سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۴۰. کتاب خداى خوبىها | |
تعداد بازديد : | ۲۵ |
موضوع: | عرفان و معنويت |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ پنجم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | خداشناسى، توحيد، معرفت ناب |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
خدايا! مى خواهم براى تو بنويسم، درباره تو مى نويسم، خوب مى دانم اگر توفيق تو نباشد، اين كار چقدر سخت است!
خودت آگاه هستى كه قلم من سرگردان و حيران است، دست از نوشتن برمى دارم و به سوى رحمتت چشم مى دوزم و از تو يارى مى خواهم.
خدايا! وقت سحر است، شب اوّل ماه رمضان است و من قلم در دست دارم و جز حيرت چيزى ندارم; نمى دانم چه زمان، لطف خود را بر من ارزانى مى دارى، مى خواهم براى دوستانم از تو سخن بگويم، مى خواهم احاديث اهل بيت(عليهم السلام) را براى آن ها بازگو كنم، دوست دارم كه همه تو را آن گونه بشناسند كه امامان معصوم(عليهم السلام) بيان كرده اند، اين هدف من است.
مدّت ها به اين فكر بودم كه خدا چه سخن و كلامى را بيش از همه دوست دارد، مى خواستم بدانم كه چگونه مى توانم محبّت خدا را به سوى خود جذب كنم.
يك روز كه داشتم سخنان پيامبر را مى خوانم به جواب خود رسيدم، آن سخن چنين بود: "يك ذكر هست كه خدا آن را بيش از همه دوست دارد، آيا مى دانى آن سخن چيست؟ لا إله إلاّ الله، وقتى بنده اى از بندگان خدا اين ذكر را با تمام وجود و با صداى بلند مى گويد، گناهان او از پرونده اعمالش فرو مى ريزد".*P*۱
آيا تا به حال در فصل پاييز به درختان نگاه كرده اى؟ وقتى باد مىوزد برگ هاى زرد درختان بر روى زمين مى ريزند، وقتى تو ذكر لا اله إلاّ الله را با صداى بلند مى گويى، گناهان تو پاك و روح تو از آلودگى ها زدوده مى گردد.
اكنون بايد فكر كنى كه معناى اين ذكر چيست؟
اينجا نيشابور است، شهر علم و دانش. علماى بزرگى در اين شهر زندگى مى كنند، همه آن ها اهل حديث هستند. امروز خبردار شده اند كه امام رضا(عليه السلام) به اين شهر مى آيد. همه آن ها به استقبال آن حضرت آمده اند، آن ها دوست دارند كه از ايشان حديثى بشنوند.
مأمون دستور داده است تا امام رضا(عليه السلام) مدّت زيادى در نيشابور نماند، او مى داند كه اگر مردم فرصت پيدا كنند و با امام رضا(عليه السلام)آشنا شوند، خطرى بزرگ حكومت را تهديد خواهد نمود.
خبر مى رسد كه امام رضا(عليه السلام) از شهر نيشابور حركت مى كند، غوغايى در ميان علماى شهر برپامى شود. چند نفر از بزرگان آن ها نزد امام مى آيند و يكى از آن ها چنين مى گويد: اى پسر رسول خدا! از ميان ما مى روى و ما هنوز از تو حديثى نشنيده ايم!
ديگرى مى گويد: تو را به حقّ پدر بزرگوارت، قسم مى دهيم كه حديثى براى ما بگوييد تا ما از شما يادگار داشته باشيم.
روز قيامت است، غوغايى برپاست، همه مردم براى حسابرسى ايستاده اند، ترس و وحشت بر همه جا سايه افكنده است. گروهى به سوى بهشت روانه شده اند تا مهربانى خدا را در آغوش كشند. گروهى ديگر منتظر هستند تا فرشتگان تكليف آنان را مشخص كنند. آن ها كسانى هستند كه هرگز بت پرست نبوده اند، آن ها خدا را به يگانگى قبول داشته اند، ولى متأسفانه در زندگى دنيا به گناهان زيادى آلوده شده اند.
بعد از لحظاتى، يكى از فرشتگان رو به آنان مى كند و به آنان خبر مى دهد كه شما بايد به جهنّم برويد، جرم و گناه شما بسيار سنگين است و بايد سزاى كارهاى خود را ببينيد.
در اين هنگام آن ها چنين مى گويند:
بار خدايا! آيا مى خواهى ما را به جهنّم ببرى در حالى كه ما در دنيا تو را مى پرستيديم و جز تو به خداى ديگرى باور نداشتيم؟
شب بود و باران بهارى بر سر و صورت من مى باريد. نسيم هم مىوزيد و نگاهم به گنبد طلايى خيره مانده بود. آرى! من در بهشت روى زمين بودم. من به حرم امام رضا(عليه السلام) پناه آورده بودم.
آقاى من!
