سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۸۵. کتاب شُكوه امامت | |
تعداد بازديد : | ۱۳ |
موضوع: | امام يازدهم |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ اول، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | زندگى امام حسن عسكرى (ع) |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
قلم در دست گرفته ام تا از امام عسكرى(عليه السلام) بنويسم، همان امامى كه شيعيان كمتر از زندگى او آگاهى دارند، درست است كه امامان ما، همه يك نورند، ولى وقتى زندگى هر كدام از آنان را بررسى مى كنيم مى بينيم كه آنان با چه سختى هايى روبرو شدند و تلاش فراوان كردند تا مكتب شيعه را از بحران ها عبور دهند، در سايه تلاش هاى آنان، تشيّع به رشد خود ادامه داد.
در اين كتاب، سعى كرده ام حوادث سال هايى را ذكر كنم كه امام عسكرى(عليه السلام) يا در خانه اى در شهر سامرا در محاصره بودند و يا در زندان خليفه عبّاسى، زندانى بودند. وقتى تو از حوادث آن سال ها باخبر باشى بهتر مى توانى اوج مهربانى و دلسوزى امام را درك كنى.
من اين راز را از تو پنهان نمى كنم، چرا كه تو دوست خوب من هستى، وقتى اين كتاب را مى نوشتم انس عجيبى به آن حضرت پيدا كرده بودم، آرزو مى كردم كه روزهاى نوشتن اين كتاب به پايان نرسد، من بر سر سفره اى مهمان شده بودم كه بهره معنوى زيادى داشت، آن روزها چقدر زود سپرى شد و اين كتاب به پايان آمد. اكنون نوبت توست تا اين كتاب را بخوانى، اميدوارم توانسته باشم تو را قدمى به آن حضرت نزديك تر كنم.
كجا ايستاده ام؟ در جستجوى چه هستم؟ مى خواهم از امام يازدهم شيعه بنويسم، بايد به شهر "سامرّا" در عراق بروم، از تو مى خواهم تا با من همراه شوى! راهى طولانى در پيش داريم، عجله كن، چرا ترديد مى كنى؟
مى دانم كه در ذهن تو چه مى گذرد، تو انتظار داشتى كه تو را به "مدينه" ببرم، "مدينه" شهر اهل بيت(عليهم السلام)است، پس چرا امام عسكرى(عليه السلام)در سامرّا است؟
بگذار از سامرّا برايت بگويم و اين كه عبّاسيان چه كسانى بودند و چرا اينجا را پايتخت خود قرار دادند. عبّاسيان از نسل عبّاس، عموىِ پيامبر بودند و در زمان امام صادق(عليه السلام) به قدرت رسيدند، آنان به اسم انتقام از قاتلان امام حسين(عليه السلام)قيام كردند و حكومت اُمويان را سرنگون ساختند; امّا وقتى شيرينى حكومت را چشيدند، بزرگ ترين ستم ها را به اهل بيت(عليهم السلام)نمودند.
"منصور" كه به خلافت رسيد، امام صادق(عليه السلام) را در مدينه شهيد كرد، "هارون" كه قدرت را در دست گرفت، امام كاظم(عليه السلام) را سال هاى سال در بغداد زندانى كرد و سرانجام آن حضرت را شهيد كرد.
با تعجّب به من نگاه مى كنى، قرار بود اين كتاب درباره امام عسكرى(عليه السلام)باشد، ولى تاكنون چيزى درباره آن حضرت ننوشته ام، حقّ با توست، مُعتزّ خفقان عجيبى در جامعه ايجاد كرده است، او از تولّد مهدى(عليه السلام) در هراس است. مُعتزّ مى خواهد پدرِ مهدى(عليه السلام) را شناسايى كند و او را به قتل برساند تا مهدى(عليه السلام) به دنيا نيايد! اين هدف اصلى اوست.
به راستى امام يازدهم شيعيان كيست؟ آيا كسى اين را مى داند؟
امام هادى(عليه السلام) (كه دهمين امام است) گاهى دوپهلو سخن گفته است، صلاح بر اين است كه امام يازدهم به همه مردم معرفى نشود، خيلى ها نمى دانند كه امام يازدهم كيست.
* * *
همه تلاش هاى مُعتزّ بى فايده شده است، زيرا چراغ حقّ، خاموش نمى شود، اين قانون خداست. امامت، عهدى است آسمانى. زمين هرگز از حجّت خدا خالى نمى ماند، آرى، مُعتزّ تلاش زيادى كرد تا امام يازدهم شيعه را از بين ببرد، ولى نتوانست، خدا به قدرت خويش، جان او را حفظ كرد.
