّت مى سوزند.
از همه خوبى ها آگاهى دارى و من بايد در كارهاى خوب خود رضاى تو را در نظر بگيرم و به پدر و مادر و اقوام و ديگران كمك كنم و يقين بدانم كه تو پاداش مرا هرگز فراموش نمى كنى، اگر اين طور باشد،ديگر از هيچ كس انتظار مزد نخواهم داشت.
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (۲۱۶ )
در زمان پيامبر، بُت پرستان، خانه كعبه را بُتكده كرده و يكتاپرستان را از مكّه اخراج كرده بودند، تو به پيامبر دستور دادى تا از شهر مكّه هجرت كند و به مدينه برود، آن روز تعداد مسلمانان كم بود و نمى توانستند با بُت پرستان روبرو شوند و از حقّ خود دفاع كنند، براى همين بايد مكّه را ترك مى كردند.
چند سال گذشت، تعداد مسلمانان در مدينه زياد و زيادتر شد و آن وقت بود كه اجازه دادى تا مسلمانان كعبه را از بُت و بُت پرستى پاك كنند، تو از آنان خواستى تا با بُت پرستان وارد جنگ شوند و معلوم است كه جنگ، سختى هاى زيادى دارد، گروهى از مسلمانان به دنبال راحتى بودند و نمى خواستند پيامبر را در اين امر مهم يارى كنند، تو به آنان چنين گفتى: "شما خبر از حكمت كارها نداريد، از كجا كه در پس آنچه در نظر شما ناپسند است، خيرى نباشد و در پس آنچه شما پسند كرده ايد، شرّى نباشد؟ تنها من هستم كه از تمام اسرار نهفته آگاهم".
اين سخن پنجره اى تازه به روى همه مى گشايد، من بسيارى از چيزها را دوست دارم و نمى دانم اين چيزها برايم خوب نيست، ياد آن روزها به خير !! جوان بودم، آرزويى داشتم، دست به دعا برداشتم، به تو التماس كردم، امّا حاجتم را ندادى، ده سال گذشت و آن روز فهميدم كه آن آرزو صلاح من نبود، سر به سجده گذاشتم و از تو تشكّر كردم كه آن حاجتم را برآورده نكردى.
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَال فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۲۱۷ ) إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۲۱۸ )
گروهى از پيامبر درباره ماه هاى حرام سؤال مى كنند و تو به پيامبر خود وحى مى كنى بگويد كه جنگ در اين ماه ها، حرام است و گناه بزرگى است، مسلمانان در ماه رجب، ذى القعده، ذى الحجّه و مُحرّم با هيچ كس جنگ نكنند و حرمت اين ماه ها را نگاه دارند.
البتّه اگر در اين ماه ها دشمنى به مسلمانان حمله كرد آنان مى توانند از خود دفاع كنند.
سپس به اين نكته اشاره مى كنى كه گناه بُت پرستى بيشتر و بالاتر از قتل است، در زمان پيامبر، بُت پرستان مكّه مانع مى شدند كه مسلمانان براى زيارت كعبه به مكّه بروند، آنان حتّى مسلمانان مكّه را هم از آن شهر بيرون كرده بودند و مكّه را كه شهر تو بود به مركز بُت پرستى تبديل كرده بودند، تو گناه اين كار را بالاتر از قتل عمد معرّفى مى كنى.
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاَْيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (۲۱۹ )
وقتى مى خواهى چيزى را براى مسلمانان حرام كنى، ابتدا زيان آن را بيان مى كنى تا همه بدانند كه دليل اين كار چه بوده، نوشيدن شرابى كه مستى مى آورد و همچنين قمار در اسلام حرام است، ممكن است شراب و قمار، فايده مختصرى براى بعضى ها داشته باشد، امّا ضررشان براى جامعه بسيار زيادتر است.
شراب، عقل و هوش را از سر انسان مى برد و در آن شرايط، انسان ممكن است به هر كارى دست بزند، شرابخوارى باعث زياد شدن جرم و جنايت در جامعه است و عمر را هم كوتاه مى كند.
قمار باعث مى شود، اقتصاد جامعه از حالت پويايى خارج شود و نشاط كارِ مفيد از بين برود، قمار، هيجان و بيمارى هاى عصبى را به دنبال دارد و بسيارى از جنايات با قمار ارتباط نزديكى دارند.
فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لاََعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (۲۲۰ )
سخن از ميانه روى شد، زياده روى در هر كارى بد است، تو خوردن مال يتيم را گناه بزرگى اعلام نمودى و از مسلمانان خواستى كه مبادا به مال يتيمان تعرّض كنند.
در زمان پيامبر، برخى از مسلمانان سرپرستى يتيمان را به عهده گرفته بودند، به يتيمانى كه پدر يا مادر خود را از دست داده بودند، ارثى از پدر و مادرشان رسيده بود، مسلمانان خرج غذا و پوشاك يتيمان را از مال خود آن يتيمان مى دادند و وقتى هم آنان بزرگ مى شدند بقيّه ارث آن ها را تحويلشان مى دادند.
البتّه گروهى بودند كه تمام ارث يتيمان را براى خود برمى داشتند، (اگر چه ارث آن يتيم ها صدها برابر خرجشان بود)، به مسلمانان هشدار دادى كه به يتيمان ظلم نكنند و آتش دوزخ را براى خود نخرند.
وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلاََمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَة وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِك وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آَيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۲۲۱ )
يكى از نيازهاى انسان، نياز به همسر است تا بتواند كنار او آرامش را تجربه كند، تو به آثار تربيتى و وراثتى ازدواج بيش از هرچيز ديگر توجّه كرده اى و براى همين از مسلمانان خواسته اى تا بُت پرستان را به عنوان همسر خود انتخاب نكنند.
ممكن است مسلمانى كه تصميم به ازدواج دارد به علّت هيجانِ روزگار جوانى بخواهد با شخص كافرى ازدواج كند، امّا فلسفه اصلى ازدواج، ادامه نسل است و طبيعى است كه اگر كودكى در دامن شخص كافرى بزرگ شود، سرنوشت شومى خواهد داشت.
آرى، از ما مى خواهى در انتخاب همسر به ايمان، اصالت بدهيم، پس نبايد فريب ظاهر زيباى مشركان را بخوريم و بايد بدانيم كه ازدواج خوب و موفّق زمينه ساز سعادت فرزندانمان خواهد بود و ازدواج با مشركان و كافران باعث گمراهى آنان مى شود.
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الَْمحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الَْمحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (۲۲۲ ) نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لاَِنْفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (۲۲۳ )
سخن از ازدواج به ميان آمد و در اينجا به بيان چند نكته مى پردازى كه به زنان و حقوق آنان ارتباط دارد:
زنان هر ماه، چند روزى حالت زنانگى برايشان پيش مى آيد كه به آن قاعدگى (پريود) مى گويند، يهوديان براى زنانى كه اين حالت براى آن ها پيش مى آمد، سخت گيرى زيادى مى كردند، آنان باور داشتند كه همه بدن و لباس او نجس است، در اين حالت هر كس به آنان دست بزند، نجس خواهد شد، اگر زنى در اين حالت در جايى بنشيند، آن مكان نيز نجس مى شود. يهوديان اجازه نمى دادند زنان در آن حالت بر سر سفره غذا حاضر شوند.
