سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۵۸. کتاب تفسير باران، جلد هشتم | |
تعداد بازديد : | ۱۱۰ |
موضوع: | تفسير قرآن |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دوم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | تفسير قرآن، سوره شعراء، نمل، قصص، عنكبوت، روم. |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
شما در حال خواندن جلد هشتم كتاب "تفسير باران" مى باشيد، من تلاش كرده ام تا براى شما به قلمى روان و شيوا از قرآن بنويسم، همان قرآنى كه كتابِ زندگى است و راه و رسم سعادت را به ما ياد مى دهد.
خدا را سپاس مى گويم كه دست مرا گرفت و مرا كنار سفره قرآن نشاند تا پيام هاى زيباى آن را ساده و روان بازگو كنم و در سايه سخنان اهل بيت(عليهم السلام) آن را تفسير نمايم.
اميدوارم كه اين كتاب براى شما مفيد باشد و شما را با آموزه هاى زيباى قرآن، بيشتر آشنا كند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طسم (۱ ) تِلْكَ آَيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (۲ ) لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (۳ )إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آَيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ (۴ )
در ابتدا، سه حرف "طا"، "سين" و "ميم" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است.
اين آياتِ كتاب آسمانى است، تو قرآن را بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كردى و هر چيزى را كه انسان براى سعادت به آن نياز دارد به روشنى در قرآن بيان كردى.
محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن را براى مردم مكّه مى خواند و آنان را به يكتاپرستى دعوت مى كرد، امّا آنان محمّد(صلى الله عليه وآله) را دروغگو و جادوگر مى پنداشتند، محمّد(صلى الله عليه وآله) غصّه
وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْر مِنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَث إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (۵ ) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (۶ )
بزرگان مكّه مى دانستند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) پيامبر توست، امّا آنان منافع خود را در بُت پرستى مى ديدند، پس با محمّد(صلى الله عليه وآله) دشمنى مى كردند، تو جبرئيل را نازل مى كردى تا آيات جديد قرآن را براى محمّد(صلى الله عليه وآله) بخواند، محمّد(صلى الله عليه وآله) نيز آيات را براى بُت پرستان مى خواند، امّا آنان از پذيرفتن حقّ روى برمى گرداندند.
آرى، محمّد(صلى الله عليه وآله) براى آنان قرآن مى خواند و از حوادث روز قيامت چنين مى گفت: "در روز قيامت فرشتگان كافران را به صورت، روى زمين مى كشند و به سوى جهنّم مى برند و كافران راه فرارى ندارند، جايگاه آنان جهنّم خواهد بود، همان جهنّمى كه هرگاه آتش آن فروكش كند، فرشتگان بر شعله هاى آن مى دمند".[۱] آنان سخن پيامبر را دروغ مى پنداشتند و محمّد(صلى الله عليه وآله) را مسخره مى كردند و به او مى خنديدند و مى گفتند: "اى محمّد ! تو خواب پريشان ديده اى".[۲]
أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الاَْرْضِ كَمْ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْج كَرِيم (۷ ) إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (۸ )وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۹ )
اكنون انسان ها را به مطالعه كتاب آفرينش فرا مى خوانى، تو از خاك، گياهان گوناگون آفريدى، گياهان زيبا و پرفايده ! اگر روى زمين گياهان نبودند، انسان چگونه غذاى خود را تهيّه مى كرد؟
در آفرينش گياهان، نشانه هايى از قدرت توست، امّا گروه زيادى از آن مردم، كوردل هستند، اين نشانه ها را مى بينند ولى ايمان نمى آورند. آنان بت هايى را مى پرستند كه هيچ كارى نمى توانند انجام بدهند، تو خداى توانا و مهربان هستى، به هر كارى توانايى، تو توانمند و پيروز هستى و به بندگانت مهربانى مى كنى.
* * *
وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۱۰ ) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلَا يَتَّقُونَ (۱۱ ) قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (۱۲ ) وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ (۱۳ ) وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (۱۴ )قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآَيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (۱۵ ) فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۶ ) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (۱۷ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا خواند، امّا آنان او را دروغگو خواندند و سنگ به سوى او پرتاب كردند، محمّد(صلى الله عليه وآله)از ايمان نياوردن آنان اندوهناك بود، اكنون مى خواهى ماجراى هفت پيامبر بزرگ خود را بيان كنى، داستان موسى، ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب(عليهم السلام).
تو دوست دارى محمّد(صلى الله عليه وآله) بداند كه راه او با سختى هاى زيادى همراه است، پيامبران قبلى هم براى هدايت ديگران چقدر سختى ها را تحمّل كردند. تو هرگز پيامبران را تنها نگذاشتى و همواره آنان را يارى كردى.
ابتدا درباره موسى(عليه السلام) سخن مى گويى، تو او را پيامبر خود قرار دادى و با او چنين سخن گفتى: "اى موسى ! به سوى قوم ستمگر برو ! نزد فرعون برو و به او بگو: آيا از عذاب خدا نمى ترسى".
قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (۱۸ ) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ (۱۹ )قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (۲۰ ) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (۲۱ )وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (۲۲ ) قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ (۲۳ ) قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (۲۴ )
موسى و هارون(عليهما السلام) به سوى كاخ فرعون حركت كردند، امّا همه درهاى كاخ بسته بود، مأموران زيادى آنجا ايستاده بودند، فرعون ادّعاى خدايى مى كرد، هر كسى نمى توانست به ديدار اين خدا برود.
موسى و هارون(عليهما السلام) مدّتى نزديك درِ كاخ ايستادند، كسى به آن ها اجازه ديدار فرعون را نمى داد، اينجا بود كه موسى(عليه السلام)عصاى خود را بر درِ كاخ زد، درهاى كاخ باز شد، موسى و هارون(عليهما السلام)وارد كاخ شدند و به سوى فرعون رفتند، هيچ كدام از مأموران نتوانستند مانع بشوند، آن ها سرجاى خود بى حركت ايستاده بودند، آرى، تو اين گونه موسى(عليه السلام) را يارى كردى.[۶] ناگهان فرعون چشم بازكرد، موسى و هارون(عليهما السلام) را مقابل خود ديد، او تعجّب كرد، آن ها از كجا آمده بودند؟
قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ (۲۵ ) قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آَبَائِكُمُ الاَْوَّلِينَ (۲۶ ) قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لََمجْنُونٌ (۲۷ ) قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۲۸ )
فرعون به اطرافيان خود نگاهى كرد، آنان به سخن موسى(عليه السلام)به دقّت گوش مى كردند، پس تصميم گرفت تا از سياست تحقير (خوار كردن) استفاده كند و موسى(عليه السلام) را در نظر آنان خوار و كوچك كند، خنده اى كرد و با صداى بلند گفت: "آيا مى شنويد كه اين مرد چه سخنان بيهوده اى مى گويد".
ولى موسى(عليه السلام) به سخنان خود ادامه داد و چنين گفت: "خداى جهانيان، خداى شما و نياكان شماست".
فرعون فرياد برآورد: "اين پيامبرى كه نزد شما فرستاده اند، ديوانه است".
قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لاََجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (۲۹ ) قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْء مُبِين (۳۰ )قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۳۱ ) فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ (۳۲ ) وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (۳۳ ) قَالَ لِلْمَلاَِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (۳۴ ) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ (۳۵ ) قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (۳۶ ) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّار عَلِيم (۳۷ )
فرعون ديد كه اطرافيان او به فكر فرو رفته اند و سخنان موسى(عليه السلام) در آنان اثر كرده است، فهميد كه ديگر سياست تحقير فايده اى ندارد، پس، از سياست تهديد (ترساندن) استفاده كرد و گفت:
ــ اى موسى ! اگر خدايى غير از من اختيار كنى، من تو را به زندان مى افكنم، زندان من سياهچالى دارد كه پانصد متر عمق دارد، آنجا پر از مار و عقرب است، هيچ كس از آنجا زنده بيرون نيامده است.[۷] ــ اگر من معجزه آشكارى بياورم، باز هم زندانى مى شوم؟
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْم مَعْلُوم (۳۸ )وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (۳۹ ) لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ (۴۰ ) فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لاََجْرًا إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ (۴۱ ) قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذًا لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (۴۲ ) قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (۴۳ )فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (۴۴ ) فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (۴۵ ) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (۴۶ ) قَالُوا آَمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (۴۷ ) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (۴۸ ) قَالَ آَمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لاَُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَاف وَلاَُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (۴۹ ) قَالُوا لَا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (۵۰ ) إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (۵۱ )
فرعون دستور داد تا جادوگران از شهرهاى مختلف نزد او بيايند. قرار شد تا در روز عيد، همه مردم جمع شوند تا شاهد ماجرا باشند.
روز موعود فرا رسيد، مأموران به مردم گفتند: "شما نيز جمع شويد تا اگر جادوگران پيروز شدند، از آنان پيروى كنيم، زيرا آنان سبب نجات كشور مى شوند و ما بايد آنان را تشويق كنيم".
جادوگران قبل از هر چيز نزد فرعون رفتند و به او گفتند:
وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (۵۲ ) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (۵۳ ) إِنَّ هَؤُلَاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (۵۴ ) وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ (۵۵ ) وَإِنَّا لَجَمِيعٌ حَاذِرُونَ (۵۶ ) فَأَخْرَجْنَاهُمْ مِنْ جَنَّات وَعُيُون (۵۷ )وَكُنُوز وَمَقَام كَرِيم (۵۸ ) كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (۵۹ )
پس از شكست فرعون در مقابل موسى(عليه السلام)، فرعون مجبور شد تا مدّتى او را آزاد بگذارد و موسى(عليه السلام) هم به تبليغ يكتاپرستى پرداخت. روزى، موسى(عليه السلام)نزد فرعون آمد و از او خواست تا بنى اسرائيل را آزاد كند تا آن ها را به فلسطين ببرد، امّا فرعون قبول نكرد. اينجا بود كه كشور مصر را به خشكسالى مبتلا كردى تا شايد فرعون و پيروانش از كفر دست بردارند.
فرعون به موسى(عليه السلام) قول داد كه اگر خشكسالى برطرف شود، بنى اسرائيل را آزاد كند، موسى(عليه السلام) دعا كرد و خشكسالى برطرف شد، امّا فرعون به قول خود عمل نكرد.
بعد از آن بلاى طوفان، هجوم ملخ ها و... از راه رسيد، امّا باز هم فرعون بنى اسرائيل را آزاد نكرد. اين ماجرا تقريباً هشت سال طول كشيد. هر بار موسى(عليه السلام) نزد فرعون مى رفت و از او آزادى بنى اسرائيل را مى خواست، سرانجام فرعون تصميم گرفت تا بنى اسرائيل را همراه موسى(عليه السلام) روانه كند و سپس با سپاه بزرگش به جنگ آن ها برود و آنان را نابود كند.
فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ (۶۰ ) فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ (۶۱ ) قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ (۶۲ )
تو به موسى(عليه السلام) دستور دادى تا شب هنگام به سوى فلسطين حركت كند، موسى(عليه السلام) دستور حركت داد، او با بنى اسرائيل به رود نيل رسيدند، فرعون همراه با سپاهش به دنبال بنى اسرائيل حركت كرد. وقتى كه صبح فرا رسيد، سپاه فرعون نزديك بنى اسرائيل رسيدند.
بنى اسرائيل نگاه كردند، سپاه فرعون به سوى آنان مى آمد، آنان دچار هراس شدند و گفتند: "واى ! همه ما گرفتار فرعون مى شويم".
موسى(عليه السلام) به آنان گفت: "ما هرگز گرفتار فرعون نمى شويم، خدا با ما است و به زودى راه نجات را نشان مى دهد، اين وعده اوست، او به من وعده يارى داده است".
فَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْق كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (۶۳ )وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الاَْخَرِينَ (۶۴ )وَأَنْجَيْنَا مُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ (۶۵ ) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الاَْخَرِينَ (۶۶ ) إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (۶۷ )وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۶۸ )
سپاه فرعون نزديك و نزديك تر مى شد، اينجا بود كه تو از موسى(عليه السلام)خواستى تا عصاى خود را به آب بزند، موسى(عليه السلام)چنين كرد، رود نيل شكافته شد و موسى(عليه السلام) و يارانش از آن عبور كردند. (چون رود نيل بسيار وسيع است از آن به دريا تعبير شده است).
تو در رود نيل، دوازده شكاف ايجاد كردى، زيرا بنى اسرائيل دوازده طايفه بزرگ بودند (آنان همه از نسل يعقوب(عليه السلام)بودند، يعقوب(عليه السلام) دوازده پسر داشت، هر كدام از آن طايفه ها از نسل يكى از پسران يعقوب(عليه السلام) بودند).
اين معجزه بزرگى بود، آب روان به فرمان تو همچون كوهى بزرگ در دو طرف بر روى هم انباشته شد.
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ (۶۹ ) إِذْ قَالَ لاَِبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ (۷۰ ) قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ (۷۱ ) قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (۷۲ ) أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (۷۳ ) قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آَبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (۷۴ )قَالَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۷۵ ) أَنْتُمْ وَآَبَاؤُكُمُ الاَْقْدَمُونَ (۷۶ )فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ (۷۷ )الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (۷۸ ) وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ (۷۹ ) وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (۸۰ ) وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (۸۱ )وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (۸۲ )
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا داستان ابراهيم(عليه السلام) را براى مردم بيان كند، ابراهيم(عليه السلام) دومين پيامبرى است كه نام او را در اين سوره ذكر مى كنى. روزى ابراهيم به پدرش آذر و مردم چنين گفت:
ــ شما چه چيز را مى پرستيد؟
ــ اى ابراهيم ! ما بُت ها را مى پرستيم و همواره سر بندگى بر آستان آنان مى ساييم.
-رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا و َأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (۸۳ ) وَاجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْق فِي الاَْخِرِينَ (۸۴ )وَاجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ (۸۵ ) وَاغْفِرْ لاَِبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ (۸۶ ) وَلَا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ (۸۷ )
اكنون ابراهيم(عليه السلام) تو را مى خواند و دست به دعا برمى دارد و چنين مى گويد:
خدايا ! به من علم و دانش عطا كن و مرا از گروه نيكوكاران قرار بده !
براى من در ميان آيندگان، نامى نيكو برجاى بگذار !
يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ (۸۸ ) إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْب سَلِيم (۸۹ )
ابراهيم(عليه السلام) دعا كرد كه تو او را در روز قيامت شرمنده و رسوا نگردانى ! اكنون ابراهيم(عليه السلام) درباره قيامت سخن مى گويد، به راستى روز قيامت چه روزى است؟
روزى كه ديگر ثروت و فرزندان نمى توانند به انسان سودى برسانند، اگر كسى همه ثروت دنيا را هم براى خود جمع كرده باشد، در روز قيامت، اين ثروت براى او هيچ فايده اى نخواهد داشت. كسى كه در اين دنيا، فرزندان زيادى دارد، فرزندانش كمكش مى كنند، امّا در روز قيامت، هيچ كس بدون اجازه تو نمى تواند به ديگرى كمك كند.
اين سخن هشدارى براى انسان مى باشد، چرا انسان اين قدر به دنيا و ثروت دنيا فكر مى كند؟ انسان براى جمع كردن مال دنيا تلاش مى كند و شب و روز كار مى كند، امّا او نمى داند كه اين ثروت در روز قيامت به هيچ كار او نمى آيد.
وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (۹۰ ) وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ (۹۱ ) وَقِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۹۲ ) مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (۹۳ ) فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ (۹۴ ) وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (۹۵ ) قَالُوا وَهُمْ فِيهَا يَخْتَصِمُونَ (۹۶ ) تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلَال مُبِين (۹۷ ) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (۹۸ )وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الُْمجْرِمُونَ (۹۹ )فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ (۱۰۰ ) وَلَا صَدِيق حَمِيم (۱۰۱ ) فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (۱۰۲ )
ابراهيم(عليه السلام) باز از روز قيامت سخن مى گويد، روزى كه بهشت براى پرهيزكاران نزديك مى گردد، آنان بهشت را مى بينند، خرسند مى شوند و مى دانند كه تو آنان را در بهشت مهمان مى كنى و به وعده ات وفا مى كنى.
در آن روز، جهنّم براى گمراهان پديدار مى گردد و آنان اندوهناك مى شوند، ترس و وحشت، وجودشان را فرا مى گيرد.
گمراهان و بُت پرستان در صحراى قيامت ايستاده اند، فرشتگان به آنان رو مى كنند و مى گويند: "آن بُت ها و خدايان دروغينى كه مى پرستيديد كجايند؟ آيا آنان شما را يارى مى كنند؟ آيا آن ها مى توانند از خود دفاع كنند؟".
إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (۱۰۳ ) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۱۰۴ )
اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويى، در سخنان ابراهيم(عليه السلام)، نشانه هاى قدرت توست و درس عبرتى براى همه است. ابراهيم(عليه السلام) مردم را به يكتاپرستى فرا خواند و براى آنان از روز قيامت سخن گفت، امّا آنان سخن او را نپذيرفتند، محمّد(صلى الله عليه وآله)مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا مى خواند، امّا بسيارى از آنان ايمان نياوردند و به گمراهى خود ادامه دادند.
* * * تو خداى بسيار توانا و مهربان هستى، به بُت پرستان مهلت مى دهى، اين مهلت دادن، نشانه ضعف تو نيست، تو بر هر كارى توانا هستى، اگر بخواهى مى توانى در يك لحظه آنان را نابود كنى.
كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوح الْمُرْسَلِينَ (۱۰۵ ) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ (۱۰۶ ) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (۱۰۷ ) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (۱۰۸ ) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۰۹ )فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (۱۱۰ )قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الاَْرْذَلُونَ (۱۱۱ )قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۱۲ ) إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (۱۱۳ ) وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ (۱۱۴ ) إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ (۱۱۵ ) قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (۱۱۶ ) قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (۱۱۷ ) فَافْتَحْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فَتْحًا وَنَجِّنِي وَمَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (۱۱۸ ) فَأَنْجَيْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (۱۱۹ ) ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ (۱۲۰ )
سومين پيامبرى كه در اين سوره از او نام مى برى، نوح(عليه السلام)است، از نوح(عليه السلام)ياد مى كنى، (نوح(عليه السلام) تقريباً ۲۲۰۰ سال قبل از ابراهيم(عليه السلام) زندگى مى كرد). تو او را براى هدايت مردمى فرستادى كه در عراق كنار رود فرات زندگى مى كردند. نوح(عليه السلام)، نهصد و پنجاه سال مردم را به يكتاپرستى دعوت كرد و از پرستش بُت ها بازداشت، در اين مدّت، تنها هشتاد نفر به او ايمان آوردند، مى توان گفت كه براى هدايت هر نفر، بيش از ده سال زحمت كشيد !
مردم نوح(عليه السلام) را بسيار اذيّت نمودند، گاهى او را آن قدر كتك مى زدند كه سه روز بى هوش روى زمين مى افتاد و خون از صورت او جارى مى شد.[۱۳] او با مهر و محبّت با مردم چنين سخن مى گفت: "اى مردم ! چرا از عذاب روز قيامت نمى ترسيد؟ من پيامبرى امين و خيرخواه شما هستم. از عذاب خدا بترسيد و مرا پيروى كنيد، من هيچ مزدى از شما نمى خواهم، پاداش من، فقط با خداى جهانيان است، از خدا پروا كنيد و از من پيروى كنيد".
إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (۱۲۱ ) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۱۲۲ )
بار ديگر با محمّد(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويى، نوح(عليه السلام) با مردم سخن گفت امّا آنان سخن او را نپذيرفتند و سرانجام غرق شدند، محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا مى خواند، امّا بسيارى از آنان ايمان نياوردند و به گمراهى خود ادامه دادند.
آرى، در اين داستان، نشانه هايى از قدرت تو نهفته است، اين قانون توست، تو انسان را آزاد آفريدى، راه خوب و بد را به او نشان مى دهى، او بايد راه خود را انتخاب كند، به كسانى كه راه كفر را برمى گزينند مهلت مى دهى، در عذاب آنان شتاب نمى كنى. تو با فرستادن پيامبران انسان ها را امتحان مى كنى، عدّه اى در اين امتحان قبول مى شوند و عدّه اى هم مردود. اين دنيا، محلّ امتحان انسان ها مى باشد و آخرت هم محلّ پاداش و كيفر. تو مؤمنان را در بهشت جاى مى دهى و كافران را به عذاب جهنّم گرفتار مى سازى.
* * *
كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِينَ (۱۲۳ ) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ (۱۲۴ ) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (۱۲۵ )فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (۱۲۶ ) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۲۷ ) أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيع آَيَةً تَعْبَثُونَ (۱۲۸ ) وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (۱۲۹ ) وَإِذَا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ (۱۳۰ ) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (۱۳۱ )وَاتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِمَا تَعْلَمُونَ (۱۳۲ ) أَمَدَّكُمْ بِأَنْعَام وَبَنِينَ (۱۳۳ ) وَجَنَّات وَعُيُون (۱۳۴ )إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم عَظِيم (۱۳۵ ) قَالُوا سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْوَاعِظِينَ (۱۳۶ ) إِنْ هَذَا إِلَّا خُلُقُ الاَْوَّلِينَ (۱۳۷ ) وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (۱۳۸ ) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (۱۳۹ )وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۱۴۰ )
چهارمين پيامبرى را كه در اين سوره ياد مى كنى، هود(عليه السلام)است، تو هود(عليه السلام) را براى هدايت قوم "عاد" فرستادى، قوم عاد جمعيّت زيادى داشتند و داراى ثروت فراوانى بودند و همه بُت پرست بودند.
هود(عليه السلام) با مهربانى با آنان چنين سخن گفت: "اى مردم ! چرا از عذاب خدا نمى ترسيد؟ من پيامبرى امين و خيرخواه شما هستم. از عذاب خدا بترسيد و از من پيروى كنيد، من هيچ مزدى از شما نمى طلبم، پاداش من، فقط با خداى جهانيان است".
هود(عليه السلام) با دلسوزى با آنان سخن مى گفت، ولى مردم او را دروغگو خواندند، او از هدايت مردم نااميد نشد، باز هم آنان را راهنمايى مى كرد. هود(عليه السلام) در سخنان خود از آنان مى خواست تا از سه چيز پرهيز كنند:
كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (۱۴۱ ) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ (۱۴۲ ) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (۱۴۳ )فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (۱۴۴ ) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۴۵ ) أَتُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آَمِنِينَ (۱۴۶ ) فِي جَنَّات وَعُيُون (۱۴۷ ) وَزُرُوع وَنَخْل طَلْعُهَا هَضِيمٌ (۱۴۸ ) وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا فَارِهِينَ (۱۴۹ ) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (۱۵۰ ) وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (۱۵۱ ) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الاَْرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ (۱۵۲ ) قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (۱۵۳ ) مَا أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآَيَة إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۱۵۴ ) قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْم مَعْلُوم (۱۵۵ ) وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْم عَظِيم (۱۵۶ ) فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ (۱۵۷ ) فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (۱۵۸ )وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۱۵۹ )
در اينجا از پيامبر ديگر خود ياد مى كنى، صالح(عليه السلام)، پنجمين پيامبرى است كه در اين سوره از او نام مى برى.
تو صالح(عليه السلام) را به سوى قوم "ثَمود" فرستادى، قوم ثمود در سرزمينى بين حجاز و شام زندگى مى كردند. تو به آنان نعمت هاى زيادى داده بودى، آنان از سلامتى و قدرت و روزى فراوان بهره مند بودند.
صالح(عليه السلام) ساليان سال آنان را به يكتاپرستى فرا خواند و از آنان خواست تا دست از بُت پرستى بردارند، او با مهربانى به آنان چنين گفت: "اى مردم ! چرا از عذاب خدا نمى ترسيد؟ من پيامبرى امين و خيرخواه شما هستم. از عذاب خدا بترسيد و از من پيروى كنيد، من هيچ مزدى از شما نمى طلبم، پاداش من، فقط با خداى جهانيان است".
كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوط الْمُرْسَلِينَ (۱۶۰ ) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ (۱۶۱ ) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (۱۶۲ ) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (۱۶۳ ) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۶۴ )أَتَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَالَمِينَ (۱۶۵ ) وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ (۱۶۶ ) قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الُْمخْرَجِينَ (۱۶۷ ) قَالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقَالِينَ (۱۶۸ ) رَبِّ نَجِّنِي وَأَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ (۱۶۹ )فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (۱۷۰ ) إِلَّا عَجُوزًا فِي الْغَابِرِينَ (۱۷۱ ) ثُمَّ دَمَّرْنَا الاَْخَرِينَ (۱۷۲ ) وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (۱۷۳ ) إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (۱۷۴ ) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۱۷۵ )
ششمين پيامبرى كه در اينجا از او سخن مى گويى حضرت لوط(عليه السلام) است. لوط(عليه السلام) از بستگان ابراهيم(عليه السلام) بود و همراه او از بابل (عراق) به فلسطين هجرت نمود و بعد از آن تو او را به سوى مردمى كه اهل كشور اُردن بودند، فرستادى.
لوط(عليه السلام) با مهربانى با آنان چنين سخن گفت: "اى مردم ! چرا از عذاب خدا نمى ترسيد؟ من پيامبرى امين و خيرخواه شما هستم. از عذاب خدا بترسيد و از من پيروى كنيد، من هيچ مزدى از شما نمى طلبم، پاداش من، فقط با خداى جهانيان است".
قوم لوط دچار انحراف جنسى شده بودند، آنان اوّلين گروهى بودند كه به هم جنس بازى رو آورده بودند. لوط(عليه السلام) به آنان گفت: "اى مردم ! چرا عمل زشت را با مردان انجام مى دهيد؟ خدا براى شما زنان را آفريد تا با آنان ازدواج كنيد، امّا شما زنان را رها مى كنيد و با مردان عمل جنسى انجام مى دهيد. به راستى كه شما مردمى تجاوزگر هستيد".
كَذَّبَ أَصْحَابُ الاَْيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ (۱۷۶ ) إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلَا تَتَّقُونَ (۱۷۷ ) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (۱۷۸ ) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (۱۷۹ ) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۸۰ )أَوْفُوا الْكَيْلَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الُْمخْسِرِينَ (۱۸۱ ) وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ (۱۸۲ ) وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الاَْرْضِ مُفْسِدِينَ (۱۸۳ ) وَاتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الاَْوَّلِينَ (۱۸۴ ) قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (۱۸۵ ) وَمَا أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَإِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ (۱۸۶ ) فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفًا مِنَ السَّمَاءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۱۸۷ ) قَالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ (۱۸۸ ) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كَانَ عَذَابَ يَوْم عَظِيم (۱۸۹ ) إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (۱۹۰ ) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۱۹۱ )
هفتمين پيامبرى كه از او ياد مى كنى شعيب(عليه السلام) است، تو او را براى هدايت مردم "مدين" فرستادى، مدين، نام منطقه اى در شام (سوريه) بود. آنان مردمى بُت پرست بودند و دچار انحرافات اقتصادى شده بودند و در معامله با ديگران تقلّب و كم فروشى مى نمودند.
شعيب(عليه السلام) با مهربانى به آنان چنين گفت: "اى مردم ! چرا از عذاب خدا نمى ترسيد؟ من پيامبرى امين و خيرخواه شما هستم. از عذاب خدا بترسيد و از من پيروى كنيد، من هيچ مزدى از شما نمى طلبم، پاداش من، فقط با خداى جهانيان است".
آنان در منطقه حسّاس تجارى بر سر راه كاروان ها قرار داشتند، كاروان ها در وسط راه نياز پيدا مى كردند كه با آنان داد و ستد كنند، آنان نيز گران فروشى و كم فروشى مى كردند، براى همين شعيب به آنان گفت: "حقِ پيمانه را كامل ادا كنيد. با كم فروشى به خريداران ضرر نزنيد. با ترازوى دقيق، اجناس را وزن كنيد. در اجناسى كه به مردم مى فروشيد، كم فروشى نكنيد، در زمين فساد نكنيد، از خدايى كه شما و مردم گذشته را آفريده است، بترسيد".
وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۹۲ ) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمِينُ (۱۹۳ ) عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ (۱۹۴ )بِلِسَان عَرَبِيّ مُبِين (۱۹۵ ) وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الاَْوَّلِينَ (۱۹۶ ) أَوَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آَيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ (۱۹۷ )
در ابتداى اين سوره از قرآن سخن گفتى، سپس از پيامبران بزرگ ياد كردى، اكنون بار ديگر از قرآن سخن مى گويى، محمّد(صلى الله عليه وآله) براى بُت پرستان مكّه قرآن مى خواند، امّا آنان ايمان نمى آوردند.
اين قرآن، از سوى توست، تو قرآن را براى هدايت انسان ها فرستادى، جبرئيل كه امانت دار وحى است، قرآن را بر قلب محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كرده است.
تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى فرستادى و قرآن را به او نازل كردى تا مردم را از عذاب روز قيامت بترساند و از آنان بخواهد دست از بُت پرستى بردارند. تو قرآن را به زبان عربى ساده و قابل فهم بيان كردى، در قرآن هيچ ابهامى وجود ندارد، پيام هاى آن گويا و آشكار است.
وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الاَْعْجَمِينَ (۱۹۸ ) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (۱۹۹ )كَذَلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الُْمجْرِمِينَ (۲۰۰ ) لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الاَْلِيمَ (۲۰۱ ) فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (۲۰۲ ) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (۲۰۳ ) أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ (۲۰۴ )
شهر مكّه، شهر توست، كعبه، خانه توست، كعبه، يادگار ابراهيم(عليه السلام) است، اوّلين خانه يكتاپرستى است. تو دوست داشتى كه دين اسلام از كنار خانه خودت آغاز شود.
مردم مكّه به بُت پرستى رو آورده بودند و در اطراف خانه تو، بُت هاى زيادى قرار داده بودند. تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را فرستادى تا قرآن را براى آنان بخواند و آنان را به يكتاپرستى دعوت كند.
مردم مكّه، عرب زبان بودند، تو قرآن را به زبان عربى نازل كردى تا آنان معناى آن را بفهمند و پيام آن را درك كنند، اگر قرآن را به زبان ديگرى نازل مى كردى، مردم مكّه آن را نمى فهميدند و به آن ايمان نمى آوردند، امّا تو قرآن را به زبان عربى نازل كردى، آنان همه پيام هاى آسمانى آن را درك كردند و معناى آن را به خوبى دانستند.
أَفَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ (۲۰۵ ) ثُمَّ جَاءَهُمْ مَا كَانُوا يُوعَدُونَ (۲۰۶ ) مَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يُمَتَّعُونَ (۲۰۷ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن را براى مردم مكّه مى خواند، امّا آنان او را مسخره مى كردند و او را ديوانه مى خواندند، گروهى از مسلمانان وقتى اين منظره را مى ديدند، با خود مى گفتند: چرا خدا عذاب را بر كافران نازل نمى كند؟ چرا آنان در ناز و نعمت هستند؟
آرى، انسان همواره عجول است و خواستار عذاب سريع دشمنانش است. امّا تو خدا هستى و قانون خودت را دارى، قانون تو، مهلت دادن به كافران است.
اگر اين قانون نبود هر كس كفر مىورزيد، فوراً عذاب بر او نازل مى شد، پس همه بندگان از روى ترس و اجبار، ايمان مى آوردند، اين ايمان، ارزشى ندارد، زيرا ايمانى است كه از روى اجبار و ترس است، ايمانى ارزش دارد كه انسان با اختيار، آن را برگزيند.
وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَة إِلَّا لَهَا مُنْذِرُونَ (۲۰۸ ) ذِكْرَى وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ (۲۰۹ )
تو قرآن را به قلب محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كردى و از او خواستى تا آن را براى مردم بخواند، گروهى از مردم با او دشمنى كردند و سخن او را نپذيرفتند، محمّد(صلى الله عليه وآله)براى آنان ناراحت مى شد، او دوست داشت آنان ايمان بياورند، امّا تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را نفرستاده بودى تا مردم را مجبور به ايمان كند، ايمانى كه از روى اجبار باشد، ارزشى ندارد.
او فقط مأمور بود پيام تو را به همه برساند، اگر آنان به قرآن ايمان آوردند، خودشان سود كرده اند، اگر هم قرآن را انكار كردند، به خود ضرر زده اند.
اين قانون توست: تا زمانى كه پيامبرى براى مردم نفرستى و راه حقّ را نشان آنان ندهى، آنان را عذاب نمى كنى.
وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ (۲۱۰ ) وَمَا يَنْبَغِي لَهُمْ وَمَا يَسْتَطِيعُونَ (۲۱۱ )
چند نفر از بزرگان مكّه وقتى ديدند كه روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده مى شود، تصميم گرفتند تا مانع رشد اسلام شوند، آنان دور هم جمع شدند و با هم چنين گفتگو كردند:
ــ ايّام حجّ نزديك است و اين بهترين فرصت براى محمّد است و بزرگ ترين تهديد براى ما ! بايد فكرى بكنيم.
ــ محمّد براى مردم قرآن مى خواند. نمى دانم چرا همه با شنيدن قرآن شيفته آن مى شوند.
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (۲۱۲ )
در قرآن از حوادث آينده (حوادثى كه قبل از برپايى روز قيامت روى مى دهد و...) سخنانى به ميان آمده است، بزرگان مكّه وقتى اين سخنان را مى شنيدند، فكر مى كردند كه اين سخنان همانند سخنان پيش گويان است.
در آن روزگار، بعضى از انسان ها پيش گويى مى كردند، عرب ها به آنان "كاهن" مى گفتند. آنان با جنّ ها ارتباط مى گرفتند و از آن ها درباره آينده سؤالاتى مى كردند.
ولى جنّ ها از كجا از آينده باخبر مى شدند؟
فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آَخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ (۲۱۳ )
درباره رسالت محمّد(صلى الله عليه وآله) سخن گفتى، تو قرآن را براى هدايت انسان ها فرستادى، قرآن از طرف توست، سخن توست و مردم را به يكتاپرستى فرا مى خواند، اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين سخن مى گويى: "اى محمّد ! من خداى يكتا هستم، هرگز با من خداى ديگرى را مخوان وگرنه اهل عذاب خواهى شد".
من مى دانم تو به محمّد(صلى الله عليه وآله) مقام عصمت دادى و او از هر گونه شرك و خطايى به دور است. منظور تو در اينجا، پيروان پيامبر مى باشند وگرنه پيامبر هرگز خداى ديگرى غير از تو را نمى پرستد.
تو با محمّد(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويى، امّا هدف تو اين است كه اين سخن را به ديگران بگويى.
وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ (۲۱۴ )وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (۲۱۵ ) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (۲۱۶ )
تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت مردم مى فرستى، او در آغاز به صورت پنهانى مردم را به سوى يكتاپرستى دعوت مى كند. او همراه با همسرش خديجه(عليها السلام)در حالى كه على(عليه السلام) نيز با آن هاست، به طواف كعبه مى آيند و با بى اعتنايى از مقابل بُت ها عبور مى كنند. در روزگارى كه همه مردم در مقابل بُت ها سجده مى كنند، اين سه نفر با خشم به بُت ها نگاه مى كنند و فقط تو را مى پرستند.
دو تن از بزرگان مكّه با هم سخن مى گويند:
ــ آيا آن ها را مى شناسيد؟
وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (۲۱۷ )الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ (۲۱۸ ) وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (۲۱۹ ) إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۲۲۰ )
سخن تو با محمّد(صلى الله عليه وآله) ادامه پيدا مى كند:
اى محمّد ! اگر خاندان تو به سخن تو گوش ندادند، بر من توكّل كن ! من همان خدايى هستم كه وقتى تو به نماز مى ايستى، تو را مى بينم، تو با مؤمنان به نماز مى ايستى، شما با هم در مقابل من به سجده مى رويد، من از حالِ شما باخبر هستم، من خداى شنوا و دانا هستم، سخن شما را مى شنوم، به حال شما آگاه هستم.
اى محمّد ! من تو را يارى مى كنم، مى دانم كه اين كافران تو را دروغگو، جادوگر و شاعر خواندند، تو از سخن آنان دلگير نشو ! من به آنان مهلت مى دهم و در عذاب آنان شتاب نمى كنم، من انسان را آزاد آفريده ام، هدف تو اين نيست كه آنان را مجبور به ايمان كنى. هدف خود را بشناس ! هدف تو اين است: تو بايد راه هدايت را نشانِ آنان دهى ! همين.
هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ (۲۲۱ ) تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاك أَثِيم (۲۲۲ ) يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ (۲۲۳ ) وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ (۲۲۴ ) أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَاد يَهِيمُونَ (۲۲۵ ) وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ (۲۲۶ ) إِلَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ (۲۲۷ )
به پايان اين سوره نزديك مى شوم، محمّد(صلى الله عليه وآله) براى مردم مكّه قرآن مى خواند و آنان را با سخن تو آشنا مى كرد، امّا بزرگان مكّه براى اين كه مردم به اسلام متمايل نشوند به محمّد(صلى الله عليه وآله) دو سخن ناروا نسبت مى دادند. آنان به مردم مى گفتند: "محمّد مى گويد فرشته وحى بر او نازل شده است و قرآن را براى او آورده است، امّا محمّد اشتباه مى كند، اين شياطين هستند كه بر محمّد نازل مى شوند، قرآنِ محمّد، چيزى جز شعر نيست".
اكنون تو با بزرگان مكّه سخن مى گويى: "شما مى گوييد شياطين بر محمّد(صلى الله عليه وآله)نازل شده اند. قدرى فكر كنيد. شياطين مردم را به زشتى ها و فساد فرا مى خوانند، چگونه ممكن است اين قرآن، سخن شيطان باشد حال آن كه قرآن مردم را به حق، پاكى، عدالت و تقوا دعوت مى كند؟ آيا مى دانيد شيطان ها بر چه كسانى نازل مى شوند؟ آنان بر گنهكاران دروغگو نازل مى شوند".
آرى، كسانى كه شياطين بر آنان نازل مى شوند، دروغگو هستند. شياطين سخنان دروغ به گناهكاران مى گويند و گناهكاران همان دروغ ها را به مردم مى گويند.[۲۶]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طس تِلْكَ آَيَاتُ الْقُرْآَنِ وَكِتَاب مُبِين (۱ ) هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (۲ )الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (۳ ) إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (۴ )أُولَئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الاَْخِرَةِ هُمُ الاَْخْسَرُونَ (۵ ) وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآَنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيم عَلِيم (۶ )
در ابتدا، دو حرف "طا" و "سين" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است. اين آياتِ قرآن است كه بر محمّد(صلى الله عليه وآله)
نازل كردى، قرآن كتاب روشنگرى است كه حقايق جهان را براى انسان بيان مى كند و راه سعادت را به او مى آموزد.
قرآن، مايه هدايت مؤمنان است و آنان را بشارت مى دهد، همان مؤمنانى كه نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند و به روز قيامت، يقين دارند.
إِذْ قَالَ مُوسَى لاَِهْلِهِ إِنِّي آَنَسْتُ نَارًا سَآَتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَر أَوْ آَتِيكُمْ بِشِهَاب قَبَس لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (۷ ) فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۸ ) يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۹ ) وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآَهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (۱۰ ) إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوء فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۱ ) وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوء فِي تِسْعِ آَيَات إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (۱۲ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا خواند، امّا آنان او را مورد آزار و اذيّت قرار مى دادند، محمّد(صلى الله عليه وآله) از ايمان نياوردن آنان اندوهناك شد، اكنون مى خواهى از پنج پيامبر خود سخن بگويى (موسى، داوود، سليمان، صالح و لوط(عليهم السلام)). تو دوست دارى محمّد(صلى الله عليه وآله) بداند كه پيامبران ديگر هم، براى هدايت ديگران سختى هاى زيادى را تحمّل كردند و مردم آنان را دروغگو خواندند.
سخن را از موسى(عليه السلام) آغاز مى كنى و از حسّاس ترين لحظه هاى زندگى موسى(عليه السلام)سخن مى گويى، آن شبى كه موسى(عليه السلام) راه بيت المقدس را گم كرد، موسى(عليه السلام) با خانواده خود در شبى سرد و تاريك، گرفتار طوفان شد و راه را گم كرد، تو آن شب او را يارى كردى و به او مقام نبوّت عطا كردى.
* * *
فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آَيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (۱۳ ) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (۱۴ )
موسى(عليه السلام) از كوه طور برگشت، او اكنون پيامبر است. او مأموريّت بزرگى بر عهده دارد، بايد نزد فرعون مى رفت و او را به بندگى تو فرا مى خواند.
موسى(عليه السلام) به كاخ فرعون رفت و او و يارانش را به يكتاپرستى فرا خواند و چنين گفت:
ــ اى فرعون ! من فرستاده خداى تو هستم.
وَلَقَدْ آَتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيَْمانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِير مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (۱۵ )وَوَرِثَ سُلَيَْمانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْء إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (۱۶ )
وقتى قرآن تو را مى خوانم مى بينم كه اكثر پيامبران تو با سختى هاى زيادى روبرو شدند: موسى، ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب(عليهم السلام).
هر كدام از آنان با نوعى از انحرافات مبارزه كردند و مردم را به سوى هدايت فرا خواندند، گروهى آنان را دروغگو خواندند، امّا آنان راه خود را ادامه دادند و با همه سختى ها كنار آمدند.
اكنون تو مى خواهى از سليمان(عليه السلام) برايم سخن بگويى، در زمان او شرايط براى تشكيل حكومتى بزرگ آماده بود. سليمان(عليه السلام) پيامبر تو بود و چهل سال بر سرزمين بزرگى حكومت كرد، (حكومت او سوريه، فلسطين، عراق و جنوب ايران را در برمى گرفت).[۳۲]
وَحُشِرَ لِسُلَيَْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (۱۷ ) حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ الَّنمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا الَّنمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيَْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (۱۸ ) فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ (۱۹ )
سخن از سليمان(عليه السلام) و حكومت او بود، حكومت او، يك حكومت عادى نبود، تو به او معجزات زيادى داده بودى، به او قدرت فهميدن حرف هاى پرندگان و مورچگان را عطا كرده بودى.
تو قدرت خود را در حكومت سليمان(عليه السلام) آشكار كردى، تو مى توانى به هر كس كه بخواهى علم و دانش زيادى دهى به گونه اى كه حتّى سخن حشرات و حيوانات را متوجّه شود.
در اينجا برايم از ماجراى "سليمان(عليه السلام) و مورچه" سخن مى گويى، روزى سليمان(عليه السلام) با لشكر بزرگ خود به سويى مى رفت، لشكر او از انسان ها، جنّ ها و پرندگان بود و همه آنان در صف هاى منظّم، دور هم، گرد آمده بودند.
وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ (۲۰ ) لاَُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لاََذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَان مُبِين (۲۱ ) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيد فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإ بِنَبَإ يَقِين (۲۲ ) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْء وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ (۲۳ ) وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ (۲۴ ) أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (۲۵ ) اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (۲۶ ) قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (۲۷ ) اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ (۲۸ )
اكنون از ماجراى "هُدهُد" برايم سخن مى گويى، در زبان فارسى به اين پرنده، "شانه به سر" مى گويند. در ميان پرندگانى كه همراه سليمان(عليه السلام) بودند، يك هدهد بود.
روزى سليمان(عليه السلام) متوجّه شد كه هدهد در جمع پرندگان نيست. سليمان چنين گفت: "چرا هدهد را نمى بينم، مگر او غايب است؟ من او را كيفر سختى خواهم كرد يا سرش را از تنش جدا خواهم كرد مگر اينكه دليل قانع كننده اى براى اين غيبت خود بياورد".
آرى، سليمان(عليه السلام) به دقّت مراقب حكومت بود تا آنجا كه غيبت يك پرنده هم از چشم او پنهان نمى ماند. او حكومت خود را با نظم عجيبى اداره مى كرد، او مى دانست كه يك نافرمانى مى تواند كم كم، نظم حكومت را از بين ببرد، او تصميم داشت اگر هدهد دليل قانع كننده نياورد، او را مجازات كند.
قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلاَُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ (۲۹ ) إِنَّهُ مِنْ سُلَيَْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (۳۰ )أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (۳۱ ) قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلاَُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ (۳۲ ) قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّة وَأُولُو بَأْس شَدِيد وَالاَْمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ (۳۳ )قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (۳۴ ) وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّة فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (۳۵ )
نام ملكه سبا، بلقيس بود، هدهد به سرزمين سبا رسيد و به كاخ بلقيس رفت و نامه سليمان(عليه السلام) را نزد او افكند. بلقيس نامه را برداشت و آن را باز كرد و شروع به خواندن آن نمود و فهميد كه نامه از طرف سليمان(عليه السلام) است. او نام و آوازه سليمان(عليه السلام)را شنيده بود.
بلقيس به فكر فرو رفت و سرانجام بزرگان قوم خود را جمع كرد تا با آنان مشورت كند، او به آنان چنين گفت:
ــ اى بزرگان ! نامه مهمّى براى من آمده است. اين نامه از طرف سليمان است.
فَلَمَّا جَاءَ سُلَيَْمانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَال فَمَا آَتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آَتَاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (۳۶ )
فرستادگان بلقيس سفر خود را آغاز نمودند، وقتى آنان به بيت المقدس رسيدند، به كاخ سليمان(عليه السلام) رفتند. آنان خيال مى كردند كه سليمان(عليه السلام) از ديدن آن هدايا خوشحال مى شود، امّا سليمان(عليه السلام) آن هدايا را نپذيرفت و به آنان گفت: "آيا مى خواهيد مرا با مال و ثروت دنيا فريب دهيد؟ آنچه خدا به من داده است خيلى بهتر و بيشتر از آن چيزى است كه به همه شما عطا كرده است. اين شما هستيد كه از هداياى گران قيمت سرخوش و شادمان مى شويد".
آرى، سليمان(عليه السلام) به آنان فهماند كه مال دنيا در برابر مقام نبوّت و علم و دانشى كه تو به او داده اى، ارزشى ندارد. انسان هاى معمولى وقتى هديه اى گران قيمت مى بينند، شيفته آن مى شوند و برق شادى در چشمانشان ظاهر مى شود، امّا پيامبرى كه براى هدايت مردم فرستاده شده است، هرگز به دنيا و ثروت آن دلخوش نمى شود، او در فكر نجات مردم از كفر و بُت پرستى است.
* * *
ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُود لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ (۳۷ ) قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلاَُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (۳۸ )
سليمان(عليه السلام) فرستاده ويژه بلقيس را فرا خواند و به او گفت: "به سوى قوم خود بازگرد و به آنان خبر بده كه من با لشكريانى به سوى آنان مى آيم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند. من آنان را با ذلّت و خوارى از آن سرزمين بيرون مى كنم".
آرى، كفر و شرك چيزى نيست كه سليمان(عليه السلام) در مقابل آن سكوت كند، او تصميم خود را گرفت، اگر بلقيس و بزرگان سبا يكتاپرستى را در پيش نگيرند، سليمان(عليه السلام) به آن كشور حمله مى كند و آنان را خوار و ذليل مى كند. فرستادگان بلقيس به سوى كشور خود حركت كردند. وقتى به سرزمين سبا رسيدند، به كاخ بلقيس رفتند و ماجرا را به او خبر دادند. آنان به بلقيس سخنانى گفتند كه نشان مى داد كه سليمان(عليه السلام)، شخصى عادى نيست، او با پادشاهان تفاوت زيادى دارد و راه و روش او به پادشاهان شباهتى ندارد.
بلقيس بار ديگر بزرگان قوم خود را جمع كرد و با آنان مشورت كرد و تصميم گرفت تا با گروهى از بزرگان به بيت المقدس بروند و اين مسأله را بررسى كنند.
قَالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آَتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (۳۹ ) قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آَتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآَهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (۴۰ ) قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ (۴۱ )
سرگذشت سليمان(عليه السلام) با شگفتى ها همراه است، تو اراده كرده بودى كه جنّ ها تسليم فرمان سليمان(عليه السلام) باشند. يكى از جنّ ها كه سركش بود به سليمان(عليه السلام) رو كرد و گفت: "اى سليمان ! من مى توانم پيش از آن كه تو از اين جلسه برخيزى، اين كار را انجام دهم، من به اين كار توانا و امانت دار مى باشم".
سليمان(عليه السلام) در جمع اطرافيان خود نشسته بود، جلسه او چند ساعت طول كشيد، در واقع آن جن از سليمان(عليه السلام) خواست تا به او چند ساعت فرصت بدهد تا آن تخت را از سبا به بيت المقدس بياورد. آن جن به سليمان(عليه السلام)اطمينان خاطر داد كه او امانت دار خواهد بود و هرگز به جواهرات تخت، دستبرد نخواهد زد.
اين جن، يكى از جنّ هاى خبيث و سركش بود، امّا به اراده تو، تسليم فرمان سليمان(عليه السلام) شده بود. او قدرت عجيبى داشت و مى توانست اين كار را انجام بدهد.
فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ (۴۲ )وَصَدَّهَا مَا كَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِنْ قَوْم كَافِرِينَ (۴۳ )
بلقيس و همراهانش وارد بيت المقدس شدند و به سوى كاخ سليمان(عليه السلام)رفتند. قبل از آن كه آنان نزد سليمان(عليه السلام) بروند او را از جايى عبور دادند كه تختش در آنجا بود، اين دستور سليمان(عليه السلام) بود كه قبل از هر چيز، تخت او را نشانش بدهند.
بلقيس نگاهى به تخت خود كرد و بسيار تعجّب كرد. تخت او، بسيار بزرگ بود و هرگز امكانِ جابه جايى اش با وسايل آن روزگار وجود نداشت. بلقيس با خود چنين فكر كرد: چگونه اين تخت باشكوه از سبا به اينجا آورده شده است؟ با امكانات امروز (اسب و شتر) هرگز كسى نمى تواند تخت به اين بزرگى را به اينجا بياورد؟
همواره مأموران زيادى در سبا از اين تخت محافظت مى كردند تا مبادا كسى به جواهرات آن دستبرد بزند. اگر بر فرض، كسى تخت را قطعه قطعه كرده باشد و آن را به اينجا آورده باشد، باز هم نياز به چند ماه وقت دارد. براى آوردن اين تخت نياز به كاروانى است كه بيش از هزار شتر داشته باشد، امّا شتر خيلى آرام تر از اسب حركت مى كند، بلقيس با بهترين اسب ها به اينجا آمده است، سرعت اسب چندين برابر شتر است.
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيَْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۴۴ )
سليمان(عليه السلام) با بلقيس سخن گفت و او را از آيين شرك بازداشت، بلقيس كه قبل از اين خورشيد را مى پرستيد، به آيين يكتاپرستى رو آورد.
امّا چگونه اين اتّفاق افتاد؟ ماجراى ايمان آوردن بلقيس چه بود؟
قبل از اين كه بلقيس و اطرافيانش به بيت المقدس برسند، سليمان(عليه السلام) دستور داد تا مأموران، قصر جديدى بسازند و حياط آن را از بلور درست كنند و زير حياطِ آن، نهر آبى قرار دهند. مأموران او اين كار را با مهارت انجام دادند، در آن نهر كه زير حياط قصر جارى بود، ماهيان شنا مى كردند.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ (۴۵ ) قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۴۶ ) قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (۴۷ )
اكنون از صالح(عليه السلام) سخن مى گويى، تو او را به سوى مردم "ثمود" فرستادى، قوم ثمود در سرزمينى بين حجاز و شام زندگى مى كردند. تو به آنان نعمت هاى زيادى داده بودى، آنان از سلامتى و قدرت و روزى فراوان بهره مند بودند.
صالح(عليه السلام) با مهربانى از آنان خواست تا دست از بُت پرستى بردارند و به آنان گفت: "خداى يگانه را بپرستيد"، امّا آن مردم به دو گروه تقسيم شدند و با هم دشمنى كردند، گروهى به او ايمان آوردند و گروه زيادى هم او را دروغگو خواندند.
آنان در جواب به صالح(عليه السلام) گفتند: "اى صالح ! اگر راست مى گويى و پيامبر هستى، معجزه اى براى ما بياور".
وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْط يُفْسِدُونَ فِي الاَْرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ (۴۸ ) قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (۴۹ ) وَمَكَرُوا مَكْرًا وَمَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (۵۰ )فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (۵۱ ) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً لِقَوْم يَعْلَمُونَ (۵۲ ) وَأَنْجَيْنَا الَّذِينَ آَمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (۵۳ )
در ميان آن مردم، نُه گروه بودند كه در آن سرزمين فساد مى كردند و به دنبال اصلاح نبودند، آنان همان كسانى بودند كه نقشه كشتن شتر صالح(عليه السلام) را عملى كردند. آنان بار ديگر دور هم جمع شدند تا نقشه اى براى كشتن صالح(عليه السلام)بكشند.
آنان به يكديگر چنين گفتند:
ــ بياييد هم قسم شويم كه بر صالح و خانواده اش، شبانه حمله كنيم و همه آن ها را به قتل برسانيم.
وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (۵۴ ) أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (۵۵ ) فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوا آَلَ لُوط مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ (۵۶ ) فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ (۵۷ ) وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (۵۸ )
اكنون از حضرت لوط(عليه السلام) سخن مى گويى، لوط(عليه السلام) از بستگان ابراهيم(عليه السلام) بود و همراه او از بابل (عراق) به فلسطين هجرت نمود و بعد از آن تو او را به سوى مردمى كه تقريباً اهل كشور اردن كنونى بودند، فرستادى.
قوم لوط دچار انحراف جنسى شده بودند، آنان اوّلين گروهى بودند كه به هم جنس بازى رو آورده بودند. لوط(عليه السلام) به آنان گفت: "اى مردم ! چرا به دنبال كار زشت مى رويد در حالى كه زشتى و ننگ آن را مى دانيد؟ چرا عمل زشت را با مردان انجام مى دهيد؟ خدا براى شما زنان را آفريد تا با آنان ازدواج كنيد، امّا شما زنان را رها مى كنيد و با مردان عمل جنسى انجام مى دهيد. به راستى كه شما مردمى نادان هستيد".
آن مردم به جاى آن كه به سخنان لوط(عليه السلام) گوش كنند، همه يك صدا گفتند: "لوط و خاندان او را از اين شهر بيرون كنيد كه اينان افرادى پاكدامن هستند".
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آَللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (۵۹ ) أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَة مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا أَئِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (۶۰ )أَمَّنْ جَعَلَ الاَْرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَئِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (۶۱ ) أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الاَْرْضِ أَئِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ (۶۲ ) أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَنْ يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَئِلَهٌ مَعَ اللَّهِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (۶۳ ) أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ أَئِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۶۴ )
از پنج پيامبر خود سخن گفتى، (موسى، داوود، سليمان، صالح و لوط(عليهم السلام)). اكنون ديگر محمّد(صلى الله عليه وآله) مى داند كه همه پيامبران در راه هدايت مردم تلاش كرده اند، اين راه با سختى هايى همراه است، ممكن است عدّه اى به سخن محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان نياورند همان گونه كه فرعون سخن موسى(عليه السلام)را نپذيرفت، همان گونه كه قوم ثمود و قوم لوط، سخن پيامبران خود را نپذيرفتند. محمّد(صلى الله عليه وآله) بايد وظيفه خود را انجام دهد، او بايد پيام تو را به مردم برساند.
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا تو را حمد و ستايش كند و بر بندگانى كه تو آنان را برگزيدى، سلام و درود بفرستد و با بُت پرستان درباره يكتاپرستى سخن بگويد.
بُت پرستان مكّه باور داشتند كه تو كار اداره جهان را به بُت ها سپرده اى، آنان سه بُت بزرگ داشتند و نسبت به هر كدام اعتقادى داشتند.
قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (۶۵ ) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الاَْخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ (۶۶ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) بارها براى آن مردم از روز قيامت سخن مى گفت: "روزى كه خورشيد خاموش مى شود، كوه ها متلاشى مى شوند، درياها به جوش مى آيند، آتش جهنّم برافروخته مى گردد...".[۵۱] آنان از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى پرسيدند كه قيامت كى برپا مى شود؟ زمان آن چه وقتى است؟ تو مى گويى كه مردگان بار ديگر زنده مى شوند، اين حادثه كى روى مى دهد؟
اكنون تو از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به آنان چنين بگويد: "كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، از غيب آگاهى ندارند، فقط خداست كه بر همه چيز آگاه است، هيچ كس نمى داند كه قيامت كى خواهد بود، هيچ كس نمى داند چه هنگام برانگيخته خواهد شد".
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَئِذَا كُنَّا تُرَابًا وَآَبَاؤُنَا أَئِنَّا لَُمخْرَجُونَ (۶۷ ) لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَآَبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الاَْوَّلِينَ (۶۸ )
كافران به محمّد(صلى الله عليه وآله) گفتند: "آيا وقتى كه ما مُرديم و استخوان هاى ما و پدرانمان، خاك شد، دوباره زنده مى شويم و از دل خاك بيرون مى آييم؟ اين سخن تو حرف تازه اى نيست. پيش از اين نيز به ما و پدران ما اين وعده ها را داده بودند، امّا ما مى بينيم كه هيچ مرده اى زنده نشده است، پس اين سخنان، افسانه اى بيش نيست. افسانه اى كه گذشتگان آن را ساخته اند".
تو اين سخن آن كافران را در اينجا نقل كردى تا همه بدانند آنان به قيامت ايمان نداشتند. آنان چگونه انسان هايى بودند، آنان از محمّد(صلى الله عليه وآله) پرسيدند كه قيامت كِى برپا مى شود، در حالى كه قيامت را افسانه مى دانستند.
* * *
قُلْ سِيرُوا فِي الاَْرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الُْمجْرِمِينَ (۶۹ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى مردم مكّه قرآن مى خواند و از آنان مى خواست تا از بُت پرستى دست بردارند و فقط تو را بپرستند، امّا بُت پرستان سخن او را نپذيرفتند و او را دروغگو خواندند.
اكنون تو با محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين سخن مى گويى: "اى محمّد ! به اين مردم بگو كه در زمين گردش كنند و سرنوشت كسانى كه پيامبران مرا تكذيب كردند، ببينند، شايد كه پند بگيرند و ديگر تو را دروغگو نخوانند".
* * *
وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُ فِي ضَيْق مِمَّا يَمْكُرُونَ (۷۰ )
تو مى دانستى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) براى ايمان نياوردن آن بُت پرستان بسيار غصّه مى خورد. محمّد(صلى الله عليه وآله) آنان را به هدايت و رستگارى فرا مى خواند و براى آنان قرآن مى خواند. اكنون تو به او چنين مى گويى: "اى محمّد ! از كفر آنان اندوهناك نشو".
آرى، محمّد(صلى الله عليه وآله) فقط وظيفه دارد پيام قرآن را به آنان برساند، مهم نيست كه آنان ايمان مى آورند يا نه، مهم اين است كه حقّ به گوش آنان برسد. اين سنّت توست، تو هيچ كس را مجبور به ايمان آوردن نمى كنى، فقط راه را به او نشان مى دهى، ديگر اختيار با خود اوست.
از طرف ديگر، بزرگان مكّه دور هم جمع مى شدند و نقشه مى كشيدند. آنان مى خواستند كارى كنند كه مردم به سخن محمّد(صلى الله عليه وآله) گوش ندهند، بزرگان مكّه به مردم مى گفتند: "محمّد جادوگر است و...".
وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۷۱ ) قُلْ عَسَى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ (۷۲ )
بُت پرستان به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: "تو از قيامت سخن گفتى و ما را از آتش جهنّم ترساندى، اگر راست مى گويى بگو بدانيم اين وعده، كِى فرا مى رسد؟".
تو از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا اين پاسخ را به آنان بدهد: "شايد بعضى از آن وعده ها نزديك شما باشد، همان وعده اى كه براى رسيدن آن عجله داريد".
آرى، آنان در انتظار قيامت بودند، امّا نمى دانستند كه مرگ در كمين آنان است، هيچ كس نمى داند مرگ او كى فرا مى رسد، چه بسا مرگ آنان بسيار نزديك باشد.
وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْل عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ (۷۳ )
تو به بندگان خود لطف فراوان دارى ولى بيشتر آنان فراوانى لطف تو را درك نمى كنند، آنان تصوّر مى كنند تو قيامت را برپا مى كنى تا فقط بندگانت را عذاب كنى، امّا هرگز چنين نيست. روز قيامت، روز رحمت تو هم هست.
اصلاً برپايى قيامت، جلوه اى از مهربانى توست !
تو از خلقت جهان، هدفى مشخّص داشتى، پس روز قيامت، حقّ است. اگر قيامت نباشد به بندگان خوب تو ظلم مى شود، كسانى كه در اين دنيا ايمان مى آورند و اعمال نيك انجام مى دهند، در آن روز به پاداش عمل خود مى رسند. تو آنان را در بهشت جاودان جاى مى دهى، بهشتى كه هيچ كس نمى تواند آن را وصف كند.
وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ (۷۴ ) وَمَا مِنْ غَائِبَة فِي السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ إِلَّا فِي كِتَاب مُبِين (۷۵ )
تو همه آنچه انسان ها در دل هاى خود نهان مى دارند مى دانى، تو از نهان و آشكار انسان ها باخبر هستى، علم تو بى اندازه است، هر چيز پنهانى كه در آسمان ها و زمين است در علم بى پايان تو ثبت شده است و تو از آن باخبرى.
تو با همين علم و آگاهى از بندگان خود حسابرسى مى كنى، تو از همه رفتارها، نيّت ها و اسرار آنان باخبر هستى، در روز قيامت تو همه چيز را آشكار مى كنى، هيچ گناهكارى نمى تواند گناه خود را انكار كند.
آرى، روز قيامت، روز حسابرسى است، تو از همه چيز باخبر هستى و براى همين است كه در آن روز به اندازه سر سوزنى به كسى ظلم نمى شود، همه رفتارها و كردارهاى انسان ها، ثبت شده است. هر كسى نتيجه اعمال خود را مى بيند.
إِنَّ هَذَا الْقُرْآَنَ يَقُصُّ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۷۶ ) وَإِنَّهُ لَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (۷۷ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى فرستادى و قرآن را بر قلب او نازل كردى. قرآن، آخرين كتاب آسمانى است و انحرافات بنى اسرائيل را بيان مى كند.
بنى اسرائيل همان يهوديانى بودند كه در زمان محمّد(صلى الله عليه وآله)زندگى مى كردند، كتاب آسمانى آنان تورات بود، امّا با گذشت زمان، عدّه اى در تورات دست برده بودند، از اين رو در ميان آنان اختلاف پديدار شده بود، مثلاً آنان درباره حضرت عيسى(عليه السلام) و مادرش اختلاف داشتند. گروهى از يهوديان به مريم(عليها السلام)نسبت ناروا مى دادند و مى گفتند او زنا كرده است و عيسى(عليه السلام) را به دنيا آورده است.
قرآن حقيقت را در اين باره بيان كرد و به همه اعلام كرد كه مريم(عليها السلام) زنى پاكدامن بوده است و عيسى(عليه السلام) هم نشانه اى از قدرت توست. قرآن، تحريف ها و انحرافاتى كه در دين يهود به وجود آمده بود را بيان كرد.[۵۳]
إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (۷۸ )
سخن از اختلاف يهوديان به ميان آمد، به راستى چرا آنان با هم اختلاف كردند؟ چرا عدّه اى تورات را تحريف كردند و زمينه اين اختلافات را فراهم كردند؟ چرا گروهى از آنان تهمت ناروا به مريم(عليها السلام) زدند؟
تو در روز قيامت در آنچه اختلاف كردند، داورى خواهى كرد كه تو دانا و توانا هستى. هرگز به بندگان خود ظلم نمى كنى، تو مى دانى چه كسانى در دين يهود، انحراف ايجاد كردند و تورات را تحريف كردند، آنان را در روز قيامت، به عذاب سختى گرفتار مى سازى.
* * *
فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ (۷۹ ) إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (۸۰ ) وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآَيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (۸۱ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى مردم مكّه حقّ را بيان كرد و به آنان فهماند كه بُت پرستى، چيزى جز خسران در پى ندارد، او از برپايى قيامت برايشان سخن گفت، امّا آنان سخنان محمّد(صلى الله عليه وآله) را انكار كردند.
اكنون به محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين مى گويى: "اى محمّد ! بر من توكّل كن و كار خودرا به من واگذار كن كه تو بر حقّ هستى و حقّ بودن تو براى همه آشكار است".