دلم مى خواهد قدرى درباره خدا برايم سخن بگويى. تو خود مى دانى كه من از اوّل زندگى ام تا به حال فقط او را پرستش نموده ام، امّا چه كنم؟ معرفت و شناخت من نسبت به او خيلى كم است، من نياز دارم كه خدا را بهتر و بيشتر بشناسم.
مولاى من! باور دارم كه هيچ كس مثل شما نمى تواند خدا را برايم معرّفى كند.
من تو را ستايش مى كنم كه يگانه و بى نياز هستى. تو كه از چيز ديگرى وجود نيافته اى و وجودت از خودت است.
هيچ كس نمى تواند چگونگى تو را بفهمد و آن را بيان كند، در عظمت و بزرگى تو همه انديشه ها حيران اند.
تو هرگز از آفريده هاى خود دور نيستى تا من سؤال كنم كه تو كجايى! تو با علم و دانش خود بر همه آگاهى دارى و از حال همه باخبر هستى.
هيچ چيز بر تو پوشيده نيست، تو به هر آنچه آفريده اى، اطّلاع دارى خواه در زمين باشد يا آسمان. تاريكى هاى شب نمى تواند چيزى را بر تو پوشيده بدارد.
نمى دانى چه كنى؟ آيا مى خواهى حرف دلت را بزنى؟ آيا مى خواهى سؤالت را بپرسى؟
تو در اين شهر غريبه اى. از راه دورى آمده اى. آمده اى تا به گمگشته خود برسى. تو نيامده اى تا در اين مسجد فقط نماز بخوانى. درست است نماز خواندن در مسجد كوفه ثواب يك حجّ را دارد، امّا تو گمشده ديگرى دارى.
چرا با من سخن نمى گويى؟ تو در انتظار آمدن امام خود هستى. فكر مى كنم تا موقع اذان ظهر بايد صبر كنى.
الله اكبر! الله اكبر!
اوّل خوب است خودم را معرّفى كنم. نام من "فَتح" است. اهل گرگان هستم. به سفر حجّ رفته ام و حاجى شده ام و اكنون مى خواهم به شهر خود بازگردم.
وقتى من به شهر خود برسم، مردم مراسم باشكوهى براى استقبال از من برپاخواهند كرد، رسم ما گرگانى ها اين است وقتى كه حاجى از خانه خدا برمى گردد، همه به ديدن او مى روند و در خانه اش چندين روز مهمانى برپاست.
هنوز راه زيادى بايد بروم تا به وطن خودم برسم، راستش را بخواهى دلم براى زن و بچّه ام قدرى تنگ شده است، كاش مى شد روزهاى اين سفر زودتر سپرى مى شد، امّا چاره نيست فكر مى كنم بايد مدّت زيادى، در راه باشم. من الآن در راه عراق هستم. من بايستى بيابان هاى خشك و بى آب و علف عربستان را پشت سر بگذارم، بايد اوّل به عراق بروم و از آنجا به سوى ايران حركت كنم. فكر مى كنم سفر من چند ماهى به طول خواهد كشيد.
آنجا را نگاه كن! گويا قافله اى است كه كنار آن چاه آب اتراق كرده، خوب است من هم همين جا توقف كنم.
آيا نام مرا شنيده اى؟ من "ابن ابى عُمَير" هستم. يكى از ياران امام كاظم(عليه السلام) و در شهر بغداد زندگى مى كنم. من يكى از كسانى هستم كه با همه وجودم تلاش كردم به مكتب تشيّع خدمت كنم و در واقع، امور شيعيان بغداد به دست من است. بيش از چهل كتاب را حفظ هستم، كتاب هايى كه پر از سخنان امامان(عليهم السلام) است. من آن كتاب ها را براى جوانان شيعه بيان مى كنم و اين امانت ها را به نسل بعد از خود منتقل مى كنم.
چندين بار گرفتار زندان شده ام، حكومت وقت خيال مى كند با زندانى كردن و شكنجه دادن من مى تواند مانع رشد مكتب تشيّع شود، امّا اين خيالى بيش نيست، روز به روز جوانان بيشترى به اين مكتب زيبا و آسمانى علاقه مند مى شوند و به امامت امام كاظم(عليه السلام) اعتقاد پيدا مى كنند.
يك روز من نزد امام كاظم(عليه السلام) رفتم، خيلى دلم مى خواست تا معرفت و شناختم نسبت به حقيقت پروردگار زيادتر شود. دوست داشتم تا آن حضرت در مورد خدا برايم سخن بگويد. به نظر من شيعه واقعى كسى است كه همواره به دنبال كسب آگاهى و شناخت است، نه كسى كه فقط به شور و احساس اهميّت مى دهد.
آن روز من رو به امام كردم و گفتم: يابن رسول الله! از شما مى خواهم تا توحيد را به من آموزش دهيد.
ــ ببينم، مثل اين كه تو مسلمان نيستى! درست است؟
ــ آرى! درست حدس زدى. من يهودى هستم.
ــ تا آنجا كه يادم مى آيد كوفه يهودى نداشته است، تو از كجا آمده اى؟
ــ من از "يمن" آمده ام تا سؤالى را از على(عليه السلام) بپرسم.
