سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۷۵. کتاب يارى خورشيد | |
تعداد بازديد : | ۲۰ |
موضوع: | امام دوازدهم |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دوم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | فضيلت يارى امام زمان (عج) |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
شما در حال خواندن كتاب "يارى خورشيد" مى باشيد، هدف من در اين كتاب اين است كه با ارزش يارى امام زمان بيشتر آشنا شويد. اين كتاب مى خواهد يك عشق آسمانى را حكايت كند و يادآور شوق و اشتياق دل هاى مومنان باشد.
من تلاش مى كنم تا از آقا و مولايمان حضرت مهدى(عليه السلام)بنويسم و قدمى هر چند كوتاه در زنده نگاه داشتن ياد او انجام بدهم.
جا دارد نهايت احترام خود را تقديم همه استادانى كنم كه از انديشه هاى آنان، بهره زيادى برده ام. از خدا مى خواهم توفيقم دهد تا بتوانم اين مسير را ادامه دهم.
نگاهى به تو مى كنم و مى پرسم: "آيا دوست دارى خدا را يارى كنى؟" تو لحظه اى به فكر فرو مى روى و با خود مى گويى: "مگر خدا به يارى ما نياز دارد؟ خدا از همه بى نياز است".
آرى، حق با توست، خدا هيچ نيازى به يارى ما ندارد، امّا در قرآن چنين مى خوانيم: "اگر خدا را يارى كنيد، خدا شما را يارى مى كند و قدم هاى شما را استوار مى سازد".[۱] يارى خدا همان يارى دين خدا است. وقتى تو بندگى خدا را بنمايى و از دستورات او اطاعت كنى، در واقع، خدا را يارى كرده اى. وقتى در مسير هدفى حركت كنى كه خدا تو را براى رسيدن به آن خلق كرده است، خدا را يارى كرده اى، زيرا كارى كرده اى كه خدا به هدفش رسيده است.
خدا به ما انسان ها هيچ نيازى ندارد، ما را براى رسيدن به كمال آفريد، به ما اختيار داد تا راه رستگارى را خودمان، انتخاب كنيم، وقتى ما به انتخاب خود، راه سعادت را برمى گزينيم و در آن مسير گام برمى داريم، در واقع خدا را يارى كرده ايم.
ستمكاران مى دانستند كه حضرت مهدى(عليه السلام) حكومت ظلم آنان را نابود خواهد كرد، براى همين در تلاش بودند تا آن حضرت را شهيد كنند، خدا او را از ديده ها پنهان كرد و روزگار "غيبت" او آغاز شد، شيعيان به ستم ها و ظلم هاى فراوان گرفتار شدند. حضرت مهدى(عليه السلام)چهار نفر را به عنوان نماينده خود در جامعه قرار داده بود و از طريق آنان، پيام هاى خود را براى شيعيان مى فرستاد.
در جامعه شخصى به نام "ابو غانم" آشكار شد، او به ظاهر شيعه بود ولى سخن او اين بود: "امام حسن عسكرى(عليه السلام) در حالى از دنيا رفت كه فرزندى نداشت". اين سخن او شك و ترديد را در دل بعضى ها انداخت و عدّه اى خيال كردند كه امام زمان به دنيا نيامده است!
اينجا بود كه امام زمان پيامى را براى شيعيانش فرستاند، اين نامه را يكى از آن چهار نماينده او به دست شيعيان رساند.
متن اين نامه چنين بود: "به من خبر رسيد كه گروهى از شما در دين خود به شك افتاده ايد. اين خبر مرا اندوهناك ساخت، اين اندوه من به خاطر خودم نبود، بلكه من به خاطر شما ناراحت شدم، بدانيد كه خدا با من است و من نيازى به غير او ندارم، اگر كسى مرا يارى نكند، من به وحشت نمى افتم، زيرا يارى خدا مرا كفايت مى كند".[۳]
چقدر زيباست كه تو به وظيفه ات عمل كنى و ياد امام زمانت را در جامعه بگسترانى و به اين باور برسى كه بزرگ ترين نعمت خدا به تو همان نعمت ولايت مولايت مى باشد، وقتى تو شكرگزار اين نعمت باشى، اين گونه تو از غربت مولايت مى كاهى، مولاى خودت را يارى مى كنى.
شيعيان بايد شكرگزار نعمت بزرگ معرفت امام باشند و اين شكر را با قلب و زبان و عمل به جا آورند تا جامعه با ياد آن حضرت عطرآگين شود و همه بفهمند كه در ارتباط با امام خود چه وظايفى دارند.
وقتى تو شيعه واقعى باشى، دوست دارى كه ديگران هم مولاى خود را بشناسند و او را ياد كنند و از غفلت بيرون بيايند، شايد بگويى كه من به رتبه بالاى امام شناسى نرسيده ام، ولى بدان هر كسى در هر پله اى از ايمان است وظيفه اى دارد، نبايد منتظر بمانى كه وقتى به بالاترين پله ايمان رسيدى، دم از مولايت بزنى. تو در هر جايگاهى كه هستى تلاش كن مردم را با مولاى خودشان مأنوس كنى. در اين روزگار هيچ عبادتى بالاتر از اين نيست كه بپاخيزى و ديگران را با امام زمانشان آشتى دهى!
* * *
اسم او "هشام بن حَكَم" بود، اهل كوفه بود، او شنيده بود كه امام صادق(عليه السلام)براى حج به مكّه سفر مى كند، براى همين به سوى مكّه حركت كرد تا علاوه بر انجام حجّ، امام زمانش را هم ببيند.
وقتى همه حاجيان به سرزمين "منا" كوچ كردند، او هم به آنجا رفت، قربانى خودش را قربانى كرد و سپس به سوى خيمه امام صادق(عليه السلام) حركت كرد، وقتى وارد خيمه شد، سلام كرد و امام به مهربانى جواب او را دادند و او را به بالاى مجلس فراخواندند.
جوانى او از چهره اش آشكار بود، صورتش كمى مو داشت. در آن مجلس، ريش سفيدانى كه رئيس قوم و قبيله خود بودند، حضور داشتند و اين رفتار امام برايشان سنگين و گران آمد، آنان با خود گفتند: مگر اين جوان كيست كه امام اين گونه او را احترام مى كند؟
امام رو به همه كرد و گفت: "اين جوان، با دل، زبان و دست خود ما را يارى مى كند".[۷]
خوشا به حال كسى كه با دل، زبان و عمل بتواند امام زمان را يارى كند! به راستى چگونه مى توان با زبان، امام خود را يارى كنيم؟
مى دانم سخنانى كه بر زبانم جارى مى شود، نقش مهمّى بر شخصيّت من دارد، تا زمانى كه سخنان من اصلاح نشود، دل من هم اصلاح نخواهد شد، وقتى من هر سخنى را بر زبان مى آورم، ديگر قلب من نمى تواند در محدوده تقوا باشد.
من بايد زبان خويش را از لغزش ها و گناهانى مثل دروغ و تهمت و... حفظ كنم. اين اولين قدم است، اگر مى خواهم امام خود را با زبان يارى كنم بايد از اين گناهان دورى كنم.
قدم بعدى اين است كه با زبان و قلم به معرّفى امام زمان بپردازم، مردم را با خوبى ها و مهربانى ها آن حضرت آشنا سازم و با اين كار دسيسه هاى دشمنان را نقش بر آب كنم.
خوشا به حال كسى كه با دل، زبان و عمل بتواند امام زمان را يارى كند! درباره يارى كردن با دل و زبان سخن گفتم، وقت آن است كه درباره يارى كردن با عمل سخن بگويم:
بايد تلاش كنم كه رفتارهاى فردى و اجتماعى من، رنگ و بوى امام زمان را داشته باشد، بايد با عمل به يارى آن حضرت برخيزم، اگر يارى كردن فقط به وسيله زبان و قلم باشد، اثر چندانى ندارد، بايد عمل من، سخن مرا تأييد كند. اگر در گفتار از امام زمان دم بزنم ولى رفتارم با تقوا همراه نباشد، اثر منفى در جامعه مى گذارم، گر از حق سخن ها بگويم ولى دروغ بگويم و حق ديگران را غصب كنم، باعث روگردانى مردم از حق مى شوم.
امام صادق(عليه السلام) چنين فرمودند: "اى شيعيان! براى ما زينت باشيد نه مايه ننگ!". "مبادا عملى انجام دهيد كه ما به آن سرزنش شويم، زيرا فرزند خطاكار با عملش باعث سرزش پدر خود مى شود".[۱۲] آرى، اگر از فزرندى عمل نادرستى سر بزند، مردم پدر او را نكوهش مى كنند كه چرا او را خوب تربيت نكرده است. امام زمان خود را به شيعيان بسيار نزديك مى داند و همانند پدرى دلسوز به رفتار شيعيان توجّه مى كند. اگر شيعيان خطا و اشتباهى بكنند، امام زمان از آن عمل مى رنجد و آن رفتار نادرست را سبب ننگ مى شمارد، او انتظار دارد كه رفتار شيعيان به گونه اى باشد كه به آنان افتخار كند.
تو خود مى دانى در روزگارى كه امام زمان از ديده ها پنهان است، شيعيان گرفتار چه سختى ها مى شوند، شيطان كه مى داند باور به امام زمان چقدر ارزش دارد، هر لحظه تلاش مى كند با وسوسه هاى خود، اين باور را ضعيف كند، دشمنان هم كه براى خاموش كردن ياد آن حضرت، برنامه هاى فراوان دارند.
خدا تو را يارى كرده است و تو را از شك و ترديد، نجات داده است، همانگونه كه به وجود خورشيد ايمان دارى، به امام زمان خود باور دارى، اين يقين و اين ايمان، ارزش فراوانى دارد و تو بايد شكرگزار اين نعمت باشى.
شكر اين نعمت فقط اين نيست كه سر به سجده بگذارى و خدا را شكر كنى، تو بايد دست ديگران را بگيرى تا رايحه خوش معرفت به امام زمان به مشام ديگران هم برسد، بايد تلاش كنى تا دوستداران آن حضرت زياد شوند.
تو ديگر غربت مولاى خود را به هيچ قيمتى نمى پسندى و زياد شدن ياوران امام براى تو اهميت زيادى دارد. هيچ چيز در اين دنيا براى تو به اين اندازه لذّت ندارد كه بتوانى يك نفر را به امام زمان نزديك تر كنى و ايمان او را قوى تر سازى.
سخن درباره يارى كردن امام زمان است. من لحظه اى بايد بايستم و به تاريخ بنگرم، چه كسانى در اين وادى، گوى سيقت را از همه ربودند و امام زمان خود را آنگونه كه شايسته است، يارى كردند؟
من بايد به كربلا و حماسه عاشورا بنگرم، ياران امام حسين(عليه السلام)وقتى غربت و مظلوميّت آن حضرت را ديدند با همه وجود خود جان فشانى كردند و امام خود را يارى نمودند.
در روزگارى كه مردم براى رسيدن به دنيا، شمشير در دست گرفتند و به جنگ حجت خدا آمدند، در روزگارى كه غفلت از امام زمان همه را فرا گرفته بود، آن هفتاد و نفر تا پاى جان از مولاى خود دفاع كردند و هر كدام همچون ستاره اى در اوج آن سياهى ها درخشيدند و مايه افتخار تاريخ شدند.
آنان انسان هايى معمولى بودند ولى به گوهر امام شناسى دست پيدا كرده بودند، آنان راهى را پيمودند و به همه ثابت كردند كه مى توان در مقابل همه دسيسه ها و نيرنگ هاى زمانه، همچون كوه ايستاد و حجت خدا را يارى كرد. آنان دل هاى خود را از محبت دنيا خالى كرده بودند و به همه نشان دادند كه خواستن، توانستن است.
ياران امام حسين(عليه السلام) در شب عاشورا هر كدام سخنانى زيبا بيان كردند و از وفادارى خود پرده برداشتند، ولى آنان فقط با زبان امام خود را يارى نكردند، وقتى روز عاشورا فرا رسيد و جنگ آغاز شد، آنان جانفشانى خود را در ميدان جنگ ثابت نمودند و با عمل امام زمان خود را يارى نمودند.
در اينجا از "سعيد بن عبدالله" ياد مى كنم، همان كه در شب عاشورا به امام حسين(عليه السلام) چنين گفت: "اگر هفتاد بار در راه تو كشته شوم دست از يارى تو برنمى دارم".
ظهر عاشورا كه فرا رسيد، امام مى خواست نماز بخواند، دشمنان در كمين بودند تا در هنگام نماز، امام را تيرباران كنند. امام رو به قبله ايستاد و جوانان بنى هاشم پشت سر امام ايستادند. سعيد بن عبدالله جلو آمد، او پروانه شمع وجود امام شد. امام شروع به نماز كرد، سپاه كوفه هم شروع به تيراندازى كرد، آنها قلب امام را نشانه گرفته بودند، و سعيدبن عبد الله، سپر به دست، در جلوى امام ايستاده بود.
از هر طرف تير مى باريد. او سپر خود را به هر طرف مى گرفت، امّا تعداد تيرها بسيار زياد بود، و از هر طرف تير مى آمد، سعيد خود را سپر بلاى امام مى كرد و همه تيرها را به جان و دل مى پذيرفت.
مردم او را به نام "شيخ على حلاّوى" مى شناختند، او دانشمندى شيعه و قبل از قرن هفتم هجرى در شهر حلّه كشور عراق زندگى مى كرد، فاصله حلّه تا كربلا نزديك به پنجاه كيلومتر است.
شيخ على به تقوا و زهد معروف بود و دل از دنيا و جلوه هاى پرفريب آن شسته بود، نه به دنبال پست و مقام بود و نه دين را ابزارى براى ثروت اندوزى قرار داده بود.
مردم شهر به او علاقه ويژه اى داشتند و به ديده احترام به او نگاه مى كردند.
او كه شيفته امام زمان بود، همواره براى ظهور آن حضرت دعا مى كرد و از مردم مى خواست تا دچار غفلت نشوند و نام و ياد آقاى خود را زنده نگاه دارند.
فُضيل، يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) بود، يك روز آن حضرت به او گفت: "وقتى مهدى(عليه السلام) ظهور كند از دست مردم رنج و سختى زيادى مى برد و اين رنج بيش از رنجى است كه پيامبر از مردم زمان جاهليت برد". فضيل پرسد: "چگونه است كه مهدى(عليه السلام) اين قدر از مردم رنج مى برد؟". امام گفت: "اى فضيل! وقتى پيامبر براى هدايت انسان ها آمد با كسانى سنگ ها و چوب ها را به شكل بت درآورده بودند و آنها را مى پرستيدند، ولى وقتى مهدى(عليه السلام) ظهور كند با كسانى روبرو مى شود كه قرآن مى خوانند و آيات آن را براى لزوم دشمنى با او معنا مى كنند".[۳۱] آن روز، فضيل فهميد كه دشمنان واقعى مهدى(عليه السلام) چه كسانى هستند، او اين سخن امام صادق(عليه السلام) را براى همه نقل كرد، وقتى من اين سخن را خواندم فهميدم كه عدّه اى از دشمنان مولاى من، كسانى هستند كه قرآن را تفسير مى كنند، براى مردم معناى آن را بيان مى كنند، ولى آنان از تفسير قرآن، دشمنى با حجّت خدا را بازگو مى كنند.
آرى، تاريخ همواره تكرار مى شود، در كربلا هم عدّه اى در سپاه كوفه بودند كه با قرآن ثابت مى كردند امام حسين(عليه السلام) از دين خارج شده است، خط نفاق هموراه تلاش مى كرده تا در مقابل حجت خدا بايستد، وقتى كه مهدى(عليه السلام)هم ظهور كند خط نفاق بار ديگر به ميدان مى آيد، مردم ساده لوح خيال مى كنند كه چنين افرادى با قرآن انس دارند و چه بسا فريب سخنان آنان را بخورند، ولى آنان با روح قرآن بيگانه اند، آنان دم از قرآن مى زنند تا به منافع خود برسند، قرآن و دين، ابزارى براى منافع آنان شده است.
خط نفاق در همه زمان ها بوده است، خط نفاق هميار شيطان است، شيطان مى داند كه اگر مردم حجت خدا را از ياد نبرند به رستگارى رسيده اند، شيطان دشمن سعادت انسان ها است، او تلاش مى كند تا مردم به غفلت گرفتار شوند و در اين مسير، خط نفاق به او كمك زيادى مى كند.
خدا، اوّلين يارى كننده امام زمان است، اوست كه حجت خود را يارى مى كند تا از دسيسه هاى دشمنان، نجات يابد، خدا او را از ديده ها پنهان كرده است و هيچ ستمگرى نمى تواند به او دسترسى پيدا كند.
يكى از لقب هاى آن حضرت "منصور" است، يعنى خدا او را يارى مى كند. در دعاى "ندبه" چنين مى خوانيم: "اَينَ المَنصُور...": كجاست آن آقايى كه خدا او را يارى مى كند و او پيروز مى شود. وقتى روزگار ظهور فرا برسد، خدا فرشتگان را به يارى آن حضرت مى فرستد.
قيام امام زمان از كنار كعبه آغاز مى شود، او در آنجا به نماز مى ايستد و با خداى خويش راز و نياز مى كند و از او مى خواهد اجازه قيام بدهد، جبرئيل با گروهى از فرشتگان امام مى رسد و سلام مى كند و مى گويد: "اى سرور و آقاى من ! اكنون دعاى شما مستجاب شده است!".[۳۲] در آن هنگام است كه امام پرچم خود را برافراشته مى كند، همان پرچمى كه جبرئيل در جنگ "بَدْر" براى پيامبر آورد. تا آن زمان، آن پرچم، فقط دو بار استفاده شده است، اوّلين بار زمانى بود كه جبرئيل آن پرچم را براى پيامبر آورد و او هم در جنگ بدر آن را باز نمود و لشكر اسلام در آن جنگ به پيروزى بزرگى دست يافت. پيامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع كرد و ديگر در هيچ جنگى آن را باز نكرد و تحويل حضرت على(عليه السلام) داد. آن حضرت نيز فقط در جنگ "جَمل"، آن پرچم را باز نمود و ديگر از آن استفاده نكرد.[۳۳]
بايد تلاش كنيم هر وقت "صلوات" مى فرستيم، در پايان آن حتماً "وعجل فرجهم" را بگوييم و اين گونه از خدا بخواهيم ظهور امام زمان را نزديك گرداند.
هيچ ذكر و دعايى همانند صلوات نيست، وقتى مى گوييم: "اللهُمَّ صَلِّ على محمّد و آلِ محمّد"، در واقع از خدا مى خواهيم كه بر پيامبر و خاندان او درود بفرستد، از خدا مى خواهيم دين پيامبر را در جهان گسترش بدهد.
وقتى من صلوات مى فرستم از خدا درخواست مى كنم كه عظمت و شكوه پيامبر و خاندانش بيشتر شود و بر جلال دين اسلام افزوده گردد. اين بهترين درخواست است، وقتى در ادامه صلوات "وَعَجِّلْ فَرَجَهُم" را هم بگويم، با اين دعا، امام زمان را يارى كرده ام و از ثواب زيادى بهره مند شده ام.
