سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۱۷. کتاب فرياد مهتاب | |
تعداد بازديد : | ۱۷ |
موضوع: | حضرت فاطمه (س) |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ چهل و هفتم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | شهادت حضرت فاطمه (س) |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
مى خواهم براى تو از مادر مظلوم مدينه سخن بگويم، همسفر من باش!
بيا به مدينه سفر كنيم و از حوادثى كه بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله) در آن شهر روى داد، باخبر شويم.
به راستى چگونه شد كه مردم مدينه، عهد و پيمان خود را شكستند و مظلوميّت دختر پيامبر را رقم زدند؟
نگاه من به آسمانِ پر ستاره دوخته شده است، نمى دانم فردا چه خواهد شد. با خود فكر مى كنم، كاش الآن در مدينه بودم!
خدايا! آيا خواهم توانست بار ديگر پيامبر را ببينم؟
امروز خبردار شدم كه بيمارى پيامبر، بسيار شديد شده است، ديگر اميدى به بهبودى او نيست. من خيلى نگران هستم. فردا صبح زود به سوى مدينه خواهم رفت، من مى خواهم بار ديگر پيامبر را ببينم.
اكنون، خورشيد روز۲۸ ماه "صَفَر" طلوع مى كند و من آماده رفتن مى شوم. دستى به يالِ اسب سفيد و زيبايم مى كشم، پا در ركاب مى نهم، من مى خواهم به سوى مدينه بروم.
نمى دانم آيا بدن پيامبر دفن شده يا نه؟ چرا مردم، اين قدر بىوفا شده اند؟ اين ها كه تا ديروز، احترام زيادى به پيامبر مى گذاشتند، چرا امروز نمى خواهند بر بدن پيامبر نماز بخوانند؟[۱۴] بيا! من و تو به سوى خانه پيامبر برويم.
على (عليه السلام) بدن پيامبر را غسل داده و كفن نموده است، او و خانواده اش اوّلين كسانى هستند كه بر پيكر پيامبر، نماز خوانده اند.
آرى، پيامبر در آخرين لحظه هاى زندگى خود، از على (عليه السلام) خواست، تا زمانى كه بدن او را به خاك نسپرده است از پيكر او جدا نشود.[۱۵]
تا اينجا برايت گفتم كه دو نفر سراسيمه از سقيفه نزد عُمَر آمدند و او را از ماجراى سقيفه باخبر كردند. آنان به عُمَر گفتند: "اى عُمَر، چرا نشسته اى؟ مردم مدينه مى خواهند با سعد، بزرگ قبيله خزرج، بيعت كنند".
وقتى عُمَر اين خبر مهم را مى شنود، باور نمى كند كه انصار اين قدر سريع براى خلافت، دست به كار شده باشند!
عُمَر با عجله به خانه پيامبر مى رود، خوب است ما هم داخل خانه شويم، نگاه كن، عُمَر دست ابوبكر را گرفته است و از او مى خواهد كه بلند شود.
ابوبكر به او مى گويد:
ناگهان ابوبكر رو به جمعيّت مى كند و مى گويد: "اى مردم! بياييد با عُمَر بيعت كنيد".
مردم به يكديگر نگاه مى كنند، همه فرياد مى زنند: "نه، ما با او بيعت نمى كنيم".
عُمَر رو به آنها مى كند و مى گويد: "به چه دليلى با من بيعت نمى كنيد؟"
مردم مى گويند: "ما از خودخواهى تو مى ترسيم".
سخن به اينجا رسيد كه سعد سقيفه را ترك كرد. به خليفه خبر مى دهند كه سعد به منزل خود رفته است. بايد هر طور هست او را به سقيفه باز گرداند، او بايد بيعت كند. مگر اهل سقيفه، همه با ابوبكر بيعت نكردند!؟ او چرا مى خواهد اتّحاد مسلمانان را به هم بزند؟
از اينجا ديگر، كم كم، سخن اهل سقيفه تغيير مى كند.
آرى، حالا ديگر هر كس با خليفه مخالف باشد و با او بيعت نكند با اسلام مخالف است!!
حتماً تعجّب مى كنى. آرى، اكنون كه اهل سقيفه با ابوبكر بيعت كرده اند، ديگر او، نماد اسلام شده است و مخالفت با او مخالفت با اسلام است!
در اين ميان، جمعيّت زيادى وارد شهر مدينه مى شوند. خدايا! اين همه جمعيّت از كجا آمده اند و در اين شهر چه مى خواهند؟
نگاه كن! همه آنها از قبيله أسلم مى باشند. مردم اين قبيله در اطراف مدينه زندگى مى كنند، آنان امروز به مدينه آمده اند تا ابوبكر را يارى كنند. آنها به سوى مسجد مى روند، وقتى عُمَر از آمدن آنان باخبر مى گردد، خيلى خوشحال مى شود و يقين مى كند كه ديگر پيروزى از آن خليفه است.[۵۶] هنوز عدّه اى از مردم شهر با خليفه بيعت نكرده اند، خوب است آنها را با پول راضى كنيم!
چه كسى است كه بتواند در مقابل پول استقامت كند؟ اين پول ها را بايد براى زنان اين شهر فرستاد. بايد از راه زنان در دل ها نفوذ كرد، هر كس بتواند زنان را به سوى خود جذب كند جامعه را مى تواند از آنِ خود بنمايد.
قنفذ همراه با عدّه اى به سوى خانه على (عليه السلام) حركت مى كند. درِ خانه به صدا در مى آيد، على (عليه السلام) از خانه بيرون مى آيد:
ــ از من چه مى خواهى؟
ــ اى على! هر چه زودتر به مسجد بيا كه خليفه پيامبر تو را مى خواند.
ــ آيا فراموش كرده ايد كه پيامبر مرا خليفه و جانشين خود قرار داده است؟
امروز جمعه است، عدّه اى در مسجد جمع شده اند و هر كسى سخنى مى گويد:
ــ چرا على (عليه السلام) به مسجد نمى آيد و پشت سر خليفه پيامبر نماز نمى خواند؟
ــ او هنوز با خليفه بيعت نكرده است، امروز هم روز جمعه است، اوّلين نماز جمعه به امامت ابوبكر برگزار مى شود، هر طور كه شده بايد على (عليه السلام)را به مسجد آورد.
على (عليه السلام) با گروهى از ياران خود داخل خانه نشسته اند كه ناگهان سر و صداى جمعيّت زيادى به گوش آنها مى رسد.
آرى، عُمَر با هواداران خود آمده است. درِ خانه به شدّت كوبيده مى شود. اين صداى عُمَر است كه در فضا پيچيده است: "اى كسانى كه در اين خانه هستيد هر چه سريع تر بيرون بياييد، اگر اين كار را نكنيد اين خانه را آتش مى زنم".[۸۱] خداى من! چه مى شنوم؟ كدام خانه را مى خواهند آتش بزنند؟ خانه اى كه جبرئيل بدون اجازه وارد نمى شود!؟
واى! با لگد به اين در مى كوبند و فرياد مى زنند.
فاطمه (عليها السلام) به فكر يارى امام خود است، او دختر خديجه (عليها السلام) است، همان بانويى كه تمام ثروت خود را در راه پيامبر خرج كرد و او را يارى نمود. فاطمه (عليها السلام) هم مى خواهد اكنون با ثروت خود على (عليه السلام) را يارى كند.
آرى، فاطمه (عليها السلام) به فكر آغاز يك نبرد اقتصادى است، ولى او چگونه مى خواهد اين كار را انجام بدهد؟
مگر او چقدر پول دارد؟ شايد تو هم خيال مى كنى فاطمه (عليها السلام) فقير است. اگر من به تو بگويم كه كسى در مدينه بيش از او سرمايه ندارد، تعجّب مى كنى.
افسوس كه ما فاطمه (عليها السلام) را فقير معرّفى كرده ايم; كسى كه محتاج نان شب خود بود! ما بايد فاطمه (عليها السلام) را از نو بشناسيم.
فاطمه (عليها السلام) تصميم مى گيرد يك بار ديگر با خليفه سخن بگويد، براى همين او به مسجد مى رود و رو به ابوبكر مى كند و چنين مى گويد:
ــ اى ابوبكر! تو كه ادّعا مى كنى خليفه پيامبر هستى، چرا فدك را غصب نموده اى؟ چرا كارگزار مرا از فدك اخراج كرده اى؟ پيامبر فدك را به من بخشيده بود.[۱۹۵] ــ اى دختر پيامبر! اگر دو شاهد بياورى و آنان شهادت بدهند كه پيامبر فدك را به تو داده است، آن وقت من سخن تو را مى پذيرم.[۱۹۶] فاطمه (عليها السلام) قبول مى كند و مى رود تا شاهد بياورد. آن روز كه پيامبر، فدك را به فاطمه (عليها السلام) داد اُم اَيمَن و على (عليه السلام) شاهد بودند.
۱. الاحتجاج على أهل اللجاج، أبو منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي (ت ۶۲۰هـ ) تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران: دار الأُسوة، الطبعة الاُولى، ۱۴۱۳هـ.
۲. الاختصاص، المنسوب إلى أبي عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳هـ)، تحقيق: علي أكبر الغفّاري، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامي، الطبعة الرابعة، ۱۴۱۴هـ.
۳. اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّي)، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت ۴۶۰هـ)، تحقيق: السيّد مهدي الرجائي، قمّ: مؤسّسة آل البيت، الطبعة الاُولى، ۱۴۰۴هـ.
۴. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، أبو عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳هـ ) تحقيق: مؤسّسة آل البيت، قم: مؤسّسة آل البيت، الطبعة الاُولى، ۱۴۱۳هـ.