سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۹۱. کتاب راه شیدایی | |
تعداد بازديد : | ۷۳ |
موضوع: | موضوعات ديگر |
نويسنده: | مهدي خداميان آراني |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | ۱۳۹۹ |
انتشارات: | نشر عطر عترت |
در باره کتاب : |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
مى خواهى بدانى كه در اين كتاب به دنبال چه هستم و درباره چه موضوعى سخن مى گويم، من مى خواهم از "رمز رشد و بالندگى تشيّع" و "شكوه مراسم غدير، عاشورا و فاطميّه" سخن بگويم.
بيا با هم به قرن چهارم هجرى برويم تا با حوادث آن روزگار آشنا شويم و بدانيم كه چگونه "آل بُويِه" توانستند "بغداد" را فتح كنند، بغداد در آن روزگار، مركز جهان اسلام بود، "آل بُويِه" صد و دوازده سال در آنجا حكومت كردند و شيعيان از آن موقعيّتى كه پيش آمده بود، بهره زيادى بردند و مكتب تشيّع را شكوه و عظمت بخشيدند.
آرى، در آن روزگار، شيعيانِ بغداد، "شعائر" يا "مناسبت هاى شيعه" را زنده كردند و با حضور اجتماعىِ خود، مكتب تشيع را از غربت درآوردند و باعث شدند تا جهان اسلام با تشيّع، بيشتر آشنا شود.
حرف هايت را از ياد نمى برم كه ديشب به من گفتى: "تا كى مى خواهى در اتاق خودت بنشينى و قلم به دست بگيرى و به كاغذ خيره بمانى؟". حقّ با توست، بايد از خانه بيرون بروم، هر چند كه براى يك نويسنده، هيچ جا مانند اتاق خودش نيست، چه شكوهى دارد اين تنهايى! مگر من از دنيا چه مى خواهم؟ اگر همين اتاق خلوت را از من نگيرند، به من همه چيز داده اند...
از اتاق بيرون مى آيم، صبح است و نسيم بهارى مىوزد، باران هم آمده است، نفسى تازه مى كنم، مدهوش اين عطر باران مى شوم، چند قدم مى روم، ولى به خانه باز مى گردم و قلم و كاغذ را برمى دارم و دوباره به راه مى افتم.
از كوچه ها عبور مى كنم، ديگر نزديك حرم رسيده ام، همان حرمى كه بهشت خدا در روى زمين است، درِ ورودى حرم را مى بوسم و وارد صحن مى شوم، چنين سلام مى دهم: "سلام بر تو اى دختر موسى بن جعفر! اى حضرت معصومه!"، وارد حرم مى شوم، ضريح را مى بوسم و سپس دو ركعت نماز مى خوانم...
از حرم كه بيرون مى آيم صداىِ جمعيّت به گوشم مى رسد، چه خبر است، گويا مردم به استقبال فرد مهمّى آمده اند، به راستى چه كسى به قم آمده است؟ از مردم سؤال مى كنم، به من چنين مى گويند: "مگر خبر ندارى كه امروز شيخ كُلَينى به قم آمده است؟" با شنيدن نام شيخ كُلَينى، غرق شادى مى شوم، پس به سوى جمعيّت مى روم، جلوتر مى روم، شيخ از اسب پياده مى شود و به سوى حرم مى رود.
نگاه كن! چقدر جمعيّت در كنار دروازه دولت جمع شده اند! عدّه اى هم به بيرون شهر آمده اند تا از شيخ كُلَينى استقبال كنند، اينان همان شيعيان بغداد هستند كه به استقبال شيخ آمده اند، اكنون زمان مناسبى است كه شهر، پايگاه علمى و فرهنگى تشيّع شود و بزرگ ترين "حوزه علميّه" در اينجا تشكيل شود و ميراثى ماندگار شكل گيرد، اين همان هدفى است كه شيخ كُلَينى به دنبال آن است، تا پيش از اين، عالمان شيعه چنين فرصتى را نداشتند كه در مركز جهان اسلام، اين چنين حضور پيدا كنند و به نشر تشيّع بپردازند، امروز بغداد، قطب جهان اسلام است، هر صدايى كه در اينجا بلند شود به گوش همه مسلمانان مى رسد، اينجا قلّه اى است كه همه آن را مى بينند.
