سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۶۰. کتاب تفسير باران، جلد دهم | |
تعداد بازديد : | ۱۱۱ |
موضوع: | تفسير قرآن |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دوم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | تفسير قرآن، سوره يس، صافات، ص، زُمر، غافر. |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
شما در حال خواندن جلد دهم كتاب "تفسير باران" مى باشيد، من تلاش كرده ام تا براى شما به قلمى روان و شيوا از قرآن بنويسم، همان قرآنى كه كتابِ زندگى است و راه و رسم سعادت را به ما ياد مى دهد.
خدا را سپاس مى گويم كه دست مرا گرفت و مرا كنار سفره قرآن نشاند تا پيام هاى زيباى آن را ساده و روان بازگو كنم و در سايه سخنان اهل بيت(عليهم السلام)آن را تفسير نمايم.
اميدوارم كه اين كتاب براى شما مفيد باشد و شما را با آموزه هاى زيباى قرآن، بيشتر آشنا كند.
۱ - اين سوره "مكىّ" است و سوره شماره ۳۶ قرآن مى باشد.
۲ - "سين"، يكى از نام هاى محمّد(صلى الله عليه وآله) است. خدا او را با اين نام صدا مى زند: "يا سين!" يعنى "اى محمد(صلى الله عليه وآله)". چون اولين آيه اين سوره با اين كلمه شروع مى شود آن را به اين نام خوانده اند.
۳ - اين سوره را "قلب قرآن" مى دانند.
۴ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: اشاره به نزول قرآن بر قلب پيامبر، سرانجام كافران در روز قيامت، داستان "حبيب نجّار" كه به دست كافران مظلومانه به شهادت رسيد، نشانه هاى قدرت خدا، قيامت، پاداش بهشت براى مؤمنان، عظمت قرآن، آفرينش انسان...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يس (۱ ) وَالْقُرْآَنِ الْحَكِيمِ (۲ ) إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (۳ ) عَلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (۴ )تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (۵ ) لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آَبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (۶ )
در ابتدا، دو حرف "ياء" و "سين" را ذكر مى كنى.
يا سين !
اى "سين !". گويا تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را با نام "سين" خطاب مى كنى، اين نام رمزى ميان تو و محمّد(صلى الله عليه وآله) است.
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (۷ )إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الاَْذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (۸ )وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ (۹ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن براى مردم مى خواند و راه هدايت را به آنان نشان مى داد، امّا گروهى از بزرگان مكّه او را دروغگو و جادوگر خواندند و با او دشمنى هاى زيادى نمودند، آنان پيروان محمّد(صلى الله عليه وآله) را شكنجه هاى سختى نمودند و به محمّد(صلى الله عليه وآله)سنگ پرتاب كردند و بر سرش خاكستر ريختند، با اين همه محمّد(صلى الله عليه وآله) براى هدايت آنان تلاش مى كرد و وقتى مى ديد آنان ايمان نمى آورند، اندوهناك مى شد و غصّه مى خورد.
آنان حقّ را شناخته بودند، امّا تصميم گرفته بودند كه هرگز ايمان نياورند، تو به آنان اختيار داده بودى، تو هرگز كسى را مجبور به ايمان نمى كنى، قانون تو اين است كه راه حقّ و باطل را براى همه آشكار مى كنى و پس از آن ديگر اختيار با خود انسان است. بيشتر بزرگان مكّه منافع خود را در بُت پرستى مى ديدند و براى همين تصميم گرفته بودند كه ايمان نياورند، تو از راز دل آنان باخبر بودى، تو حكم عذاب را براى آنان حتمى نمودى زيرا مى دانستى كه آنان ايمان نمى آورند.
تو در اين دنيا به آنان مهلت مى دهى، امّا در روز قيامت آنان را به سختى عذاب مى كنى، در آن روز فرشتگان، غُل و زنجير بر گردن آنان قرار مى دهند كه تا زير چانه آنان مى آيد چنان كه سرهاى آنان بالا مى ماند، تو فرمان مى دهى تا فرشتگان از جلو و پشت سر آنان، سدّ و مانعى قرار دهند و چشمان آنان را بپوشانند تا جايى را نبينند.
وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (۱۰ ) إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَة وَأَجْر كَرِيم (۱۱ )
از بُت پرستانى كه سرانجام در عذاب جهنّم مى سوزند، سخن گفتى، اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين مى گويى: "اى محمّد ! به حال آنان فرقى نمى كند كه آنان را از عذاب بترسانى يا نه، آنان لجوجانه از حقّ روى گردان هستند و ايمان نمى آورند. اى محمّد ! نصيحت و هشدار تو براى كسى سودمند است كه از قرآن پيروى مى كند و از من در خلوت و نهان بيم دارد، پس چنين افرادى را به بخشش من و پاداش بزرگ بشارت بده".
آرى، سرگذشت كافران، چيزى جز جهنّم نيست، امّا نيكوكاران در اين دنيا به خير و نيكويى مى رسند، آنان در سايه ايمان، آرامش را تجربه مى كنند و قطعاً سراى آخرت براى آنان بهتر و نيكوتر از دنياست.
چه خوب است سراى پرهيزكاران !
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآَثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْء أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَام مُبِين (۱۲ )
تو خداى يكتا هستى و در روز قيامت همه انسان ها را زنده مى كنى و آنان براى حسابرسى به پيشگاه تو مى آيند. اين وعده توست كه در روز قيامت به كسانى كه ايمان آوردند و عمل نيك انجام دادند، پاداش نيكو مى دهى، اين پاداش بر اساس عدل توست. در روز قيامت، كسانى كه راه كفر را برگزيدند، نتيجه اعمال خود را مى بينند، آنان در جهنّم گرفتار مى شوند.
آرى، اگر قيامت نباشد، چه فرقى ميان خوب و بد است؟ بعضى در اين دنيا، به همه ظلم مى كنند و به حقّ ديگران تجاوز مى كنند و زندگى راحتى براى خود دست و پا مى كنند و پس از مدّتى مى ميرند، آنها كِى بايد نتيجه ظلم خود را ببينند؟
آنان كه روز قيامت و معاد را انكار مى كنند، مى گويند انسان پس از مرگ، نيست و نابود مى شود و همه چيز براى او تمام مى شود. چگونه ممكن است سرانجام انسان هاى خوب با سرانجام انسان هاى بد، يكسان باشد؟ اگر قيامت نباشد، عدالت تو بى معنا مى شود.
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳ ) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِث فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ (۱۴ ) قَالُوا مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَنُ مِنْ شَيْء إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ (۱۵ ) قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۶ )وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ (۱۷ ) قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلََيمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۸ ) قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) را فرستادى تا مردم مكّه را به سوى يكتاپرستى دعوت كند، امّا آنان محمّد(صلى الله عليه وآله)را دروغگو پنداشتند و با او دشمنى كردند، اكنون ماجراى مردم شهر "انطاكيه" را نقل مى كنى، تو پيامبران خود را به آنجا فرستادى تا آن مردم را از بُت پرستى برهانند، امّا آنان پيامبران خود را دروغگو شمردند و به عذاب گرفتار شدند.
امروزه شهر انطاكيه در كشور تركيه واقع شده است، تو از زمانى سخن مى گويى كه مردم آن شهر بُت پرست بودند، تو در آغاز، دو نفر از پيامبران خود را به سوى آنان فرستادى، امّا آن مردم آنان را دروغگو شمردند، سپس تو پيامبرِ سوم را به سويشان فرستادى. آن سه پيامبر با مردم شروع به سخن كردند:
ــ اى مردم ! ما از طرف خدا به سوى شما آمده ايم. ما پيامبران خدا هستيم و خدا به ما مأموريّت داده است شما را هدايت كنيم.
وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (۲۰ ) اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ (۲۱ )وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲ )أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آَلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنْقِذُونِ (۲۳ ) إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلَال مُبِين (۲۴ ) إِنِّي آَمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (۲۵ ) قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (۲۶ ) بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (۲۷ )
اكنون مى خواهى از "حبيب" سخن بگويى، مردى كه فقط تو را مى پرستيد و ايمان خود را از مردم مخفى مى كرد، او در دورترين نقطه شهر، نجّارى مى كرد. مردم او را به نام "حبيب نجّار" مى شناختند.
خبر به گوش حبيب رسيد، او كار خود را رها كرد و با عجله به سوى ميدان شهر دويد، او ديد كه مردم جمع شده اند و دست هاى پيامبران را بسته اند و مى خواهند آنان را سنگسار كنند، در دست همه آنان سنگ هاى كوچك و بزرگ را ديد كه آماده اند تا دستور سنگسار صادر شود.
حبيب مى دانست كه تنهاست و هيچ يار و ياورى ندارد، درست است كه او ايمان خود را از مردم مخفى مى كرد، امّا اكنون بايد به ميدان بيايد، بايد از حقّ دفاع كند، اينان مى خواهند پيامبران خدا را به قتل برسانند. او با صدايى بلند فرياد برآورد: "اى مردم ! از پيامبران پيروى كنيد، از كسانى كه از شما پاداشى نمى خواهند و خود از طرف خدا هدايت شده اند، پيروى كنيد".
وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْد مِنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنْزِلِينَ (۲۸ ) إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (۲۹ ) يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُول إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (۳۰ ) أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْجِعُونَ (۳۱ ) وَإِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ (۳۲ )
آن مردم بر كفر و ستم خويش ادامه دادند، بعد از شهادت حبيب، آنان آن سه پيامبر را سنگسار كردند و به قتل رساندند، اينجا بود كه تو تصميم گرفتى تا آن مردم را كيفر كنى !
آيا تو سپاهى از فرشتگان را براى هلاكت آنان فرستادى؟
هرگز.
وَآَيَةٌ لَهُمُ الاَْرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (۳۳ ) وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّات مِنْ نَخِيل وَأَعْنَاب وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ (۳۴ ) لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ (۳۵ )
در كتاب طبيعت، هزاران آيه و نشانه قدرت تو وجود دارد، كافى است كه انسان چشم باز كند و به اين آيات دقّت كند، هر كس كه با فطرت پاك خود به آسمان ها و زمين بنگرد، هدفمندى جهان هستى را متوجّه مى شود و مى فهمد كه اين جهان خالق دانا و توانا دارد، خدايى يگانه و مهربان !
هر سال، فصل زمستان زمين مرده است و گياهى سبز نيست، فصل بهار كه فرا مى رسد، تو بادها را مى فرستى تا ابرها را به حركت درآورند. تو اين گونه ابرها را به سرزمين هاى بى گياه مى برى و باران را از آسمان نازل مى كنى، آن وقت، زمين را با گياهان زنده مى كنى و انواع گياهان زيبا و سرور آفرين مى رويانى.
در زمستان، درختان چوبى خشكيده به نظر مى آيند، چه كسى از اين چوب، ميوه هاى خوشمزه و زيبا بيرون مى آورد؟
سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الاَْزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الاَْرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ (۳۶ )
تو خداى يگانه اى، از همه عيب ها و نقص ها به دور مى باشى، تو به هيچ چيز نياز ندارى، تو نياز به جفت ندارى ! تو يگانه اى امّا همه موجودات را نيازمند جفتشان آفريدى ! انسان نياز به جفت دارد، حيوانات هم نياز به جفت دارند.
آرى، تو به قدرت خود، موجودات را جفت آفريدى، چه از گياهان، چه از انسان ها و چه از موجوداتى كه انسان ها چيزى از آن ها نمى دانند !
* * *
وَآَيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُمْ مُظْلِمُونَ (۳۷ ) وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرّ لَهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (۳۸ )وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (۳۹ ) لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُونَ (۴۰ )
در طبيعت، هزاران آيات و نشانه قدرت تو وجود دارد، كافى است كه انسان چشم باز كند و به آن ها نگاه كند. اكنون از شب سخن مى گويى، هنگام غروب كه مى شود، تو خورشيد را ناپديد مى كنى و همه جا تاريك مى شود.
شب، نشانه اى از قدرت توست، تو شب را مايه آرامش بشر قرار دادى، اگر هميشه روز بود، براى زندگى چه مشكلاتى پيش مى آمد، از طرف ديگر، اگر هميشه شب بود، چه مى شد، تو جهان را اين گونه با تركيب روز و شب، روشنى و تاريكى آفريدى.
خورشيد هم نشانه ديگرى از قدرت توست كه در مدار مشخّص خود در حال حركت است، اين است قدرت تو كه توانا و دانا هستى !
وَآَيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (۴۱ ) وَخَلَقْنَا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ (۴۲ )وَإِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ يُنْقَذُونَ (۴۳ ) إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَمَتَاعًا إِلَى حِين (۴۴ )
باز براى بُت پرستان مكّه از نشانه هاى قدرت خود سخن مى گويى، اكنون از كشتى سخن مى گويى كه چگونه بر روى آب حركت مى كند، بُت پرستان مكّه فرزندان خود را براى تجارت دريايى مى فرستادند، تو به آنان مى گويى: "فرزندان شما بر كشتى هايى كه پر از بار هستند، سوار مى شوند و به اين سو و آن سو مى روند، اين ها نشانه قدرت من است".
آرى، كشتى بزرگ ترين و مهم ترين وسيله حمل و نقل بشر است، امروزه نزديك به نود درصد حمل و نقل جهان با كشتى انجام مى گردد. اگر مى خواستى مى توانستى آب را به گونه اى خلق كنى كه همه چيز در آن فرو رود، امّا تو آب را به گونه اى آفريدى كه كشتى ها بتوانند در درياها حركت كنند. امروزه بعضى از كشتى ها مى توانند ۱۴ هزار كانتينر را به راحتى حمل كنند.
تو غير از كشتى، وسايل ديگرى را آفريدى كه انسان ها از آن بهره بگيرند، در زمان قديم، انسان از شتر و اسب و... براى سفر استفاده مى كرد، امروزه از ماشين و هواپيما.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵ ) وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آَيَة مِنْ آَيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ (۴۶ )
از محمّد(صلى الله عليه وآله) خواستى تا بزرگان مكّه را از عذاب روز قيامت بترساند، محمّد(صلى الله عليه وآله) به آنان چنين فرمود: "از بُت پرستى دست برداريد، از عذاب خدا بترسيد، عذابى كه ممكن است در اين دنيا به سراغ شما بيايد، از آتش جهنّم بهراسيد، باشد كه خدا گناه شما را ببخشد !".[۱۱] ولى آنان به سخنان محمّد(صلى الله عليه وآله) اعتنا نكردند و به كفر خود ادامه دادند، هيچ آيه اى براى هدايت آنان نيامد، مگر آن كه آن را انكار كردند و از قبول آن روى برگرداندند.
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى آنان از عذاب جهنّم گفت و آنان جهنّم را دروغ پنداشتند، آنان شيفته دنيا شده بودند و براى اين كه از لذّت هاى دنيا بيشتر بهره ببرند، محمّد(صلى الله عليه وآله) را دروغگو مى خواندند، تو هم به آنان مهلت دادى و در عذاب آنان شتاب نكردى. آنان خيال كردند كه اين نعمت ها، هميشه براى آنان خواهد بود، امّا ناگهان مرگ آنان فرا رسيد و فرشته مرگ نزدشان آمد تا جانشان را بگيرد، در آن لحظه، پرده ها از جلو چشمشان كنار رفت و عذاب تو را ديدند.[۱۲]
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آَمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَال مُبِين (۴۷ )
مردم مكّه بُت هارا شريك تو مى دانستند و مى گفتند: "خدا از ما خواسته است، بُت ها را بپرستيم"، آنان تو را به عنوان خدا قبول داشتند ولى براى تو شريك قرار داده بودند و به يگانگى تو باور نداشتند.
بعضى از بزرگان مكّه ثروت زيادى داشتند و در ناز و نعمت زندگى مى كردند، در آن شهر، فقيرانى زندگى مى كردند كه به نان شب محتاج بودند، محمّد(صلى الله عليه وآله) به ثروتمندان مكّه چنين فرمود: "از آنچه خدا به شما روزى داده است به فقيران و نيازمندان انفاق كنيد، مگر نمى بيند كه آنان از گرسنگى رنج مى برند؟".
آنان در جواب چنين گفتند: "آيا ما به كسانى غذا دهيم كه اگر خدا مى خواست به آنان غذا مى داد. خدا خواسته است كه آنان گرسنه باشند، اى محمّد ! تو در گمراهى آشكارى هستى، تو از ما مى خواهى بر خلاف اراده و خواست خدا عمل كنيم، خدا اين چنين خواسته است كه آنان گرسنه باشند، ما بر خلاف خواسته خدا عمل نمى كنيم".
وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۴۸ ) مَا يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ (۴۹ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) بُت پرستان را از عذاب روز قيامت مى ترساند، آنان به او مى گفتند: "اى محمّد ! تو مى گويى در روز قيامت همه ما زنده مى شويم، اگر راست مى گويى بگو كه قيامت كى برپا مى شود".
تو زمان قيامت را از همه پنهان داشته اى تا هيچ كس خود را در امان نبيند و قيامت را دور نبيند، انسانى كه همواره شيفته دنيا مى شود، بهتر است نداند قيامت چه زمانى است، اين براى سعادت او بهتر است، زيرا هر لحظه كه به ياد قيامت مى افتد، آن را نزديك مى بيند.