اكنون در قرآن اين كار يهوديان را نادرست مى شمارى و از مسلمانان مى خواهى در اينجا نيز ميانه رو باشند، احترام زن و شخصيّت او را در اين حالت نگاه دارند و هرگز تحقيرش نكنند، در ضمن به مرد دستور مى دهى در زمانى كه همسرش در اين حالت است با او رابطه جنسى نداشته باشد زيرا اين كار باعث بيمارى مى شود.
وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لاَِيْمَانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۲۲۴ )لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ ( ۲۲۵ )
اگر بين زن و شوهرى اختلافى پيش آمد، نزديكان بايد براى رفع اختلاف آن دو تلاش كنند. در زمان پيامبر شخصى به نام "ابن رواحه"، دختر خود را شوهر داد، بعد از مدّتى دختر با همسرش اختلاف پيدا كرد. وقتى ابن رواحه از اين ماجرا مطّلع شد، به جاى اينكه براى صلح دختر و داماد خود اقدام كند، با عصبانيّت قسم خورد كه هرگز براى صلح آن دو اقدام نكند.
بعد از مدّتى از اين كار خود پشيمان شد، نزد پيامبر آمد و گفت من چنين قسمى خورده ام، اكنون مى خواهم براى نجات زندگى دخترم كارى بكنم، امّا نمى دانم چه كنم؟ آيا بايد به اين قسم پايبند باشم؟
اين دو آيه را بر پيامبر نازل كردى و از مسلمانان خواستى تا به نام تو قسم ياد نكنند و نام تو را كوچك نكنند و براى اصلاح بين مردم اقدام كنند.
لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُر فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۲۲۶ ) وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۲۲۷ )
اگر مردى همسرش را به حال خود رها كند و قسم بخورد كه ديگر با او هيچ رابطه اى نخواهد داشت، زن چه بايد بكند؟ شوهرش نه او را طلاق مى دهد و نه با او زندگى مى كند.
تو به مرد چهار ماه فرصت مى دهى، اگر در اين مدّت او به زندگى معمولى خود با همسرش برگشت كه بهتر و اگر اين كار را نكرد و مى خواست همسرش را در سرگردانى قرار دهد، راه حلّى براى زن قرار داده اى، زن مى تواند از مرد خود شكايت كند و دادگاه اسلامى مرد را مجبور به يكى از اين دو كار مى كند:
۱ - مرد به زندگى خود برمى گردد و به همه حقوق زن خود احترام مى گذارد و آن ها را مراعات مى كند.
وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوء وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (۲۲۸ )
اصل زندگى زناشويى اين است كه زن و شوهر با تفاهم و صميميّت، فضايى را براى آرامش يكديگر آماده كنند، امّا گاهى به علّت اختلافات، ادامه زندگى برايشان مشكل مى شود. در اينجاست كه در اسلام قانون طلاق قرار داده شده است.
هرگاه زن و شوهرى از يكديگر با طلاق جدا مى شوند، براى آنان دو حالت تصوّر مى شود:
۱ - آن زن و شوهر با يكديگر، رابطه جنسى نداشته اند. در اين صورت، پيمان زناشويى آنان با طلاق از بين مى رود. بعد از طلاق، زن مى تواند فوراً با مرد ديگرى ازدواج كند.[۱۲۰]
الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوف أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَان وَلَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آَتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيَما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيَما حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيَما افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۲۲۹ ) فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيَما حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْم يَعْلَمُونَ (۲۳۰ )
قبل از اسلام مردمى كه در عربستان زندگى مى كردند براى طلاق هيچ حدّ و اندازه اى نداشتند، يك مرد مى توانست ده ها بار زن خود را طلاق بدهد و بار ديگر زندگى با او را شروع كند، اين كار آزار و اذيّت زن را به دنبال داشت.
در اينجا جلوى سوءاستفاده از زنان را درباره قانون طلاق مى گيرى، در اسلام وقتى مردى زن خود را طلاق داد زن بايد سه دوره عادت ماهيانه صبر كند، در اين مدّت، مرد مى تواند به زن "رجوع" كند، يعنى تصميم بگيرد كه زندگى با آن زن را دوباره از سر بگيرد. اين حقّ به مرد داده شده است، امّا اين رجوع كردن فقط براى دو بار است. اگر مردى دو بار به همسرش رجوع كرد و بعد از رجوع كردن دوم، همسر خود را طلاق داد، ديگر نمى تواند براى بار سوم به آن زن رجوع كند. در واقع با طلاق سوم، ديگر هرگونه ارتباطى بين اين مرد و زن گسسته مى شود.
حكم جدايى مرد و زن بعد از طلاق سوم، هميشگى است. فقط در يك صورت مرد مى تواند با اين زن ازدواج مجدّد نمايد، آن هم وقتى است كه اين زن با مرد دومى ازدواج نمايد و ميان اين زن و شوهر دومش رابطه جنسى برقرار گردد، اكنون اگر شوهر فعلى، اين زن را طلاق داد و زن هم، به مدّت سه دوره عادت ماهيانه صبر كرد، حالا همسر سابق مى تواند از اين زن خواستگارى كند و در صورت رضايت زن، عقد ازدواج جارى شود و آنان بار ديگر زن و شوهر مى شوند.
وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف وَلَا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِتَعْتَدُوا وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلَا تَتَّخِذُوا آَيَاتِ اللَّهِ هُزُوًا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ (۲۳۱ )وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (۲۳۲ )
اگر زن و شوهر با هم رابطه جنسى داشتند و سپس مرد زن را طلاق داد، تو به مرد فرصت مى دهى تا پايان مدّت مخصوص (سه دوره عادت ماهيانه زن) بتواند با همسرش آشتى كند و به او رجوع نمايد و بار ديگر زندگى صميمانه اى را آغاز كنند، البتّه اگر مرد به همسرش رجوع نكرد، بعد از گذشت اين مدّت، ديگر هرگونه ارتباط بين اين زن و شوهر از هم گسسته مى شود و زن به دنبال زندگى جديد خود مى رود، (بعد از پايان اين مدّت، آن زن مى تواند با مرد ديگرى ازدواج نمايد).
بعد از تمام شدن اين دوره، نتيجه هرچه باشد (خواه رجوع، خواه جدايى)، بايد رفتار مرد با نيكوكارى همراه باشد و از هرگونه انتقام جويى و زيان رساندن به زن پرهيز كند. مرد حقّ ندارد به زن رجوع كند، امّا نيّت او اذيّت و آزار او باشد، زيرا اين كار سوءاستفاده از قانون است.
آرى، با سخنان حكمت آميز خود، همه را موعظه مى كنى و از مردم مى خواهى تقوا پيشه كنند كه تو از همه كارهاى آنان آگاهى.
وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَنْ تَرَاض مِنْهُمَا وَتَشَاوُر فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُمْ مَا آَتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۲۳۳ )
اكنون كه سخن از حقوق زنان به ميان آمده است، به اين مناسبت تو به بيان حقّ شيردهى مادر به نوزاد خود مى پردازى و اين حقّ را در شش قانون بيان مى كنى:
۱ - مادر حقّ دارد كه به مدّت دو سال فرزند خود را شير بدهد و در اين مدّت حقّ نگهدارى و سرپرستى نوزاد به عهده مادر است، البتّه مادر مجبور نيست كه حتماً دو سال كامل به نوزادش شير بدهد، مى تواند مدّت كمترى هم شير بدهد ولى سرپرستى كودك تا دو سال با مادر است، اين به سبب رعايت عواطف مادر و توجّه به حال كودك است.
۲ - هزينه زندگى مادر از نظر غذا و لباس در دوران شيردهى بر عهده پدر مى باشد تا مادر بتواند با خيال آسوده، فرزندش را شير بدهد.
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُر وَعَشْرًا فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (۲۳۴ ) وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِنْ لَا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفًا وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (۲۳۵ )
رعايت حريم زندگى زناشويى، حتّى بعد از مرگ همسر، موضوعى فطرى است و همه اقوام و ملل در اين باره قوانين و آدابى دارند، امّا گاهى اين قوانين زنان را در بن بست اسارت قرار مى دهد، شنيده ام كه در كتاب انجيل آمده است: "زنى كه شوهرش از دنيا رفته است، هرگز نبايد مجدداً شوهر كند و اگر كسى با او ازدواج كند، زناكار است".[۱۲۲] امّا تو دين اسلام را دين كامل و جامعى قرار دادى، به زنان دستور مى دهى بعد از مرگ شوهر، چهار ماه و ده روز صبر كنند و بعد از آن مى توانند ازدواج مجدد داشته باشند.
آرى، ازدواجِ بى درنگ زن پس از مرگ شوهر با محبّت و دوستى و حفظ احترام همسر قبلى، سازگار نيست و نيز ممكن است زن از شوهر مرحومش باردار باشد، براى همين آنان بايد اين مدّت را صبر كنند و اين براى حفظ حريم زندگى مشترك است.
لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الُْمحْسِنِينَ (۲۳۶ )وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَلَا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۲۳۷ )
تو بر مرد واجب كردى كه اگر با زنى ازدواج نمود، مهريّه آن زن را پرداخت نمايد. مهريّه، پشتوانه اقتصادى زن است، اگر ازدواج به طلاق و جدايى بكشد، زن خسارت بيشترى مى بيند و شانس او براى ازدواج مجدّد كمتر است، مهريّه براى جبران خسارت زن و وسيله اى براى تأمين زندگى آينده اوست.
پرداخت مهريّه به يكى از چهار صورت زير مى باشد:
۱ - معمولا مرد و زن قبل از عقد درباره مهريّه به توافق مى رسند، ولى گاهى قبل از عقد ازدواج، اصلاً سخنى از مهريّه به ميان نمى آيد و عقد ازدواج خوانده مى شود و زندگى زناشويى آغاز مى شود. اگر بين زن و شوهر رابطه جنسى پيش نيامده باشد و اين ازدواج به طلاق و جدايى برسد، در اين صورت مرد بايد هديه اى به زن بدهد كه آن هديه مناسب با جايگاه زن باشد. اين هديه از فشار روحى بر زن مى كاهد. البتّه زن هم نبايد مرد را براى هديه گرفتن، زير فشار قرار دهد، هر مرد بايد به مقدار توانايى خود اقدام به تهيّه هديه اى كند.
حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ (۲۳۸ ) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (۲۳۹ )
سخن از حقوق خانواده به درازا كشيد، اكنون تو به نماز و اهميّت آن اشاره مى كنى، در واقع مى خواهى به مسلمانان اين درس را بدهى كه نبايد زندگى زناشويى، آن ها را از نماز غافل كند. براى همين از آنان مى خواهى تا ياد تو را فراموش نكنند و بر خواندن نمازها مخصوصاً نماز ظهر مواظبت كنند و با فروتنى و خشوع نماز گزارند، مسلمان هرگز با كسالت و اجبار، نماز نمى خواند، چون او مى داند نماز، باعث پاكى روح از پليدى ها مى شود.
چرا در اينجا به نماز ظهر تأكيد بيشترى مى كنى؟
تو مى دانستى كه در تابستان هاى گرم مدينه و آفتاب داغ آن، براى مسلمانان سخت است كه ظهر به مسجد بيايند و با پيامبر نماز بخوانند، براى همين به نماز ظهر تأكيد بيشترى مى كنى.
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لاَِزْوَاجِهِمْ مَتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاج فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوف وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (۲۴۰ )
بار ديگر سخن از حقوق زنان را مطرح مى كنى، هيچ دينى اين گونه به حقوق مادّى زنان توجّه نكرده است، مى دانى وقتى زنى شوهرش از دنيا رفت، نگران آينده زندگى خود است، به اين فكر فرو مى رود كه بعد از مرگ شوهر خود چگونه زندگى خود را از لحاظ مادّى تأمين كند؟
اكنون از مرد مى خواهى تا وصيّت كند كه همسرش بعد از مرگش مى تواند به مدّت يك سال در خانه او بماند و وارثان بايد مخارج او را در اين مدّت پرداخت نمايند.
طبيعى است كه در اينجا اختيار با زن است، او مى تواند بعد از فوت همسر خانه شوهر را ترك كند و در مكان ديگرى زندگى كند (او مى تواند بعد از مدّت چهار ماه و ده روز، ازدواج مجدّد نمايد و زندگى جديدى را آغاز كند)، اگر دوست داشت مى تواند به مدّت يك سال، در خانه شوهر فوت شده اش زندگى كند و در اين زمان، وارثان مرد بايد مخارج زندگى او را تأمين كنند.
وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (۲۴۱ ) كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آَيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (۲۴۲ )
به مرد دستور دادى تا در هنگام طلاق، مهريّه زن را پرداخت نمايد و پرداخت مهريّه را بر مرد واجب نمودى، اكنون يك دستور مستحبّى ديگرى مى دهى، از مرد مى خواهى اگر برايش امكان دارد در هنگام طلاق، هديه اى به زن بدهد زيرا اين هديه باعث دلجويى از او مى شود، شايسته است كه پرهيزكاران به اين دستور عمل كنند.
تو دستورات خود را به صورت شفّاف براى مسلمانان بيان كردى و آنان بايد در اين دستورات تفكّر كنند كه تفكّر در آن، زمينه ساز دورى از كارهاى ناشايسته مى شود.[۱۲۳]
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (۲۴۳ )
نام او حِزقيل است، پيامبرى از پيامبران تو، او خسته است، از راه دورى آمده است، مى خواهد قدرى استراحت كند، آفتاب بر بدن او مى تابد، به دنبال سايه اى مى گردد. نگاهى به دور دست مى كند، آن طرف شهرى را مى بيند، نزديك و نزديك تر مى شود، شهرى ويران شده است ! شهرى كه سال ها پيش مردمان آن مرده اند.
به سايه ديوار پناه مى برد تا قدرى استراحت كند، نگاهش به استخوان هايى مى افتد، اين استخوان ها چيست؟ ده ها استخوان جمجمه در آن طرف افتاده است، او نگاهى به شهر مى كند، هر گوشه و كنارى، استخوان هاى زيادى ديده مى شود.