همراه با شيخ كُلَينى به سوى حرم امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام)مى رويم، پس از زيارت به خانه اى كه براى شيخ آماده كرده اند مى رويم، اين خانه در كنار مسجد "بُراثا" قرار دارد، شيعيان علاقه زيادى به اين مسجد دارند و آن را بسيار مقدّس مى دانند، زيرا اينجا جايى است كه حضرت على(عليه السلام) در آن نماز خوانده است، آيا مى دانى اين ماجرا به ۲۹۰ سال قبل برمى گردد؟ وقتى حضرت على(عليه السلام) از جنگ نهروان باز مى گشتند گذرشان به اين منطقه افتاد پس در اينجا نماز خواندند، بعدها شيعيان در همان مكان، اين مسجد را بنا كردند.
پيش از اين هم، اين مسجد پايگاه شيعيان بود، چند سال قبل، دشمنان به اين مسجد هجوم بردند و عدّه اى از شيعيان را دستگير كردند و مسجد را با خاك يكسان كردند و بعد از چند سال، شيعيان بار ديگر مسجد را ساختند و آنجا را پايگاه خود قرار دادند.
اكنون شيخ تصميم گرفته است تا در همين مسجد، درس و بحث را شروع كند، خوب نگاه كن! شيخ كُلينى، كتاب "كافى" را براى جوانانِ شيعه بازگو مى كند و آنان را با احاديث اهل بيت(عليهم السلام)آشنا مى كند، جوانان از سخنان او بهره مى برند. شيخ كُلينى براى نوشتن اين كتاب، بيست سال، زحمت كشيده است، او اين كتاب را در وطن خود نوشته است ولى اكنون آن را در اينجا براى جوانان بازگو مى كند.
همسفرم! مى دانى كه اكنون دو سال است كه شيخ كُلَينى در بغداد است، او شاگردان زيادى تربيت كرده است و هر كدام از آنها، مى توانند همانند خورشيد بدرخشند و در ميان همه شاگردان، "جعفر بن قُولِويه" گل سرسبد است، بيشتر او را به نام "ابن قُولِوَيْه" مى شناسند. او اهل قم است (پدر او از علماى بزرگ قم بود و از دنيا رفته است و در قم دفن شده است). در اينجا اشاره كنم كه ابن قُولويه، شيفته امام زمان بود، او با اين كه حجّ واجب خود را انجام داده بود، يك سال تصميم گرفت تا فقط به عشق ديدن امام زمان(عليه السلام)به مكّه برود، ولى در اين سفر بيمار شد و در نيمه راه از اين سفر جا ماند ولى لطف امام زمان(عليه السلام) شامل حال او شد و اين پيام را براى او فرستاد: "تو سى سال ديگر زنده خواهى بود"، آرى، او اين گونه مورد توجه امام خويش قرار مى گيرد و زمانى مى آيد كه رهبر شيعيان خواهد شد.
اكنون ابن قُولِوَيه به بغداد آمده است، گويا شيخ كُلَينى از او دعوت كرده است تا به اينجا بيايد، البتّه زمانى كه شيخ كُلَينى در ايران بوده، ابن قُولِويه، سال هاى سال، نزد او درس خوانده است، شيخ كُلَينى، جايگاه ابن قُولِوَيه را براى مردم بازگو كرده و همه متوجّه مى شوند كه ابن قُولِوَيه، رهبر آينده شيعيان خواهد بود. (البتّه ابن قُولِوَيه هميشه در بغداد نمى ماند، بلكه گاهى به قم هم مى رود زيرا به حضور او در آن شهر هم نياز است).
