سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۵۶. کتاب تفسير باران، جلد ششم | |
تعداد بازديد : | ۱۳۶ |
موضوع: | تفسير قرآن |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دوم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | تفسير قرآن، سوره اِسراء، كهف، مريم، طه. |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
شما در حال خواندن جلد ششم كتاب "تفسير باران" مى باشيد، من تلاش كرده ام تا براى شما به قلمى روان و شيوا از قرآن بنويسم، همان قرآنى كه كتابِ زندگى است و راه و رسم سعادت را به ما ياد مى دهد.
خدا را سپاس مى گويم كه دست مرا گرفت و مرا كنار سفره قرآن نشاند تا پيام هاى زيباى آن را ساده و روان بازگو كنم و در سايه سخنان اهل بيت(عليهم السلام) آن را تفسير نمايم.
اميدوارم كه اين كتاب براى شما مفيد باشد و شما را با آموزه هاى زيباى قرآن، بيشتر آشنا كند.
۱ - اين سوره "مكىّ" است و سوره شماره ۱۷ قرآن مى باشد.
۲ - "اِسراء" به معناى مسافرت در شب مى باشد. در آغاز اين سوره از سفر آسمانى پيامبر (معراج) سخن به ميان آمده است، اين سفر در شب انجام گرفت، به همين خاطر آن را به اين نام خوانده اند.
۳ - موضوعات مهمّ اين سوره چنين است: ماجراى معراج، تاريخ بنى اسرائيل، وجود حساب و كتاب در زندگى انسان، احترام به پدر و مادر، نكوهش بخل، زنده به گور كردن دختران در روزگار جاهليت، معجزه قرآن...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آَيَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (۱ )
تو از هر عيب و نقص، پاك هستى و بنده خود محمّد(صلى الله عليه وآله) را شبى به سفر آسمانى بردى و او را مهمان اهل آسمان ها نمودى. تو او را از مسجدالحرام، از كنار كعبه به بيت المقدس در فلسطين بردى، همان بيت المقدس كه اطراف آن را بركت دادى، كه تو شنوا و بينا هستى و از راز دل همه باخبر هستى.
تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به معراج بردى، از مكّه او را به فلسطين بردى تا در مسجدالأقصى نماز بخواند.
مسجد الأقصى !
وَآَتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا (۲ ) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوح إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورًا (۳ )
اكنون برايم از يهوديان (بنى اسرائيل) سخن مى گويى، آنان اوّلين امّت بزرگ تاريخ بودند، تو مى خواهى از سرنوشتشان عبرت بگيرم و لغزش هاى آنان را بشناسم و از آن ها پرهيز كنم. تو به آنان نعمت هاى فراوانى دادى، امّا آنان ناسپاسى كردند و براى همين به عذاب تو گرفتار شدند.
يهوديان در مصر زندگى مى كردند و گرفتار ظلم و ستم فرعون بودند، تو موسى(عليه السلام) را براى نجات آنان فرستادى و كتاب تورات را به او دادى تا با آن يهوديان را هدايت كند، تو از آنان خواستى تا به غير تو تكيه نكنند و فقط به تو توكّل كنند.
به يهوديان يادآورى كردى كه آن ها از نسل ياران نوح(عليه السلام)هستند كه تو آنان را سوار بر كشتى نوح(عليه السلام) كردى و از طوفان بزرگ نجات دادى. يهوديان بايد به اين موضوع فكر كنند، آن ها از نسل بهترين بندگان تو هستند، پس بايد شكر تو را به جا آورند و نوح(عليه السلام) را الگوى خود قرار دهند، نوح(عليه السلام) بنده اى شكرگزار بود و شكر نعمت هاى تو را به جا مى آورد.
وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إسْرائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الاَْرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا (۴ ) فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْس شَدِيد فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا (۵ )
در تورات درباره يهوديان سخن گفتى و آينده آنان را به موسى(عليه السلام) خبر دادى، آينده اى كه آنان پيش رو داشتند اين بود: "يهوديان دو بار در سرزمين خود به قدرت و حكومت مى رسند، امّا ظلم و فساد و خونريزى مى كنند، پس تو كسانى را مى فرستى كه حكومت يهوديان را سرنگون مى كنند و آنان را ذليل و خوار كنند".
در اينجا سخن از دو وعده توست، دو وعده مجازات !
* * *
ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَال وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا (۶ ) إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَْخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّة وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا (۷ ) عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا (۸ )
آرى، يهوديان با ذلّت و خوارى در بابل زندگى مى كردند، صد و پنجاه سال گذشت. يهوديان از گناهان خود توبه كردند و به نيكوكارى رو آوردند، هر كس خوبى كند، به خودش خوبى كرده و هر كس بدى مى كند، باز به خودش بدى كرده. وقتى يهوديان به خوبى ها رو آوردند، تو هم وسيله نجات آنان را فراهم كردى.
بخت النصر از دنيا رفته بود و جانشين او بر عراق حكومت مى كرد، كوروش پادشاه ايران تصميم گرفت به عراق حمله كند و آنجا را تصرّف كند. وقتى كوروش عراق را تصرّف كرد و به يهوديان اجازه داد تا به بيت المقدس باز گردند. كوروش به آنان كمك كرد تا مسجدالاقصى را بازسازى كنند. (بازگشت يهوديان به بيت المقدس چهارصد و پنجاه سال قبل از ميلاد عيسى(عليه السلام)بود).
تو يهوديان را به بيت المقدس بازگرداندى و به آنان ثروت و فرزندان زيادى دادى و شمار آنان را زياد و زيادتر كردى.
إِنَّ هَذَا الْقُرْآَنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا (۹ ) وَأَنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (۱۰ )
از سرگذشت يهوديان سخن گفتى، تورات، كتاب آسمانى تو بود كه بر موسى(عليه السلام) نازل كردى، تورات آنان را به سوى اطاعت از تو فرا خواند و راه سعادت را به آنان نشان داد، اكنون تو قرآن را براى هدايت بشر فرستادى، اين قرآن همه مردم را به سوى دين اسلام دعوت مى كند، اسلام دينى است كه استوار و پاينده است. قرآن به مؤمنانى كه كارهاى شايسته انجام مى دهند، مژده پاداشى بزرگ مى دهد، همچنين به كسانى كه به قيامت ايمان نمى آورند، هشدار مى دهد كه عذاب دردناكى در انتظار آنان است.
* * *
وَيَدْعُ الاِْنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الاِْنْسَانُ عَجُولًا (۱۱ )
انسان آنچه را كه مى بيند، اگر آن را براى خود مفيد بداند، آرزوى آن را مى كند و به دنبالش مى رود تا به دستش آورد. اين ويژگى انسان است، خيلى زود خواهان چيزى مى شود، اگر او قدرى فكر و انديشه كند، چه بسا مى فهمد آنچه آرزو كرده است، به ضرر اوست.
انسان زود آرزو مى كند، زود تصميم مى گيرد چيزى را داشته باشد و نمى داند كه خيلى ها با عجله كردن، بدى را براى خود خواسته اند. آرى، انسان همواره عجول است، براى همين گاهى به جاى نيكى، بدى خود را مى خواهد.
تو قرآن را نازل كردى و از همه مى خواهى از دستورات تو اطاعت كنند، كسى كه به قرآن عمل مى كند، شايد از ثروت دنيا كم داشته باشد، امّا سعادت آخرت را دارد.
وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آَيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آَيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آَيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْء فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلًا (۱۲ )
شب و روز، نشانه اى از قدرت تو هستند، شب را تاريك و روز را روشن ساختى تا انسان در روز به كار و تلاش بپردازد و شب استراحت كند.
پيدايش شب و روز كه از گردش زمين به دور خود پديد مى آيد، نشانه روشنى از قدرت توست، نظم دقيقى كه در اين طلوع و غروب خورشيد قرار داده اى، شگفت انگيز است. با حركت زمين به دور خورشيد، چهار فصل به وجود مى آيد و با حركت ماه به دور زمين، دوازده ماه قمرى پديد مى آيد.
تو در مسير حركت ماه، مكان هايى قرار دادى تا هر شب در يك نقطه از آسمان باشد تا به اين وسيله، حساب روز و ماه را بدانيم. اين يك تقويم طبيعى براى بشر است.
وَكُلَّ إِنْسَان أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا (۱۳ ) اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا (۱۴ )
تقدير يا سرنوشت هر انسانى همراه اوست، گويى آن را به گردنش آويخته اى، هر كجا برود، همراه اوست.[۳۱] كردار و گفتار انسان ثبت مى شود، دو فرشته را مأمور كرده اى تا كردار و گفتار هر كس را در پرونده اعمال او بنويسند، روز قيامت آن پرونده را به دست خود او مى دهى، او پرونده اعمال خود را آشكارا مى بيند.
در آن روز به او مى گويى: "نامه اعمالت را بخوان و حساب خود را بدان، كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى". وقتى او نگاه مى كند مى بيند همه اعمالش ثبت شده است و كوچك ترين چيز از قلم نيفتاده است.
مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا (۱۵ )
تو اين قرآن را به قلب محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كردى و از او خواستى تا آن را براى مردم بخواند، گروهى از مردم با او دشمنى كردند و سخن او را نپذيرفتند، محمّد(صلى الله عليه وآله) براى آنان ناراحت مى شد، او دوست داشت آنان ايمان بياورند، امّا تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را نفرستاده بودى تا مردم را مجبور به ايمان كند، ايمانى كه از روى اجبار باشد، ارزشى ندارد.
او فقط مأمور بود پيام تو را به همه برساند، اگر آنان تو را پذيرفتند و به قرآن ايمان آوردند، خودشان سود كرده اند، اگر هم قرآن را انكار كردند، به خود ضرر زده اند.
در روز قيامت، هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نخواهد كشيد، هرگز كسى را به گناه ديگرى عذاب نمى كنند.
وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا (۱۶ )وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوح وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا (۱۷ )
تو هرگز مردم شهرى را بدون اتمام حجّت به عذاب گرفتار نساختى، ابتدا پيامبرى را به سوى بزرگان و پيشوايان آنان فرستادى تا آنان را به اطاعت و بندگى تو دعوت كنند، امّا آنان مخالفت كردند و بر تبهكارى خود اصرار ورزيدند، مردم آن شهر نيز از رهبران خود پيروى كردند و سخن پيامبر تو را دروغ خواندند، آن وقت بود كه عذاب تو فرا رسيد و همه آنان را نابود كردى و شهرشان را زير و رو نمودى.
اين قانون تو بود و بر امّت هاى قبلى نيز جارى بود، قوم نوح، سخنان نوح(عليه السلام)را دروغ شمردند و در طوفانى سهمگين غرق شدند. قوم عاد سخنان هود(عليه السلام)را تكذيب كردند و گرفتار تندبادها شدند و از بين رفتند.
قوم "ثَمود" هم پيامبرى صالح(عليه السلام) را انكار كردند و شتر او را كه معجزه اى آسمانى بود، كشتند و زلزله اى ويرانگر، شهر آنان را با خاك يكسان كرد و همه نابود شدند.
مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا (۱۸ ) وَمَنْ أَرَادَ الاَْخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا (۱۹ ) كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا (۲۰ )
تو انسان ها را به دو گروه تقسيم مى كنى:
* گروه اوّل:
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فقط به اين دنيا فكر مى كنند و در جستجوى لذّت ها و خوشى هاى دنيا هستند.
انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْض وَلَلاَْخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَات وَأَكْبَرُ تَفْضِيلًا (۲۱ )
از من مى خواهى تا به زندگى مردم در اين دنيا نگاه كنم، بعضى ثروت زيادى دارند، بعضى فقيرند. از روى مصلحت و حكمتى كه خود مى دانى، برخى را بر برخى ديگر برترى داده اى، اين لازمه زندگى دنياست، اگر همه مردم از هر جهت يكسان بودند، زندگى بشر فلج مى شد.
اكنون به من خبر مى دهى كه در روز قيامت، همه انسان ها در يك مقام نخواهند بود، در آنجا هم بعضى بر بعضى ديگر برترى خواهند داشت.
البته اختلاف مقام انسان ها در روز قيامت، بسيار زيادتر از اختلاف مقام آنان در دنيا مى باشد، يك انسان در اوج عزّت و شكوه و در بهترين جايگاه بهشت خواهد بود، ديگرى در جهنّم و در پست ترين جاى آن !
لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آَخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولًا (۲۲ )
از من مى خواهى تا براى تو شريك قرار ندهم كه اگر چنين كنم به خاك خوارى خواهم نشست. شرك به تو انسان را از كمال و سعادت باز مى دارد و او را خوار مى كند.
كسى كه بُتى را شريك تو مى داند خود را در مقابل موجودى كه از خودش پست تر است، كوچك مى كند.
* * *
وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا (۲۳ ) وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا (۲۴ )
تو فرمان مى دهى كه جز تو كسى را نپرستم، يكتاپرست باشم و به پدر و مادر خود نيكى كنم، هرگاه يكى از آن ها يا هر دو به سنّ پيرى رسيدند، به آنان كمترين ظلمى روا ندارم و با آنان تندى نكنم، آن ها را آزرده خاطر نسازم، با احترام و مهربانى با آنان سخن بگويم و از روى محبّت نسبت به آنان فروتنى كنم و براى آنان چنين دعا كنم: "بارخدايا ! پدر و مادر مرا رحمت كن زيرا آنان مرا در كودكى پرورش دادند و زحمت مرا كشيدند".
در اينجا نيكى به پدر و مادر را بعد از "يكتاپرستى" ذكر كرده اى، پس از شناخت تو، هيچ چيز مهم تر از احترام به پدر و مادر نيست. اين درس بزرگى است كه امروز از سخنت فرا گرفتم.
وقتى پدر و مادر من جوان و سرپا هستند، مهربانى من با آنان هنر نيست، هنر اين است كه هنگام پيرى، آنان را به خانه سالمندان نبرم !
رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلاَْوَّابِينَ غَفُورًا (۲۵ )
از من خواستى تا براى پدر و مادرم دعا كنم و از تو بخواهم آنان را ببخشى و رحمتت را بر آنان نازل كنى.
وقتى پدر و مادر به سنّ پيرى مى رسند، بعضى فرزندان براى اين كه زودتر به ارث برسند، آرزوى مرگ آن ها را مى كنند. اگر پدر و مادرى در سنّ پيرى، بيمار شوند، بعضى فرزندان در دل خود مى گويند: "كى پدر و مادر ما مى ميرد تا ما راحت شويم؟".
آنان چيزى به زبان نمى آورند، امّا تو از آنچه در دل آن ها مى گذرد، باخبر هستى ! تو چنين چيزى را نمى پسندى، پدر و مادرى كه اين همه براى فرزندان خود زحمت كشيدند، شايسته چنين سخنانى نيستند.
وَآَتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا (۲۶ )
"حقّ خويشاوندان خود را بده، نيازمندان و در راه ماندگان را دستگيرى كن و اسراف نكن".
اين سخن تو با پيامبر درسى براى همه مسلمانان است، مسلمان بايد از حال خويشان خود باخبر باشد و به نيازمندان و در راه ماندگان كمك كند.
نازل شدن اين آيه ماجرايى شنيدنى دارد:
إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا (۲۷ ) وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَة مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُورًا (۲۸ ) وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا (۲۹ )
تو از من مى خواهى تا مال خود را در راه باطل خرج نكنم، از اسراف پرهيز كنم، اسراف كنندگان برادران شيطان هستند، زيرا آنان از شيطان پيروى مى كنند، تو به شيطان نعمت هاى زيادى دادى ولى او ناسپاسى كرد و از درگاه تو رانده شد، كسانى كه اسراف مى كنند، در واقع ناسپاسى مى كنند.
گاهى پيش مى آيد كه وضع مادى من خوب نيست و در آن شرايط شخص نيازمندى از من درخواست كمك مى كند. از من مى خواهى در اين گونه موارد، با احترام با آنان سخن بگويم، با روى خوش و با سخنى آنان را به رحمت تو اميد دهم، اگر نمى توانم به آنان كمكى كنم، مبادا دل آن ها را بشكنم.