او مى فهمد كه مردم اين شهر همه به يك باره از دنيا رفته اند، آرى، كسى نبوده است تا بدن آنان را به خاك بسپارد. اين مردم در شهر ديگرى زندگى مى كردند، در شهر آنان طاعون آمد، آن ها به اينجا آمدند، آن وقت بود كه مرگشان فرا رسيد.
وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۲۴۴ ) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۲۴۵ )
در اينجا از من مى خواهى اين دو كار را فراموش نكنم:
۱ - جنگ و جهاد در راه تو.
۲ - قرض دادن به ديگران.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلاَِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (۲۴۶ )
تو دوست دارى تا تاريخ را خوب بخوانم و از زندگى گذشتگان عبرت بگيرم، اكنون از بنى اسرائيل سخن مى گويى، آنان ساليان سال در انتظار آمدن موسى(عليه السلام)بودند تا به كمك او بتوانند به بيت المقدس بازگردند، سرانجام موسى(عليه السلام)را فرستادى و آنان توانستند از مصر به بيت المقدس بازگردند، امّا بعد از مرگ موسى(عليه السلام)دچار رفاه طلبى شدند و در ميانشان اختلافات زيادى پيش آمد، سپس پيامبرى به نام "اِشمُوئيل" را براى هدايتشان فرستادى، ولى آنان هرگز به سخنان او توجّه نكردند، سرانجام كافران به رهبرى جالوت به شهرشان حمله كردند، زنان و فرزندانشان را اسير كردند و مردانشان را از شهر بيرون كردند. بنى اسرائيل مجبور شدند به سرزمين هاى اطراف پناه ببرند. اين حادثه حدود ۵۰۰ سال بعد از موسى(عليه السلام)اتّفاق افتاد.
آنان براى نجات خود و زنان و فرزندانشان تصميم به مبارزه گرفتند و نزد پيامبر خود آمدند و از او خواستند تا فرماندهى براى آنان برگزيند تا به فرماندهى او به جنگ جالوت بروند و بيت المقدس را آزاد سازند.
اشموئيل كه آنان را به خوبى مى شناخت به آنان رو كرد و گفت:
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (۲۴۷ ) وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آَيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آَلُ مُوسَى وَآَلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (۲۴۸ )
بنى اسرائيل همه نزد اشموئيل آمده اند و از او مى خواهند تا فرماندهى را براى آنان انتخاب كند تا به جنگ جالوت ستمگر بروند. اين چنين بود كه اشموئيل دست به دعا برداشت و از تو يارى خواست، او دعا كرد تا تو فرماندهى شجاع و شايسته براى آنان برگزينى.
تو به اشموئيل وحى كردى كه من طالوت را براى فرماندهى آنان انتخاب مى كنم.
وقتى اشموئيل اين سخن را شنيد، تو را سپاس گفت و سجده شكر به جا آورد و به مردم خبر داد كه هرچه زودتر آماده جنگ شويد كه خداوند فرمانده شما را تعيين كرده است.
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَر فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آَمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَة قَلِيلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (۲۴۹ ) وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (۲۵۰ )
طالوت با لشكريان خود به سوى بيت المقدس حركت كردند تا با جالوت مبارزه و شهر را آزاد كنند، لشكريان بعد از مدّتى راه رفتن، بر اثر گرماى آفتاب همگى تشنه شدند، طالوت به آنان گفت: به زودى به رودخانه اى مى رسيم، آگاه باشيد كه خدا مى خواهد شما را امتحان كند، شما بايد پيمان ببنديد كه از آن آب، سير ننوشيد، هر كس از آب سير بنوشد، ديگر از لشكر من نخواهد بود. اگر مى خواهيد در اين امتحان سربلند شويد، اصلاً آب ننوشيد يا فقط كف دستى از آب برگيريد.
همه قول دادند كه به فرمان طالوت عمل كنند، لحظاتى گذشت، به رودخانه رسيدند، آبى زلال و گوارا در جريان بود، همين كه چشم لشكريان به آب افتاد، خوشحال شدند، خود را به آن رساندند و عدّه زيادى از آن آب سير نوشيدند، فقط سيصد و سيزده نفر بر سر پيمان خود استوار ماندند.
شصت هزار نفر در اين امتحان مردود شدند، طالوت آنان را به حال خود رها كرد و با همان سيصد و سيزده نفر به سوى دشمن حركت كرد. اكنون ديگر لشكر او بسيار كم شده بود، شصت هزار نفر كجا و سيصد و سيزده نفر كجا؟
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآَتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الاَْرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْل عَلَى الْعَالَمِينَ (۲۵۱ ) تِلْكَ آَيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (۲۵۲ )
جوانى با عجله به اين سو مى آيد، وقتى به لشكر بنى اسرائيل مى رسد، ابتدا نزد برادران خود مى رود، سه تن از برادران او در اين لشكر هستند، به آنان سلام مى كند و وسايلى را كه پدر برايشان فرستاده است را تحويل برادرانش مى دهد. او مى فهمد كه لشكر از زيادى سپاه جالوت ترسيده اند، به آنان مى گويد: چرا شما اين قدر سپاه جالوت را بزرگ مى پنداريد؟ به خدا قسم اگر من با جالوت روبرو شوم او را خواهم كشت.
اين سخن همه را به تعجّب وا مى دارد و آوازه آن به همه جا مى رسد، طالوت هم خبردار مى شود و به دنبال اين جوان مى فرستد و به او چنين مى گويد:
ــ اى جوان ! نام تو چيست و اينجا چه مى كنى؟
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْض مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَات وَآَتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آَمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ (۲۵۳ )
پيامبران زيادى را براى هدايت انسان ها فرستادى تا آنان پيام و سخن تو را ابلاغ كنند و مردم بتوانند راه سعادت و خوشبختى را پيدا كنند، البتّه مقام و جايگاه پيامبران يكسان نيست و هركدام از آنان جايگاه و امتيازى دارند، ابراهيم(عليه السلام)را فريادگر توحيد قرار داده و به تنهايى او را يك امّت حساب نمودى و به او نسلى پربركت عنايت كردى، نوح(عليه السلام)را عمر طولانى و توفيق پايدارى در راه حقّ عنايت كردى و از طرف خود به او سلام ويژه اى نمودى، با موسى(عليه السلام)سخن گفتى، به عيسى(عليه السلام)معجزات خاصّى مثل شفاى بيماران و زنده كردن مردگان عنايت كردى و جبرئيل را به كمك او فرستادى، به محمّد(صلى الله عليه وآله)امتياز خاتميّت دادى و دين او را كامل ترين و جامع ترينِ اديان قرار دادى، به او قرآنى دادى كه هرگز تحريف نخواهد شد زيرا تو خود حافظ اين قرآن هستى.
پيامبران معلّمان بزرگ بشريّت هستند كه هركدام در يك رتبه و كلاسى، به آموزش بشر پرداخته اند، آنان از اصول و برنامه يكسانى پيروى كرده اند.