نبرد آغاز شده است، آفتاب مى تابد، لشكر دشمن هجوم آورده است، نگاه كن! آن شتر را مى بينى، همان شتر كه سربازان زيادى بر گرد او جمع شده اند، آن شتر عايشه است. امروز عايشه، همسر پيامبر به جنگ على(عليه السلام) آمده است.
اين مردم، پيراهن عثمان را بهانه كرده اند تا به روى على(عليه السلام) شمشير بكشند، آن ها مى خواهند مانع اجراى عدالت او بشوند.
خيلى عجيب است، طلحه و زبير كه نقش اصلى در قتل عثمان را داشتند، امروز به خونخواهى عثمان قيام كرده اند. آن ها اوّلين كسانى بودند كه بعد از كشته شدن عثمان با على(عليه السلام) بيعت كردند، امّا بيعت آن ها از سر عشق به حكومت و ثروت بود، آن ها خيلى زود فهميدند كه در حكومت على(عليه السلام) جايى براى ثروت اندوزى آن ها نيست، آن ها با عايشه همراه شدند و به شهر بصره حمله بردند و عدّه اى از مسلمانان را به قتل رساندند.
افسوس كه آن ها نفهميدند كه چه مى كنند! بهترين فرصت ها را از على(عليه السلام)گرفتند!
سوره توحيد را كه مى شناسى، سوره اى كه خدا خودش را در آن سوره براى ما معرّفى نموده است:
(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ).
بگو!
اى محمّد! بگو كه او خدايى است يگانه. بگو آنچه را كه من به تو وحى كردم، بگو!
فردا چه روز سختى خواهد بود، خدا خودش رحم كند! ما سيصد و سيزده نفر هستيم، اين سپاه كوچك فقط هفت شمشير و شش زره دارد، امّا دشمنى كه به سوى ما مى آيد هزار جنگجو دارد كه همه شمشير و زره دارند و تشنه خون ما هستند. خدا خودش رحم كند. راستش را بخواهيد من كه خيلى ترسيده ام!
آيا موافقيد با هم فرار كنيم و به خانه و كاشانه خود برگرديم؟
نگاهى به من مى كنى و سر تكان مى دهى و مى گويى: "آخر تو ديگر چه نويسنده اى هستى؟ تو بايد بمانى و ماجراى اين جنگ را بنويسى! چه كسى به تو گفته شمشير به دست بگيرى، شمشير تو قلم توست".
نمى دانم چه مى شود كه حرف تو مرا آرام مى كند، همراه تو به سوى خيمه مى روم تا استراحت كنم.
آيا مى دانى بهترين نام خدا چيست؟
آيا مى دانى كدام نام خدا در قرآن بيشتر از همه ذكر شده است؟
جواب اين است: الله.
اين نام ۲۸۱۶ بار در قرآن تكرار شده است.
من يكى از شاگردان امام جواد(عليه السلام) هستم. نام من عبدُالرّحمان است، اهل كوفه هستم. مدّتى بود كه سؤالى ذهن مرا مشغول كرده بود، مى خواستم بدانم كه خدا چگونه است، به دنبال فرصت مناسبى بودم كه سؤال خود را از امام بپرسم. يك روز كه مهمان آن حضرت بودم سؤال خود را از آن حضرت پرسيدم. سؤال من از توحيد بود. آن حضرت در جواب من چنين فرمود:
بدان كه خدا را نمى توان با عقل بشرى درك كرد. شايد تو در ذهن خود تصوّرى از خدا داشته باشى، پس بدان كه خدا غير از آن چيزى است كه در ذهن توست!
خدا به هيچ چيز شبيه نيست، تو نبايد در ذهن خود خدا را به چيزى تشبيه كنى. فراموش نكن كه عقل بشر نمى تواند به ذات خدا پى ببرد. هر تصوّرى را كه از حقيقت خدا در ذهن خود ساخته اى، بدان كه حقيقتِ خدا، غير از آن است! خدا چيزى است كه حدّ و اندازه اى ندارد و نمى توان با عقل آن را درك نمود.*P*۱۷
وقتى من اين سخن را شنيدم فهميدم كه بايد خيلى دقّت كنم، گاه مى شود كه من يك تصوّرى از خدا در ذهن خود مى سازم، امّا آن تصوّر چيزى است كه من آن را با عقل بشرى خود ساخته ام، خدا را به چيزى تشبيه كرده ام، امام به من ياد داد كه خدا غير از آن چيزى است كه من در ذهن خود تصوّر مى كنم، من هرگز نمى توانم خدا را تصوّر بنمايم.
امروز روز عيد فطر است، همه نماز عيد مى خوانند، تو هم بايد نماز عيد بخوانى!
برخيز! برخيز و به شكرانه نعمتى كه خدا به تو داده است نماز بخوان! نماز!
امّا تو نمى دانى به كدامين سو نماز بخوانى؟ بايد به كدام سو بايستى؟ قبله تو كجاست؟ كعبه كجاست؟
ياد سخن دوستت مى افتى كه به تو گفته بود: آنجا كه رسيدى، كره زمين قبله توست، زمين را پيدا كن و به سمت آن نماز بخوان!!
برادر و خواهر خوبم! اكنون مى خواهم سخنانى را در مورد سوره "توحيد" برايت بيان كنم تا ارزش اين سوره بيشتر روشن گردد:
۱ - در قسمتى از شهر مدينه، يهوديان زندگى مى كردند. يك روز آن ها نزد پيامبر آمدند و گفتند: اى محمّد! از تو مى خواهيم تا خداى خود را براى ما معرّفى كنى.
پيامبر در جواب آن ها سكوت كرد، سه روز پيامبر جواب آن ها را نداد، او منتظر بود تا خود خدا، جوابى براى او بفرستد.
بعد از سه روز جبرئيل بر پيامبر نازل شود و سوره "توحيد" را براى پيامبر خواند. بعد از آن بود كه پيامبر به دنبال آن يهوديان فرستاد و اين سوره را براى آن ها خواند.*P*۱۹
دوست من! اكنون ديگر با سوره "قل هو الله" بيشتر آشنا شده اى، آيا آماده اى كه با هم شرح و تفسير اين سوره را شروع كنيم؟
ابتدا نام هاى اين سوره را برايت مى گويم: سوره توحيد: اين سوره را به اين نام مى خوانند زيرا تو مى توانى به شناخت بهتر خداوند برسى. سوره اخلاص: اين سوره را به اين نام مى خوانند چون خداشناسىِ ناب و خالصى را به ما مى آموزد.
اين سوره فقط ۲۱ كلمه دارد، امّا براى شرح آن مى توان صدها كتاب نوشت. اين سوره، دريايى از اسرار خداشناسى را در خود نهفته دارد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
من چگونه خدايى را كه نمى بينم، پرستش كنم؟ اين كه نمى شود، من براى خدايى نماز بخوانم كه او را نمى بينم!
مدّت زيادى اين مطلب ذهن مرا مشغول كرده است، سرانجام امروز تصميم گرفتم تا نامه اى به امام عسكرى(عليه السلام) بنويسم و از او اين سؤال را بپرسم.
شايد بگويى چرا خودم نزد امام نرفتم، مگر نمى دانى كه حكومت وقت، امام عسكرى(عليه السلام) را در شهر "سامرا" زير نظر گرفته است و مانع مى شود تا شيعيان با او ارتباط داشته باشند. تازه خبر ندارى كه فرستادن نامه هم براى امام به اين سادگى ها نيست. بايد با هزار ترس و دلهره، كسى را پيدا كنى كه نامه تو را به سامرا ببرد و امام هم جواب نامه تو را با چه سختى به تو برساند. نمى دانم ماجراى داوود بن اسود را شنيده اى؟
داوود بن اسود معمولاً براى خانه امام عسكرى(عليه السلام) هيزم تهيّه مى كند. يك روز امام او را صدا مى زد و به او چوب بزرگى مى دهد و مى گويد: "اين چوب را بگير و به بغداد برو و به نماينده من در آنجا تحويل بده". داوود خيلى تعجّب مى كند، آخر بغداد شهر بزرگى است و هيزم هاى زيادى در آن شهر وجود دارد، چه حكمتى است كه امام از او مى خواهد اين همه راه برود و اين چوب را به بغداد ببرد.
نام من محمّد است، اهل كوفه هستم، فاميلى من "همدانى" است. از شاگردان امام رضا(عليه السلام) هستم. براى ديدار با آن حضرت، همراه با يكى از دوستانم راهى مدينه شده ايم. نگاه كن! آن نخلستان ها را كه مى بينى مدينه است.
ابتدا به حرم پيامبر مى رويم و زيارت مى كنيم و در مسجد پيامبر نماز مى خوانيم سپس به سوى خانه امام مى رويم. در مى زنيم، وارد خانه مى شويم، سلام كرده و جواب مى شنويم.
خوشا به حال ما كه مهمان آفتاب شده ايم! خدايا! چگونه شكر تو را به جا بياوريم؟
لحظاتى مى گذرد، من به ياد خاطره اى مى افتم، آن روز كه در مسجد كوفه نشسته بودم و ديدم يك نفر براى جوانان در مورد خدا سخن مى گفت. من مى خواهم بدانم كه آيا آن حرف ها درست است يا نه؟ آيا امام من اين سخنان را تأييد مى كند؟
نمى دانم نام مرا شنيده اى يا نه؟ آن روزها رسم بود هر كس كه مشهد مى آمد سر قبر من هم مى آمد، امّا اين روزها كمتر كسى هست كه مرا ياد كند. نمى دانم روزگار با شما چه كرد؟ شما خيلى عوض شده ايد.
