سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۵۲. کتاب تفسير باران، جلد دوم | |
تعداد بازديد : | ۱۱۰ |
موضوع: | تفسير قرآن |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دوم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | تفسير قرآن، سوره آل عمران، نساء. |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
شما در حال خواندن جلد دوم كتاب "تفسير باران" مى باشيد، من تلاش كرده ام تا براى شما به قلمى روان و شيوا از قرآن بنويسم، همان قرآنى كه كتابِ زندگى است و راه و رسم سعادت را به ما ياد مى دهد.
خدا را سپاس مى گويم كه دست مرا گرفت و مرا كنار سفره قرآن نشاند تا پيام هاى زيباى آن را ساده و روان بازگو كنم و در سايه سخنان اهل بيت(عليهم السلام)آن را تفسير نمايم.
اميدوارم كه اين كتاب براى شما مفيد باشد و شما را با آموزه هاى زيباى قرآن، بيشتر آشنا كند.
۱ - اين سوره "مدنىّ" است و سوره شماره ۳ قرآن مى باشد.
۲ - "آل عِمران" به معناى "خاندان عِمران" مى باشد، در آيه ۳۳ و ۳۵ از "عِمران" ياد شده است.
عِمران، پدر مريم(عليها السلام) بود. در اين سوره از مريم و عيسى(عليهما السلام)ياد شده است كه اين دو از "خاندان عمران" مى باشند.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: جنگ اُحد، فضيلت شهادت، دعوت انسان ها به صبر و پايدارى...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الم (۱ ) اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (۲ ) نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالاِْنْجِيلَ (۳ ) مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآَيَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَام (۴ )
در ابتدا سه حرف "الف"، "لام" و "ميم" را ذكر مى كنى، مى خواهى بگويى كه با حروف "الفبا" با من سخن مى گويى. قرآن، معجزه اى است از همين حروف الفبا كه من بايد در آن فكر كنم.
به من يادآورى مى كنى كه خدايى جز تو نيست، اين همان توحيد و يكتاپرستى است، زنده و پاينده هستى.
تو قرآن را بر پيامبر نازل كردى، كتابى كه كتب آسمانى قبلى را تأييد مى كند، پيش از اين، توراتِ امروزى را بر موسى(عليه السلام)و انجيل را بر عيسى(عليه السلام)نازل كردى كه پيام همه اين كتاب ها يك چيز است، بين آن ها اختلافى نيست.
إِنَّ اللَّهَ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الاَْرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ (۵ ) هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الاَْرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۶ )
تو از دل همه آگاه هستى، مى دانى چه كسانى به قرآن تو ايمان آورده اند و چه كسانى به قرآن كفر ورزيده اند. آرى، همه آنچه در جهان هستى وجود دارد، در اختيار توست، تو پروردگار همه جهانيان هستى، تو از همه چيز و همه اتّفاقاتى كه روى مى دهد، باخبرى. هيچ چيز از تو مخفى و پنهان نيست، تو به هر آنچه در آسمان ها و زمين است احاطه و علم دارى.
قدرت تو حدّ و اندازه اى ندارد، تو انسان را در رحم مادر هرگونه كه بخواهى صورت بندى مى كنى، تو خداى يگانه اى و به انجام هر كارى توانايى و كارهاى تو از روى حكمت است.
* * *
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آَيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَايَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوالاَْلْبَابِ (۷ ) رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۸ ) رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْم لَا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ (۹ )
وقتى قرآن مى خوانم به آياتى مى رسم كه فهميدن آن نياز به فكر بيشترى دارد، به طور مثال در قرآن مى خوانم: (يَدُ اللّهِ فوقَ أَيْديهِم).
"دست خدا بالاى همه دست هاست".
به راستى منظور از اين سخن چيست؟ آيا خدا دست دارد؟ اگر خدا دست داشته باشد پس بايد جسم باشد.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَأُولَئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (۱۰ ) كَدَأْبِ آَلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآَيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (۱۱ )
وقتى من در اين دنيا به زندگى كافران نگاه مى كنم، مى بينم كه آنان مال و ثروت فراوانى در اختيار دارند، گاهى مى شود كه ثروت آن ها به چشم من بزرگ جلوه مى كند و با خود مى گويم: چطور مى شود با اينكه تو را قبول ندارند، امّا به آنان ثروت زيادى داده اى !
اكنون تو مرا به ياد روز قيامت مى اندازى و مى گويى كه در روز قيامت اين ثروت ها هرگز به كار آن ها نخواهد آمد، آنانى كه در زندگى دنيا، تو و روز قيامت را انكار كردند، در روز قيامت به عذاب سختى گرفتار خواهند شد.
آرى، روزى مى آيد كه ثروت و دارايى آن ها، به كارشان نمى آيد و نمى تواند آن ها را از آتش جهنّم نجاتشان بدهد، نه ثروت هاى آنان و نه فرزندان آنان !
قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (۱۲ )
بايد بدانم كه كافران، هرقدر در دنيا به طغيانگرى ادامه دهند، هرگز پيروز نخواهند شد و به زودى شكست مى خورند و به سوى جهنّم برده خواهند شد و تازه آن زمان خواهند فهميد كه چه بد جايگاهى را براى خود برگزيدند.
* * *
قَدْ كَانَ لَكُمْ آَيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لاُِولِي الاَْبْصَارِ (۱۳ )
تو همواره مؤمنان را يارى مى كنى، اين سنّت و قانون است، هر مؤمنى كه در راه تو تلاش كند، او را پيروز مى گردانى.
در سال دوم هجرى، جنگ "بَدر" واقع شد. تعداد مسلمانان ۳۱۳ نفر و تعداد كافران بيش از هزار نفر بود. كافران نگاهى به لشكر مسلمانان انداختند، آنان به پيروزى خود يقين داشتند زيرا تعداد آن ها سه برابر مسلمانان بود.
وقتى جنگ آغاز شد، امداد غيبىِ تو فرا رسيد، تو در چشمان كافران تصرّف كردى، آنان نگاه كردند، مسلمانان را دو برابر ديدند، خيال كردند نيروى كمكى به يارى مسلمانان آمده است، كافران وحشت زده شدند و روحيّه خود را از دست دادند و مسلمانان توانستند در اين جنگ پيروز شوند.
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآَبِ (۱۴ )
وقتى مى خواهم در راه تو قدم بردارم، بايد بدانم كه چه چيزى مانع راه من است، از موانع بزرگ برايم سخن مى گويى. عشق به زن، فرزند و مالِ دنيا.
آرى، اگر قلب من پر از عشق به زن و فرزند و مال دنيا شود، ديگر تو را فراموش مى كنم، اين چيزها بُت مى شود و مايه سقوط من !
مى دانم علاقه طبيعى به اين امور چيز بدى نيست، هر انسانى به همسر و فرزند خود علاقه دارد، آنچه خطرناك است اين است كه من با دلبستگى زياد به آن ها از هدف اصلى خود غافل شوم، اين يك زندگى پست است !
قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْر مِنْ ذَلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (۱۵ )
تو مى دانى وقتى نگاه من به دنيا و جلوه هاى فريبنده آن مى افتد، دلم مجذوب آن مى شود، وقتى مى بينم كسى، مال و ثروت زيادى جمع كرده است، به حال او حسرت مى خورم.
اكنون تو مرا به ياد زندگى آخرت مى اندازى و مى گويى: آيا مى خواهى چيزى را به تو نشان دهم كه از همه اين دنيا بهتر است؟
آرى، هر كس تقوا پيشه كند و از گناهان دورى كند، در بهشت مهمان مى شود، بهشتى كه از زير درختان آن، نهرها جارى است، همسرانى پاك و پاكيزه در انتظار اوست. اهل بهشت براى هميشه از نعمت هاى آن بهره مند خواهند شد.
الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آَمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (۱۶ ) الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالاَْسْحَارِ (۱۷ )
اگر من بخواهم سعادتمند شوم و جايگاه من در روز قيامت، بهشت جاودان تو باشد، بايد در اين دنيا چگونه زندگى كنم؟
اكنون تو ۶ دستور برايم بيان مى كنى:
* دستور اوّل:
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۱۸ )
تو كه همواره نگهبان عدل و داد هستى، گواهى مى دهى كه خدايى جز تو نيست، تو جهان را آفريدى و در آن نظم و عدالت برقرار نمودى، تو اين گونه يگانگى خود را به ما نشان دادى، فرشتگان و دانشمندان هم به يگانگى و يكتايى تو شهادت مى دهند.
آرى، تو عدالت را در سراسر جهان برقرار نمودى و اين نشانه اى است كه فقط تو شايسته عبادت مى باشى، تو توانا هستى و همه كارهايت از روى حكمت است.
فرشتگان به يگانگى تو ايمان دارند و همواره تو را ستايش مى كنند و از انسان ها، كسانى هستند كه از روى علم و آگاهى و از عمق وجود خود به يگانگى تو ايمان دارند، آرى، علم و دانشى ارزشمند است كه انسان را به تو برساند.
إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الاِْسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَنْ يَكْفُرْ بِآَيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (۱۹ )
تنها دين كامل در نزد تو، فقط اسلام است و حقيقت دين همان تسليم بودن در مقابل فرمان هاى توست، يهوديان و مسيحيان با اينكه به حقانيّت اسلام يقين داشتند از پذيرفتن آن سر باز زدند، در كتب آسمانى آنان، بشارت رسالت محمّد(صلى الله عليه وآله)بيان شده بود، آنان نشانه هاى پيامبرى او را مى دانستند، امّا از روى حسادت و روحيّه تجاوزگرى از قبول حقّ و حقيقت خوددارى كردند و ميان مردم اختلاف انداختند و در مقابل دين خدا كافر شدند.
آنان كه حقّ را شناختند و آن را انكار كردند، به زودى به عذاب سختى گرفتار خواهند شد.
آرى، ريشه اختلافات بيشتر به عناد و دشمنى برمى گردد تا به جهل و نادانى ! مسيحيان و يهوديانى كه زمان پيامبر زندگى مى كردند، حقّ را شناختند و دانستند كه محمّد(صلى الله عليه وآله)آخرين فرستاده توست، امّا به علّت حفظ منافع خود، از قبول اسلام سر باز زدند.
فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالاُْمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (۲۰ )
اكنون از پيامبر مى خواهى تا با يهوديان، مسيحيان و مشركان اين گونه سخن بگويد: "من و پيروانم، تسليم امر خدا هستيم و دين اسلام را پذيرفته ايم، شما هم اگر مى خواهيد سعادتمند شويد، در برابر فرمان خدا تسليم شويد كه هدايت و رستگارى شما در اين است".
آرى، يهوديان و مسيحيان در تورات و انجيل، نشانه هاى آمدن محمّد(صلى الله عليه وآله)را خوانده بودند و حقّ براى آنان واضح و روشن بود، مشركان هم معجزه هاى محمّد(صلى الله عليه وآله)را به چشم ديده بودند، اگر آنان خواستار سعادت ابدى بودند، بايد حق را مى پذيرفتند و تسليم مى شدند.
نكته جالب اين است كه مسيحيان و يهوديان خود را طرفدار حقّ مى دانستند، اگر آنان راست مى گفتند بايد اسلام را مى پذيرفتند، زيرا مى دانستند اسلام حقّ است، امّا عدّه زيادى از آنان به سبب حفظ منافع خود، حق را زير پا گذاشتند و از قبول اسلام سر باز زدند، اكنون تو از پيامبر مى خواهى تا آنان را به حال خود رها كند.
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآَيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب أَلِيم (۲۱ ) أُولَئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (۲۲ )
اكنون تو مى خواهى براى من از "حَبط" سخن بگويى، "حبط" به معناى "نابودى اعمال نيك انسان" است. بايد حواسم جمع باشد، مبادا به كارهاى نيك خود دلخوش شوم، بعضى از گناهان آنقدر قدرت دارد كه مى تواند همه اعمال خوب مرا نابود كند، من بايد مواظب باشم، مبادا كارى كنم كه همه كارهاى خوب من از بين برود.
"حبط" واژه اى عربى است، در زمان هاى قديم، شتر نقش بزرگى در زندگى مردم عرب داشت، گاهى اوقات، شتر، بيمار مى شد و همه اعضاى درونى او عفونت مى كرد، امّا ظاهر شتر هيچ علامت و نشانى نداشت، اين بيمارى بعد از مدّتى شتر را مى كشت، عرب ها به اين بيمارى، "حبط" مى گفتند، همان بيمارى كه از درون، شتر را از پا در مى آورد.