راه خوب و بد را به انسان ها نشان دادى، پيامبران مسير حقّ و حقيقت را براى مردم بيان كردند، بعد از آن ديگر نوبت انتخاب مردم بود، آن ها بايد راه خودشان را انتخاب مى كردند، تو انسان را با اختيار آفريدى، به او حقّ انتخاب داده اى، خود او بايد راه خود را انتخاب كند، تو همواره آن ها را به سوى ايمان فرا مى خوانى و وسيله هدايت آن ها را فراهم مى سازى، امّا هرگز آن ها را در پيمودن راه صحيح مجبور نمى كنى، راه را نشان مى دهى، انتخاب با خود آن هاست.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۲۵۴ )
در اينجا بار ديگر از من مى خواهى تا سرمايه هاى خود را در راه تو به كار بگيرم، من تا فرصت دارم بايد براى سفر آخرتم توشه اى برگيرم، دنيا مزرعه آخرت است، اگر من در راه تو به ديگران كمك كنم، روز قيامت مى توانم پاداش آن را ببينم، در روز قيامت ديگر نمى توان كار خوبى انجام داد، آن روز، فقط روز نتيجه و پاداش است.
بايد بدانم كه روز قيامت، هيچ دوستى نخواهد بود، آن روز هيچ كس به فكر ديگرى نيست، همه به فكر خود هستند، روزى است كه من بايد خودم به تنهايى، پاسخ كارهايم را بدهم. هيچ كس ديگر ياريم نمى كند، بايد خودم را براى آن روز آماده كنم. انسان به هرچه دل بسته باشد، ديگر به كارش نمى آيد. اين واقعيّت است، همه بُت ها، نابود شده اند، انسان مى فهمد بُت هايى كه آن ها را پرستيده است، به هيچ كار نمى آيند، آن روز فقط روز تو و روز بندگان خوب توست، هر كس با پيامبران و جانشينانش دوست باشد و راهشان را رفته باشد، از شفاعت آنان بهره مند خواهد شد، چون پيامبران به اذن تو شفاعت مؤمنان را به عهده دارند، واى به حال كافران كه به دنبال بُت هاى خود رفتند، آنان به خود ظلم كردند، افسوس كه دير مى فهمند كه هيچ يار و ياورى ندارند.
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْء مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (۲۵۵ )
جز تو خدايى ندارم، با همه بُت ها و دلبستگى ها قهر مى كنم، از هرچيز كه بخواهد جاى تو را در دلم بگيرد بيزارى مى جويم، فقط تو را مى خوانم و به سوى تو مى آيم. خدايى جز تو نيست، من فقط تو را به خدايى قبول دارم، همه زيبايى ها از آن توست.
تو "حىّ" هستى، تو زنده اى، تو همواره بوده و هستى، خدايى يگانه كه پيش از آغاز روزگارها بوده و پس از نابودى روزگارها نيز خواهد بود، هرگز نابود نمى شود و پايان نمى پذيرد، هستىِ خود را از موجود ديگرى نگرفته اى، پس هيچ گاه نابود نمى شوى.[۱۲۷] تو "قَيُّوم" هستى. "قَيّوم" به كسى گفته مى شود كه روى پاى خود ايستاده و ديگران به او وابسته اند، آرى، اين جهان با اين عظمت را تو برپا كرده اى، اين جهان را آفريده اى، به همه روزى مى دهى، هدايت مى كنى، زندگى و مرگ در دست توست، تو به كمك هيچ كس نياز ندارى، همه جهان به تو نيازمند است، اگر لحظه اى تدبير و حمايت تو نباشد، جهان به هم مى ريزد و نابود مى شود.
لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۲۵۶ ) اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آَمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۲۵۷ )
نام او حَصين بود، خيلى پريشان بود، سراسيمه به سوى مسجد پيامبر مى آمد، همه اميد او دو پسرى بود كه به او داده بودى، امّا امروز خبردار شد كه آن ها دست از آيين اسلام برداشته و مسيحى شده اند، گويا بازرگانى كه از سوريه به مدينه آمده بود با آنان سخن گفته و آن ها را مسيحى كرده است و مى خواهد اين دو پسر را با خود به سوريه ببرد تا در ميان مسيحيان زندگى كنند.
حصين نزد پيامبر مى آيد، او ماجرا را براى پيامبر تعريف مى كند و از آن حضرت اجازه مى خواهد تا به زور و اجبار، دو پسر خود را به اسلام بازگرداند.
در اين هنگام تو جبرئيل را مى فرستى تا اين آيه را براى پيامبر بخواند.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آَتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۲۵۸ )
در چند آيه قبل، از توحيد برايم سخن گفتى، اكنون مى خواهى سه ماجراى تاريخى را نقل كنى تا ايمان من به تو و روز قيامت زيادتر شود:
ماجراى اوّل درباره ابراهيم(عليه السلام)و نمرود است، بار ديگر از من مى خواهى از ابراهيم(عليه السلام)ياد كنم، او كه زنده كننده يكتاپرستى بود، در زمان نمرود زندگى مى كرد، نمرودى كه سرمست قدرت و حكومت خود شده بود. روزى نمرود از ابراهيم(عليه السلام)پرسيد:
ــ اى ابراهيم ! بگو بدانم خداى تو كيست؟
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَة وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِئَةَ عَام ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْم قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِئَةَ عَام فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آَيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۲۵۹ )
ماجراى دوم درباره پيامبرى است به نام عُزَير، از من مى خواهى با قدرت تو بيشتر آشنا شوم و اين گونه معرفت من به تو بيشتر شود:
عُزَير، يكى از پيامبران بنى اسرائيل بود. روزى گذرش به شهرى ويران افتاد، استخوان هاى مردگان زيادى در آنجا بود.
او مدّتى به آن استخوان ها و جمجمه ها نگاه كرد، سؤالى ذهن او را مشغول نمود: در روز قيامت، چگونه اين مردگان، زنده خواهند شد؟
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (۲۶۰ )
ماجراى سوم نيز درباره ابراهيم(عليه السلام)است: روزى از كنار ساحل دريايى عبور مى كرد، مرده اى را ديد كه در ساحل افتاده است، پرندگان و حيوانات خشكى و ماهيان دريا مرده را طعمه خود قرار داده اند، ديدن اين منظره ابراهيم(عليه السلام)را به فكر قيامت انداخت، با خود فكر كرد كه انسان چگونه زنده خواهد شد، او با تو چنين سخن گفت:
ــ بارخدايا ! نشانم بده كه چگونه مردگان را زنده خواهى كرد؟
ــ مگر به اين مطلب ايمان ندارى؟
مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَة مِئَةُ حَبَّة وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (۲۶۱ )
وضع اقتصادى مردم روى اخلاق و آرمان و رفتار آنان تأثير مى گذارد، جامعه اى كه با توحيد آشنا شد و از طاغوت فاصله گرفت، بايد نگاه درستى به دنيا و ثروت داشته باشد، براى همين از "انفاق" سخن مى گويى و از همه مى خواهى به نيازمندان كمك كنند تا فقر از جامعه ريشه كن شود و جامعه توحيدى از آسيب هاى فقر در امان بماند.