خدا به امام عسكرى(عليه السلام) پسرى مى دهد، امام به يكى از شيعيان فرمان مى دهد تا براى پسرش، گوسفندى را قربانى كنند، جاسوس ها به مُعتزّ خبر مى دهند، او جلسه اى تشكيل مى دهد، او به دنبال طرحى است تا پسر امام را به قتل برساند. خيلى از نيروهاى حكومت درگير اين موضوع مى شوند.
بعد از مدّتى، آن نوزاد از دنيا مى رود، حكومت نفس راحتى مى كشد، آنان خيال مى كنند آن پسر كه از دنيا رفته است، همان مهدى(عليه السلام)بوده است، در واقع خدا مصلحت ديده است تا ذهن مأموران حكومت اين گونه منحرف بشود و آنان با خود بگويند: "مهدى(عليه السلام) در كودكى از دنيا رفت". اين مطلب مى تواند سپرى براى تولّد مهدى(عليه السلام)باشد كه بعداً به دنيا خواهد آمد.[۱۶] البته مُعتزّ جانب احتياط را رها نمى كند، چند زن قابله را مأمور مى كند تا به بهانه هاى مختلف به خانه امام عسكرى(عليه السلام) سر بزنند و اوضاع را بررسى كنند و اگر فهميدند نرجس يا صَيقل حامله است خبر را گزارش كنند. قبلاً از نرجس براى تو سخن گفتم، ولى صَيقل كيست؟ او همسر ديگر امام عسكرى(عليه السلام) است، امام براى اين كه ذهن جاسوس ها را مشغول كند با او نيز ازدواج كرده است، اين يك سياست است تا حكومت نتواند به راحتى مادر آخرين امام را تشخيص بدهد. "نرجس" و "صَيقل" دو همسر امام هستند، ولى حكومت نمى داند كدام يك از آنها، مادرِ مهدى(عليه السلام) خواهند بود.
قبيحه، مادر مُعتزّ است. او در كاخ خليفه هر كار كه بخواهد مى كند، خزانه حكومت در دست اوست، ميليون ها سكّه طلا را از آنجا برمى دارد و كسى حقّ اعتراض ندارد.
خزانه حكومت كم و كم تر مى شود، صالح تركى كه يكى از فرماندهان بزرگ سپاه است به خليفه اعتراض مى كند و از او مى خواهد تا دست مادرش را از خزانه حكومت كوتاه كند. مادر خليفه اين مطلب را مى شنود، كينه او را به دل مى گيرد، او با چند تن از سران سپاه، جلسه مى گيرد و نقشه قتل صالح تركى را طراحى مى كند.
جاسوسان نقشه مادر خليفه را به صالح تركى گزارش مى دهند كه نقشه مادر خليفه چيست، صالح تركى وقتى ماجرا را مى فهمد پيش دستى مى كند و مى خواهد به آنان، ضربه بزند، براى همين دستور مى دهد تا گروهى از سپاهيان شورش كنند، مدّتى است كه حقوق آنان پرداخت نشده است، آنان شمشيرهاى خود را در دست مى گيرند و به سوى كاخ مى آيند.
مُعتزّ دلش به سپاه خوش است، او خيال مى كند فرمانده سپاه هر معترضى را سركوب خواهد كرد، امّا نمى داند كه خود فرمانده پشت اين ماجراست.
مُهتدى بر تخت نشسته است، او در آغاز دوران خلافتش است و نياز دارد كه در ميان مردم مقبوليّت پيدا كند، براى همين زندانيان را آزاد مى كند و جوّ خفقان جامعه را كم مى كند و از سخت گيرى ها مى كاهد.
روز پنجم شعبان كه فرا مى رسد، با دستور خليفه، امام عسكرى(عليه السلام) از زندان آزاد مى شود و به خانه اش باز مى گردد. خبر آزادى امام باعث خوشحالى شيعيان مى شود و كم و بيش با امام ديدار مى كنند، آنان مى دانند كه اين فضاى باز سياسى به زودى بسته خواهد شد براى همين از فرصت استفاده مى كنند و سؤالات خود را از امام مى پرسند و امام آنان را راهنمايى مى كند.
مُهتدى دستور مى دهد تا موسيقى در تمام شهر سامرّا ممنوع بشود، زنانى كه ترانه مى خوانند از اين شهر اخراج شوند.[۲۱] مردم خيلى خوشحال هستند; آنها مى بينند بعد از سال ها، يك حكومت كاملاً اسلامى روى كار آمده است كه مى خواهد احكام خدا را اجرا كند.
مردم در اين روزگار در آزمايش سختى بوده اند و عدّه اى در امامت امام عسكرى(عليه السلام)شكّ داشتند، زيرا امام بودن او (به خاطر نكات امنيتى) دير اعلام شد.
اين سخن امام عسكرى(عليه السلام) است: "مردم اين روزگار در امامت من شكّ كردند، هيچ گاه مردم در امامت پدران من اين گونه شكّ نكرده بودند".[۴۵] امام عسكرى(عليه السلام) تلاش مى كنند اين مرحله را مديريت كنند، وقتى شكّ مردم بيشتر مى شود، طبيعى است كه امام از" امور غيبى" بهره بيشترى مى گيرند. در اينجا ۲۷ ماجرا مى نويسم، در بيشتر اين ماجراها، امام از "امور غيبى" خبر مى دهد، در چند ماجرا ديگر، امام پيام هاى مهمى به شيعيان مى دهد:
* * *
چندين ماه از خلافت مُهتدى مى گذرد، او بر تخت خلافت نشسته است، او در اين چند ماه مقدارى به جامعه آزادى داد، ولى كم كم از مخالفت ها به هراس مى افتد و به صالح تركى (فرمانده سپاه) دستور مى دهد تا مخالفان را دستگير و زندانى كند.
صالح تركى دستور مُهتدى را اجرا مى كند، او زندانيان را در كنار كوره هاى داغى كه از زغال درست شده است قرار مى دهد تا در گرماى طاقت فرساى آن، اذيّت و آزار شوند.
مردم خليفه را به عنوان "العَدلُ الرَّضى" مى شناسند، يعنى خليفه اى كه همه وجودش عدالت است و خدا از او خيلى راضى است، مردم در حقّ او دعا مى كنند و او را "اميرالمؤمنين" مى خوانند و مخالفت با او را باعث عذاب آخرت مى دانند.[۷۸] آرى، مُهتدى سر مست از قدرت خود است و تلاش مى كند تا خودش را خليفه اى باتقوا نشان بدهد، در كاخ او از زنان رقّاصه خبرى نيست و شراب ممنوع است، همه وسايل ساز و آواز شكسته شده است.
امام عسكرى(عليه السلام) براى ارتباط با شيعيان از "نامه" استفاده مى كند، آن نامه ها مخفيانه ردّ و بدل مى شوند. وكيل اصلىِ امام، شخصى است كه در بازار بغداد، مغازه روغن فروشى دارد، نام او، "عثمان بن سعيد" است. او نامه ها را ماهرانه در ظرف هاى روغن، جاسازى مى كند و به سامرّا مى فرستد، و هيچ كدام از جاسوس هاى حكومت، اين موضوع را نمى فهمند.
نامه ها ابتدا به دست عثمان بن سعيد مى رسد، او نامه ها را از بغداد به سامرّا مى فرستد، جواب نامه ها هم مخفيانه از سامرّا به بغداد فرستاده مى شود، عثمان بن سعيد آن نامه ها را تحويل مى گيرد و براى شيعيان مى فرستد.
در اين روزگار هر خانه اى، نياز به هيزم هاى زيادى دارد تا با آن غذا بپزند و در فصل سرما خانه را با آن گرم كنند. شخصى به نام "داوود بن اسود" براى خانه امام عسكرى(عليه السلام)هيزم تهيّه مى كند، يك روز امام او را صدا مى زند و به او چوب بزرگى مى دهد و مى گويد: "اين چوب را بگير و به بغداد برو و به عثمان بن سعيد تحويل بده".
داوود خيلى تعجّب مى كند، بغداد شهر بزرگى است و هيزم هاى زيادى در آن شهر وجود دارد، چه حكمتى است كه امام از او مى خواهد اين همه راه برود و اين چوب را به بغداد ببرد! به هر حال، او سوار بر اسب خود مى شود و به سوى بغداد حركت مى كند.
شخصى به نام "بهبود" در روستايى در اطراف رى به دنيا آمد، او هوش و استعداد فراوان داشت، عربى را به خوبى فرا گرفت و سپس به عراق مهاجرت كرد.
او با برنامه ريزى دقيق و منظم به فكر آن افتاد تا دست به انقلاب بزند. او ادّعا كرد كه از نسل امام سجّاد(عليه السلام)و سيّد است، او خود را به عنوان "سيّدعلى" معرفى نمود و انقلابِ بردگان را پايه گذارى كرد.
در آن زمان، كار كشاورزى و اقتصادى عراق را بردگان انجام مى دادند، اربابان، بردگانِ زيادى را خريدارى كرده بودند، گروهى در مزارع و باغات و گروهى در خانه ها به خدمت مشغول بودند ولى هيچ امتياز اجتماعى نداشتند و زير ظلم و ستم بودند.
بهبود مى دانست كه مردم از ظلم و ستم هاى حكومت عبّاسى به تنگ آمده اند، او انقلاب خود را با سرمايه گذارى روى بردگان بنا نهاد، او بيانى رسا داشت و توانست آنان را جذب كند، به آنان وعده داد كه نه تنها شما را از بندگى آزاد مى كنم، بلكه مالكان شما را همراه با اموال و مزارعشان به شما خواهم بخشيد.
اكنون مُعتمد نگران آينده حكومت خود است، از يك طرف "بهبود"، جنوب عراق را تصرّف كرده است و به فكر آن است كه به بغداد و سامرّا حمله كند، از طرف ديگر، "يعقوب بن ليث" حكومتش را در ايران محكم كرده است و در حال جمع كردن لشكر بزرگى براى نابودى خلافت عبّاسى است.
شيعيان كه مُعتمد را طاغوت مى دانند، درست است كه آنان دست به شمشير نبرده اند، ولى انديشه آنان براى حكومت بسيار خطرناك است، مُعتمد مى داند اگر ارتباط مردم با امام عسكرى(عليه السلام) آزاد باشد، حكومتش از دست مى رود، پس به موسى بن بِغا (فرمانده سپاه) دستور مى دهد تا رفت و آمد به خانه امام را سخت كنترل كند و جاسوسان بيشترى را در آنجا بگمارد.
* * * "يونس" به خانه امام مى آيد، شغل او، حكّاكى روى انگشتر است، او از شيعيان است، رنگ چهره او، زرد شده است، ترس همه وجودش را گرفته است.
سال ۲۶۰ هجرى است، جاسوسان به مُعتمد گزارش هايى داده اند كه امام عسكرى(عليه السلام) فرزندش را به شيعيان خود نشان داده است و اعتقاد به مهدويّت در دل و جان شيعيان جارى است، مُعتمد بسيار خشمناك است، از اين كه او با اين همه قدرت و شوكت نتوانسته است به مهدى(عليه السلام)دسترسى پيدا كند، احساس حقارت مى كند.
مُعتمد صلاح نمى بيند كه امام را به زندان بفرستد، پس دستور مى دهد تا امام را در نزد شخصى به نام "نِحرير" زندانى كنند، نِحرير از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)است، او مأمور نگهدارى درندگان است (حكومت، مكانى را درست كرده است كه در آنجا حيواناتى مثل شير و... نگهدارى مى شوند).
چند روز مى گذرد، زنِ نِحرير، زن مؤمنى است، او به شوهرش اعتراض مى كند و مى گويد:
ــ از خدا بترس! آيا مى دانى چه كسى را در خانه ات زندانى كرده اى؟ او بنده صالح خداست.
اين قانون حكومت هاى استبدادى است، شخصيت هايى كه نزد مردم محبوب هستند دو راه بيشتر ندارند: يا بايد همراه حكومت باشند يا اين كه حذف شوند. امام عسكرى(عليه السلام) هم كه هرگز اين حكومت را تأييد نكرده است، بلكه آن را طاغوت معرفى كرده است، براى همين مُعتمد به فكر آن است كه امام را به شهادت برساند.
درست است كه مُعتمد چند بار آن حضرت را به زندان افكند و رفت و آمد شيعيان را محدود كرد، ولى امروز اين امام است كه بر دل ها حكومت مى كند، آتش حسد و كينه در دل مُعتمد شعله مى كشد، او بيش از اين نمى تواند اين وضعيت را تحمّل كند، براى همين بزرگان سپاه را دعوت مى كند تا نقشه اى براى مسموم كردن امام طراحى كنند.
مُعتمد تأكيد مى كند كه اين طرح بايد كاملاً مخفيانه اجرا شود و هيچ كس از آن باخبر نشود. قرار مى شود امام را از زندان آزاد كنند تا او را در خانه خودش مسموم كنند، مسموم شدن امام در زندان به صلاح نيست، مردم شكّ مى كنند.
* * *
۱ . اختيار معرفة الرجال ( رجال الكشّي ) ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي ( ت ۴۶۰ هـ ) ، تحقيق : مير داماد الإسترآبادي ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي ، قمّ : مؤسّسة آل البيت لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۰۴ هـ .
۲ . إعلام الورى بأعلام الهدى ، أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي (ت ۵۴۸ هـ ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، بيروت : دارالمعرفة ، الطبعة الاُولى ، ۱۳۹۹ هـ .
۳ . أعيان الشيعة ، محسن بن عبد الكريم الأمين الحسينيّ العامليّ الشقرائيّ (ت ۱۳۷۱ هـ ) ، إعداد : السيّد حسن الأمين ، بيروت : دار التعارف ، الطبعة الخامسة، ۱۴۰۳ هـ .
۴ . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي (ت ۶۲۰ هـ )، تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .