سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۱۸. کتاب آسمانىترين عشق | |
تعداد بازديد : | ۱۴ |
موضوع: | خانواده |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دهم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | شيعه اهل بيت (ع) چقدر ارزش دارد؟ |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
خدا عشقى بزرگ را در قلب ما قرار داده است و به همين جهت ما بايد شكرگزار او باشيم.
اگر آن عشق نبود، اين همه شور در زندگى ما هم نبود.
من از عشقى آسمانى سخن مى گويم، عشقى كه تمام وجود ما را در برگرفته است.
من مسافرى بودم كه از راه دورى براى ديدن امام خويش به مدينه آمده بودم.
حضور در اين شهر را براى خود سعادتى بزرگ مى دانستم، چرا كه مى توانستم از درياى گهربار امام صادق(عليه السلام) بهره كافى ببرم.
در مدّت اقامت خود در شهر مدينه تلاش مى كردم در هر فرصت ممكن، در خانه آن حضرت حضور پيدا كنم و از رفتار و گفتار ايشان براى خود و دوستانم توشه اى بگيرم. براى همين بيشترين وقت من در خانه آن حضرت سپرى مى شد.
يك روز كه در خانه امام صادق(عليه السلام) بودم ديدم كه پيرمردى كه به سختى مى توانست راه برود وارد خانه شد.
نمى دانم تا به حال عاشق شده اى يا نه؟
اگر عاشق شده باشى، مى دانى كه در آن حال نمى توانى دورى يار خويش را تحمّل كنى و تلاش مى كنى هر طور هست به وصال دلبر برسى و آنگاه با نگاهى قلب خويش را آرام كنى.
حالا مى خواهم تو را از عشق خود باخبر كنم.
من در شهر مدينه زندگى مى كنم و مشغول كسب و كار حلال هستم تا بتوانم لقمه نانى براى زن و بچّه ام تهيّه كنم.
من و جمعى ديگر از اهل مدينه در گوشه اى از مسجد نشسته، مشغول گفتگو بوديم.
در گوشه ديگر حضرت على(عليه السلام) مشغول نماز و دعا بود و چنان سرگرم عبادت بود كه متوجّه حضور ما نبود.
در اين ميان پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد مسجد شد، ما از جاى خود برخاستيم و به ايشان عرض ادب نموديم.
خيلى دوست داشتم كه پيامبر لحظاتى در كنار ما مى نشست امّا آن حضرت به گوشه ديگر مسجد رفت، همان جايى كه حضرت على(عليه السلام)مشغول عبادت بود.
پيامبر در جمع ياران خود نشسته بود و براى آنها سخن مى گفت و همه از وجود پيامبر بهره مى گرفتند.
نمى دانم چه شد كه سخن از روز قيامت به ميان آمد و پيامبر به اين مناسبت فرمود: وقتى روز قيامت بر پا شود، افرادى را مى بينى كه صورت هاى آنها مانند ماه شب چهارده مى درخشد و همه آرزو مى كنند، كاش جاى آنها بودند.
پيامبر اين سخن خويش را سه بار تكرار كرد. همه مى خواستيم بدانيم كه اين افراد چه كسانى مى باشند.
در اين هنگام شخصى سؤال كرد: آيا آنها همان شهيدانى مى باشند كه جان خود را در راه اسلام فدا كرده اند؟
من همراه با عدّه اى از ياران امام صادق(عليه السلام)، خدمت آن حضرت بوديم.
در اين ميان امام رو به من كرد و فرمود: شيعه ما چه زنده باشد و چه مرده، خدا را عبادت مى كند.
من از شنيدن اين سخن خيلى تعجّب كردم، وقتى مرگ به سراغ ما بيايد، ديگر چگونه مى توانيم خدا را عبادت نماييم؟!
براى همين رو به امام كرده و گفتم: چگونه وقتى شيعه شما مرگش فرا رسيد، عبادت خدا را مى كند؟! مگر با مرگ، پرونده اعمال انسان بسته مى شود؟ پس چگونه است كه بعد از مرگِ شيعه، هنوز او در حال عبادت است.
پيامبر در سفر معراج خود، وقتى به بيت المقدّس مى رسد و قرار مى شود به سوى آسمان ها حركت كند، خداوند براى او وسيله اى از نور آماده مى كند و ايشان بر آن سوار مى شود و به سوى آسمان حركت مى كند.
هنگامى كه پيامبر به آسمان دوّم مى رسد و فرشتگان، آن نور را مى بينند، به سجده رفته و مى گويند: اين نور چقدر به نور خداى ما شبيه است.
و جبرئيل فرياد مى زند: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ اِلاَّ الله.
فرشتگان چون صداى جبرئيل را مى شنوند، او را مى شناسند و از او مى پرسند: چه كسى همراه تو است؟
روز قيامت فرا رسيده است و همه انسان ها سر از خاك برداشته اند. كوه ها متلاشى شده اند و آسمان شكافته شده است.
چه غوغايى بر پا شده است!
همه جا را ترس و اضطراب فرا گرفته است!
همه مردم در صحراى قيامت جمع شده اند و تشنگى بر همه غلبه كرده است. گرماى شديد به گونه اى است كه نفس كشيدن بر همه سخت شده است.
يك روز پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به حضرت على(عليه السلام) فرمودند:
اى على! خوشا به حال كسى كه تو را دوست داشته باشد!
دوستان تو در سه جا شاداب خواهند بود:
۱ . آن لحظه اى كه عزرائيل براى گرفتن جانشان بيايد، آنها مرا زيارت خواهند كرد.
نام من ابوبصير است، من يكى از ياران نزديك امام صادق(عليه السلام) بودم و آن حضرت به من علاقه زيادى داشت.[۱۱] من عمر خود را در راه دفاع از مكتب تشيّع صرف نمودم و وقتى به روزگار پيرى خود رسيدم، احساس كردم كه به زودى مرگ به سراغ من خواهد آمد.
براى همين تصميم گرفتم به حضور امام مهربان خويش برسم و براى آخرين بار او را ببينم.
بار سفر بستم و خود را به مدينه رساندم. چون حضور امام خود رسيدم و عرض سلام و ادب نمودم در گوشه اى نشستم. بعد از مدّتى خدمت امام عرض كردم: من عمر خود را كرده ام و ديگر مرگ من نزديك است امّا نمى دانم كه آخرت من چگونه خواهد بود؟ آيا اهل بهشت خواهم بود و با شما همنشين مى شوم يا اينكه به دوزخ خواهم رفت؟
آيا تا به حال به تماشاى آسمان نشسته اى؟
آسمانى صاف و بدون دود را مى گويم. به راستى كه زندگى در شهرها چه چيزهايى را از ما گرفته است!
زمين را كه نگاه مى كنى سياهى آسفالت را مى بينى و آسمان را كه نظر مى كنى سياهى دود!
آن آسمان پر از ستاره كه دل ها را مى ربود كجا رفت؟
نام من اصبَغ بن نُباته است و يكى از ياران نزديك حضرت على(عليه السلام)مى باشم.
يك روز قرآن مى خواندم به اين آيه رسيدم، آنجا كه خدا مى فرمايد: (وَ هُم مِّن فَزَع يَوْمَئِذ ءَامِنُونَ): "و آنها از ترس روز قيامت در امان هستند".[۱۴] با خود گفتم: آنها چه كسانى هستند كه خداوند در موردشان اين گونه سخن مى گويد.
هر چه فكر كردم نتوانستم جوابى براى اين سؤال خودم بيابم.
اسم من جابر بن عبدالله است و اهل مدينه ام! حتماً نام مرا شنيده اى. من يكى از ياران پيامبر هستم و بعد از حادثه عاشورا، در روز "اربعين" به كربلا آمدم و قبر امام حسين(عليه السلام) را زيارت كردم.
يك روز پيامبر به من فرمود: "آن قدر عمر مى كنى كه امام باقر را مى بينى. پس سلام مرا به او برسان!".
خداوند نيز آن قدر عمر به من داد كه اين مأموريّت را انجام دادم.
در عمر طولانى خود خاطره هاى زيادى دارم كه براى شما خيلى جالب مى باشد. اكنون مى خواهم يكى از آن خاطره ها را برايت بگويم تا عشق و علاقه ات به مولا على(عليه السلام) زيادتر شود. هر وقت اين خاطره را به ياد مى آورم، خدا را شكر مى كنم كه اين گونه قلب مرا با عشق مولايم آشنا كرد.
تيرماه سال ۱۳۸۳ بود و من براى اوّلين بار به زيارت خانه خدا رفته بودم و سعى مى كردم از اين سفر معنوى كمال استفاده را بنمايم.
راستش را بخواهيد در موقع ظهر كه هوا خيلى گرم بود براى طواف مى رفتم چون آن موقع به علّت آفتاب سوزان گرد خانه خدا مقدارى خلوت مى شد و من مى توانستم با حضور قلب بيشترى گرد آن خانه مقدّس طواف كنم.
هنگام طواف حال خوشى داشتم، گويا در دنياى ديگرى بودم، تمام توجّه من به صاحب خانه و خانه زيبايش بود.
قسمتى از دعاهاى امام سجّاد(عليه السلام) را زير لب زمزمه مى كردم:
بيمارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) شدّت گرفته است و همه نگران حال او مى باشند.
حضرت فاطمه(عليها السلام) همواره در كنار بستر پدر است. گويى تمام غم هاى دنيا، مهمان دل او هستند.
حال پيامبر(صلى الله عليه وآله) لحظه به لحظه بدتر مى شود و مسلمانان بايد خود را براى غروب آن خورشيد مهربانى، آماده نمايند.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) گاه از هوش مى رود و گاه به هوش مى آيد.
شما اسم دخترت را چه گذاشته اى؟
رومينا، مهسا، مهيا. مى خواستى اسم دخترت قديمى نباشد. امّا فكر نكردى كه براى دخترت اسمى آسمانى انتخاب كنى. نام "فاطمه" نامى آسمانى و الهى است.
امامان ما(عليهم السلام) همواره دستور داده اند تا نام آنها را بر روى كودكان خود بگذاريم.[۲۵] وقتى تاريخ را مطالعه مى كنى، مى بينى كه خود آنها نيز نام يكى از دخترانشان را فاطمه گذاشته اند.
يك روز پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) حضرت على(عليه السلام) را صدا زد و فرمود: اى على! خدا، روحِ امّت مرا تا روز قيامت به من نشان داد و من كوچك و بزرگ آنها را ديدم. آن لحظه اى كه روح امّت خويش را مشاهده مى كردم، شيعيان تو را شناختم و براى آنها دعا كردم و براى آنها طلب رحمت كردم".
اينجا بود كه لبخند شادى بر صورت حضرت على(عليه السلام) نقش بست. او از اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين قدر با شيعه او مهربان است خيلى خوشحال شد.
دوست من! تو بايد خدا را بسيار شكر كنى كه عشق و محبّت مولا على(عليه السلام)را در قلبت قرار داده است.
خدا را شاكر باش و از او بخواه كه همواره شيعه واقعى آن حضرت باشى.
آيا از تعداد فرشتگان الهى خبر داريد؟ آيا مى دانيد تعداد آنها بى شمار است؟
نقل شده است كه هر قطره باران و برفى كه بر روى زمين مى بارد همراه آن فرشته اى است كه بايد آن را به جايى كه ببارد برساند.[۲۸] حالا اگر بتوانى قطرات باران را حساب كنى، خواهى توانست تعداد فرشتگانى كه فقط مأمور باران هستند بشمارى.
تازه هيچ كس نمى داند كه در هفت آسمان و عرش خدا چقدر فرشته مشغول عبادت هستند.
آيا تا به حال پاى سخنرانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده اى؟ آيا دوست دارى آن چه را رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در يكى از سخنرانىهاى خود بيان مى كند، بشنوى؟
پس بيا با هم به مدينه برويم، به مسجد پيامبر!
جمعيّت، داخل مسجد موج مى زند و تعداد زيادى پاى منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نشسته اند. من و تو هم بايد در ميان اين جمعيّت انبوه، جايى براى نشستن پيدا كنيم. سكوت همه جا را فرا گرفته است.
همه آماده اند تا سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بشنوند. اگر اجازه بدهى، من هم قلم و كاغذم رابردارم و اين سخنرانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را براى آيندگان ثبت كنم.
حسد ريشه بسيارى از گناهان بزرگ است، اگر بخواهيم از ديد تاريخ نگاه كنيم، مى بينيم كه شيطان هم به خاطر حسد به آدم سجده نكرد.
او هزاران سال خدا را عبادت نمود و در آسمان ها چقدر نماز خوانده بود!
او نمى توانست ببيند كه حضرت آدم(عليه السلام) خلق شود و بدون آن كه عبادت هاى زيادى انجام دهد به يك باره آن قدر مقام پيدا كند كه بايد همه فرشتگان و حتّى خود او بر آدم سجده كنند.
حسد بود كه او را وادار كرد از دستور خدا سر باز زند و براى هميشه مورد لعن و نفرين خداوند قرار گيرد.
۱ . روز قيامت كه همه جا آفتاب سوزان باشد شيعيان واقعى در سايه عرش خدا قرار خواهند داشت و از آفتاب سوزان در امان خواهند بود.[۳۲] ۲ . امام صادق(عليه السلام) در سخنى فرمودند: "شيعيان ما جزيى از وجود ما هستند و براى همين در شادى ما شاد و در غم ما غمناك مى شوند، هر كس بخواهد به ما نيكى كند به شيعيان ما نيكى كند، چرا كه نيكى كردن به شيعه ما به خود ما مى رسد".[۳۳] ۳ . هر كس محبّت حضرت على(عليه السلام) به دل داشته باشد، خداوند عبادت هاى او را قبول مى كند و دعاى او را مستجاب مى نمايد و هر كس دشمنى او به دل داشته باشد، روز قيامت محشور مى شود در حالى كه از رحمت خدا نااميد است.[۳۴] ۴ . در روز قيامت كه مردم برهنه محشور مى شوند شيعيان در حالى به صحراى قيامت مى آيند كه لباس هايى از نور بر تن دارند و چهره هايشان نورافشانى مى كند.[۳۵]
۱ . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي (ت ۶۲۰ هـ )، تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الأسوة ، الطبعة الأولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۲ . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّي) ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت ۴۶۰ هـ ) ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۰۴ هـ .
۳ . أُسد الغابة في معرفة الصحابة ، أبو الحسن عزّ الدين عليّ بن أبي الكرم محمّد بن محمّد بن عبد الكريم الشيباني المعروف بابن الأثير الجزري (ت ۶۳۰ هـ ) ، تحقيق : علي محمّد معوّض ، وعادل أحمد ، بيروت : دارالكتب العلمية ، الطبعة الأولى ، ۱۴۱۵ هـ .
۴ . الأمالي، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت ۴۶۰ هـ ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دارالثقافة ، الطبعة الأولى ، ۱۴۱۴ هـ .