تو مى دانى دل من اسير دنيا مى شود، دلبستگى من به مال و ثروت دنيا زياد است، براى همين مى خواهى تا اين دلبستگى را كم كنم و با ثروت خود، كارهاى نيك انجام دهم، به نيازمندان كمك كنم.
دير يا زود مرگ به سراغم خواهد آمد و به جز كفن، هيچ چيز ديگر نمى توانم با خود ببرم، چقدر خوب است به نيازمندان كمك كنم، كارهاى خير انجام دهم، مالى كه در راه تو خرج شود سرمايه اى براى روز قيامت خواهد بود.
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنًّا وَلَا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (۲۶۲ ) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَة يَتْبَعُهَا أَذًى وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (۲۶۳ )
اگر به كسى كمك كردم، نبايد منّتى بگذارم و آبروى او را نزد ديگران ببرم و يا با آزار و اذيّت دلش را بشكنم، با اين كار، ثواب كار خير خود را از بين برده ام، شرط قبولى كار خير من اين است كه منّت نگذارم و آزار نرسانم، بايد كار خير را براى تو انجام دهم، من با تو معامله مى كنم و ثواب آن را هم از تو مى خواهم، كار ندارم ديگران از كار من باخبر مى شوند يا نه، مهم اين است كه تو مى بينى، تو آگاه هستى و پاداش مرا صدها برابر خواهى داد، در روزى كه همه در ترس و اضطراب هستند، لطفت را بر من ارزانى خواهى داشت و من در سايه مهربانى تو خواهم بود.
شايد فقيرى از من كمك خواست و من در آن لحظه نتوانستم كمكش كنم، بايد با دل جويى و محبّت و بزرگوارى با او سخن بگويم و اگر تندى كرد من با گذشت برخورد كنم، اين كار من بهتر از اين است كه به او كمك كنم ولى بعداً بر او منّت بگذارم و او را آزار دهم.
* * *
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى كَالَّذِي يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَان عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْء مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (۲۶۴ ) وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّة بِرَبْوَة أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآَتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۲۶۵ )
بايد بدانم تو كارى را كه از روى ريا و خودنمايى باشد و يا با منّت گذاشتن بر سر نيازمندان همراه باشد، نمى پذيرى، كارى را قبول مى كنى كه از روى اخلاص باشد و فقط براى رضايت و خشنودى تو باشد.
در زمين هاى سنگلاخ گياهان نمى توانند به خوبى رشد كنند، گياه نياز به زمينى دارد كه بتواند ريشه هاى خود را داخل آن فرو ببرد و مواد مورد نياز خود را از آن بگيرد، گاهى زمين هاى صخره اى با قشر نازكى از خاك پوشيده مى شوند، اگر بذرى در اين خاك قرار گيرد، جوانه مى زند و رشد مى كند، اگر طوفان و باران تندى بيايد، خاك صخره و گياهان روييده شده بر روى آن را مى شويد و با خود مى برد. بعد از آن، ديگر هيچ اثرى از گياهان نيست و صخره اى بيش باقى نمانده است.
كسانى كه از روى ريا و خودنمايى، كار خير انجام مى دهند و يا بر ديگران منّت مى نهند، كار نيك آنان، مانند كاشت بذر روى صخره است، تو وعده دادى كه كار خير را صدها برابر رشد دهى، امّا اين رشد نياز به فضاى مناسب دارد، دل اين رياكاران هرگز براى اين رشد مناسب نيست، رياكارى و منّت نهادن آنان، مانند رگبار تندى است كه هيچ چيز را بر روى آن صخره باقى نمى گذارد، آنان با اين كار خود، اعمال خوب خود را از بين مى برند.
أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيل وَأَعْنَاب تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِنْ كُلِّ الَّثمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاَْيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (۲۶۶ )
با من سخن مى گويى تا بيشتر از ضرر ريا بدانم، تو دوست دارى كه هيچ كدام از كارهايم از روى ريا نباشد. رياكار مانند كسى است كه باغ سرسبز و خرّمى دارد، در آن باغ، درختان ميوه مثل انگور و خرما به چشم مى آيند و نهرهاى آب در آن جارى است. صاحب باغ ديگر پير شده است، فرزندان كوچكى دارد، او مى داند ديگر روزهاى آخر عمرش است. تنها اميد او براى آينده فرزندانش، اين باغ است. يك شب، طوفانى سهمگين مىوزد، صاعقه اى از آسمان مى آيد و اين باغ را به آتش مى كشد و هيچ درختى را باقى نمى گذارد، به راستى حال صاحب باغ چگونه خواهد شد و چه حسرت و اندوهى به او دست خواهد داد؟
كسانى كه عمل نيكى انجام مى دهند و سپس ريا مى كنند يا بر ديگران منّت مى گذارند، مانند اين باغبان هستند كه زحمت زيادى كشيده است و در هنگام نياز، نتيجه كارش از بين مى رود و جز حسرت و اندوه چيزى برايش نمى ماند.
رياكارى و منّت گذاشتن، كارهاى نيكم را از بين مى برد و روزى كه به اين كارهاى خوب خود نياز دارم، جز حسرت چيزى نخواهم داشت.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآَخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (۲۶۷ )
در مدينه مردى زندگى مى كرد كه سرمايه زيادى را از راه حرام به دست آورده بود، او مقدارى از اموالش را به عنوان صدقه به نيازمندان مى داد. اين آيه را بر پيامبر خود نازل كردى تا به مردم بگويد كه تو صدقه اى را مى پذيرى كه از مال حلال باشد.
اشتباه بزرگى است كه عدّه اى براى به دست آوردن ثروت هر كارى مى كنند، حقوق مردم را پايمال مى كنند، از راه حرام بر ثروت خود مى افزايند، بعد از آن كه ثروتشان زياد شد، مقدارى از آن را در راه خير مصرف مى كنند، تو به آنان مى گويى كه اين كارها را هرگز نمى پذيرى، صدقه وقتى ارزشمند است كه انسان زحمت بكشد و كسب حلال داشته باشد و آنگاه به نيازمندان انفاق كند.
* * *
الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (۲۶۸ )
وقتى مى خواهم قسمتى از ثروت خود را در راه تو خرج كنم يا به نيازمندى كمك كنم يا كار خيرى انجام دهم، شيطان مرا وسوسه مى كند و از فقر مى ترساند و از من مى خواهد تا بخل بورزم، امّا نبايد فريب وسوسه شيطان را بخورم، با صدقه دادن و انجام كار خير، مغفرت و آمرزش تو را براى خود مى خرم و اين كار باعث بركت زندگى من مى شود، تو وعده دادى كه در مقابل كمك به ديگران و انجام كار خير، از گناهان من درگذرى و روزيم را وسيع گردانى.
* * *
يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الاَْلْبَابِ (۲۶۹ )
سخن از كمك به ديگران به ميان آمد، چه كسى مى تواند از مال دنيا دل بكند و به نيازمندان كمك كند؟ كسى كه تو به او "حكمت" عنايت كرده باشى و به هر كس كه به او حكمت بدهى، خير فراوانى داده اى.
به راستى حكمت چيست كه تو آن را اين قدر ارزشمند مى دانى؟
يادم نمى رود وقتى كه در دانشگاه بودم، استاد درباره اين آيه برايمان سخن مى گفت، او گفت كه منظور از حكمت در اين آيه، همان فلسفه يونان است.
وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَة أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْر فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَار (۲۷۰ )
آنچه من در راه تو مى بخشم، تو از آن آگاهى، اگر پيمان و نذرى هم با تو ببندم، تو از آن آگاه هستى و پاداش آن را در روز قيامت مى دهى، اگر امروز به نيازمندان كمك كنم، در روزى كه من نيازمند باشم، ياريم مى كنى. آن روز افراد بخيلى كه ثروت خود را در راه تو خرج نكردند و به فقيران كمك نكردند، پشيمان خواهند شد، آنان آن روز هيچ يار و ياورى نخواهند داشت.
* * *
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئَاتِكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (۲۷۱ )
اگر وضع مالى من خوب باشد، زكات بر من واجب مى شود، براى مثال، در ماه رمضان وقتى يك ماه روزه گرفتم، در روز عيد فطر، بايد "فطريّه" بدهم كه در واقع نوعى زكات است. اگر پرداخت زكات به صورت علنى و آشكار باشد، اشكالى ندارد.
تو دوست دارى تا غير از زكات واجب، باز هم به فقرا كمك و دستگيرى كنم، اين همان صدقه است، از من مى خواهى تا صدقه من پنهانى باشد و ديگران از آن باخبر نشوند، مى خواهى آبروى نيازمندان اين گونه حفظ بشود، صدقه دادن اگر به صورت پنهانى باشد، باعث بخشش گناهانم مى شود. آرى، مهم اين است كه با نيّت پاك و بدون ريا به نيازمندان كمك كنم، اينكه مردم از كار من باخبر بشوند يا نه، مهم نيست، مهم اين است كه تو باخبر باشى و پاداش مرا بدهى.
* * *
لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْر فَلاَِنْفُسِكُمْ وَمَا تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْر يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ (۲۷۲ )
پيامبر بارها از مردم خواست تا از ريا و خودنمايى پرهيز كنند و به نيازمندان منّت نگذارند و اين گونه آنان را آزار ندهند، امّا باز هم عدّه اى ثروتمند رياكارى مى كنند و براى شهرت و خودنمايى پول خرج مى كنند، به راستى چرا آنان به سخنان پيامبر تو گوش نمى كنند؟ چرا راه خود را مى روند؟ مگر قرآن از آنان نخواست كه ريا را كنار بگذارند، امّا چرا اين سخنان در آنان اثر نكرد؟
اگر كسى كار خيرى انجام مى دهد، نفع آن به خود او بازمى گردد، مهم اين است كه مردم در انجام كارهاى نيك ريا نكنند و آن كارها را فقط براى تو انجام دهند كه در اين صورت آن ها روز قيامت نتيجه كارهاى خود را خواهند ديد و از پاداش آن بهره مند خواهند شد، آرى، كارى كه براى تو انجام شود، هرگز از بين نمى رود.
* * *
لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيَماهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْر فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (۲۷۳ )
بايد در هر كارى، اولويّت بندى بكنم، اگر مى خواهم به نيازمندى كمك نمايم، بايد فكر كنم و ببينم چه كسى در اولويّت است، از من مى خواهى تا در جامعه بگردم و قبل از همه به اين افراد كمك كنم:
نيازمندانى كه به تنگنا گرفتار شده اند و از جهت شرم و حيايى كه دارند، ديگران توانگرشان مى پندارند و هرگز به اصرار از مردم چيزى را درخواست نمى كنند. بايد ابتدا به فكر گرسنه هايى باشم كه غذايى براى خود و فرزندانشان ندارند.
البتّه كسانى هم هستند كه به كارهاى مهمّ جامعه مشغول هستند و فرصتى براى تجارت و كسب درآمد ندارند، آنان زندگى خود را وقف خدمت به اسلام نموده اند و در سنگر جهاد خدمت مى كنند.
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (۲۷۴ )
او فقط چهار سكّه دارد، دلش مى خواهد با تو معامله كند، قدرى فكر مى كند، مى داند تو دوست دارى مردم آشكارا صدقه بدهند تا ديگران هم به اين كار تشويق شوند و هم دوست دارى مخفيانه به نيازمندان كمك شود تا آبروى آنان حفظ شود. براى همين او يكى از آن سكّه ها را آشكارا و ديگرى را مخفيانه صدقه مى دهد، فقط دو سكّه ديگر براى او مانده است، يكى از آن ها را روز و ديگرى را شب صدقه مى دهد، او شنيده است كه اگر كسى در شب صدقه بدهد، تو رحمت خود را بر او نازل مى كنى. اكنون او به خانه بازمى گردد، در خانه هيچ پس انداز ديگرى ندارد.
صبح كه مى شود جبرئيل را نزد پيامبر مى فرستى و اين آيه را براى او مى خوانى، تأكيد مى كنى به كسانى كه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشكارا، انفاق مى كنند، پاداش بزرگى خواهى داد و آنان در روز قيامت هيچ غم و اندوهى نخواهند داشت.
جبرئيل به پيامبر خبر مى دهد كه اين آيه درباره على(عليه السلام)نازل شده است. پيامبر خيلى خوشحال مى شود، در حقّ على(عليه السلام)دعا مى كند.[۱۳۴]
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۲۷۵ )
درباره "انفاق" سخن گفتى و از مسلمانان خواستى به نيازمندان كمك كنند.
در جامعه اختلاف بين افراد وجود دارد، برخى ثروتمند و عدّه اى ديگر از امكانات مادّى كمترى برخوردارند، حال اگر همه انسان ها بندگان واقعى تو باشند و كمتر به دنيا دلبستگى داشته باشند، با يكديگر مهربانى مى كنند، ثروتمندان از فقيران دستگيرى مى نمايند و مشكلات مادّى شان را برطرف مى كنند، براى همين است كه تو اين قدر به انفاق تأكيد مى كنى.
ولى اگر جامعه از ياد تو غافل شود و عاشق دنيا شود، چه اتّفاقى مى افتد؟ دنياپرستى و رقابت جاى يكتاپرستى و برادرى را مى گيرد، ثروتمندان با وجود آگاهى از فقر نيازمندان، به آنان كمك نمى كنند، بلكه به جاى دلسوزى، شيره جان آنان را مى گيرند، آنان پول خود را در اختيار ديگران قرار مى دهند به شرط آن كه زمان معيّنى اصل پول را با مقدارى سود باز پس بگيرند، اين همان ربا مى باشد كه حرام است.
يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّار أَثِيم (۲۷۶ )
در زمان پيامبر خيلى ها تصوّر مى كردند كه با ربا مى توانند ثروت خود را زياد كنند، اكنون از يك قانون مهم خبر مى دهى، قانونى كه خيلى ها از آن مطّلع نيستند، وقتى من به ظاهرِ زندگى رباخوار نگاه مى كنم، خيال مى كنم كه او ثروت زيادى دارد و پول زيادى جمع كرده است، امّا تو عهد كرده اى ثروتى را كه از راه ربا به دست آمده است، نابود كنى !