اين سخن پيامبر است: "اگر تو به مؤمنى كمك كنى، خدا يك گرفتارى تو را در دنيا و هفتاد و دو گرفتارى تو را در آخرت برطرف مى كند".[۴۲] امام صادق(عليه السلام) هم فرمود: "هر كس كه مظلومى را يارى نمايد، خدا ثوابى برتر از يك ماه روزه و عبادت در مسجدالحرام را به او عطا مى كند".[۴۳] همچنين آن حضرت فرمود: "هر كس مومنى را يارى كند، با اين كار خود، صورت شيطان را خراش مى دهد و قلب شيطان را مجروح مى كند".[۴۴] من بايد قدرى در اين سه حديث فكر كنم، اگر من مومنى را يارى كنم، خدا اين قدر ثواب به من مى دهد و در روز قيامت از من دستگرى مى كند و با آن كار خود، قلب شيطان را به درد مى آورم، اكنون اين سؤال را از خود مى پرسم: به راستى چه كسى از امام زمان مومن تر است؟ اگر من او را يارى كنم، براى ظهور او دعا كنم، ياد و نام او را در جامعه زنده نگاه دارم، به همه اين ثواب هاى بزرگ مى رسم، خدا را از خود راضى مى كنم و شيطان را از خود دور مى نمايم.
قرآن در سوره توبه، آيه ۱۰۵ چنين مى گويد: (وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ).
"هر كارى كه انسان ها انجام مى دهند، خدا از آن آگاه است، همچنين به اذن خدا، پيامبر و مومنان از آن آگاه هستند".
نام او شعيب بود و در شهر كوفه خرما مى فروخت، او بارها اين آيه را خواند و در آن فكر كرد و دوست داشت بداند منظور از "مؤمنان" در آيه چه كسانى هستند؟
او به مدينه سفر كرد، به خانه امام صادق(عليه السلام) رفت و سلام كرد و در گوشه اى نشست، او به دنبال فرصت مناسبى بود تا سؤال خود را بپرسد، لحظاتى گذشت، ديگر وقت سؤال بود، او اين آيه را خواند و گفت:
لحظه اى بايد فكر كنم، امام زمان چقدر در جامعه غريب است، بايد همه تلاش خود را بنمايم تا كارى كنم كه جامعه بيشتر به ياد آن حضرت باشد، اگر هم زمانى فرا برسد كه ديگر كسى به اين حرف ها توجّه نكند، من كه مى توانم يك ياور براى امام بسازم! يك يار كه مى توانم تحويل امام خود بدهم و آن هم خودم! من اختيار خودم را كه دارم، بايد تقوا پيشه كنم و كارى كنم كه همه زندگى من رنگ و بوى آن حضرت را بدهد.
من مى گويم امام زمان را دوست دارم، انسان به طور طبيعى دوست دارد همانند محبوبش بشود، اين يك قانون است. عاشق هميشه مى خواهد ببيند معشوقش چه دوست دارد تا آن را انجام بدهد. خدا در وجود انسان ها، روحيه پيروى از يك الگو را قرار داده است، اگر من واقعا محبت به امام خود دارم، ديگر بايد دوست داشته باشم در راه رفتن، در نماز، در روزه و... شبيه محبوب خود بشوم. من بايد اين مسير را بپيمايم و به كمال برسم.
البته شيطان در اين مسير در انتظار يك فرصت است. او مى داند مسير پيروى از حجت خدا، مسير رستگارى است، براى همين در اين مسير كمين مى كند.
وقتى من ماشين خوبى دارم، رانندگى ام هم خوب است، در مسير با سرعت حركت مى كنم، همه چيز عالى است و من برنامه ريزى مى كنم كه به زودى به مقصد برسم، امّا هر لحظه بايد مراقب باشم، يك لحظه غفلت باعث مى شود من به دره اى عميق سقوط كنم، كسى كه اصلاً سوار ماشين نشده است و يا سرعت نگرفته است، خطرى او را تهديد نمى كند. خطر او همان ماندن در جاى خود است. شيطان به اين راضى است كه او در عشق دنيا بماند و اصلاً حركت نكند، ولى وقتى من در مسير يارى امام گام برمى دارم، هر لحظه بايد مراقب باشم، زيرا شيطان در كمين است و با يك غفلت مرا به سقوط مى كشاند.
اسم او "سَهل خراسانى" بود، از خراسان به مدينه آمده بود، او به خانه امام صادق(عليه السلام) رفت و به آن حضرت چنين گفت: "آقاى من! چرا در خانه نشسته ايد؟ چرا قيام نمى كنيد؟ شما صدهزار شيعه داريد كه آماده اند در كنار شما شمشير بزنند".
امام به او نگاهى كرد، سپس از خدمت كار خود خواست تا تنورى را كه در خانه است، روشن كند.
خدمتكار هيزم ها را داخل تنور گذاشت و آن را آتش زد، آتش زبانه كشيد، سهل با خود فكر كرد كه حالا چه وقت روشن كردن تنور بود؟ او در همين فكرها بود كه امام به او گفت: "اى سهل! برو در اين تنور بنشين!".
سهل تعجّب كرد، نگاهى به آتشى كه از تنور زبانه مى كشيد، نمود و رو به امام كرد و گفت: "آقاى من! آيا مى خواهى مرا با آتش عذاب كنى؟ مرا از اين كار معاف كن!".
يكى از شيعيان بعد از انجام حج به مدينه رفت تا با امام صادق(عليه السلام) ديدار كند، وقتى او نزد امام رفت امام به او فرمود: "آيا مى دانى كه خداوند براى حاجى چه ثوابى قرار داده است؟". او پاسخ داد: "نمى دانم".
امام فرمودند: "وقتى بنده اى به گرد خانه خدا طواف كند و دو ركعت نماز طواف را بخواند و بين صفا و مروه سعى كند، خداوند براى او شش هزار ثواب مى نويسد و شش هزار گناه او را مى بخشد و مقام او را شش هزار مرتبه بالا مى برد".
او از شنيدن سخن امام صادق(عليه السلام) تعجّب كرد و گفت: "آقاى من! اين ثواب بسيار زيادى است". امام به او رو كرد و گفت: "آيا مى خواهى كارى رابه تو ياد دهم كه ثواب آن از طواف هم بيشتر باشد؟". او پاسخ داد: "بله". امام فرمود: "كمك نمودن به برادر مؤمن و برآورده كردن حاجت او، نزد خدا بالاتر از ده حج مى باشد".[۴۹] * * *
يكى از شيعيان نزد امام صادق(عليه السلام) آمد و درباره حضرت مهدى(عليه السلام) سؤال كرد، امام پاسخ سؤال او را دادند و سپس چنين فرمودند:
"لَو أدرَكتُهُ لَخَدَمتُهُ أيامَ حَياتي".
"اگر من زمان مهدى(عليه السلام) بودم، همه عمرم را در خدمتش مى گذراندم".[۵۰] اين سخن بسيار مهم است، امام صادق(عليه السلام) با آن مقام و عظمتى كه خدا به او داده است، آرزو مى كند كه به مهدى(عليه السلام)خدمت كند و يارى او را بنمايد. مگر خدمت كردن به مهدى(عليه السلام) چه رمز و رازى دارد كه امام صادق(عليه السلام)ارزوى آن را دارد؟
۱ . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي (ت ۶۲۰ هـ ) تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۲ . الاختصاص ، المنسوب إلى أبي عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳ هـ ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الرابعة ، ۱۴۱۴ هـ .
۳ . الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادي (الشيخ المفيد) (م ۴۱۳ هـ ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت:، قمّ ، مؤسّسة آل البيت: ، ۱۴۱۳ هـ ، الطبعة الأولى .
۴ . إعلام الورى بأعلام الهدى ، أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي (ت ۵۴۸ هـ ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، بيروت : دارالمعرفة ، الطبعة الاُولى ، ۱۳۹۹ هـ .