برخى گناهان هستند كه با اعمال نيك من چنين مى كنند، اين گناهان آرام آرام همه كارهاى نيك را از بين مى برند و روز قيامت كه فرا رسد، در پرونده ام، هيچ عمل خوبى باقى نمانده است.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ (۲۳ ) ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَات وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (۲۴ ) فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْم لَارَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْس مَا كَسَبَتْوَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۲۵ )
تو مى خواهى به من هشدار بدهى، مى خواهى مرا به هوش آورى كه مبادا فريب دانشمندان گمراه را بخورم، براى من از دانشمندى يهودى سخن مى گويى، نامش "ابن صوريا" بود، چقدر خوب است كه من ماجراى او را بدانم: در زمان پيامبر، گروهى از يهوديان در مدينه زندگى مى كردند. آنان پيمان نامه اى با پيامبر نوشته بودند و زير نظر حكومت اسلامى زندگى مى كردند. يكى از يهوديان (كه داراىِ همسر بود) با زنى شوهردار زنا كرد، اين ماجرا فاش شد، بستگان آن مرد شنيده بودند كه طبق حكم تورات (كتاب آسمانى يهوديان) آن مرد بايد كشته شود.
آنان مى خواستند از اين حكم فرار كنند، براى همين نزد پيامبر اسلام آمدند تا شايد او براى آن مرد حكم ديگرى بيان كند. پيامبر حكم اسلام را براى آنان بيان كرد، وقتى مردى كه همسر دارد با زنى شوهردار زنا كند، سزاى او مرگ است.
يهوديان از قبول اين حكم سر باز زدند، قرار شد ابن صوريا كه يكى از علماى بزرگ يهود بود را به مدينه دعوت كنند تا براى آنان حكم تورات را بيان كند. ابن صوريا در منطقه "فدك" زندگى مى كرد كه تا مدينه حدود دويست كيلومتر فاصله داشت. كسى نمى داند قبل از رسيدن ابن صوريا به مدينه چه مقدار سكّه طلا به ابن صوريا داده شد تا او كارى كند كه مرد زناكار كشته نشود و حكم خدا اجرا نشود.
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۲۶ ) تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّوَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب (۲۷ )
بارخدايا ! تو فرمانرواى همه جهان هستى، هر كس را كه بخواهى، فرمانروايى مى بخشى و از هر كس كه بخواهى، فرمانروايى را باز مى ستانى، هر كس را بخواهى عزّت و بزرگى مى بخشى و هر كس را كه بخواهى خوار مى كنى.
به راستى حكومت و فرمانروايى واقعى چيست؟ اينكه يزيد چند سال حكومت كرد و بعداً با مرگ، دستش از اين دنيا خالى شد، حكومت واقعى بود؟ حكومت او، حكومت با عزّت نبود.
يزيد چيزى جز نفرت در دل ها نكاشت، لعن و نفرين هميشگى را براى خود خريد، در مقابل، امام حسين(عليه السلام)چه كرد، درست است كه او به ظاهر، در كربلا پيروز نشد، امّا او بر تمامى دل هاى آزاده حكومت و فرمانروايى مى كند، نام و ياد او همواره زنده است، تو به او بزرگى و عزّتى داده اى كه روز به روز بيشتر مى شود و رهروان راه او زياد و زيادتر مى شوند. عزّت و فرمانروايى واقعى را در راه حسين(عليه السلام)بايد يافت، عزّتى كه پايانى ندارد.
لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْء إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (۲۸ )
اكنون كه دانستم همه خوبى ها به دست توست و تو به هر كارى توانايى ، پس بايد مواظب باشم كه از كافران دوست انتخاب نكنم و سرپرستى آنان را نپذيرم.
آرى، من بايد فقط با دوستان تو دوست باشم و با كسانى كه به تو كفر مىورزند، طرح دوستى نريزم، بايد دقّت كنم كه در زندگى خود كافران را يار و ياور خود نگيرم، زيرا اگر اين كار را بكنم، نزد تو ديگر هيچ جايگاهى نخواهم داشت.
اين درس بزرگ سياسى و اجتماعى تو براى زندگى يك مسلمان است، مسلمان نبايد كافر را دوست و يار و ياور خويش برگزيند، ولايت تو با ولايت كافران جمع شدنى نيست، اگر كسى محبّت و دوستى و ولايت تو را پذيرفت، ديگر با كافران دوست نمى شود، كسى هم كه دوستى و ولايت كافران را پذيرفت، تو او را به حال خود رها مى كنى،او لحظه به لحظه از تو دور و دورتر مى شود و به وادى گمراهى سقوط مى كند.
قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَيَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۲۹ ) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْر مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوء تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُوَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (۳۰ )
برايم سخن گفتى كه من نبايد با كافران دوست باشم، نبايد محبّت آنان را به دل داشته باشم، در يك دل دو محبّت نمى گنجد، يا محبّت ايمان يا محبّت كفر، يا محبّت دوستان تو، يا محبّت دشمنان تو.
محبّت چيزى است كه در قلب من است، ممكن است من در جامعه اسلامى زندگى كنم ولى كافران را دوست بدارم، در ميان دوستان تو باشم ولى محبّت دشمنان تو را به دل داشته باشم، اينجاست كه مرا متوجّه نكته مهمّى مى كنى، مى گويى كه من به آنچه در دل شما مى گذرد آگاهم.
آرى، تو به آنچه در زمين و آسمان ها مى باشد، آگاهى دارى و تو بر همه چيز توانا هستى. هيچ چيز از تو پنهان نيست، تو همه چيز را مى دانى، از نيّت هاى دلم از خود من آگاه ترى، زيرا تو از خود من به من نزديك ترى.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۳۱ ) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ (۳۲ )
خيلى ها مى گويند كه تو را دوست دارند، آن ها ادّعا مى كنند كه محبّت تو را به دل دارند، اكنون من از تو مى خواهم تا بگويى نشانه محبّت واقعى تو چيست؟ من از كجا بدانم آنانى كه ادّعاى محبّت تو را دارند، راست مى گويند؟
تو برايم سخن مى گويى، نشانه محبّت خودت را، پيروى از پيامبرت بيان مى كنى، اگر من واقعاً تو را دوست دارم، بايد از پيامبر تو اطاعت كنم، به سخن او گوش فرا دهم، اگر از پيامبر تو اطاعت كنم، آن وقت تو هم مرا دوست دارى و گناهان مرا مى بخشى كه تو بخشنده و مهربان هستى. از من مى خواهى از تو و پيامبرت اطاعت كنم و سرپيچى از فرمان تو، نشانه ناسپاسى است و تو ناسپاسان را دوست ندارى.
آرى، تو دوست دارى كه من از پيامبر تو پيروى كنم، پيامبر هم به همه مسلمانان دستور داد تا دوازده امام بعد از او را دوست بدارند و از آن ها پيروى كنند، روز عيد غدير خم، على(عليه السلام)را جانشين خود معرّفى نمود و از همه خواست تا از او و يازده امام بعد از او اطاعت كنند. امروز هم مهدى(عليه السلام)، نماينده و حجّت توست، اگر من تو را دوست دارم، بايد مهدى(عليه السلام)را دوست داشته باشم.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آَدَمَ وَنُوحًا وَآَلَ إِبْرَاهِيمَ وَآَلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ (۳۳ ) ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْض وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۳۴ )
اكنون مى خواهى برايم از پيامبرانت سخن بگويى، تو عدّه اى از بندگان خود را برگزيدى و به آنان مقام نبوّت عنايت كردى، از حضرت آدم(عليه السلام)و حضرت نوح(عليه السلام)سخن به ميان مى آورى، سپس از ابراهيم(عليه السلام)و خاندان او ياد مى كنى، از عِمران(عليه السلام)و خاندان او سخن به ميان مى آورى، آنان را برگزيدى و به آنان مسئوليّت بزرگى دادى، آنان كسانى بودند كه تسليم امر تو بودند و براى هدايت انسان ها تلاش زيادى نمودند. در واقع سوره "آل عمران" را به همين جهت به اين نام مى خوانند، زيرا در اين سوره، حكايت عمران و فرزندان او را بيان مى كنى.
من خاندان ابراهيم(عليه السلام)را مى شناسم، ابراهيم دو پسر به نام هاى اسماعيل(عليه السلام)و اسحاق(عليه السلام)داشت، تو از نسل اسحاق(عليه السلام)پيامبران زيادى فرستادى، امّا از نسل اسماعيل(عليه السلام)، فقط حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)را برگزيدى، تو آخرين پيامبر خود را از نسل اسماعيل(عليه السلام)قرار دادى، وقتى "آل ابراهيم" يا خاندان ابراهيم را مى شنوم، به ياد پيامبر و خاندان او مى افتم، در واقع، "آل محمّد"، از نسل ابراهيم(عليه السلام)هستند، امروز هم امام زمان من، يادگار "آل ابراهيم" است.[۱۸] سؤال مهم من اين است: "عِمران" كيست كه تو در اينجا از او و خاندان او به احترام ياد مى كنى و مى خواهى ماجراى او را تعريف كنى؟
إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۳۵ ) فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالاُْنْثَى وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (۳۶ )
تو دوست دارى تا من با پيامبرانت بيشتر آشنا باشم، از عمران(عليه السلام)و زكريا(عليه السلام)برايم سخن مى گويى. اين دو پيامبر در يك زمان بودند و در شهر بيت المقدس زندگى مى كردند، همسر زكريا(عليه السلام)، خواهر همسر عمران(عليه السلام)بود، در واقع همسر زكريا و همسر عمران(عليهما السلام)، خواهر بودند.
آن ها با اينكه ساليان سال از ازدواجشان گذشته بود امّا فرزندى نداشتند، ديگر به سنّ پيرى رسيده بودند و حسرتِ به دنيا آوردن يك فرزند را داشتند، كسى چه مى دانست كه چه حكمتى در اين امر بود كه به اين دو پيامبر، فرزندى عنايت نكرده بودى !
نيمه شبى عمران(عليه السلام)دست هاى خود را به سوى آسمان گرفت، اشك در چشمانش حلقه زد، تو را خواند و از تو خواست تا فرزندى به او عنايت كنى. آن شب تو دعاى او را مستجاب كردى و براى همين به او وحى كردى: "اى عمران ! من به تو فرزندى عنايت مى كنم كه معجزات زيادى خواهد داشت، به اذن من بيماران را شفا خواهد داد و مردگان را زنده خواهد كرد، او پيامبرى از پيامبران من خواهد بود".
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُول حَسَن وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الِْمحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب (۳۷ )
تو صداى مادر مريم را شنيدى و دعايش را مستجاب كردى، تو خودت تربيت مريم را به عهده گرفتى و او را نيكوكار گرداندى.
پدر و مادر مريم او را به بيت المقدس بردند، مريم چند سال در آنجا ماند، او از كودكى مشغول عبادت شد، چند سال گذشت، هنوز مريم به سنّ بلوغ نرسيده بود كه عمران(عليه السلام)پدر مريم از دنيا رفت، اكنون ديگر مريم يتيم شده بود.[۱۹] قرار شد تا يك نفر سرپرستى مريم را به عهده بگيرد، بزرگان زيادى خواهان دست يافتن به اين مقام بودند، قرار شد كه قرعه كشى كنند، قرعه به نام زكريا(عليه السلام)، شوهر خاله مريم افتاد، زكريا(عليه السلام)نيز از پيامبران بود و تا آن زمان فرزندى نداشت. زكريا(عليه السلام)اين مسئوليّت را پذيرفت.
هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ (۳۸ ) فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الِْمحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى مُصَدِّقًا بِكَلِمَة مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (۳۹ ) قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ (۴۰ )قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آَيَةً قَالَ آَيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَيَّام إِلَّا رَمْزًا وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالاِْبْكَارِ (۴۱ )
زكريا(عليه السلام)سرش را به زير انداخت و با تو سخن گفت، او ديگر پيرمرد شده بود و فرزندى نداشت، زكريا(عليه السلام)با خود گفت كاش من هم فرزندى چون مريم مى داشتم كه خداى من او را اين قدر دوست مى داشت.
آرى، وقتى زكريا(عليه السلام)از مقام مريم(عليها السلام)آگاهى پيدا كرد و فهميد كه انسان مى تواند به اين اندازه از كمال برسد كه فرشتگان براى او طعام بهشتى بياورند، در حسرت داشتن فرزند سوخت، رو به درگاه تو كرد و چنين گفت: "بارخدايا ! به من فرزندى شايسته عنايت كن كه تويى شنواى دعاى بندگان".
اين خواسته زكريا(عليه السلام)بود، او بارها از اين آرزوى خود سخن گفته بود، امّا وقتى فهميد مريم(عليها السلام)نزد تو چه مقامى دارد، از عمق وجودش دعا كرد و براى همين بود كه تو دعاى او را مستجاب كردى.
وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ (۴۲ ) يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ (۴۳ ) ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (۴۴ )
بار ديگر براى من از مريم سخن مى گويى، تو دوست دارى من بدانم زن مى تواند به چه مقام بزرگى برسد، تو فرشتگانت را فرستادى تا اين پيام را به او برسانند: "اى مريم ! خدا تو را برگزيد و از پليدى ها پاك ساخت و تو را بر زنان برترى داد، اى مريم ! به شكرانه اين نعمت بزرگ، براى پروردگار خود فروتنى كن و سجده كن و با ركوع كنندگان ركوع نما".
بيان اين ماجرا از خبرهاى غيبى است، داستان مريم و مادر او را تو در قرآن آوردى، آرى، وقتى پدر مريم از دنيا رفت، همه براى سرپرستى مريم با هم رقابت داشتند و دوست داشتند اين افتخار نصيب آن ها شود، آن ها براى اين كار قرعه زدند و سرانجام قرعه به نام زكريا(عليه السلام)افتاد، اين ها را تو در قرآن خود ذكر كردى، معلوم است كه پيامبر تو (محمّد(صلى الله عليه وآله)) در آن زمان نبود تا اين ماجرا را به چشم ببيند، تو بودى كه اين اخبار را به او وحى كردى و داستان مريم را براى او بيان كردى.[۲۳] وقتى من داستان مريم را مى خوانم، به عظمت مقام زن پى مى برم، آرى، اين نگاه تو به زن است، او مى تواند انسان برگزيده اى شود، چه مقامى از اين بالاتر !
إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَة مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (۴۵ ) وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَمِنَ الصَّالِحِينَ (۴۶ ) قَالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذَلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۴۷ )
اكنون مى خواهى برايم از فرزند مريم، عيسى(عليه السلام)سخن بگويى تا من او را بيشتر بشناسم، مسيحيان، عيسى(عليه السلام)را فرزند تو مى دانند، در حالى كه تو هرگز فرزندى نداشته اى، فرشتگان را نزد مريم فرستادى و به مريم گفتند: "اى مريم ! خدا تو را به فرزندى با عظمت بشارت مى دهد، نام او عيسى(عليه السلام)است، او در دنيا و آخرت آبرومند است و از مقرّبان درگاه من است، او در گهواره با مردم سخن مى گويد و وقتى به ميان سالى برسد وحى مرا به مردم ابلاغ مى كند، فرزند تو از بندگان خوب من است".[۲۷] مريم كه هنوز ازدواج نكرده بود رو به آسمان كرد و چنين گفت: "بارخدايا ! چگونه ممكن است من فرزندى داشته باشم با آن كه هيچ مردى با من تماس نگرفته است؟"
فرشته تو به مريم پاسخ داد: "اى مريم ! بدان كه خدا هر چه را شايسته بداند و بخواهد، مى آفريند، آرى، وقتى خدا به چيزى فرمان دهد، فقط به آن مى گويد: به وجود آى ! و آن نيز فوراً، موجود مى شود".
وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالاِْنْجِيلَ (۴۸ ) وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآَيَة مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (۴۹ ) وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلاُِحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآَيَة مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (۵۰ )إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۵۱ )
تو انجيل را به عيسى(عليه السلام)نازل كردى و از او خواستى تا مردم را به راه راست هدايت كند. بنى اسرائيل پيرو موسى(عليه السلام)بودند و بايد به "تورات" كه كتاب موسى(عليه السلام)بود عمل مى كردند، امّا آنان اسير هواى نفس شده بودند و از پيروى دستورات تورات سرپيچى كرده بودند.
تو به عيسى(عليه السلام)معجزاتى دادى تا مردم بدانند او فرستاده توست، او را بر انجام امورى قادر ساختى كه انسان معمولى هرگز نمى تواند انجام دهد.
از عيسى(عليه السلام)خواستى تا به مردم چنين بگويد: "اى مردم ! من از جانب پروردگار براى شما معجزه اى آورده ام، من از گِل براى شما چيزى شبيه پرنده مى سازم، آنگاه در آن مى دمم، به اذن خدا آن گِل، پرنده اى مى شود. نابينا و مبتلايان به بيمارى پيسى را بهبودى مى بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و از آنچه مى خوريد و در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم، اين ها براى شما نشانه هاى نبوّت من است اگر اهل ايمان باشيد، توراتِ موسى(عليه السلام)را تأييد مى كنم، من آمده ام تا بعضى از آنچه پيش از اين بر شما حرام شده بود را بر شما حلال كنم، من از جانب خدا براى شما نشانه اى آورده ام، پس از خدا پروا كنيد و مرا اطاعت كنيد، خداوند پروردگار من و شماست، او را بپرستيد كه راه راست اين است".
فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۵۲ ) رَبَّنَا آَمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ (۵۳ ) وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (۵۴ ) إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (۵۵ ) فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (۵۶ ) وَأَمَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (۵۷ ) ذَلِكَ نَتْلُوهُ عَليْكَ مِنَ الاَْيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ (۵۸ )
مردمِ زمان عيسى(عليه السلام)، سال هاى سال بود كه منتظر آمدن عيسى(عليه السلام)بودند، بشارت آمدن عيسى(عليه السلام)در تورات آمده بود، امّا وقتى عيسى(عليه السلام)را با آن همه معجزه نزد مردم فرستادى، فقط عدّه اى به او ايمان آوردند و بيشتر مردم او را انكار كردند.
آرى، اين قصّه هميشه تاريخ است، عدّه اى براى باقى ماندن بر رياست و ثروت حقّ را انكار كردند و مردم را هم فريب دادند. آنانى كه بر كرسى رياست نشسته بودند و از جهل و نادانىِ مردم به دارايى و ثروت هنگفتى رسيده بودند، با خود فكر كردند كه اگر كار عيسى(عليه السلام)بالا بگيرد، ديگر از اين رياست و ثروت خبرى نيست، آنان يقين داشتند عيسى(عليه السلام)همان پيامبرى است كه تورات به آمدن او بشارت داده است، امّا براى حفظ مقام خود عيسى(عليه السلام)را دروغگو معرّفى كردند و مردم هم فريب آنان را خوردند. آنان به مردم مى گفتند كه عيسى سحر مى كند و اين كارهايى كه او انجام مى دهد، كارهاى شيطانى است، سحر و جادو است.
وقتى عيسى(عليه السلام)متوجّه انكار بزرگان يهود شد رو به مردم كرد و گفت: چه كسى مرا در راه خدا يارى مى كند؟ حواريّون كه دوازده نفر بودند به او گفتند: "ما تو را در راه خدا يارى مى كنيم، ما به خدا ايمان آورده ايم، گواه باش كه ما تسليم امر خداى خويش هستيم".
إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آَدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَاب ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۵۹ ) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (۶۰ ) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ (۶۱ )
قبل از اين كه اين سه آيه را بخوانم بايد ماجراى "مباهِله" را بيشتر بدانم، بايد به تاريخ سفر كنم. بايد به سال دهم هجرى سفر نمايم...
سفرى به عمق تاريخ.
بيشتر قبيله هاى عرب مسلمان شده بودند، شهر مكّه هم فتح شده بود، پيامبر دستور داد تا نامه اى به مسيحيان منطقه نجران نوشته شود. (نجران نام سرزمينى در يمن مى باشد).
إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَه إِلَّا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۶۲ ) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ (۶۳ ) قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۶۴ )
تو ماجراى مريم(عليها السلام)و تولّد عيسى(عليه السلام)و چگونگى به آسمان رفتن او را بيان كردى، اين ها داستان هاى واقعى است كه براى انسان درس هاى زيادى دارد، افسانه نيست، سخنان تو از روى حكمت و دانايى است.
با همه اين ها عدّه اى بعد از روشن شدن حقيقت، باز هم حقّ را قبول نمى كنند، اين مردم لجوج به دنبال فساد هستند، هدفشان خراب كردن عقايد مردم است، تو به حال آن ها آگاهى دارى !
اكنون تو از پيامبر خواستى تا به يهوديان و مسيحيان چنين بگويد: "بياييد همه بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم، هيچ كس را به جاى خدا به خدايى نگيريم".
يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالاِْنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (۶۵ ) هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيَما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (۶۶ ) مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۶۷ ) إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (۶۸ )
مسيحيان معتقد بودند كه ابراهيم(عليه السلام)مسيحى بود و اين گونه مى خواستند دين خود را حقّ نشان بدهند، يهوديان هم ادّعا مى كردند كه ابراهيم(عليه السلام)يهودى بود.
اگر به تاريخ رجوع كنيم مى بينيم كه دين يهود بعد از آمدن موسى(عليه السلام)آمد و مسيحيّت بعد از آمدن عيسى(عليه السلام)به وجود آمد، نكته مهم اين است كه ابراهيم(عليه السلام)صدها سال، قبل از موسى و عيسى(عليهما السلام)از دنيا رفته است، حال چگونه ممكن است ابراهيم(عليه السلام)، يهودى و يا مسيحى باشد؟
زمانى كه ابراهيم(عليه السلام)زنده بود، هنوز هيچ خبرى از اديان يهود و مسيحيّت نبود. دين يهود نهصد سال پس از ابراهيم(عليه السلام)و دين مسيحيّت هزار و ششصد سال بعد از ابراهيم(عليه السلام)به وجود آمد.
وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (۶۹ ) يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآَيَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (۷۰ ) يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۷۱ )
تو مى دانى همواره مسيحيان و يهوديان تلاش خواهند كرد تا مسلمانان دست از دين خود بردارند، مسلمانى كه از قرآن جدا مى شود و به تورات يا انجيل ايمان مى آورد بايد بداند فريب خورده است، تو دوست ندارى كه بندگان تو فريب بخورند.
آرى، آن مسلمانى كه مسيحى مى شود بايد از علماى مسيحى بخواهد تا همه انجيل را براى او بخوانند، بايد از آنان بخواهد تا انجيلِ اصلى را نشان او بدهند، همين طور آن مسلمانى كه يهودى شده است بايد از علماى يهودى بخواهد تا تورات را نشان او بدهند. اين حقّ اوست كه كتاب آسمانى دين جديد خود را بخواند.
افسوس كه هرگز انجيل يا تورات تحريف نشده را به او نشان نخواهند داد ! زيرا در تورات و انجيل تحريف نشده به آمدن "محمّد" به عنوان آخرين پيامبر اشاره شده است و از همه خواسته شده است تا به او ايمان بياورند.
وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آَمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آَمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آَخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۷۲ ) وَلَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (۷۳ ) يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (۷۴ )
چند نفر از علماى يهود تصميم گرفتند كارى كنند تا مسلمانان در دين خود شك كنند. آنان قرار گذاشتند تا يك روز صبح نزد محمّد(صلى الله عليه وآله)بروند و به او بگويند ما به دين تو ايمان آورديم و مسلمان شديم، سپس عصرِ همان روز دست از اسلام بردارند، آنان با هم عهد بستند تا بر همان دين يهود باقى بمانند.[۴۳] تو از نقشه آنان باخبر بودى، مى دانستى كه آنان مى خواهند اين گونه مردم را فريب دهند، آنان مى خواستند به مردم اين گونه پيام دهند كه اگر اسلام چيز خوبى بود، ما به آن دين باقى مى مانديم، با اين كار آنان گروهى از مردم دچار شك مى شدند، آنان با خود خواهند گفت كه اگر محمّد(صلى الله عليه وآله)واقعاً پيامبرى است كه تورات، وعده آمدنش را داده است، پس چرا علماى يهود از اسلام دست برداشتند؟
تو اين آيه را بر پيامبر نازل كردى تا آن را براى مسلمانان بخواند و آنان را از اين نقشه آگاه كند، به پيامبرت گفتى تا به مردم چنين بگويد: "زمانى انسان به راه راست هدايت مى شود كه من او را راهنمايى كنم. يهوديان مى گويند كه ما پيروِ دين بهتر هستيم و مى توانيم اين را ثابت كنيم، شما فريب اين سخن را نخوريد و آن را باور نكنيد، شما مسلمانان پيرو بهترين دين هستيد. به هر كس كه بخواهم لطف خود را عنايت مى كنم، من مى دانم چه كسى شايستگى مقام نبوّت را دارد، همه كارهاى من از روى علم و حكمت است. هر كس را كه بخواهم نعمت هاى خود را به او ارزانى مى دارم، بخشش من بى اندازه است".[۴۴]
وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَار يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَار لَا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الاُْمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (۷۵ ) بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (۷۶ )
اگر دين به دست نااهلان بيفتد، به چه روزى مى افتد ! عدّه اى از علماى يهود بر اين باور بودند كه مى توانند در امانت خيانت كنند، آنان مى گفتند اگر غير اهل تورات، چيزى نزد ما به امانت بگذارد، لازم نيست به صاحبش بازگردانيم، زيرا پيامبران آسمانى از ميان ما بوده اند، ما پيرو دين برتر هستيم ! البتّه همه يهوديان اين گونه نبودند، عدّه اى از آنان هرگز در امانت خيانت نمى كردند.