به راستى اگر محمّد(صلى الله عليه وآله) بر حقّ است، پس چرا مردم به او ايمان نمى آورند؟
وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الاَْرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآَيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ (۸۲ )وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآَيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ (۸۳ )حَتَّى إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُمْ بِآَيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْمًا أَمْ مَاذَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۸۴ ) وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا يَنْطِقُونَ (۸۵ )
وقتى كه فرمان عذاب كافران فرا رسد، جنبنده اى را از زمين بيرون مى آورى كه به كافران چنين مى گويد: "مردم به آيات خدا ايمان نمى آورند، پس بايد منتظر عذاب باشند".
روزى فرا مى رسد كه تو از هر امّتى، گروهى را زنده مى كنى، آن گروه از كسانى هستند كه آيات تو را دروغ مى شمردند، در آن روز، آنان در پيشگاه تو،به صف مى ايستند تا از آنان سؤال شود.
وقتى آنان جمع شدند، چنين مى گويى: "شما آيات مرا شنيديد، شما مى گفتيد دانش ما به آن راه ندارد و به همين خاطر آن را انكار كرديد، اين چه كارى بود كه شما مى كرديد؟ چرا آيات مرا انكار كرديد".
أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (۸۶ ) وَيَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الاَْرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ (۸۷ ) وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْء إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ (۸۸ )
تو شب را مايه آرامش انسان قرار دادى و روز را براى كار و تلاش، روشن ساختى، پيدايش شب و روز كه از گردش زمين به دور خود پديدار مى شود، نشانه روشنى از قدرت توست، نظم دقيقى كه در اين طلوع و غروب خورشيد قرار داده اى، شگفت انگيز است.
كسانى كه ايمان آورده اند در اين نشانه ها فكر مى كنند و از آن پند مى گيرند. آنان مى دانند كه تو اين جهان را بيهوده نيافريدى، از آفرينش جهان، هدفى دارى، آنان مى دانند كه روز قيامت حقّ است و به آن ايمان دارند.
اكنون از زمانى سخن مى گويى كه روز قيامت برپا مى شود، وقتى كه در "صورِ اسرافيل" دميده مى شود و همه زنده مى شوند و ترس و وحشت آنان را فرا مى گيرد.
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَع يَوْمَئِذ آَمِنُونَ (۸۹ ) وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۰ )
روز قيامت روزى است كه تو به اعمال خوب بندگانت، پاداش مى دهى، كسانى كه با خود "نيكى" آورده باشند، تو به آنان پاداشى بهتر مى دهى و آنان از ترس و وحشت روز قيامت در امان مى مانند و بهشت جاودان منزلگاه آنان خواهد بود.
امّا كسانى كه با خود "بدى" آورده باشند، فرشتگان آنان را با صورت به آتش جهنّم مى افكنند و به آنان چنين مى گويند: "اين آتش جهنّم، جزاى كارهاى خود شماست، شما فقط نتيجه كارهاى خود را مى بينيد".
* * *
إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْء وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (۹۱ )وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآَنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ (۹۲ ) وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آَيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ (۹۳ )
اكنون تو از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا با بُت پرستان مكّه چنين سخن بگويد:
اى مردم ! من مأمورم خداى يگانه و صاحب اين شهر مقدّس را عبادت كنم، شهر مكّه، حرم خداى يگانه است. كعبه، خانه اوست و يادگار ابراهيم(عليه السلام)است، امّا حرمت اين شهر را حفظ نكرديد و آن را با بُت پرستى آلوده كرديد.
من گفتم اين شهر، شهر خداست، امّا فكر نكنيد كه فقط اين شهر، شهر اوست، همه جهان هستى و هر چه در آن است، از آنِ خداى يگانه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طسم (۱ ) تِلْكَ آَيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (۲ ) نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (۳ ) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الاَْرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (۴ ) وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (۵ ) وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الاَْرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ (۶ )
در ابتدا، سه حرف "طا"، "سين" و "ميم" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است. اين آياتِ كتاب روشنگرى است كه حقايق جهان را براى انسان بيان مى كند و راه سعادت را به او مى آموزد.
تو مى خواهى در اينجا ماجراى موسى(عليه السلام) و فرعون را براى مؤمنان بيان كنى، داستانى حقيقى كه اميد به دل ها مى بخشد.
تو اين سوره را زمانى نازل كردى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) در مكّه بود و تعداد مسلمانان كم بود ولى دشمنان آنان زياد بودند، آنان بايد به قدرت تو توكّل كنند، تو مى توانى آنان را بر دشمنانشان پيروز كنى همان گونه كه موسى(عليه السلام) را بر فرعون پيروز كردى.
وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (۷ ) فَالْتَقَطَهُ آَلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ (۸ ) وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْن لِي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (۹ )
نام مادر موسى(عليه السلام) "يوكابد" بود. او موسى(عليه السلام) را در مخفيگاهى به دنيا آورد. او نمى دانست با پسرش چه كند، چگونه جان او را نجات دهد؟ سربازان فرعون به زودى از راه مى رسيدند.[۷۷] اينجا بود كه به مادر موسى(عليه السلام) چنين وحى كردى: "به موسى شير بده و هنگامى كه بر جان او بيمناك شدى، او را در صندوق بگذار و در رود نيل افكن. نترس و غمگين مباش كه من موسى را به تو بازمى گردانم و او را از پيامبران خود قرار مى دهم".
يوكابد صندوقى تهيّه كرد و موسى(عليه السلام) را داخل آن نهاد و صبح زود قبل از طلوع آفتاب كه ساحل رود نيل خلوت بود كنار ساحل آمد و صندوق را در رود نيل انداخت.
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (۱۰ )وَقَالَتْ لاُِخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُب وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (۱۱ )
در دل مادر موسى(عليه السلام)، شورى به پا بود، قلب او پر از اندوه گرديد و از صبر و تحمّل خالى گشت.
اگر تو قلب او را به وسيله ايمان و اميد، محكم نكرده بودى، نزديك بود كه راز خود فاش كند و مأموران فرعون بفهمند كه آن نوزادى كه به رود نيل انداخته شده است، نوزادى از بنى اسرائيل است، اگر فرعونيان اين مطلب را مى فهميدند، موسى(عليه السلام) را مى كشتند.
تو قلب مادر موسى(عليه السلام) را آرام كردى و او را به آينده اميدوار نمودى.
وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْت يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (۱۲ )فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (۱۳ )
موسى(عليه السلام) در قصر فرعون بود و گرسنه اش شد، مأموران به دستور فرعون به دنبال يافتن دايه حركت كردند، هر دايه اى آمد، موسى(عليه السلام) شير او نخورد، تو شير همه دايه ها را بر موسى(عليه السلام)حرام كرده بودى.
اينجا بود كه خواهر موسى(عليه السلام) نزديك آمد و به مأموران گفت: "آيا اجازه مى دهيد دايه اى خوب و دلسوز را به شما معرّفى كنم".
ساعتى بعد مادر موسى(عليه السلام) همراه مأموران به كاخ فرعون آمد، او موسى(عليه السلام) را در آغوش گرفت، موسى(عليه السلام) با اشتياق كامل شير خورد، فرعون و همسرش بسيار خوشحال شدند.
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آَتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (۱۴ ) وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَة مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (۱۵ )قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (۱۶ ) قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ (۱۷ ) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالاَْمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (۱۸ )
موسى(عليه السلام) در كاخ فرعون بزرگ و بزرگ تر شد، وقتى او به سنّ هجده سالگى رسيد، تو به او حكمت و دانش عطا كردى، آرى تو اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهى.[۸۱] بنى اسرائيل كم كم فهميدند كه موسى(عليه السلام) همان كسى است كه سال ها در انتظار او بوده اند، آنان به او علاقه پيدا كردند و پيرو او شدند، آنان اين راز را بين خود مخفى نگه داشتند.
به فرعون خبر دادند كه بنى اسرائيل به موسى(عليه السلام) محبّت دارند، فرعون پيش خود فكر كرد: "موسى قلب مهربانى دارد و به بيچارگان مهربانى مى كند، براى همين است كه بنى اسرائيل او را دوست دارند". فرعون هنوز نمى دانست كه موسى(عليه السلام)همان كسى است كه قرار است تاج و تخت او را نابود كند !
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالاَْمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الاَْرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (۱۹ ) وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلاََ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (۲۰ ) فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (۲۱ ) وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ (۲۲ )
موسى(عليه السلام) پس از اين ماجرا ترسان و نگران در شهر قدم مى زد، او ديگر به كاخ فرعون بازنگشت. صلاح نديد كه اين كار را بكند. او شب را سپرى كرد.
فردا صبح فرا رسيد، او براى تهيّه غذا به كوچه و بازار آمد، امّا ديد آن مرد بنى اسرائيلى با يكى ديگر از مأموران در حال دعواست، او تا موسى(عليه السلام) را ديد بار ديگر از موسى(عليه السلام) طلب كمك كرد. موسى(عليه السلام) به او گفت: "تو هر روز با كسى درگير مى شوى و دردسر درست مى كنى. چرا دست به كارى مى زنى كه الآن زمان آن نيست، تو آشكارا در گمراهى هستى، تو وظيفه ات را نمى دانى".
منظور موسى(عليه السلام) اين بود كه هنوز زمان مبارزه با دشمنان فرا نرسيده است. بنى اسرائيل بايد صبر كنند تا زمان مناسب فرا رسد، امّا موسى(عليه السلام) چه بايد مى كرد، مظلومى از او طلب يارى كرده بود، اگر به يارى او نمى رفت چه بسا آن مرد كشته مى شد، درست است كه آن مرد نبايد با مأمور فرعون درگير مى شد، امّا اكنون اين اتّفاق افتاده است و او نياز به كمك دارد، موسى(عليه السلام)مى داند او مظلوم است و اكنون گرفتار ستمگرى شده است، موسى(عليه السلام) تصميم گرفت به يارى او برود. آن دو نفر با هم گلاويز بودند.
وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (۲۳ ) فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ (۲۴ ) فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (۲۵ )
موسى(عليه السلام) به سرزمين مَديَن رسيد، چاه آبى را ديد، نزديك رفت و از آب گواراى آن نوشيد و تشنگى اش را برطرف كرد، سپس به زير سايه درختى رفت، او چندين روز در راه بود، خسته و گرسنه بود.
غروب آفتاب نزديك شد، گلّه هاى گوسفندان از راه رسيدند، چوپانان به سر چاه رفتند و آب كشيدند و به گوسفندان خود دادند. كمى دورتر دو دختر را ديد كه كنارى ايستاده بودند و مواظب گوسفندان خود بودند.
گوسفندان آنان تشنه بودند و مى خواستند به سوى آب بروند، امّا آن دو دختر با زحمت مانع مى شدند كه گوسفندان جلو بروند، زيرا با گوسفندان ديگران درمى آميختند.
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الاَْمِينُ (۲۶ ) قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَج فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (۲۷ ) قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الاَْجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (۲۸ )
شعيب(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) پذيرايى كرد و براى او سفره اى انداخت، موسى(عليه السلام) كه خيلى گرسنه بود، مشغول خوردن غذا شد.
ساعتى گذشت، صفورا رو به پدر كرد و گفت:
ــ اى پدر ! اين جوان را به خدمت بگير زيرا او بهترين فردى است كه مى توانى به خدمت بگيرى، او مردى درست كار و تواناست.
فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الاَْجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آَنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آَنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آَتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَر أَوْ جَذْوَة مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (۲۹ ) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الاَْيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (۳۰ )
موسى(عليه السلام) هشت سال براى شعيب(عليه السلام) چوپانى كرد، دو سال ديگر هم اضافه ماند، در آن دو سال او شريك شعيب(عليه السلام) بود و تعدادى از گوسفندانى كه به دنيا آمدند، از آنِ او شد.
از زمانى كه او به مَديَن آمده بود، ده سال گذشت، او ديگر تصميم گرفت به مصر بازگردد، او مى خواست طورى به مصر برود كه فرعونيان متوجّه آمدن او نشوند. او با شعيب(عليه السلام)خداحافظى كرد و با همسرش آماده حركت شد. او گوسفندان خود را به همراه گرفت و به سوى مصر به راه افتاد. راه مصر از صحراى سينا مى گذشت.
موسى(عليه السلام) راهى طولانى در پيش داشت، در راه، سرما و طوفان فرا رسيد و موسى(عليه السلام) در آن تاريكى راه را گم كرد، او به جاى اين كه به سوى مصر برود، به سمت جنوب صحراى سينا به پيش رفت تا اين كه نزديك رشته كوه "طور" رسيد.
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآَهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الاَْمِنِينَ (۳۱ )اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوء وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (۳۲ ) قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (۳۳ ) وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (۳۴ )قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآَيَاتِنَا أَنْتَُما وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ (۳۵ )
سخن تو با موسى(عليه السلام) چنين ادامه پيدا كرد: "اى موسى ! عصايت را به زمين افكن".
موسى(عليه السلام) عصايش را به زمين انداخت، ناگهان آن عصا مار بزرگى گرديد و به سرعت به تكاپو افتاد، ترس تمام وجود موسى(عليه السلام) را فرا گرفت و فرار كرد، تو او را صدا زدى، آرامش به قلب موسى(عليه السلام)بازگشت، او دست دراز كرد و با دست سر آن مار را گرفت، آن مار به عصا تبديل شد.[۸۴] تو از موسى(عليه السلام) خواستى تا دست خود را در گريبان ببرد و آن را بيرون آورد، ناگهان دست او نورانى و درخشنده شد، طورى كه نور و روشنايى آن بر آفتاب برترى داشت. اين معجزه دوم موسى(عليه السلام) بود.
فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآَيَاتِنَا بَيِّنَات قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آَبَائِنَا الاَْوَّلِينَ (۳۶ )وَقَالَ مُوسَى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۳۷ )
موسى(عليه السلام) از كوه طور باز گشت، او اكنون پيامبر بود. او مأموريّت بزرگى بر عهده داشت، او ابتدا با برادرش ديدار كرد و با هم به سوى كاخ فرعون رفتند.
آن ها به فرعون خبر دادند كه فرستاده تو هستند و او را به يكتاپرستى فرا خواندند و از او خواستند تا بنى اسرائيل را همراه آنان روانه كند تا آنان را به فلسطين بازگردانند.
فرعون به موسى(عليه السلام) گفت: "اگر راست مى گويى، معجزه خود را نشان بده".
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلاَُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَه غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لاََظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (۳۸ )
مردم شكست فرعون را در روز عيد با چشم ديدند، زمانى كه عصاى موسى(عليه السلام)به اذن تو به اژدها تبديل شد و بساط جادوگرى ساحران را بلعيد، جادوگران كه فهميدند اين كار موسى(عليه السلام) معجزه است نه جادو، به سجده افتادند و به خداى موسى(عليه السلام) ايمان آوردند.
آرى، ايمان آوردن جادوگران دليلى محكم بر راستگويى موسى(عليه السلام) بود. فرعون مى دانست كه بايد ذهن مردم را از موسى(عليه السلام) منحرف كند، خطر بيدارى توده هاى مردم وجود داشت و اين براى حكومت او، بزرگ ترين تهديد بود. او به دنبال راه حلّى بود تا بتواند مردم را به چيز ديگرى مشغول كند.
سرانجام او جواب را يافت:
وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَا يُرْجَعُونَ (۳۹ ) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (۴۰ )وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ (۴۱ )وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (۴۲ )
پس از مدّتى موسى(عليه السلام) بار ديگر نزد فرعون آمد و از او خواست تا بنى اسرائيل را آزاد كند تا آن ها را به فلسطين ببرد، امّا فرعون قبول نكرد. اينجا بود كه كشور مصر را به خشك سالى مبتلا كردى تا شايد فرعون و پيروان او از كفر دست بردارند. فرعون قول داد كه اگر خشكسالى برطرف شود، بنى اسرائيل را آزاد كند، موسى(عليه السلام) دعا كرد و خشكسالى برطرف شد، امّا فرعون به قول خود عمل نكرد.
پس از آن، بلاى طوفان، هجوم ملخ ها و... از راه رسيد، امّا باز هم فرعون بنى اسرائيل را آزاد نكرد. اين ماجرا تقريباً هشت سال طول كشيد. هر بار موسى(عليه السلام) نزد فرعون مى رفت و از او آزادى بنى اسرائيل را مى خواست، سرانجام فرعون تصميم گرفت تا بنى اسرائيل را همراه موسى(عليه السلام) روانه كند و سپس با سپاه بزرگش به جنگ آن ها برود و آنان را نابود كند.
تو به فرعون و فرعونيان فرصت دادى، امّا آنان بر طغيان خود افزودند، وقتى مهلت آنان به پايان آمد، تو فرعون و سپاه او را به بلا گرفتار ساختى و آنان را در رود نيل غرق كردى، اين عاقبت ستمكاران بود.
وَلَقَدْ آَتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الاُْولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۴۳ )
بنى اسرائيل را به سلامت از آب عبور دادى و آنان به سوى فلسطين حركت كردند، آنان بايد از صحراى سينا مى گذشتند.
آنان مدّتى در اين صحرا توقّف كردند تا موسى(عليه السلام) با گروهى از آنان به كوه طور برود، سمت راست كوه طور، "درّه طوى" واقع شده بود، درّه اى كه بسيار مقدّس بود. تو با موسى(عليه السلام)براى اوّلين بار در آنجا سخن گفتى، آنجا وعده گاهى مقدّس بود.
كوه طور در سمت جنوب صحراى سينا بود، آنان براى رسيدن به فلسطين بايد به سمت شمال مى رفتند، از اين رو آنان مدّتى در صحراى سينا ماندند تا موسى(عليه السلام) براى آوردن تورات به كوه طور برود. موسى(عليه السلام) به آنان گفت: "سى شب به كوه طور مى روم، در اين مدّت از برادرم هارون اطاعت كنيد".
وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الاَْمْرَ وَمَا كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ (۴۴ )
اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين سخن مى گويى: "اى محمّد ! هنگامى كه ما به موسى فرمان داديم، تو در طرف غرب كوه طور نبودى و شاهد آن ماجرا نبودى".
به راستى منظور از اين فرمان چيست؟
بنى اسرائيل سال ها در صحراى سينا سرگردان بودند. موسى(عليه السلام)، هارون(عليه السلام)را به عنوان جانشين خود انتخاب كرده بود، امّا هارون بزرگ تر از موسى(عليه السلام)بود و از دنيا رفت.
وَلَكِنَّا أَنْشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا كُنْتَ ثَاوِيًا فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُو عَلَيْهِمْ آَيَاتِنَا وَلَكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (۴۵ ) وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلَكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِير مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۴۶ )
ماجراى موسى(عليه السلام) را بيان كردى، داستانى حقيقى كه اميد را به دل ها مى بخشد، تو سرانجام دوستانت را يارى مى كنى و آنان را بر دشمنانشان پيروز مى گردانى، همان گونه كه موسى(عليه السلام) را پيروز كردى.
تو قوم ها و ملّت هاى مختلف آفريدى و آنان روزگارى دراز در اين دنيا، زندگى كردند، تو براى هدايت همه آنان، پيامبرانى فرستادى، اكنون نيز محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت مردم مكّه مى فرستى.
قبل از اين كه محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى بفرستى، او از ماجراى موسى(عليه السلام)، فرار او از مصر، رفتن به سرزمين "مدين" و... چيزى نمى دانست، بين محمّد(صلى الله عليه وآله) و موسى(عليه السلام) بيش از دو هزار و پانصد سال فاصله است. مردم مكّه هم از اين ماجراها چيزى نمى دانستند.
وَلَوْلَا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آَيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (۴۷ ) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَى أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلّ كَافِرُونَ (۴۸ ) قُلْ فَأْتُوا بِكِتَاب مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۴۹ ) فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنَ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۵۰ ) وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۵۱ )
تو پيامبران را فرستادى تا مردم را از عذاب روز قيامت بترسانند، هدف تو اين بود كه مردم در روز قيامت نگويند ما در جهل و نادانى بوديم و راه حقّ را نمى شناختيم.
اگر تو قبل از آمدن پيامبران، مردم را به خاطر كفر و گناهانشان كيفر مى كردى، آنان مى گفتند: "خدايا ! چرا براى ما پيامبرى نفرستادى تا ما را هدايت كند و ما از سخن او پيروى كنيم و از مؤمنان شويم". آرى، پس از آمدن پيامبران، هيچ بهانه اى باقى نماند و حجّت بر همه تمام شد.
تو معجزه محمّد(صلى الله عليه وآله) را قرآن قرار دادى و او را براى هدايت بُت پرستان فرستادى. بُت پرستان مكّه به او چنين گفتند: "اى محمّد ! تو مى گويى من پيامبر هستم، پس چرا آن معجزاتى كه موسى(عليه السلام) داشت، با خود ندارى؟ چرا عصايت را به زمين نمى زنى تا اژدهايى بزرگ شود؟ اگر تو آن معجزات را بياورى، ما به تو ايمان مى آوريم".
الَّذِينَ آَتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (۵۲ ) وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آَمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (۵۳ ) أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (۵۴ )وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ (۵۵ )
يهوديان و مسيحيان همان "اهل كتاب" هستند، كسانى كه به كتاب آسمانى ايمان دارند، تو در قرآن "اهل كتاب" را سرزنش كردى، همه بايد بدانند اين سرزنش ها، جنبه نژادى ندارد، تو فقط مى خواهى منحرفان از اهل كتاب را سرزنش كنى، اگر كسى يهودى يا مسيحى بود و حقّ را شناخت و به آن ايمان آورد، تو پاداش بزرگى به او مى دهى.
اكنون مى خواهى از كسانى كه اهل كتاب بودند و حقّ را پذيرفتند، سخن بگويى و از پاداش بزرگى كه به آنان مى دهى، ياد كنى.
* * *
إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (۵۶ )
گروهى از يهوديان و مسيحيان به مكّه آمدند و سخن محمّد(صلى الله عليه وآله) را شنيدند و مسلمان شدند، آنان اهل مكّه نبودند و از راه دورى آمده بودند. محمّد(صلى الله عليه وآله) با خود فكر كرد: چگونه است كه افرادى از راه دور به اينجا آمدند و مسلمان شدند، امّا مردم مكّه ايمان نمى آورند؟ مردم مكّه كه سال هاى سال با من زندگى كرده اند و مرا به خوبى مى شناسند، چرا سخن حقّ را از من نمى پذيرند؟
اكنون اين گونه به او پاسخ مى دهى: "اى محمّد ! تو نمى توانى هر كسى را كه دوست دارى هدايت كنى، امّا من هر كس را كه بخواهم هدايت مى كنم، من مى دانم چه كسى شايسته هدايت است".
* * *
وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آَمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْء رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (۵۷ )
يكى از بزرگان مكّه نزد محمّد(صلى الله عليه وآله) آمد و به او گفت: "اى محمّد ! ما مى دانيم حقّ با توست، امّا مى ترسيم اگر به تو ايمان بياوريم، عرب ها ما را از اين شهر بيرون كنند و ما آواره شويم".
در آن روزگار، هر يك از قبايل عرب، بُتى را در كنار كعبه قرار داده بودند. بزرگان مكّه مى دانستند كه اگر مسلمان شوند بايد اين بُت ها را بشكنند، اين كار، خوشايند قبايل عرب نبود.
بزرگان مكّه مى ترسيدند كه قبايل عرب به مكّه حمله كنند و آنان را از اين شهر بيرون كنند و آواره بيابان ها شوند، امّا اين سخن از روى جهل و نادانى است، اگر آنان به قدرت تو ايمان داشتند، هرگز چنين سخنى نمى گفتند.
وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَة بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَكُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ (۵۸ ) وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آَيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ (۵۹ )
بزرگان مكّه به فكر ثروت و منافع خود هستند، پس حقيقت را انكار مى كنند، چرا آنان به تاريخ انسان ها انديشه نمى كنند؟
قبل از اين شهرهاى زيادى بودند كه مردمان آن ها، سرمست زندگى خوش خود بودند و راه كفر را در پيش گرفته بودند، تو به آنان مهلت دادى و سرانجام همه آنان را هلاك كردى.
آنان براى خود كاخ ها و خانه هاى باشكوه ساخته بودند، امّا همگى نابود شدند و كاخ ها و خانه هاى آنان ويران شد و ديگر كسى در آن شهرها سكونت نكرد. (فقط گاهى مسافران از آنجا عبور مى كنند و مدّت كوتاهى براى استراحت در آنجا منزل مى كنند).
وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْء فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ (۶۰ )
بزرگان مكّه براى اين كه ثروت و منافع خود را از دست ندهند به محمّد(صلى الله عليه وآله)ايمان نياوردند، آنچه به آنان داده شده است، دنيا و زينت هاى آن است، ثروت دنيا، زودگذر و بىوفاست، آنچه نزد توست، بهتر و پايدارتر است، چرا آنان قدرى فكر نمى كنند؟
آنان از ترس اين كه ثروت و رياست خود را از دست بدهند، ايمان نمى آورند، در حالى كه دير يا زود، مرگ سراغ آنان مى آيد و آنان بايد با دست خالى از اين دنيا بروند، چرا آنان فكر نمى كنند اگر ايمان بياورند، بهشت جاودان از آنِ آنان خواهد بود؟
* * *
أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ الُْمحْضَرِينَ (۶۱ )
گروهى از مردم مكّه به محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده بودند، آنان در فقر و تنگدستى بودند، گروهى از آنان به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: "بزرگان مكّه در كفر و بُت پرستى هستند، چرا خدا به آنان ثروت داده است؟ چرا بايد آنان اين گونه در ناز و نعمت باشند و ما اين همه سختى بكشيم و در فقر باشيم".
اكنون تو مى خواهى جواب سؤال آنان را بدهى: "گروهى به من و پيامبرم ايمان آوردند و من به آن ها وعده نيك دادم و پاداش آنان را بهشت قرار دادم، آنان در روز قيامت در بهشت من مهمان خواهند بود، به گروهى هم در اين دنيا، نعمت و ثروت دنيا داده ام، امّا آنان مرا فراموش كردند و راه كفر پيش گرفتند و در روز قيامت براى حسابرسى نزد من مى آيند و من آنان را كيفر مى كنم، اين دو گروه هرگز مانند هم نيستند".
آرى، هيچ ثروتى بهتر از ايمان نيست، مؤمنان نبايد به ثروت كافران چشم بدوزند، ثروت دنيا نابود مى شود و از بين مى روند، هيچ كس نمى تواند ثروت خود را با خود به آن دنيا ببرد، امّا كسى كه مؤمن باشد، تو او را براى هميشه در بهشت جاى خواهى داد و اين همان سعادت بزرگ است.
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۶۲ ) قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (۶۳ ) وَقِيلَ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُوا يَهْتَدُونَ (۶۴ )
بُت پرستان در اين دنيا به جاى اين كه تو را پرستش كنند، به پرستش بُت ها رو آورده اند و شيطان اين كار را براى آنان زيبا جلوه داد و هرچه پيامبر با آنان سخن گفت و آنان را از بُت پرستى منع كرد، آنان سر باز زدند.
روز قيامت كه فرا رسد تو همه مردم را در صحراى قيامت جمع مى كنى و به بُت پرستان چنين مى گويى: كجايند آن بُت هايى كه شما آن ها را شريك من مى دانستيد و آن ها را عبادت مى كرديد؟
* * *
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (۶۵ ) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الاَْنْبَاءُ يَوْمَئِذ فَهُمْ لَا يَتَسَاءَلُونَ (۶۶ ) فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (۶۷ )
سخن از روز قيامت به ميان آمد، محمّد(صلى الله عليه وآله) بُت پرستان مكّه را از بُت پرستى نهى كرد و آنان را از عذاب روز قيامت ترساند، ولى آنان محمّد(صلى الله عليه وآله) را دروغگو و جادوگر مى خواندند.
روز قيامت كه فرا رسد، تو از آن بُت پرستان سؤال مى كنى: "چه پاسخى به پيامبران من داديد؟".
آنان در جواب چه بگويند؟ آيا بگويند: "سخن پيامبران را گوش كرديم"، اين كه دروغى آشكار است، در آن روز دروغ خريدارى ندارد. آيا بگويند: "آنان را دروغگو پنداشتيم"، اين جواب كه مايه بدبختى و رسوايى آنان است.
وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (۶۸ )وَرَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ (۶۹ ) وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الاُْولَى وَالاَْخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۷۰ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) بزرگان مكّه را به يكتاپرستى فرا مى خواند و از آنان مى خواست از بُت پرستى دست بردارند، محمّد(صلى الله عليه وآله) براى آنان قرآن مى خواند و به آنان مى گفت: اگر در پيامبرى من شك داريد، يك سوره مانند قرآن بياوريد.
بزرگان مكّه، معجزه بودن قرآن را درك كردند، امّا باز هم ايمان نياوردند، آن ها به دنبال بهانه بودند، آنان به محمّد(صلى الله عليه وآله)چنين گفتند: "اگر خدا مى خواست كسى را براى هدايت ما بفرستد، چرا تو را انتخاب كرده است؟ تو مانند ما ثروتمند نيستى، تو فقيرى و هيچ گنجى از طلا ندارى".
آنان تصوّر مى كردند كه ثروت دنيا، نشانه ارزش انسان نزد توست، اگر تو بخواهى مى توانى به محمّد(صلى الله عليه وآله) ثروتى بهتر از آنچه كافران گفتند، عطا كنى.
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِيَاء أَفَلَا تَسْمَعُونَ (۷۱ ) قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْل تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ (۷۲ )وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۷۳ )
از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى باز هم براى بُت پرستان از يكتاپرستى سخن بگويد، براى آنان، نعمت هايى را كه تو به انسان ها داده اى بيان كند و چنين بگويد:
اى مردم ! اگر خدا نعمت روز را به شما نمى داد، چه مى كرديد؟ اگر او تاريكى شب را تا قيامت پايدار سازد، چه كسى مى تواند روشنايى را براى شما پديد آورد؟ آيا در آن وقت، خدايان دروغين مى توانستند براى شما، روز را بيافرينند؟ چرا شما سخن حقّ را نمى شنويد؟ چرا بُت هاى بى جان را مى پرستيد؟
اگر خدا روز را تا رسيدن قيامت پايدار مى ساخت، چه مى كرديد؟ آيا خدايان دروغين مى توانستند نعمت شب را به شما بدهند؟ آيا با ديدن حقّ، باز هم غفلت مى كنيد؟
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۷۴ ) وَنَزَعْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّة شَهِيدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (۷۵ )
بُت پرستان در اين دنيا به جاى اين كه تو را پرستش كنند، به پرستش بُت ها رو آورده اند و شيطان اين كار را براى آنان زيبا جلوه داد و هرچه پيامبر با آنان سخن گفت و آنان را از بُت پرستى پرهيز داد، آنان سر باز زدند.
روز قيامت كه فرا رسد تو همه مردم را در صحراى قيامت جمع مى كنى و به بُت پرستان چنين مى گويى: كجايند آن بُت هايى كه شما آن ها را شريك من مى دانستيد و آن ها را عبادت مى كرديد؟
روز قيامت كه فرا رسد، تو از هر امّت و گروهى، يك شاهد مى آورى تا بر گفتار و كردار آنان شاهد باشد.
إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآَتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (۷۶ ) وَابْتَغِ فِيَما آَتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَْخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الاَْرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (۷۷ ) قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْم عِنْدِي أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الُْمجْرِمُونَ (۷۸ )
بُت پرستان سخن محمّد(صلى الله عليه وآله) را شنيدند و آن را انكار كردند، آنان حقّ را شناختند و از آن روى گردان شدند، چرا آنان اين گونه رفتار كردند، راز طغيان آنان چه بود؟ آنان كه معجزه بودن قرآن را درك كردند ونتوانستند حتّى يك آيه هم مانند قرآن بياورند، پس چرا باز هم با قرآن دشمنى كردند؟
تو مى خواهى پاسخ اين سؤال را بدهى، پس داستان "قارون" را بيان مى كنى. وقتى من اين داستان را مى خوانم، مى فهمم كه راز طغيان آدمى، شيفتگىِ دنياست. كسى كه شيفته دنيا شود و به ثروت خود دل ببندد، حقّ را به راحتى انكار مى كند. دلبستگى به دنيا، ريشه همه بدى ها است.
قارون كه بود؟ در چه زمانى زندگى مى كرد؟
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظِيم (۷۹ )وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آَمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ (۸۰ )فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الاَْرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَة يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ (۸۱ )
روزى قارون با شكوه و جلال زيادى در برابر مردم به خودنمايى پرداخت، او گرفتار "جنون نمايش ثروت" شده بود و دوست داشت تا ثروت خود را به رخ ديگران بكشد.
گروهى از مردم كه خواهان دنيا بودند گفتند: "اى كاش ما به جاى او بوديم، به راستى كه بهترين لذّت هاى دنيا از آنِ اوست"، آرى، آنان آرزو كردند كه كاش ثروتى همانند ثروت قارون داشتند.
گروهى كه اهل علم و معرفت بودند به آنان گفتند: "واى بر شما ! اين چه سخنى است كه مى گوييد؟ پاداش خدا براى كسى كه ايمان بياورد و عمل نيك انجام دهد، از همه ثروت قارون بهتر است، البتّه پاداش خدا به كسانى مى رسد كه در راه ايمان شكيبا باشند و بر سختى ها صبر كنند".
وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالاَْمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلَا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ (۸۲ )
مردم از اين حادثه باخبر شدند، كسانى كه روز قبل آرزو مى كردند كاش جاى قارون بودند، به خود آمدند، آنان چنين گفتند:
ما اكنون فهميديم كه هيچ كس از خود چيزى ندارد، اين خداست كه روزىِ هر كس را بخواهد، زياد يا كم قرار مى دهد، ثروت زياد، نشان خشنودى او نيست، فقر هم دليل بر نارضايتى او نيست، او با اين ثروت، بندگان خود را امتحان مى كند، ما ديروز از خدا خواستيم تا ما را مانند قارون قرار دهد، اگر خدا اين دعاى ما را مستجاب مى كرد، امروز چه مى كرديم؟
خدا بر ما منّت نهاد كه ما را مثل قارون در زمين فرو نبرد ! ما چگونه شكر او را به جا آوريم؟
تِلْكَ الدَّارُ الاَْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الاَْرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (۸۳ )مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۸۴ )
اين ماجراى قارون بود، كسى كه زمانى قارى "تورات" بود و براى مردم كتاب تو را مى خواند، كارش به آنجا رسيد كه در دل زمين فرو رفت، به راستى راز هلاكت او چه بود؟ چرا او اين گونه سقوط كرد و با كفر از اين دنيا رفت؟ چرا قلب او از نور ايمان خالى شد؟ چرا عاقبت او چنين شد؟
اكنون جواب اين سؤال را اين گونه مى دهى: "من بهشت را خانه آخرت كسانى قرار مى دهم كه در اين دنيا قصد برترى جويى و فساد ندارند و عاقبت نيك براى پرهيزكارن است".
قارون گرفتار برترى جويى شده بود، او خود را از ديگران برتر مى دانست و به ثروت خود مى نازيد و فكر مى كرد كه ثروت زياد، نشانه آن است كه مقامى بس بزرگ دارد، او روى زمين، فساد كرد و با پيامبر تو دشمنى نمود.
إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآَنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَاد قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جَاءَ بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَال مُبِين (۸۵ )وَمَا كُنْتَ تَرْجُو أَنْ يُلْقَى إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرًا لِلْكَافِرِينَ (۸۶ ) وَلَا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آَيَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۸۷ )
ديگر به آخر اين سوره نزديك مى شوم، تو اين سوره را زمانى نازل كردى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) در مكّه بود و تعداد مسلمانان كم بود و دشمنان آنان زياد بودند، تو ماجراى موسى(عليه السلام) را بيان كردى و سپس از نابودى فرعون و قارون سخن گفتى، اكنون مى خواهى وعده اى بزرگ به محمّد(صلى الله عليه وآله) بدهى، پس چنين مى گويى:
اى محمّد ! من قرآن را بر تو نازل كردم و تو را به سوى وعده گاه باز مى گردانم !
اى محمّد ! من تو را به پيامبرى فرستادم تا اين مردم را هدايت كنى، امّا آنان تو را دروغگو مى خوانند، اكنون به آنان چنين بگو: "خداى من مى داند چه كسى برنامه هدايت آورده است و چه كسى در گمراهى آشكار است".
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آَخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْء هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۸۸ )
از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا هيچ خدايى را جز تو پرستش نكند، آرى هيچ خدايى جز تو نيست.
همه چيز نابود مى شود مگر وجه الله.
پادشاهى جهان از آنِ توست و در روز قيامت، همه براى حسابرسى به پيشگاه تو مى آيند و سزاى اعمال آنان را مى دهى.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الم (۱ )أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آَمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ (۲ )وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ (۳ ) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (۴ )مَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاََت وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۵ ) وَمَنْ جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ (۶ ) وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ (۷ )
در ابتدا، سه حرف "الف"، "لام" و "ميم" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است.
محمّد(صلى الله عليه وآله) در شهر مكّه است، گروهى از مردم به او ايمان آورده اند، كافران، پيروان محمّد(صلى الله عليه وآله) را اذيّت و آزار مى كنند و از آن ها مى خواهند تا از يكتاپرستى دست بردارند و به بُت پرستى بازگردند.
بعضى از آن مسلمانان كه ايمان سستى داشتند، وقتى با اين سختى ها روبرو
وَوَصَّيْنَا الاِْنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِنْ جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۸ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) با مردم مكّه سخن مى گفت و آنان را به اسلام دعوت مى كرد، چند نفر از جوانان به او ايمان آوردند و مسلمان شدند، وقتى مادران آن ها اين ماجرا را فهميدند، بسيار ناراحت شدند و به آنان چنين گفتند: "چرا شما مسلمان شده ايد؟ چرا از دين نياكان خود دست برداشته ايد؟ ما آب و غذا نمى خوريم تا شما به بُت پرستى بازگرديد".
جوانان در فكر فرو رفتند، مادران آنان در تصميم خود جدّى بودند، آنان اعتصاب غذا كردند، جوانان نگران حال مادران خود شدند، آنان مى دانستند كه تو به مسلمانان امر كرده اى به پدر و مادر خود نيكى كنند و احترام آنان را بگيرند، امّا احترام پدر و مادر تا چه اندازه؟ آيا انسان به خاطر پدر و مادر خود مى تواند به كفر بازگردد؟
اكنون اين آيه را بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل مى كنى: "اى محمّد ! من به انسان ها سفارش كردم كه به پدر و مادر خود نيكى كنند، امّا اگر پدران و مادرانشان اصرار كردند تا از روى نادانى به من شرك بورزند، در اين موضوع از آنان پيروى نكنند. همه شما در روز قيامت براى حسابرسى به پيشگاه من مى آييد و شما را به آنچه انجام مى داديد، آگاه مى سازم و به خوبان پاداش مى دهم و بدان را كيفر مى كنم".
وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ (۹ )
سخن درباره آن جوانانى بود كه مادرانشان اعتصاب غذا كرده بودند، تو از آنان خواستى كه به خاطر مادران خود، دست از ايمان خود برندارند، آنان به سخن تو گوش فرا دادند و در نتيجه تنها ماندند، پدران و مادران آنان وقتى ديدند آنان دست از عقيده خود برنمى دارند، آنان را از جمع خانواده طرد كردند.
درست است كه آنان به خاطر تو تنها شدند، امّا تو آنان را در روز قيامت در جمع نيكوكاران قرار مى دهى، آنان را در بهشت جاى مى دهى و آنان همنشين پيامبران و بندگان خوب تو خواهند بود.
آرى، اين وعده توست: "هر كس ايمان آورد و عمل نيك انجام دهد، تو او را در زمره نيكوكاران قرار مى دهى".
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الم (۱ ) غُلِبَتِ الرُّومُ (۲ ) فِي أَدْنَى الاَْرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (۳ )فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (۴ ) بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۵ )وَعْدَ اللَّهِ لَا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (۶ )
در ابتدا، سه حرف "الف"، "لام" و "ميم" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است.
روميان شكست خوردند، اين شكست در سرزمينى كه به مكّه نزديك تر است، واقع شد، امّا پس از اين شكست به زودى بر دشمن خود غلبه خواهند كرد. اين پيروزى در چند سال آينده روى خواهد داد، بدانيد اين حادثه و همه امور دنيا به دست من است. در آن روز مؤمنان به خاطر يارى من خوشحال مى شوند، آرى، من مؤمنان را يارى مى كنم. من هر كس را بخواهم يارى مى كنم و من خداى توانا و فرزانه هستم.
اين وعده من است، من هرگز خلف وعده نمى كنم، ولى بيشتر مردم از حقيقت آگاه نيستند.
يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الاَْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ (۷ ) أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَل مُسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ (۸ )
"بيشتر انسان ها فقط ظاهر زندگى دنيا را مى بينند و از آخرت غافل هستند".
بينش مؤمن با بينش كافر تفاوت بسيارى دارد، مؤمن از كنار هيچ حادثه اى، ساده نمى گذرد، او مى داند كه تو اين دنيا را براى هدف بزرگى خلق كرده اى.
ولى كافران فقط ظاهر اين دنيا را مى بينند و به آن فريفته مى شوند و از هدف اصلى خلقت باز مى مانند، آنان به زرق و برق دنيا دلخوش مى كنند و از آخرت غافل مى مانند.
أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الاَْرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الاَْرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (۹ )ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآَيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ (۱۰ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا مى خواند، امّا آنان او را دروغگو مى خواندند و با او دشمنى مى كردند، چرا در زمين گردش نمى كنند و تاريخ گذشتگان را نمى خوانند؟
كسانى كه قبلاً روى زمين زندگى مى كردند، قدرتمندتر از مردم مكّه بودند و از نظر كشاورزى و آبادى، پيشرفته تر بودند، امّا هيچ چيز نتوانست آنان را از عذاب تو نجات بدهد.
تو پيامبران را براى هدايت آنان فرستادى، به پيامبران معجزاتى آشكار دادى، آنان حقّ را شناختند و سپس آن را انكار كردند، آنان پيامبران خود را دروغگو خواندند، تو به آنان مهلت دادى، وقتى مهلت آنان به پايان رسيد، عذاب را بر آنان نازل كردى و همه نابود شدند. تو هرگز به بندگان خود ظلم نمى كنى، آنان به خود ظلم كردند، راه كفر و گمراهى را انتخاب نمودند و سرانجام نتيجه آن را ديدند.
اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۱۱ ) وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الُْمجْرِمُونَ (۱۲ ) وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكَائِهِمْ شُفَعَاءُ وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ (۱۳ )وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذ يَتَفَرَّقُونَ (۱۴ ) فَأَمَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَة يُحْبَرُونَ (۱۵ ) وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآَيَاتِنَا وَلِقَاءِ الاَْخِرَةِ فَأُولَئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ (۱۶ )
مردم مكّه محمّد(صلى الله عليه وآله) را دروغگو خواندند و راه كفر را برگزيدند، ريشه اين كفر، يك چيز بيشتر نبود: آنان قيامت را باور نداشتند، اين مشكل اصلى آنان بود، اگر آنان به قيامت ايمان مى آوردند، به سعادت و رستگارى مى رسيدند، براى همين اكنون از قيامت سخن مى گويى: تو همان خدايى هستى كه آفرينش را آغاز كرده اى و همين گونه جهان آخرت را مى آفرينى، كسى كه جهان را آفريد، قدرت دارد كه بار ديگر آن را بيافريند.
* * * روزى كه قيامت برپا شود، كسانى كه راه كفر و بُت پرستى را برگزيدند، در غم و اندوه فرو مى روند و اميدشان نااميد مى شود، آنان يك عمر، بُت ها را پرستيدند و در مقابل آنان سجده كردند، امّا در آن روز، بُت ها نمى توانند شفاعت آنان را كنند، آن وقت است كه آنان از بُت هاى خود بيزارى مى جويند. آرى، كسانى كه خدايان دروغين را پرستش مى كنند، در روز قيامت از آن خدايان خود بيزارى مى جويند و آن ها را انكار مى كنند.
فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ (۱۷ ) وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ (۱۸ )
از روز قيامت سخن گفتى، اكنون از بندگان خود مى خواهى كه به ياد آن روز باشند و هر صبح و شام، تسبيح تو گويند.
حمد و ستايش در آسمان ها و زمين، مخصوص توست، از بندگانت مى خواهى تا شامگاه و هنگام ظهر تو را ستايش كنند.در اينجا، چهار وقت شبانه روز را نام بردى: آغازِ شب، طلوعِ صبح، عصر، ظهر. تو دوست دارى بندگانت در اين چهار وقت تو را ياد كنند، به راستى كه ياد تو آرامش بخش دل ها مى باشد.
* * *
يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذَلِكَ تُخْرَجُونَ (۱۹ )
بُت پرستان روز قيامت را باور نداشتند، آن ها بارها از محمّد(صلى الله عليه وآله) سؤال مى كردند: "وقتى مرگ سراغ ما آمد و ما مُرديم، چگونه مى شود كه زنده شويم؟".
اكنون در جواب به آنان چنين مى گويى: "من آن خدايى هستم كه زنده را از مرده خارج مى كنم و مرده را از زنده. من آن خدايى هستم كه زمين را پس از خشكى و پژمردگى آن، دوباره زنده مى كنم، اين گونه شما را نيز در روز قيامت زنده مى كنم و شما از قبرهاى خود برمى خيزيد".
* * *
وَمِنْ آَيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَاب ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (۲۰ ) وَمِنْ آَيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ (۲۱ ) وَمِنْ آَيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِلْعَالِمِينَ (۲۲ ) وَمِنْ آَيَاتِهِ مَنَامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يَسْمَعُونَ (۲۳ ) وَمِنْ آَيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يَعْقِلُونَ (۲۴ ) وَمِنْ آَيَاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الاَْرْضِ إِذَا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (۲۵ )
كسانى كه بُت ها را مى پرستند، چقدر نادان هستند؟ آخر چگونه ممكن است يك بت، شايستگى پرستش را داشته باشد؟
كسى لياقت پرستش را دارد كه نعمت دهنده باشد و خير او به ديگران برسد، آيا اين بُت ها به ديگران خيرى رسانده اند؟
هرگز.
وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (۲۶ ) وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الاَْعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۲۷ )
قبل از آمدن قيامت، همه موجودات را نابود مى كنى، از اسرافيل مى خواهى تا براى اوّلين بار در صور خود بدمد، با اين ندا، همه موجودات از بين مى روند، فرشتگان هم نابود مى شوند. سپس تو جان عزرائيل را هم مى گيرى. آرى، همه مخلوقاتى كه در زمين و آسمان هستند، از آنِ تو مى باشند، اگر تو اراده كنى كه جهان را نابود كنى، زمين و آسمان و هرچه و هر كس كه در آن است، در برابر فرمان تو مطيع هستند، هيچ كس و هيچ چيز را توان مخالفت نيست. همه نابود مى شوند.
هر وقت كه بخواهى قيامت را برپا كنى، ابتدا اسرافيل را زنده مى كنى، او براى بار دوم در صور خود مى دمد و فرشتگان زنده مى شوند، انسان ها هم زنده مى شوند و قيامت برپا مى شود.
آرى، تو فرمان مى دهى كه همه زنده شوند، هيچ كس نمى تواند مخالفت بكند، همه با فرمان تو زنده مى شوند. تو همان كسى هستى كه آفرينش را آغاز كردى و پس از نابودى آن، بار ديگر آن را مى آفرينى و اين براى تو آسان تر است.
ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الاَْيَاتِ لِقَوْم يَعْقِلُونَ (۲۸ ) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْم فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (۲۹ )
بُت پرستان باور داشتند كه بُت ها شريك تو هستند، تو مى خواهى به آنان بفهمانى كه اين باور غلطى است و تو هرگز شريكى ندارى، پس براى آنان مثالى را بيان مى كنى: "اى مردم ! شما با بردگان خود چگونه رفتار مى كنيد؟ آيا شما بردگان خود را شريك مال و ثروتى (كه من به شما دادم) قرار مى دهيد؟ آيا اختيار مال خود را به آنان مى دهيد؟ آيا آنان مى توانند همانند شما در سرمايه و زندگى شما، مداخله كنند؟".
در آن زمان، برده دارى رسم بود، بسيارى از بُت پرستان، برده داشتند، امّا هرگز برده هاى خود را شريك ثروت خود نمى كردند. آنان با دوستِ خود شريك مى شدند و از اين كه دوستشان، در سهم آنان تصرّفى كند، نگران بودند، امّا هيچ گاه نگران نبودند كه برده اى در ثروت آنان تصرّفى كند، زيرا برده از خود اختيارى نداشت و هرگز شريك مولاى خود نبود.
آرى، آنان حاضر نبودند به بردگان اختيار ثروت خود را بدهند، پس چرا باور داشتند كه تو اختيار جهان را به بُت ها داده اى؟
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (۳۰ ) مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۳۱ ) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْب بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (۳۲ )
اكنون با پيامبر سخن مى گويى:
اى محمّد ! با تمام وجود و با اخلاص به سوى دينى رو بياور كه خالى از هر عيب و شركى است، من فطرت انسان را سرشار از عشق به يكتاپرستى خلق كردم و هيچ كس نمى تواند در فطرت انسان، تغييرى ايجاد كند.
اين فطرت پاك انسان ها همان دين استوار است ولى بيشتر مردم نمى دانند.
وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (۳۳ )لِيَكْفُرُوا بِمَا آَتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳۴ )
سخن از نور فطرت بود، تو يكتاپرستى را در نهاد همه انسان ها قرار دادى، همه انسان ها با فطرت خود تو را مى شناسند، امّا لذّت هاى دنيا نمى گذارد انسان ها به اين نداى فطرت خويش گوش فرا دهند.
اگر بُت پرستان به بلا گرفتار شوند از همه جا نااميد مى شوند و تو را صدا مى زنند، بلا، زمينه ساز شكوفايى فطرت انسان است، هنگامى كه بلايى فرا مى رسد، پرده هايى كه بر روى فطرت كشيده شده است، كنار مى رود. اينجاست كه انسان ها تو را صدا مى زنند.
تو آنان را نجات مى دهى و در حقّ آنان مهربانى مى كنى، امّا وقتى كه بلا از آنان برطرف شد، گروهى از آنان همه چيز را فراموش مى كنند، گويا كه اصلاً تو را صدا نزده اند و بار ديگر به بُت پرستى رو مى آورند، آنان شكر نعمت تو را به جا نمى آورند، تو به آنان فرصت مى دهى و به زودى آنان حاصل كارهاى خود را خواهند ديد.
أَمْ أَنْزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ (۳۵ )
چرا انسان ها به پرستش بُت ها رو آورده اند؟ آنان چه دليلى براى اين كار دارند؟ آيا تو فرشته اى را فرستادى كه آنان را به بُت پرستى دعوت كند؟
هرگز.
هيچ گاه تو مردم را به شرك و بُت پرستى دعوت نكرده اى، پس چرا اين بُت پرستان، بُت ها را پرستش مى كنند؟
وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ (۳۶ )
اكنون مى خواهى از نكته مهمّى سخن بگويى: "وقتى تو به انسانى مهربانى مى كنى، او به آن نعمت شاد مى شود و هرگاه بلايى كه حاصل گناهان خودش است براى او مى فرستى، ناگهان نااميد مى شود".
انسانى كه به تو ايمان واقعى ندارد، وقتى غرق نعمت است، دچار غرور مى شود و مستى مى كند. او گناهانى انجام مى دهد و در نتيجه به بلاها گرفتار مى شود، آن وقت است كه از رحمت تو نااميد مى گردد و نااميدى، گناه بزرگى است.
اين انسان در دو حالت "غفلت" و "نااميدى" است، اگر نعمت به او بدهى، غفلت او را فرا مى گيرد، اگر بلا به او برسد، نااميد مى شود.
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (۳۷ )
تو رزق و روزى را براى هر كس كه بخواهى گشايش مى دهى يا تنگ مى گيرى و اين كار تو، نشانه اى از حكمت توست، مؤمنان اين نكته را به خوبى درك مى كنند.
تو يكى را به فقر گرفتار مى سازى، او به هر درى مى زند، نمى تواند از فقر رهايى يابد، تو مى خواهى او را با فقر امتحان كنى.
به ديگرى ثروت زيادى مى دهى، تو او را با ثروت امتحان مى كنى، آيا او به وظيفه اش عمل خواهد كرد؟ آيا به نيازمندان كمك خواهد كرد؟ آيا دچار غرور و غفلت خواهد شد؟
فَآَتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ذَلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۳۸ )
اكنون كه دانستم رزق و روزى در دست توست، از من مى خواهى به نيازمندان كمك كنم، تو به من مى گويى كه هرگز با انفاق كردن، فقير نمى شوم، پس بايد حقّ خويشان، بينوايان و در راه ماندگان را بپردازم.
كسانى كه رضايت تو را مى طلبند مى دانند كه انفاق، بهتر از نگهدارى ثروت است، آنان مى دانند كه تو پاداش خوبى به آنان خواهى داد و رستگار خواهند شد.
دنيا به هيچ كس وفا نكرده است، اگر من ثروت زيادى هم جمع كنم، فقط يك كفن مى توانم با خود به قبر ببرم، امّا اگر به ديگران كمك كرده باشم، اين توشه اى براى روز قيامت من است و هرگز از بين نمى رود.
وَمَا آَتَيْتُمْ مِنْ رِبًا لِيَرْبُوَ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِنْدَ اللَّهِ وَمَا آَتَيْتُمْ مِنْ زَكَاة تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (۳۹ )
از كمك به ديگران برايم سخن گفتى و از من خواستى كه قسمتى از ثروت خود را به نيازمندان ببخشم. نكته مهم اين است كه من بايد در اين كار، اخلاص داشته باشم و فقط به خاطر تو به نيازمندان كمك كنم.
گاهى براى كسى گرفتارى مالى پيش مى آيد، من مى دانم كه در آينده، مشكل او برطرف خواهد شد، من به او كمك مى كنم ولى انتظار دارم كه او به زودى پول مرا با مقدارى سود بازگرداند، اين كار من، نزد تو ارزشى ندارد و تو پاداشى به من نمى دهى.
اگر من به كسى پولى بدهم و با او شرط كنم كه به من سود بدهد، اين ربا مى باشد و حرام است.
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذَلِكُمْ مِنْ شَيْء سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (۴۰ )
مردم مكّه بُت ها را مى پرستيدند و در مقابل آن ها سجده مى كردند، آن مردم بت ها را شريك تو مى دانستند، آنان چرا فكر نمى كنند؟ چرا بُت هاى بى جان را مى پرستند؟ بُت ها كه نمى توانند هيچ كارى انجام دهند.
تو آن خدايى هستى كه انسان را خلق كردى و به او روزى مى دهى و سپس او را مى ميرانى و در روز قيامت، بار ديگر او را زنده مى كنى، به راستى آيا خدايان دروغينى كه مردم آن ها را مى پرستند، مى توانند چنين كارهايى كنند؟ آنان بُت ها را شريك تو قرار داده اند، امّا تو بالاتر از آن هستى كه شريكى داشته باشى.
تو خداى يگانه اى، قدرت تو بى پايان است، تو نياز به يارى و كمك كسى ندارى، آن كسى ديگرى را شريك خود مى كند كه نياز به يارى او دارد، تو به هيچ كس و هيچ چيز نياز ندارى، اين بندگان تو هستند كه به تو نيازمندند.
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۴۱ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم را به يكتاپرستى فرا خواند و از آنان خواست از زشتى ها دست بردارند و به سوى خوبى ها بيايند، امّا آنان سخن او را دروغ خواندند و بُت پرستى خود را ادامه دادند. اينجا بود كه قحطى و خشكسالى آنان را فرا گرفت، باران قطع شد و بيابان ها خشكيد و استفاده از صيد درياى "احمر" براى آنان مشكل شد.
مردم سرزمين حجاز بيشتر از راه دامدارى زندگى مى كردند، آن ها بيشتر گلّه هاى شتر داشتند و آن گلّه ها از علوفه هاى بيابان استفاده مى كردند.
در فصل بهار باران زيادى در آن سرزمين مى باريد و سبب مى شد تا بوته هاى زيادى در بيابان ها سبز شود، البتّه در فصل تابستان به علّت گرماى زياد، اين علف ها خشك مى شدند، ولى همين بوته هاى خشك شده، غذاى خوبى براى شترها بود.
قُلْ سِيرُوا فِي الاَْرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ (۴۲ )
تو بُت پرستان را به قحطى گرفتار ساختى، شايد از خواب غفلت بيدار شوند، امّا آنان به كفر خود ادامه دادند، به راستى چرا آنان در زمين گردش نمى كنند و تاريخ گذشتگان را نمى خوانند؟
تو پيامبران را براى هدايت گذشتگان فرستادى، به پيامبران معجزاتى آشكار دادى، آنان حقّ را شناختند. بيشتر آنان حقّ را انكار كردند و پيامبران خود را دروغگو خواندند.
به آنان مهلت دادى، وقتى مهلت آنان به پايان رسيد، عذاب را بر آنان نازل كردى و همه نابود شدند. تو هرگز به بندگان خود ظلم نمى كنى، آنان به خود ظلم كردند، راه كفر و گمراهى را انتخاب نمودند و سرانجام نتيجه آن را ديدند.
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذ يَصَّدَّعُونَ (۴۳ ) مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلاَِنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (۴۴ ) لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ (۴۵ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) وظيفه خود را انجام داد و پيام تو را به بُت پرستان رساند، اكنون از او مى خواهى تا با تمام وجود به سوى دين استوار تو رو كند، پيش از آن كه روز قيامت فرا رسد.
اين سخن تو با محمّد(صلى الله عليه وآله) است، امّا با همه انسان ها حرف مى زنى، پيام تو اين است:
اى انسان ! فرصت خود را غنيمت بشمار، به كسانى كه از راه يكتاپرستى روى برگردانده اند، نگاه نكن ! از سخنان كافران تأثير نگير. راه يكتاپرستى را انتخاب كن و تا فرصت دارى براى آخرت خويش، توشه اى برگير. به زودى مرگ تو فرا مى رسد و تو ديگر فرصت نخواهى داشت، تا زمانى كه زنده هستى براى آخرت خود، كارى كن.
وَمِنْ آَيَاتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَات وَلِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَلِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۴۶ )
اكنون يكى ديگر از نشانه هاى قدرت خود را ذكر مى كنى: تو بادها را بشارت آور باران مى فرستى تا به بندگان، رحمت خود را ارزانى كنى و كشتى ها را در درياها به حركت درمى آورى تا بندگانت از فضل تو بهره مند شوند، باشد كه انسان ها شكر نعمت هاى تو را به جا آورند.
اين بادها هستند كه ابرها را از روى اقيانوس ها و درياها به سوى خشكى ها مى آورند، اگر باد نبود، بارانى هم در خشكى نمى باريد و زندگى انسان دچار مشكل مى شد. زندگى گياهان و حيوانات و انسان ها به وزش بادها بستگى دارد، بادهايى كه ابرهاى باران زا را به حركت وامى دارند.
بادها سبب جابه جايى هوا مى شوند و اكسيژنى را كه درختان توليد مى كنند، منتقل مى كنند.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (۴۷ )
تو به انسان ها نعمت هاى زيادى دادى، اگر آنان شكر اين نعمت ها را به جا نياورند، تو نه تنها اين نعمت ها را از آنان مى گيرى، بلكه آنان را عذاب مى كنى.
تو هرگز قبل از روشن شدن حقيقت، بندگانت را عذاب نمى كنى، تو پيامبران را با معجزاتى آشكار براى هدايت آنان فرستادى، امّا آنان پيامبران را انكار كردند و تو هم از آنان انتقام گرفتى، البتّه تو مؤمنان را يارى نمودى و آنان را از عذاب نجات دادى، تو يارى كردن مؤمنان را بر خود واجب كرده بودى، براى مثال نوح(عليه السلام) سال هاى سال مردم را به يكتاپرستى فرا خواند، ولى كمتر از هشتاد نفر به او ايمان آوردند. سرانجام عذاب تو فرا رسيد و طوفان همه جا را فرا گرفت، همه كافران غرق شدند و نوح(عليه السلام) و پيروانش نجات پيدا كردند.[۱۳۴] * * *
اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (۴۸ ) وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ (۴۹ )فَانْظُرْ إِلَى آَثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَلِكَ لَُمحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۵۰ ) وَلَئِنْ أَرْسَلْنَا رِيحًا فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ (۵۱ )
بادها را مى فرستى تا ابرها را به حركت درآورند، اين تو هستى كه به بادها فرمان مى دهى، بادها را در پهنه آسمان مى گسترانى و متراكم مى سازى تا قطرات باران از ابرها ريزش كنند. تو اين گونه باران را به هر قومى كه بخواهى نازل مى كنى.
وقتى انسان ها مى بينند كه باران از آسمان مى بارد، خوشحال مى شوند در حالى كه از نزول باران نااميد بودند.
انسان ها چرا فكر نمى كنند؟ اين باران، رحمت توست، گياهان سرسبز و درختان، همه حاصل باران رحمت تو هستند، اين باران است كه زمين را پس از آن كه خشك شده است، زنده مى كند. سبز شدن گياهان، نمونه اى كوچك از قيامت است، زمين كه در فصل زمستان، مرده است و هيچ گياهى در آن نيست، وقتى باران مى بارد، دوباره سرسبز مى شود، هر گوشه اى را كه نگاه كنى، گياهى مى رويد. اين نشانه اى از قدرت توست كه در چشم انسان ها عادى جلوه كرده است، امّا براى كسانى كه اهل فكرند، درس هاى زيادى دارد.
فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (۵۲ ) وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآَيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (۵۳ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى مردم مكّه حقّ را بيان كرد و به آنان فهماند كه بُت پرستى، جز خسران در پى ندارد، او از برپايى قيامت برايشان سخن گفت، امّا آنان سخن محمّد(صلى الله عليه وآله) را نپذيرفتند.
اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين سخن مى گويى:
اى محمّد ! تو نمى توانى مردم دل مُرده را شنوا سازى !
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْف ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّة ضَعْفًا وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ (۵۴ )
با بُت پرستان سخن مى گويى، شايد آنان از خواب غفلت بيدار شوند، به راستى چه كسى نعمت حيات را به انسان داده است؟
بُت پرستان دو جواب دارند كه به اين سؤال بدهند:
۱ - خود ما اين زندگى را به خودمان عطا كرده ايم.
وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الُْمجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَة كَذَلِكَ كَانُوا يُؤْفَكُونَ (۵۵ ) وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالاِْيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (۵۶ ) فَيَوْمَئِذ لَا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (۵۷ )
اكنون مى خواهى از قيامت سخن بگويى، قيامت حقّ است و تو در آن روز همه را زنده خواهى كرد. وقتى قيامت برپا شود گناهكاران سوگند مى خورند كه فقط يك ساعت، مكث كرده اند، امّا اين سخن درست نيست، آنان اين گونه از درك حقيقت، محروم مى شوند، ترس و وحشت آنان را فرا مى گيرد، آنان گيج هستند، نمى دانند چه اتّفاقى افتاده است.
اينجاست كه دانشمندان به آنان مى گويند: "شما به فرمان خدا تا برپايى قيامت، مكث نموديد، اكنون قيامت برپا شده است، امّا شما نمى دانيد".
آن روز همه در صف ايستاده اند تا به حساب آنان رسيدگى شود، آنان عذرخواهى مى كنند و از اعمال خويش توبه مى كنند، امّا در آن روز، ديگر عذرخواهى و توبه آن ها پذيرفته نمى شود.
وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآَنِ مِنْ كُلِّ مَثَل وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآَيَة لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ (۵۸ )كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ (۵۹ ) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ (۶۰ )
در قرآن براى هدايت مردم هرگونه مثال و مطلبى بيان كردم تا آنان بتوانند سخن حقّ را درك كنند.
اى محمّد ! تو هر معجزه اى كه براى كافران بياورى، آنان مى گويند: "اين ها سحر و جادوست و تو و پيروانت، اهل باطل هستيد"، آنان تصميم گرفته اند ايمان نياورند، آنان مردمى لجوج هستند و از روى لجاجت حقّ را انكار مى كنند، اين قانون من است كه آنان را به حال خود رها مى كنم و توفيق ايمان آوردن را به آنان نمى دهم. براى آنان هر نوع معجزه اى هم كه بياورى، باز آنان ايمان نمى آورند.
اى محمّد ! اكنون كه آنان تو را دروغگو و جادوگر مى خوانند، صبر كن كه وعده من حقّ است، رفتار كسانى كه ايمان نياوردند و به قيامت يقين ندارند، تو را افسرده و غمگين نسازد، تو راه خودت را ادامه بده، تو وظيفه دارى پيام حق را به مردم برسانى، از تو نخواسته ام كارى كنى كه آنان به اجبار ايمان بياورند، من به انسان ها اختيار داده ام، مهم اين است كه راه حقّ را نشان آنان بدهى، ديگر اختيار با خودشان است.