در اين سال ها بيستمين خليفه عبّاسى بر تخت خلافت تكيه زده است، اين خليفه را به نام "راضى عبّاسى" مى شناسند، او پيرمردى با سياست است و به خوبى مى داند كه ديگر شيعيان را نمى توان حذف كرد، زيرا آنان به قدرت و جايگاه اجتماعى رسيده اند و مخالفت با شيعيان براى حكومت بسيار گران تمام خواهد شد، او با شيعيان مدارا مى كند و همواره تلاش مى كند تا با برنامه هاى آنان مخالفت نكند.
* * *
همسفرم! حساب زمان را دارى يا نه؟ امروز دهمين روز حكومت آل بويه در بغداد است، ده روز پيش، "مُعزّالدولة"، بغداد را فتح كرد، او همه امور حكومتى را در دست گرفته است، اكنون مُستكفى بر تخت خلافت تكيه زده است، ولى امروز خبر مهمى به من رسيده است! آيا مى خواهى آن را برايت بگويم؟
"كودتا" در پيش است! مُستكفى مى خواهد كودتا كند، او عدّه اى از بزرگان را به كاخ خود فرا خوانده است. او روى ترك ها كه در اصل از مغولستان هستند، حساب باز كرده است. خطرى در كمين است!
يكى از كسانى كه به مُعزّالدولة علاقه دارد نزد او مى رود و به او خبر مى دهد كه ديشب نامه اى از طرف مُستكفى به او رسيده است، در آن نامه آمده است: "هر چه زودتر به صورت ناشناس، خودت را به كاخ من برسان!".
وقتى مُعزّالدولة اين سخن را مى شنود، مى فهمد كه مُستكفى به فكر خيانت است و نقشه اى در سر دارد، براى همين سريع به لشكر آل بويه فرمان مى دهد تا در اطراف دربار جمع شوند.
مُعزّالدولة در بغداد حكومت مى كند، روز به روز بر شكوه حكومت آل بويه افزوده مى شود، امروز آل بويه، قدرت اوّل در جهان اسلام هستند. در اينجا سخنى از "ابن خلدون" را ذكر مى كنم، (او يكى از بزرگ ترين تاريخ نويسان جهان اسلام است)، او مى گويد: "آل بويه صاحبِ دولت بزرگى شدند، به راستى كه حكومت آنان، مايه افتخار مسلمانان است".
سال هاى سال از آغاز حكومت مُعزّالدولة مى گذرد، به ياد دارى كه او در سال ۳۳۳ هجرى، بغداد را فتح كرد، اكنون هجده سال از آن زمان گذشته است، ما در سال ۳۵۱ هجرى هستيم و من مى خواهم از فرمانى كه مُعزّالدولة در اين سال داده است برايت سخن بگويم. او فرمان مى دهد تا در مساجد شيعيان، "لعنِ دشمنان" نوشته شود تا همه آن را ببينند، امروز به هر مسجدى كه شيعيان در آن نماز مى خوانند قدم بگذارى آن نوشته را مى بينى.
آيا مى خواهى آن نوشته را برايت بخوانم؟ در اين نوشته از كسانى كه در حقّ اهل بيت(عليهم السلام) ظلم كردند بيزارى جسته شده است، اين نوشته به گونه اى است كه شفاف و بى پرده، بيزارى از چند نفر از ستمگران را بازگو مى كند (لزومى ندارد كه من درباره آن نوشته، بيشتر توضيح بدهم، كسى كه با حوادثى كه بعد از رحلت پيامبر روى داد، آشنا باشد، مطلب را متوجّه مى شود).
مدّتى اين نوشته در مساجد شيعه نصب است، دشمنان نمى توانند آن را تحمّل كنند و اعتراض شديدى مى كنند، به بعضى از مساجد حمله مى كنند و آن نوشته ها را از بين مى برند، اين بار مُعزّالدولة دستور مى دهد تا اين جمله در مساجد شيعه نوشته شود: "لَعَنَ اللهُ الظالِمينَ لِآلِ رسولِ الله": "خدا همه كسانى كه به خاندان پيامبر ظلم كردند را لعنت كند".
اگر امروز به وضعيّت شيعيان نگاه كنى مى بينى كه دو پايه مهم مكتب تشيّع آماده شده است، "پايه علمى" و "پايه اقتصاد". اين ها دو زيرساخت مهم هستند، اكنون وقت آن است كه كار فرهنگى شروع شود و تشيع به سمت "جهانى شدن" پيش رود، براى جهانى شدن نياز به اين است كه شيعه، ديده شود، اين ديده شدن، نياز به طرح و برنامه دارد، بايد كارى كرد كه پيام مكتب شيعه به همه جا مخابره شود. اينجا "نقطه عطف" براى تشيّع است.
* * * مهم ترين باور مكتب تشيّع، "اصل امامت" است، اين اصل، همان چيزى است كه شيعه را از مكتب هاى ديگر جدا مى كند، امامت، عهدى آسمانى است، خدا هرگز انسان ها را بدون امام رها نمى كند و براى جانشينى بعد از پيامبر، برنامه دارد. در روز غدير، دين با ولايت على(عليه السلام)و يازده امام از نسل او، كامل شد، اسلامِ بدون امامت، ناقص است كه هرگز نمى تواند انسان را به كمال برساند.
اين برنامه اى بود كه خدا براى رستگارى انسان ها مشخّص كرده بود ولى بعد از اين كه پيامبر از دنيا رفت، مردم با "ابوبكر" بيعت كردند و مسير خلافت به جايى رسيد كه شخصى همچون "يزيد"، خليفه مسلمانان شد و وقتى امام حسين(عليه السلام) به سوى كوفه آمد، دستور داد تا آن حضرت را شهيد كنند و حادثه "عاشورا" پيش آمد.
گروهى از شيعيان با مُعزّالدولة سخن گفته اند و براى او اهميّت "كاروان شادى" در روز غدير را بازگو كرده اند و از او خواسته اند تا آنان را براى برپايى آن جشن باشكوه، يارى كند. مُعزّالدولة قول داده است تا در اين زمينه همكارى كند.
آرى، اينجا بغداد است و دشمنان برپايى جشن غدير را نمى پسندند، آنان سال هاى سال تلاش كرده اند تا نورِ غدير را خاموش كنند، بعضى از علماى آنان، "غدير" را انكار كرده اند، هر كارى از دست آنان برمى آمده است انجام داده اند، ولى اكنون برپايى مراسم غدير در بغداد (كه پايتخت جهان اسلام است)، همه زحمات آنان را تباه مى كند، اگر مُعزّالدولة فرمان حكومتى ندهد، چه بسا آنها دسيسه اى كنند و براى شيعيان مشكلاتى پيش آورند.
مُعزّالدولة صبر مى كند و چيزى را آشكار نمى كند ولى مقدّمات كار را فراهم مى كند، دستور مى دهد تا شيعيان پرده هاى رنگى كه نشانه شادى است آماده كنند.
* * *
ديدى همسفرم كه چه جمعيّت زيادى در "كاروان غدير" شركت كرده بود! با ديدن اين جمعيّت انبوه به ياد سخنى از امام صادق(عليه السلام)مى افتم كه روز غدير را به عنوان روز "پيمان بزرگ" و روز "جمعِ مشهود" معرفى مى كند:
يَومَ الْجَمْعِ الْمَشْهُودِ!
به راستى منظور از "جمع مشهود" چيست؟ روز غدير روزى است كه مردم بايد جمع بشوند و اين جمعيّت، ديده بشود! "جمع مشهود" يعنى "جمعيّتى كه ديده بشود"، اگر مردم مثلاً در خانه اى جمع بشوند و جشن بگيرند، اين كار آنها، "جمع مشهود" نيست، بايد مردم بيرون بيايند و همگان آنها را ببينند، اين چيزى است كه امام صادق(عليه السلام)درباره آن سخن مى گويد، جشنى كه در خانه يا مسجد برگزار شود، هر چند باشكوه باشد، "جمع مشهود" نيست.