همه اديان آسمانى به اداى امانت تأكيد كرده اند، آن يهوديانى كه در امانت خيانت مى كردند، بارها و بارها در تورات خوانده بودند كه تو از آنان خواسته اى در امانت خيانت نكنند. متأسّفانه آنان به اسم اين كه پيروى تورات هستند به خود حقّ مى دادند تا در اموال غير يهوديان تصرّف كنند. اين فكر آنان از اصل خيانت بدتر و خطرناك تر بود.
تو در اين آيه جواب آنان را مى دهى و به همه مى گويى كه اين يهوديان دروغ مى گويند، خودشان هم مى دانند كه دروغ مى گويند، در همه كتب آسمانى از مردم خواسته اى در امانت خيانت نكنند و آنان را از خيانت در امانت بيم داده اى.
إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الاَْخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۷۷ ) وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (۷۸ )
تو اكنون درباره وفاى به عهد و پيمان مى گويى، برايم از علماى يهود سخن مى گويى كه با تو عهد و پيمان بستند. آنان سال ها قبل از آن كه محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى مبعوث كنى، در شام زندگى مى كردند. آن ها در كتاب آسمانى خود خوانده بودند كه آخرين پيامبر تو در سرزمين حجاز (عربستان) ظهور خواهد كرد. براى همين از شام به حجاز مهاجرت كردند. مى خواستند اوّلين كسانى باشند كه به پيامبر خاتم ايمان مى آورند، آنان با تو عهد و پيمان بستند كه وقتى پيامبر موعود ظهور كند، به او ايمان بياورند و ياريش كنند.
سالها گذشت تا اينكه محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى مبعوث كردى، امّا متأسّفانه نه تنها يهوديان به محمّد(صلى الله عليه وآله)ايمان نياوردند بلكه به او حسد هم ورزيدند و با او دشمنى كردند.[۴۵] آنان دست به تحريف تورات زدند، نشانه هايى كه تو در تورات براى محمّد(صلى الله عليه وآله)ذكر كرده بودى، تغيير دادند، دين خود را به دنياى خود فروختند. مردم عادى هم كه از سواد و علم بهره اى نداشتند، از همين بزرگان و دانشمندان پيروى مى كردند، اين دانشمندان، مطالبى را به تورات اضافه مى كردند و مى گفتند اين سخنان توست، در حالى كه اين ها دروغى بيش نبود.
مَا كَانَ لِبَشَر أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (۷۹ ) وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۸۰ )
تو گروهى را به عنوان فرستاده و پيامبر خود برگزيدى تا مردم را به سوى تو دعوت كنند و از كفر رهايى بخشند، آنان را از لغزش و گناه دور داشتى و براى سعادت انسان برگزيدى، چگونه ممكن است كه پيامبران مردم را به پرستش خود فرا خوانند و از پرستش تو باز دارند؟
افسوس كه بعد از عيسى(عليه السلام)سخنان دروغى را به آن حضرت نسبت دادند، مسيحيان بر اين باور هستند كه عيسى(عليه السلام)مردم را به سوى خود فرا خواند. هيچ پيامبرى مردم را به سوى خود فرا نخواند، پيامبران كتاب آسمانى خود را به مردم ياد داده اند، موسى(عليه السلام)تورات و عيسى(عليه السلام) انجيل و محمّد(صلى الله عليه وآله)قرآن را براى مردم خواندند، آنان آموزه هاى آسمانى تو را در دسترس مردم قرار دادند تا همه بتوانند به شناخت تو و وظايف خود آشنا شوند و راه و رسم زندگى درست را فرا گيرند.
من شنيده ام كه گروهى فرشتگان را پرستش مى كردند، (آنان خود را پيرو يحيى(عليه السلام)كه پيامبر تو بود، مى دانستند، آنان به دروغ مى گفتند كه يحيى(عليه السلام)به ما چنين فرمانى داده است).
وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آَتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَاب وَحِكْمَة ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (۸۱ ) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (۸۲ )
تو قبل از اينكه جسم پيامبران را خلق كنى، روحشان را آفريدى و با آنان سخن گفتى. دوست داشتى تا همه پيامبران بدانند كه نور محمّد(صلى الله عليه وآله)و على(عليه السلام)را قبل از آنان خلق كرده اى و به اين دو نور، مقامى بس بزرگ داده اى.
مقام اين دو نور را بر پيامبران آشكار كردى و همه فهميدند اين جايگاهى است كه تو فقط به محمّد(صلى الله عليه وآله)و على(عليه السلام)عنايت كرده اى و آنان را به بزمِ مخصوص خود راه داده اى.
آن روز از پيامبران خود خواستى تا با تو پيمان ببندند كه به محمّد(صلى الله عليه وآله)ايمان بياورند و از پيروان خود بخواهند اگر زمان او را درك كردند به دين او كه كامل ترين اديان است ايمان بياورند و به آنان گفتى: آيا اين پيمان مرا قبول مى كنيد؟ همه آنان پذيرفتند و تو هم شاهد اين سخن آنان بودى.
أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (۸۳ )
همه پيامبران درباره خاتمِ پيامبران سخن گفته اند، آنان بشارت آمدن او را به همه دادند، افسوس كه بسيارى از پيروانشان حقّ را نپذيرفتند !
علماى يهودى و مسيحى كه در زمان محمّد(صلى الله عليه وآله)بودند، با اينكه مى دانستند محمّد(صلى الله عليه وآله)همان پيامبر موعودِ تورات و انجيل است، امّا براى حفظ ثروت و رياست واقعيّت را تحريف كردند.
اكنون با آنان سخن مى گويى: اسلام، كامل ترين و بهترين دينى است كه براى بشر فرستاده ام، آيا شما به دنبال دين ديگرى مى گرديد؟ اسلام، براى شما خير و سعادت دنيا و آخرت را مى خواهد، چرا قرآن مرا قبول نمى كنيد؟ اگر شما تسليم من هستيد بايد اسلام را بپذيريد، نگاه كنيد همه هستى، (خواسته يا ناخواسته) تسليمِ فرمان من هستند، به شما اختيار داده ام، ارزش انسان به اختيار اوست، اين راز عظمت و بزرگى انسان است، اكنون از شما مى خواهم تا دين مرا بپذيريد، دست از لجاجت برداريد و مسلمان شويد. شما در اين دنيا اختيار داريد، مى توانيد از پذيرش اسلام شانه خالى كنيد، امّا بدانيد كه خودِ شما مسئول اين انتخاب هستيد، وقتى حقيقت را فهميديد و به آن آگاهى يافتيد، بايد آن را قبول كنيد، شما روز قيامت سزاى اين لجاجت خود را خواهيد ديد، آن روز، روز حسابرسى است و من به همه رفتار و كردار شما آگاهم.
قُلْ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاَْسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۸۴ ) وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (۸۵ )
اكنون تو با آخرين پيامبر خود سخن مى گويى: اى محمّد ! از تو مى خواهم تو و پيروانت چنين بگوييد: "بارخدايا ! ما به تو و قرآن تو ايمان آورده ايم، ما به آنچه بر پيامبران خود مانند ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب(عليهم السلام)و (پيامبرانى كه از نسل يعقوب(عليه السلام)بودند) نازل كرده اى، ايمان آورده ايم و مانند يهوديان يا مسيحيان نيستيم كه فقط به پيامبر خود ايمان داشته باشيم. ما هرگز اهل تعصّب قومى و نژادى نيستيم و به همه پيامبران تو ايمان داريم و به همه آنان احترام مى گذاريم".
آرى، ما پيامبران را معلّمان بزرگ بشريّت مى دانيم كه هركدام در يك رتبه و كلاسى، به آموزش بشر پرداخته اند، پيامبران همگى از اصول و برنامه يكسانى پيروى كرده اند كه تو به آنان نازل كرده اى. هدف همه يكى بوده است، روش هاى متفاوت آنان به علّت شرايط زمان و مكان آن ها بوده است.
آرى، ايمان به همه پيامبران و برنامه هاى آنان منافاتى با منسوخ شدن اديان قبلى ندارد، وقتى دانش آموزى به مدرسه مى رود در كلاس اوّل، خواندن و نوشتن مى آموزد و سال بعد به پايه بالاتر مى رود و دروس پايه اوّل را كنار مى گذارد، امّا او هرگز احترام به درس و معلّم كلاس اوّل را فراموش نمى كند.
كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۸۶ ) أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (۸۷ ) خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ (۸۸ ) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۸۹ ) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (۹۰ ) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الاَْرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (۹۱ )
اگر من قبل از ادلّه روشن نتوانم حقّ را بشناسم و به بيراهه بروم، كمتر مورد سرزنش قرار مى گيرم زيرا من علم و آگاهى نداشتم و نمى دانستم حقّ كدام است.
امّا وقتى كه تو توفيق دادى و من با دليل و برهان حقّ را شناختم و به آن ايمان آوردم، ديگر حسابم فرق مى كند، حال اگر من از راه حقّ روى برگردانم، ديگر از رحمت تو دور مى شوم.
زمانى كه حقّ را شناختم و به بيراهه رفتم، به خودم ظلم كرده ام، زيرا سرمايه وجودى خود را در راه باطل صرف كرده ام و از راه كمال دور شده ام. آن وقت است كه من زمينه هدايت خود را از بين مى برم و اين قانون توست، ستمكاران را به حال خود رها مى كنى، آنان در گمراهى خود غوطهور مى شوند، اين نتيجه كردار و رفتار خود آنان است.
لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْء فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (۹۲ )
از من مى خواهى تا به ديگران كمك كنم، كمك به نيازمندان باعث كمال و سعادت من مى شود، در مقابل اين كار، خير و بركت نازل مى كنى و روز قيامت هم پاداش مى دهى.
تو دوست دارى تا از بهترين چيزهايى كه دوست دارم، انفاق كنم و به نيازمندان ببخشم، اگر من به چيزى نياز نداشتم و آن را به نيازمندان دادم، هنر نكرده ام، هنر در اين است كه براى رضاى تو، از چيزى كه آن را دوست دارم، بگذرم و انفاق كنم. اين گونه است كه مى توانم رحمت تو را به سوى خود جذب كنم و از خير و بركت فراوان بهره مند شوم.
دوست دارى كه از فاطمه(عليها السلام)، دختر پيامبر تو درس بگيرم:
كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۹۳ ) فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۹۴ ) قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۹۵ )
خطر دانشمند فاسد از همه بيشتر است، اين هشدارى است كه تو بارها به ما داده اى و در قرآن بارها از علماى يهود سخن گفته اى تا شايد ما بيدار شويم و فريب اين گروه را نخوريم. وقتى كه علماى يهود ديدند پيروان محمّد(صلى الله عليه وآله)روز به روز بيشتر و بيشتر مى شوند، به فكر مقابله افتادند.
آنان نگران آن بودند كه يهوديان مدينه دست از دين يهود بردارند و جذب اسلام شوند و خوب مى دانستند كه چگونه مردم را فريب دهند. علماى يهود سال هاى سال از ظهور پيامبر موعود سخن گفته بودند، مردم را تشويق به انتظار او كرده بودند، امّا وقتى تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى برگزيدى، آنان رياست و منافع خود را در خطر ديدند، براى مال دنيا تصميم گرفتند تا با كسى كه در انتظارش بودند، مبارزه كنند.
به مريدان خود گفتند: "محمّد خود را پيرو ابراهيم(عليه السلام)مى داند، او مى گويد كه دين من، ادامه دين پيامبران گذشته است، اگر او راست مى گويد پس چرا او گوشت شتر مى خورد؟ خدا خوردن گوشت شتر را حرام كرده است، اين دستور خداست و در تورات هم آمده است. چرا محمّد از دستور خدا سرپيچى مى كند؟".
إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ (۹۶ ) فِيهِ آَيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آَمِنًا وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ (۹۷ )
يادش به خير ! روزگارى كه در دانشگاه مشغول تحصيل بودم، رشته "ادبيات عرب" مى خواندم، يك شب كه در خوابگاه بوديم، به اتاق يكى از دوستانم رفتم، يكى از دانشجويان آن اتاق يهودى بود، رو به من كرد و گفت:
ــ تو اسلام را آيين ابراهيمى مى دانى؟
ــ آرى، اسلام ادامه آيين هاى آسمانى است، به تعبير ديگر، اسلام، نسخه تكامل يافته اديان ابراهيمى است.
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآَيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ (۹۸ ) قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آَمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ (۹۹ ) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ (۱۰۰ ) وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آَيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (۱۰۱ )
در تعجّبم كه چرا اين قدر درباره علماى فاسد سخن مى گويى. هدف تو چيست؟ هر جا انحراف بزرگى روى داده است، نقش آنان در آن انحراف پررنگ بوده است.