در كمك به ديگران بايد متعادل رفتار كنم، نه خسيس باشم و نه بى اندازه بخشش كنم، اگر همه مال خود را به ديگران ببخشم، خودم محتاج و نيازمند مى شوم، آن وقت با حسرت و پشيمانى، زانوى غم بغل مى گيرم. در هر كارى، اعتدال خوب است. زندگى من بايد بر مسير اعتدال باشد.
إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا (۳۰ )
من بايد بدانم كه تو رزق و روزى را براى هر كس كه بخواهى گشايش مى دهى يا تنگ مى گيرى، تو به حال بندگان خود آگاه و بينا هستى، مقدار رزق و روزى هر كس از روى حكمت مشخّص شده است، تو صلاح مى دانى كه بنده اى در فقر زندگى كند و روزىِ او اندك باشد، تو مى دانى اگر او به ثروت برسد، طغيان مى كند و خود را از سعادت محروم مى كند.
گاهى صلاح بنده اى را در بيمارى مى دانى و براى همين سلامتى را از او مى گيرى، چه بسا اگر او سالم باشد، براى خود گرفتارى درست مى كند.
* * *
وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاق نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا (۳۱ )
در روزگار جاهليّت مردم از ترسِ فقر، فرزندان خود را مى كشتند، اين انحراف بزرگى بود كه آن مردم به آن مبتلا شده بودند.
در آن روزگار دو انحراف بزرگ ميان عرب ها رواج داشت:
۱ - زنده به گور كردن دختران: گروهى از آنان دختر داشتن را ننگ مى دانستند، از ترس اين كه مبادا دخترانشان در آينده به دست دشمنان بيفتند، آن ها را زنده به گور مى كردند، افرادى كه ثروت و پول زيادى هم داشتند به اين كار دست مى زدند. تو از پيامبر خود خواستى با اين سنّت غلط مبارزه كند و دختر را بركت و رحمت تو معرّفى كند.
وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلًا (۳۲ )
"هرگز به عمل زنا نزديك نشويد، زناكارى بسيار زشت است و راهى است كه سرانجام بدى دارد".
زنا و داشتن رابطه نامشروع با زنان، سبب مى شود پيوندهاى خانوادگى از هم گسسته شود و جامعه را به تباهى مى كشاند. در جامعه اى كه زنا رواج دارد، ميل و رغبت به ازدواج كمتر مى شود، آمار طلاق زياد مى شود و روز به روز بر تعداد فرزندان نامشروع اضافه مى شود.
سلامت جامعه به سلامتى خانواده بستگى دارد، اگر نهاد خانواده آسيب ببيند، جامعه روى سعادت را نخواهد ديد.
وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا (۳۳ )
از همه مى خواهى انسانى كه كشتن او را حرام اعلام كرده اى را به قتل نرسانند، فقط جهت اجراى عدالت مى توانيد كسى را كه جنايتى كرده است قصاص كنيد، هر كس مظلوم و بى گناه كشته شود، براى وارث او، حقّ قصاص را قرار دادى، امّا وارث مقتول نبايد در امر قصاص و انتقام زياده روى كند و به شيوه جاهليّت عمل كند كه چند نفر را در برابر قتل يك نفر بكشند، اين قانون توست: در مقابل يك نفر، فقط يك نفر قصاص مى شود، تو با اين قانون، مظلومان را يارى مى كنى و عدالت را برقرار مى سازى.
* * * در زمان جاهليّت اگر كسى مثلاً رئيس قبيله اى را به قتل مى رسانيد، افراد آن قبيله، به مرگ قاتل راضى نمى شدند، بلكه آنان مى گفتند بايد براى قصاص، چند نفر كشته شوند. تو اين رسم را باطل اعلام مى كنى، براى قصاص فقط قاتل كشته مى شود.
وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا (۳۴ ) وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا (۳۵ )
به مال يتيم نزديك نشويد مگر به گونه اى كه مصلحت آنان باشد، مواظب باشيد كه مال يتيم حيف و ميل نشود و وقتى كه يتيم به حد رشد خود برسد، مال او را به او تحويل دهيد.
به عهد وپيمان خود وفادار باشيد، بدانيد كه در روز قيامت از وفاى به عهد و پيمان سؤال خواهد شد.
در خريد و فروش اجناس، اندازه ها را به طور كامل مراعات كنيد تا حقّ كسى ضايع نشود، پيمانه اى كه با آن جنس را مى سنجيد، به طور كامل پر كنيد، كم فروشى نكنيد، هنگام خريد و فروش، درست وزن كنيد، اين كار براى سلامت جامعه بهتر است و سرانجام خوبى دارد.
وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا (۳۶ )
از آنچه به آن آگاهى نداريد، پيروى نكنيد. به ديگران بدگمان نباشيد، كارى را كه به درست بودن آن مطمئن نيستيد، انجام ندهيد، چيزى را كه نمى دانيد، نگوييد، تهمت نزنيد.
بدانيد كه در روز قيامت از گوش سؤال مى شود: چه شنيدى و چرا شنيدى؟ از چشم سؤال مى شود: چه ديدى و چرا ديدى؟
قلب، جايگاه اعتقادات انسان است، در روز قيامت درباره اعتقادات سؤال مى شود، به چه چيزى اعتقاد داشتيد و چرا؟
وَلَا تَمْشِ فِي الاَْرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الاَْرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا (۳۷ )
از من مى خواهى تا در زمين با غرور راه نروم، تكبّر و غرور مايه بدبختى من مى شود.
وقتى به غرور راه مى روم، دچار توهّم شده ام، اگر من قدرى فكر كنم، مى فهمم كه چقدر ضعيف هستم، من با تمام نيرو نه مى توانم زمين را بشكافم و نه در سربلندى به پاى كوه ها مى رسم و در برابر عظمت كوه ها، ذرّه اى بيش نيستم.[۴۷] هر وقت سوار هواپيما مى شوم، دوست دارم كنار پنجره بنشينم و به زمين نگاه كنم، وقتى از آسمان به زمين نگاه مى كنم، عظمت جهان را بهتر مى بينم، وقتى هواپيما از روى شهرى مى گذرد، خوب نگاه مى كنم، از آن بالا، كوچكىِ انسان به چشم مى آيد، انسان ها آن قدر كوچك هستند كه اصلاً به چشم نمى آيند، بعضى از آنان با يك دنيا غرور راه مى روند و خبر ندارند ذرّه اى بيش نيستند.
كُلُّ ذَلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا (۳۸ ) ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آَخَرَ فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا (۳۹ )
از آيه ۲۲ اين سوره تا اينجا برايم گناهان بزرگ را ذكر كردى، من بايد از همه گناهانى كه گفتى، دورى كنم، همه آن ها نزد تو ناپسند است و انسان را از سعادت دور مى كند.
اين فهرست گناهانى است كه از من خواستى از آن ها پرهيز كنم:
۱ - شرك و بُت پرستى و رياكارى.
أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِنَاثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيًما (۴۰ )
مردم در روزگار جاهليّت دوست داشتند كه فرزند آنان پسر باشد و دختر را مساوى با خوارى و ذلّت مى دانستند، ولى فرشتگان را دختران تو مى دانستند و مى گفتند فرشتگان شريك تو هستند.
اكنون تو به آنان مى گويى: "شما دختر داشتن را ننگ و عيب مى دانيد، اگر واقعاً داشتن دختر عيب و ننگ است، چرا آن را به من نسبت مى دهيد؟ آيا من به شما پسر دادم و براى خود دختران را برگزيدم؟ اين چه سخن بى جايى است كه مى گوييد؟".
در اسلام، داشتن دختر نه تنها مايه عيب و ننگ نيست، بلكه مايه بركت و رحمت است، امّا در اينجا با توجّه به عقيده آن مردم با آنان سخن مى گويى، از آنان اين سؤال را مى پرسى و آنان جوابى ندارند: "اگر دختر داشتن، عيب و ننگ است، پس چرا براى من دخترانى قرار داده ايد؟".
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآَنِ لِيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا (۴۱ )
تو در قرآن حقيقت را آشكار ساختى تا آنان هدايت شوند و دست از بُت پرستى بردارند، تو با هر زبانى با آنان سخن گفتى، گاهى تشويقشان كردى، گاهى آن ها را ترساندى، گاهى دليل آوردى، گاهى از راه دل و نور فطرت با آنان سخن گفتى، امّا آنان حقيقت را انكار كردند.
تو آنان را آزاد آفريدى، به آنان حقّ انتخاب دادى، آنان تصميم گرفته بودند ايمان نياورند، تو هرگز كسى را مجبور به ايمان نمى كنى، مهم اين بود كه سخن تو را بشنوند و پيام تو را درك كنند، پس از آن تو آنان را به حال خود رها كردى تا در طغيان و سركشى خود سرگردان شوند، اين گونه بود كه سخن تو جز بر نفرت آنان نيفزود، آنان حقيقت را دانستند و آشكارا با آن دشمنى كردند.
* * *
قُلْ لَوْ كَانَ مَعَهُ آَلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْا إِلَى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا (۴۲ ) سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا (۴۳ )
بسيارى از آنان مى گويند كه بُت ها شريك تو هستند، بُت ها قطعه اى از چوب يا سنگ بيشتر نيستند، موجوداتى بى جان كه هيچ كارى نمى توانند انجام دهند، به راستى اگر آنان شريك تو بودند، همواره سعى مى كردند كه بر قدرت خود بيفزايند و به سوى تو كه خداى اين جهان هستى، راهى پيدا كنند تا سهم بيشترى از تو بگيرند، تو صاحب عرش مى باشى، جهان در دست قدرت توست، اگر بُت ها شريك تو هستند، چرا سكوت كرده اند؟ چرا نمى خواهند از فرمانِ تو خارج شوند؟
اگر آن ها در اداره اين جهان نقش دارند و صاحب قدرت هستند، بايد روز به روز بر قدرت خود بيفزايند، هر صاحب قدرتى دوست دارد كه قدرت خود را زياد و زيادتر كند، اين طبيعت قدرت است، به راستى چرا بُت ها اين گونه خاموش افتاده اند؟
مگر بُت پرستان نمى گويند بُت ها در اين جهان آفرينش قدرت دارند؟
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَوَاتُ السَّبْعُ وَالاَْرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيًما غَفُورًا (۴۴ )
آسمان ها و زمين و هرچه در آن است، تو را تسبيح مى كنند، ولى انسان ها از درك اين حقيقت عاجز هستند، انسان ها به بُت پرستى رو مى آورند و براى تو شريك قرار مى دهند، تو به آنان مهلت مى دهى و در عذاب آنان شتاب نمى كنى، شايد توبه كنند، اگر آنان توبه كنند، گناهشان را مى بخشى كه تو خداى بخشنده و مهربانى هستى.
آرى، ذرّه ذرّه جهان فرياد مى زند كه تو هيچ شريكى ندارى، امّا مشركان اين فرياد را نمى شنوند و تسبيح آنان را درك نمى كنند، آنان دچار غفلتى بزرگ شده اند.
* * *
وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآَنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا (۴۵ )
قرآن تو آن قدر زيباست كه حتّى دشمنان را به شگفتى وا مى دارد، پيامبر تو با صداى بلند قرآن مى خواند، ابوجهل با گروهى از مشركان براى شنيدن قرآن مى آمدند، هدف آنان فقط شنيدن بود نه فهميدن و پيروى از قرآن !
اكنون به پيامبر مى گويى: "اى محمّد ! وقتى تو قرآن مى خوانى، من بين تو و آنانى كه به آخرت ايمان ندارند، پرده اى قرار مى دهم كه مانع مى شود آنان قرآن را بفهمند".[۴۹] اين پرده اى كه تو از آن سخن مى گويى، چيزى جز لجاجت آن ها نيست، آنان حقّ را شناخته اند و از روى لجاجت، آن را انكار مى كنند، تو انسان لجوج را به حال خود رها مى كنى، او در طغيان و سركشى خود گرفتار مى شود و بين حق و او، فاصله اى مى افتد، او نتيجه عمل خود را مى بيند.
وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آَذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآَنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا (۴۶ )
خواندن قرآن مهم ترين وسيله تبليغ پيامبر بود، او هر زمان كه فرصت مى يافت براى مردم قرآن مى خواند و دل هاى آماده به سوى او جذب مى شدند.
ابوجهل و دوستان او براى شنيدن قرآن مى آمدند، شنيدن داستان گذشتگان براى آنان جالب بود، داستان يوسف، داستان خلقت آدم، داستان بنى اسرائيل و... امّا قرآن تو، فقط كتاب داستان نيست، تو در قالب اين داستان ها، پيام هاى مهمّى را به مخاطب منتقل مى كنى، تو انسان را به يكتاپرستى دعوت مى كنى و از مخالفت و عصيان نهى مى كنى. ابوجهل و دوستانش قرآن را گوش مى كردند، امّا وقتى پيامبر آيات يكتاپرستى را مى خواند، آنان از او رو برمى گرداندند و با ناراحتى مى رفتند.
اكنون به پيامبر چنين مى گويى: "اى محمّد ! من بر دل و گوش آنان پرده اى افكندم تا قرآن را نفهمند، وقتى تو آيات قرآن را مى خوانى و مرا به يگانگى ياد مى كنى، آنان رو برمى گردانند و با نفرت مى روند".
نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا (۴۷ )انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الاَْمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا (۴۸ )
ابوجهل و دوستانش براى شنيدن قرآن مى آمدند امّا با يكديگر مخفيانه سخن مى گفتند. آنان شيفته زيبايى كلمات قرآن شده بودند امّا نمى خواستند به آموزه هاى قرآن عمل كنند.
وقتى پيامبر قرآن مى خواند، عدّه اى از مسلمانان اشك مى ريختند، وقتى ياد تو و نعمت هاى تو به ميان مى آمد، تو را شكر مى كردند، وقتى سخن از حمد و ستايش تو مى شد، تو را حمد و ستايش مى كردند، اگر سخن از بيزارى از بُت ها به ميان مى آمد، از بُت ها بيزارى مى جستند.
ابوجهل و دوستانش وقتى اين رفتار مسلمانان را مى ديدند، تعجّب مى كردند، وقتى با يكديگر خلوت مى كردند به يكديگر مى گفتند: "آنان پيرو جادوگر شده اند، محمّد(صلى الله عليه وآله)چگونه آنان را جادو كرده است".[۵۱]
وَقَالُوا أَئِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا (۴۹ ) قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا (۵۰ ) أَوْ خَلْقًا مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَنْ يَكُونَ قَرِيبًا (۵۱ ) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا (۵۲ )
بُت پرستان به روز قيامت ايمان نداشتند، آنان به محمّد(صلى الله عليه وآله)گفتند:
ــ آيا هنگامى كه استخوان ما در قبر پوسيد و خاك آن پراكنده شد، بار ديگر زنده خواهيم شد؟
ــ چرا شما جمع شدن ذرّات پراكنده خود را عجيب مى دانيد؟ بدانيد اگر ذرّات شما به سنگ و آهن يا به چيز سخت تر هم تبديل شده باشد، بار ديگر زنده خواهيد شد.
وَقُلْ لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلاِْنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا (۵۳ )رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا (۵۴ )
كافران مكّه به پيامبر نسبت هاى ناروا مى دادند و او را ديوانه و جادوگر مى خواندند، بعضى از مسلمانان با شنيدن اين سخنان عصبانى مى شدند و با تندى به آنان مى گفتند: "شما اهل جهنّم هستيد".
از مسلمانان مى خواهى تا ديگر با آنان تندى نكنند و سخنى را كه نيكوتر و زيباتر است به زبان آورند، تندخويى نه تنها كافران را به راه نمى آورد، بلكه فرصتى به شيطان مى دهد تا فتنه كند و دشمنى آنان را با مسلمانان زيادتر كند، آرى، شيطان دشمن آشكار انسان است و تلاش مى كند تا انسان ها را از راه هدايت دور كند.