مهم پول زياد نيست، مهم اين است كه اين پول بركت داشته باشد، تو بركت را از ثروتى كه از راه ربا جمع شده است مى گيرى، رباخوار يك عمر، پولى را جمع مى كند، امّا اين پول هرگز بركت ندارد، اين سرمايه را به هر كارى بزند، ضرر مى كند، چه بسا اين پول را صرف دارو و درمان بيمارى ها كند، به دردهايى مبتلا مى شود كه تصوّرش را هم نمى كرد.
ثروت چه وقت ارزش دارد؟ وقتى كه به انسان آرامش دهد، امّا تو عهد كرده اى كه پول رباخوار چيزى جز دردسر نباشد، درست است كه رباخوار ثروتمند شده است، امّا اين ظاهرِ قضيّه است، ثروت واقعى آن آرامش است كه در قلب انسان جاى دارد، رباخوار با اين كار دين خود را مى فروشد، به جنگ تو مى آيد، او هرگز روى آرامش را نخواهد ديد، ثروت دارد، امّا راحتى و آرامش ندارد.
إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآَتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (۲۷۷ )
راستى چرا عدّه اى مجبور مى شوند نزد رباخواران بروند و از آنان به صورت ربا، قرض بگيرند؟ علّت، نياز است. اين نشانه آسيبى است كه در جامعه وجود دارد، از مسلمانان مى خواهى دين را به صورت كامل ببينند، اسلام را خوب بفهمند، اسلام اين نيست كه نماز بخوانم امّا از جامعه غافل باشم، تو نماز و زكات را با هم واجب كرده اى، هركجا سخن از نماز است، سخن از زكات هم شده است. اين دو را با هم از من مى خواهى، زكات راهى است كه تو براى توزيع عادلانه ثروت در جامعه قرار داده اى. اگر همه مسلمانان همان طور كه نماز مى خوانند، زكات هم مى دادند، آيا در جامعه نيازمندى پيدا مى شد؟ آيا ديگر كسى مجبور بود نزد رباخواران برود؟
در اينجا از كسانى سخن مى گويى كه به تو ايمان مى آورند و كار نيك انجام مى دهند، نماز مى خوانند، زكات مى دهند، پاداشى بس بزرگ به آنان خواهى داد و هيچ ترس و اندوهى نخواهند داشت. آنان زندگى همراه با آرامش را تجربه خواهند كرد.
* * *
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ( ۲۷۸ ) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ (۲۷۹ ) وَإِنْ كَانَ ذُو عُسْرَة فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَة وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۸۰ )
از همه مؤمنان مى خواهى تا از ربا پرهيز كنند، رباخوارى با روح ايمان سازگار نيست، انسان باايمان از مال حرام دورى مى كند و اين نشانه تقوا و پارسايى اوست.
هر كس كه از رباخوارى پرهيز نكند به جنگ تو و پيامبر تو آمده است، آرى، رباخوارى، اعلام جنگ با تو و پيامبر است. رباخوارى باعث مى شود تعادل اقتصادى جامعه به هم بريزد و عدّه اى روز به روز ثروتمندتر و گروهى ديگر روز به روز فقيرتر شوند، اگر رباخوارى در جامعه اى رواج يافت مردم ديگر به يكديگر كمك نخواهند كرد و هر كس به فكر سود بيشتر خواهد بود.
رباخواران بايد توبه كنند، مى توانند اصل پولى را كه به ديگران داده اند، از آنان پس بگيرند ولى گرفتن سود آن حرام است. اگر كسى از رباخوارى پولى را قرض بگيرد، بايد اصلِ پول رباخوار را به او پس بدهد، نمى تواند به بهانه حرام بودن ربا، اصل پول را براى خود بردارد، فقط سود پول را كه به صورت ربا مى باشد، حرام است و نبايد پرداخت شود.
وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْس مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۲۸۱ )
زشتى رباخوارى نزد تو از هر كار بد ديگرى بيشتر است، امام صادق(عليه السلام)در حديثى فرموده اند كه اگر كسى به قدر يك "درهم" ربا بگيرد، گناه او بزرگ تر از كسى است كه داخل كعبه هفتاد زنا با مادر خود انجام دهد، واى كه اين ربا چقدر نزد تو زشت و ناپسند است !!
اگر بخواهم "درهم" را به قيمت امروز بيان كنم بايد بگويم هر "درهم" حدود دو دلار ارزش دارد.[۱۳۶] اكنون تو در اين آيه به همه يادآورى مى كنى كه روز قيامت را فراموش نكنند و بدانند كه اين دنيا به زودى مى گذرد و انسان سزاى همه كارهاى خود را در روز قيامت خواهد ديد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْن إِلَى أَجَل مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلُْيمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الاُْخْرَى وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلَّا تَرْتَابُوا إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ (۲۸۲ ) وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَر وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آَثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (۲۸۳ ) لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۲۸۴ )
سخن درباره مسائل اقتصادى جامعه است، در اينجا، ۱۶ قانون درباره امور تجارى بيان مى كنى تا سرمايه ها در مسير رشد طبيعى خود قرار بگيرند:
۱ - اگر كسى به ديگرى قرض داد و يا با او معامله اى انجام داد و خريدار، همه پول فروشنده را به صورت نقدى پرداخت نكرد، بايد قراردادى بين آنان نوشته شود.
۲ - قرارداد را شخص سومى بنويسد تا اطمينان بيشترى حاصل شود.
آَمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آَمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ (۲۸۵ )
وقتى مى خواهم كار بزرگى انجام دهم، نياز دارم با كسانى كه در آن كار پيشگام شده اند و به خوبى از عهده آن برآمده اند آشنا شوم، اين امر باعث مى شود تا هم اعتماد به نفس پيدا كنم و هم از تجربه آنان بهره مند شوم.
از من خواسته اى تا به تو و روز قيامت ايمان آورم، اعمال نيك انجام دهم و از گناهان دورى كنم، به سوى زيبايى ها حركت كنم و از پليدى ها پرهيز كنم، از طاغوت ها دل بكنم و به سوى تو بيايم، تو برايم از ايمان پيامبر مى گويى و نشانم مى دهى كه او قبل از همه به اين سخنان عمل كرده است، او هرگز چيزى نگفته است كه خودش به آن ايمان ندارد.
بعد از آن برايم از ايمان مؤمنان سخن مى گويى،
لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (۲۸۶ )
برايم از پيامبر و مؤمنان واقعى سخن گفتى، چشم اندازى ترسيم كردى، از من خواستى تا مانند آنان باشم، آيا مى توانم؟ من كجا و پيامبر تو كجا؟ من كجا و آن مؤمنان كجا؟
اكنون مى گويى كه به قدر استعدادم از من انتظار دارى، تو هرگز بيش از اندازه توانم چيزى از من نمى خواهى، اين قانون توست، به هر كسى استعدادى داده اى و متناسب با همان استعداد از او انتظار دارى.
بار ديگر يادآورى مى كنى كه من نتيجه عمل نيك و بد خود را خواهم ديد، من مسئول كارهايى هستم كه انجام مى دهم و درباره آن ها سؤال خواهد شد.