آرى، زمان قيامت را كسى نمى داند، امّا برپايى قيامت براى تو، كار پيچيده و مشكلى نيست، كافى است تو اراده كنى، بانگ آسمانى فرا مى رسد، همه چيز عادى است، ناگهان همه غافلگير مى شوند كه حتّى فرصت نمى كنند وصيّتى كنند يا به سوى خانواده خود برگردند.
فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (۵۰ ) وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الاَْجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ (۵۱ )قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (۵۲ )
وقتى همه جهان نابود شد، زمانى مى گذرد، هيچ كس نمى داند آن زمان چقدر است، جز تو، هيچ كس ديگر زنده نيست تا دركى از آن زمان داشته باشد.
پس از آن، هر وقت كه تو اراده كنى، قيامت را برپا مى كنى، ابتدا اسرافيل را زنده مى كنى و او براى بار دوم در صور خود مى دمد، همه زنده مى شوند، اينجا است كه انسان ها احساس مى كنند كه زمان بسيار كوتاهى مكث كرده اند. اين مكث، مكث در "عدم" است.
انسان ها از قبرها برمى خيزند و شتابان براى حسابرسى به پيشگاه تو مى آيند، كافران مى گويند: "واى بر ما ! چه كسى ما را از قبر برانگيخت؟".
إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ (۵۳ ) فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۵۴ )
برپايى قيامت براى تو هيچ كارى ندارد، تو همه انسان ها را با يك ندا زنده مى كنى و آنان براى حسابرسى به پيشگاه تو مى آيند.
در آن روز به هيچ كس، ظلمى نمى شود و هر كس نتيجه كارهاى خود را مى بيند، روز قيامت، روز سنجش اعمال است، در آن روز، حسابرسى اعمال در نهايت درستى و به حقّ انجام مى گيرد.
* * *
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُل فَاكِهُونَ (۵۵ )هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَال عَلَى الاَْرَائِكِ مُتَّكِئُونَ (۵۶ ) لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُمْ مَا يَدَّعُونَ (۵۷ ) سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبّ رَحِيم (۵۸ )
اكنون مى خواهى از بندگان خوبت سخن بگويى، تو روز قيامت مؤمنان را در بهشت زيباى خودت جاى مى دهى، بهشتى كه از زير درختان آن، نهرهاى آب جارى است، مؤمنان در آن روز به خوشى و شادمانى مشغولند، آنان همراه با همسرانشان زير سايه درختان بر تخت ها تكيه مى زنند، براى آنان ميوه هاى گوناگون فراهم است و هر چه بخواهند و اراده كنند، برايشان آماده مى شود.
آنان غرق نعمت هاى بهشتى هستند، امّا يك چيز براى آنان از همه نعمت ها بهتر است، وقتى آنان زير درختان بر روى تخت ها نشسته اند ندايى به گوش آنان مى رسد: "سلام بر شما".
اين سلام از رحمت و مهربانى تو سرچشمه گرفته است و اين بزرگ ترين نعمت براى آنان است.[۱۵]
وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الُْمجْرِمُونَ (۵۹ ) أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آَدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (۶۰ )وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۶۱ ) وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (۶۲ ) هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۶۳ ) اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (۶۴ )
اكنون مى خواهى از گناهكارانى كه راه كفر را برگزيدند و با حقّ دشمنى كردند، سخن بگويى، وقتى روز قيامت بر پا مى شود، انسان ها از قبر برمى خيزند، آن ها منتظرند تا حسابرسى آغاز شود كه ناگهان تو چنين مى گويى: "اى مُجرمان ! از مؤمنان جدا شويد".
اينجاست كه گروه مُجرمان جدا مى شوند و تو با آنان سخن مى گويى: "آيا من از شما نخواستم كه از شيطان پيروى نكنيد، آيا به شما خبر ندادم كه شيطان، دشمن آشكار شما است؟ آيا نگفتم كه مرا بپرستيد و خدايان دروغين را نپرستيد. پرستش من، راه سعادت شما بود، امّا شيطان عدّه زيادى از شما را گمراه كرد. چرا شما فكر نكرديد؟ چرا به سخن من گوش نداديد؟".
آتش جهنّم زبانه مى كشد، مُجرمان صداى جهنّم را مى شنوند بار ديگر با آنان سخن مى گويى: "اين همان جهنّمى است كه در دنيا به شما وعده داده شده بود، آيا به ياد داريد كه آن را دروغ مى شمرديد؟ اكنون وارد جهنّم شويد و در آن بسوزيد كه اين نتيجه كفر شماست".
الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۶۵ )
در اين هنگام فرشتگان پرونده اعمال آنان را به دستشان مى دهند، آنان به پرونده اعمالشان نگاه مى كنند، همه گناهان در آن نوشته شده است، كجا با پيامبران دشمنى كردند؟ كجا پيامبران را دروغگو خواندند؟ كجا مردم را از راه حقّ بازداشتند و...
آنان خيال مى كنند كه مى توانند مثل دنيا، حقيقت را انكار كنند، اينجاست كه فرياد برمى آورند: "ما چنين كارهايى انجام نداده ايم !".[۱۷] اينجاست كه تو مُهر سكوت بر دهان آنان مى زنى، ديگر آنان نمى توانند سخنى بگويند، به فرمان تو، دست ها و پاهاى آنان شروع به سخن گفتن مى كند و به گناهان آنان گواهى مى دهد.
وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ (۶۶ ) وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ (۶۷ )
از عذاب مُجرمان در روز قيامت سخن گفتى، تو مى دانستى كه وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله)اين آيات را براى بُت پرستان مكّه بخواند، بعضى از آنان با خود چنين مى گويند: "محمّد از عذاب روز قيامت سخن گفت، تا روز قيامت زمان زيادى مانده است، ما فعلاً مى توانيم در اين دنيا خوش باشيم. چرا خوشى امروز خود را خراب كنيم؟ چرا از لذّت ها و هوس هاى خود دست بكشيم؟". گويا آنان خيال مى كنند كه تو نمى توانى آنان را در اين دنيا عذاب كنى !
اكنون مى خواهى جواب سخن آنان را بدهى: "اگر من اراداه كنم، چشمان شما را كور مى كنم به گونه اى كه وقتى بخواهيد راه برويد ديگر جلوى پاى خود را نبينيد. اگر من بخواهم مى توانم شما را فلج كنم و به گونه اى شما زمين گير شويد كه ديگر نتوانيد از جاى خود برخيزيد".[۱۸] اگر شما سالم هستيد و مى توانيد راه برويد، به خاطر نعمت سلامتى است كه به شما داده ام، امّا شما شكرگزار اين نعمت بزرگ نيستيد.
وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ (۶۸ )
اكنون اين سخن تو را مى خوانم: "به هر كس عمر طولانى دهم، در سنّ پيرى، او را ناتوان مى كنم، آيا فكر نمى كنيد؟".
آرى، من مى دانم اگر عمر انسان طولانى شود، ضعيف و ناتوان مى شود و او هر چه را آموخته است از ياد مى برد.
* * *
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآَنٌ مُبِينٌ (۶۹ ) لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ (۷۰ )
قرآن، كلامى زيبا است، هر كس كه به زبان عربى آشنا باشد، زيبايى متن آن را درك مى كند، هيچ كس نمى تواند مانند قرآن سخن بگويد، هيچ كس نمى تواند سوره اى همانند آن بياورد، قرآن سخن توست.
بزرگان كافران، زيبايى قرآن را درك مى كردند، آنان مخفيانه به آيات قرآن گوش مى كردند، امّا براى اين كه مردم به قرآن ايمان نياورند به همه مى گفتند: "قرآن، شعر است و محمّد هم شاعرى بيش نيست".
در اين آيه پاسخ آنان را مى دهى: "من به پيامبر خود شعر نياموختم، زيرا شعر و شاعرى شايسته مقام او نيست، اين سخنانى كه او براى شما مى گويد، چيزى جز پند و موعظه نيست، اين قرآن است كه من بر او نازل كردم تا حقّ را براى شما آشكار كند. من از او خواسته ام تا با اين قرآن هر كس را كه زنده دل است بيم دهد و از عذاب قيامت بترساند، با اين قرآن، حجّت بر كافران تمام مى شود و اين گونه است كه عذاب بر كافران حتمى مى گردد".
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ (۷۱ ) وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ (۷۲ )وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ (۷۳ )
تو به انسان ها نعمت هاى فراوانى دادى، در اينجا از نعمت چهارپايان سخن مى گويى: "آيا آنان نمى بينند كه من به دست قدرت خود، چهارپايان را براى آنان آفريدم تا آنان مالك آن ها باشند؟ من چهارپايان را رام آنان قرار دادم، از برخى سوارى مى گيرند و از گوشت برخى مى خورند و از پشم و شير آنان نيز استفاده مى كنند، آيا انسان ها نبايد شكرگزار اين نعمت باشند؟".
انسان از گوشت و شير آن ها استفاده زيادى مى برد، اگر چهارپايان نبودند، زندگى او با مشكلات زيادى روبرو مى شد.
* * *
وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آَلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (۷۴ ) لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (۷۵ )
بُت پرستان به جاى اين كه تو را بپرستند، به پرستش بُت ها رو آوردند، آنان تصوّر مى كردند كه اين بُت ها مى توانند به آنان كمك كنند و آنان را از سختى ها برهانند، امّا اين بُت ها، جز قطعه اى از سنگ و چوب نيستند و هرگز نمى توانند به كسى نفعى برسانند يا كسى را يارى كنند.
روز قيامت كه فرا رسد، بُت پرستان به صورت لشكرى پشت سر بُت ها قرار مى گيرند، تو فرمان مى دهى كه بُت ها را در آتش جهنّم اندازند.
بُت پرستان بُت ها را شريك تو مى دانستند، امّا وقتى مى بينند كه تو فرمان مى دهى كه همه بُت ها در آتش جهنّم انداخته شوند، اميدشان نااميد مى شود. اگر اين بُت ها، شريك تو بودند، هرگز در آتش جهنّم نمى سوختند.
فَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ (۷۶ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) سال هاى سال، مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا خواند، امّا گروهى از آنان با او دشمنى كردند و او را دروغگو، جادوگر و شاعر خواندند، تو مى دانستى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) از اين سخنان دلگير شده است، همچنين عدّه اى از آنان مخفيانه دور هم جمع مى شدند و با يكديگر نقشه مى كشيدند كه چگونه مانع رشد اسلام شوند.
تو اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين سخن مى گويى: "اى محمّد ! گفتار كافران تو را اندوهناك نكند، بدان من از آنچه پنهان مى كنند و آنچه را آشكار مى كنند باخبر هستم".
آرى، تو از همه نقشه هاى آنان باخبر هستى، تو پيامبر و دين اسلام را از توطئه هاى آنان حفظ مى كنى، اين دين هرگز نابود نخواهد شد.
أَوَلَمْ يَرَ الاِْنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَة فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (۷۷ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم را از عذاب روز قيامت مى ترساند و از آنان مى خواست دست از بُت پرستى بردارند، "ابن خَلَف" يكى از بزرگان مكّه بود، او قطعه استخوانى را برداشت و به دوستانش گفت: "محمّد مى گويد ما در قيامت زنده مى شويم، من امروز كارى مى كنم كه همه بفهمند اين سخن او دروغ است".
او نزد محمّد(صلى الله عليه وآله) آمد و آن استخوان پوسيده را با انگشتانش خرد كرد و گفت: "اى محمّد ! بگو بدانم چه كسى اين استخوانى را كه پوسيده است، زنده مى كند".[۲۱] ابن خلف فكر مى كرد با اين سؤال خود، دروغ بودن معاد را ثابت كرده است، او پيش خود خيلى خوشحال بود، در اين هنگام تو اين آيات را بر محمّد(صلى الله عليه وآله)نازل كردى و از محمّد(صلى الله عليه وآله)خواستى تا آن ها را براى ابن خلف بخواند.
وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ (۷۸ ) قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ (۷۹ ) الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَْخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (۸۰ )
ابن خلف استخوانى پوسيده را در دست گرفت و به محمّد(صلى الله عليه وآله) گفت: "چه كسى مى تواند اين استخوان را زنده كند". تو اين قدرت را دارى كه استخوان ها را زنده كنى.
تو همان خدايى هستى كه از درخت سبز، آتش مى آفرينى و انسان ها به وسيله آن، آتش مى افروزند.
درخت در ابتدا نهال كوچكى است، اين نهال با آب رشد مى كند و بزرگ مى شود تا آنجا كه به درختى تنومند تبديل مى شود، انسان ها اين درخت را مى بُرّند و با هيزم آن، آتش روشن مى كنند، آيا آنان فكر كرده اند كه چگونه تو آب را به آتش تبديل كردى؟
أَوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ بِقَادِر عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ (۸۱ )إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۸۲ ) فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۸۳ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى مردم مكّه از روز قيامت و حوادثى كه قبل از آن روى مى دهد، سخن گفت. قبل از اين كه قيامت برپا شود، تو به اسرافيل فرمان مى دهى تا در "صور" بدمد، ناگهان همه جهان نابود مى شود، آسمان ها و زمين از بين مى روند، انسان ها، جنّ ها و فرشتگان هم از بين مى روند، پس از آن، تو جان اسرافيل را هم مى گيرى، فقط تو باقى مى مانى.
زمانى مى گذرد، هيچ كس نمى داند آن زمان چقدر است، جز تو، هيچ كس ديگر زنده نيست تا دركى از آن زمان داشته باشد. بعد از آن، هر وقت كه تو اراده كردى، قيامت را برپا مى كنى، ابتدا اسرافيل را زنده مى كنى و او براى بار دوم در صور خود مى دمد، همه زنده مى شوند.
وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) اين سخنان را براى مردم بيان مى كرد، آنان با خود گفتند: "وقتى آسمان ها و زمين نابود شوند، چگونه بار ديگر آفريده خواهند شد؟".
۱ - اين سوره "مكىّ" است و سوره شماره ۳۷ قرآن مى باشد.
۲ - "صافات" به معناى "كسانى كه صف بسته اند" مى باشد، در آيه اول اين سوره چنين مى خوانيم: "سوگند به فرشتگانى كه براى اجراى فرمان من، صف بسته اند"، به همين دليل اين سوره را به اين نام خوانده اند.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: يكتاپرستى، فرشتگان، قيامت، زنده شدن انسان ها در آن روز، نعمت هاى زيباى بهشتى، عذاب هاى كافران در جهنّم، اشاره اى به ابراهيم(عليه السلام) كه چگونه آماده مى شود تا فرزندش اسماعيل را قربانى كند و در امتحان خود پيروز مى گردد، خدا گوسفندى براى او مى فرستد و ابراهيم(عليه السلام) آن گوسفند را قربانى مى كند...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالصَّافَّاتِ صَفًّا (۱ )فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا (۲ ) فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا (۳ ) إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ (۴ )رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ (۵ )
تو مى خواهى انسان ها را به يكتاپرستى فرا بخوانى و آنان را از بُت پرستى نجات بدهى تو نياز به سوگند ندارى، امّا مى خواهى كافران را از خواب غفلت بيدار كنى، پس با آنان چنين سخن مى گويى:
سوگند به فرشتگانى كه براى اجراى فرمان من، صف بسته اند;
سوگند به فرشتگانى كه وسوسه هاى شيطان را از دل هاى مؤمنان دور مى كنند; سوگند به فرشتگانى كه سخن مرا براى پيامبرانم مى خوانند;
إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَة الْكَوَاكِبِ (۶ )وَحِفْظًا مِنْ كُلِّ شَيْطَان مَارِد (۷ ) لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلاَِ الاَْعْلَى وَيُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جَانِب (۸ ) دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ (۹ ) إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ (۱۰ )
تو در قرآن از هفت آسمان ياد كرده اى، در اينجا از آسمان اوّل سخن مى گويى، آسمانى كه به زمين نزديك تر است، اكنون از ستارگان سخن مى گويى، آرى، آسمان را با ستارگان زينت دادى و اين گونه آن را از ورود هر شيطان سركشى حفظ مى كنى.
شياطين نمى توانند سخنان فرشتگانى كه در عالم بالا هستند را بشنوند، اگر شياطين بخواهند به چيزى گوش دهند، از هر سو با شهاب رانده مى شوند، آرى، شياطين به شدّت عقب رانده مى شوند و عذاب دائمى در انتظار آنان است. هر گاه شيطانى بخواهد مخفيانه چيزى را بشنود، شهاب فروزان او را دنبال مى كند.
* * *
فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمْ مَنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ طِين لَازِب (۱۱ )
برايم گفتى كه آسمان را با ستارگان زينت دادى. زمين در مقابل خورشيد ذرّه اى بيش نيست. مى توان يك ميليون و سيصد هزار زمين را در خورشيد جاى داد، امّا تو ستاره اى آفريده اى كه مى تواند هشت ميليارد خورشيد را درون خود جاى دهد.
نام اين ستاره "وى. يو" مى باشد، در زمان قديم به آن "كلب اكبر" مى گفتند.
اين ستاره، ده ميليون ميليارد برابر زمين است (وقتى عدد يك را بنويسم و كنار آن، هفده صفر بگذارم، به اين عدد مى رسم). وقتى از زمين به اين ستاره نگاه مى كنم، آن را نقطه نورانى كوچكى مى بينم !
بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ (۱۲ ) وَإِذَا ذُكِّرُوا لَا يَذْكُرُونَ (۱۳ ) وَإِذَا رَأَوْا آَيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (۱۴ )وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ (۱۵ ) أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۱۶ ) أَوَآَبَاؤُنَا الاَْوَّلُونَ (۱۷ ) قُلْ نَعَمْ وَأَنْتُمْ دَاخِرُونَ (۱۸ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) با بُت پرستان مكّه سخن مى گفت و از آنان مى خواست تا به قرآن ايمان بياورند، او به آنان فرمود: "اگر در اين قرآن شكى داريد، يك سوره مانند آن بياوريد"، آنان هرگز نتوانستند چنين كارى كنند، معجزه بودن قرآن براى آنان ثابت شد و حقّ را شناختند امّا به آن ايمان نياوردند.
محمّد(صلى الله عليه وآله) به آنان مى فرمود: "من از ايمان نياوردن شما، تعجّب مى كنم، چرا شما حقّ را نمى پذيريد؟ چرا خود را از سعادت محروم مى كنيد؟". آن بُت پرستان وقتى اين سخن محمّد(صلى الله عليه وآله)را مى شنيدند، او را مسخره مى كردند. آنان به نصيحت ها و پندهاى محمّد(صلى الله عليه وآله) گوش نمى كردند، وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) براى آنان قرآن مى خواند، قرآن را مسخره مى كردند و مى گفتند: "اين قرآن چيزى جز جادويى آشكار نيست".
محمّد(صلى الله عليه وآله) به آنان هشدار مى داد كه از عذاب روز قيامت بترسيد، آنان مى گفتند: "قيامت دروغى بيش نيست ! آيا وقتى مُرديم و تبديل به مشتى خاك و استخوان شديم، باز زنده مى شويم؟ چگونه چنين چيزى ممكن است؟ آيا پدران و نياكان ما زنده مى شوند؟ بدن آنان در قبرها پوسيده شده است و از آنان جز مشتى خاك و استخوان نمانده است، آيا آن خاك و استخوان ها، بار ديگر زنده مى شوند؟".
فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنْظُرُونَ (۱۹ ) وَقَالُوا يَا وَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ (۲۰ ) هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (۲۱ ) احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ (۲۲ ) مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ (۲۳ )
قبل از قيامت، به اسرافيل كه يكى از فرشتگان توست، فرمان مى دهى تا در صور خود بدمد، اينجاست كه همه چيز نابود مى شود. فقط تو مى مانى و هيچ كس و هيچ چيز باقى نمى ماند، پس از مدّتى، تو اراده مى كنى كه قيامت را برپا كنى، اسرافيل را دوباره زنده مى كنى، او بار ديگر در صور خود مى دمد و همه زنده مى شوند.
كافران مى گويند: "واى بر ما ! اين همان روز قيامت است، اين همان روزى است كه همه به سزاى اعمال خود مى رسند".
فرشتگان به آنان مى گويند: "امروز، روز جدايى حقّ از باطل است ! همان روزى كه شما آن را دروغ مى پنداشتيد".
وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ (۲۴ )
"اى فرشتگان ! آنان را نگاه داريد كه بايد بازخواست شوند".
اين فرمان توست.
فرشتگان از فرمان تو، اطاعت مى كنند و همه را نگه مى دارند تا آنان بازخواست شوند.
مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ (۲۵ ) بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶ )
كسانى كه راه كفر و انكار را پيموده اند، نمى توانند از پل صراط عبور كنند، آنان در جهنّم سقوط مى كنند و در آتش سوزان آن مى سوزند. وقتى شعله هاى آتش آنان را دربرمى گيرد فرشتگان به آنان مى گويند: "شما كه در دنيا در مشكلات يكديگر را كمك مى كرديد، پس چرا اكنون از يكديگر يارى نمى طلبيد؟".
كسانى كه در جهنّم گرفتار شده اند، مى دانند كه هيچ تكيه گاهى ندارند، همه در آن روز، تسليم فرمان تو هستند. آنان مى دانند كه دوستانشان نمى توانند آنان را از عذاب نجات دهند.
آنان با چشم خود مى بينند كه دوستانشان از خود آنان گرفتارتر هستند و براى همين، ديگر از آنان يارى نمى طلبند. در آن روز، اميد همه آنان نااميد مى شود.
وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض يَتَسَاءَلُونَ (۲۷ )قَالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الَْيمِينِ (۲۸ ) قَالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (۲۹ )وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَان بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ (۳۰ )فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ (۳۱ )فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ (۳۲ )
كسانى كه در جهنّم گرفتار شده اند دو گروه هستند: رهبران و پيروان.
پيروان به رهبران خود رو مى كنند و مى گويند:
شما شيطان صفتان، نزد ما آمديد و خود را دلسوز ما معرّفى كرديد و ما را به سوى كفر فراخوانديد.
فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ (۳۳ )إِنَّا كَذَلِكَ نَفْعَلُ بِالُْمجْرِمِينَ (۳۴ ) إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ (۳۵ ) وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوا آَلِهَتِنَا لِشَاعِر مَجْنُون (۳۶ ) بَلْ جَاءَ بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ (۳۷ )إِنَّكُمْ لَذَائِقُو الْعَذَابِ الاَْلِيمِ (۳۸ ) وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۹ )
واقعيّت اين است همه آنان در عذاب شريك هستند، هم رهبران و هم پيروان ! آرى، تو در آن روز، مُجرمان را اين چنين مجازات مى كنى، زيرا آنان كسانى بودند كه وقتى "لا اله الا الله" را مى شنيدند، به جاى آن كه ايمان بياورند، سركشى و تكبّر مى كردند.
تو در قرآن آنان را به يكتاپرستى فرا خواندى و محمّد(صلى الله عليه وآله) را فرستادى تا آنان را از عبادت بُت ها نهى كند. محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن را براى آنان مى خواند و از آنان مى خواست تا به يكتاپرستى رو آورند.
"لا اله الا الله".
إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِينَ (۴۰ ) أُولَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (۴۱ ) فَوَاكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ (۴۲ ) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (۴۳ )عَلَى سُرُر مُتَقَابِلِينَ (۴۴ ) يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْس مِنْ مَعِين (۴۵ ) بَيْضَاءَ لَذَّة لِلشَّارِبِينَ (۴۶ ) لَا فِيهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا يُنْزَفُونَ (۴۷ ) وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ (۴۸ ) كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ (۴۹ )
سرگذشت كسانى كه راه كفر را پيمودند، چيزى جز آتش جهنّم نيست، امّا بندگان با اخلاص تو كه از هر شرك و ريا به دور بودند، در بهشت جاى خواهند گرفت.
تو به آنان پاداش بى اندازه مى دهى و براى آنان روزى معيّن و ويژه اى قرار مى دهى، هر كدام به مقدار ايمان و عمل نيكويى كه انجام داده اند، جايگاه مناسب خودشان را دارند. همه اهل بهشت با هم يكسان نيستند. آنان هم از ميوه هاى گوناگون مى خورند و هم از احترام برخوردارند.
آرى، آنان در باغ هاى پر نعمت بهشت منزل مى كنند و هر چه بخواهند برايشان حاضر است، آنان روبروى دوستان خود مى نشينند و بر تخت ها تكيه مى زنند و با يكديگر گفتگو مى كنند، آنان زير سايه درختان و در كنار نهرهاى آب روان، دور هم مى نشينند و با هم از هر درى سخن مى گويند و با يكديگر انس مى گيرند، آنان با يكديگر مهربان هستند و يكديگر را دوست مى دارند.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض يَتَسَاءَلُونَ (۵۰ )قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ (۵۱ ) يَقُولُ أَئِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ (۵۲ )أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَدِينُونَ (۵۳ ) قَالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (۵۴ ) فَاطَّلَعَ فَرَآَهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ (۵۵ ) قَالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ (۵۶ ) وَلَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الُْمحْضَرِينَ (۵۷ ) أَفَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ (۵۸ )إِلَّا مَوْتَتَنَا الاُْولَى وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (۵۹ ) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (۶۰ )لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُونَ (۶۱ )
مؤمنان غرق نعمت هاى زيباى تو هستند، تو به آنان پاداش بى اندازه داده اى، پاداشى كه هيچ قلمى نمى تواند آن را وصف كند، گروهى از آنان با گروه ديگر سخن مى گويند.
يكى از آنان اين چنين مى گويد: "من در دنيا دوستى داشتم. او همواره به من مى گفت كه آيا زنده شدن پس از مرگ را قبول دارى؟ سخن او اين بود: وقتى ما مُرديم و بدن ما به مشتى خاك و استخوان تبديل شد، ديگر زنده نمى شويم. اى مؤمنان ! آيا دوست داريد اكنون از آن دوستم خبرى بگيريد و ببينيد چه به سر او آمده است؟".
تو مى دانى كه آن مؤمن مى خواهد از حال و روزِ دوست خود آگاه شود، پس تو پرده ها را از ميان او و جهنّم برمى دارى، آن مؤمن از جا برمى خيزد و به جهنّم نگاه مى كند و دوست خود را در ميان آتش سوزان مى بيند، آنگاه به او چنين مى گويد: "به خدا قسم، نزديك بود كه مرا نيز به هلاكت بكشانى ! اگر لطف خدا شامل حال من نمى شد، من نيز همانند تو در آتش جهنّم گرفتار مى شدم".
أَذَلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (۶۲ )إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ (۶۳ ) إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ (۶۴ )طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَاطِينِ (۶۵ )فَإِنَّهُمْ لاََكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۶۶ ) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِيم (۶۷ ) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لاَِلَى الْجَحِيمِ (۶۸ )
آيا اين نعمت هاى جاودان بهشت بهتر است يا گياه تلخ و بدبوى "زقّوم"؟ تو آن گياه را مايه عذاب كافران قرار داده اى.
زقّوم چيست؟
گياهى است كه در كفِ جهنّم مى رويد، ميوه اين گياه، همچون سرهاى شياطين، ترسناك است، هر كس به آن ميوه نگاه مى كند، مى هراسد. اين ميوه بدبو و بسيار تلخ است.
إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آَبَاءَهُمْ ضَالِّينَ (۶۹ ) فَهُمْ عَلَى آَثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ (۷۰ ) وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الاَْوَّلِينَ (۷۱ )وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ (۷۲ ) فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (۷۳ ) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِينَ (۷۴ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) اين آيات را براى مردم مكّه مى خواند و آنان را از آتش جهنّم مى ترساند، امّا آنان سخن محمّد(صلى الله عليه وآله) را دروغ مى پنداشتند و مى گفتند: "محمّد خواب پريشان ديده است كه اين سخنان را مى گويد".
وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) اين سخنان آنان را شنيد، اندوهناك شد كه چرا آنان حقّ را نمى پذيرند و خود را از سعادت محروم مى كنند، اكنون تو به او خبر مى دهى كه قبل از آنان نيز گروه هاى زيادى بودند كه راه كفر را برگزيدند. تو انسان را با اختيار آفريدى، راه حقّ و باطل را به او نشان مى دهى.
اين قانون توست: تو هيچ كس را مجبور به ايمان آوردن نمى كنى، هر كسى بايد خودش، راهش را انتخاب كند.
وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الُْمجِيبُونَ (۷۵ )وَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (۷۶ ) وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ (۷۷ )وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الاَْخِرِينَ (۷۸ ) سَلَامٌ عَلَى نُوح فِي الْعَالَمِينَ (۷۹ ) إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (۸۰ )إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (۸۱ ) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الاَْخَرِينَ (۸۲ )
اكنون مى خواهى از نوح(عليه السلام) ياد كنى. نوح(عليه السلام)، نهصد و پنجاه سال مردم را به يكتاپرستى دعوت كرد و از پرستش بُت ها باز داشت، در اين مدّت، كمتر از هشتاد نفر به او ايمان آوردند، مى توان گفت كه براى هدايت هر نفر، بيش از ده سال زحمت كشيد ! [۲۶] مردم، نوح (عليه السلام) را بسيار اذيّت نمودند، گاهى او را آن قدر كتك مى زدند كه سه روز بى هوش روى زمين افتاده بود.
او با مهر و محبّت با مردم چنين سخن مى گفت: "اى مردم ! من خيرخواه شما هستم. از عذاب خدا بترسيد و از بُت پرستى دست برداريد"، امّا مردم به نوح(عليه السلام)گفتند: "اى نوح ! اگر از اين حرف هاى خود دست برندارى، تو را سنگسار مى كنيم".[۲۷]
وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْرَاهِيمَ (۸۳ ) إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِيم (۸۴ ) إِذْ قَالَ لاَِبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ (۸۵ )أَئِفْكًا آَلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ (۸۶ ) فَمَا ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (۸۷ )
اكنون مى خواهى از ابراهيم(عليه السلام) ياد كنى، پس چنين مى گويى: "ابراهيم(عليه السلام) از پيروان راستين نوح(عليه السلام) بود". درست است كه ابراهيم(عليه السلام) تقريباً دو هزار سال پس از نوح(عليه السلام)زندگى مى كرد، ولى او راه نوح(عليه السلام) را ادامه داد و با بُت و بُت پرستى مبارزه نمود.
آرى، ابراهيم(عليه السلام) يكى از پيامبران بزرگ تو بود، او با قلبى پاك در اين دنيا زندگى كرد و سرانجام از اين دنيا به بهشت تو رهسپار شد.[۲۸] وقتى او كوچك بود، پدرش از دنيا رفت، به همين خاطر عمويش، آذر او را بزرگ كرد، او هم عمويش را پدر خطاب مى كرد.[۲۹]
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (۸۸ ) فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ (۸۹ ) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (۹۰ ) فَرَاغَ إِلَى آَلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ (۹۱ )مَا لَكُمْ لَا تَنْطِقُونَ (۹۲ ) فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالَْيمِينِ (۹۳ )
ابراهيم(عليه السلام) به دنبال فرصتى بود تا بُت ها را نابود كند، روز عيد فرا رسيد، همه مردم همراه با نمرود (كه پادشاه "بابل" بود) براى مراسم عيد به بيرون از شهر مى رفتند، آنان از ابراهيم(عليه السلام)خواستند كه همراه آنان بيايد، ابراهيم(عليه السلام)لحظه اى فكر كرد و گفت: "من بيمارم و براى همين به مراسم شما نمى آيم".
وقتى مردم اين سخن را شنيدند، خيال كردند ابراهيم(عليه السلام) به يك بيمارى همچون طاعون مبتلا شده است، آنان از ترس اين كه مبادا به طاعون مبتلا شوند، از او دور شدند، (طاعون بيمارى واگيردارى است).[۳۳] اين بهترين فرصت بود: برق شادى در چشمان او نمايان شد، لحظه اى كه مدّت ها او انتظارش را مى كشيد، فرا رسيده بود، ابراهيم(عليه السلام) تبرى در دست گرفت و به بُت خانه رفت.
فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (۹۴ ) قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ (۹۵ ) وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ (۹۶ )
مردم به شهر بازگشتند، به بُت خانه آمدند تا بر بُت هاى خود سجده كنند، روز عيد، روز شكرگزارى از بُت ها بود، آنان به باور خود بايد از بُت ها تشكّر مى كردند امّا وقتى وارد بُت خانه شدند با منظره اى روبرو شدند، بُت هايى قطعه قطعه بر روى زمين ريخته شده بودند، فرياد برآوردند:
ــ چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است؟ هر كس اين كار را كرده است از ستمگران است و بايد مجازات شود تا ما به خشم بُت ها گرفتار نشويم.
ــ ما شنيديم كه جوانى به نام ابراهيم، از بُت هاى ما به بدى ياد مى كرد.
قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (۹۷ ) فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الاَْسْفَلِينَ (۹۸ )
نمرود و ديگر بزرگان بابل احساس خطر كردند، منافع آنان در بُت پرستى مردم بود، اگر مردم از بُت پرستى دست برمى داشتند، رياست آنان هم پايان مى يافت، پس تصميم گرفتند تا بار ديگر مردم را فريب دهند. بايد كارى كرد كه ديگر كسى جرأت نكند به بُت ها بى احترامى كند. آنان به مردم گفتند: "آتش بزرگى فراهم كنيد و ابراهيم را در آن بسوزانيد".
* * * نمرود دستور داد تا ابراهيم(عليه السلام) را زندانى كنند و تبليغات را آغاز كنند، گروهى به ميان مردم رفتند و با آنان سخن گفتند: اى مردم ! اگر ابراهيم را مجازات نكنيم، بُت ها بر ما خشم مى گيرند، اى مردم ! پدران و نياكان ما بُت مى پرستيدند و از خشم آنان مى ترسيدند، حالا جوانى پيدا شده است و به سنّت هاى گذشتگان ما بى احترامى مى كند !
وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ (۹۹ )رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ (۱۰۰ ) فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَام حَلِيم (۱۰۱ ) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (۱۰۲ ) فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ (۱۰۳ )وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ (۱۰۴ ) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (۱۰۵ ) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ (۱۰۶ ) وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْح عَظِيم (۱۰۷ )
تو آتش را بر ابراهيم(عليه السلام) گلستان كردى و او را نجات دادى، پس از اين ماجرا، تو به او فرمان دادى تا از شهر بابل مهاجرت كند، پس او چنين گفت: "من براى عمل به فرمان خداى خويش، از اين شهر مى روم و او مرا رهنمون خواهد بود".