من اباصَلت هَروى هستم، همان كسى كه مدّتى خادم امام رضا(عليه السلام) بودم، خودم خوب مى دانم كه خدا به هر كسى اين افتخار را نمى دهد.
نگو كه امام رضا(عليه السلام) خادمان زيادى دارد، بين من و آن ها فرق زيادى وجود دارد، آن ها خادم حرم امام هستند و من خادم خود امام!
زمانى كه امام به خراسان آمد اين من بودم كه در خانه آن حضرت خدمتگزار او بودم، من هميشه خدا را به خاطر اين نعمت بزرگى كه به من داد، شكرگزار هستم.
تو هر چه قدر قدرت خدا را زياد بدانى، باز هم قدرت خدا زيادتر از آن است.*P*۳۷
آرى! هيچ كس نمى تواند براى قدرت خدا اندازه اى در نظر بگيرد، او به انجام هر كارى تواناست.
هيچ كس نمى تواند عظمت و بزرگى خدا را درك كند يا ميزان علم خدا را بفهمد.
او نورى است كه در او هيچ تاريكى نيست، خدا عدالتى است كه هرگز در او ستمى نيست.
نگاهى به اين دنياى بزرگ بنما، هر روز چيزهاى جديدى مى بينى، دانه هايى كه جوانه مى زند، برگ درختى كه روييده مى شود و يا از درخت جدا مى شود، قطرات بارانى كه مى بارد، نسيمى كه مىوزد، موجى كه از سوى دريا به ساحل مى رسد، صداى پرنده اى كه به گوش مى رسد، همه و همه تسبيح گوى او هستند.
من همه اين ها را به چشم خود مى بينم، اكنون يك سؤال مهم دارم: من مى دانم و باور دارم كه خدا از همه اين ها باخبر است، هيچ چيز از خدا پنهان نيست، او به همه ذرّات دنيا اطّلاع دارد. اكنون من مى خواهم بدانم آيا خداوند قبل از اين كه دنيا را بيافريند، باز هم به اين چيزها علم و آگاهى داشت؟
آيا خدا قبل از خلقت هستى، مى دانست كه فلان ساعت از فلان روز، اين قطره باران كجا خواهد افتاد؟ آيا او مى دانست كه اين برگ با اين ويژگى در كدام لحظه از كدام درخت جدا خواهد شد؟ آيا خدا به همه اين ها آگاهى داشت؟
اين سؤال ذهن مرا خيلى مشغول كرده بود، سرانجام تصميم گرفتم تا سؤال خود را از امام صادق(عليه السلام) بنمايم. براى همين به حضور آن حضرت رفتم و گفتم:
از تو مى خواهم تا بعضى از صفات خدا را كه در قرآن آمده است براى من بيان كنى:
خدا بيناست. خدا شنواست. خدا تواناست. خدا مهربان است. خدا بخشنده است.
خدا به همه چيز آگاه است.
آيا به من اجازه مى دهى به گونه اى ديگر برايت اين مطلب را بگويم؟
چند سال قبل تصميم گرفتم در گوشه حياط كوچك خانه ام، باغچه اى درست كنم، نهال درختى تهيّه كردم و آن را در باغچه ام كاشتم. من دوست داشتم وقتى از نوشتن خسته مى شوم، با پناه بردن به آن درخت و شادابى آن، روحيّه اى تازه بگيرم، من خيلى دوست دارم كه در باغ بزرگى زندگى كنم، باغى كه پر از درختان چنار باشد، امّا حالا كه اين طور نيست به يك درخت مى توانم اكتفا كنم! شايد باور نكنى كه نوشتن كار ساده اى نيست، خستگى نوشتن از هر كارى بيشتر است، اين را فقط يك نويسنده مى تواند درك كند!
امّا آن نهال خيلى كوچك بود، نه شاخه اى داشت و نه برگى. هنوز بهار نيامده بود، بايد صبر مى كردم بهار بيايد، من چه مى خواستم؟ يك درخت بزرگ و زيبا! بايد سال ها صبر مى كردم تا اين درخت بزرگ شود و به خواسته خود برسم.
اين حرف ها را براى تو زدم تا در مورد صفت "اراده و خواستن" توضيحى بدهم. من خواستم تا درخت بزرگى داشته باشم، خوب، چه كردم؟ وقتى ما انسان ها چيزى را اراده مى كنيم و آن را مى خواهيم بايد ابتدا مقدّمات آن را فراهم كنيم و صبر كنيم تا به آن خواسته برسيم. از آن ماجرا پنج سال مى گذرد، من هر روز به درخت خود آب دادم، از آن مواظبت كردم و اكنون بعد از پنج سال، حالا يك درخت زيبا شده است و من در سايه آن مى نشينم و صفا مى كنم!
اكنون مى خواهم براى شما مطلبى را بيان كنم: يكى از صفات خدا اين است كه او اراده دارد، او مجبور نيست، مى تواند يك كارى را انجام بدهد و مى تواند انجام ندهد.
افسوس كه ما قرآن را بدون تفكّر و تدبّر مى خوانيم، كتابى را كه براى سعادت دنيا و آخرت ما آمده است، فقط براى ثواب تلاوت مى كنيم و كمتر به پيام هاى آن توجّه مى كنيم. اى كاش همان قدر كه به خواندن قرآن اهميّت مى داديم به تفكّر در آن نيز مى پرداختيم!
اكنون بيا با هم اين سخنان خدا را بخوانيم:
آن روز را به ياد آور كه خدا به فرشتگان گفت: "من به زودى آدم را از گل خواهم آفريد، از شما مى خواهم وقتى او را آفريدم بر او سجده كنيد".
وقتى كه خدا آدم را آفريد، همه فرشتگان بر او سجده كردند، به جز ابليس كه سجده نكرد، او تكبّر ورزيد و از كافران شد.
آيا خدا نور است؟ آيا نورى است كه زمين و آسمان ها را در برگرفته است؟
وقتى به قرآن مراجعه مى كنم مى بينم كه در آن كتاب آسمانى آمده است: (اللَّهُ نُورُ السَّمَـوَ تِ وَالاَْرْضِ)، خدا نور آسمان ها و زمين است.*P*۴۶
آيا معنى اين آيه، همين است؟ آيا حقيقت خدا از نور است؟ مگر خدا در همه جا نيست، پس اگر او نور است، چرا شب ها همه جا تاريك مى شود؟
اگر خدا نور آسمان ها و زمين است، پس چرا در بعضى مكان ها تاريكى وجود دارد؟
نمى دانم آيا نام مرا شنيده اى؟ من ابن فَضّال هستم. يكى از شاگردان امام رضا(عليه السلام)و هميشه تلاش كرده ام از علم آن حضرت بهره ببرم.
امروز مى خواهم سؤال مهمّى را كه از امام رضا(عليه السلام) نموده ام براى شما بگويم:
حتماً در قرآن اين آيه را خوانده اى، قرآن وقتى مى خواهد روز قيامت را وصف كند، چنين مى گويد: (وَ جَآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا )، روزى كه خدا بيايد و فرشتگان همه صف در صف حاضر شوند.*P*۵۰
وقتى من اين آيه را خواندم، با خود گفتم: معناى اين آيه چه مى شود؟ آيا خدا از جايى به جايى مى رود؟
بارها گفته ام كه چقدر خوب است ما براى فهم بهتر آيات قرآن به اهل بيت(عليهم السلام)مراجعه كنيم. آن ها كسانى هستند كه علم و دانش آسمانى دارند و مى توانند ما را در مسير كمال يارى كنند. خداوند از ما خواسته است كه ما همواره از نور دانش آنان بهره ببريم.
نمى دانم در قرآن اين آيه ها را خوانده اى؟
(اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ).*P*۵۲
در زمان پيامبر عدّه اى منافق و دورو بودند، آن ها وقتى به پيامبر مى رسيدند مى گفتند : "ما خداى يگانه را باور داريم"، امّا وقتى با بت پرستان روبرو مى شدند چنين مى گفتند: "ما با شما هستيم".
ــ به نظر تو آيا خدا هم به خشم مى آيد و عصبانى مى شود؟ آيا اين سخن درست است: "از خشم خدا بترس"؟
ــ خوب، معلوم است كه خدا به خشم مى آيد، مگر قرآن را نخوانده اى؟ آنجا كه خدا مى گويد: (فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَـهُمْ أَجْمَعِينَ ).*P*۵۵
ــ ترجمه اين آيه چه مى شود؟
ــ آيا جريان فرعون را شنيده اى؟ فرعون ادّعاى خدايى مى كرد و مردم مصر هم سخن او را قبول كرده بودند و او را عبادت كردند.
ــ ما از كجا آمده ايم؟ آغاز ما چه بود؟
ــ روح ما از روح خداست. ما از روح خدا آفريده شده ايم. خدا در قرآن مى گويد: (وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى): "وقتى آدم را خلق كردم، از روحِ خودم در او دميدم"*P*۵۷. تن تو نابود مى شود، امّا روح تو مرواريد اين تن است. اين مرواريد پاره اى از روح خداست!
ــ يعنى خدا روح دارد و او روح خود را در ما دميده است؟
ــ اين ترجمه آيه اى از قرآن است: "از روح خود در آدم دميدم". اين سخن خداست.
ــ اى امام باقر(عليه السلام)! آيا مى شود پاسخ سؤال مرا بدهى؟
ــ سؤال تو چيست؟ اى جوان!
ــ به من بگو كه خدا از چه زمانى بوده است؟
ــ اين چه سؤالى است كه مى پرسى؟ آيا مى دانى اين سؤال تو چه وقتى درست است؟
تو داستان معراج پيامبر را شنيده اى، شبى كه پيامبر به سفر آسمانى رفت، از هفت آسمان گذشت و به ملكوت رسيد. شبى كه پيامبر مهمان خدا بود.*P*۶۰
آن شب، خدا در ابتدا به پيامبر دستور داد كه او به مسلمانان بگويد كه هر روز ۵۰ نماز بخوانند، وقتى پيامبر از نزد خدا برمى گشت، با موسى(عليه السلام) روبرو شد، موسى(عليه السلام) به او گفت كه ۵۰ نماز براى مردم خيلى زياد است، اين طور بود كه پيامبر بار ديگر نزد خدا بازگشت و خدا فقط ۵ نماز را بر مسلمانان واجب كرد.
تو پاسخ سؤال هاى خود را نمى دانى. چقدر خوب است الآن نزد پدر بزرگوارت، امام سجاد(عليه السلام) بروى و سؤال هاى خود را از او بپرسى:
ــ پدر! آيا درست است كه وقتى پيامبر به معراج رفت، خدا در ابتدا، بر مسلمانان ۵۰ نماز واجب نمود؟
معلّم رو به شاگردان خود كرد و به آن ها گفت: من براى همه شما جايزه اى آورده ام. جايزه هاى شما داخل اين پاكت هاست. من پاكت هر كدام از شما را به شما مى دهم، فقط بايد آن را در جايى باز كنيد كه هيچ كس نباشد، فردا شما جايزه هاى خود را با خود به همراه بياوريد.
فردا كه شد، همه بچّه ها جايزه هاى خود را در دست داشتند، مگر يكى از آن ها كه هنوز پاكت خود را باز نكرده بود. همه تعجّب كردند، چرا او به سخن معلّم بى توجّهى كرد؟
معلّم رو به او كرد و گفت:
ــ چرا پاكت جايزه خود را باز نكردى؟
وقتى تو به درون خودت مراجعه كنى مى توانى خدا را آنجا بيابى. كافى است سفرى به درون خود بنمايى. لازم نيست در آسمان ها به دنبال خدا بگردى، خدا در همين نزديكى، در درون توست. او در دل تو جاى دارد.
تو چرا عادت كرده اى كه همه چيز را بيرون از خود جستجو مى كنى، خدا گنج درون توست، برو و اين گنج را پيدا كن!
فقط كافى است نگاه خودت را عوض كنى تا خدا را در قلبت حس كنى، تو بايد از سياهى ها دورى كنى تا گوهر وجودت شكوفا شود، آن گوهر وجود تو، خداى توست كه تو آن را گم كرده اى. بايد تلاش كنى. بايد دل تو از همه كينه ها پاك بشود، بايد كارهاى خوب انجام بدهى تا بتوانى به خدا كه درون توست نزديك و نزديك تر شوى، آن وقت گرماى او را در قلب خودت احساس خواهى كرد و براى هميشه آرامش را تجربه خواهى نمود. آرى! خداى تو هميشه با توست، درون توست! اگر مى خواهى خداى خودت را بشناسى، خودت را بشناس! آن سخن عارف هندى را فراموش نكن كه چنين گفته است: "خدا نهايت هستى شماست، دورنى ترين موجودى شماست. روح شماست. او صداى پنهانى است كه در عمق وجودتان آرميده است".*P*۶۷
? ? ?
تورات را مطالعه كرده اى و در آن خوانده اى كه آخرين پيامبر خدا در حجاز ظهور پيدا خواهد كرد، نام او محمّد است. تو به سوى حجاز حركت مى كنى.
وقتى به مدينه مى رسى مى فهمى كه محمّد از دنيا رفته است. خيلى ناراحت مى شوى، به ياد مى آورى كه در تورات از جانشين محمّد سخنانى آمده بود، تو در آنجا خوانده اى كه شوهرِ دختر او، جانشين او خواهد بود.
اكنون از مردم مى پرسى كه جانشين پيامبر شما كيست؟ تو را به سوى ابوبكر مى برند. تو رو به خليفه مى كنى و مى پرسى:
ــ شما با پيامبر خود چه نسبتى دارى؟
يادم نمى رود وقتى اوّلين بار به مدينه رفته بودم، دوست داشتم خود را هر چه سريع تر نزديك ضريح پيامبر برسانم، مسجد پيامبر خيلى شلوغ بود، همه جا پر از جمعيّت بود، فقط يك مسير كوچك باقى مانده بود كه مى توانستم از آنجا عبور كنم. جلو رفتم به يك نفر برخورد كردم كه مشغول خواندن نماز بود، من خواستم از مقابل او عبور كنم كه او دست خود را جلو آورد و مانع عبور من شد.
من خيلى تعجّب كردم، درست است كه او داشت نماز مى خواند، امّا من كه مزاحم او نشدم، من به راحتى مى توانستم از جلو او عبور كنم و او هم نماز خود را بخواند، خلاصه او محكم دست خود را جلو آورده بود و نمى گذاشت من رد بشوم.
پيش خودم گفتم: اين ديگر چه نمازى است كه اين مرد مى خواند؟ راه عبور را بسته است و نمى گذارد من عبور كنم. چاره اى نداشتم بايد صبر مى كردم تا نماز او تمام شود.