آرى، كسى مى تواند مردم را فريب بدهد كه از علم و دانش بهره مند باشد، فرد جاهل فقط به خودش ضرر مى زند، امّا عالم فاسد مى تواند گروه زيادى را منحرف كند.
وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله)به پيامبرى مبعوث شد، كارشكنى علماى يهود آغاز شد، تو با آنان چنين سخن گفتى:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۱۰۲ )
اكنون از من مى خواهى تا تقواى حقيقى پيشه كنم و به راستى پرهيزكار باشم، از گناهان دورى كنم و تنها به دستورات تو عمل كنم، همواره به ياد تو باشم و تو را فراموش نكنم، شكرگزار نعمت هايى باشم كه به من داده اى و هرگز كفران نعمت نكنم. هر قدر تقوا و پرهيزكارى من بيشتر باشد، نزد تو مقام بالاترى دارم.
تقوا و رستگارى، مقام هاى متعدّدى دارد، به من ياد مى دهى تا به مقام هاى عالى و والاى رستگارى انديشه كنم، بزرگ فكر كنم، هدفى بزرگ داشته باشم تا اوج مقام تقوا، جايگاه من باشد.
اين برنامه چگونه زيستنِ من است، زندگىِ با تقوا. امّا تو چگونه مردن را هم به من مى آموزى تا به فكر عاقبت به خيرى خود هم باشم، به گونه اى زندگى كنم كه مسلمان باشم و مسلمان بميرم، مسلمان واقعى كسى است كه تسليم تو و پيامبر توست، تو از پيامبرت خواستى تا على(عليه السلام)را به عنوان جانشين خود معرّفى كند، پيروى از مكتب على(عليه السلام)و فرزندان پاك او نشانه مسلمانى حقيقى است.[۵۷]
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَة مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آَيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۱۰۳ )
در ابتداى كوهنوردى وقتى هنوز مسير زيادى را طى نكرده ام به هيچ ريسمان و دستگيره اى، نياز ندارم، امّا وقتى صعود من از صخره هاى بلند شروع مى شود، نياز به ريسمان و دستگيره دارم تا سقوط نكنم.
در زمين صاف و هموارِ كوهپايه كه خطرى مرا تهديد نمى كند، هيچ كس نمى گويد بايد به ريسمان چنگ بزنى، امّا وقتى صعود آغاز مى شود و به سوى قلّه بالا مى روم، آنجاست كه خطر سقوط در كمين من است، بايد مواظب باشم، محكم به ريسمانى كه از كوه پايين آمده است، چنگ بزنم.
تو اكنون حقيقت دنيا را برايم معرّفى مى كنى، دنيا مانند پرتگاهى است كه با سقوط در آن به نيستى و نابودى مى رسم، من بايد از اين پرتگاه به سوى قلّه كمال و سعادت صعود كنم.
وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۰۴ )
گروهى از بازرگانان با كشتى سفر مى كردند، در وسط كشتى فردى ارّه اى به دست گرفته بود و مى خواست كشتى را سوراخ كند، همه به سوى او رفتند و ارّه را از دست او گرفتند و گفتند:
ــ مى دانى چه مى كنى؟
ــ به شما چه مربوط، اينجا جاى نشستن من است، مى خواهم جاى خودم را سوراخ كنم، من كه به شما كارى ندارم !
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (۱۰۵ ) يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (۱۰۶ ) وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۱۰۷ ) تِلْكَ آَيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِينَ (۱۰۸ )
تو راه سرفرازى جامعه اسلامى را براى ما بيان كردى و در سه آيه قبل، سه دستور مهم دادى:
۱ - از ما خواستى از گناه و معصيت دورى كنيم. (دعوت به تقوا).
۲ - ما را به محور امامت دعوت كردى تا در دور آن متّحد شويم. (چنگ زدن به حبل الله).
وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ (۱۰۹ )
در اين آيه مى خواهى براى همه بگويى كه چرا تو به بندگانت ظلم نمى كنى.
من قدرى فكر مى كنم، چرا بعضى از انسان ها ظلم و ستم مى كنند؟ آنان وقتى مى بينند كه يك نفر، مالى يا مقامى دارد به او حسد مىورزند، آنان مى خواهند به آن مقام يا مال برسند، آنان مى خواهند پول، ثروت، عزّت ديگرى را از آنِ خود نمايند، آنان خود را در محدوديّت مى بينند و مى خواهند اين محدوديّت را برطرف كنند.
اكنون به من يادآورى مى كنى كه همه آنچه در آسمان ها و زمين است، از آن توست، تو مالك همه آن ها هستى، تو چه نيازى به اين دارى كه به ديگران ظلم كنى، تو بى نياز هستى، به هيچ چيز نياز ندارى، كسى كه همه هستى، از آنِ اوست، چگونه ممكن است به حقوق ديگران تجاوز كند؟
كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آَمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ (۱۱۰ )
تو در اين آيه چنين سخن مى گويى:
شما بهترين امّت و گروهى هستيد كه براى هدايت مردم برگزيده ام، شما امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و ايمان راستين داريد.
سپس ادامه مى دهى: اگر يهوديان و مسيحيان نيز به اسلام ايمان آورده بودند، براى آن ها بهتر بود، ولى گروه كمى از آنان با ايمان هستند و بيشتر آنان از فرمان من سرپيچى مى كنند.
لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الاَْدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنْصَرُونَ (۱۱۱ ) ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْل مِنَ اللَّهِ وَحَبْل مِنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَب مِنَ اللَّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآَيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ الاَْنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ (۱۱۲ )
تو مى دانى يهوديان همواره با ما جنگ خواهند داشت، اكنون وعده اى به ما مى دهى، اگر ما بر ايمان خود استوار بمانيم و به وظايفى كه تو برايمان بيان كردى، عمل كنيم، قطعاً بر يهوديان پيروز خواهيم شد.
آنان نمى توانند به ما آسيب جدّى برسانند، در ميدان جنگ، آنان فرار را بر قرار ترجيح مى دهند و كسى آن ها را يارى نخواهد كرد.
آنان هر جا بروند، به خوارى و ذلّت دچار مى شوند، آنان به خشم تو گرفتار شده اند و همواره در ذلّت خواهند بود. اين قانون توست كه اينجا از آن سخن مى گويى.
لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آَيَاتِ اللَّهِ آَنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ (۱۱۳ ) يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (۱۱۴ ) وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْر فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (۱۱۵ )
در مدينه گروه هاى بزرگى از يهوديان زندگى مى كردند، خبرى در شهر پيچيد، عدّه اى از يهوديان به دين اسلام ايمان آورده اند. بزرگان و علماى يهود دور هم جمع شدند، آن ها مى خواستند هرطور شده است جلوى پيشرفت اسلام را بگيرند، آن ها مى دانستند اگر حقيقت اسلام براى بقيّه مشخّص شود، ممكن است آن ها هم به اين دين ايمان بياورند و منافع آنان به خطر بيفتد.
جلسه به طول كشيد، آن ها به دنبال راه حلّى براى مقابله با اين خبر بودند، بايد فكرى مى كردند:
ــ ما داريم فرصت را از دست مى دهيم، بايد هر چه زودتر فكرى بكنيم.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۱۱۶ ) مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِي هَذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيح فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْم ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (۱۱۷ )
اكنون از يهوديانى سخن مى گويى كه از قبول حقّ سر باز زدند و كفر ورزيدند، آنان حقّ را شناختند ولى آن را نپذيرفتند، در روز قيامت به عذاب هميشگى گرفتار خواهند شد، آن روز، اموال و فرزندانشان نمى توانند آن ها را از عذاب رهايى بخشند.
آن ها براى مقابله با رشد اسلام، پول هاى زيادى خرج كردند، امّا همه اين كارهاى آنان بى فايده بود،، آنان مانند كشاورزى هستند كه مزرعه اى را كشت نمود و به محصول مزرعه دل بست، امّا ناگهان طوفانى سهمگين با سرماى سخت، مزرعه را در هم پيچيد و همه چيز نابود شد.
همه پول هايى كه دشمنان هزينه مى كنند، بى فايده است و نتيجه اى نمى دهد، زيرا تو از دين خود دفاع مى كنى و دسيسه ها و طرح هاى آن ها را نقش بر آب مى كنى.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاَْيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۱۱۸ ) هَا أَنْتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آَمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الاَْنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (۱۱۹ ) إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (۱۲۰ )
دشمنان اسلام همواره به دنبال ضربه زدن به ما هستند، ما نبايد با آنان صميمى شويم و آنان را محرم اسرار خود بدانيم.
آنان دوست ندارند كه ما در آرامش زندگى كنيم، نبايد فريب ظاهرشان را بخوريم.
گاهى اوقات، آنان حرفهايى مى زنند كه نشان مى دهد كينه ما را به دل دارند، در قلب هاى آنان، كينه و دشمنى ما نهفته است، نشانه هاى دشمنى آنان را براى ما بيان مى كنى تا ما بيشتر فكر كنيم.
وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۱۲۱ ) إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۲۲ )
جنگ "اُحُد" در سال سوم هجرى روى داد. به پيامبر خبر رسيد كه دشمنان به فكر آماده كردن نيرو براى حمله به مدينه هستند، آرى، بُت پرستان مكّه به فكر انتقام افتاده اند. آنان سال قبل، در جنگ "بَدر" شكست خوردند، ابوسفيان در اين يك سال به فكر انتقام بود، سرانجام بعد از اينكه توانست حدود پنج هزار نيرو آماده كند، تصميم گرفت به مدينه حمله كند.
اكنون پيامبر جلسه اى با ياران مى گذارد و با آن ها مشورت مى كند، عدّه اى بر اين باورند كه بايد داخل شهر سنگر بگيريم، بگذاريم دشمن وارد شهر شود و ما در جاى جاى شهر كمين كنيم و آنان را از پا دربياوريم، امّا اكثريّت مسلمانان معتقدند كه بايد در بيرون شهر اردوگاه بزنيم و مردانه به جنگ دشمن برويم.
پيامبر نظر اكثريّت را مى پذيرد، براى همين، صبح زود همراه با گروهى از ياران خود به خارج شهر مى رود تا محلّ اردوگاه را مشخّص كند. در جنوب مدينه، رشته كوه بزرگى به نام "اُحد" وجود دارد، پيامبر آنجا را به عنوان اردوگاه تعيين مى كند.
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْر وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۱۲۳ ) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آَلَاف مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ (۱۲۴ ) بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آَلَاف مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ (۱۲۵ ) وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (۱۲۶ ) لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ ( ۱۲۷ )
لشكر اسلام كه فقط هفتصد نيرو دارد به جنگ پنج هزار كافر مى رود، به راستى آيا مسلمانان مى توانند در اين جنگ پيروز شوند؟
اكنون وقت آن است كه تو با سخن خود به آنان روحيّه بدهى، به يادشان مى آورى كه چگونه در جنگ "بَدر" آن ها را يارى كردى. از امدادهاى غيبى سخن مى گويى كه در ميدان جنگ براى آنان فرستادى.
سال دوم هجرى، جنگ "بَدر" بين مسلمانان و كافران مكّه واقع شد، در آن جنگ، تعداد مسلمانان ۳۱۳ نفر بود و كافران بيش از هزار نفر بودند. آن روز سه هزار فرشته را به يارى مسلمانان فرستادى و آنان در آن جنگ پيروز شدند.
لَيْسَ لَكَ مِنَ الاَْمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ (۱۲۸ ) وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۲۹ )
جنگ به پايان رسيده، پيامبر در فكر است، به راستى چرا اكثريّت اين مردم به پيمان خود وفا نكردند، آنان عهد بسته بودند تا از پيامبر همچون جان خويش دفاع كنند، چرا آنان پيامبر خود را در سخت ترين لحظه ها تنها گذاشتند؟
هنوز صداى بعضى از مردم در گوش پيامبر است كه به يكديگر مى گفتند: "پيامبر كشته شد، جان خود را نجات دهيد" و يكديگر را به فرار تشويق مى كردند، وظيفه آنان اين بود كه از دين تو دفاع كنند، افسوس كه در اين امتحان سربلند نشدند ! [۷۵] كسانى كه ادّعاى ايمان آن ها از همه بيشتر بود، پيش از همه فرار كردند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۱۳۰ ) وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (۱۳۱ )
در جنگ "اُحد"، ده درصد سربازان اسلام به شهادت رسيدند، اكنون كه دشمن رفته است، آنان كنار پيكر شهدا مى آيند و اشك مى ريزند. به راستى چرا چنين شد؟ بهترين دوستان ما، شهيد شدند.
