کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفت

      فصل هفت



    روز سه شنبه، هفتم محرّم است و آفتاب داغ كربلا بيداد مى كند.
    اسب سوارى از راه كوفه مى آيد و نزد عمرسعد مى رود. او با خود نامه اى دارد. عمرسعد نامه را مى گيرد و آن را مى خواند: "اى عمرسعد! بين حسين و آب فرات جدايى بينداز و اجازه نده تا او از آب فرات قطره اى بنوشد. من مى خواهم حسين با لب تشنه جان بدهد".[59]
    عمرسعد بى درنگ يكى از فرماندهان خود به نام عَمْرو بن حَجّاج را مأمور مى كند كه به همراه هفتصد نفر كنار فرات مستقر شوند تا از دسترسى امام حسين(عليه السلام) و يارانش به آب ممانعت كنند.[60]
    از امروز بايد خود را براى شنيدن صداى گريه كودكانى كه از تشنگى بى تابى مى كنند، آماده كنى.
    صحراى كربلا سراسر گرما و سوز و عطش است. آرى! اين عطش است كه در صحرا طلوع مى كند و جان كودكان را مى سوزاند. من و تو چه كارى مى توانيم براى تشنگى بچّه هاى امام حسين(عليه السلام) انجام بدهيم؟
    من ديگر نمى توانم طاقت بياورم. رو به سوى لشكر كوفه مى كنم. مى روم تا با عمرسعد سخن بگويم، شايد دل او به رحم بيايد.
    اى عمرسعد! تو با امام حسين(عليه السلام) جنگ دارى، پس اين كودكان چه گناهى كرده اند؟ او مى خندد و مى گويد: "مگر همين حسين و پدرش نبودند كه آب را بر روى عثمان، خليفه سوم بستند تا به شهادت رسيد؟ مگر زن و بچه عثمان تشنه نبودند؟ ما امروز مى خواهيم انتقام عثمان را بگيريم".
    از شنيدن اين سخن متحير شدم، زيرا تا به حال چنين مطلبى را نشنيده ام كه حضرت على(عليه السلام) و فرزندان او، آب را بر عثمان بسته باشند، امّا با كمال تعجّب مى بينم كه تمام سپاه كوفه اين سخن را مى گويند كه اين تشنگى در عوض همان تشنگى است كه به عثمان روا داشته اند.
    عمرسعد نامه ابن زياد را به من مى دهد تا بخوانم. در اين نامه چنين آمده است: "امروز، روزى است كه من مى خواهم انتقام لب هاى تشنه عثمان را بگيرم. آب را بر كسانى ببنديد كه عثمان را با لب تشنه شهيد كردند".[61]
    مات و مبهوت به سوى فرات مى روم. آب موج مى زند. مأموران، ساحل فرات را محاصره كرده اند.
    عبدالله اَزْدى را مى بينم. او فرياد برمى آورد: "اى حسين! اين آب را ببين كه چه رنگ صاف و درخشنده اى دارد، به خدا قسم نمى گذاريم قطره اى از آن را بنوشى تا اينكه از تشنگى جان بدهى".[62]
    حالا مى فهمم كه عمرسعد روى اين موضوع تشنگى تبليغات زيادى انجام داده است. خيلى علاقه مند مى شوم تا از قصه كشته شدن عثمان و تشنگى او با خبر شوم.
    آيا كسى هست كه در اين زمينه مرا راهنمايى كند؟ به راستى، چه ارتباطى بين تشنگى عثمان و تشنگى امام حسين(عليه السلام)وجود دارد؟
    * * *
    همسفرم! آيا موافقى با هم اندكى تاريخ را مرور كنيم. بايد به بيست و شش سال قبل برگرديم تا حوادث سال سى و پنج هجرى قمرى را بررسى كنيم.
    عثمان به عنوان خليفه سوم در مدينه حكومت مى كرد. او بنى اُميّه را همه كاره حكومت خود قرار داده بود و مردم از اينكه بنى اُميّه، بيت المال را حيف و ميل مى كردند، از عثمان ناراضى بودند.
    به مردم مصر بيش از همه ظلم و ستم مى شد، امّا سرانجام صبر آنها لبريز شد و در ماه شَوّال سال سى و پنج هجرى به سوى مدينه آمدند. آنها خانه عثمان را محاصره كردند و اجازه ندادند كه او براى خواندن نماز جماعت به مسجد بيايد.
    حضرت على(عليه السلام) براى دفاع از عثمان، امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را به خانه عثمان فرستاد و به آنها دستور داد كه نگذارند آسيبى به عثمان برسد. محاصره بيش از دو هفته طول كشيد و در تمام اين مدّت، امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و گروه ديگرى از اهل مدينه از عثمان دفاع مى كردند.
    جالب اين است كه خود بنى اُميّه كه طراح اصلى اين ماجرا بودند، مى خواستند كه با از ميان برداشتن عثمان به اهداف جديد خود برسند.
    روز هجدهم ذى الحجّه مروان منشى و مشاور عثمان، به او گفت از كسانى كه براى دفاع او آمده اند بخواهد تا خانه او را ترك كنند. عثمان هم كه به مروان اطمينان داشت و خيال مى كرد خطر برطرف شده است، از همه آنهايى كه براى دفاع از آنها آمده بودند خواست تا به خانه هاى خود بروند.
    او به همه رو كرد و چنين گفت: "من همه شما را سوگند مى دهم تا خانه مرا ترك كنيد و به خانه هاى خود برويد".[636465]
    حضرت على(عليه السلام) چون متوجّه بازگشت امام حسن(عليه السلام) شد، به او دستور داد تا به خانه عثمان باز گردد. امام حسن(عليه السلام) به خانه عثمان بازگشت، امّا بار ديگر عثمان او را قسم داد كه خانه او را ترك كند.[66]
    شب هنگام، نيروهايى كه از مصر آمده بودند از فرصت استفاده كردند و حلقه محاصره را تنگ تر كردند. محاصره آن قدر طول كشيد كه ديگر آبى در خانه عثمان پيدا نمى شد.[67]
    عثمان و خانواده او به شدت تشنه بودند، امّا شورشيان، اجازه نمى دادند كسى براى عثمان آب ببرد. آنها مى خواستند عثمان و خانواده اش از تشنگى بميرند.
    هيچ كس جرأت نداشت به خانه عثمان نزديك شود. شورشيان با شمشيرهاى برهنه خانه را در محاصره خود داشتند.
    اما حضرت على(عليه السلام) به بنى هاشم دستور داد تا سه مشك آب بردارند و به سوى خانه عثمان حركت كنند. آنها هرطور بود آب را به خانه عثمان رساندند.[68]
    امام حسن(عليه السلام) و قنبر هنوز بر درِ خانه عثمان ايستاده بودند كه تيراندازى شروع شد. در اين گيرودار امام حسن(عليه السلام) نيز مجروح شد، امّا سرانجام شورشيان به خانه عثمان حمله كردند و او را به قتل رساندند.
    پس از مدّتى بنى اُميّه با بهانه كردن پيراهن خون آلود عثمان، حضرت على(عليه السلام) را به عنوان قاتل او معرّفى كردند. دستگاه تبليغاتى بنى اُميّه تلاش مى كردند تا مردم باور كنند كه حضرت على(عليه السلام) براى رسيدن به حكومت و خلافت در قتل عثمان دخالت داشته است.
    امروز، روز هفتم محرّم است. ابن زياد نيز، تشنگى عثمان را بهانه كرده تا آب را بر امام حسين(عليه السلام) ببندد.
    عجب! تنها كسى كه به فكر تشنگى عثمان بود و براى او آب فرستاد حضرت على(عليه السلام)بود. امام حسين(عليه السلام) و امام حسن(عليه السلام)براى بردن آب به خانه عثمان تلاش مى كردند، امّا امروز و بعد از گذشت بيست و شش سال اعتقاد مردم بر اين است كه اين بنى هاشم و امام حسين(عليه السلام) بودند كه آب را بر عثمان بستند؟! به راستى كه تاريخ را چقدر هدفمند تحريف مى كنند!
    همسفرم! آيا تو هم با من موافقى كه اين تحريف تاريخ بيشتر از تشنگى، دل امام حسين(عليه السلام) را به درد آورده است.
    * * *
    خورشيد بىوقفه مى تابد. هوا بسيار گرم شده و صحراى كربلا، غرق تشنگى است.
    كودكان از سوز تشنگى بى تابى مى كنند و رخساره آنها، دل هر بيننده اى را مى سوزاند.
    ابن حُصين هَمْدانى، نزد امام مى آيد و مى گويد: "مولاى من! اجازه دهيد بروم و با عمرسعد سخن بگويم. شايد بتوانم او را راضى كنم تا آب را آزاد كند".
    امام با نظر او موافقت مى كند و او به سوى لشكر كوفه مى رود و به آنها مى گويد: "من مى خواهم با فرمانده شما سخن بگويم".
    او را به خيمه عمرسعد مى برند و او وارد خيمه مى شود، امّا سلام نمى كند. عمرسعد از اين رفتار او ناراحت مى شود و به او مى گويد: "چرا به من سلام نكردى، مگر مرا مسلمان نمى دانى؟".
    ابن حُصين هَمْدانى در جواب مى گويد: "اگر تو خودت را مسلمان مى دانى چرا آب فرات را بر خاندان پيامبر بسته اى؟ آيا درست است كه حيوانات اين صحرا از آب فرات بنوشند، امّا فرزندان پيامبر لب تشنه باشند؟ در كدام مذهب است كه آب را بر كودكان ببندند؟".[69]
    عمرسعد سر خود را پايين مى اندازد و مى گويد: "مى دانم كه تشنه گذاردن خاندان پيامبر، حرام است، امّا چه كنم ابن زياد به من اين دستور را داده است. باور كن كه من در شرايط سختى قرار گرفته ام و خودم هم نمى دانم چه كنم؟ آيا بايد حكومت رى را رها كنم. حكومتى كه در اشتياق آن مى سوزم. دلم اسير رى شده است. به خدا قسم نمى توانم از آن چشم بپوشم".[70]
    اين جاست كه ابن حُصين هَمْدانى باز مى گردد، در حالى كه مى داند سخن گفتن با عمرسعد كار بيهوده اى است. او چنان عاشق حكومت رى شده كه براى رسيدن به آن حاضر است به هر كارى دست بزند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب درياى عطش نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن