سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۸۰. کتاب به كجا آمدم | |
تعداد بازديد : | ۱۳ |
موضوع: | عرفان و معنويت |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ اول، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | در جستجوى معناى زندگى |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
هر روز صبح از خواب برمى خيزم، كار خود را شروع مى كنم، ساعت ها مى گذرد، شب فرا مى رسد، فردا مى آيد و كارهاى روز گذشته تكرار مى شود، ماه ها و سال ها هم مى گذرد...
اين تكرارها تا چه زمانى ادامه پيدا مى كند؟ مرگ در چند قدمى من است، آيا من به سوى نيستى مى روم؟ با اين تكرارها چه بايد بكنم؟ من چرا آفريده شده ام؟ از كجا آمده ام؟ براى چه آمده ام؟ به كجا مى روم؟
چرا به هر چيزى فكر مى كنم جز به معناى زندگى؟ چرا معناى زندگى را كشف نكردم؟ چرا از حال دل خويش غافل هستم؟ چرا نمى ترسم كه از درون به پوچى كشانده شوم؟ چرا به فكر خودم نيستم؟
تو به خيلى چيزها انديشه مى كنى، اين انديشه است كه سرآغاز هر تلاشى است، چقدر عجيب است تو به همه چيز فكر مى كنى جز به خودت و زندگى. به راستى معناى زندگى چيست و تو چرا آفريده شده اى؟
به اين سخنم دقت كن: به هر چه كه فكر كرده اى در قلمرو زندگى بوده است، پس كى مى خواهى درباره خود زندگى فكر كنى! بيا قبل از آن كه مرگ به سراغ تو بيايد، زندگى را معنا كنى.
من نگران تو هستم، مى ترسم تو هم مانند من سال هاى سال در جستجوى وسائل زندگى باشى و از معناى زندگى غافل بمانى. جوانى من در غفلت از اين معنا گذشت، اكنون وقت توست.
تو بايد برخيزى و در جستجوى پاسخ اين معما باشى، انسانى كه نتواند اين معما را حل كند سرانجام به بن بست ها و اضطراب ها و نابسامانى ها مى رسد.
آيا تو مى دانى تنها داستان واقعى در دفتر حيات انسان چيست؟
جواب اين سؤال يك كلمه است:
"مرگ".
مرگ، تنها حقيقتى است كه از آن هيچ فرارى نيست. سرانجام زندگى انسان، مرگ است و نيستى. كيست كه از مرگ هراسان نباشد؟ كيست كه مرگ دوستان خود را به چشم نديده باشد؟ كيست كه با دست خود، عزيزى از عزيزانش را به خاك سرد قبر نسپرده باشد؟ كيست كه آرزوى زندگى ابدى را در سر نداشته باشد؟ كيست كه در جستجوى عمر طولانى تر نباشد؟
من بايد هدف آفرينش خويش را درك كنم، بايد در جستجوى فلسفه زندگى باشم، اين براى من از هر چيزى مهم تر است. يكى از دوستان من مى گفت: "امروزه بشر گرفتار بحران هاى اقتصادى و اجتماعى است، بشر بايد به فكر رفع مشكلات مادى خود باشد و نبايد وقت خود را براى شناخت معناى زندگى تلف كند، اين شناخت يك آرمان است و به درد شرايط امروز بشر نمى خورد".
دوست من نمى دانست كه اگر راز زندگى كشف نشود، بشر هرگز به آرامش نمى رسد، اگر كسى دراوج ثروت و امكانات مادى باشد ولى نداند براى چه آفريده شده است از درون تهى مى شود و احساس پوچى مى كند. انسان بايد بداند چرا خلق شده است و براى چه به اينجا آمده است. انسان نياز دارد كه در زندگى آرمانى داشته باشد و چه آرمانى بهتر از كشف راز زندگى!
در ميان همه آفريده ها، اين فقط انسان است كه مى تواند براى خود آرمان انتخاب كند، حيوانات كه از شعور بى بهره اند، گرايش به آرمان ندارند.
آرمان چيست؟
آيا زندگى معنا و مفهومى دارد؟ آيا من مى توانم براى بودن خودم، دليلى پيدا كنم و بر اساس آن دليل، زندگى را باارزش بيابم؟ آيا زندگى، ارزش زيستن دارد يا نه؟
اين ها سؤال هاى ديگرى است كه ذهن خيلى از افراد را به خود مشغول كرده است و در اين باره سخن هاى زيادى گفته شده است. براى يك مسلمانى كه به قرآن باور دارد، اين سؤالات حل شده است زيرا قرآن پاسخ همه آن ها را داده است.
من بر اساس قرآن زندگى را تفسير مى كنم، من آموخته ام كه سير به سوى خدا و رسيدن به رضايت و خشنودى او، دليل زندگى است. انسان به اين دنيا آمده است تا رشد كند و به كمال برسد و بار ديگر به ملكوت بازگردد. در اينجا مى خواهم به حكايت ماهى دريا اشاره كنم كه در پهناى آب دريا شناور بود و به دنبال آب مى گشت و نمى دانست آب چيست، وقتى او لحظه اى از آب جدا شد، قدر آب را دانست و آن را شناخت.
من از كودكى با فرهنگ اسلامى خو گرفته ام، زندگى را معنادار يافته ام، به خدا ايمان داشته ام، اما قدر اين ايمان را ندانستم. من خيال مى كردم كه پاداش ايمان، فقط بهشت است و در انتظار بهشت بودم، من خيلى دير فهميدم كه ايمان همين دنياى مرا زيبا مى كند و به زندگى من، معنا مى دهد.
آيين هاى كه در هند رواج دارند، دنيا را بى ارزش و بى اهميت جلوه مى دهند و گوشه گيرى و كناره جويى را به پيروان خود ياد مى دهند. آنان با بدبينى به دنيا نگاه مى كنند و بر اين باورند اگر كسى به دنيا ارزش بدهد به سوى تباهى و فساد خواهد رفت.
آنان راه سعادت را در بى توجهى به دنيا معرفى مى كنند. در بعضى از اين آيين ها برنامه رياضت هاى سخت پيشنهاد مى شود، هدف از اين رياضت ها، گريز و فرار از دنيا و دنياخواهى است. آنان از پيروان خود مى خواهند هرگز ازدواج نكنند.
اين يك نوع نگاه به دنيا مى باشد. اسلام با اين نوع نگاه به شدت مخالف است.
* * *
چرا من مسلمان هستم؟ چرا اين دين را برگزيدم؟ من مى خواستم با كمك كامل ترين دين ها به زندگى واقعى برسم. من به قرآن باور دارم، در پرتو نور آن، راه زندگى خود را پيدا مى كنم. قرآن، كتاب زندگى است.
در آيه ۲۴ سوره انفال چنين مى خوانم:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ...).
"اى كسانى كه ايمان آورده ايد، وقتى من و پيامبر، شما را به سوى چيزى فرا مى خوانيم كه به شما زندگى مى بخشد، ما را اجابت كنيد".
ندايى در درون من است، من هم مانند ديگران نياز به دين دارم، وقتى تاريخ انسان را مى خوانم مى بينم كه انسان ها همواره به دين توجّه داشته اند و به دنبال گمشده اى بوده اند، آنان آرامش خود را در نيايش جستجو كرده اند.
سخن "ويل دورانت" مرا به فكر وامى دارد، او همان كسى است كه كتاب "تاريخ تمدن" را نوشته است. او براى نوشتن اين كتاب، پنجاه سال تحقيق كرد و به سفرهاى مختلف رفت و تمدن هاى بشرى را كاوش نمود.
مهمترين جمله اين كتاب يازده جلدى او اين است: "دين، ساخته معبدها نيست، بلكه سازنده آن، فطرت انسان است".
اين فطرت است كه مرا به سوى خدا مى خواند، خدا علاقه به يكتاپرستى را در نهاد همه انسان ها قرار داده است. فطرت، همان نهاد و حقيقت انسان ها مى باشد. آيا به نداى فطرت خويش، گوش فرا مى دهم؟ هر كس از فطرت خويش جدا شود به پوچى مى رسد و به راستى كه چه زندان تاريكى است اين پوچ گرايى!
زندگى وقتى ارزش دارد كه هدف از آن، سير به سوى خدا باشد. آن زندگى كه در آن خدا هيچ نقشى ندارد، بى فايده است و سرانجام انسان را به سياه چال پوچى مى اندازد.
براى نجات از پوچ گرايى و رهايى از نااميدى بهترين راه اين است كه انسان با خدا ارتباط داشته باشد. اگر كسى خدا را فراموش كند خودِ واقعى اش را از ياد مى برد و از هويت راستينش دور مى شود.
قرآن در آيه ۱۹ سوره حَشر چنين مى گويد:
(... نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ).
انسان بايد مسير زندگى خود را انتخاب كند و به اختيار خود به سوى كمال و رستگارى برود. در مكتب قرآن، انسان با تصميم و انتخاب همراه است، او بايد دست به انتخاب بزند تا به هستى خود ارزش ببخشد.
اين قانون خداست، او هرگز كسى را به راه ايمان مجبور نمى كند، خدا همه را به راه ايمان دعوت مى كند و به اين مسير راهنمايى مى كند، اما اين انسان است كه بايد راه خود را انتخاب كند.
قرآن در آيه ۳ سوره انسان چنين مى گويد:
(إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا).
خدا جهان را براى چه آفريد؟ هدف او از اين كار چه بود؟
او جهان را براى انسان آفريد، انسان گل سرسبد هستى است. خدا همه چيز را براى اين آفريد تا انسان از آن بهره بگيرد و به رشد برسد، ولى سؤال اين است كه خدا انسان را براى چه آفريد؟
قرآن در آيه ۳۶ سوره قيامت چنين مى گويد:
(أَيَحْسَبُ الاِْنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى).
وقتى سخن كسانى كه به فلسفه پوچى رسيده اند را مى خوانم، مى بينم كه درد آنان چيزى جز بلاها و مصيبت ها و ناكامى ها نبوده است، آنان آرزوهاى خود را بر باد رفته ديده اند و اميد خود را از دست داده اند و در اوج فشارها و سختى ها، دشمنِ زندگى شده اند!
كسى كه با فرهنگ قرآن آشنا شد به سختى ها جور ديگر نگاه مى كند، آرى، چشم ها را بايد شست...
اكنون مى خواهم از زاويه ديگرى به بلا و سختى ها نگاه كنم، من تولدى دوباره يافته ام، من به حقيقت بزرگى دست پيدا كرده ام، كاش مى توانستم اين سخنان را با صدايى رسا براى همه بگويم تا بدانند من به دنيا، انسان و بلا، چگونه نگاه مى كنم...
من به اين دنيا آمده ام تا به كمال برسم، خدايى كه مرا آفريده است مرا براى كمال بيشتر به اين دنيا آورده است، او براى من برنامه دارد، من بايد به برنامه او راضى و خشنود باشم، از يأس و نااميدى و نفرت سخن نگويم، بايد در سختى ها هم به رضاى او، راضى باشم و با او انس بگيرم و او را دوست داشته باشم.