همه با خود فكر مى كردند كه چرا ما بايد مورد هجوم كافران قرار بگيريم؟ گناه ما چه بود؟ ما مردم مكّه را به پرستش خداى يگانه دعوت مى كرديم و از بت پرستى نهى مى كرديم، چرا مردم مكّه با سپاهى بزرگ به جنگ آمدند و بهترين عزيزان ما را به خاك و خون كشيدند؟
همه به فكر آسيب هاى جنگ هستند، بچّه هايى كه يتيم شدند، زنانى كه بى سرپرست شدند، مادرانى كه داغ جوانان خود را ديدند. درست است كه شهيدان زنده اند و كنار تو روزى مى خورند، امّا هيچ چيز جاى خالى آن ها را پر نمى كند.
وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۱۳۲ ) وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّمَوَاتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (۱۳۳ ) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ (۱۳۴ ) وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ (۱۳۵ ) أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ (۱۳۶ )
آنانى كه در جنگ "اُحُد" از ميدان فرار كردند، اكنون پشيمان هستند، هر لحظه ممكن است كه آنان نااميد شوند، درست است كه آنان به وظيفه خود عمل نكردند و پيامبر را تنها گذاشتند، امّا نااميدى هم خوب نيست، اكنون از آنان مى خواهى تا تصميم بگيرند كه از دستور تو و پيامبر اطاعت كنند تا تو رحمت خود را بر آنان نازل كنى.
از آنان مى خواهى تا براى طلب آمرزش بشتابند، اگر بتوانند عفو و بخشش تو را به دست بياورند، در روز قيامت بهشت در انتظارشان خواهد بود، بهشتى كه وسعت آن به قدر آسمان ها و زمين است. آرى، آنان بايد عهد كنند كه ديگر نافرمانى نكنند، تو گناهانشان را مى بخشى و روز قيامت در بهشت جاودان منزلشان مى دهى.
تو بهشت را براى اهل تقوا آماده كرده اى، اهل تقوا چه كسانى هستند؟ آنان كسانى هستند كه هم در توانگرى و هم در تنگدستى به ديگران كمك مى كنند و خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم مى گذرند. آنان نيكوكاران واقعى هستند و تو آن ها را دوست دارى.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الاَْرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (۱۳۷ ) هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (۱۳۸ )
سخن تو با كسانى بود كه در جنگ "اُحُد" از ميدان فرار كردند، آنان را به عفو و بخشش وعده دادى و آن ها به رحمت تو اميدوار شدند، امّا مبادا فكر كنند كه همواره و در همه شرايط، خطاكاران را مى بخشى !
وقتى انسان بر گناه و نافرمانى عادت كرد، كم كم به آنجا مى رسد كه ديگر سخن خدا را دروغ مى شمارد، قلبش سياه مى شود و از سعادت دور مى شود.
اين نتيجه بعضى از گناهان است، گناهانى كه اگر كسى آن ها را انجام دهد، ايمان خود را از دست مى دهد و كارش به تكذيب سخن تو مى رسد، او ديگر سخن تو را دروغ مى شمارد !
وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (۱۳۹ ) إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الاَْيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (۱۴۰ ) وَلُِيمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ (۱۴۱ )
مسلمانان پيكر شهدا را در كنار كوه اُحُد به خاك مى سپارند، آنان اشك مى ريزند و از نافرمانى خود پشيمان هستند. با خود فكر مى كنند كه اگر از ميدان جنگ فرار نمى كردند و همه با هم با دشمن مقابله مى كردند، اكنون هفتاد نفر به شهادت نمى رسيدند.
پشيمانى خوب است، آنان را به فكر وا مى دارد، امّا نبايد روحيه خود را از دست بدهند، اكنون با آنان سخن مى گويى: اى مؤمنان ! با شكست در يك جنگ، سست و دلسرد نشويد و غمناك نباشيد، اگر ايمان داشته باشيد و استقامت بورزيد، برترى و پيروزى از آنِ شماست، سستى و اندوه شما براى چيست؟ قدرى فكر كنيد، اگر امروز به شما آسيب رسيد، به ياد بياوريد كه سال قبل، بر كافران نيز همين آسيب ها رسيد !
با اين سخن تو، مسلمانان به فكر فرو مى روند، سال قبل، در جنگ بَدر آن ها توانسته بودند هفتاد نفر از كافران را به قتل برسانند و شكست سختى به آنان وارد كنند.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (۱۴۲ ) وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۱۴۳ )
اكنون با كسانى كه از ميدان جنگ فرار كردند چنين مى گويى: "آيا فكر مى كنيد قبل از آن كه امتحانتان كنم، شما را وارد بهشت مى كنم؟ آيا به ياد داريد كه چگونه آرزو مى كرديد شهيد شويد؟ وقتى يادى از شهيدان مى كرديد، مى گفتيد كاش ما هم شهيد مى شديم ! پس امروز كه زمينه شهادت فراهم شد، فرار كرديد، چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است؟ صحنه هاى امتحان را براى شما پيش مى آورم تا معلوم شود آيا واقعاً حاضر هستيد در راه من از جان خود بگذريد؟ آيا در سختى ها صبر و استقامت خواهيد داشت؟ وقت امتحان معلوم مى شود كه چه كسى راستگوست".
اين سخن تو براى همه زمان ها و مكان هاست، راه بهشتِ جاودان از ميان سختى ها مى گذرد، تو كه از همه چيز باخبرى و راز دل همه را مى دانى و به خوبى مى دانى آيا من واقعاً اهل ايمان هستم يا نه، امّا كارى مى كنى كه من خودم را بشناسم، امتحان تو، راهى است براى اين كه من با واقعيّت خود آشنا شوم.[۸۱] * * *
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (۱۴۴ )
تو مسلمانان را به ياد لحظه حسّاسى مى اندازى، آن لحظه اى كه اين صدا در ميدان جنگ پيچيد: "محمّد كشته شد".
ماجرا چه بود؟
يكى از مسلمانان به نام "مصعب" بسيار شبيه پيامبر بود، يكى از كافران او را به شهادت رسانيد و فرياد زد: من محمّد را كشتم ! مسلمانان دچار تزلزل بيشتر شدند و با عجله فرار كردند، خيلى از آن ها به بالاى كوه پناه بردند، آن ها نگران بودند كه نتيجه چه خواهد شد، اگر كافران به تعقيب آن ها بپردازند، چگونه از خود دفاع كنند، بعضى ها با خود گفتند: اكنون كه پيامبر كشته شده است، خوب است دست از اسلام برداريم و بت پرست شويم، اين گونه مى توانيم جان خود را نجات بدهيم !
وَمَا كَانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلًا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الاَْخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (۱۴۵ )
وقتى كه خبر آمدن سپاه كفر به مدينه رسيد، عدّه اى بر اين باور بودند كه بايد در شهر مدينه سنگر گرفت و از شهر دفاع كرد، امّا بيشتر مردم مى گفتند كه بايد به خارج از شهر برويم و شجاعانه با دشمن بجنگيم. براى همين لشكر اسلام به منطقه اُحُد رفت و در آنجا آماده مقابله با كافران شد.
وقتى كه مسلمانان شكست خوردند، بعضى ها با خود گفتند: كاش ما در مدينه مى مانديم و در آنجا سنگر مى گرفتيم، اگر اين كار را مى كرديم، اين همه شهيد نمى داديم !
اكنون تو در جواب آنان مى گويى: ماندن شما در شهر باعث نجات از مرگ نمى شد، مرگ هر انسان، سرنوشت مشخّص شده اوست، هيچ كس بدون اذن من نمى ميرد، بلكه طول عمر هر كس مشخّص شده است، شما نبايد از دشمن بترسيد. شما در اين جنگ شركت كرده ايد، پاداش و ثواب شما هم به نيّت شما بستگى دارد، هر كس پاداش دنيا را بخواهد، به او از دنيا مى دهم، هر كس پاداش آخرت بخواهد، از آن به او مى دهم و البتّه به كسانى كه شكر نعمت هاى مرا به جا آورند، جزاى نيك خواهم داد.
وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (۱۴۶ ) وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (۱۴۷ )فَآَتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الاَْخِرَةِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ (۱۴۸ ) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ (۱۴۹ ) بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ (۱۵۰ ) سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ (۱۵۱ )
اكنون براى مسلمانان از گذشتگان مى گويى تا از آن درس مقاومت و پايدارى بگيرند:
قبل از شما، چه بسيار پيامبرانى را براى هدايت مردم فرستادم، آن پيامبران با ياران زيادى به جنگ دشمنان رفتند و در برابر سختى ها سستى نكردند و هرگز تسليم دشمن نشدند. آنان صبر و استقامت كردند و من صبركنندگان را دوست دارم و آنان را از رحمت خود بهره مند مى كنم.
سخن آنان تنها اين بود: "خدايا ! گناهان ما را ببخش و از تندروى ما درگذر، گام هاى ما را در برابر دشمن استوار كن و ما را بر كافران پيروز گردان".
وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الاَْمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الاَْخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْل عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (۱۵۲ ) إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَد وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمّ لِكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (۱۵۳ )
زمانِ حركت لشكر اسلام از مدينه به سوى كوه احد، پيامبر به آنان فرمود: "اگر در اين جنگ، صبر و استقامت كنيد، پيروز خواهيد شد". اين وعده اى بود كه تو به پيامبر داده بودى.
اكنون كه مسلمانان شكست را تجربه كرده اند، با خود مى گويند: مگر خدا به ما وعده يارى نداد؟ پس چرا ما شكست خورديم؟
در ابتداى جنگ، همه چيز به نفع لشكر اسلام بود، لشكر كفر شكست خورده بود و از ميدان مى گريخت، در اين ميان دو نكته باعث شد تا ورق برگردد و پيروزى تبديل به شكست شود:
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسًا يَغْشَى طَائِفَةً مِنْكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الاَْمْرِ مِنْ شَيْء قُلْ إِنَّ الاَْمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مَا لَا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الاَْمْرِ شَيْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلُِيمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (۱۵۴ )
شب فرا رسيده، مسلمانان به شهر مدينه بازگشته اند، امشب، شبى پر از اضطراب و نگرانى است، درست است دشمن از مدينه دور شده است و به مكّه بازمى گردد، امّا هر لحظه ممكن است دشمن پشيمان شود و به مدينه يورش بياورد و شهر را غارت كند، همه در اضطراب هستند.
تو آرامش را بر اهل ايمان نازل كردى، آنان به وعده هاى تو ايمان داشتند، تو وعده دادى كه در دل كافران ترسى عجيب بيفكنى تا ديگر جرأت رويارويى با مسلمانان را نداشته باشند. اهل ايمان با همان لباس رزم به خواب رفتند، آنان به لطف تو اميدوار بودند و از دشمن نمى ترسيدند.
از طرف ديگر، گروه سست ايمان، در انديشه جان خود بودند و نتوانستند بخوابند، آنان از روى نادانى به تو گمان ناروا داشتند. با خود مى گفتند: آيا ما نجات پيدا خواهيم كرد؟ آيا امشب جان سالم به در خواهيم برد؟ آن ها فراموش كرده اند كه تو همه كاره جهان هستى، شكست و پيروزى در دست توست.
إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (۱۵۵ )
مسلمانان سؤال مهمّى دارند، آن ها بارها از خود پرسيده اند: چرا در آن لحظات حسّاس، از ميدان جنگ فرار كرديم، چرا پيامبر را تنها گذاشتيم؟
اكنون تو مى خواهى جواب سؤال آنان را بدهى، علّت اين لغزش بزرگ، چيزى جز وسوسه شيطان نبود.
در قلب آنان، به جاى محبّت تو، محبّت دنيا منزل كرده بود، آنان به گناهان آلوده شده بودند، آرى، اگر انسان از گناه توبه نكند، گناهان قبلى، راه را براى گناهان بعدى هموار مى كند و شيطان را بر او مسلّط مى كند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لاِِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الاَْرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَوْ كَانُوا عِنْدَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۱۵۶ ) وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (۱۵۷ ) وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لاَِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (۱۵۸ )
هفتاد نفر در اين جنگ شهيد شده اند، در بسيارى از خانه ها صداى گريه مى آيد، پدران و مادرانى كه داغ عزيزان خود را ديده اند، زنانى كه بيوه شده اند، كودكانى كه يتيم شده اند.
در اين ميان، منافقان مى گويند: اگر اين جنگ پيش نمى آمد، الآن همه كسانى كه شهيد شده اند، كنار ما بودند.