ابراهيم(عليه السلام) بابل را ترك كرد و به فلسطين (بيت المقدس) رفت، همان سرزمينى كه آن را براى جهانيان پربركت قرار داده بودى، فلسطين سرزمينى حاصلخيز و سرسبز بود و تو آنجا را كانون پرورش پيامبران قرار دادى.
مدّت ها گذشته بود و ابراهيم(عليه السلام) هيچ فرزندى نداشت، روزى او دست به دعا برداشت و چنين گفت: "بارخدايا ! به من فرزندى صالح عنايت كن"، تو هم دعاى او را مستجاب كردى و مژده بشارت فرزندى بردبار و صبور به او دادى.
وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الاَْخِرِينَ (۱۰۸ )سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ (۱۰۹ ) كَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (۱۱۰ ) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (۱۱۱ ) وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (۱۱۲ ) وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ (۱۱۳ )
اكنون بر ابراهيم(عليه السلام) سلام و درود مى فرستى و تو اين چنين پاداش نيكوكاران را مى دهى، به راستى كه ابراهيم(عليه السلام) از بندگان مؤمن تو بود.
تو به او مژده دادى كه پسر ديگرى به او عطا مى كنى كه آن پسر نيز پيامبرى نيكوكار خواهد بود. ابراهيم(عليه السلام)نام پسر دوم خود را "اسحاق(عليه السلام)" نهاد.
آرى، تو به ابراهيم و اسحاق(عليهما السلام) (اين پدر و پسر) خير و بركت زيادى عطا كردى. از خاندان اين دو، هم افراد نيكوكار به دنيا آمدند و هم افرادى كه به خاطر كفر و بى ايمانى به خود ستم كردند.
وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ (۱۱۴ ) وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (۱۱۵ )وَنَصَرْنَاهُمْ فَكَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ (۱۱۶ ) وَآَتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ (۱۱۷ ) وَهَدَيْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ (۱۱۸ )وَتَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِي الاَْخِرِينَ (۱۱۹ ) سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ (۱۲۰ ) إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (۱۲۱ )إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (۱۲۲ )
اكنون از موسى(عليه السلام) و برادرش هارون(عليه السلام) سخن مى گويى، تو به آنان لطف فراوان، ارزانى داشتى. تو به موسى(عليه السلام)معجزاتى دادى و از او خواستى تا همراه برادرش نزد فرعون برود و او را به راه راست فرا خواند، امّا فرعون سخن آنان را نپذيرفت و براى مقابله با او، جادوگران را فرا خواند و از آنان خواست تا موسى(عليه السلام) را شكست دهند. تو موسى(عليه السلام) را بر جادوگران پيروز ساختى.
پس از مدّتى به موسى(عليه السلام) فرمان دادى تا بنى اسرائيل را از سرزمين مصر به سوى فلسطين ببرد، موسى(عليه السلام) در تاريكى شب همراه با بنى اسرائيل حركت كرد، فرعون از اين ماجرا باخبر شد و با سپاه بزرگى به سوى آنان حركت كرد تا آنان را به قتل برساند، وقتى بنى اسرائيل سپاه فرعون را از دور ديدند، دچار اندوه بزرگى شدند.
تو فرمان دادى كه موسى(عليه السلام) عصاى خود را به رود نيل بزند. رود نيل شكافته شد و موسى(عليه السلام) و همراهانش از رود نيل عبور كردند و به آن سوى رود رفتند.
وَإِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (۱۲۳ )إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَلَا تَتَّقُونَ (۱۲۴ ) أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ (۱۲۵ )اللَّهَ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آَبَائِكُمُ الاَْوَّلِينَ (۱۲۶ ) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَُمحْضَرُونَ (۱۲۷ ) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِينَ (۱۲۸ ) وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الاَْخِرِينَ (۱۲۹ ) سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ (۱۳۰ ) إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (۱۳۱ ) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (۱۳۲ )
اكنون مى خواهى مرا با الياس آشنا كنى، او يكى ديگر از پيامبران تو بود، تو او را براى هدايت مردمى فرستادى كه در سرزمين "شام" زندگى مى كردند، آن مردم بُتى را به نام "بَعل" مى پرستيدند و او را شريك تو مى پنداشتند.
الياس(عليه السلام) به آنان گفت: "چرا از عذاب خدا نمى ترسيد؟ چرا بَعل را مى پرستيد؟ چرا خدايى را نمى پرستيد كه همه خوبى ها و نعمت ها را آفريده است؟ چرا خداى يگانه را از ياد برده ايد؟ همان خدايى كه شما و نياكان شما را آفريده است".
آرى، او براى هدايت و رستگارى مردم تلاش زيادى كرد، امّا مردم او را دروغگو خواندند و به او ايمان نياوردند، تو آن مردم كافر را به عذاب جهنّم گرفتار مى كنى و آنان نتيجه كفر خود را مى بينند، البتّه گروهى از آن مردم به الياس(عليه السلام) ايمان آوردند، آنان از هرگونه شرك و بُت پرستى دورى نمودند و بندگان بااخلاص تو بودند، تو در روز قيامت آنان را در بهشت خود جاى خواهى داد، آرى، در روز قيامت، هرگز مؤمنان با كافران يكسان نخواهند بود !
وَإِنَّ لُوطًا لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (۱۳۳ ) إِذْ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (۱۳۴ ) إِلَّا عَجُوزًا فِي الْغَابِرِينَ (۱۳۵ ) ثُمَّ دَمَّرْنَا الاَْخَرِينَ (۱۳۶ ) وَإِنَّكُمْ لََتمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ (۱۳۷ )وَبِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (۱۳۸ )
اكنون از لوط(عليه السلام) سخن مى گويى، لوط(عليه السلام)، پسرخاله ابراهيم(عليه السلام)بود و همراه او از بابل (عراق) به فلسطين هجرت نمود و پس از آن او را به پيامبرى انتخاب كردى. لوط(عليه السلام)به فرمان تو به سرزمينى رفت كه امروزه "اُردُن" نام دارد.
آن مردم دچار انحراف جنسى شده بودند، آنان اوّلين گروهى بودند كه به همجنس بازى رو آورده بودند. لوط(عليه السلام) به آنان گفت: "اى مردم ! چرا عمل زشت را با مردان انجام مى دهيد؟".
آن مردم به جاى آن كه به سخنان لوط(عليه السلام) گوش كنند به او گفتند: "اى لوط ! اگر دست از اين سخنان خود برندارى، تو را از اين شهر بيرون مى كنيم".
وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (۱۳۹ )إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (۱۴۰ ) فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (۱۴۱ )فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ (۱۴۲ ) فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (۱۴۳ ) لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۱۴۴ ) فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِيمٌ (۱۴۵ ) وَأَنْبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِين (۱۴۶ ) وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِئَةِ أَلْف أَوْ يَزِيدُونَ (۱۴۷ ) فَآَمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِين (۱۴۸ )
اكنون از يونس(عليه السلام) ياد مى كنى، تو او را به پيامبرى برگزيدى و از او خواستى تا به سوى مردمى برود كه در نينوا (در كشور عراق) زندگى مى كردند. او به نينوا رفت و سى و سه سال، مردم را به يكتاپرستى دعوت كرد، در اين مدّت فقط دو نفر به او ايمان آوردند، مردم با يونس(عليه السلام) تندى مى كردند و او را تهديد به قتل نمودند، سرانجام يونس(عليه السلام) آنان را نفرين كرد و از تو خواست تا بر آنان عذاب را نازل كنى.
به يونس(عليه السلام) وحى كردى كه طلوع آفتاب روز چهارشنبه، نيمه ماه عذاب نازل مى شود، يونس(عليه السلام) زمان نزول عذاب را به ديگران خبر داد، او از دست مردم بسيار عصبانى بود كه چرا فريب شيطان را خورده اند و به گمراهى افتاده اند، سپس او شتابان به سوى رود فرات رسيد.
شهر نينوا كنار رود فرات واقع شده بود، يونس(عليه السلام) وقتى به رود فرات رفت سوار كشتى شد. رود فرات رود بزرگى بود و كشتى ها به راحتى در آن رفت و آمد مى كردند، يونس(عليه السلام)سوار كشتى شد. كشتى به سوى "خليج فارس" حركت كرد. وقتى كشتى به وسط دريا رسيد، تو نهنگ بزرگى را بر اهل آن كشتى مسلّط كردى، آن ها فهميدند كه نهنگ، يكى از آنان را مى خواهد، آنان قرعه زدند و قرعه به نام يونس(عليه السلام)درآمد، آن ها يونس(عليه السلام) را به آب انداختند. يونس(عليه السلام) درون شكم نهنگ قرار گرفت. (بعضى از نهنگ ها بيش از ۳۰ متر طول دارند).
فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ (۱۴۹ ) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِكَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ (۱۵۰ ) أَلَا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (۱۵۱ ) وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (۱۵۲ )أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ (۱۵۳ ) مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (۱۵۴ )أَفَلَا تَذَكَّرُونَ (۱۵۵ ) أَمْ لَكُمْ سُلْطَانٌ مُبِينٌ (۱۵۶ ) فَأْتُوا بِكِتَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۱۵۷ )
تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت مردم فرستادى، او با مردم مكّه سخن مى گفت تا آنان را از خرافات نجات دهد، گروهى از آنان، فرشتگان را دختران خدا مى دانستند و آنان را مى پرستيدند.
آنان همواره دوست داشتند كه فرزندشان پسر باشد و دختر را برابر با خوارى و ذلّت مى دانستند، بُت پرستان دختر داشتن را براى خود ننگ مى دانستند، ولى باور داشتند كه تو دختر دارى !
تو از محمّد(صلى الله عليه وآله) خواستى تا با آنان چنين سخن بگويد: "اى مردم ! شما دختر داشتن را ننگ و عيب مى دانيد، اگر واقعاً داشتن دختر عيب و ننگ است، چرا فرشتگان را دختران خدا مى دانيد؟".
وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَُمحْضَرُونَ (۱۵۸ )
بُت پرستان مكّه بر اين باور بودند كه فرشتگان دختران تو هستند، آنان تو را پدرِ فرشتگان مى دانستند و جنّ ها را مادرِ فرشتگان ! آنان نسبت هاى ناروا به تو مى دادند و مى گفتند: "خدا با جنّ ها ازدواج كرده است و از اين ازدواج، فرشتگان به دنيا آمده اند".[۵۵] چه عقيده باطلى و چه سخن كفرآميزى !
آخر چگونه مى شود كه تو با جنّ ها ازدواج كنى !
سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (۱۵۹ ) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِينَ (۱۶۰ )
تو از اين سخنان كفرآميز به دور هستى !
هيچ كس نمى تواند تو را وصف كند، جاهلان از روى جهل و نادانى به تو نسبت هاى ناروا دادند، تو از آن نسبت ها به دور هستى.
به راستى چه كسى مى تواند تو را وصف كند؟
فَإِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ (۱۶۱ ) مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفَاتِنِينَ (۱۶۲ ) إِلَّا مَنْ هُوَ صَالِ الْجَحِيمِ (۱۶۳ )
سخن از بُت پرستانى بود كه باورهاى كفرآميزى داشتند و فرشتگان را دختران خدا مى دانستند، آنان براى گمراه كردن مردم تلاش زيادى مى كردند و عدّه اى هم سخن آنان را مى پذيرفتند.
اكنون مى خواهى قانون مهمّى را بيان كنى، تو راه حقّ و باطل را براى همه انسان ها آشكار مى كنى، البتّه تو هيچ كس را مجبور به ايمان نمى كنى، تو به انسان اختيار دادى و او بايد خودش راهش را انتخاب كند.
اگر كسى بخواهد حقّ را بپذيرد، هرگز دسيسه هاى كافران، مانع راه او نمى شود، تو حقّ را براى همه آشكار مى كنى، كسى كه خواستار حقّ باشد مى تواند آن را تشخيص دهد و انتخاب كند.
وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ (۱۶۴ )وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (۱۶۵ ) وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (۱۶۶ )
بُت پرستان مكّه، فرشتگان را دختران تو مى دانستند و اين سخن كفرآميز را بر زبان جارى مى كردند. تو خداى يگانه اى، هيچ فرزندى ندارى، نه پسر نه دختر. هر كسى كه فرزند داشته باشد، محكوم به فناست. تو هرگز فرزند ندارى، تو هرگز پايانى ندارى. تو هميشه بوده و خواهى بود.
اكنون سخن فرشتگان را بيان مى كنى. فرشتگان هرگز خود را فرزندِ تو نمى دانند، آنان خود را آفريده تو و بنده تو مى دانند و چنين مى گويند: "هر كدام از ما فرشتگان مقامى معلوم داريم، ما همواره آماده به خدمت، به صف ايستاده ايم، ما همگى تسبيح گوى او هستيم".
آرى، فرشتگان بنده تو هستند و همواره آماده اطاعت از فرمان تو هستند، آنان كجا و فرزندى تو كجا؟ آنان تو را از اين نسبت هاى ناروا به دور مى دانند و تو را حمد و ستايش مى كنند.
وَإِنْ كَانُوا لَيَقُولُونَ (۱۶۷ ) لَوْ أَنَّ عِنْدَنَا ذِكْرًا مِنَ الاَْوَّلِينَ (۱۶۸ ) لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِينَ (۱۶۹ )فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (۱۷۰ ) وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ (۱۷۱ ) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (۱۷۲ ) وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (۱۷۳ )
قبل از آن كه تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت مردم مكّه بفرستى، آنان آرزو مى كردند كه اى كاش پيامبرى از ميان ما قيام كرده بود ! اى كاش ما هم كتابى آسمانى داشتيم. آنان به يكديگر چنين مى گفتند: "اگر يكى از كتاب هاى آسمانى بر ما نازل شده بود، ما به آن ايمان مى آورديم و در زمره بندگان خوب خدا قرار مى گرفتيم".
اين سخن آنان بود و آرزو داشتند كه اى كاش پيامبرى مى داشتند، امّا وقتى تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى برگزيدى، به او ايمان نياوردند، وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله)براى آنان قرآن را مى خواند، قرآن را انكار مى كردند، امّا به زودى آنان سزاى اين انكار خود را خواهند ديد.
محمّد(صلى الله عليه وآله) آنان را به يكتاپرستى فرا مى خواند، امّا آنان با او دشمنى مى كردند و به او سنگ پرتاب مى كردند، خاكستر بر سرش مى ريختند و او را دروغگو و ديوانه مى خواندند و يارانش را شكنجه مى كردند.
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِين (۱۷۴ )وَأَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (۱۷۵ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن را براى مردم مكّه خواند، گروهى از آنان به قرآن ايمان آوردند، امّا عدّه اى راه انكار را برگزيدند، آنان مى دانستند كه حقّ با محمّد(صلى الله عليه وآله)است و قرآن او معجزه اى آسمانى است، امّا از روى لجاجت، حاضر نشدند ايمان آورند.
تو اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى براى مدّتى از آنان رو برگرداند و آنان را به حال خود رها كند، مهم اين بود كه حقّ براى آنان آشكار شود و پيام حقّ به گوش آنان برسد، وقتى آنان تصميم گرفته اند كه ايمان نياورند، بايد ديگر آنها را به حال خود رها كرد.
* * *
أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ (۱۷۶ ) فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنْذَرِينَ (۱۷۷ ) وَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِين (۱۷۸ )وَأَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (۱۷۹ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) بُت پرستان را از عذاب تو مى ترساند، آنان به او مى گفتند: "اى محمّد ! آن عذابى كه مى گويى، چرا نمى آيد؟". آنان براى عذاب شتاب مى كردند، آنان نمى دانستند كه وقتى عذاب تو فرا رسد، چه روزى سختى براى آنان خواهد بود.
تو از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى مدّتى از آنان، روى برگرداند و آنان را به حال خود رها كند و رفتارشان را زير نظر داشته باشد كه سرانجام آنان عذاب تو را به چشم مى بينند.
آرى، لحظه مرگ، فرشتگان، پرده از چشم آن بُت پرستان برمى دارند و آن ها شعله هاى آتش جهنّم را مى بينند، آنان صحنه هاى هولناكى مى بينند، فرياد و ناله هاى جهنّميان را مى شنوند، گرزهاى آتش و زنجيرهايى از آتش و... وحشتى بر دل آنان مى آيد كه گفتنى نيست.[۶۲]
سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ (۱۸۰ ) وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ (۱۸۱ ) وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۸۲ )
بُت پرستان سخنان كفرآميزى گفتند و به تو نسبت هاى ناروايى دادند، آنان گفتند: "خدا دختر دارد و با جنّ ها ازدواج كرده است"، تو از اين سخنان به دور هستى، تو خداى يگانه اى و فرزند ندارى و به جفت نياز ندارى.
تو خدايى عزّتمند هستى، تو بالاتر از آن چيزى هستى كه اين جاهلان تو را به آن وصف مى كنند.
تو پيامبران خود را فرستادى تا مردم را از نادانى ها نجات دهند و به مردم توحيد را بياموزند، اكنون از پيامبران با بزرگى ياد مى كنى، تو در اين سوره از اين هفت پيامبر خود نام بردى: نوح، ابراهيم، موسى، هارون، الياس، لوط و يونس(عليهم السلام).