آن روز گذشت، بعدها فهميدم كه بعضى ها اعتقاد دارند كه اگر كسى در هنگام نماز از مقابل آنان عبور كند، نماز آن ها باطل مى شود، آن ها خيال مى كنند كه وقتى رو به قبله مى ايستند و نماز مى خوانند، عبور يك انسان از جلو آن ها مى تواند ارتباط آن ها را با خدا قطع كند.*P*۷۹
نزديك ماه رمضان است، بيا با هم به بازار كوفه برويم، من مى خواهم قدرى خرما خريدارى كنم، خرما براى روزه گرفتن خيلى مفيد است.
آنجا را نگاه كن! چه جمعيّتى جمع شده است! حتماً در آنجا خرماى خوبى را به فروش مى رسانند.
چند كيلو خرما خريدارى كردم و وقتى مى خواستم به خانه برگردم، نگاهم به حضرت على(عليه السلام) افتاد، او گاه گاهى به بازار كوفه سر مى زند. جلو رفتم، سلام كردم و جواب شنيدم.
در اين هنگام صدايى به گوشم رسيد، يكى از خرمافروش ها با مشترى خود سخن گفت، او مى خواست قسم بخورد: "قسم به كسى كه در بالاى هفت آسمان است! من اين كار را نكردم".
آن كس كه به سوى تو بيايد، نبايد راه زيادى برود، زيرا تو به او خيلى نزديك هستى.
اِنَّ الّراحِلَ إليكَ قَريبُ المَسافَةِ.
اين سخن امام سجاد(عليه السلام) است، او در مناجاتش با خدا چنين سخن مى گويد. آرى! خدا در همين نزديكى است، بيا باور كنيم كه تا خدا راهى نيست.
من هميشه خيال مى كردم كه وقتى بخواهم با خدا سخن بگويم، بايد مثلاً وضو بگيرم و به مسجد يا جاى مقدّسى بروم تا اين كه ماجراى آن حاجى تبريزى را شنيدم، اين ماجرا را يكى از دوستان خوبم براى من نقل كرده است.
خداوند براى خود نام هايى انتخاب كرده است تا بندگانش او را با آن نام ها بخوانند و او را صدا بزنند. خداوند، خودش را به اين نام ها نام گذارى كرد: شنوا، بينا، دانا، توانا، آشكار، قوى و...
اكنون بايد در مورد اين نام هاى خدا توضيحى بدهم: خدا شنوا و بينا مى باشد، تو هم شنوا و بينا مى باشى! امّا تو با گوش خود مى شنوى و با چشم خود مى بينى، تو براى ديدن و شنيدن به چشم و گوش نياز دارى، امّا خدا بدون اين كه به چشم يا گوشى نياز داشته باشد، هم مى بيند و هم مى شنود.
خدا به همه صداها علم دارد، همه ديدنى ها را مى داند، او با حقيقت و ذات خودش مى بيند و مى شنود.
صفت ديگر خدا، علم است، آرى! خدا داناست، تو هم دانا هستى، امّا علم تو چگونه است؟
يادش به خير! كلاس دوم ابتدايى كه بودم، معلّم ما هر روز، اوّل كلاس، "آيةُ الكُرسى" را مى خواند و همه ما با او همخوانى مى كرديم. بعد از چند ماه، همه ما "آيةُ الكُرسى" را حفظ بوديم.
يك روز من از او سؤال كردم:
ــ معناى كلمه "كرسى" چيست؟
ــ كرسى يعنى تخت، تختِ پادشاهى!
"همه از خداييم و به سوى خدا برويم".
جمله اى كه بارها و بارها شنيده ام. اين جمله ترجمه اين آيه است:
(إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ).*P*۸۷
بعضى ها خيال مى كنند كه ما از ذات خدا هستيم و به ذات خدا باز مى گرديم، يعنى خدا ما را از حقيقت و ذات خود آفريده است.
هيچ وقت يادم نمى رود، بار اوّلى كه خانه زيباى خدا را ديدم، محو تماشاى كعبه بودم، تجربه اى ناب كه تا آن لحظه هرگز آن را نيافته بودم. خانه اى ساده امّا در اوج زيبايى! خانه اى چهارگوش كه بايد دور آن طواف كنى و مهمانى خدا را تماشا كنى.
ــ به راستى چرا اين خانه چهارگوش است؟
ــ چون كعبه فرشتگان هم چهارگوش است.
ــ كعبه فرشتگان كجاست؟
۱ . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي الطبرسي (ت ۶۲۰ هـ )، تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۲ . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّي) ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت ۴۶۰ هـ ) ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۰۴ هـ .
۳ . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ، أبو عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳ هـ )، تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۴ . الاستذكار لمذهب علماء الأمصار ، الحافظ أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمّد بن عبد البرّ القرطبي (ت ۳۶۸ هـ ) ، القاهرة : ۱۹۷۱ م .