آرى، اگر ما بخواهيم به سخن امام صادق(عليه السلام) عمل كنيم بايد مانند شيعيان بغداد به خيابان بياييم و "كاروان شادى" راه بياندازيم تا همه، عظمت اين روز را ببينند، خيلى ها اهل مسجد نيستند و شايد در همه مدّت زندگى خود، پا در مسجد نگذارند، خيلى ها اصلاً اهل مجالس مذهبى نيستند، ولى آنها ناچار هستند كه از خيابان عبور كنند، وقتى كه "كاروان غدير" راه مى افتد همه آن را مى بينند. آرى، "كاروان غدير" همان "جَمع مشهود" است. ما مى خواهيم به سخن امام صادق(عليه السلام)عمل كنيم.
همسفرم! از من مى خواهى تا برايت بيشتر سخن بگويم، اگر سكوت كنم، سؤالاتى در ذهن تو نقش مى بندد و چه بسا كسى پاسخگوى آن ها نباشد، آيا مى دانى فرشتگان در روز غدير چه برنامه اى دارند؟ اين سخن امام رضا(عليه السلام)را با دقّت گوش كن تا به اسرار روز غدير پى ببرى، آن حضرت چنين فرمود:
در روز غدير جبرئيل فرمان مى دهد تا منبرى در آسمان ها نصب كنند، جبرئيل بالاى آن منبر مى رود، همه فرشتگان گرد آن منبر جمع مى شوند و همه مدح و ثناى پيامبر را مى نمايند و براى شيعيان استغفار مى كنند و از خدا مى خواهند تا خطا و گناه آنان را ببخشد و رحمت خود را بر آنان نازل كند، سه روز دعاى فرشتگان در حقّ شيعيان ادامه دارد... روز غدير روزى است كه خدا عمل و تلاش شيعيان را قبول مى كند و از خطاى آنان مى گذرد، روز غدير روز شادمانى و هديه دادن است، روز نشر علم و آگاهى است، روزى است كه دل ها شاد مى شود، روز عيد بزرگ است، روزى است كه دعاها مستجاب مى شود، روز پوشيدن لباس نو است، روزى است كه غم ها برطرف مى شود، روزى است كه بايد زياد بر محمّد و آل محمّد، درود فرستاد، روزى است كه مؤمنان به آرامش مى رسند و به يكديگر مهربانى مى كنند، روزى است كه بايد از گناه دورى كرد و به بندگى خدا رو آورد. روز غدير، روز زينت است، هر كس در اين روز زينت كند (لباس نو بپوشد و عطر بزند) خدا گناهان او را مى بخشد. خدا در روز غدير، ولايت را بر زمين و آسمان عرضه كرد....
روز غدير در آسمان ها مشهورتر از روى زمين است، در اين روز فرشتگان گرد هم جمع مى شوند و اجتماع بزرگى را تشكيل مى دهند، در بهشت، قصرى بسيار باشكوه وجود دارد... وقتى روز غدير فرا مى رسد، اهل آسمان ها وارد آن قصر مى شوند و ذكر خدا را مى گويند، پس فرشته اى بر سر آنان مشك و عنبر مى ريزد....
در اينجا سخن امام رضا(عليه السلام) به پايان مى رسد، اگر به اين سخن توجّه كنى، شكوه و عظمت روز غدير را بهتر درك مى كنى!
اينجا بغداد است، دوازده روز از روز غدير مى گذرد. ماه "محرّم" فرا رسيده، ماهى كه سراسر غم و اندوه است و بايد لباس سياه بر تن كرد و بر مظلوميّت امام حسين(عليه السلام)اشك ريخت.
شيعيان بغداد تصميم مى گيرند تا در روز عاشورا، "دسته عزادارى" راه بياندازند و به خيابان بيايند و به سر و سينه بزنند، اين اوّلين بار است كه هيأت عزادارى، شكل مى گيرد، تا امروز به شيعيان اجازه نمى دادند اين گونه مراسم عزادارى برپا كنند، وقتى "هيأت" بيرون بيايد و مردم با لباس سياه در خيابان ها عزادارى كنند، عاشورا زنده مى شود و جلوه آن در جامعه بيشتر مى شود.
* * * روز عاشورا كه مى شود بازارهاى بغداد براى سوگوارى بسته مى شود، پرده هاى سياه در شهر نصب مى شود، شيعيان (زن و مرد) در حالى كه لباس مشكى به تن كرده اند به خيابان ها مى آيند، نوحه خوانان نوحه مى خوانند و مردم بر سر و صورت مى زنند و بر مظلوميّت امام حسين(عليه السلام)اشك مى ريزند و عزادارى مى كنند، خيلى ها آب نمى نوشند و به ياد تشنگى امام حسين(عليه السلام)، تشنگى را تجربه مى كنند.
همسفرم! نمى دانم آيا اين سخن مرا قبول دارى؟ من بر اين باورم كه ما بايد به سؤالات جوانان، احترام بگذاريم و اجازه بدهيم ذهن جستجوگر آنها، سؤالات خود را مطرح كند، اين جوانان، سرمايه هاى مكتب تشيّع هستند، چقدر خوب است ما به آنان احترام بگذاريم و آنان را به ساحل آرامش برسانيم.
از من مى خواهى تا شفّاف تر سخن بگويم، مى خواهى بدانى كه منظور من چيست، يادت هست در روز عاشورا، جوانى نزد من آمد و از من سؤال پرسيد، سؤال آن جوان مرا به فكر فرو برد، اسم او، فرهاد بود. او از من پرسيد: "آيا بيرون آمدن مردم و دسته عزادارى، چيز جديدى است؟ آيا اهل بيت(عليهم السلام) آن را تأييد مى كنند؟".
فرهاد در جستجوى حقيقت بود، ما وظيفه داريم او را قانع كنيم، يادت هست همان روز، چند نفر كه در اطراف ما بودند با سردى با فرهاد برخورد كردند، كار آنها درست نبود، من در اين مدّت در جستجوى جواب آن سؤال بودم و خدا را شكر كه توانستم به جواب برسم.
آن روز من به فرهاد قول دادم كه به دنبال پاسخ بروم، او آدرس خود را به من داد، اكنون مى خواهم به ديدارش بروم، آيا تو همراه من مى آيى؟
همسفرم! همراهم بيا تا از بغداد، خبرهايى بگيريم! سال هاى سال مراسم غدير و هيأت عزادارى در بغداد برگزار مى شود و اين باعث رشد تشيّع مى شود، روز عاشورا، دسته هاى عزادارى به راه مى افتد، بازار تعطيل مى شود، عزاداران بر صورت خود، لطمه مى زنند، پارچه هاى سياه در بازارها آويخته مى شود.
رفت و آمد مسافران در بغداد (كه قطب جهان اسلام است) زياد است، خيلى ها اين دو مراسم را مى بينند و به آن فكر مى كنند، روحى تازه در مكتب تشيّع دميده شده است، علماى شيعه هم با كمال آرامش در حال نوشتن و تقويت بناىِ علمى تشيّع هستند، اين همان عصر طلائى است كه خدا آن را براى اين مكتب فراهم كرد تا بعد از سال ها، اين مكتب آسمانى از مظلوميّت درآيد.
از شهرهاى مختلف خبر مى رسد كه افراد زيادى به تشيّع رو آورده اند، در بعضى از شهرها مراسم غدير و عاشورا برگزار مى شود (مثلاً خبر مى رسد كه در قم، كاشان، كرج، مردم اقدام به برگزارى اين مراسم كرده اند، اگر اين فرصت پيش آمده ادامه پيدا كند، اين فرهنگ در شهرهاى ديگر هم جلوه گر خواهد شد). در بغداد هم تعداد شيعيان زيادتر شده است، روز به روز بر شكوفايى تشيّع افزوده مى شود. غير از منطقه كَرخ، چند محله مهم ديگر بغداد (مثل محله باب الطاق) شيعه مى شوند.
* * *
بالاى درخت خرما رفته ام و دارم خرماى تازه مى خورم، صاحب نخلستان به من گفته است كه اگر خرماى اين درخت را بچينم ده كيلو خرما به من مى دهد. مشغول چيدن خرما هستم كه از دور، صداى طبل و شيپور به گوشم مى رسد، تعجّب مى كنم اين وقت سال كه وقت شادى و جشن نيست. بى خيال مى شوم و كار خودم را انجام مى دهم.
لحظاتى مى گذرد، تو از راه مى رسى و به من نگاه مى كنى و با صداى بلند مى گويى:
ــ آقاى نويسنده! رفته اى بالاى درخت چه كنى؟
ــ مگر نمى بينى دارم خرما مى چينم!
همسفرم! نگاه كن! هنوز شيخ مفيد رهبر شيعيان بغداد است، او شاگردان زيادى تربيت كرده است، در سال ۴۰۸ هجرى، جوانى كه فقط بيست و سه سال دارد از شهر "طوس" به بغداد مهاجرت مى كند، او از ايران مى آيد تا از درس شيخ مفيد بهره بگيرد، كسى نمى داند كه در آينده اين جوان، مايه اميد و نجات مكتب تشيع خواهد شد، او همان "شيخ طوسى" است.
سال ۴۰۹ هجرى فرا مى رسد، دشمنان دست به فتنه مى زنند و شيخ مفيد را از بغداد تبعيد مى كنند و بار ديگر به محله كَرخ حمله مى كنند و قسمتى از آن را به آتش مى كشند (در قرن چهارم و پنجم، دشمنان بيش از ده بار محله كَرخ را به آتش مى كشند). بعد از مدتى شيخ مفيد به بغداد باز مى گردد.
* * * چهار سال مى گذرد، سال ۴۱۳ هجرى فرا مى رسد، در اين سال شيعيان به غم بزرگى گرفتار مى شوند، شيخ مفيد از دنيا مى رود و دشمنان، روز مرگ او را روز شادى اعلام مى كنند زيرا شيخ مفيد بسيارى از سنى هاى باانصاف را شيعه كرده است، "ابن نقيب" يكى از علماى بزرگ اهل سنّت است، وقتى او خبر رحلت شيخ مفيد را مى شنود به سجده مى رود و خدا را شكر مى كند و مجلس شادى برپا مى نمايد، اين نشان مى دهد كه چقدر قدرت علمىِ شيخ مفيد بر دل آنها، هراس افكنده بوده است.
اكنون نوبت ماست، شيعيان در طول تاريخ به ميدان آمدند و غدير و عاشورا را زنده نگاه داشتند، اكنون فرصتى براى ما فراهم شده است تا فاطميّه را برپا داريم.
اگر تاريخ را مطالعه كنى مى بينى كه تشيّع همواره با مظلوميّت همراه بوده است، يازده امام از امامان شيعه، مظلومانه به شهادت رسيده اند، چقدر كتاب هاى شيعه در آتش خشم دشمنان سوخت! چقدر علماى شيعه را به شهادت رساندند.
شيعه هرگز بر سر دار رفتن ميثم تمار را از ياد نمى برد، مگر جُرم و گناه ميثم چه بود؟ چرا حادثه كربلا پيش آمد؟ چرا معاويه فرمان داد هر كس كه نامش "على" بود خانه را بر سرش خراب كنند و خون او را بريزند؟ دشمنان همواره تلاش كردند تا مكتب تشيّع را نابود كنند و هويّت آن را از بين ببرند و كارى كنند كه شيعيان هم مانند سنّى ها فكر كنند.
اگر جامعه اى بخواهد به بقاى خود دست يابد، بايد هويّت خود را حفظ كند، وقتى فرهنگ هاى مختلف به يك جامعه هجوم مى آورند، اين هويّت جامعه است كه باعث بقاى آن مى شود.