۱ - اين سوره "مكىّ" است و سوره شماره ۳۸ قرآن مى باشد.
۲ - اين سوره با حرف "ص" آغاز مى شود، "صاد" يكى از حروف الفبا مى باشد و خدا مى خواهد به همه بفهماند كه قرآن معجزه اى است كه با اين حروف ساده شكل گرفته است.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: اشاره به حقيقت قرآن، داستان داوود(عليه السلام)و قضاوت او درباره دو برادر كه با هم اختلاف داشتند، داستان سليمان(عليه السلام) كه به اسب هاى چابك و جنگى علاقه زيادى داشت، داستان ايوب و نجات او از سختى ها، عذاب كافران در جهنّم، خلقت انسان و سجده نكردن شيطان بر او...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ص وَالْقُرْآَنِ ذِي الذِّكْرِ (۱ ) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّة وَشِقَاق (۲ ) كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْن فَنَادَوْا وَلَاتَ حِينَ مَنَاص (۳ )
در ابتدا، حرف "صاد" را ذكر مى كنى، اين حرف، يكى از حروف الفبا است، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است.
سپس به قرآن سوگند ياد مى كنى، قرآنى كه سرشار از پند و حكمت است، سخن تو اين است: "به قرآن سوگند كه من راه حقّ و باطل را براى همه آشكار ساختم، امّا كسانى كه كفر ورزيدند، دچار غرور شدند، آنان يكسره در حال قدرت نمايى و ستيز با حقّ هستند".[۶۴] آرى، اين قانون توست: تو حقّ را براى انسان آشكار مى كنى، راه حقّ و باطل را نشان او مى دهى، البتّه هيچ كس را مجبور به ايمان آوردن نمى كنى، تو،به انسان ها اختيار دادى، آنان بايد راه خود را خودشان انتخاب كنند، كسى كه راه كفر را برگزيد، نتيجه آن را هم مى بيند. روز قيامت كافر نمى تواند بگويد: "من حقّ را نمى شناختم"، اين سخن او هرگز پذيرفته نمى شود، تو حقّ را براى انسان ها آشكار مى كنى، اين قانون توست، هر كس كه راه كفر را برگزيند با اختيار خود اين كار را كرده است، او مى توانست راه ايمان و سعادت را انتخاب كند و اين كار را نكرد.
وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (۴ ) أَجَعَلَ الاَْلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ (۵ )وَانْطَلَقَ الْمَلاَُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آَلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ (۶ ) مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الاَْخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ (۷ ) أَؤُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ (۸ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) با مردم مكّه سخن مى گفت و آنان را از بُت پرستى بازمى داشت و به سوى يكتاپرستى فرامى خواند، در ابتدا تعداد پيروان او بسيار كم بود، امّا با گذشت زمان كم كم پيروان او زياد شدند، بزرگان مكّه كه منافع خود را در بُت پرستى مى ديدند، نگران شدند، آنان نزد ابوطالب (كه عموى محمّد(صلى الله عليه وآله)بود) آمدند. ابوطالب كسى بود كه از محمّد(صلى الله عليه وآله)حمايت مى كرد، (پدر محمّد(صلى الله عليه وآله)و پدربزرگ او از دنيا رفته بودند).
آنان به ابوطالب گفتند: "اى ابوطالب ! فرزندِ برادر تو، جوانان ما را از دين ما منحرف كرده است و مى گويد كه دين جديدى آورده است. هدف او از اين كار چيست؟ اگر مى خواهد به مال دنيا برسد، ما به او ثروت زيادى مى دهيم، اگر مى خواهد به رياست برسد، ما او را رئيس شهر مكّه مى كنيم".
ابوطالب به آنان گفت كه من اين سخن شما را به محمّد(صلى الله عليه وآله)مى گويم.
أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ (۹ ) أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُوا فِي الاَْسْبَابِ (۱۰ ) جُنْدٌ مَا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الاَْحْزَابِ (۱۱ )
تو قرآن را معجزه محمّد(صلى الله عليه وآله) قرار دادى، محمّد(صلى الله عليه وآله) بارها از بزرگان مكّه خواست تا يك سوره مانند قرآن بياورند، اگر آنان به دنبال حقيقت بودند، وقتى عجز خود را از آوردن يك سوره مانند قرآن ديدند، بايد ايمان مى آوردند، امّا به راستى چرا آنان ايمان نياوردند؟ جواب اين سؤال، يك كلمه است:
حسادت !
آنان به محمّد(صلى الله عليه وآله) حسادت مىورزيدند، آنان نمى توانستند ببينند كه تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را به اين مقام برگزيدى، به راستى مگر خزينه هاى رحمت تو در دست آنان است تا هر كس را كه دوست دارند به پيامبرى انتخاب كنند و هر كس را كه بخواهند از پيامبرى محروم كنند؟
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الاَْوْتَادِ (۱۲ ) وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوط وَأَصْحَابُ الاَْيْكَةِ أُولَئِكَ الاَْحْزَابُ (۱۳ )إِنْ كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ (۱۴ ) وَمَا يَنْظُرُ هَؤُلَاءِ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً مَا لَهَا مِنْ فَوَاق (۱۵ )
بزرگان مكّه حقّ را شناختند و آن را انكار كردند، تو از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا وظيفه خود را انجام دهد و پيام تو را به انسان ها برساند، او وظيفه ندارد كه همه را به اجبار مؤمن كند، وظيفه او تنها رساندن پيام تو است و بس !
پيامبرانى كه پيش از او بوده اند، جز اين وظيفه اى نداشتند، آنان مردم را به سوى يكتاپرستى فرا خواندند:
نوح، هود، موسى، صالح، لوط و شعيب(عليهم السلام).
وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّلْ لَنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ (۱۶ ) اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الاَْيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۱۷ )إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالاِْشْرَاقِ (۱۸ )وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (۱۹ )وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآَتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ (۲۰ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى بزرگان مكّه قرآن تو را مى خواند و آنان را به رستگارى فرا مى خواند، امّا آنان او را جادوگر و دروغگو خواندند، او را ديوانه خطاب كردند و به مردم گفتند: "محمّد(صلى الله عليه وآله)قصد توطئه دارد و مى خواهد ما را گمراه كند".
وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) اين سخنان را شنيد، اندوهناك شد، اينجاست كه تو به او چنين مى گويى:
اى محمّد ! اى پيامبر من ! در برابر ياوه گويى اين مردم شكيبا باش و از بنده من، داوود ياد كن كه من به او قدرت زيادى داده بودم و او همواره رو به درگاه من مى كرد.
وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الِْمحْرَابَ (۲۱ ) إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْض فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ (۲۲ ) إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ (۲۳ )قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض إِلَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ (۲۴ ) فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآَب (۲۵ )
اكنون مى خواهى ماجراى آزمونِ داوود(عليه السلام) را بيان كنى، تو به داوود(عليه السلام) مقام قضاوت را عطا كرده بودى و او در ميان مردم قضاوت مى كرد، تو به او فرمان داده بودى كه وقتى دو نفر با هم دعوا دارند، حتماً سخن هر دو طرف را بشنود.
درست است كه تو قدرت تشخيص حقّ از باطل را به او داد بودى، امّا او وظيفه نداشت كه قبل از شنيدن سخن دو طرف، حكم صادر كند.
روزى تو براى او يك شرايط غير عادى فراهم كردى تا او را امتحان كنى كه آيا هنگامى كه او دچار دستپاچگى و عجله است به وظيفه خود عمل مى كند؟ آيا سخن هر دو طرف دعوا را مى شنود يا اين كه عجله مى كند و حكم را زود صادر مى كند؟
يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الاَْرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ (۲۶ ) وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (۲۷ ) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الاَْرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (۲۸ )
تو به داوود(عليه السلام) حكومت بر سرزمين وسيعى را عطا كردى، او بر فلسطين، سوريه، عراق و جنوب ايران حكومت مى كرد. در اينجا از آنچه به داوود(عليه السلام)وحى كردى سخن مى گويى. تو به داوود(عليه السلام) چنين وحى كردى:
اى داوود ! من تو را نماينده خود روى زمين قرار دادم، پس در ميان مردم به درستى قضاوت كن و از هواى نفس كه تو را از راه من جدا مى كند، پيروى نكن.
اى داوود ! كسانى كه از راه من گمراه مى شوند، چون روز قيامت را فراموش مى كنند، عذاب سختى در انتظار آنان است، آنان فكر مى كنند كه اين جهان بيهوده آفريده شده است و هيچ حساب و كتابى در كار نيست، هرگز چنين نيست، من آسمان و زمين و هر آنچه بين آن هاست را بيهوده نيافريدم، اين پندار كافران است، به درستى كه آتش سوزان براى كافران است.
كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آَيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الاَْلْبَابِ (۲۹ )
تو آسمان ها و زمين را بيهوده نيافريدى، بلكه از آفرينش آن هدفى داشتى، تو همه جهان را در خدمت انسان قرار دادى و او را گُل سرسبد همه موجودات قرار دادى، جهان را براى انسان آفريدى و انسان را براى رسيدن به كمال.
امّا راه رسيدن به كمال چيست؟ انسان چگونه مى تواند اين مسير را بپيمايد؟ چه كسى او را راهنمايى مى كند؟ آيا تو انسان را به حال خود رها كرده اى؟
هرگز.
وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيَْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۳۰ )إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ (۳۱ )فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ (۳۲ )
اكنون مى خواهى از سليمان(عليه السلام) سخن بگويى، برايم مى گويى كه او بنده خوب تو بود و همواره به ياد تو بود و به درگاه تو رو مى كرد.
سليمان(عليه السلام) فرزند داوود(عليه السلام) بود، وقتى سليمان(عليه السلام) سيزده ساله شد، تو او را به پيامبرى برگزيدى. تو از داوود(عليه السلام) خواستى تا پسرش سليمان(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود به مردم معرّفى كند.
آرى، تو به داوود و سليمان(عليهما السلام)، علم و دانش عطا كردى و آن دو نيز حمد و سپاس تو را به جاى آوردند و چنين گفتند: "سپاس از آن خدايى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد".
رُدُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالاَْعْنَاقِ (۳۳ ) وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيَْمانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ (۳۴ )قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لاَِحَد مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۳۵ ) فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ (۳۶ ) وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاص (۳۷ )وَآَخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الاَْصْفَادِ (۳۸ ) هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَاب (۳۹ )
در اينجا مى خواهى ماجراى ديگرى از سليمان(عليه السلام) را نقل كنى: سليمان(عليه السلام)آرزو داشت تا فرزندان برومند و شجاعى داشته باشد تا آن ها او را در اداره كشور يارى كنند.
سليمان(عليه السلام) چندين همسر داشت، او با خود چنين گفت: "من با همسران خود همبستر مى شوم تا داراى فرزندانى شجاع گردم و آنان مرا يارى كنند". سليمان(عليه السلام)فراموش كرد كه "اِنْ شاء الله" بگويد.
"اِنْ شاء الله" يعنى: "من اين كار را مى كنم، اگر خدا بخواهد".
وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآَب (۴۰ )وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْب وَعَذَاب (۴۱ )ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ (۴۲ ) وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَذِكْرَى لاُِولِي الاَْلْبَابِ (۴۳ )
در اينجا از بنده خوب خودت، ايّوب(عليه السلام) ياد مى كنى، او اسوه صبر بود و زندگى او براى همه كسانى كه به سختى ها مبتلا مى شوند، درس بزرگى است.
وقتى او به سختى هاى زيادى مبتلا شد، تو را خواند و گفت: "بارخدايا ! شيطان مرا به رنج و عذاب رسانيده است، مرا از اين رنج و عذاب رهايى بخش".
اينجا بود كه تو به او فرمان دادى: "اى ايّوب ! پاى خود را بر زمين بزن، چشمه اى پديدار مى شود. اين چشمه آبى خنك براى شستشو و نوشيدن است". ايّوب(عليه السلام) در آن چشمه بدن خود را شست و از بيمارى شفا يافت و تو خانواده اش را كه از دست داده بود به او دوباره بخشيدى و آنان را زنده نمودى، همچنين تو به او فرزندان ديگرى هم دادى.
وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۴۴ )
تو همه نعمت ها را به ايّوب(عليه السلام) بازگرداندى، امّا ايّوب(عليه السلام) از يك چيز ناراحت بود، او سوگند خورده بود كه اگر از بيمارى شفا يابد، همسرش را صد تازيانه بزند، او با خود فكر مى كرد: من چگونه همسر باوفاى خود را بزنم؟ او هرگز به چنين چيزى راضى نبود، از طرف ديگر او به نام تو سوگند ياد كرده بود، ايّوب(عليه السلام) نمى دانست چه كند.
اينجا بود كه تو به او فرمان دادى: "اى ايّوب ! بسته اى از ساقه هاى گندم بگير و با آن يك بار همسرت را بزن و سوگند مشكن". آرى، تو ايّوب(عليه السلام) را در همه سختى ها شكيبا يافتى، او چه خوب بنده اى بود و همواره به درگاه تو رو مى كرد.
ايّوب(عليه السلام) با شنيدن اين سخن تو خوشحال شد، او صد ساقه گندم را برداشت و به دستور تو، عمل نمود. آرى، او اين گونه احترام سوگندى را كه به نام تو ياد كرده بود، گرفت.
وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الاَْيْدِي وَالاَْبْصَارِ (۴۵ ) إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَة ذِكْرَى الدَّارِ (۴۶ )وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الاَْخْيَارِ (۴۷ )
داستان ايّوب(عليه السلام) به پايان رسيد، تو از ابتداى اين سوره تا اينجا از سه پيامبر خود نام بردى: داوود، سليمان و ايّوب(عليهم السلام).
اكنون از ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) ياد مى كنى.
يعقوب(عليه السلام) پسر اسحاق(عليه السلام) بود. اسحاق(عليه السلام) هم پسر ابراهيم(عليه السلام). در واقع تو در اينجا به ترتيب از پدربزرگ، پدر و پسر نام بردى.
وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الاَْخْيَارِ (۴۸ )
اكنون از سه پيامبر ديگر خود ياد مى كنى: "اسماعيل بن حِزقيل"، "اليَسَع" و "ذَاالْكِفل"(عليهم السلام).
اين سه پيامبر با مشكلات و سختى هاى زيادى روبرو شدند، آن ها در راه تو صبر و شكيبايى كردند، تو هم رحمت خود را بر آنان نازل كردى، آنان از بندگان شايسته تو و از نيكوكاران بودند.
* * *
هَذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآَب (۴۹ )جَنَّاتِ عَدْن مُفَتَّحَةً لَهُمُ الاَْبْوَابُ (۵۰ ) مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَاكِهَة كَثِيرَة وَشَرَاب (۵۱ ) وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ (۵۲ ) هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ (۵۳ ) إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِنْ نَفَاد (۵۴ )
قرآن تو، سراسر پند و حكمت است، هر كس به آن ايمان آورد و به دستوراتش عمل كند، سعادتمند مى شود، به راستى كه سرانجام نيكو در انتظار پرهيزكاران است.
من مى خواهم بدانم تو از چه سرانجامى سخن مى گويى؟ سرانجام آنان كجاست؟
بهشت جاودان !
هَذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآَب (۵۵ ) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ (۵۶ ) هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَغَسَّاقٌ (۵۷ )وَآَخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ (۵۸ )
اين سرانجام مؤمنان خواهد بود، امّا بدترين سرانجام در انتظار كافران سركش است، آتش سوزان جهنّم در انتظار آنان است. روز قيامت كه فرا رسد فرشتگان آنان را به جهنّم مى اندازند و به راستى كه جهنّم، چه بدجايگاهى است !
وقتى آنان تشنه مى شوند بايد آبى را بنوشند كه هم داغ است و هم متعفّن و سياه رنگ !
براى كافران كيفرهاى ديگرى نيز هست، آنان نتيجه كفر و كردار ناپسند خويش را مى بينند.
هَذَا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لَا مَرْحَبًا بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ (۵۹ ) قَالُوا بَلْ أَنْتُمْ لَا مَرْحَبًا بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ (۶۰ )
روز قيامت كه فرا رسد، همه كافران براى حسابرسى به پيشگاه تو حاضر مى شوند، آن روز براى آنان روز سختى خواهد بود، آنان هيچ راه نجاتى ندارند. وقتى آنان آتش جهنّم را از دور مى بينند، صداى جوش و خروش جهنّم را مى شنوند و ترس و وحشت وجودشان را فرا مى گيرد.
فرشتگان رهبرانِ كافر را در جلو قرار مى دهند و بعد فرمان مى دهند تا هر كس كه از آنان پيروى كرده است، پشت سر آنان قرار گيرد. سپس همه آنان را به سوى جهنّم حركت مى دهند. رهبران كافر در جلو هستند و پيروانشان در پشت سر.
وقتى رهبرانِ كافر قدرى راه پيمودند، فرشتگان به آنان مى گويند: "نگاه كنيد، چه جمعيّتى پشت سرتان مى آيند ! اينان پيروان شما هستند كه با شما وارد جهنّم مى شوند".
قَالُوا رَبَّنَا مَنْ قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِي النَّارِ (۶۱ ) وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الاَْشْرَارِ (۶۲ )أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الاَْبْصَارُ (۶۳ )
وقتى كافران وارد جهنّم مى شوند مى گويند: "چرا كسانى را كه ما در دنيا آنان را از اشرار مى پنداشتيم، در اينجا نمى بينيم؟ ما آنان را در دنيا مسخره مى كرديم. اكنون چه شده است؟ آنان كجا هستند؟ آيا ما اشتباه مى كرديم و آنان بندگان خوب خدا بودند و اكنون در بهشت هستند؟ آيا آنان در گوشه اى از جهنّم هستند كه ما نمى توانيم آنان را ببينيم".
* * * اين آيه درباره كسانى سخن مى گويد كه به حقّ ايمان آوردند و بُت پرستى را رها كردند و كافران آنان را مسخره مى كردند و مى گفتند: "شما گمراه شده ايد، چرا دين پدران خود را رها كرديد و به محمّد ايمان آورديد؟ شما گناهكار هستيد".
إِنَّ ذَلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (۶۴ )
تو از اهل جهنّم سخن گفتى، از اين كه آنان با هم دشمنى مى كنند. درست است كه كافران در اين دنيا با يكديگر دوست هستند و همديگر را يارى مى كنند، امّا در روز قيامت اين دوستى ها پايان مى يابد و آنان با يكديگر جدل مى كنند، گروهى گروه ديگر را نفرين مى كند، آنان از يكديگر بيزارى مى جويند. اين يك واقعيّت است و در روز قيامت واقع مى شود.
قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنْذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَه إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (۶۵ ) رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (۶۶ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) با مردم مكّه سخن گفت و آنان را به يكتاپرستى دعوت نمود، آنان حقّ را شناختند و گروهى از آنان حقّ را انكار كردند، تو اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله)مى خواهى تا وظيفه خود را انجام دهد و پيام تو را به انسان ها برساند. او وظيفه نداشت كه همه را به اجبار مؤمن كند، وظيفه او اين بود كه انسان ها را از عذاب روز قيامت بترساند.
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به مردم چنين بگويد: "من فقط شما را بيم مى دهم، بدانيد كه خدايى جز خداى يگانه نيست و او هيچ شريكى ندارد، او بر هر كارى كه اراده كند توانا مى باشد، هيچ كس نمى تواند از عذاب او فرار كند. او آسمان ها و زمين و آنچه را در ميان آن هاست، آفريده است، تو خداى توانا هستى و گناه بندگان خود را مى بخشى و رحمتت را بر آنان نازل مى كنى".
* * *
قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (۶۷ ) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (۶۸ )
به محمّد(صلى الله عليه وآله) فرمان مى دهى تا به همه چنين بگويد: "اين قرآن، خبرى بزرگ است كه شما از آن روى گردانديد".
آرى، نازل شدن قرآن، بزرگ ترين حادثه جهانِ هستى است، بزرگ ترين خبر اين جهان است.
افسوس كه عدّه اى از انسان ها عظمت آن را درك نكردند و به آن ايمان نياوردند، محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن را براى آنان مى خواند، يكى گفت: "قرآن چيزى جز شعر نيست"، ديگرى گفت: "قرآن سحر و جادوست"، آن يكى گفت: "قرآن، افسانه گذشتگان است".
مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْم بِالْمَلاَِ الاَْعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ (۶۹ ) إِنْ يُوحَى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (۷۰ )
گروهى از مردم مكّه در حقّ بودن قرآن، شك داشتند، محمّد(صلى الله عليه وآله) قبل از اين كه به پيامبرى برسد، كتابى نخوانده بود و نمى توانست چيزى بنويسد. چگونه ممكن است كسى كه درس نخوانده است و هيچ استادى نديده است، چنين كتابى را از پيش خود بياورد؟
آنان محمّد(صلى الله عليه وآله) را مى شناختند، او سال هاى سال در ميان آنان زندگى كرده بود و هرگز كتابى نخوانده بود، پس اين سخنان را از كجا آموخته بود؟
درست است كه سواد خواندن و نوشتن، كمال است، تو مى خواستى كه كافران هرگز بهانه اى نداشته باشند، اگر محمّد(صلى الله عليه وآله) پيش از نزول قرآن، كتابى خوانده بود، كافران مى گفتند او اين سخنان را از كتاب گرفته است !
إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِين (۷۱ ) فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (۷۲ )فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۷۳ ) إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (۷۴ )
تو آدم(عليه السلام) را از گِل آفريدى، قبل از خلقت آدم(عليه السلام)، جن را از آتش سوزنده آفريده بودى، ابليس يا شيطان از جنّ ها بود.
تو به فرشتگان گفتى: "من آدم را از گِل مى آفرينم، وقتى كه خلقت او كامل شد و من روح خود را در او دميدم، همگى بر او سجده كنيد".
فرشتگان قبل از اين گمان مى كردند گل سرسبد هستى هستند، امّا تازه فهميدند كه تو از آنان مى خواهى بر آدم(عليه السلام)سجده كنند، آدمى كه از خاك آفريده شده بود، اين امتحانى بزرگ براى آنان بود.
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ (۷۵ ) قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِين (۷۶ ) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (۷۷ ) وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ (۷۸ ) قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۷۹ ) قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (۸۰ )إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۸۱ )قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (۸۲ ) إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ (۸۳ ) قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ (۸۴ ) لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (۸۵ )
وقتى شيطان بر آدم(عليه السلام) سجده نكرد، تو به او چنين گفتى:
ــ اى شيطان ! چه چيز سبب شد كه تو بر آدم سجده نكنى؟ من او را با دستِ قدرت خويش آفريدم. آيا تكبّر ورزيدى يا اين كه از كسانى بودى كه مقامى بالا دارند؟
ــ من بهتر از آدم هستم. تو مرا از آتش آفريدى و او را از گِل، پس من بر او سجده نكردم.
قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (۸۶ ) إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ (۸۷ ) وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِين (۸۸ )
تو اين آيات را بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كردى، آياتى كه از خلقت آدم(عليه السلام) سخن مى گفت، بُت پرستان مكّه مى دانستند كه محمّد(صلى الله عليه وآله)هرگز كتابى نخوانده است، كافى بود آنان اين آيات را بشنوند و درباره آن تحقيق كنند و از كسانى كه به آنان كتاب هاى آسمانى قبلى، داده شده بود، سؤال كنند. با اين كار، آنان مى توانستند به حقّ بودن قرآن پى ببرند.
به راستى چرا آنان به محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان نمى آوردند؟ شايد خيال مى كردند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) از آنان انتظار پاداش دارد.
ولى اين خيال باطلى بود !
۱ - اين سوره "مكىّ" است و سوره شماره ۳۹ قرآن مى باشد.
۲ - "زُمَر" به معناى "گروه ها" مى باشد در آيه ۷۰ تا ۷۳ درباره روز قيامت سخن گفته شده است كه كافران، گروه گروه به سوى جهنّم برده مى شوند. به همين جهت اين سوره را به اين نام خوانده اند.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: پرهيز از بُت پرستى، نشانه هاى قدرت خدا، دعوت به يكتاپرستى، عظمت قرآن، قيامت، توكّل، مرگ، عذاب كافران در روز قيامت، زنده شدن همه انسان ها در روز قيامت...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (۱ ) إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ (۲ ) أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ (۳ )
اين كتابى است از طرف تو كه براى هدايت انسان ها نازل شده است، تو خداى توانا هستى و همه كارهاى تو از روى حكمت است. تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى پيامبرى برگزيدى و قرآن را به حقّ بر او نازل كردى.
قرآن نعمت بزرگى براى بشريّت است، تو از همه مى خواهى به شكرانه اين نعمت بزرگ، تو را پرستش كنند و دين خود را براى تو خالص كنند و از شرك و بُت پرستى دست بردارند. به راستى تو فقط دينى را مى پذيرى كه از هرگونه شرك و ريا به دور باشد.
گروهى از انسان ها به پرستش بُت ها رو آوردند، سخن آنان اين بود: "خدا به ما فرمان داده است، اين بُت ها را بپرستيم. خدا در جايگاهى بالا است و ما نمى توانيم او را بپرستيم، ما بايد بُت ها را بپرستيم زيرا اين بُت ها ما را به خدا نزديك مى كنند. اين بُت ها واسطه اى هستند براى اين كه ما به خدا نزديك شويم".
لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا لَاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (۴ )
بُت پرستان بُت هاى زيادى داشتند، امّا آنان به "لات"، "مَنات" و "عُزّى" احترام ويژه اى مى گذاشتند. آن ها اين بُت هاى سه گانه را دختران تو مى دانستند.
درباره اين بُت ها بيشتر مطالعه مى كنم و به نكات جالبى مى رسم:
۱ - عُزّى: اين بت، عزيزترين بُت آن سرزمين بود، بين راه مكّه و عراق معبدى بزرگ براى اين بُت ساخته بودند. در آنجا قربانگاه بزرگى وجود داشت كه شتران زيادى در آن قربانى مى شدند. اين بت، سنگى صاف و سياه بود. آن مردم به داشتن عُزّى، افتخار مى كردند، زيرا او در سرزمين آن ها منزل كرده بود.[۹۸]
خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَل مُسَمًّى أَلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (۵ )
كسانى كه بُت ها را مى پرستند، چرا فكر نمى كنند؟ اين بُت ها چه چيزى آفريده اند؟ آن ها قطعه اى از سنگ يا چوب هستند، موجوداتى بى جان كه به هيچ كارى توانايى ندارند.
فقط تو شايسته پرستش مى باشى، زيرا آسمان ها و زمين را آفريدى و از آفرينش آن ها، هدفى داشته اى. آفرينش جهان، بيهوده نبوده است.
تو خدايى هستى كه شب و روز را آفريده اى، شب را با روز مى پوشانى و روز را با شب، به فرمان توست كه روز از پى شب و شب از پى روز پديدار مى شود.
خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس وَاحِدَة ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الاَْنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاج يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِنْ بَعْدِ خَلْق فِي ظُلُمَات ثَلَاث ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (۶ )
همه انسان ها از نسل آدم(عليه السلام) هستند، تو آدم(عليه السلام) را آفريدى و براى او همسرى خلق كردى. نام همسر او، "حوّا" بود، تو حوّا را از جنس خود آدم(عليه السلام)آفريدى تا زن و مرد، در كنار يكديگر احساس آرامش كنند.[۱۰۳] تو چهارپايان را براى انسان ها آفريدى تا از آنان بهره مند شوند و از گوشت، شير و پشم آنان استفاده كنند. (چهارپايانى مانند گوسفند، بز، شتر، گاو).
تو گوشت آنان را براى انسان حلال كردى، در اينجا به هشت جفت از چهارپايان اشاره مى كنى. منظور از اين هشت جفت چيست؟
إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَلَا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَإِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (۷ )
وقتى بُت پرستان ديدند كه روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده مى شود، احساس خطر كردند، آن ها تصميم گرفتند هرطور كه هست مانع رشد اسلام شوند.
آنان با كسانى كه تازه مسلمان شده بودند چنين مى گفتند: "چرا ما بايد خدا را عبادت كنيم؟ مگر او به عبادت ما نياز دارد؟ كفر و ايمان نزد او يكسان است، شما به آيين بُت پرستى برگرديد و از ما پيروى كنيد. اگر روز قيامت راست بود و در آن روز معلوم شد كه راه ما خطا بوده است، ما گناه شما را به گردن مى گيريم".
وقتى كسانى كه تازه مسلمان شده بودند، اين سخنان را شنيدند به فكر فرو رفتند، اينجا بود كه تو اين آيه را نازل كردى.
وَإِذَا مَسَّ الاِْنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَادًا لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ (۸ )
تو آن خدايى هستى كه در لحظه هاى بى كسى انسان را يارى مى كنى، وقتى براى او گرفتارى و زيانى پيش مى آيد، همه خدايان دروغين را فراموش مى كند و فقط تو را صدا مى زند و از تو يارى مى خواهد.
تو در حقّ او مهربانى مى كنى و نعمت خود را بر او ارزانى مى دارى و او را نجات مى دهى، امّا وقتى همين انسان به ساحل آرامش رسيد، سختى ها را از ياد مى برد، او فراموش مى كند كه چگونه به درگاه تو التماس مى كرد تا نجاتش دهى، كار او به آنجا مى رسد كه بُت ها را شريك تو قرار مى دهد و مردم را به پرستش بُت ها فرا مى خواند، او مردم را از راه تو باز مى دارد.
تو به چنين انسانى مهلت مى دهى و هرگز در عذاب او شتاب نمى كنى، او چند روزى از لذّات دنيا بهره مند مى شود، امّا در روز قيامت براى هميشه در آتشى سوزان خواهد سوخت.
أَمْ مَنْ هُوَ قَانِتٌ آَنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الاَْخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الاَْلْبَابِ (۹ )
گروهى از بُت پرستان براى اين كه مسلمانان را به سوى بُت پرستى فرا خوانند به آنان مى گفتند: "محمّد به شما گفته است كه خدا بى نياز است و به عبادت شما نيازى ندارد، پس معلوم مى شود كه كفر و ايمان نزد خدا يكسان است".
اكنون در اين آيه جواب اين سخن آنان را مى دهى:
اين چه سخنى است كه شما مى گوييد؟ چگونه ممكن است ايمان و كفر نزد من يكسان باشد؟
قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَاب (۱۰ )
بُت پرستان روز به روز فشار خود را بر مسلمانان زياد و زيادتر كردند و آنان را زير شكنجه هاى طاقت فرسا قرار دادند، آنان از مسلمانان مى خواستند تا از يكتاپرستى دست بردارند و بُت پرست شوند. اكنون تو با آن مسلمانان چنين سخن مى گويى:
اى بندگان من كه ايمان آورده ايد ! تقوا پيشه كنيد، بدانيد كسانى كه در اين دنيا راه نيكى را برگزيدند، در روز قيامت پاداش نيك خواهند داشت.
اگر مردم از شما خواستند راه كفر را برگزينيد، بدانيد زمينى كه من خلق نموده ام، وسيع است، پس مهاجرت كنيد.
قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ (۱۱ ) وَأُمِرْتُ لاَِنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ (۱۲ ) قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْم عَظِيم (۱۳ ) قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَهُ دِينِي (۱۴ )فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ (۱۵ ) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَمِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذَلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَا عِبَادِ فَاتَّقُونِ (۱۶ ) وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ (۱۷ ) الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الاَْلْبَابِ (۱۸ )
بزرگان مكّه منافع خود را در بُت پرستى مردم مى ديدند. پول، ثروت و رياست آن ها در گرو بُت پرستى مردم بود، آنان مردم را از شنيدن سخن محمّد(صلى الله عليه وآله) باز مى داشتند و با او دشمنى مى كردند.
مدّتى گذشت، آنان ديدند كه روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده مى شود، پس تصميم گرفتند تا به محمّد(صلى الله عليه وآله) وعده پول و ثروت زيادى دهند. آنان نزد محمّد(صلى الله عليه وآله)آمدند و به او گفتند: "اى محمّد ! اگر از سخن خود دست بردارى و بُت ها را بپرستى، هر چه از مال دنيا بخواهى به تو مى دهيم".
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا پاسخ آنان را اين گونه بدهد:
۱ - اين سوره "مكىّ" است و سوره شماره ۴۰ قرآن مى باشد.
۲ - "غافر" به معناى "بخشنده گناه" مى باشد، در آيه سوم اين سوره خدا با اين ويژگى معرّفى شده است.
۳ - نام ديگر سوره "مؤمن" مى باشد، زيرا در اين سوره ماجراى "مؤمن آل فرعون" ذكر شده است. او خزانه دار فرعون بود و مردى يكتاپرست بود و ايمان خود را از فرعون مخفى مى كرد. وقتى فرعون تصميم گرفت كه موسى(عليه السلام) را به قتل برساند، اين شخص خود را به موسى(عليه السلام) رساند و از او خواست تا از مصر فرار كند.
۴ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: بخشش خدا، عذاب كافران، فرشتگان، نشانه هاى قدرت خدا، اشاره به قارون و هامان و فرعون (سه شخصيّتى كه با موسى(عليه السلام)دشمنى كردند)،حقيقت زندگى دنيا، دعوت به يكتاپرستى...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم (۱ ) تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (۲ ) غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (۳ ) مَا يُجَادِلُ فِي آَيَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلَادِ (۴ )كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَالاَْحْزَابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ كُلُّ أُمَّة بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ (۵ ) وَكَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (۶ )
در ابتدا، دو حرف "حا" و "ميم" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است.
اين كتابى است كه از طرف تو براى هدايت انسان ها نازل شده است، تو خداى توانا هستى و به همه چيز آگاهى دارى و گناهان بندگانت را مى بخشى و توبه آنان را مى پذيرى، تو كافران را به سختى كيفر مى كنى.
تو به بندگانت نعمت فراوان مى دهى، همه نعمت ها از آنِ توست، خدايى جز تو نيست. تو در روز قيامت همه را زنده مى كنى و همه براى حسابرسى به پيشگاه تو حاضر مى شوند.
الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آَمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ (۷ ) رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْن الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آَبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۸ ) وَقِهِمُ السَّيِّئَاتِ وَمَنْ تَقِ السَّيِّئَاتِ يَوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (۹ )
گروهى از مردم مكّه به محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده اند و بُت پرستان آنان را شكنجه مى كنند و در سختى زيادى قرار مى دهند، آنان در فقر و ناتوانى هستند و بُت پرستان در اوج قدرت و ثروت.
اكنون تو مى خواهى به آنان بشارت دهى و حقيقتى را برايشان بازگو كنى تا آنان فكر نكنند كه تنها هستند و ديگر احساس غربت نكنند، تو در اينجا به آنان خبر مى دهى كه فرشتگان، طرفدار آنان هستند و برايشان دعا مى كنند و پيروزى آنان را از تو مى خواهند. اين بزرگ ترين دلگرمى براى آنان بود. هر مؤمنى در هر زمان و مكانى كه باشد وقتى اين آيات را بخواند، اميدوار مى شود، چون مى داند كه بهترين فرشتگان براى او دعا مى كنند.
* * *
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الاِْيمَانِ فَتَكْفُرُونَ (۱۰ )
روز قيامت كه فرا مى رسد، كافران با يكديگر دشمن مى شوند، رشته دوستى بين آنان پاره مى گردد. تو آنان را به آتش جهنّم گرفتار مى سازى و آنان در آنجا يكديگر را دشنام مى دهند.
كسانى كه از رهبران كافر پيروى كرده اند از آنان بيزارى مى جويند و به آنان مى گويند: "ما خيال مى كرديم شما خيرخواه ما هستيد، امّا شما ما را فريب داديد و از راه حقّ دور كرديد. همه گناهان ما بر عهده شماست".
رهبران نيز از پيروان خويش بيزار مى شوند و به آنان مى گويند "شما خودتان بى ايمان بوديد، اگر شما خواهان كفر و گمراهى نبوديد، كجا به سراغ ما مى آمديد؟".[۱۴۲]
قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوج مِنْ سَبِيل (۱۱ ) ذَلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَإِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ (۱۲ )
فرشتگان زنجير به دست و پاى آنان بسته اند و آنان را در گوشه تنگ و تاريكى از جهنّم جاى داده اند، صداى آه و ناله آنان بلند مى شود، هيچ راه فرارى براى آنان نيست، آتش جهنّم آنان را دربرگرفته است.
اينجاست كه آنان تو را صدا مى زنند و مى گويند: "بارخدايا ! تو دو بار ما را زنده كردى و دو بار هم ميراندى ! ما به قدرت تو ايمان آورديم، ما به گناهان خود اعتراف مى كنيم، اكنون از تو مى خواهيم ما را از اين آتش نجات دهى. آيا راهى براى نجات از اينجا وجود دارد؟ آيا ما را به دنيا باز مى گردانى تا كار نيك انجام دهيم و گذشته خود را جبران كنيم؟".
فرشتگان در جواب به آنان چنين مى گويند: "هيچ راهى براى نجات شما نيست. اين عذاب براى اين است كه هرگاه پيامبران شما را به يكتاپرستى فرا مى خواندند، شما سخنانشان را قبول نمى كرديد، امّا اگر به شما مى گفتند كه بت ها را شريك خدا بدانيد، آن را قبول مى كرديد. بدانيد كه خدا حكم كرده است كه شما عذاب شويد، او به حقّ حكم مى كند و هرگز ظلم نمى كند، او خداى بلند مرتبه و بزرگ است، او به عذاب شما نيازى ندارد، اين عذاب حاصل كارهاى خودتان است هيچ راهى براى نجات شما وجود ندارد، شما براى هميشه در اينجا خواهيد بود".
هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آَيَاتِهِ وَيُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ رِزْقًا وَمَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَنْ يُنِيبُ (۱۳ )
تو همان كسى هستى كه نشانه هاى قدرت خود را به انسان نشان مى دهى، باران، اساسى ترين نقش را در زندگى انسان ها دارد. تو باران را به اندازه كافى فرو مى فرستى، اين آب در زمين فرو مى رود و سپس به صورت چشمه مى جوشد و انسان با حفر چاه از آن بهره مى گيرد، كوه هاى بلند، برف را در خود ذخيره مى كنند و در فصل بهار و تابستان با ذوب شدن آن، نهرها جارى مى شوند. آب، نعمت بزرگى از سوى توست، اگر تو بخواهى مى توانى اين نعمت را از انسان بگيرى. به بركت آب براى انسان گياهان و درختان پديدار مى گردند و انسان از آن ها روزى مى خورد، اين ها نشانه قدرت توست، فقط كسانى كه به درگاه تو رو مى كنند از اين نشانه پند مى گيرند.
* * *
فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (۱۴ ) رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ (۱۵ )
كافران انسان ها را به كفر و بُت پرستى فرا مى خوانند، تو اكنون از همه مى خواهى تا فقط تو را پرستش كنند و تو را بخوانند. از آنان مى خواهى دين خود را از شرك و بُت پرستى پاك سازند هر چند كافران اين كار را ناپسند بدانند.
فقط تو شايسته پرستش هستى كه خداى بلند مرتبه هستى و صاحبِ عرش بزرگ مى باشى.
تو انسان ها را بدون راهنما باقى نمى گذارى، تو هر كس را كه بخواهى به پيامبرى مى فرستى و "روح القُدُس" را به او نازل مى كنى.
يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (۱۶ ) الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْس بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (۱۷ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى مردم مكّه از روز قيامت سخن مى گفت، گروهى از آنان وقتى سخن او را شنيدند، گفتند: "وقتى كسى مى ميرد، بدن او به خاك و استخوان تبديل مى شود، چگونه ممكن است دوباره زنده شود؟ ما در خاك ها نابود مى شويم و هر ذرّه اى از ما در گوشه اى از جهان گم مى شود".
اكنون خبر مى دهى كه در روز قيامت همه را زنده مى كنى و همه انسان ها سر از قبر بيرون مى آورند و در صحراى قيامت آشكار مى شوند و تو به حساب همه رسيدگى مى كنى، هيچ چيز بر تو مخفى نيست، تو از همه اعمال آنان باخبر مى باشى.
در آن روز تو به همه چنين مى گويى: "امروز فرمانروايى از آنِ كيست؟". فرشتگان و پيامبران و بندگان خوب تو پاسخ مى دهند: "امروز فرمانروايى با توست كه تو خداى يگانه و توانايى و بر همه پيروز هستى".
وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الاَْزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيم وَلَا شَفِيع يُطَاعُ (۱۸ )
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا كافران را از روز مرگ بترساند، روزى كه بسيار نزديك است، مرگ در چند قدمى آنان است و آنان بى خبرند.
لحظه مرگ براى كافر بسيار سخت است، لحظه اى كه فرشتگان نزد آنان مى آيند، ترس و وحشت تمام وجودشان را فرامى گيرد. جانشان بر لب مى رسد و تمام وجودشان پر از غم و اندوه مى شود.
هيچ كس نمى تواند آن ها را يارى كند و از مرگ برهاند، تازه مى فهمند كه هيچ شفاعت كننده اى ندارند. آنان يك عمر، بُت ها را پرستيده اند و به آن ها دل بسته اند، خيال مى كردند بُت ها شفاعتشان خواهند كرد، امّا هر چه آن بت ها را صدا مى زنند، پاسخى نمى شنوند، اينجاست كه اميدشان نااميد مى شود.
يَعْلَمُ خَائِنَةَ الاَْعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ (۱۹ )وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَيْء إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (۲۰ )
در آيه ۱۳ اين سوره، از باران رحمت خود سخن گفتى، بارانى كه مايه زندگى روى زمين است. اكنون از علم و عدالت خود سخن مى گويى:
تو از همه چيز باخبرى، تو از "خيانتِ چشم ها" خبر دارى، تو از راز درون سينه ها باخبرى، تو خدايى هستى كه به حقّ، اراده مى كنى، تو اراده كردى و اين جهان را آفريدى، از خلقت اين جهان هدفى داشتى و هرگز آن را بيهوده نيافريدى، امّا بُت ها هرگز نمى توانند كارى كنند، آن ها قطعه هاى سنگى هستند توانايى هيچ كارى ندارند.[۱۵۰] تو خداى شنوا و دانا هستى و از همه چيز آگاهى، فقط تو شايسته پرستش هستى ! به راستى خدايان دروغين و بُت ها كدام يك از اين ويژگى ها را دارند؟ چرا انسان ها فكر نمى كنند؟
أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الاَْرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآَثَارًا فِي الاَْرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَاق (۲۱ )ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ (۲۲ )
محمّد(صلى الله عليه وآله)مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا مى خواند، امّا آنان او را دروغگو مى خواندند و با او دشمنى مى كردند، چرا در زمين گردش نمى كنند و تاريخ گذشتگان را نمى خوانند؟
كسانى كه قبلاً روى زمين زندگى مى كردند، قدرتمندتر از مردم مكّه بودند و از نظر كشاورزى و آبادى، پيشرفته تر بودند، امّا هيچ چيز نتوانست آنان را از عذاب تو برهاند.
اين عذاب به اين خاطر بود كه به سخنان پيامبران خود اعتنا نكردند، تو پيامبران را براى هدايت آنان فرستادى، به پيامبران معجزاتى آشكار دادى، آنان حقّ را شناختند و سپس آن را انكار كردند، آنان پيامبران خود را دروغگو خواندند، تو به آنان مهلت دادى، وقتى مهلت آنان به پايان رسيد، عذاب را بر آنان نازل كردى و همه نابود شدند و به راستى كه تو خداى توانا هستى و كافران را به سختى عذاب مى كنى.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآَيَاتِنَا وَسُلْطَان مُبِين (۲۳ ) إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (۲۴ )
اكنون مى خواهى از فرعون و فرعونيان سخن بگويى، تو موسى(عليه السلام) را با معجزات و دليل آشكار براى هدايت آنان فرستادى. بزرگ ترين معجزه موسى(عليه السلام)، عصاى او بود، وقتى آن را برزمين مى زد به اژدها تبديل مى شد. تو از موسى(عليه السلام)خواستى تا نزد فرعون و هامان و قارون برود. موسى(عليه السلام) نزد آنان رفت ولى آنان موسى(عليه السلام) را جادوگرى دروغگو خواندند.
* * * در اينجا درباره فرعون، هامان و قارون بيشتر مى نويسم:
فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ آَمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْيُوا نِسَاءَهُمْ وَمَا كَيْدُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَال (۲۵ )
در اينجا مى خواهى داستان يكى از بندگان مؤمن خود را برايم بگويى.
"مؤمن آلِ فرعون".
مؤمنى كه از گروه فرعونيان بود و به يگانگى تو ايمان داشت. او از بستگان فرعون و خزانه دار و امين گنج ها و ثروت هاى او بود، مردم او را "خزانه دار" مى گفتند.
وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الاَْرْضِ الْفَسَادَ (۲۶ )وَقَالَ مُوسَى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّر لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ (۲۷ ) وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آَلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (۲۸ ) يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فِي الاَْرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ (۲۹ )
فرعون به بزرگان قوم خود رو كرد و گفت: "بگذاريد من موسى را بكشم و او هم خداى خودش را به كمك بخواند، من مى ترسم اگر او زنده بماند، دين شما را نابود كند و روى زمين فتنه و فساد برپا كند".
وقتى فرعون اين سخن را گفت، همه به فكر فرو رفتند، فرعون زنده ماندن موسى(عليه السلام)را به صلاح دينِ آنان نمى داند، دين آن ها در خطر است !
در اين هنگام موسى(عليه السلام) چنين گفت: "اى مردم ! من به آفريدگار خود و آفريدگار شما پناه مى برم از شرّ هر كافر متكبّرى كه روز قيامت را قبول ندارد، روز قيامت روزى است كه همه انسان ها زنده مى شوند و به سزاى اعمال خود مى رسند".
وَقَالَ الَّذِي آَمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الاَْحْزَابِ (۳۰ ) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوح وَعَاد وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعِبَادِ (۳۱ ) وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ (۳۲ ) يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِم وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد (۳۳ )
خزانه دار سخن خود را چنين ادامه داد:
فرعون از شما مى خواهد كه موسى را بكشيد، من مى ترسم كه اگر شما چنين كارى كنيد به سرنوشت امّت هاى قبل گرفتار شويد و همان عذابى كه بر قوم نوح، قوم عاد و قوم ثمود و بقيّه كافران نازل شد، بر شما نازل شود و همگى هلاك شويد. بدانيد كه خدا بر بندگانش ظلم و ستم روا نمى دارد، اين شما هستيد كه راه كفر را مى پيماييد و بر خود ستم مى كنيد.
اى مردم ! من مى ترسم كه شما به عذاب روز قيامت گرفتار شويد، روزى كه صدا به صدا نمى رسد، انسان ها در آن روز يكديگر را به يارى فرا مى خوانند، ولى هيچ كس، ديگرى را كمك نمى كند.
وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ (۳۴ ) الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آَيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَان أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ آَمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّر جَبَّار (۳۵ )
اين سخنان بار ديگر همه را به فكر فرو برد، او فرصت را مناسب دانست تا از يوسف(عليه السلام) سخن بگويد، نزديك به هفتصد سال از مرگ يوسف(عليه السلام)مى گذشت، يوسف(عليه السلام)پيامبر تو بود و در مصر به حكومت رسيد، در آن زمان، گروهى از مردم مصر به يوسف(عليه السلام) ايمان آوردند و گروهى هم كفر ورزيدند.
اكنون خزانه دار از تاريخ گذشته مصر سخن مى گويد، او مى داند كه كسانى كه دور فرعون نشسته اند، درباره يوسف(عليه السلام)چيزهايى شنيده اند، زمانى يوسف(عليه السلام)پادشاه اين كشور بوده است، هنوز هم مردم مصر از عدالت او سخن مى گويند.
خزانه دار سخن خود را چنين ادامه مى دهد:
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَبْلُغُ الاَْسْبَابَ (۳۶ ) أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لاََظُنُّهُ كَاذِبًا وَكَذَلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَمَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبَاب (۳۷ ) وَقَالَ الَّذِي آَمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ (۳۸ )يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الاَْخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ (۳۹ )مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَاب (۴۰ ) وَيَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ (۴۱ ) تَدْعُونَنِي لاَِكْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِكَ بِهِ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ (۴۲ ) لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيَا وَلَا فِي الاَْخِرَةِ وَأَنَّ مَرَدَّنَا إِلَى اللَّهِ وَأَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (۴۳ ) فَسَتَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (۴۴ ) فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآَلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ (۴۵ )
فرعون كه اين سخنان را شنيد با خود فكرى كرد، او مى خواست سخنان خزانه دار را بى اثر كند، فرعون مى دانست كه بايد ذهن ها را از اين سخنان منحرف كند، او به دنبال راه حلى بود تا بتواند مردم را به چيز ديگرى مشغول كند، او رو به وزيرش كه هامان نام داشت كرد و گفت: "اى هامان ! براى من برج بلندى بساز تا به درهاى آسمان دست يابم و به آسمان ها راه يابم و بر خداىِ موسى آگاه شوم و از كارِ او سر در بياورم، البتّه نظر من اين است كه موسى، مردى دروغگوست".
آرى، فرعون چنين دستورى داد تا ذهن ها را از سخنان روشنگر خزانه دار منحرف كند، اين گونه بود كه شيطان كارهاى ناپسند فرعون را برايش زيبا جلوه داد و او را از راه حقّ باز داشت. اين حيله فرعون بود ولى سرانجامى جز تباهى نداشت.
ذهن همه به برجى كه فرعون مى خواست بسازد، منحرف شد. در اين فرصت چند نفر از دوستان خزانه دار نزد او رفتند و از او خواستند دست از اين سخنان بردارد و گرنه فرعون او را اعدام مى كند. آن ها از او خواستند تا به خداىِ فرعون ايمان بياورد و در مقابل او سجده كند تا فرعون او را ببخشد، مردم مصر بُت هايى را هم مى پرستيدند و آن ها را شريك خداىِ آسمان مى دانستند. دوستان خزانه دار از او خواستند تا به آن بُت ها هم ايمان بياورد.
النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آَلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ (۴۶ )
فرعون و فرعونيان ظلم و ستم بسيارى نمودند، آنان براى آن كه موسى(عليه السلام)به دنيا نيايد، هفتاد هزار نوزاد پسر را كشتند، اين گوشه اى از ظلم و ستم آنان بود، مگر آن نوزادان چه گناهى كرده بودند؟ [۱۵۳] هفتاد جادوگر به دعوت فرعون به شهر مصر آمدند تا با موسى(عليه السلام) مبارزه كنند و سرانجام به موسى(عليه السلام) ايمان آوردند، فرعونيان آن هفتاد نفر را مظلومانه شهيد كردند. مؤمن آل فرعون يا همان خزانه دار چه گناهى كرده بود؟ چرا او را مظلومانه شهيد كردند؟
تو فرعون و فرعونيان را در رود نيل غرق كردى و سپس فرمان دادى تا هر صبح و شام، آنان را به سوى آتش ببرند.
وَإِذْ يَتَحَاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيبًا مِنَ النَّارِ (۴۷ )قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ (۴۸ )
سخن از فرعون و فرعونيان بود كه در روز قيامت در آتش مى سوزند، اكنون مى خواهى از جهنّميان سخن بگويى، كسانى كه در جهنّم گرفتار شده اند، دو گروه هستند: رهبران و پيروان.
آنان با يكديگر جدل و ستيز مى كنند، پيروان به رهبران مى گويند: "ما در دنيا پيرو شما بوديم، آيا امروز مى توانيد قدرى از اين آتش را از ما دور كنيد؟".
رهبران به آنان مى گويند: "ما همگى در آتش هستيم، ما خودمان را نمى توانيم نجات دهيم، چه رسد به شما ! خدا حكم كرده است كه ما در آتش بسوزيم، بيرون شدن از اينجا امكان ندارد".
وَقَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِنَ الْعَذَابِ (۴۹ ) قَالُوا أَوَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا بَلَى قَالُوا فَادْعُوا وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَال (۵۰ )
اهل جهنّم در شعله هاى آتش مى سوزند و طاقت آنان تمام مى شود، پس به نگهبانان جهنّم چنين مى گويند:
ــ از خدا بخواهيد تا يك روز عذاب را از ما بردارد.
ــ چه شد كه شما به جهنّم گرفتار شديد؟ آيا خدا پيامبران را با معجزات براى هدايت شما نفرستاد؟ آيا در دنيا حقّ براى شما آشكار شد يا نه؟
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آَمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الاَْشْهَادُ (۵۱ ) يَوْمَ لَا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) در مكّه است، پيروان او اندك است و دشمنان او بسيار. دشمنانش او را دروغگو و جادوگر مى خوانند و به مردم چنين مى گويند: "اى مردم ! به سخنان محمّد گوش ندهيد كه او مى خواهد شما را گمراه كند".
هر روز ياران محمّد(صلى الله عليه وآله) شكنجه هاى دردناك مى شوند، اگر محمّد(صلى الله عليه وآله) از جايى عبور كند به او سنگ پرتاب مى كنند، بزرگان مكّه محمّد(صلى الله عليه وآله) را به قتل تهديد مى كنند.
اكنون از وعده بزرگ خود سخن مى گويى تا محمّد(صلى الله عليه وآله) و ياران او به ادامه راه خود دلگرم شوند و از زيادى دشمنانشان نهراسند. اين عهد و پيمان تو با همه پيامبران و مؤمنان است. تو در دنيا و در روز قيامت، پيامبران و مؤمنان را يارى مى كنى، آنان با يارى تو در اين دنيا پيروز مى شوند و در آخرت هم سرفراز خواهند بود.
وَلَقَدْ آَتَيْنَا مُوسَى الْهُدَى وَأَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ (۵۳ ) هُدًى وَذِكْرَى لاُِولِي الاَْلْبَابِ (۵۴ )فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَالاِْبْكَارِ (۵۵ )
سخن در اين بود كه تعداد مسلمانان در مكّه كم بود و آنان زير شكنجه ها و آزار بُت پرستان بودند، تو به آنان وعده پيروزى دادى، اكنون مى خواهى به آنان بگويى كه صبر كنند كه پيروزى نزديك است، پس از موسى(عليه السلام) و قوم بنى اسرائيل ياد مى كنى.
قوم بنى اسرائيل زير ظلم و ستم فرعون بودند، تو موسى(عليه السلام)را براى نجات آنان فرستادى، ولى فرعون را با آمدن موسى(عليه السلام)نابود نكردى، تو چندين سال به فرعون مهلت دادى و او همچنان به ظلم و ستم خويش ادامه داد، تو به بنى اسرائيل فرمان دادى كه صبر كنند. آنان شكيبايى كردند و سرانجام تو فرعون را نابود كردى.
تو اكنون از مسلمانان مى خواهى صبر كنند و به راه خود ادامه دهند و بدانند كه سرانجام موفّق خواهند شد، عاقبت نيك براى پرهيزكاران است. اين وعده اى است كه تو به آنان مى دهى، چند سال ديگر آنان همراه با محمّد(صلى الله عليه وآله) به مدينه هجرت مى كنند و بعد از چند سال با لشكرى بزرگ به مكّه مى آيند و اين شهر را از بُت و بُت پرستى پاك مى كنند. آن روز چقدر نزديك است !
إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آَيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَان أَتَاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَا هُمْ بِبَالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (۵۶ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن را براى مردم مكّه مى خواند، گروهى در آيات قرآن (بدون آن كه دليلى داشته باشند)، ستيزه مى كردند، بعضى از آنان مى گفتند قرآن، جادوست، عدّه اى ديگر مى گفتند قرآن، شعر است، بعضى هم مى گفتند قرآن، افسانه پيشينيان است !
محمّد(صلى الله عليه وآله) از آنان خواسته بود تا اگر در قرآن شك دارند، يك سوره مانند قرآن را بياورند، امّا هرگز نتوانستد چنين كارى كنند، آنان مى دانستند قرآن حقّ است، ولى چيزى جز تكبّر و غرور در دل نداشتند.
آنان گرفتار خودخواهى شده بودند و تصوّر مى كردند با اين كارهاى خود مى توانند قرآن را نابود كنند و مانع رشد اسلام شوند، ولى آنان هرگز به آرزوى خود نمى رسند، تو قرآن را نازل كردى و خودت هم آن را حفظ مى كنى، تو به پيامبر وعده دادى كه بر دشمنانش پيروز مى شود و به زودى اين وعده تو فرا مى رسد.
لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (۵۷ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى آن بُت پرستان قرآن را مى خواند و به آنان خبر مى داد كه پس از مرگ، بار ديگر زنده خواهند شد و براى حسابرسى به پيشگاه تو خواهند آمد، آنان وقتى اين سخن را مى شنيدند مى گفتند: "چه كسى مى تواند بار ديگر ما را زنده كند؟ وقتى ما مشتى خاك و استخوان شديم، چگونه ممكن است زنده شويم؟".
آنان با اين سخنان مى خواستند به مردم بگويند كه قرآن، دروغ است، هيچ كس نمى تواند مشتى خاك و استخوان را زنده كند، اكنون تو در اين آيه جواب آنان را مى دهى: "اى مردم ! من كسى هستم كه آسمان ها و زمين را خلق نموده ام، قدرى فكر كنيد، آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش شما مهم تر است، امّا بيشتر شما اين حقيقت را درك نمى كنيد".
* * *
وَمَا يَسْتَوِي الاَْعْمَى وَالْبَصِيرُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَلَا الْمُسِيءُ قَلِيلًا مَا تَتَذَكَّرُونَ (۵۸ ) إِنَّ السَّاعَةَ لاََتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ (۵۹ )
كافران مى گفتند: "قيامت دروغ است، ما هرگز زنده نمى شويم، حساب و كتابى در كار نخواهد بود، نيكوكار و گناهكار معنا ندارد، بهشت و جهنّمى نيست، همه ما نابود مى شويم و به مشتى خاك و استخوان تبديل مى شويم".
چگونه ممكن است سرانجام انسان هاى خوب با سرانجام انسان هاى بد، يكسان باشد؟ اگر قيامت نباشد، عدالت تو بى معنا مى شود.
روز قيامت، عدالت تو را تكميل مى كند، اگر قيامت نباشد، چه فرقى بين خوب و بد است؟ بعضى در اين دنيا، به همه ظلم مى كنند و به حقّ ديگران تجاوز مى كنند و زندگى راحتى براى خود دست و پا مى كنند و پس از مدّتى هم مى ميرند، آنان كِى بايد نتيجه ظلم خود را ببينند؟
وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ (۶۰ ) اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (۶۱ ) ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْء لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (۶۲ ) كَذَلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كَانُوا بِآَيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (۶۳ )
از انسان ها مى خواهى كه تو را بخوانند تا دعاى آنان را مستجاب كنى و حاجت آنان را بدهى، به راستى كسانى كه تكبّر بورزند و از عبادت تو سرپيچى كنند، با ذلّت و خوارى وارد جهنّم مى شوند.
تو شب را مايه آرامش بندگان قرار دادى و روز را براى كار و تلاش، روشن ساختى، پيدايش شب و روز كه از گردش زمين به دور خود پديدار مى شود، اين نشانه روشنى از قدرت توست. تو به بندگانت نعمت هاى فراوان دادى و رحمت خود را بر آنان نازل كردى، امّا بيشتر آنان شكر تو را به جا نمى آورند.
تو آن خدايى هستى كه جهان را آفريدى، خدايى جز تو نيست، پس چرا انسان ها از پرستش تو روى برمى تابند و خدايان دروغين را مى پرستند؟
اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ قَرَارًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (۶۴ ) هُوَ الْحَيُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۶۵ ) قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جَاءَنِيَ الْبَيِّنَاتُ مِنْ رَبِّي وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (۶۶ )
تو آن خدايى هستى كه زمين را محلّ سكونت انسان قرار دادى و آن را جايگاهى امن و آرام قرار دادى و آسمان را همچون سقفى بر فراز سر انسان قرار دادى. تو با قدرت خودت انسان را به نيكوترين صورت ها آفريدى و بهترين غذاها را روزى او نمودى.
تو خداى يگانه اى، بلند مرتبه و بزرگ و پروردگار جهانيان هستى !
تو هرگز نمى ميرى، پايانى براى تو نيست، هميشه بودى و براى هميشه خواهى بود، جز تو خدايى نيست.
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَاب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (۶۷ ) هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۶۸ )
تو همه را از بُت پرستى نهى مى كنى، كسانى كه گرفتار جهل و نادانى بودند به بُت پرستى رو آورده بودند، امّا كسانى كه نشانه ها و معجزات آشكار تو را ديدند بايد از بُت پرستى پرهيز كنند و تسليم فرمان تو باشند كه تو پروردگار جهانيان هستى.
تو آن خدايى هستى كه آدم(عليه السلام) را از خاك آفريدى و فرزندان او را از نطفه و سپس از قطره كوچك خونى خلق كردى. وقتى زمان تولّد انسانى مى رسد، به صورت نوزادى ناتوان به دنيا مى آيد.
طول عمر هر انسانى مشخّص است، تو او را رشد مى دهى و به او روزى مى دهى تا به سنّ جوانى مى رسد و كاملاً نيرومند مى شود. گروهى از انسان ها قبل از رسيدن به سنّ پيرى مى ميرند و گروهى هم به سنّ پيرى مى رسند و سرانجام به سرآمد عمر خود مى رسند. همه اين ها نشانه قدرت توست، باشد كه انسان ها عاقلانه بينديشند.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آَيَاتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ (۶۹ ) الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (۷۰ ) إِذِ الاَْغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ (۷۱ ) فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ (۷۲ ) ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (۷۳ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن را براى مردم مكّه مى خواند، گروهى از بزرگان مكّه به قرآن كفر ورزيدند و در آيات آن ستيزه كردند و قرآن را جادو، شعر و افسانه معرّفى كردند.
اكنون از سرانجام آنان سخن مى گويى، به راستى چنين افرادى كارشان به كجا خواهد كشيد؟ چه سرنوشتى در انتظار آنان است؟
آنان در اين دنيا، قرآن و آنچه را تو بر پيامبران نازل كردى، دروغ شمردند و به زودى نتيجه كار خود را خواهند ديد.
مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُو مِنْ قَبْلُ شَيْئًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ (۷۴ )ذَلِكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (۷۵ ) ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (۷۶ )
فرشتگان به كافران مى گويند: "شما بُت ها را در دنيا مى پرستيديد، آن بُت ها كجا هستند؟". آنان در جواب مى گويند: "آن بُت ها از ديد ما ناپديد شدند، اكنون ما فهميديم كه پرستش آن بُت ها باطل بوده است، زيرا آن بُت ها به ما سودى نرساندند و ما را از آتش نجات ندادند، ما عمر خود را در راه بُت ها صرف كرديم، امّا چه فايده؟ عبادت هاى ما هيچ فايده اى براى ما نداشت، بت ها هيچ كارى براى ما نكردند، گويا كه اصلاً آن ها را عبادت نكرده ايم".
آرى، آنان در دنيا در مقابل بُت ها سجده مى كردند، تو براى هدايت آنان پيامبران را فرستادى، امّا آنان پيامبران را دروغگو خطاب كردند، آنان حقّ را شناختند و آن را انكار كردند، تو هم آنان را به حال خود رها كردى تا در گمراهى خود غوطهور شوند، تو در دنيا به آنان مهلت مى دهى، امّا وقتى قيامت بر پا شود، آنان را به بهشت راهنمايى نمى كنى، جايگاه آنان آتش سوزان جهنّم است.
* * *
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ (۷۷ )
در قرآن به كافران وعده دادى كه اگر به انكار و كفر خود ادامه دهند، عذاب آنان فرا خواهد رسيد، كافران وقتى اين مطلب را شنيدند با خود گفتند: "محمّد، دير يا زود، از دنيا مى رود، با مرگ او، اين وعده ها هم بى اثر مى شود".
اكنون با پيامبر چنين سخن مى گويى: "اى محمّد ! بر اين سخنان شكيبايى كن كه وعده من حقّ است، اى محمّد ! فرقى نمى كند تو زنده باشى يا نه، بخشى از عذاب هايى كه به كافران وعده دادم به زودى فرا مى رسد. من آنان را به سزاى اعمالشان مى رسانم، در روز قيامت، آن ها براى حسابرسى نزد من مى آيند".
اين آيه، تقريباً يك سال قبل از هجرت پيامبر نازل شد، سه سال بعد، در جنگ "بدر" تو پيامبر را يارى كردى، در آن روز گروهى از اين كافران كشته شدند و به سزاى عملشان رسيدند، اين قسمتى از عذابى بود كه به آنان وعده داده بودى، بقيّه آنان را در قيامت، عذاب خواهى كرد، در آن روز، هيچ كس نمى تواند از عذاب تو رهايى يابد.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَمَا كَانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِيَ بِآَيَة إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ (۷۸ )
تو قبل از محمّد(صلى الله عليه وآله) پيامبران زيادى را براى هدايت انسان ها فرستادى، سرگذشت گروهى از آنان را در قرآن ذكر كردى و گروهى را هم در قرآن نامشان را بازگو نكردى، همه آنان فرستاده تو بودند و وظيفه داشتند انسان ها را به يكتاپرستى فرا خوانند.
هر كدام از آنان با مشكلات زيادى دست به گريبان بودند و گروهى از انسان هاى لجوج و متكبّر با آنان دشمنى مى كردند و آنان را دروغگو مى خواندند، كافران از پيامبران تقاضاى معجزه دلخواه خود را مى نمودند، امّا معجزه فقط در دست توست، هيچ پيامبرى حقّ نداشت بدون اذن تو معجزه اى بياورد. كافران با پيامبران دشمنى ها نمودند و تو در اين دنيا به كافران مهلت دادى و در عذاب آنان شتاب نكردى، وقتى روز قيامت فرا رسد، ميان پيامبران و دشمنان آنان، داورى مى كنى، قضاوت تو به حقّ است، پيامبران و پيروان آنان را در بهشت جاى مى دهى و كافران را به آتش جهنّم گرفتار سازى، در آن روز است كه كافران زيانكار مى گردند.
* * *
اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الاَْنْعَامَ لِتَرْكَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (۷۹ ) وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَلِتَبْلُغُوا عَلَيْهَا حَاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَعَلَيْهَا وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (۸۰ ) وَيُرِيكُمْ آَيَاتِهِ فَأَيَّ آَيَاتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ (۸۱ )
تو چهارپايان را براى انسان آفريدى تا از آن بهره مند شود و از گوشت آن ها استفاده كند، تو گوشت گوسفند، بز، شتر، گاو را بر او حلال كردى. همچنين منافع ديگرى براى انسان در چهارپايان قرار دادى، انسان از شير، پشم و پوست آن ها بهره مى برد و از چهارپايان براى سوارى استفاده مى كند. همچنين كشتى ها به امر تو درياها را مى شكافند و به هر طرف به پيش مى روند تا انسان ها از راه تجارت از فضل و كرم تو بهره مند شوند. تو اين همه نعمت به انسان ها دادى.
تو نشانه هاى قدرت خود را به انسان نشان مى دهى، به راستى اين انسان كدام يك را مى تواند انكار كند؟ اگر انسان در خلقت خود فكر كند، قدرت تو را مى يابد كه چگونه او را از قطره آبى خلق مى كنى. اگر او به آسمان و زمين نگاه كند، شگفتى هاى زيادى مى بيند، او هر كجا برود، آثار قدرت تو را مى بيند.
* * *
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الاَْرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآَثَارًا فِي الاَْرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۸۲ ) فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (۸۳ ) فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آَمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ (۸۴ ) فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ (۸۵ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا مى خواند، امّا آنان او را دروغگو مى خواندند و با او دشمنى مى كردند، چرا در زمين گردش نمى كنند و تاريخ گذشتگان را نمى خوانند؟
كسانى كه قبلاً روى زمين زندگى مى كردند، جمعيّت بيشترى داشتند و قدرتمندتر از مردم مكّه بودند و از نظر كشاورزى و آبادى، پيشرفته تر بودند، امّا هيچ چيز نتوانست آنان را از عذاب تو برهاند و عذاب را از آنان دور كند.
تو پيامبران را براى هدايت آنان فرستادى، به پيامبران معجزاتى آشكار دادى، آنان حقّ را شناختند و سپس آن را انكار كردند، آنان پيامبران خود را دروغگو خواندند و به آنچه از نياكان آموخته بودند، خشنود بودند.