اكنون تو از اهل ايمان مى خواهى با آنان هم عقيده نباشند، به راستى عقيده باطل منافقان چيست؟
فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الاَْمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (۱۵۹ ) إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۶۰ )
پيامبر در مسجد نشسته است، كسانى كه از ميدان جنگ فرار كرده بودند و پيامبر را تنها گذاشته بودند، به مسجد آمده اند، آنان دور پيامبر حلقه زده اند،
همه شرمنده و پشيمان هستند، از اين كه پيامبر تو را در سخت ترين شرايط تنها گذاشته اند، احساس گناه مى كنند، امّا پيامبر تو به آنان لبخند مى زند، او پيامبر مهربانى است. خيلى ها تعجّب مى كنند، چقدر پيامبر خوش اخلاق است !
اكنون تو اين آيه را بر پيامبر خود نازل مى كنى:
وَمَا كَانَ لِنَبِيّ أَنْ يَغُلَّ وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْس مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۱۶۱ )
تو از پيامبرت خواستى تا همه مسلمانان را ببخشد، او هم اين كار را كرد، اكنون مى خواهى از پيامبرت دفاع كنى، براى همين به آنان چنين مى گويى: "هيچ پيامبرى در تقسيم غنيمت ها خيانت نمى كند، هر كس كه خيانت كند در روز قيامت با گناه خيانت محشور مى شود، در آن روز همه به سزاى اعمال خود مى رسند و بر هيچ كس ظلم و ستمى نخواهد شد".
ماجرا چيست؟ چرا تو اين آيه را نازل كردى؟
وقتى لشكر اسلام به منطقه "اُحُد" رسيد، پيامبر پنجاه تيرانداز را در مكان بلندى مستقر نمود و "ابن جُبَير" را به عنوان فرمانده آنان مشخّص نمود و از آنان خواست كه هرگز موقعيّت خود را ترك نكنند.
أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَط مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (۱۶۲ ) هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (۱۶۳ )
آيا همه كسانى كه در جنگ اُحُد شركت كردند، به دنبال غنيمت بودند؟ مگر اين غنيمت ها، چقدر ارزش داشتند كه عدّه اى، براى به دست آوردن آن، به پيامبر تهمت خيانت بزنند؟
گويا هدف گروهى از كسانى كه در جنگ شركت كرده بودند، چيزى جز غنيمت نبود، كاش آنان على(عليه السلام)را سرمشق خود قرار مى دادند، على(عليه السلام)در ميدان جنگ رشادت ها و فداكارى ها نمود و لحظه اى هم به غنيمت فكر نكرد، او فقط براى رضاى تو شمشير مى زد و از پيامبر دفاع مى كرد.
آرى، كسى كه در راه رضاى تو قدم برمى دارد با كسى كه در راه غضب تو گام برمى دارد، يكسان نيست.
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آَيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَال مُبِين (۱۶۴ )
وقتى تاريخ را مى خوانم، تعجّب مى كنم، چگونه شد كه عدّه اى از مسلمانان حاضر شدند به پيامبر نسبت خيانت در امانت بدهند، آخر چگونه ممكن است پيامبر چشم داشتى به غنيمت هاى جنگى داشته باشد؟
آنان پيامبر را چگونه شناخته اند؟
آنان فكر مى كنند كه پيامبر هم مانند رهبران ديگر است كه به فكر جمع كردن مال دنياست و در جنگ، به مالِ بيشتر مى انديشد.
أَوَلَمَّا أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّى هَذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۱۶۵ ) وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (۱۶۶ )
ياران پيامبر دور او حلقه زده اند، به سخنان او گوش مى كنند، آنان از گذشته خود پشيمانند، مى خواهند گذشته را جبران كنند، تو از دل آنان خبر دارى، مى دانى هنوز يك سؤال آنان بى پاسخ مانده است، آنان بارها از خود پرسيده اند: چرا اين چنين شد؟ اين مصيبت از كجا به ما رسيد؟
در جنگ احد، هفتاد نفر از مسلمانان كشته شدند، آنان فراموش كردند كه در جنگ بدر، دو برابر اين بر دشمن ضربه زدند، (سال قبل كه بين مسلمانان و كافران جنگ بَدر روى داد، مسلمانان هفتاد نفر از آنان را كشتند و هفتاد نفر را هم اسير كردند).
مسلمانان به دنبال جواب اين سؤال خود هستند، آن ها مى خواهند بدانند چرا ديروز اين چنين شكست خوردند.
وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ (۱۶۷ ) الَّذِينَ قَالُوا لاِِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۱۶۸ )
جنگ اُحُد زمينه اى شد تا منافقان شناخته شوند، وقتى لشكر اسلام به سوى "اُحُد" حركت مى كرد، گروهى سيصد نفرى راه خود را جدا كردند تا به مدينه بازگردند.
چند نفر به آن ها گفتند:
ــ كجا مى رويد؟ بياييد در راه خدا جهاد كنيد، اگر نمى خواهيد براى خدا همراه ما بياييد، حدّاقل براى دفاع از شهر و ناموس خود اقدام كنيد، اگر دشمن را به حال خود رها كنيم، به ناموس ما هم رحم نخواهد كرد.
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (۱۶۹ ) فَرِحِينَ بِمَا آَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (۱۷۰ ) يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَة مِنَ اللَّهِ وَفَضْل وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (۱۷۱ )
وقتى خبر رسيد كه هفتاد نفر از مؤمنان در جنگ اُحُد كشته شدند، منافقان گفتند: "افسوس كه آنان خود را به كشتن دادند، آنان مُردند و هيچ بهره اى هم نبردند".
اكنون درباره شهيدان سخن مى گويى:
هرگز كسانى را كه در راه من كشته شدند، مرده نپنداريد، شهيدان زنده اند، آنان هرگز نمرده اند، هر كس در راه من كشته شود، زنده است، آنان در جوار رحمت من زندگى مى كنند و من به آنان روزى مى دهم و به علّت نعمت هايى كه به آنان داده ام، خشنودند.
الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ (۱۷۲ ) الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ (۱۷۳ ) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَة مِنَ اللَّهِ وَفَضْل لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْل عَظِيم (۱۷۴ ) إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (۱۷۵ )
سپاه كافران به سوى مكّه پيش مى رود، وقتى آن ها حدود ۲۰ كيلومتر از مدينه دور مى شوند، عدّه اى نزد فرمانده سپاه (ابوسفيان) مى آيند و به او مى گويند:
ــ ما اشتباه بزرگى مرتكب شديم؟
ــ چه اشتباهى؟
وَلَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الاَْخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (۱۷۶ ) إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالاِْيمَانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۷۷ ) وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (۱۷۸ )
اكنون ديگر خطرى مدينه را تهديد نمى كند، دشمن از ترس لشكر اسلام فرار كرده است، پيامبر و يارانش به مدينه بازگشته اند، درست است كه جنگ اُحُد با درس هاى بزرگ آن به پايان آمد، امّا پيامبر اين روزها غمى بزرگ در دل دارد.
او سال هاى سال براى اين مردم زحمت كشيد، امّا روزى كه به جنگ اُحُد مى رفت، سيصد نفر از مسلمانان، تنهايش گذاشتند و ميانه راه به مدينه بازگشتند.
سيصد نفر يعنى حدود يك سوم سربازان لشكر او !
مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآَمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (۱۷۹ )
از آيه ۱۲۲ تا اين آيه از ماجراى جنگ "اُحُد" و حوادث آن، سخن به ميان آمد. با خواندن اين آيات، درس هاى بزرگى براى زندگى خود گرفتم. اكنون مى خواهم آخرين سخن تو در رابطه با جنگ اُحُد را بخوانم.
در جنگ "بَدر" مسلمانان را يارى نمودى و آنان توانستند كافران را شكست سختى دهند، امّا چرا مسلمانان را در مرحله اى از جنگ اُحُد به حال خود رها كردى؟ چه رازى در كار بود؟ هدف تو چه بود؟
تو به قانون خودت عمل كردى، تو يك قانون و سنّت قطعى دارى، مى خواستى همه را متوجّه اين قانون كنى.
وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (۱۸۰ )
عالِم بايد به علم خود عمل كند و ديگران را از علم خويش بهره مند سازد، اين عهدى است كه از دانشمندان گرفته اى.
افسوس كه گروهى از دانشمندان، نسبت به علم خود بخل مىورزند و با اين كار خود مانع رشد و كمال ديگران مى شوند.
تو در تورات و انجيل درباره آمدن آخرين پيامبر خود بشارت دادى و نشانه هاى محمّد(صلى الله عليه وآله)را بيان كردى، يهوديانى كه در مدينه زندگى مى كردند، به راحتى مى توانستند حقّ و حقيقت را متوجّه شوند، آنقدر روشن و واضح درباره محمّد(صلى الله عليه وآله)سخن گفته بودى كه جاى هيچ شكّى نبود.
لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الاَْنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (۱۸۱ ) ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّام لِلْعَبِيدِ (۱۸۲ )
از پيامبرت خواستى تا نامه اى به علماى يهودى كه در مدينه زندگى مى كردند، بفرستد و آنان را به دين اسلام دعوت كند و به نماز و زكات سفارش كند.
پيامبر اين نامه مهم را نوشت و آن را به يكى از مسلمانان داد تا به دانشمند بزرگ يهود "فِنْحاص" برساند.
فِنْحاص نامه را از دست فرستاده پيامبر گرفت و شروع به خواندن كرد، به فكر فرو رفت، همه يهوديان منتظر بودند كه او جواب اين نامه را چگونه خواهد داد، بايد هر طور هست مريدان خود را فريب بدهد، او بسيار زيرك است، مى داند چگونه آنان را خام كند.
الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُول حَتَّى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَان تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۱۸۳ )
باز مى خواهى دروغ ديگرى از علماى يهود را بازگو كنى، آنان وقتى فهميدند كه قلب هاى مردم به سوى اسلام متمايل شده است، تصميم گرفتند تا به خيال خود، ضربه اى به پيامبر بزنند و به همه ثابت كنند كه او دروغگوست.
آنان نزد پيامبر آمدند و گفتند:
ــ اى محمّد ! تو ادّعا مى كنى كه از طرف خدا به پيامبرى مبعوث شده اى و خدا، آخرين دين خود را بر تو نازل كرده است و همواره ما را به اسلام دعوت مى كنى.
فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جَاءُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ الْمُنِيرِ (۱۸۴ ) كُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ (۱۸۵ )
علماى يهود پيامبر تو را دروغگو خوانده اند، از مريدان خود خواسته اند تا هرگز با محمّد سخن نگويند، مى دانى پيامبرت از اين سخنان دلگير شده است، براى همين با او چنين سخن مى گويى:
اى محمّد ! اگر اين بهانه جويان تو را دروغگو شمرده اند، بدان كه پيامبران پيش از تو را نيز دروغگو مى پنداشتند، با آن كه آنان دلايلى روشن و نوشته ها و كتاب روشنگر براى مردم آورده بودند.
اى محمّد ! از سخن آنان دلگير نشو، من سزاى گفتار و كردار آنان را پس از مرگ خواهم داد، عذاب سختى در انتظار آنان است، نمى توانند از مرگ فرار كنند، هر انسانى سرانجام، طعم مرگ را خواهد چشيد.
لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ (۱۸۶ )
كسانى كه به تو و پيامبر ايمان آورده اند، در زندگى سختى هاى زيادى تحمّل كردند، عدّه اى از شهر خود، مكّه رانده شدند و ناچار به مدينه هجرت كردند.، در مدينه هم در فقر روزگار مى گذرانند، از طرف ديگر، آنان همواره از يهوديان زخم زبان و بدگويى دين اسلام را مى شنيدند، در جنگ ها عدّه اى از دوستان آن ها شهيد شدند و گروه ديگرى هم مجروح.
مؤمنان گاهى با خود فكر مى كردند: چرا ما به اين همه مصيبت و بلا گرفتار مى شويم؟
اكنون با آنان سخن مى گويى:
وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ (۱۸۷ )
هيچ كس به اندازه يهود، پيامبر تو را آزار نداد، آن ها نشانه هاى پيامبر موعود را در تورات خوانده بودند و مى دانستند كه محمّد(صلى الله عليه وآله)، آخرين پيامبر توست كه تو وعده آمدنش را داده اى، امّا همواره اين واقعيّت را از ديگران پنهان مى كردند.
اكنون تو با پيامبر چنين سخن مى گويى:
اى محمّد ! من به وسيله موسى(عليه السلام)از آنان عهد گرفتم آيات تورات را كه درباره توست، براى مردم بيان كنند و هرگز آن را پنهان نكنند، امّا آنان براى منافع خود، به پيمان خود عمل نكردند. آنان تجارت بدى نمودند، عهد و پيمان خود را فروختند و لذّات زودگذر دنيا را خريدند !
لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَيُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَة مِنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۸۸ ) وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۱۸۹ )
يهوديان مدينه، سال هاى سال بود كه منتظر آمدن پيامبر موعود بودند، امّا وقتى كه تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى فرستادى، با او دشمنى زيادى كردند، آنان نامه اى به يهوديان عراق و يمن نوشتند، در آن نامه چنين نوشتند: "بدانيد كه محمّد آن پيامبر موعود نيست، پس بر دين خود باقى بمانيد و در اين عقيده با ما متّحد شويد".
آرى، آن ها همه يهوديان را در انكار محمّد(صلى الله عليه وآله)متّحد نمودند و بسيار خوشحال از اين اتّحاد بودند. آنان به مريدانشان مى گفتند: خدا را شكر كه ما همه با هم متّحد هستيم، ما اهل نماز و روزه هستيم و فقط ما دوستان خداييم.
علماى يهود ادّعا كردند اهل نماز و روزه هستند، در حالى كه نماز نمى خواندند و روزه نمى گرفتند، آنان دوست داشتند كه اين گونه ديگران تمجيدشان كنند.[۹۲]
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاََيَات لاُِولِي الاَْلْبَابِ (۱۹۰ ) الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (۱۹۱ )رَبَّنَا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَار (۱۹۲ ) رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلاِْيمَانِ أَنْ آَمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآَمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الاَْبْرَارِ (۱۹۳ )رَبَّنَا وَآَتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ (۱۹۴ )
به پايان اين سوره نزديك شده ام، اكنون از من مى خواهى تا با قدرت و عظمت تو بيشتر آشنا شوم، تو دوست دارى تا من درس يكتاپرستى را از نظام طبيعت بياموزم، از من مى خواهى تا به جهان هستى نگاه كنم.
برايم از كسانى كه دوستشان دارى، سخن مى گويى، آنان چه كسانى هستند؟ آنان اهل فكر و انديشه اند، در آسمان ها و زمين، همچنين در گردش شب و روز نشانه هايى از قدرت تو را مى يابند.
آنان در همه حال تو را ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند، آنان اين گونه با تو سخن مى گويند و مناجات مى كنند:
فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِل مِنْكُمْ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثَى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لاَُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلاَُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ (۱۹۵ )
برايم دعاى بندگان مؤمن خود را ذكر كردى، من با دعاى آنان آشنا شدم و سعى مى كنم همواره اين دعا و مناجات را بخوانم.
تو دعاى آنان را مستجاب مى كنى، عمل هيچ كس (از مرد و زن) را بى مزد نمى گذارى، همه انسان ها هم نوع هستند و در نظر تو يكسانند.
مؤمنان زيادى در راه تو از وطن خود هجرت كردند و از خانه هاى خود رانده شدند، آنان به علّت ايمان به تو، آزار ديدند، با دشمنان تو جنگيدند و كشته شدند.
لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلَادِ (۱۹۶ ) مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (۱۹۷ ) لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلاَْبْرَارِ (۱۹۸ )
به زندگى افرادى نگاه مى كنم كه به تو و دين تو ايمان ندارند، بعضى از آنان، وضع مالى خوبى دارند و ثروت زيادى را جمع كرده اند. اينجاست كه برايم سؤالى مطرح مى شود: آيا ثروت زياد، نشانه اين است كه آنان نزد تو مقام و جايگاهى دارند؟ چگونه ممكن است تو كافران را دوست بدارى و به آنان اين همه ثروت بدهى؟
اكنون تو جواب اين سؤال مرا مى دهى:
ثروت زياد و تجارت كافران تو را فريب ندهد و ناراحت نكند، اين ها همه بهره اندكى است كه به زودى فانى مى شود و جايگاه آنان جهنّم است، پس در ثروتى كه پس از آن آتش جهنّم باشد، هيچ خيرى نيست، جهنّم بد جايگاهى است كه كافران، آن را براى خود آماده كرده اند.
وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلَّهِ لَا يَشْتَرُونَ بِآَيَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (۱۹۹ )
در اين سوره درباره يهوديان و مسيحيان مطالب زيادى بيان نمودى، اكنون من مى دانم گروه زيادى از آنان با اين كه حقّ را مى شناسند، از پذيرفتن آن، خوددارى مى كنند، به آنان وعده عذاب روز قيامت را دادى.
اكنون مى خواهى درباره گروهى ديگر از آنان برايم سخن بگويى، گروهى از يهوديان و مسيحيان، وقتى حقّ را شناختند آن را مى پذيرند و به قرآن ايمان مى آورند همانگونه كه به كتاب آسمانى خود ايمان داشته اند.
آنان سخن تو را با تواضع و فروتنى قبول مى كنند و هرگز به آن بى اعتنايى نمى كنند، در روز قيامت به آنان پاداش خواهى داد و در دادنِ اين پاداش، هرگز تأخيرى نخواهد بود، زيرا حسابرسى تو سريع است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۲۰۰ )
اين آخرين آيه اين سوره است، پيام هاى كلى اين سوره را در اين آيه برايم خلاصه مى كنى، از من مى خواهى تا در برابر سختى ها شكيبا باشم و در مقابله با دشمنان استقامت بورزم، از رهبرى كه تو برايم معيّن كردى، دفاع كنم و در راه او پايدار باشم و از گناهان دورى كنم تا در دنيا و آخرت رستگار شوم.
ماجراى جنگ اُحُد را برايم بيان كردى، اگر مسلمانان به سخن تو عمل مى كردند، هرگز شكست نمى خوردند، من اكنون بايد تلاش كنم تا به اين چهار توصيه تو عمل كنم:
۱ - صبر در هنگام سختى ها
۱ - اين سوره "مدنىّ" است و سوره شماره چهار قرآن مى باشد.
۲ - "نساء" به معناى "زنان" مى باشد، اين سوره را به اين نام مى خوانند زيرا بسيارى از قوانين مربوط به زنان در اين سوره بيان شده است.
۳ - موضوعات اين سوره چنين است: احكام ازدواج، ارث زنان، طلاق، مهريه، يتيمان...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس وَاحِدَة وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالاَْرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا (۱ )
از مهربانى خود سخن مى گويى تا تو را به عنوان خداى بخشنده و مهربان ياد كنيم. از ما مى خواهى تا پرهيزكار باشيم و از گناه و معصيت دورى كنيم.
دستورات تو براى سعادت دنيا و آخرت ماست، از عبادت و بندگى ما، هيچ سودى نمى برى، تو از همه بى نيازى.
از ما مى خواهى تا به سخنان تو گوش فرا دهيم، زيرا تو بودى كه ما را آفريدى، تو خالق ما هستى و راه سعادت ما را، بهتر از همه كس مى دانى، در قرآن اين راه را به ما نشان دادى.
وَآَتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا (۲ ) وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا (۳ ) وَآَتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْء مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَرِيئًا (۴ )
از ما خواستى تا همواره تقوا پيشه كنيم، يكى از موارد تقوا اين است كه مراعات حال يتيمان را كنيم. اگر مال و ثروتى از آنان نزد ما به امانت مى باشد، وقتى بزرگ شدند، مالشان را به آنان پس دهيم.
از ما مى خواهى تا ثروت يتيمان را با بهانه هاى مختلف حيف و ميل نكنيم، ثروت آنان را از آنِ خود نكنيم كه خوردن مال يتيم گناهى بسيار بزرگ است.
بار ديگر به حفظ مال يتيمان تأكيد مى كنى و از مسلمانان مى خواهى تا هرگز به هوس طمع مال دنيا با دختران يتيم ازدواج نكنند.
وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا (۵ ) وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آَنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ يَكْبَرُوا وَمَنْ كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَنْ كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا (۶ )
وقتى كودكى پدرش از دنيا رفت و ثروتى به او رسيد، نبايد ثروتش را در اختيار خودش قرار داد، زيرا او مال خود را تباه مى كند.
همچنين وقتى كسى بداند همسر يا فرزندش از هوش كافى براى حفظ ثروت برخوردار نيستند، نبايد اختيار اموالش را به آن ها بدهد، زيرا ممكن است آنان ثروت او را حيف و ميل كنند.[۱۰۶] كسى كه سرپرستى يتيمان را به عهده مى گيرد، بايد غذا و لباس آن ها را تأمين كند و با آنان نيكو سخن بگويد.
لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالاَْقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالاَْقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا (۷ ) وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا (۸ )
قبل از اسلام، رسمى در ميان بسيارى از مردم رواج داشت كه ارث فقط براى مردان بود و به زنان هيچ ارثى نمى رسيد، گاه مى شد مرد ثروتمندى از دنيا مى رفت كه دختر داشت، امّا پسرى نداشت، مردان ديگر با همسر آن مرد ازدواج مى كردند تا صاحب آن اموال شوند زيرا به دختر و زن ارثى نمى رسيد.
اكنون اين رسم جاهلى را باطل اعلام مى كنى و مى گويى:
براى پسران از آنچه از پدر و مادر و خويشانش باقى مى ماند، سهم معيّنى است، براى دختران هم از آنچه پدر و مادر و خويشان او باقى مى گذارند، سهمى است، فرقى نمى كند كه مال و ثروت به جا مانده از پدر و مادر و يا خويشان، كم باشد يا زياد. سهم هر كس مشخّص و معيّن شده است.
وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا (۹ ) إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا (۱۰ )
كودك يتيم، دل شكسته است، تو دوست دارى كه ما همواره مراعات حال يتيمان را بكنيم. براى همين چنين مى گويى: اگر روزى فرزندان شما يتيم شدند، دوست داريد كه ديگران با آنان چگونه رفتار كنند؟ پس امروز با يتيمان همان گونه رفتار كنيد.
آرى، اگر خود را جاى ديگران بگذاريم، درد آن ها را بهتر درك مى كنيم و با آنان مهربان تر مى شويم.
ما هرگز نبايد فراموش كنيم كه مسائل اجتماعى به صورت يك سنّت از امروز به فردا مى رسد، كسانى كه ظلم و ستم به يتيمان را در جامعه رواج مى دهند، راه ستمكارى را نسبت به فرزندان خود هموار مى سازند، كارهاى ما، با گذشت زمان به صورت قانون در مى آيد و به نسل هاى بعد منتقل مى شود و نتيجه آن، دامان فرزندان خود ما را مى گيرد، اگر ما امروز به يتيمى ظلم كنيم، در آينده به يتيمانِ خود ما نيز، ظلم خواهد شد.[۱۰۸]
يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلاَِبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِد مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلاُِمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلاُِمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْن آَبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًما حَكِيًما (۱۱ )وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْن وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْن وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِد مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْن غَيْرَ مُضَارّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ (۱۲ ) تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (۱۳ ) وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ (۱۴ )
در اينجا مى خواهى قانون ارث را براى ما بيان كنى، تقسيم ارث بين بازماندگان، حقّ طبيعى افراد است، ثروت و دارايى هر كس، نتيجه كوشش هاى اوست و بعد از مرگ او، راه عادلانه اين است كه اين اموال به نزديكانش داده شود، زيرا اين افراد در واقع ادامه دهنده هستى او به شمار مى آيند.
اكنون ارث را دو گروه بيان مى كنى: (۱) ارث فرزندان و پدر و مادر، (۲) ارث همسر.
اما شرح ارث اين دو گروه، به اين صورت است:
وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا (۱۵ ) وَاللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآَذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ تَوَّابًا رَحِيًما (۱۶ )
تو از مسلمانان خواسته اى تا در غريزه جنسى، محدوديّت ها را مراعات كنند، اين حكمت و مصلحت توست، اگر انسان در امور جنسى و ارتباط با جنس مخالف آزاد باشد، گرفتار بيراهه اى مى شود كه ديگر روى سعادت و رستگارى را نمى بيند.
در جامعه اى كه روابط جنسى آزاد است و هيچ محدوديّتى ندارد، خانواده ها متلاشى مى شوند و فرزندان نامشروعى به دنيا مى آيند كه از نعمت خانواده محروم هستند.
روابط جنسى بايد طبق قانون تو باشد، در جامعه اسلامى، نبايد زنا و فحشا رواج پيدا كند.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَة ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيب فَأُولَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيًما حَكِيًما (۱۷ ) وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الاَْنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (۱۸ )
سخن از توبه به ميان آمد، توبه همان بازگشت به سوى تو و پشيمانى از گناه است. اگر راه توبه بسته بود و فرصت بازگشت از خطاها از انسان گرفته مى شد، اثر خطرناكى در روحيه انسان مى گذاشت و انسان دچار يأس و نااميدى مى شد.
راه توبه هميشه باز است، تو بندگان خود را دوست دارى و آنان را به سوى خود دعوت مى كنى و گناهانشان را مى بخشى.
البتّه ممكن است من خود را فريب دهم و گناهان زيادى انجام دهم و با خود بگويم كه بعداً توبه مى كنم، اين خطرى است كه سعادت مرا تهديد مى كند، براى همين چند شرط مهم براى توبه بيان مى كنى: