سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۶۹. کتاب نور مهتاب | |
تعداد بازديد : | ۲۶ |
موضوع: | حضرت فاطمه (س) |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دهم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | اثبات مقام نورانيّت حضرت فاطمه (س) |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
انصاف چيز خوبى است. انسان بايد باانصاف باشد، بايد به خطاى خود فكر كند و آن را كشف كند و سپس به جبران آن اقدام نمايد. من مى دانم خطا كرده ام و اكنون پشيمان هستم، بايد از خود بپرسم: چرا حقّ مطلب را درباره مقام نورانيّت فاطمه (عليها السلام)ادا نكردم؟
خدا نورِ فاطمه (عليها السلام) را قبل از خلقت زمين و آسمان آفريد، خدا او را از نور عظمت خود خلق كرد، اين حقيقتى است كه به آن "مقام نورانيّت" مى گويند.
در اين باره احاديث زيادى از اهل بيت (عليهم السلام) به ما رسيده است. من مقصّر هستم كه درباره آن احاديث، كمتر نوشتم زيرا خيال مى كردم درك آن براى مردم، سخت است... من كه مى دانستم اصل اعتقاد شيعه به معرفت مقام نورانيّت بازمى گردد، پس چرا سكوت كردم؟
شب از نيمه گذشته است، از اتاق خود بيرون مى آيم، نگاهى به آسمان مى كنم، قطرات باران بر صورتم مى چكد، بوى باران همه جا را فرا مى گيرد و مرا مدهوش مى كند.
به اتاق برمى گردم، اتاقى كه بهشتِ خلوت من است، من اين خلوت را با همه دنيا عوض نمى كنم. مى دانم كه تو از حال من باخبرى، مى دانى كه مى خواهم درباره تو بنويسم...
من كجا و نوشتن درباره تو كجا؟
اين تو بودى كه لطف نمودى و اين افتخار را نصيبم كردى. تا زنده ام ممنون لطف تو هستم!
تو اين كتاب را در دست گرفتى و مى خواهى بدانى اصل ماجرا چيست؟ آقاى "محمّدحسين فضل الله" در لبنان زندگى مى كرد. او را بيشتر به نام "سيّدفضل الله" مى شناختند. او پيروانى داشت و عدّه اى از او تقليد مى كردند و او را رهبر شيعيان لبنان مى دانستند. او در سال ۱۳۸۸ شمسى از دنيا رفت.
كتاب هاى او به زبان عربى است. كتاب "تأملات اسلاميّة حول المرأة" يكى از كتاب هاى اوست. اين كتاب با عنوان "اسلام، زن و جُستارى تازه" به فارسى ترجمه شده و در دسترس علاقمندان قرار گرفته است.
خدا مى داند كه من از حضرت فاطمه(عليها السلام) شرمسارم كه چرا نام "سيّدفضل الله" و سخنانش را در اين كتاب مى آورم!
اين يك قانون است: وقتى مى خواهى حرف باطلى را نقد كنى و به شبهه اى پاسخ بدهى، بايد آن سخن را (به صورت دقيق) ذكر كنى، صاحب آن سخن را هم معرفى كنى تا مردم خودشان قضاوت كنند!
من مى خواهم يك حديث از امام جواد (عليه السلام) را در اينجا بنويسم، تا حقيقت براى شما آشكار شود.
نمى دانم نام "كُتب اَربعه" را شنيده ايد؟
"كتاب هاى چهارگانه".
در شيعه، چهار كتاب وجود دارد كه معتبرترين كتاب ها مى باشند و در قرن چهارم و پنجم هجرى نوشته شده اند. هيچ كتاب ديگرى به اعتبار اين چهار كتاب نمى رسد: "كتاب كافى، كتاب فقيه، كتاب تهذيب، كتاب استبصار".
از "كُتب اَربعه" سخن گفتم، چهار كتابى كه از همه كتاب هاى شيعه، اعتبار بيشترى دارد: "كتاب كافى، كتاب فقيه، كتاب تهذيب، كتاب استبصار".
اكنون مى خواهم (در جواب سيّدفضل الله) حديث ديگرى را از كتاب "تهذيب" بنويسم. شيخ طوسى يكى از بزرگ ترين دانشمندان شيعه است. تاريخ تشيّع، كمتر دانشمندى به عظمت و بزرگى او ديده است. او اين كتاب را تأليف كرده است.
من كتاب "تهذيب" جلد ۶ را باز مى كنم و در صفحه ۱۰ زيارت نامه اى را مى بينم كه از امام جواد (عليه السلام) نقل شده است. اين زيارت مخصوص فاطمه (عليها السلام)است.
امام جواد (عليه السلام) به يكى از سادات (كه از نسل حضرت فاطمه (عليها السلام) بود)، گفت: وقتى به مدينه رفتى و خواستى مادر خود (حضرت فاطمه (عليها السلام)) را زيارت كنى، اين چنين بگو: "يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً...".
پيامبر در مسجد نشسته بود، گروهى از يارانش نزد او بودند، پيامبر اين ماجرا را براى آنان بيان كردند:
خدا اراده كرد تا آدم (عليه السلام) را خلق كند، پس پيكر او را آفريد و روح در او دميد و او از جاى خود برخاست. آدم (عليه السلام)نگاهى به عرش خدا كرد، در آنجا پنج موجود نورانى ديد كه عبادت خدا را به جا مى آوردند و گاهى به ركوع مى رفتند و گاهى به سجده.
آدم (عليه السلام) قدرى فكر كرد، او مى خواست بداند آنها كيستند، براى همين به خدا چنين گفت:
ــ بارخدايا! آيا قبل از آن كه مرا بيافرينى، كس ديگرى را از خاك خلق كرده اى؟
آقاى جُعفى يكى از ياران امام باقر و صادق (عليهما السلام) بود، او بارها آيه ۸۳ سوره صافات را خوانده بود، آنجا كه خدا چنين مى گويد:
(وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْرَاهِيمَ).
"ابراهيم يكى از شيعيان و پيروان او بود".
جُعفى دوست داشت تفسير اين آيه را از امام صادق (عليه السلام) بشنود، زيرا بر اين باور بود كه قرآن را بايد اهل بيت (عليهم السلام)تفسير كنند.
روزى از روزها، پيامبر به خانه فاطمه (عليها السلام) آمد، على و حسن و حسين (عليهم السلام)هم در آنجا بودند، پيامبر همه آنان را نزد خود فرا خواند و سپس دست به دعا برداشت و چنين دعا كرد: "خدايا! تو خودت مى دانى كه آنان خاندان من هستند. از تو مى خواهم با دوستان آنان، دوست باشى و دشمنان آنان را دشمن بدارى. خدايا! هر كس آنان را يارى كند، تو او را يارى كن و آنان را از هر پليدى دور گردان".
پس از آن، پيامبر رو به على (عليه السلام) كرد و گفت: "على جان! تو امام اين مردم هستى و بعد از من، تو جانشين من هستى، در روز قيامت مؤمنان را به سوى بهشت راهنمايى مى كنى".
سپس چنين گفت: "در روز قيامت دخترم فاطمه، به سوى بهشت مى رود در حالى كه در چهار طرف او، هفتاد هزار فرشته به خدمت ايستاده اند، به راستى كه دخترم سرور زنان جهان است".
پيامبر فرصت را غنيمت شمرد و از راز بزرگى پرده برداشت، سپس چنين گفت: "وقتى دخترم فاطمه در محراب خود به نماز مى ايستد، هفتاد هزار فرشته به او سلام مى كنند. اين ها، همه فرشتگان مقرّب درگاه خدايند، آنان به او چنين مى گويند: اى فاطمه! خدا تو را برگزيد و از پليدى ها پاك گردانيد و تو را سرور زنان جهان قرار داد".[۱۴]
وقتى كه خدا آدم (عليه السلام) را آفريد، به فرشتگان فرمان داد تا بر او سجده كنند. در آن زمان، شيطان در ميان فرشتگان بود، او هم بايد اين دستور را اطاعت مى كرد، ولى او تكبّر ورزيد و بر آدم (عليه السلام) سجده نكرد.
اكنون آيه ۷۵ سوره "ص" را مى خوانم: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ ).
اين آيه مى گويد: خدا به شيطان چنين گفت: "اى شيطان! چرا بر آدم سجده نكردى؟ من او را با دستِ قدرت خويش آفريدم. آيا تكبّر ورزيدى يا اين كه از كسانى هستى كه مقامى بالا دارند؟".
شيطان در پاسخ گفت: "من بهتر از آدم هستم. تو مرا از آتش آفريدى و او را از گِل، پس من بر او سجده نكردم". خدا در پاسخ گفت: "اى شيطان! از مقام فرشتگان من دور شو! تو ديگر شايستگى اين مقام را ندارى، تو از درگاه من رانده شدى و تا روز قيامت، لعنت من بر تو خواهد بود".
نماز صبح به پايان رسيده بود، نسيم صبحگاهى مىوزيد، پيامبربا خداى خويش راز و نياز مى كرد. اَنَس يكى از ياران پيامبر بود، او منتظر بود تا دعاى پيامبر تمام شود. مدّتى گذشت، وقت آن بود كه اَنَس سؤال خود را بپرسد. سؤال او درباره آيه ۶۹ سوره نساء بود و مى خواست تفسير آن را بداند.
او اين آيه را خواند:
(فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ... ).
قرآن در اين آيه وعده مى دهد: هر كس اهل ايمان باشد، در روز قيامت، همنشين پيامبران، صدّيقان، شهدا و نيكوكاران خواهد بود. اكنون اَنَس مى خواست بداند كه پيامبران، صديقان، شهدا و نيكوكاران چه كسانى هستند كه خدا وعده داده است كه اهل ايمان با آنان خواهند بود.
بانوى من! اى دختر پيامبر! تو از نورِ خدا خلق شده اى، فرشتگان، همه خادم تو هستند، خدا تو و دوستانت را از آتش، رهايى بخشيده است. اين سخن پيامبر درباره توست: " فاطمه از من است و من از فاطمه ام...فاطمه پاره تن من است".[۱۷] پيامبر در مقابل تو، با احترامِ تمام، مى ايستاد، دست تو را مى بوسيد. او به تو چنين مى گفت: "پدر به فداى تو باد!".[۱۸] شنيده ام كه هرگاه او دلش براى بهشت تنگ مى شد، تو را مى بوسيد. به راستى چه رازى در ميان نهفته بود؟
جواب اين سؤال را از شب معراج مى توان يافت! شبى كه پدر تو، مهمان خدا بود...
بت پرستان مكّه دستور داده اند تا زنان با خديجه رفتوآمد نداشته باشند.
خديجه همه ثروت خويش را در راه اسلام خرج مى كرد، او با تماموجودش، پيامبر را يارى مى نمود.
بت پرستان به يكديگر مى گفتند: "اگر خديجه با محمّد ازدواج نمى كرد، محمّد در هدف خود موفّق نمى شد".
خديجه اولين زن مسلمان بود، او بزرگ زاده بود و خواستگاران زيادى داشت، حتّى پادشاه كشور يمن به خواستگارى او آمده بود.
مدّتى مى گذرد، ديگر وقت آن است كه فاطمه (عليها السلام) به دنيا بيايد. خديجه نياز به كمك دارد.
او كسى را به سراغ زنان قابله مى فرستد تا به كمك او بيايند; امّا آنها به يارى او نمى آيند.
آنها براى خديجه چنين پيغام مى فرستند: "خديجه! چرا با محمّد ازدواج كردى؟ چرا از او حمايت نمودى؟ چرا به دين او ايمان آوردى؟ ما به كسى كه بت هاى ما را قبول ندارد كمك نمى كنيم".
خدايا! خديجه چه كند؟!
نامش مَعاذ بود، او اهل مدينه و از اوّلين كسانى بود كه پيامبر را به مدينه دعوت كردند، زمانى كه پيامبر در مكّه بود و بت پرستان او را اذيّت و آزار مى كردند، معاذ همراه با ۷۴ نفر از مردم مدينه نزد پيامبر آمد و از آن حضرت خواست تا به مدينه هجرت كند.
روزى از روزها، معاذ نزد پيامبر بود، پيامبر رو به او كرد و فرمود:
ــ اى معاذ! خدا هفت هزار سال قبل از خلقت زمين، من و على و فاطمه و حسن و حسين را آفريد.
ــ يعنى شما قبل از اين كه دنيا خلق شود، آفريده شديد؟ برايم بگوييد كه شما در آن زمان كجا بوديد؟
خدا چندين بار پيامبر را به معراج برد، هر بار كه او از معراج برمى گشت، گوشه اى از آنچه را ديده و شنيده بود براى ياران خود بيان مى كرد تا آنان با اسرار عالم ملكوت آشنا شوند.
گروهى از ياران در حضور پيامبر بودند، پيامبر رو به آنان كرد و گفت:
"در سفر معراج همواره با جبرئيل به سوى بهشت رفتم، وقتى نزديك بهشت شدم، صدايى به گوشم رسيد: من مشتاق ديدار على و فاطمه و حسن و حسين هستم. اين بهشت بود كه به سخن آمده بود. من وارد بهشت شدم و در آنجا نعمت هايى كه خدا براى مؤمنان آماده كرده است را ديدم، سپس به سدره مُنْتهى رسيدم، آنجا آخرين ايستگاه بود، هيچ كس غير از من نمى توانست از آنجا جلوتر برود، جبرئيل كه همراه من بود از حركت ايستاد و گفت كه اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پر و بال من مى سوزد".[۲۷] سخن پيامبر به اينجا كه رسيد، همه مشتاق بودند تا پيامبر سخن خويش را ادامه بدهد، به راستى كنار سدره مُنتهى چه خبر بوده است؟ پيامبر سخن خويش را اين گونه ادامه داد: "خدا سرشت من و على و فاطمه را با چشمه زندگانى آميخت، سپس نورى آفريد و من و على و فاطمه، بهره اى از آن نور برديم، هر كس از آن نور بهره مند گردد، به ولايت على هدايت مى گردد، و هر كس از آن نور بهره اى نداشته باشد، از راه ولايت على، گمراه مى شود".[۲۸]
پيامبر در سفر معراج از ملكوت و سدره منتهى گذشت، پس از آن، او به نهرى از نور رسيد كه هرگز كسى از آن عبور نكرده بود، سپس او به هفتاد هزار حجاب (پرده هايى از نور) رسيد كه از هر حجاب تا حجاب ديگر پانصد سال راه بود.
پيامبر وارد آن حجاب ها شد: حجاب عزت، حجاب قدرت، حجاب كبرياء، حجاب نور،.... آخرين حجاب، حجاب جلال بود.[۲۹] پيامبر از حجاب ها عبور كرد، صدايى به گوش او رسيد: "اى محمّد".
آيا خداوند است كه پيامبر را صدا مى زند؟
او آقاى "جُعفى" بود كه از كوفه به مدينه آمده بود تا امام باقر (عليه السلام)را ببيند. خانه امام شلوغ بود و مهمانان زيادى براى ديدار امام آمده بودند.
او صبر كرد تا آنجا خلوت شد، او در جستجوى معرفت، راه زيادى را آمده بود، امام كه از حال او باخبر بود، رو به او كرد و گفت: "خدا ۱۴ نور را از نور عظمت خود آفريد، خدا اين ۱۴ نور را ۱۴ هزار سال قبل از خلقت آدم (عليه السلام) آفريد. آن نورها، همان ارواح ما بودند".
جُعفى گفت: "آقاى من! آن ۱۴ نور را براى من بازگو كنيد، نام آنان را برايم بگوييد".
امام چنين پاسخ داد: "آن ۱۴ نور كه از نور عظمت خدا آفريده شده اند، چنين اند: محمّد، على، فاطمه، حسن حسين و نه امام ديگر از نسل حسين".
سلمان در جستجوى حقيقت بود، او از ايران حركت كرد و تا زمانى كه به مدينه رسيد، سختى هاى فراوانى را تحمّل نمود، او با ديدن آخرين پيامبر به او ايمان آورد و در مسير كمال به اوج رسيد تا آنجا كه پيامبر درباره او چنين گفت: "سلمان از ما اهل بيت است".
سلمان اين مقام را به خاطر معرفت به دست آورده بود، قلب او، جايگاه اسرار الهى بود و براى همين در هر فرصت مناسبى، پيامبر براى او از معارف بلند الهى سخن مى گفت.
روزى از روزها، پيامبر رو به سلمان كرد و گفت:
ــ اى سلمان! خدا براى همه پيامبران، دوازده جانشين قرار داده است.
آفتاب مى تابد، هوا خيلى گرم است، شهر مدينه در گرماى تابستان مى سوزد، على (عليه السلام) به سوى خانه مى رود. او لحظاتى پيش نزد پيامبر بوده است، او به ديدار همسرش فاطمه (عليها السلام) مى رود.
على (عليه السلام) وارد خانه مى شود، فاطمه (عليها السلام) با لبخند مهربانى به استقبال او مى آيد، او ظرف آب گوارايى براى شوهرش مى آورد، على (عليه السلام) گلويى تازه مى كند، از فاطمه (عليها السلام) تشكّر مى كند.
لحظاتى مى گذرد، فاطمه به خوبى مى داند كه على (عليه السلام) از مقام نورانى او آگاهى دارد، او در اين شكى ندارد، با اين همه فاطمه (عليها السلام) مى خواهد با على (عليه السلام) سخن بگويد. هدف او اين است كه اين سخنان در تاريخ بماند و به گوش محبّان او برسد.
فاطمه (عليها السلام) رو به على (عليه السلام) مى كند و مى گويد:
اسم او "جابر" بود، بيشتر مردم او را "جابرانصارى" مى خواندند، او خيلى به پيامبر و خاندان او علاقه داشت. سال هفتم هجرى بود. پيامبر همراه با مسلمانان در حال كندن خندق بودند، سپاه مكّه قصد داشت به مدينه حمله كند، بت پرستان تصميم گرفته بودند در اين حمله، همه مسلمانان را از بين ببرند.
جابر مى دانست كه پيامبر چند روز است غذا نخورده است، بيشتر مسلمانان در شرايط سختى بودند. همه دارايى جابر، يك گوسفند كوچك بود.
يك روز او در خانه نشسته بود، فكرى به ذهن او رسيد، او نزد همسرش رفت و با همسرش مشورت كرد و سرانجام تصميم گرفت تا آن گوسفند را ذبح كند و پيامبر و على و چند نفر ديگر از دوستانش را براى ناهار دعوت كند.
او گوسفند را ذبح كرد و همسرش مشغول آشپزى شد...
سوره الرّحمان را مى خوانم، به آيه ۱۹ مى رسم:
(مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ).
قرآن در اين آيه از دو دريا سخن مى گويد كه كنار هم قرار گرفته اند و بين اين دو دريا، فاصله اى است تا آب آن ها به هم نياميزد.
در ادامه، خدا چنين مى گويد: "اى انسان ها و اى جنّ ها! كدام يك از نعمت هايى را كه به شما داده ام، انكار مى كنيد؟". سپس چنين مى گويد: "از آن دو دريا لؤلؤ و مرجان بيرون مى آيد".
اكنون سوره مُدّثّر را مى خوانم، به آيات ۳۲ تا ۳۵ مى رسم:
(كَلَّا وَالْقَمَرِ )(وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ ) (وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَر )(إِنَّهَا لاَِحْدَى الْكُبَرِ ).
بُت پرستان قرآن را جادو مى پنداشتند و براى همين به آن ايمان نياوردند، خدا به آنان يادآورى مى كند كه قرآن هرگز جادو نيست، قرآن از آسمان نازل شده است تا هدايت گر انسان ها باشد. سخن خدا چنين است: "سوگند به ماه! سوگند به شب آن هنگام كه دور مى شود و سحر نزديك مى گردد، سوگند به صبح آن هنگام كه چهره مى گشايد و همه جا را روشن مى كند كه اين قرآن، يكى از پديده هاى بزرگ جهان است".
اين آيه معناى ديگرى هم دارد كه از آن به "بطنِ قرآن" ياد مى شود، "بطنِ قرآن" معنايى است كه از نظرها پنهان است.
آيه ۳۵ سوره نور را مى خوانم:
(مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاة فِيهَا مِصْبَاحٌ، الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَة الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ.... ).
خدا در اينجا مثال نورِ خود را بيان مى كند و از "فانوس" سخن مى گويد، در روزگار قديم براى روشن كردن مسجد از "فانوس" استفاده مى كردند، فانوس را از سقف آويزان مى كردند و داخل آن، چراغ مى گذاشتند، نور چراغى كه داخل فانوس بود، فضاى مسجد را روشن مى كرد.
در زمان قديم، چراغ براى افروخته شدن نياز به اين داشت كه فتيله آن همواره در روغن باشد. فتيله با آتش افروخته مى شد، به كمك فتيله، روغن كم كم مى سوخت و روشنايى مى داد.
بانوى من!
اى فاطمه! اى دختر پيامبر!
اى بانوى كرامت!
چه كسى مى تواند به معرفت تو دست پيدا كند و مقام والاى تو را بشناسد؟ خدا تو را از نور عظمت خود آفريد، آيا مردم مى توانند عظمت نور خدا را درك كنند؟
بانوى من! اى فاطمه! اى دختر پيامبر!
تو فاطمه اى! همان بانويى كه مردم از معرفت و شناخت تو دور شدند و براى همين اين قدر در حق تو ظلم و ستم روا داشتند! اگر آنان مى دانستند تو گوهر اين جهان هستى، اگر به مقام تو باور داشتند، هرگز خانه تو را آتش نمى زدند و با تازيانه ها تو را نمى آزردند!
اى مادر مهربان شيعه!
نام زيباى تو با مظلوميّت عجين شده است، چگونه مى توان از تو نوشت و شرح مظلوميّت تو را نگفت؟
۱. أُسد الغابة في معرفة الصحابة، أبو الحسن عزّ الدين علي بن أبي الكرم محمّد بن محمّد بن عبد الكريم الشيباني المعروف بابن الأثير الجزري (ت ۶۳۰هـ)، تحقيق: علي محمّد معوّض وعادل أحمد، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، ۱۴۱۵هـ.
۲. الإصابة في تمييز الصحابة، أبو الفضل أحمد بن علي بن الحجر العسقلاني (ت ۸۵۲هـ)، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمّد معوّض، بيروت: دار الكتب العلميّة، الطبعة الاُولى، ۱۴۱۵هـ.
۳. إعلام الورى بأعلام الهدى، أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي (ت ۵۴۸هـ)، تحقيق: علي أكبر الغفّاري، بيروت: دارالمعرفة، الطبعة الاُولى، ۱۳۹۹هـ.
۴. أعيان الشيعة، محسن بن عبد الكريم الأمين الحسيني العاملي الشقرائي (ت ۱۳۷۱هـ)، إعداد: السيّد حسن الأمين، بيروت: دارالتعارف، الطبعة الخامسة، ۱۴۰۳هـ.