تو دوست دارى كه مسلمانان به كافران چه بگويند و چه سخنى را به زبان آورند؟
وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْض وَآَتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا (۵۵ )
مسلمانان ديگر با ادب و احترام با كافران رفتار مى كردند، اين باعث شد تا لحن كلام كافران عوض شود، آنان با مهربانى به مسلمانان مى گفتند:
ــ اى مردم ! ما شما را دوست داريم، امّا چرا دست از دين پدران و نياكان خود برداشته ايد و از محمّد پيروى مى كنيد؟
ــ محمّد پيامبر خداست، خدا او را براى هدايت ما فرستاده است.
قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلَا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَلَا تَحْوِيلًا (۵۶ ) أُولَئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُورًا (۵۷ )
گروهى از انسان ها براى تو شريك قرار دادند، يهوديان "عُزَير" را پسر تو خواندند و او را شريك تو گرفتند، عُزَير يكى از پيامبران تو بود كه تو او را براى هدايت يهوديان فرستاده بودى.
مسيحيان هم عيسى(عليه السلام) را پسر تو دانستند و او را شريك تو گرفتند، بُت پرستان هم فرشتگان را دختران تو دانستند و آن ها را شريك تو قرار دادند.
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به آنان چنين بگويد: "كسانى را كه گمان مى كنيد شريك من هستند، نمى توانند سختى ها و مشكلات را از شما دور كنند و يا از شدّت آن كم كنند، آنان همه محتاج من هستند و در جستجوى راهى به سوى من هستند تا مقامى نزديك تر به من پيدا كنند، آنان به رحمت من اميدوارند و از عذاب من مى ترسند، به راستى كه عذاب من ترس آور است، اگر آنان شريك من هستند، چرا بايد از من اين گونه بترسند؟".
وَإِنْ مِنْ قَرْيَة إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا (۵۸ )
هر شهر و ديارى قبل از روز قيامت از بين مى رود، وقتى روز قيامت برپا مى شود، همه انسان ها نابود شده اند، اين نابودى انسان ها يا به صورت مرگ طبيعى است يا اين كه عذاب سخت تو دامن گير آنان مى شود: مؤمنان به مرگ طبيعى مى ميرند و كافران به عذاب تو گرفتار مى شوند.
آرى، اين قانون توست: همه انسان ها، طعم مرگ را خواهند چشيد، هيچ كس براى هميشه زنده نمى ماند. مرگ، سرانجامِ همه انسان ها (چه مؤمن، چه كافر) مى باشد.
* * *
وَمَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالاَْيَاتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الاَْوَّلُونَ وَآَتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالاَْيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفًا (۵۹ )
بُت پرستان از پيامبر معجزه هاى عجيبى طلب مى كردند، به او مى گفتند: اگر تو پيامبرى آن كوه را تبديل به طلا كن، چشمه هاى آب را در اين سرزمينِ خشك جارى كن و...
اين سخنان آنان چيزى جز بهانه نبود، اگر آنان واقعاً در جستجوى حقيقت بودند، معجزه قرآن براى آن ها كفايت مى كرد، محمّد(صلى الله عليه وآله) بارها اين سخن را به آنان گفته بود: اگر در اين قرآن شك داريد، اگر مرا پيامبر نمى دانيد، يك سوره مانند سوره هاى قرآن بياوريد.[۵۲] هيچ كس نتوانست حتّى يك آيه مانند قرآن بياورد، هر كس كه در قرآن تفكّر كند، مى فهمد قرآن، نوشته بشر نيست.
وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآَنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا (۶۰ )
پيامبر به مدينه هجرت كرده است، گروه زيادى از مسلمانان در اين شهر زندگى مى كنند، روز به روز بر عظمت اسلام افزوده مى شود.
شبى پيامبر خوابى پريشان ديد، او در خواب ديد كه ميمون ها وارد مسجد شدند و به سوى منبر او رفتند و از منبر بالا رفتند، آنان مردم را به گمراهى كشاندند و از دين خدا دور كردند.[۵۳] پيامبر از خواب بيدار شد، او بسيار غمگين شد، اين چه معنايى دارد؟ چه كسانى دين را به بازى خواهند گرفت؟
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لاَِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا (۶۱ ) قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاََحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا (۶۲ ) قَالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَوْفُورًا (۶۳ ) وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الاَْمْوَالِ وَالاَْولَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا (۶۴ ) إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلًا (۶۵ )
تو به پيامبر خبر دادى كه پس از او، مردم گرفتار فتنه منافقان مى شوند و فريب آنان را مى خورند، منافقان از شيطان پيروى مى كنند و جامعه را از سعادت محروم مى كنند، اكنون به سرگذشت شيطان اشاره مى كنى.
تو آدم(عليه السلام) را آفريدى و از فرشتگان خواستى تا بر او سجده كنند، همه فرشتگان سجده كردند، امّا شيطان عصيان كرد و به تو گفت: "آيا بر كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريدى؟ آيا آدم را بر من برترى دادى؟".
تو او را از درگاه خود راندى، وقتى او فهميد كه از رحمت تو دور شده است، چنين گفت: "خدايا ! اگر به من تا روز قيامت فرصت بدهى، من فرزندان او را گمراه خواهم ساخت، فقط گروه اندكى از آنان از نيرنگ من نجات پيدا خواهند كرد".
رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيًما (۶۶ ) وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الاِْنْسَانُ كَفُورًا (۶۷ ) أَفَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِبًا ثُمَّ لَا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا (۶۸ ) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفًا مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لَا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعًا (۶۹ ) وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آَدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا (۷۰ )
تو آن خدايى هستى كه در لحظه هاى بى كسى انسان را يارى مى كنى، تو كشتى ها را روى دريا به حركت در مى آورى تا از فضل و بخشش تو طلب روزى كنند كه تو بر بندگانت مهربان هستى، گاهى دريا طوفانى مى شود و انسان دچار ترس و وحشت مى شود، او مرگ را جلوى چشمان خود مى بيند، اينجاست كه همه خدايان دروغين را فراموش مى كند و فقط تو را صدا مى زند و از تو يارى مى خواهد.
تو در حقّ او مهربانى مى كنى و او را نجات مى دهى، امّا وقتى او به ساحل مى رسد، بار ديگر تو را فراموش مى كند و از تو روى برمى گرداند، به راستى كه انسان همواره ناسپاس است.
چرا انسان با خود فكر نمى كند كه همواره خطرها حتّى در خشكى كنار اوست، آيا او از زلزله در امان است؟ زلزله اى كه او را در زمين فرو ببرد، يا اين كه تندبادى سهمگين فرا برسد يا طوفان شن كه همه چيز را نابود كند، اگر اين عذاب ها فرا رسد، انسان هيچ يار و ياورى براى نجات خود نخواهد داشت.
يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا (۷۱ )
وقتى روز قيامت برپا شود همه انسان ها سر از خاك برمى دارند و براى حسابرسى به پيشگاه تو مى آيند، در آن روز تو هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانى، پس از آن به هر كس پرونده اعمالش را مى دهى.
بندگان خوب تو پرونده خود را به دست راست مى گيرند، آنان نگاه به پرونده خود مى كنند خوشحال مى شوند، زيرا مى بينند كه همه كارهاى خوب آن ها ثبت شده است، در آن روز به اندازه سر سوزنى به آنان ستم نمى شود. بهشت در انتظار آنان است.
اين سرگذشت بندگان خوب توست، امّا خطاكاران چه حالى خواهند داشت ! پرونده اعمال آنان به دست چپشان داده مى شود، آنان با شرمندگى آرزو مى كنند كه اى كاش ميان آن ها و اين پرونده فاصله زيادى بود. جهنّم در انتظار آن ها مى باشد.
وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الاَْخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا (۷۲ )
"هر كس در اين دنيا كور است، در آخرت هم كور خواهد بود و هم گمراه تر".
منظور از "كورى" در اين دنيا "كورى دل" است، تو انسان را آزاد آفريدى، راه حقّ و باطل را به او نشان دادى، هر كس در اين دنيا حقّ را انكار كند و چشم خود را بر روى حقيقت ببندد و از آن پيروى نكند، در آخرت روى سعادت و رستگارى را نمى بيند و راه به سوى بهشت نمى برد.
كسانى كه حقّ را انكار مى كنند در روز قيامت گمراه تر خواهند بود، زيرا آنان در اين دنيا راهى براى توبه دارند و مى توانند گذشته خود را جبران كنند، امّا در روز قيامت هرگز توبه آنان پذيرفته نمى شود و هيچ راهى براى نجات آنان نيست، آتش در انتظار آنان است.
وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا (۷۳ ) وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا (۷۴ ) إِذًا لاََذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا (۷۵ )
كافران مكّه براى مبارزه با اسلام از هر راهى وارد شدند، آنان مدّتى پيامبر و يارانش را اذيّت و آزار كردند، به پيامبر سنگ پرتاب كردند و او را جادوگر و ديوانه خطاب كردند، مسلمانان را شكنجه هاى سخت دادند، امّا هرگز موفّق نشدند به هدف خود برسند، پيامبر با تمام نيرو به رسالت خود مى پرداخت و روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده مى شد.
سرانجام آن ها تصميم گرفتند با پيامبر گفتگو كنند، آن ها از پيامبر خواستند تا در بعضى موارد سخت گيرى نكند و به بُت ها احترام بگذارد.
پيامبر كه از هر فرصتى براى هدايت مردم استفاده مى كرد، به فكر فرو رفت، او با خود انديشيد كه اگر پيشنهاد كافران را بپذيرد، شايد در امر تبليغ دين اسلام موفّق تر شود و بتواند مردم بيشترى را به سوى اسلام جذب كند.
وَإِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الاَْرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذًا لَا يَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلًا (۷۶ ) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا (۷۷ )
اى محمّد ! نزديك بود كه كافران مكّه تو را با توطئه از زندگى در اين شهر مأيوس كنند و به اخراج تو همّت گمارند، اگر آن ها چنين كارى مى كردند، پس از بيرون كردن تو، ديگر مدّت زيادى زنده نمى ماندند و با عذاب من نابود مى شدند.
اين مطلب، قانون من است و قانون من تغيير نمى كند: هرگاه امّتى، پيامبر خود را از شهر خود بيرون كنند يا او را به قتل برسانند، آن امّت دوامى نخواهد داشت و به عذاب من گرفتار مى شود.
* * *
أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآَنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآَنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا (۷۸ )
اى محمّد ! نماز را وقتى كه خورشيد به وسط آسمان مى آيد تا تاريكى كامل شب بخوان، نماز صبح را هم بخوان، بدان كه نماز صبح همراه با حضور فرشتگان است.
* * * در اين آيه به نمازهاى پنج گانه اشاره كرده اى، وقتى كه خورشيد به وسط آسمان مى رسد، وقت خواندن نماز ظهر و عصر فرا مى رسد، اين دو نماز را تا قبل از غروب آفتاب بايد خواند.
وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا (۷۹ )
اى محمّد ! پاسى از شب را بيدار باش و نماز شب بخوان ! اين وظيفه تو است، نماز شب را بخوان، باشد كه من "مقام محمود" را به تو عطا كنم !
* * * تو خواندن نماز شب را بر پيامبر واجب كردى، پيامبر بايد هر شب از خواب بيدار مى شد و نماز شب را مى خواند، امّا تو خواندن اين نماز را بر من مستحب كردى.
وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْق وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْق وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا (۸۰ )
در سال هشتم هجرى پيامبر با لشكر ده هزار نفرى به سوى مكّه حركت كرد تا اين شهر را از وجود بُت ها پاك گرداند. بُت پرستان داخل و اطراف كعبه بُت هاى زيادى قرار داده بودند، كعبه يادگار ابراهيم(عليه السلام) بود، بايد از وجود بت ها پاك مى شد. پيامبر پيامى را براى مردم مكّه فرستاد: "هر كس به كعبه پناه ببرد، در امان است، هر كس به خانه خود برود و در خانه اش را ببندد، در امان است".
لشكر پيامبر به سوى مكّه پيش مى رفت، يكى از ياران پيامبر پرچمى را در دست گرفت و سوار بر اسب به سوى شهر رفت و فرياد برآورد: "امروز، روز انتقام است".
پيامبر از اين ماجرا باخبر شد، او از على(عليه السلام) خواست تا زود خود را به مكّه برساند و پرچم را از او بگيرد و در شهر فرياد بزند: "امروز روز مهربانى است".
وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا (۸۱ )
سپس پيامبر وارد شهر مكّه شد و كنار كعبه آمد، بُت ها را با عصاى خويش به زمين افكند بعد از آن وارد كعبه شد، همه بُت هاى آنجا را هم واژگون ساخت.
اكنون نوبت بُتى بزرگ بود كه بر بالاى بام كعبه ايستاده بود !
"هُبَل" !
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا (۸۲ )
اكنون از قرآن سخن مى گويى، تو قرآن را مايه شفا و رحمت براى مؤمنان قرار دادى. انسان در زندگى اين دنيا دچار غفلت مى شود و راه هدايت و رستگارى را گم مى كند، قرآن پرده هاى غفلت را از روى قلب و جان آدمى برمى دارد و سبب هشيارى او مى شود و راه سعادت را به او نشان مى دهد. آرامش را كه گمشده بشر است به او عطا مى كند.
قرآن قلب آدمى را از جهل و نادانى شفا مى دهد، قرآن براى زندگى فردى و اجتماعى برنامه دارد، جامعه اى كه به دستورات قرآن عمل كند، از آسيب ها و بى عدالتى ها به دور مى ماند، آرى، قرآن مايه شفا و رحمت براى كسانى است كه به آن ايمان بياورند و به دستورات آن عمل كنند.
البتّه همين قرآن براى كافران و ستمكاران جز زيان چيزى نمى افزايد، تو به آنان حقّ انتخاب دادى، آنان تصميم گرفته اند كه راه كفر را پيش گيرند، تو هرگز كسى را مجبور به ايمان نمى كنى، مهم اين بود كه سخن تو را بشنوند و پيام تو را درك كنند، پس از آن تو آنان را به حال خود رها كردى تا در طغيان و سركشى خود سرگردان شوند، اين گونه بود كه سخن تو جز بر خسران آنان نيفزود، آنان حقّ را شناختند و با آن دشمنى كردند.
وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الاِْنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوسًا (۸۳ )
من بايد خودم را بهتر بشناسم، وقتى تو به من نعمتى عطا مى كنى در اثر خوشى و راحتى از تو دور مى شوم و تو را فراموش مى كنم، ناسپاسى مى كنم، امّا وقتى كه گرفتارى و مشكلات به من رو مى آورد، از رحمت و مهربانى تو نااميد مى شوم.
آرى، وقتى تو به من نعمتى مى دهى، تو را فراموش مى كنم، خيال مى كنم كه با هوش، استعداد و تلاش خود آن نعمت را به دست آورده ام، خودشيفته مى شوم، به جاى آن كه تو را ستايش كنم، خودم را مى ستايم.
مدّتى مى گذرد، من شاد و خوشحالم، خودم را خداىِ دنياى خودم مى بينم، امّا تو خداى مهربانى هستى، مى دانى كه اگر در آن حالت بمانم به طغيان رو خواهم آورد، بلا و سختى ها را برايم مى فرستى، آن نعمت ها را از من مى گيرى و من نااميد مى شوم، من خودم را همه كاره مى دانستم، حالا مى بينم كه هيچ كارى نمى توانم انجام بدهم، همه اسباب ظاهرى از كار افتاده اند، پول، شهرت و قدرت ديگر نمى توانند به من كمك كنند، نااميد از همه جا مى شوم و افسرده و ناراحت در گوشه اى مى نشينم.
قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلًا (۸۴ )
مردم به كارهاى من نگاه مى كنند، آن ها وقتى مى بينند من كار خوبى انجام مى دهم از من تعريف مى كنند، آيا تو هم به كارهاى من نگاه مى كنى و بر اساس آن به من امتياز مى دهى؟
نه.
تو فقط به نيّت من نگاه مى كنى، اگر نيّت من خالص باشد به آن امتياز مى دهى. فقط تو از نيّت من باخبر هستى، اگر كارى انجام دهم كه در آن اخلاص نباشد، آن را نمى پذيرى.
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا (۸۵ )
روح انسانى چيست و از كجا آمده است؟ مى دانم كه روح من از اين دنيا نيست، جسم من از اين دنياى خاكى است، امّا روح من از دنياى ديگرى است.
به راستى تو انسان را چگونه آفريدى؟
در قرآن (سوره حجر آيه ۲۹ و سوره صاد آيه ۷۲) چنين گفتى: "به فرشتگان گفتم وقتى روح خود را در آدم دميدم، بر او سجده كنيد".
وَلَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلًا (۸۶ ) إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيرًا (۸۷ )
از روح انسان برايم سخن گفتى، فهميدم كه روح انسان از دنياى ملكوت است، اكنون مى خواهى از قرآن و عظمت آن برايم بگويى، حقيقت قرآن هم از دنياى ملكوت است، قرآن از وحى سرچشمه گرفته است. وحى، راه ارتباطى اين دنياى خاكى با دنياى ملكوت است. قرآن، بزرگ ترين اتّفاق اين جهان است، آيا كسى عظمت و بزرگى آن را درك مى كند؟
تو از فضل و كرم خويش اين قرآن را بر قلب پيامبر نازل كردى تا ما انسان ها بهره اى از دنياى ملكوت داشته باشيم، براى همين است كه وقتى قرآن مى خوانيم آرامشى بزرگ را تجربه مى كنيم، روح ما كه اسير دنياى خاكى شده است، پنجره اى مى يابد و از آن به دنيايى كه از آنجا آمده است، نگاه مى كند.
آيا انسان ها قدردان قرآن خواهند بود؟ افسوس قرآن را جادو و دروغ خواندند !
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآَنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيرًا (۸۸ )
قرآن سخن توست، تو آن را بر قلب محمّد(صلى الله عليه وآله) وحى كردى، مى دانى كه عدّه اى در آن شك دارند، تو با آنان چنين سخن مى گويى: "اگر همه انسان ها و جنّ ها جمع شوند، هرگز نمى توانند مانند اين قرآن بياورند. آنان قدرت بر اين كار ندارند، هر چند همديگر را يارى نمايند".
قرآن معجزه محمّد(صلى الله عليه وآله) است، كسانى كه در اين معجزه شك دارند و محمّد(صلى الله عليه وآله)را پيامبر تو نمى دانند، پس تلاش كنند تا همانند اين قرآن را بياورند.
سال هاى سال از اين سخن تو مى گذرد، دشمنان اسلام براى نابودى اسلام چه كارها كرده اند، ابوسفيان، رئيس كافران مكّه، سه بار به جنگ پيامبر آمد، او هزينه هاى زيادى براى اين جنگ ها خرج كرد، بهترين سربازانش در اين جنگ ها كشته شدند، به راستى اگر او مى توانست مانند قرآن بياورد، آيا لازم بود اين همه براى جنگ هزينه كند؟
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآَنِ مِنْ كُلِّ مَثَل فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا (۸۹ )
تو در قرآن سخن هاى فراوان ذكر كردى تا حقيقت براى انسان ها آشكار شود.
تو قرآن را فرستادى شايد انسان ها هدايت شوند و دست از بُت پرستى بردارند !
تو از هر درى با آنان سخن گفتى، گاهى تشويقشان كردى، گاهى آن ها را ترساندى، گاهى دليل آوردى، گاهى از راه دل و نور فطرت با آنان سخن گفتى، امّا آنان حقيقت را انكار كردند.
وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَْرْضِ يَنْبُوعًا (۹۰ ) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيل وَعِنَب فَتُفَجِّرَ الاَْنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا (۹۱ ) أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا (۹۲ ) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا (۹۳ )
بزرگان مكّه مى دانستند هرگز نمى توانند يك سوره مانند سوره هاى قرآن بياورند، حقّ براى آنان آشكار شده بود، مى دانستند محمّد(صلى الله عليه وآله) پيامبر توست، امّا آن حقيقت را انكار كردند. آنان منافع خود را در بُت پرستى مردم مى ديدند، براى همين مردم را به بُت پرستى تشويق مى كردند و با محمّد(صلى الله عليه وآله)دشمنى مى كردند.
يك روز آنان نزد محمّد(صلى الله عليه وآله) آمدند و از او خواستند تا براى آنان معجزه بياورد، آنان به دنبال بهانه بودند. اگر واقعاً به دنبال معجزه بودند، معجزه قرآن كه بود، قرآن حقّ را براى آنان آشكار كرده بود.
* * *
وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولًا (۹۴ ) قُلْ لَوْ كَانَ فِي الاَْرْضِ مَلَائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَسُولًا (۹۵ )
دوست دارم بدانم چه چيزى مانع ايمان آوردن كافران به پيامبران مى شد؟
راز ايمان نياوردن آنان چه بود؟
كافران دوست داشتند تو فرشتگان را به عنوان پيامبر به زمين بفرستى، سؤال آنان اين بود كه چرا خدا يكى از ما را به پيامبرى فرستاده است؟ اگر خدا فرشته اى به پيامبرى مى فرستاد، ما قطعاً به او ايمان مى آورديم.
قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا (۹۶ ) وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَبُكْمًا وَصُمًّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا (۹۷ )
تو قرآن را معجزه جاويد محمّد(صلى الله عليه وآله) قرار دادى، محمّد(صلى الله عليه وآله)قرآن را براى كافران مى خواند، امّا آنان به او مى گفتند: "اى محمّد ! تو پيامبر و فرستاده خدا نيستى، تو دروغ مى گويى و جادوگرى مى كنى".
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به آنان چنين بگويد: "خدا براى گواهى بين من و شما كافى است، او بر حال بندگانش آگاه است، او دانا و بيناست".
هر كس كه به دنبال هدايت باشد، تو زمينه هدايت را براى او فراهم مى كنى و هر كس هم به دنبال گمراهى باشد، تو به او مهلت مى دهى و او را به حال خود رها مى كنى و مانع كارش نمى شوى.
ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآَيَاتِنَا وَقَالُوا أَئِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا (۹۸ )أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لَا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُورًا (۹۹ )
به راستى چرا كافران به چنين كيفرى مبتلا مى شوند، وقتى آنان مى شنيدند كه قرآن از روز قيامت سخن مى گويد، مى گفتند: "وقتى ما مى ميريم، استخوان هاى ما در قبر مى پوسد و تبديل به خاك مى شود و در همه جا پراكنده مى گردد، چگونه ممكن است ما بار ديگر زنده شويم؟".
آنان قدرت تو را نشناختند، كسى كه آسمان ها و زمين با اين عظمت را آفريده است مى تواند همانند روز اوّل، آنان را بيافريند، آفريدن دوباره آنان از خلقت اوّليّه آنان سخت تر نيست.[۶۹] آنان قرآن را انكار مى كنند، پيامبر را دروغگو مى خوانند، تو به آنان فرصت مى دهى، زمان مرگ آنان را قبلاً معيّن كرده اى و تا آن زمان آنان فرصت دارند، كاش آنان از اين فرصت براى توبه استفاده مى كردند و خود را از عذاب نجات مى دادند، امّا هرچه زمان بيشترى از عمر آنان مى گذرد، آنان ظلم بيشترى به خود و ديگران مى كنند، سرمايه هاى وجودى خويش را نابود مى كنند و جز راه كفر را نمى پيمايند.
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لاََمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الاِْنْفَاقِ وَكَانَ الاِْنْسَانُ قَتُورًا (۱۰۰ )
سخن از اين بود كه چرا بزرگان مكّه راه كفر را در پيش گرفتند، دليل اوّل اين بود كه آنان به روز قيامت ايمان ندارند و مى گفتند ما بعد از مرگ با مشتى خاك فرقى نداريم و براى هميشه نابود مى شويم.
امّا دليل دوم چه بود؟ چرا بزرگان مكّه از ايمان آوردن امتناع مى كردند؟
بخل زياد.
وَلَقَدْ آَتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آَيَات بَيِّنَات فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لاََظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُورًا (۱۰۱ ) قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّي لاََظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا (۱۰۲ )
سخن از كافرانى بود كه به قرآن ايمان نياوردند، قرآن معجزه محمّد(صلى الله عليه وآله) بود و او با همين قرآن مردم را به سوى تو فرا مى خواند.
اگر كسى بخواهد راه درست را انتخاب كند، يك معجزه هم براى او كفايت مى كند، امّا اگر كسى تصميم بگيرد كه حقيقت را نپذيرد، هر چقدر هم معجزه براى او بيايد، او باز انكار مى كند.
تو موسى(عليه السلام) را با نُه معجزه به سوى فرعون فرستادى، بنى اسرائيل اين نُه معجزه را به ياد دارند، همه اين معجزات براى فرعون و طرفداران او بود، امّا آن ها به موسى(عليه السلام) ايمان نياوردند.
فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الاَْرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ جَمِيعًا (۱۰۳ ) وَقُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ اسْكُنُوا الاَْرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَْخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفًا (۱۰۴ )
قوم بنى اسرائيل سال هاى سال گرفتار ظلم و ستم فرعون بودند، تو موسى(عليه السلام)را براى نجات آنان فرستادى، موسى(عليه السلام)بارها از فرعون خواست تا به او اجازه دهد تا بنى اسرائيل را با خود به فلسطين ببرد، وقتى بلايى نازل مى شد، فرعون به موسى(عليه السلام) قول مى داد كه به او اجازه اين كار را بدهد، امّا وقتى بلا برطرف مى شد، به عهد خود وفا نمى كرد.
چند سال گذشت، يك شب تو به موسى(عليه السلام) فرمان دادى كه بنى اسرائيل را به سوى بيت المقدس حركت بدهد، موسى(عليه السلام)فرمان تو را اطاعت كرد، فرعون از اين ماجرا باخبر شد و با سپاه بسيارى پشت سر آنان حركت كرد تا آنان را به قتل برساند.
موسى(عليه السلام) با ياران خود به رود نيل رسيدند، تو از موسى(عليه السلام)خواستى عصاى خود را به آب بزند، وقتى موسى(عليه السلام) چنين كرد، رود نيل شكافته شد و موسى(عليه السلام) و يارانش از آن عبور كردند.
وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا (۱۰۵ ) وَقُرْآَنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْث وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلًا (۱۰۶ )
تو قرآن را معجزه محمّد(صلى الله عليه وآله) قرار دادى، امّا كافران مكّه از او تقاضاى معجزات ديگر كردند، آن ها به محمّد(صلى الله عليه وآله) گفتند خدا و فرشتگان را از آسمان براى ما نازل كن، تو بايد خانه اى از طلا داشته باشى و... همه سخنان آنان باطل بود.
تو اراده كردى كه قرآن را بر اساس حقّ نازل كنى و اين اتّفاق هم روى داد و همه قرآن بر اساس حقّ نازل شد.
تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به سوى مردم فرستادى تا آنان را به بهشت بشارت بدهد و از عذاب روز قيامت بترساند، وظيفه اوست كه پيام تو را به مردم برساند، او فقط مأمور به وظيفه است، نه ضامن نتيجه !
قُلْ آَمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلاَْذْقَانِ سُجَّدًا (۱۰۷ )وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا (۱۰۸ ) وَيَخِرُّونَ لِلاَْذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا (۱۰۹ )
بزرگان مكّه فكر مى كردند كه اگر ايمان نياورند به قرآن ضربه مى زنند و پيامبر در كارش موفّق نخواهد شد، امّا زهى خيال باطل !
ايمان يا عدم ايمان آنان هيچ اهميّتى براى تو ندارد، تو نيازمند ايمان آوردن آن ها نيستى،كسانى كه اهل علم و فهم باشند، به قرآن ايمان مى آورند.
كافرانى كه به قرآن ايمان نياوردند، اهل علم و فهم نيستند، آنان شيفته دنياى خود هستند و غفلت تمام وجودشان را فرا گرفته است، آنان از فهم و دانش فاصله گرفته اند، امّا كسانى كه اهل علم و فهم هستند به حقّانيّت قرآن پى مى برند، وقتى قرآن براى آنان خوانده مى شود، با كمال فروتنى به خاك مى افتند و سجده مى كنند و چنين مى گويند: "پاك و منزه است خداى ما ! او به همه وعده هاى خود وفا مى كند".
قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاَْسْمَاءُ الْحُسْنَى وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا (۱۱۰ )
سخن از اين به ميان آمد كه كافران اهل فهم و دانش نيستند، آنان روزى ديدند پيامبر سر به سجده گذاشته و چنين مى گويد: "يا الله و يا رحمان". وقتى پيامبر سر از سجده برداشت به او گفتند: "اى محمّد ! تو ما را به يكتاپرستى فرا مى خوانى امّا خودت دو خدا را مى پرستى ! تو در سجده هم الله را صدا مى زنى و هم رحمان ! اين يعنى دو خدايى !".
در اين آيه به آنان مى گويى: "فرقى نمى كند مرا با نام "الله" بخوانيد يا نام "رحمان" زيرا من صاحب نام هاى نيكو و زيبا هستم".
آرى، نام هاى نيكو و زيبايى براى تو وجود دارد، تو از ما خواسته اى تا تو را با آن نام ها بخوانيم.
وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا (۱۱۱ )
از من مى خواهى تا تو را حمد و ستايش كنم، حمد و ستايش از آن توست كه فرزندى ندارى، در پادشاهى و حكومت خود بر جهان شريكى ندارى، تو هرگز خوار و ذليل نمى شوى تا نياز به يار و ياورى داشته باشى، از من مى خواهى تا تو را بسيار بزرگ بشمارم.
* * * در پايان اين سوره چهار نكته مهم را به من مى آموزى، اين نكات در اوج زيبايى، معماى توحيد را بيان مى كنند:
۱ - اين سوره "مكىّ" است و سوره شماره ۱۸ قرآن مى باشد.
۲ - "كَهف" به معناى "غار" مى باشد و در اين سوره ماجراى جوانانى كه از كفر و بُت پرستى فرار كردند و به غارى پناه بردند، ذكر شده است. آنان بيش از ۳۰۰ سال در خواب بودند و سپس از خواب بيدار شدند.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: سه سؤالى كه كافران از پيامبر پرسيدند در اين سوره آمده است، اين سه سؤال، اين است: ماجراى اصحاف كهف، ملاقات موسى(عليه السلام)با خضر(عليه السلام)، داستان ذوالقَرنَين.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا (۱ ) قَيًِّما لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (۲ ) مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا (۳ )
تو را ستايش مى كنم كه قرآن را بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كردى و در آن هيچ نقص و انحرافى نيست.
تو قرآن را در نهايت درستى نازل كردى، قرآن، كتاب توست و براى هميشه ثابت و استوار است و از دستبرد شيطان و انسان ها به دور است.
قرآن ادامه دهنده كتاب هاى آسمانى قبل است و سعادت و رستگارى فرد و جامعه را به ارمغان مى آورد.
وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا (۴ ) مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم وَلَا لاَِبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا (۵ )
مردم مكّه بُت ها را دختران تو مى دانستند، آنان بُت ها را مى پرستيدند و در مقابل آن ها سجده مى كردند، بعضى از آن ها حتّى فرزندان بى گناه خود را در مقابل اين بُت ها قربانى مى كردند !
تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را فرستادى تا آنان را از اين گمراهى نجات دهد، آنان از روى جهل و نادانى چنين اعتقادى داشتند، اين خرافه يادگارى از پدران و نياكان آن ها بود و آن ها بدون هيچ دليلى اين خرافه را باور كرده بودند.
تو هرگز فرزندى ندارى، همه كسانى كه براى تو فرزندى قرار مى دهند، دروغ مى گويند، آن ها سخن و كفر بزرگى بر زبان مى آورند. مقام تو بالاتر از اين است كه فرزند داشته باشى. هرچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ توست و همه آفرينش در برابر فرمانت تسليم است.
فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آَثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا (۶ ) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الاَْرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (۷ ) وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا (۸ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) با مردم سخن مى گفت و آن ها را از عبادت بُت ها باز مى داشت و مى فرمود: "اين بُت ها قطعه هايى از چوب و سنگ هستند، چرا آن ها را مى پرستيد، آن ها هرگز نمى توانند به شما نفع و ضررى برسانند"، ولى آنان محمّد(صلى الله عليه وآله) را ديوانه و جادوگر مى خواندند.
محمّد(صلى الله عليه وآله) وقتى مى ديد آنان سخن حقّ را قبول نمى كنند، بسيار ناراحت مى شد تا آن اندازه كه نزديك بود از شدّت ناراحتى جان بسپارد.
تو در اين آيه به او دلدارى مى دهى و او را از اين همه اندوه برحذر مى دارى و مى گويى: "اى محمّد ! چرا به خاطر آنان اين قدر به خودت رنج و مشقّت روا مى دارى؟ چرا اين قدر بر ايمان نياوردن آنان تأسّف مى خورى و جان خود را در خطر مى اندازى؟ بدان كه آنان شيفته دنيا شده اند، من آنچه روى زمين است زيبا، جلوه گر ساختم تا انسان ها را امتحان كنم و ببينم كدامشان در عمل بهتر و نيكوترند، سرانجام روزى مى آيد كه من زمين و زينت هاى آن را نابود مى كنم".
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آَيَاتِنَا عَجَبًا (۹ )
در اينجا از "اصحاب كهف" سخن مى گويى، واژه "اصحاب" به معناى "ياران" است.
واژه "كهف" به معناى "غار" مى باشد.
اصحاب كهف، كسانى بودند كه براى حفظ دين خود به غارى پناه بردند، پادشاه آن روزگار از آنان خواست تا بر بُت ها سجده كنند، امّا آن ها از اين كار سر باز زدند و از شهر فرار كردند و به غارى پناه بردند.
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آَتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (۱۰ ) فَضَرَبْنَا عَلَى آَذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا (۱۱ ) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا (۱۲ ) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آَمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (۱۳ )
من فكر مى كنم كه ماجراى اصحاب كهف چيز عجيبى است و از آن شگفت زده مى شوم، امّا اين ماجرا در مقابل قدرت تو چيز عجيبى نيست، تو بر هر كارى توانايى دارى و قدرت تو بى اندازه است.
آن جوانمردان از شرّ حكومت طاغوت به غار پناه بردند و چنين دعا كردند: "بارخدايا ! رحمتى از نزد خود به ما عطا كن و راه نجاتى براى ما فراهم ساز تا از دست ستمكاران رهايى يابيم".
آن ها دعا كردند و تو دعاى آنان را اجابت كردى و آنان را الگوى ايمان و مقاوت براى مردم قرار دادى، آن ها سال هاى طولانى در خواب فرو رفتند، سپس آنان را بيدار كردى.
وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا (۱۴ )هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آَلِهَةً لَوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطَان بَيِّن فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا (۱۵ ) وَإِذِ اعْتَزَلُْتمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقًا (۱۶ )
اكنون ماجراى آنان را با شرح بيشترى بيان مى كنى: اصحاب كهف جوانمردانى بودند كه به تو ايمان آوردند و تو بر آنان توفيق دادى كه بر دين خود ثابت قدم بمانند و بر بينايى و دانايى آنان افزودى. به آنان قوّت قلب عطا كردى و دل هاى آنان را استوار كردى.
سخن آنان اين بود: "خداى ما، همان خداى آسمان ها و زمين است، ما خدايى غير از او را نمى پرستيم، اگر ما خداى ديگرى را بپرستيم به راه خطا رفته ايم".
آنان وقتى به مردم روزگار خويش نگاه مى كردند مى گفتند: "چرا اين مردم به جاى پرستش خداى يگانه، بُت ها را مى پرستند و آن ها را شريك خدا مى دانند؟ چرا دليل آشكارى براى اين كار خود نمى آورند؟ آن ها مى گويند خدا بُت ها را شريك خود قرار داده است و اين سخن دروغ را به خدا نسبت داده اند. كسى كه به خدا سخن دروغ نسبت دهد، از همه ستمكارتر است".
وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الَْيمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَة مِنْهُ ذَلِكَ مِنْ آَيَاتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا (۱۷ )
دهانه غار رو به جنوب بود، خورشيد به هنگام طلوع، از سمتِ راست و در هنگام غروب از سمتِ چپ بر آنان مى تابيد، اين گونه شعاع آفتاب غيرمستقيم بر بدن آنان مى تابيد و مانع پوسيدگى بدن هايشان مى شد.
دهانه غار تنگ بود، امّا قسمت داخلى آن وسعت بيشترى داشت، آن ها در قسمت داخلى غار خوابيده بودند، ماجراى آنان يكى از نشانه هاى قدرت تو مى باشد، تو اين گونه آنان را از دست ستمگران نجات دادى و در روز قيامت هم آنان را به بهشت راهنمايى مى كنى و آنان را در بهشت مهمان مى كنى، امّا ستمكاران در آن روز كسى را نخواهند داشت تا به سوى رحمت تو راهنمايى شان كند، جايگاه آنان، جهنّم خواهد بود.[۷۶] * * *
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الَْيمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (۱۸ )
آنان در خواب بودند و تو از آنان محافظت مى كردى، خواب آنان، خواب معمولى نبود، اگر كسى پيش آنان مى رفت، فكر مى كرد كه بيدارند، تو چشم هاى آنان را باز گذاشته بودى تا كسى جرأت نكند نزديكشان شود.
براى اين كه بدن آن ها در اين مدّت طولانى نپوسد، فرشتگان خود را فرستادى تا بدن آنان را به سمت چپ و راست بگردانند. سگ آن ها در دهانه ورودى غار به حال نگهبانى خوابيده بود.
منظره آنان بسيار هراس انگيز بود، هر كس به سوى آنان مى رفت، وجودش از ترس لبريز مى شد و بى اختيار فرار مى كرد. تو به اين وسيله، آنان را حفظ كردى.
وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْم قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا (۱۹ )إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا (۲۰ )
وقتى سيصد و نُه سال گذشت، تو آنان را از خواب بيدار كردى، تو مى خواستى به انسان ها قدرت خود را نشان بدهى كه مى توانى در روز قيامت هم مردگان را زنده كنى.
آنان نگاهى به اطراف خود كردند، همه چيز برايشان عجيب بود، يكى گفت:
ــ گويا خيلى وقت است ما خوابيده ايم !
وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا (۲۱ )
تو اين گونه مردم را از حال آنان مطّلع ساختى تا همه بدانند كه وعده تو حقّ است، تو وعده دادى كه انسان ها را در روز قيامت زنده مى كنى، در وعده تو هيچ شكّى نيست.
آرى، زنده شدن اصحاب كهف بعد از صدها سال، ايمان مؤمنان را قوى تر كرد، كسانى هم كه در شك و ترديد بودند به يقين رسيدند، مردم به قدرت تو پى بردند.
اصحاب كهف وارد غار شدند و ده ها سال در آنجا ماندند، در اين مدّت، بدن هاى آنان رشد نكرد، موى آنان سپيد نشد، همان طور جوان ماندند، مريض نشدند، بدن و لباس هاى آنان نپوسيد. اين ها همه نشانه قدرت توست.
سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا (۲۲ )
اصل سؤال درباره اصحاب كهف را مسيحيان مطرح كردند، بزرگان مكّه چند نفر را نزد مسيحيان يمن فرستادند و آن مسيحيان اين سؤال را به بزرگان مكّه ياد دادند. اكنون كه اين آيات نازل شده است، حتماً بزرگان مكّه اين آيات را براى آنان نقل مى كنند، تو پيش بينى مى كنى كه وقتى آن ها اين آيات را بشنوند، اختلاف خود را درباره تعداد اصحاب كهف بازگو خواهند كرد.
به راستى اصحاب كهف چند نفر بودند؟
مسيحيان يمن در اين زمينه اختلاف داشتند، بعضى ها مى گفتند: "آن ها سه نفر بودند، چهارمين آنان سگشان بود"، عدّه اى ديگر معتقد بودند: "پنج نفر بودند، ششمين آنان، سگشان بود". آنان از روى بى اطّلاعى سخن مى گويند.
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْء إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا (۲۳ )إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لاَِقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا (۲۴ ) وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَة سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا (۲۵ ) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا (۲۶ ) وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (۲۷ )
در ابتداى سوره نوشتم كه بزرگان قريش چند نفر را نزد مسيحيان فرستادند و از آن ها سه سؤال مهم فرا گرفتند، بزرگان مكّه از محمّد(صلى الله عليه وآله) خواستند تا درباره قصّه اصحاب كهف، قصّه موسى و خضر(عليهما السلام)، قصّه ذُوالْقَرْنَيْن توضيح بدهد.
روز بعد فرا رسيد، امّا تو جبرئيل را نفرستادى، محمّد(صلى الله عليه وآله)منتظر بود، چهل روز انتظار او طول كشيد. بعد از چهل روز جبرئيل را همراه با اين سوره فرستادى، اكنون با او اين گونه سخن مى گويى:
* * *
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (۲۸ ) وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا (۲۹ )
چند نفر از ثروتمندان نزد محمّد(صلى الله عليه وآله) آمدند و به او گفتند: "اى محمّد ! چرا بردگان و فقيران را دور خود جمع مى كنى؟ اگر مى خواهى ما به تو ايمان بياوريم، آنان را از خود دور كن".
پيامبر لحظه اى با خود فكر كرد، درست است كه او دوست داشت همه ايمان بياورند و رستگار شوند، امّا اين بزرگان خواسته اى دارند، آيا ايمان آن ها آن قدر ارزش دارد كه پيامبر مؤمنان فقير را از خود دور كند؟
* * *
إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا (۳۰ ) أُولَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْن تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الاَْنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَب وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُس وَإِسْتَبْرَق مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الاَْرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (۳۱ )
اى محمّد ! من كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى نيك انجام داده اند، از ياد نمى برم، من هرگز پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنم.
در روز قيامت بهشت جاودان براى آنان خواهد بود، همان بهشتى كه زير درختان آن، نهرهاى آب جارى است، آنان در بهشت به زيورهاى طلايى آراسته مى شوند و لباس هايى از ابريشم نازك يا ضخيم بر تن مى كنند كه رنگ آن سبز است.
آنان زير درختان بر تخت ها تكيه مى زنند، چه پاداش خوبى و چه منزلگاه خوبى در انتظارشان است !
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لاَِحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَاب وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْل وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا (۳۲ )كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آَتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا (۳۳ ) وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا (۳۴ ) وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا (۳۵ ) وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّي لاََجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا (۳۶ ) قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَاب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا (۳۷ )
عدّه اى از ثروتمندان براى ايمان آوردن خود شرط گذاشتند و به پيامبر گفتند: "اگر مى خواهى ما ايمان بياوريم، فقيران و بيچارگان را از خود دور كن". تو به اين ثروتمندان ثروت و نعمت دادى امّا آنان دچار غرور شدند و چنين سخنى گفتند.
اكنون مى خواهى براى "غرور و ثروت" مثالى زيبا بيان كنى: ماجراى دو مرد. يكى ثروتمند، ديگرى فقير.
اين دو مرد، با هم برادر و از "بنى اسرائيل" بودند و صدها سال پيش از نازل شدن قرآن زندگى مى كردند.[۸۰]
لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا (۳۸ ) وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مَالًا وَوَلَدًا (۳۹ ) فَعَسَى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا (۴۰ ) أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا (۴۱ )
مرد فقير سخنان مرد ثروتمند را شنيد و به او گفت:
آيا به خدا كفر مىورزى؟ همان خدايى كه تو را از خاك و سپس از نطفه اى آفريد و تو را به صورت مردى درآورد. من بر خلاف تو مى گويم: "پروردگار من، آن خداى يگانه است و هرگز به او شرك نمىورزم".
چرا وقتى وارد باغ خود شدى نگفتى كه اين نعمتى است كه خدا خواسته به من بدهد، چرا شكر آن را به جا نياوردى؟ چرا به خود مغرور شدى؟
وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا (۴۲ ) وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنْتَصِرًا (۴۳ ) هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا (۴۴ )
سرانجام گفتگوى اين دو نفر به نتيجه اى نرسيد، مرد ثروتمند به خانه بازگشت، شب فرا رسيد، تو صاعقه اى فرستادى و آن باغ را با خاك يكسان كرد.
خورشيد كه طلوع كرد، مرد ثروتمند از خانه اش بيرون آمد، وقتى به باغ خود رسيد، با منظره وحشتناكى روبرو شد، دهانش از تعجّب بازماند، درختان همه فرو افتاده بودند و زراعت ها همه زير و رو شده بودند، از آن باغ جز خرابه اى باقى نمانده بود.
او از حسرت هزينه اى كه براى اين باغ كرده بود، بر دست خود مى زد و افسوس مى خورد و مى گفت: "اى كاش هيچ كس را شريك خدا قرار نمى دادم، اى كاش به مال دنيا اعتماد نمى كردم".
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيًما تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء مُقْتَدِرًا (۴۵ )
اكنون مثالى براى "زندگى دنيا" مى زنى، تو از آسمان باران را فرو مى فرستى و گياهان زيبا رشد مى كنند و منظره اى زيبا به وجود مى آورند، هر كس به اين منظره نگاه كند، به آن دل مى بندد. مدّتى بعد، گياهان از بى آبى مى خشكند و باد آن ها را پراكنده مى كند.
اين حقيقت زندگى دنيا است. مردم به زينت هاى دنيا دل مى بندند، امّا وقتى مرگ به سراغ آنان مى آيد، بايد از دنيا جدا شوند و دست خالى به سوى قبر بروند، روز قيامت هم نگاه مى كنند، همه ثروت خود را تباه شده مى بينند.
* * *
الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا (۴۶ )
برايم مى گويى كه مال و فرزندان، زينت زندگى دنيا مى باشند، تو به كارهاى شايسته، بهترين پاداش را مى دهى، اميد به كارهاى شايسته بهتر از اميد به دنيا مى باشد !
من بايد در اين سخن تو فكر كنم: "مال و فرزندان، زينت دنيا مى باشند".
گل ها زينت مى باشند، زيبا هستند، امّا دوام ندارند، من نمى توانم به گل تكيه كنم، اگر به گل تكيه كنم فرو مى افتد و من هم مى افتم. من بايد به درخت تنومند تكيه كنم.
وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الاَْرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا (۴۷ ) وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّة بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِدًا (۴۸ ) وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الُْمجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا (۴۹ )
از من مى خواهى روز قيامت را به ياد آورم، در آن روز كوه ها را از جاى خود برمى كَنى و به حركت در مى آورى و آنان را نابود مى كنى، زمين بدون پستى و بلندى مى شود، همه انسان ها را زنده مى كنى و آنان از قبرها برمى خيزند.
هيچ كس به حال خود رها نمى شود، همه زنده مى شوند و همه صف كشيده براى حسابرسى به پيشگاه تو مى آيند، تو به آنان مى گويى: "اى انسان ها ! ديديد همان گونه كه بار اوّل شما را آفريدم، امروز هم شما را زنده كردم، امّا شما به خيال باطل مى پنداشتيد كه هرگز چنين روزى نخواهد بود".
پرونده اعمال هر كس، پيش روى او نهاده مى شود، گناهكاران وقتى پرونده اعمال خود را مى بينند، نگران و هراسان مى شوند و مى گويند: "اى واى بر ما ! اين چه پرونده اى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را از ياد نبرده است و همه اعمال ما را ثبت كرده است".
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لاَِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا (۵۰ ) مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا (۵۱ )
چرا عدّه اى از انسان ها به عذاب جهنّم گرفتار مى شوند؟ آنان در دنيا فريب شيطان و دسيسه هاى او را خوردند و به سخن او گوش دادند، تو به فرشتگان فرمان دادى تا به آدم(عليه السلام)سجده كنند، همه اطاعت كردند مگر شيطان !
شيطان در ميان فرشتگان چه مى كرد؟ او از گروه جنّ بود كه پس از هلاكت جنّ ها در زمين، به آسمان ها آورده شده بود، او ساليان سال عبادتت را مى كرد، امّا در اين امتحان بزرگ مردود شد و تو او را از رحمت خود دور ساختى.
شيطان قسم ياد كرد با كمك فرزندان و پيروانش، انسان ها را گمراه كند، اكنون تو با انسان ها چنين سخن مى گويى: "آيا شيطان و فرزندانش را دوست و سرپرست خود قرار مى دهيد، من به شما گفته ام كه آن ها دشمنان شما هستند". افسوس كه بعضى ها راه شيطان را انتخاب مى كنند، راه شيطان براى گمراهان بدترين انتخاب است.
وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَوْبِقًا (۵۲ )وَرَأَى الُْمجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا (۵۳ )
شيطان انسان ها را به بُت پرستى دعوت مى كند و آنان را از عبادت تو باز مى دارد. تو پيامبرانت را مى فرستى تا حقّ و باطل را به انسان ها نشان دهند. اگر انسان فريب شيطان را خورد و به بُت پرستى رو آورد، تو به او مهلت مى دهى تا مرگ او فرا رسد.
روز قيامت كه فرا رسد، فرشتگان بُت پرستان را به سوى جهنّم مى برند، در آن لحظه تو به آنان مى گويى: "آن بُت هايى را كه شريك من قرار داده بوديد، صدا بزنيد تا شما را از عذاب نجات دهند".
بُت پرستان فرياد برمى آورند و بُت هاى خود را صدا مى زنند، ولى هيچ جوابى نمى شنوند. آنان عمر خود را در راه پرستش اين بُت ها سپرى كرده اند، امّا در آن روز بُت ها نمى توانند جواب آنان را بدهند، تا چه رسد كه بخواهند به آنان كمك كنند.
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآَنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَل وَكَانَ الاِْنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْء جَدَلًا (۵۴ )
در قرآن حقيقت را آشكار ساختى تا انسان هدايت شود، از هر درى با او سخن گفتى، گاهى تشويق كردى، گاهى او را ترساندى، مثال هاى مختلف بيان كردى، امّا انسان بيش از هر چيز ديگر، با سخن حقّ به جدال برمى خيزد، او دوست دارد بحث و ستيزه كند.
آرى، انسان در برابر سخن ديگران ايستادگى مى كند و زود سخنى را قبول نمى كند، او در همه چيز چون و چرا مى كند.
اين روحيّه براى پيشرفت انسان خوب است، امّا گاهى انسان در اين حالت، بيش از اندازه زياده روى مى كند و لجاجت مى كند.
وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الاَْوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا (۵۵ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن را براى بُت پرستان مى خواند و آنان را به راه راست دعوت مى كرد، امّا آنان به گمراهى خود ادامه مى دادند و از گناهانشان توبه نمى كردند.
به راستى چرا آنان ايمان نمى آوردند؟ آنان منتظر بودند تا به سرنوشتى مانند گذشتگان دچار شوند يا عذاب آسمانى را در برابر خود ببينند، آن وقت ايمان بياورند.
منظور از سرگذشت گذشتگان، سرگذشت قوم نوح، قوم ثمود، قوم لوط و... مى باشد، آنان سخن پيامبران خود را انكار كردند و عذابى سخت بر آنان نازل شد. قوم نوح در طوفان غرق شدند. قوم عاد گرفتار تندبادهاى سهمگين شدند و از بين رفتند، قوم ثَمود با زلزله اى نابود شدند.
وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آَيَاتِي وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا (۵۶ )
تو پيامبران را فرستادى تا راه حقّ را نشان مردم دهند، انسان را به بهشت مژده دهند و از عذاب تو بترسانند، پس از آن ديگر مهم نبود كه انسان ايمان مى آورد يا نه، زيرا تو انسان را آزاد آفريده اى، به او حقّ انتخاب داده اى، تو هيچ كس را مجبور به ايمان آوردن نمى كنى، خود انسان بايد راه خود را انتخاب كند.
گروهى راه كفر را انتخاب مى كنند، آنان حقّ را شناخته اند ولى آن را انكار مى كنند، آن كافران تلاش مى كنند تا حقّ و حقيقت را از بين ببرند، آنان سخنان تو و كتاب هاى آسمانى تو را به ريشخند مى گيرند، وقتى پيامبران آنان را از عذاب جهنّم مى ترسانند، اين سخنان را دروغ مى شمارند و مسخره مى كنند، ولى سرانجام روز قيامت فرا مى رسد و آنان در آتش جهنّم افكنده خواهند شد.
* * *
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآَيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آَذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا (۵۷ )
چه كسى از همه ستمكارتر است؟ چه كسى بيش از همه به خود ظلم كرده است؟
او كسى است كه وقتى آيات قرآن براى او خوانده مى شود، از آن رو برمى گرداند، او از قرآن پند نمى گيرد و گناهان خود را فراموش مى كند. تو بر دل و گوش آنان پرده اى افكندى كه قرآن را نفهمند، وقتى تو آنان را به راه راست فرا مى خوانى، گوش نمى دهند و هرگز هدايت نمى شوند.
آرى، آنان حقّ را شناخته اند و آن را انكار مى كنند، تو چنين افرادى را به حال خود رها مى كنى، آنان آن چنان گرفتار لجاجت مى شوند كه گويى ديگر سخن حقّ را نمى شنوند و هدايت نمى شوند، اين نتيجه اعمال خود آنان است.
وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُمْ بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا (۵۸ )وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِدًا (۵۹ )
تو آمرزنده و مهربان هستى، اگر مى خواستى بندگان خود را به كيفر اعمالشان گرفتار كنى، در مجازاتشان شتاب مى كردى، امّا تو از روى مهربانى به بندگانت فرصت مى دهى، شايد آنان توبه كنند و به سوى تو بازگردند.
البتّه اين فرصت آنان تا لحظه جان دادن است، اگر تا آن لحظه ايمان نياوردند، مهلتشان تمام است، آن وقت است كه آنان را به عذاب سختى گرفتار مى سازى و آنان هيچ راه نجاتى نخواهند داشت.
سرگذشت قوم نوح، قوم ثمود، قوم لوط و... براى همه درس بزرگى است، آنان پيامبران تو را دروغگو خواندند و به گناهان آلوده شدند، تو به آنان مهلت دادى، وقتى كه مهلت آنان تمام شد، عذابى سهمگين بر آنان فرود آوردى و همه آنان را نابود كردى، در روز قيامت هم آتش جهنّم در انتظار آنان است.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا (۶۰ )
روزى موسى(عليه السلام) بالاى منبر خود نشسته بود، او براى مردم سخن مى گفت، او تورات را براى آنان مى خواند، در تورات علوم فراوانى وجود داشت، هيچ كس مانند او به تورات و حقايق آن آشنايى نداشت.
موسى(عليه السلام) لحظه اى به فكر فرو رفت، او از خود سؤال كرد: "آيا كسى هست كه از من داناتر باشد؟".
در اين هنگام تو جبرئيل را فرستادى، او به موسى(عليه السلام) گفت:
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا (۶۱ ) فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آَتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا (۶۲ )
آنان به راه خود ادامه دادند، به جايى رسيدند كه سنگ بزرگى در كنار ساحل بود، مردى را ديدند كه عباى خود را بر رويش انداخته است و استراحت مى كند.
موسى(عليه السلام) خسته بود، تصميم گرفت در آنجا ساعتى استراحت كند، موسى(عليه السلام)خوابيد و يوشع به آن سنگ تكيه داد. زنبيلى كه در آن ماهى و وسايل ديگر بود، كنار او بود. ناگهان قطره اى از آسمان چكيد و بر روى ماهى افتاد، ماهى زنده شد و راه خود را به سوى دريا گرفت و رفت.[۸۶] يوشع تعجّب كرد، با خود گفت وقتى موسى(عليه السلام) بيدار شد ماجراى ماهى را به او مى گويم. وقتى موسى(عليه السلام) بيدار شد، فوراً آماده حركت شد، يوشع فراموش كرد ماجراى زنده شدن ماهى را به موسى(عليه السلام) بگويد، آنان زنبيل خود را برداشتند و حركت كردند و فراموش كردند كه ماهى آن ها در زنبيل نيست !
قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا (۶۳ ) قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آَثَارِهِمَا قَصَصًا (۶۴ )
آن ها راه زيادى رفتند تا گرسنه شدند، موسى(عليه السلام) به يوشع گفت: "غذا را بياور كه در اين سفر خيلى خسته شديم".
يوشع نگاهى به زنبيل انداخت، يادش آمد كه ماهى زنده شد و به دريا رفت، او به موسى(عليه السلام) گفت:
ــ اى موسى ! يادت مى آيد كنار آن سنگ براى استراحت مانديم، همان جا ماهى به طور عجيبى زنده شد و در دريا فرو رفت، من آنجا فراموش كردم به تو بگويم، شيطان آن را از ياد من برد.
۱ - اين سوره "مكىّ" است و سوره شماره ۱۹ قرآن مى باشد.
۲ - مريم(عليها السلام) همان زن پاكدامنى است كه عيسى(عليه السلام) را به دنيا آورد، در اين سوره به مقام والا و پاكدامنى او اشاره شده است.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: زندگى مريم(عليها السلام)، تولّد عيسى(عليه السلام)، داستان حضرت زكريّا(عليه السلام) و تولد فرزندش يحيى(عليه السلام)، اشاره اى به داستان ابراهيم(عليه السلام)، قيامت، توبه، شفاعت در روز قيامت، قرآن.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ كهيعص (۱ ) ذِكْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا (۲ ) إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا (۳ ) قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (۴ ) وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (۵ ) يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آَلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (۶ )
در ابتدا، پنج حرف "كاف"، "ها"، "يا"، "عين" و "صاد" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است.
اين آيات، يادآور مهربانى تو به "زكريا" مى باشد، او بنده اى از بندگان تو بود
و تو او را به پيامبرى فرستاده بودى. روزى او با صداى آهسته چنين دعا كرد: "خدايا ! من پير و ناتوان شده ام، موى سرم سفيد شده است، تو هيچ گاه مرا از درگاه خود نااميد نكرده اى، من فرزندى ندارم، از كسانى كه وارث من مى شوند، نگرانم ! همسرم هم نازا مى باشد، خدايا ! از لطف و كرم خويش، فرزندى نيكوكار به من عطا كن كه وارث من و وارث خاندان يعقوب باشد، خدايا ! او را براى من وارثى شايسته قرار بده".
يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَام اسْمُهُ يَحْيَى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (۷ ) قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (۸ ) قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا (۹ ) قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آَيَةً قَالَ آَيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَال سَوِيًّا (۱۰ )فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الِْمحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا (۱۱ )
تو دعاى زكريّا(عليه السلام) را شنيدى و فرشته اى را نزد زكريّا(عليه السلام)فرستادى تا پيام تو را به او برساند. صدايى به گوش زكريّا(عليه السلام)رسيد: "اى زكريا ! ما تو را به پسرى بشارت مى دهيم كه نامش يحيى است، پيش از اين همنامى براى او قرار نداده ايم".
زكريّا(عليه السلام) در جواب گفت: " چگونه من صاحب پسرى خواهم شد، حال آن كه همسرم نازا مى باشد و من نيز پيرى افتاده و ناتوان شده ام".
فرشته در جواب گفت: "اراده خدا چنين است و اين كار براى او آسان است، او تو را از هيچ آفريد، اكنون مى تواند از تو و همسر تو، پسرى بيافريند".
يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّة وَآَتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (۱۲ ) وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا (۱۳ )وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا (۱۴ )
وقتى يحيى به سنّ سه سالگى رسيد، به او مقام نبوّت دادى و با او چنين سخن گفتى: "اى يحيى ! با تمام قدرت و توان در تبليغ كتاب آسمانى تورات بكوش".
در همان كودكى او را به پيامبرى مبعوث كردى و مهربانى و رحمت خود را به او ارزانى داشتى، به او پاكى روح و عمل عطا كردى. او وظيفه داشت تا تورات را براى مردم بخواند، تورات كتاب آسمانى موسى(عليه السلام) بود. يحيى، ادامه دهنده راه موسى(عليه السلام) بود.
يحيى بنده پرهيزكار تو بود و با پدر و مادرش مهربان بود. او هرگز ستمكار و نافرمان نبود.
وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (۱۵ )
تو مى دانى كه انسان در سه لحظه دچار وحشت و ترس شديد مى شود: لحظه اى كه به اين دنيا مى آيد، لحظه اى كه جان مى دهد، لحظه اى كه زنده مى شود و براى حسابرسى از قبر برمى خيزد. تو به يحيى(عليه السلام) در اين سه لحظه درود و سلام مى فرستى.
يحيى(عليه السلام) بنده برگزيده توست، تو در اين لحظات رحمت خود را بر او نازل مى كنى و او در سايه لطف تو آرام مى گيرد.
اكنون كه فهميدم لحظات سختى در پيش رو دارم، از تو مى خواهم كه در آن لحظه اى كه عزرائيل مى آيد تا جان مرا بگيرد، بر من مهربانى كنى، آن لحظه اى كه سر از قبر برمى آورم و براى حسابرسى به پيشگاهت حاضر مى شوم، رحمت خود را نصيب من گردانى كه جز به لطف تو به هيچ چيز ديگر دل نبسته ام.
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا (۱۶ ) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا (۱۷ ) قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (۱۸ ) قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاَِهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا (۱۹ ) قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا (۲۰ ) قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آَيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا (۲۱ ) فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيًّا (۲۲ )
در اين آيات از مريم(عليها السلام) سخن مى گويى، او از مردم جدا شد و به بيت المقدس رفت تا جاى خلوتى براى عبادت داشته باشد. او طرف شرقى بيت المقدس را انتخاب كرد تا از هرگونه رفت و آمدى به دور باشد و به راز و نياز بپردازد. او پرده اى نيز آويخت تا خلوتگاهش كامل شود.
تو جبرئيل را به سوى مريم فرستادى، جبرئيل به شكل انسانى زيبا بر مريم ظاهر شد. نام ديگر جبرئيل "روح القدس" است.
مريم دخترى پاكدامن بود، او وقتى ديد مردى به خلوتگاه او راه پيدا كرده است به وحشت افتاد و گفت:
فَأَجَاءَهَا الَْمخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا (۲۳ ) فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (۲۴ ) وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا (۲۵ )فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (۲۶ )
مريم(عليها السلام) در دل بيابان به پيش مى رفت تا اين كه وقت زايمانش فرا رسيد، به درخت خرماى خشكيده اى پناه برد و فرزندش را به دنيا آورد. مريم(عليها السلام) در اوج نگرانى بود، وقتى او با فرزندش به شهر بازگردد، مردم به او چه مى گويند؟ چه كسى حرف هاى او را باور مى كند؟ آيا او به مردم بگويد كه جبرئيل بر او دميده است و او حامله شده است؟ اينجا بود كه او آرزوى مرگ كرد و گفت: "كاش پيش از اين مرده بودم و از ياد رفته بودم".
ناگهان صدايى به گوش او رسيد: "غمگين مباش".
اين چه كسى بود كه با مريم(عليها السلام) سخن مى گفت؟
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا (۲۷ ) يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْء وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (۲۸ ) فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (۲۹ )
مريم(عليها السلام) نزديك شهر رسيد، مردم ديدند كه او نوزادى را در آغوش گرفته است، همه با تعجّب به او نگاه كردند، مريم(عليها السلام)مانند مادر با آن نوزاد رفتار مى كند، آيا اين كودك از مريم(عليها السلام)است. آنان جلو آمدند و از مريم(عليها السلام) سؤال كردند كه اين كودك را از كجا آورده اى، مريم(عليها السلام) پاسخى نداد و با اشاره به آنان فهماند كه روزه سكوت گرفته است.
در آن روزگار، روزه سكوت، نوعى آيين مذهبى بود، هر كسى مى توانست اين روزه را بگيرد، او بايد از صبح تا شب هيچ سخنى بر زبان نمى آورد، (البتّه اسلام اين آيين مذهبى را تأييد نكرد).
زنان شهر با خود گفتند: "مريم زنا كرده است و كودكى به دنيا آورده است، او چه كار زشتى كرده است" و به صورت او آب دهان انداختند. مريم(عليها السلام) هيچ پاسخى به آنان نداد و به سوى بيت المقدس پيش مى رفت تا به محلّ عبادت خود برسد. وقتى مريم(عليها السلام) وارد محراب خود شد به نماز ايستاد، گروهى از بزرگان نزدش آمدند و گفتند: "اى مريم ! تو كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى، اى خواهر هارون ! پدر تو مرد بدى نبود و مادر تو زن بدكاره اى نبود ! چرا تو بدكاره شدى؟ اين نوزاد را از كجا آورده اى؟".
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آَتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا (۳۰ ) وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا (۳۱ ) وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا (۳۲ )وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (۳۳ )
ناگهان عيسى(عليه السلام) به سخن آمد و چنين گفت:
من بنده خدا هستم !
خدا به من كتاب آسمانى و مقام نبوّت عطا كرده است، من پيامبر خدا هستم.
ذَلِكَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (۳۴ ) مَا كَانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَد سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۳۵ )
اين سخن حقّى است، عيسى(عليه السلام) خود را بنده تو ناميد، او بنده توست، امّا گروهى از مردم درباره او شك و ترديد دارند و او را فرزند تو مى دانند، براى تو هرگز شايسته نيست فرزندى داشته باشى، تو بالاتر از اين هستى كه فرزند داشته باشى.
فرزند داشتن نشانه نياز است، تو خداى بى نياز هستى، هرچه را اراده كنى، به آن مى گويى: "باش"، پس آن چيز به وجود مى آيد، تو به هيچ چيز نياز ندارى.
* * *
وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۳۶ ) فَاخْتَلَفَ الاَْحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمِْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْم عَظِيم (۳۷ ) أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لَكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلَال مُبِين (۳۸ ) وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الاَْمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَة وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (۳۹ ) إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الاَْرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ (۴۰ )
عيسى(عليه السلام) در گهواره بود و سخن خود را با مردم چنين ادامه داد: "اى مردم ! خداى يگانه، پروردگار من و شماست، او را پرستش كنيد، راه راست در يكتاپرستى است".
امّا مردم درباره عيسى(عليه السلام) اختلاف نظر پيدا كردند، گروهى او را فرزند تو خواندند، گروهى هم او را يكى از سه خدا تصوّر كردند (آنان معتقد به سه خدا شدند: خداىِ پدر، خداىِ پسر، خداىِ روح القُدُس. منظور از روح القُدُس، فرشته اى به نام جبرئيل مى باشد).
عيسى(عليه السلام) با مردم سخن گفت و از آنان خواست تا فقط تو را بپرستند، پس واى بر كسانى كه سخن او را انكار كردند و راه كفر را برگزيدند، ديدار روز قيامت براى كافران با عذابى سخت و وحشتناك همراه خواهد بود، واى بر آنان از عذاب روز قيامت !
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا (۴۱ ) إِذْ قَالَ لاَِبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئًا (۴۲ ) يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا (۴۳ ) يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا (۴۴ ) يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيًّا (۴۵ ) قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آَلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لاََرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيًّا (۴۶ ) قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا (۴۷ ) وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّي عَسَى أَلَّا أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيًّا (۴۸ ) فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا (۴۹ ) وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْق عَلِيًّا (۵۰ )
اكنون براى من از ابراهيم(عليه السلام) سخن مى گويى، ابراهيم(عليه السلام) يكى از پيامبران بزرگ تو بود، او بسيار راستگو بود. وقتى كوچك بود، پدرش از دنيا رفت، به همين خاطر عمويش، آذر او را بزرگ كرد، او عمويش را پدر خطاب مى كرد.[۱۰۱] آذر بُت پرست بود و دوست داشت كه ابراهيم(عليه السلام) هم مانند او بُت ها را بپرستد، امّا ابراهيم(عليه السلام) به او چنين گفت: "اى پدر ! چرا بُتى را مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه به نيازهاى تو پاسخ مى گويد".
در اينجا از آذر به عنوان "پدر" ابراهيم(عليه السلام) ياد مى كنى، در حالى كه او عموى ابراهيم(عليه السلام) بود، به راستى هدف تو از اين سخن چيست؟
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا (۵۱ ) وَنَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الاَْيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا (۵۲ ) وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا (۵۳ )
اكنون از موسى(عليه السلام) ياد مى كنى، او بنده بااخلاص تو بود، او فرستاده تو و پيامبرى بزرگوار بود. تو از او خواستى براى مناجات با تو به كوه طور بيايد و از مردم دورى كند.
او به كوه طور آمد و در آنجا به عبادت تو مشغول شد، تو او را از سمت راست كوه طور ندا دادى و او را به درگاه خود نزديك ساختى تا با او راز بگويى، برادرش هارون را به پيامبرى رساندى تا او را در راهى كه در پيش دارد يارى كند.
آرى، تو به موسى(عليه السلام) مقامى بس بزرگ دادى، موسى هم از نسل ابراهيم(عليه السلام)بود، بين موسى(عليه السلام) و ابراهيم(عليه السلام) ۹۰۰ سال فاصله است.
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا (۵۴ ) وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (۵۵ )
اكنون از اسماعيل(عليه السلام) ياد مى كنى، همان كه درست پيمان بود. مردم به او "صادق الوعد" مى گفتند. تو او را براى هدايت مردم فرستادى و به او مقام نبوّت عطا كردى. او خانواده خود را به نماز و زكات فرمان مى داد و همواره تو از او راضى و خشنود بودى.
* * * نام دو تن از بندگان برگزيده تو "اسماعيل" است: اسماعيل پسر ابراهيم(عليه السلام) و اسماعيل پسر حِزقيل.
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا (۵۶ ) وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا (۵۷ )
اكنون از ادريس(عليه السلام) ياد مى كنى كه او بسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود، تو او را به جاى بلندى بالا بردى.
* * * ادريس(عليه السلام) به جاى بلندى بالا رفت.
أُولَئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آَدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوح وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آَيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا (۵۸ )
تو در اين آيات از پيامبران بزرگ خود نام بردى، زكريا، يحيى، عيسى، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسى، اسماعيل بن حِزقيل و ادريس(عليهم السلام) !
همه اين ها پيامبران تو بودند و تو نعمت خود را بر آنان نازل كردى، آنان را هدايت كردى. آنان بندگان برگزيده تو بودند.
تو آنان را از ميان چه كسانى برگزيدى؟
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (۵۹ ) إِلَّا مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئًا (۶۰ )جَنَّاتِ عَدْن الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (۶۱ ) لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيًّا (۶۲ )
همه بنى اسرائيل از نسل اسحاق بودند، اسحاق پسرى به نام يعقوب داشت. نام ديگر يعقوب، اسرائيل بود. يعقوب، دوازده پسر داشت، فرزندان اين دوازده پسر، بنى اسرائيل را تشكيل دادند.
گروه زيادى از بنى اسرائيل از مكتب انسان ساز پيامبران جدا شدند و فرزندان ناشايستى براى نياكان خود شدند، آنان همه از نسل ابراهيم(عليه السلام) بودند، امّا نماز را ترك كردند و از شهوت ها پيروى نمودند، آنان به زودى سزاى اين گمراهى خود را خواهند ديد.
اين عذاب تو حتمى است، آرى، هر كس كه از راه پيامبران جدا شود و از شيطان پيروى كند، سزايش آتش جهنّم است، البتّه كسانى كه توبه كنند و ايمان بياورند و عمل نيكو انجام دهند به بهشت مى روند و هرگز به آنان ستمى نمى شود، آنان نتيجه كارهاى خوب خود را مى بينند.
تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيًّا (۶۳ )
اهل بهشت وقتى مهمان نعمت هاى زيباى تو مى شوند، شكر تو را به جا مى آورند، تو به آنان چنين مى گويى: "اين همان بهشتى است كه من به بندگان پرهيزكار خود عطا مى كنم".
آرى، تو براى هر انسانى جايگاهى در بهشت و جايگاهى در جهنّم آماده كرده اى، وقتى كسى كه كفر بورزد به جهنّم مى رود، جايگاه بهشتى او چه مى شود؟
تو آن جايگاه را به مؤمنان مى دهى، در واقع، اهل ايمان، وارث جايگاه بهشتى كسانى مى شوند كه به بهشت نيامده اند. اين معناى سخن توست: "اين همان بهشتى است كه من به بندگان پرهيزكار خود عطا مى كنم".
وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذَلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (۶۴ )
سخن از پيامبران بزرگ شد، تو پيامبران را براى هدايت مردم فرستادى و فرشتگان را به سوى آنان نازل كردى. محمّد(صلى الله عليه وآله)آخرين پيامبر توست، تو جبرئيل را فرستادى تا قرآن را بر قلب او نازل كند. گاهى جبرئيل هر روز نزد محمّد(صلى الله عليه وآله) مى آمد و براى او آيات جديد قرآن را مى خواند، گاهى هم چندين روز از جبرئيل هيچ خبرى نبود.
روزى، محمّد(صلى الله عليه وآله) منتظر آمدن جبرئيل بود، امّا از او خبرى نشد، چند روز گذشت، وقتى جبرئيل آمد، محمّد(صلى الله عليه وآله) فرمود: "چرا كمتر نزد من مى آيى؟".
جبرئيل در پاسخ به او چنين گفت: "ما فقط به فرمان خداوند از آسمان نازل مى شويم، گذشته و حال و آينده ما به دست قدرت اوست، اى محمّد ! خدا هرگز فراموشكار نيست، او خداى آسمان ها و زمين و هرچه بين آن هاست مى باشد، پس او را پرستش كن و در راه بندگى او شكيبا باش، آيا همتايى براى خدا مى شناسى؟ او خداى بى همتاست".
رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (۶۵ ) وَيَقُولُ الاِْنْسَانُ أَئِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (۶۶ ) أَوَلَا يَذْكُرُ الاِْنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئًا (۶۷ ) فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (۶۸ ) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَة أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ عِتِيًّا (۶۹ ) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِيًّا (۷۰ ) وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتًْما مَقْضِيًّا (۷۱ )ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا (۷۲ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را از بُت پرستى نهى مى كرد و از آنان مى خواست كه فقط تو را بپرستند و به روز قيامت ايمان بياورند، او به مردم مى گفت كه در روز قيامت همه انسان ها زنده خواهند شد و نتيجه كردار خود را خواهند ديد.
روزى، يكى از بزرگان مكّه استخوان پوسيده انسانى را برداشت و نزد محمّد(صلى الله عليه وآله) آمد. او با انگشتانش استخوان را پودر كرد و گفت: "اى مردم ! محمّد مى گويد وقتى ما مُرديم و استخوان هاى ما پوسيد، بار ديگر زنده مى شويم، آيا چنين چيزى ممكن است؟".
اكنون تو اين آيات را نازل مى كنى:
وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آَيَاتُنَا بَيِّنَات قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آَمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَامًا وَأَحْسَنُ نَدِيًّا (۷۳ ) وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْن هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْيًا (۷۴ )
كسانى كه به محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده بودند، انسان هاى فقير بودند و دست آنان از ثروت دنيا خالى بود، آنان براى كافران قرآن را مى خواندند، كافران با غرور به آنان مى گفتند: "كدام يك از ما دو گروه در جايگاه بهترى هستيم؟ مجلس كدام يك از ما آراسته تر است؟".
آن كافران به ثروت و پست و مقام خود افتخار مى كردند و فكر مى كردند كه سعادتمند هستند.
آنان به پايان كار خود فكر نكردند. تو امّت هاى زيادى را به كيفر كفرشان نابود كردى كه هم ثروت آنان بيشتر بود و هم زندگى آنان باشكوه تر !
قُلْ مَنْ كَانَ فِي الضَّلَالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمَنُ مَدًّا حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضْعَفُ جُنْدًا (۷۵ ) وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا (۷۶ )
ثروتى را كه تو به كافران مى دهى، نشانه اين نيست كه تو آنان را دوست دارى. اين دنيا، محلّ امتحان است.
تو به كسانى كه گمراه شده اند مهلت مى دهى تا معلوم شود آنان چگونه عمل مى كنند، وقتى آنان راه كفر را در پيش گرفتند، يا به عذاب دنيا گرفتار مى شوند يا به عذاب روز قيامت.
تو آنان را به حال خود رها مى كنى تا در طغيان و سركشى خود سرگردان شوند. در روز قيامت آنان مى فهمند كه چه كسى جايگاهش بدتر است و چه كسى سپاهش ناتوانتر است.
أَفَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآَيَاتِنَا وَقَالَ لاَُوتَيَنَّ مَالًا وَوَلَدًا (۷۷ ) أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا (۷۸ ) كَلَّا سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدًّا (۷۹ ) وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْدًا (۸۰ )
نام او خبّاب بود، او اهل مكّه بود و به پيامبر ايمان آورده بود. او مقدارى پول از يك كافر طلب داشت. خبّاب به خانه آن كافر رفت و به او گفت:
ــ من آمده ام تا پولى را كه از تو طلب دارم بگيرم.
ــ شنيده ام كه به دين محمّد ايمان آورده اى.
وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آَلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (۸۱ ) كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (۸۲ )
بُت پرستان به جاى اين كه تو را بپرستند، بُت ها را مى پرستند، آنان فكر مى كنند بُت ها مى توانند مايه عزّت آن ها باشند. بُت پرستان بندگى بُت ها را مى كنند و در مقابل آن ها به سجده مى روند، هرگز بُت ها مايه عزّت نيستند، آن ها نمى توانند سود و زيانى برسانند.
روز قيامت كه فرا رسد، بُت ها بندگىِ اين مردم را انكار مى كنند. آن روز، روز دشمنى بُت ها با اين مردم است.
* * *
أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (۸۳ ) فَلَا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (۸۴ ) يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمَنِ وَفْدًا (۸۵ ) وَنَسُوقُ الُْمجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْدًا (۸۶ ) لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا (۸۷ )
تو انسان را آزاد آفريدى و شيطان فقط مى تواند او را وسوسه كند و بر او سلطه اى ندارد، امّا اگر كسى در مسير گمراهى قدم برداشت و حقّ را انكار كرد و لجاجت ورزيد، ديگر شيطان به او مسلّط مى شود. شيطان دنيا را در چشم آنان زيبا جلوه مى دهد و آنان شيفته دنيا مى شوند و به هوس ها و شهوت هاى خود مشغول مى شوند و از سعادت باز مى مانند، آرى، اين گونه شيطان كافران را به بدى ها وا مى دارد.
آنان راه شيطان را در پيش مى گيرند و به طغيان و سركشى خود مى افزايند، امّا تو به آنان مهلت مى دهى و در عذاب آنان شتاب نمى كنى، اين قانون توست. تو در اين دنيا به انسان مهلت مى دهى، امّا همه رفتار و كردار آنان را با دقّت حسابرسى مى كنى، اين مهلت دادن به زيان آنان تمام مى شود زيرا آنان بر گناهان خود مى افزايند. به زودى مرگ سراغ آنان مى آيد و آنان را به سوى عذاب مى برد.
* * *
وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا (۸۸ ) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا (۸۹ ) تَكَادُ السَّمَوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا (۹۰ ) أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا (۹۱ ) وَمَا يَنْبَغِي لِلرَّحْمَنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا (۹۲ ) إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ إِلَّا آَتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا (۹۳ ) لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدًّا (۹۴ ) وَكُلُّهُمْ آَتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدًا (۹۵ )
بُت پرستان مى گفتند كه تو فرزند دارى، آنان بُت هاى خود را دختران تو مى دانستند، اين چه سخن زشت و زننده اى بود كه آنان بر زبان مى آوردند ! نزديك است كه به خاطر اين سخن كفرآميز، آسمان ها از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها فرو ريزند.
هرگز شايسته نيست كه تو فرزندى برگزينى، تو بى نياز هستى، كسى كه فرزند دارد، نيازمند است، حال آن كه تو به هيچ چيز نياز ندارى، همه كسانى كه در آسمان و زمين هستند، بنده تو هستند، تو آنان را آفريده اى، تو حساب همه آن ها را دارى و يك يك آنان را شمرده اى، تو به همه آنان روزى مى دهى و اين روزى دادن تو از روى حساب و كتاب است، تو هرچه به بندگان خود داده اى از آنان مى گيرى و در روز قيامت آن ها تنها به پيشگاه تو مى آيند.
إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا (۹۶ )
در دوردست ها صداى كاروان به گوش مى رسد، بيش از صد و بيست هزار نفر در دل اين بيابان به اين سو مى آيند.[۱۱۲] روز هفدهم ماه ذى الحجّه سال دهم هجرى است، همه اين مردم از سفر حجّ مى آيند، آنان همراه پيامبر اعمال حجّ را انجام داده اند و اكنون مى خواهند به سوى خانه هاى خود باز گردند.
شتر پيامبر در اين بيابان به پيش مى رود، عدّه اى سواره اند و گروهى هم پياده همراه او مى آيند، آسمان ابرى است، خورشيد در پشت پرده ابرها پنهان شده است. وقتى آنان به اينجا مى رسند، منزل مى كنند. اينجا سرزمين "قُديد" است.[۱۱۳]
فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا (۹۷ ) وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْن هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَد أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزًا (۹۸ )
اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) درباره قرآن سخن مى گويى: "اى محمّد ! من درك اين قرآن را براى تو آسان ساختم تا با آيات قرآن پرهيزكاران را بشارت بدهى و ستيزه جويان را بيم دهى، اى محمّد !كسانى كه با قرآن دشمنى مى كنند، سرانجام شومى دارند، گروه هاى زيادى قبل از اين به عذاب من گرفتار شدند، آنان به پيامبران خود ايمان نياوردند و سخن مرا دروغ خواندند و همه نابود شدند، امروز هيچ كس از آنان را پيدا نمى كنى و هيچ نام و نشانى از آنان نمانده است. اى محمّد ! بدان كه دشمنان تو هم به زودى نابود مى شوند و هيچ نامى از آنان نمى ماند".
* * * "من قرآن را براى تو آسان ساختم".
۱ - اين سوره "مكىّ" مى باشد و سوره شماره ۲۰ قرآن مى باشد.
۲ - "طاها" نامى از نام هاى محمد(صلى الله عليه وآله) است، خدا در ابتداى اين سوره او را با اين نام مى خواند.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: داستان موسى(عليه السلام) و سختى هايى كه او در راه هدايت مردم تحمل كرد، اشاره اى به داستان آدم(عليه السلام)، صبر و شكيبايى، قيامت، شفاعت، حقيقت زندگى دنيا...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طه (۱ ) مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآَنَ لِتَشْقَى (۲ ) إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى (۳ )تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الاَْرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَا (۴ )
"طاها" نامى از نام هاى محمّد(صلى الله عليه وآله) است، تو با او چنين سخن مى گويى: "اى محمّد ! من قرآن را بر تو نازل نكردم كه به واسطه آن خود را به رنج و زحمت بيندازى، قرآن پند و اندرزى است براى كسى كه از عذاب روز قيامت بيم
دارد".
تو مى دانى محمّد(صلى الله عليه وآله) براى ايمان نياوردن كافران، غصّه مى خورد و ناراحت بود، او با خود فكر مى كرد چرا آنان ايمان نمى آورند؟ تو در اين آيه به او مى گويى كه لازم نيست غصّه آنان را بخورد و نگران آنان باشد، او فقط وظيفه دارد پيام قرآن را به آنان برساند، مهم نيست كه آنان ايمان مى آورند يا نه، مهم اين است كه حقّ به گوش آنان برسد.
الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (۵ ) لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى (۶ ) وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى (۷ ) اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الاَْسْمَاءُ الْحُسْنَى (۸ )
تو خداى مهربان اين جهان هستى و بر عرش خود قرار گرفتى.
"عرش" به معناى "تخت" است، پس از آن كه جهان را آفريدى، بر تخت پادشاهى خود قرار گرفتى.
منظور از "عرش"، در اين آيه، علم و دانش توست. علم و دانش تو، همه زمين و آسمان ها را فرا گرفته است. هيچ چيز از علم تو پوشيده نيست. تو تختى ندارى كه بر روى آن بنشينى و به آفريده هاى خود فرمان بدهى، تو بالاتر از اين هستى كه بخواهى در مكانى و جايى قرار گيرى. پس معناى صحيح اين قسمت آيه چنين است: "تو پس از آفرينش آسمان ها، به تدبير امور جهان پرداختى".
وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى (۹ ) إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آَنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آَتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَس أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى (۱۰ ) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى (۱۱ ) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (۱۲ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا خواند، امّا آنان او را دروغگو خواندند و سنگ به سوى او پرتاب كردند و خاكستر به سرش ريختند، محمّد(صلى الله عليه وآله) از ايمان نياوردن آنان اندوهناك بود، اكنون مى خواهى ماجراى موسى(عليه السلام) را بيان كنى تا او بداند موسى(عليه السلام) براى هدايت مردم چقدر سختى ها را تحمّل كرد. تو هرگز او را تنها نگذاشتى و او را همواره يارى كردى.
ماجرا را از شبى كه موسى(عليه السلام) راه بيت المقدس را گم كرد آغاز مى كنى، موسى(عليه السلام) با خانواده خود در شبى سرد و تاريك، گرفتار طوفان شد و راه را گم كرد، تو آن شب او را يارى كردى و به او مقام نبوّت عطا كردى.
* * *
وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى (۱۳ ) إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي (۱۴ ) إِنَّ السَّاعَةَ آَتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْس بِمَا تَسْعَى (۱۵ ) فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لَا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى (۱۶ )
سخن تو با موسى(عليه السلام) چنين ادامه پيدا كرد:
اى موسى ! من تو را برگزيدم، پس به آنچه به تو وحى مى شود، گوش فرا بده !
منم خداى يكتا كه هيچ خدايى جز من نيست.
وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى (۱۷ ) قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآَرِبُ أُخْرَى (۱۸ )
سخن تو با موسى(عليه السلام) چنين ادامه يافت:
ــ اى موسى ! اين چيست كه در دست راست توست؟
ــ اين عصاى من است، بر آن تكيه مى كنم و با آن، برگ درختان را براى گوسفندانم مى ريزم، كارهاى ديگرى هم براى من از آن برمى آيد.
قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى (۱۹ ) فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى (۲۰ ) قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الاُْولَى (۲۱ )وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوء آَيَةً أُخْرَى (۲۲ ) لِنُرِيَكَ مِنْ آَيَاتِنَا الْكُبْرَى (۲۳ )
به موسى(عليه السلام) فرمان دادى: "اى موسى ! عصايت را بر زمين انداز !".
موسى(عليه السلام) عصاى خود را بر زمين انداخت، ناگهان آن عصا مار بزرگى شد و به سرعت به تكاپو افتاد، ترس تمام وجود موسى(عليه السلام) را فرا گرفت و فرار كرد، تو او را صدا زدى و گفتى: "اى موسى ! برگرد".
موسى(عليه السلام) برگشت امّا زانوى او از ترس مى لرزيد، او دست به دعا برداشت و گفت: "خدايا من تو را به نورِ محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) مى خوانم، بارخدايا ! مرا يارى كن، دل مرا قوى دار !".[۱۱۷]
اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (۲۴ )
موسى(عليه السلام) را به پيامبرى مبعوث كردى تا فرعون را به يكتاپرستى فرا بخواند و مردم را از گمراهى نجات دهد. اكنون به او مى گويى: "اى موسى ! به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است".
* * *
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (۲۵ ) وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي (۲۶ ) وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي (۲۷ ) يَفْقَهُوا قَوْلِي (۲۸ )وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي (۲۹ ) هَارُونَ أَخِي (۳۰ )اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (۳۱ ) وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (۳۲ ) كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا (۳۳ ) وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا (۳۴ ) إِنَّكَ كُنْتَ بِنَا بَصِيرًا (۳۵ ) قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى (۳۶ )
موسى(عليه السلام) مى دانست اين مأموريّت بزرگى است، پس چنين گفت: بارخدايا ! صبر و بردبارى به من عطا كن و سينه ام را گشاده گردان تا بر سختى ها شكيبا باشم و ناسازگارى مردم را تحمّل كنم !
خدايا ! كار را بر من آسان نما، لُكنت زبانم را شفا ده تا مردم سخنان مرا بفهمند.
براى من ياورى از خاندانم قرار ده، هارون برادرم را براى يارى كردن به من قرار بده !
وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى (۳۷ ) إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى (۳۸ ) أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي (۳۹ )
تو دعاى موسى(عليه السلام) را مستجاب كردى، صبر و بردبارى به او دادى، لكنت زبانش را شفا دادى، برادرش را يار و ياورش قرار دادى، اكنون نعمت هاى ديگرى را كه قبلاً به او داده اى را ذكر مى كنى. تو با قدرت خود، موسى(عليه السلام) را از دست فرعون نجات دادى.
اكنون به موسى(عليه السلام) چنين مى گويى: "اى موسى ! به ياد بياور زمانى را كه به مادر تو وحى كردم كه تو را در صندوقچه اى بگذارد و تو را در رود نيل اندازد تا آب تو را به ساحل آورد، فرعون كه دشمنِ من و هم دشمنِ تو بود، تو را از آب دريا گرفت، من كارى كردم كه همه تو را دوست داشته باشند، من تو را زير نظر خود پرورش دادم".
* * *
إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَر يَا مُوسَى (۴۰ )وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي (۴۱ )
اى موسى ! بياد بياور زمانى كه تو از مادر دور افتاده بودى، خواهرت در پى تو روان بود، به او الهام كردم كه به مأموران فرعون كه در جستجوى دايه اى براى تو بودند نزديك شود و بگويد: "آيا مى خواهيد دايه اى را به شما معرّفى كنم كه از عهده شير دادن طفل شما برآيد".
من اين گونه تو را به مادرت بازگرداندم تا خوشحال شود و ديگر غصّه نخورد.
* * *
اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآَيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي (۴۲ ) اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (۴۳ ) فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى (۴۴ )
اى موسى ! من به شما معجزاتى دادم، اكنون مأموريّت خود را آغاز كنيد، در اين مسير، همواره به ياد من باشيد تا الهامات مرا دريافت كنيد، نزد فرعون برويد كه او طغيان و سركشى را از اندازه گذرانده است و ادّعاى خدايى مى كند.
با او به نرمى سخن بگوييد، تندى نكنيد، شايد پند پذيرد و از نتيجه كار خود بترسد و دست از عصيان بردارد.
* * *
قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى (۴۵ ) قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى (۴۶ )
موسى(عليه السلام) از كوه طور برگشت، او اكنون ديگر پيامبر بود. او مأموريّت بزرگى بر عهده داشت، بايد نزد فرعون مى رفت و او را به بندگى تو فرا مى خواند. موسى(عليه السلام) وقتى برادرش را ديد با او مشورت كرد، آنان فرعون را به خوبى مى شناختند، آيا فرعون به آن ها اجازه سخن گفتن مى دهد؟ ممكن بود فرعون(عليه السلام) آن ها را قبل از آن كه سخنى بگويند شكنجه كند و يا به قتل برساند.
موسى و هارون(عليهما السلام) دست به دعا برداشتند و چنين گفتند:
ــ خدايا ! بيم آن داريم كه پيش از شروع سخن، فرعون به آزار و شكنجه ما اقدام كند.
فَأْتِيَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاكَ بِآَيَة مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى (۴۷ ) إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى (۴۸ ) قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى (۴۹ ) قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (۵۰ ) قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الاُْولَى (۵۱ ) قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَاب لَا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنْسَى (۵۲ ) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْ نَبَات شَتَّى (۵۳ )كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لاُِولِي النُّهَى (۵۴ ) مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى (۵۵ )
موسى و هارون(عليهما السلام) به سوى كاخ فرعون حركت كردند، امّا همه درهاى كاخ بسته بود، مأموران زيادى آنجا ايستاده بودند، فرعون ادّعاى خدايى مى كرد، هر كس نمى توانست به ديدار اين خدا برود.
موسى و هارون(عليهما السلام) مدّتى نزديك درِ كاخ ايستادند، كسى به آن ها اجازه ديدار فرعون را نمى داد، اينجا بود كه موسى(عليه السلام)عصاى خود را به درِ كاخ زد، درهاى كاخ باز شد، موسى و هارون(عليهما السلام) وارد كاخ شدند و به سوى فرعون رفتند، هيچ كدام از مأموران نتوانستند مانع شوند، آن ها سرجاى خود بى حركت ايستاده بودند، آرى، تو اين گونه موسى(عليه السلام) را يارى كردى.[۱۲۷] ناگهان فرعون چشم باز كرد، موسى و هارون(عليهما السلام) را مقابل خود ديد، تعجّب كرد، آن ها از كجا آمده بودند؟
وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آَيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى (۵۶ )قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى (۵۷ ) فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْر مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِدًا لَا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلَا أَنْتَ مَكَانًا سُوًى (۵۸ ) قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى (۵۹ )
فرعون اين معجزات را ديد، امّا او همه را دروغ شمرد و سركشى كرد، او قدرى فكر كرد و سپس به موسى(عليه السلام) رو كرد و گفت:
ــ تو به اينجا آمده اى تا با سحر و جادوى خود ما را از وطنمان بيرون كنى، من نيز جادويى براى تو مى آورم. بايد در يك زمين صاف و هموار جمع شويم تا همه بتوانند ما را ببينند. اكنون زمانى را مشخّص كن كه همه در آن زمان حاضر شويم.
ــ وعده ما روز عيد باشد به شرط اين كه همه مردم هنگام ظهر جمع شوند.
فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى (۶۰ ) قَالَ لَهُمْ مُوسَى وَيْلَكُمْ لَا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَاب وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى (۶۱ ) فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى (۶۲ ) قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَنْ يُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى (۶۳ ) فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى (۶۴ )
فرعون دستور داد تا جادوگران از شهرهاى مختلف نزد او بيايند، آنان به ديدار فرعون رفتند و گفتند:
ــ اگر ما موسى را شكست بدهيم، آيا به ما پاداش خوبى مى دهى؟
ــ آرى، من پاداشى بزرگ به شما مى دهم و علاوه بر آن شما را از نزديكان درگاه خودم قرار مى دهم.
قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى (۶۵ ) قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى (۶۶ ) فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى (۶۷ )قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الاَْعْلَى (۶۸ )وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِر وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى (۶۹ )
جادوگران تصميم خود را گرفتند و به موسى(عليه السلام) گفتند:
ــ اى موسى ! آيا تو شروع به كار مى كنى و عصاى خود را مى افكنى يا ما كار خود را آغاز كنيم؟
ــ اوّل شما آغاز كنيد.
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آَمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى (۷۰ )
جادوگران كه در جادوگرى استاد بودند، فهميدند كه عصاى موسى(عليه السلام)، جادو نيست، بلكه معجزه است، آنان به خوبى تفاوت جادو و معجزه را مى دانستند. اگر عصاى موسى(عليه السلام)، جادو بود، فقط مى توانست جادوى آنان را باطل كند، نه اين كه همه وسايل جادوگرى آنان را ببلعد.
عصاى موسى(عليه السلام) تبديل به اژدها شد و هزاران ريسمان و چوب را بلعيد، اگر كار موسى(عليه السلام) جادو بود، بايد وقتى آن اژدها به عصا تبديل شد، ريسمان ها و چوب ها بار ديگر آشكار مى شدند !
اگر موسى(عليه السلام) در چشم ها تصرّف كرده بود و آن ها را جادو كرده بود، پس از پايان كارش، بايد چوپ ها و ريسمان ها نمايان مى شد، امّا چنين اتّفاقى نيفتاد، براى همين آن ها فهميدند كه كارموسى(عليه السلام)، معجزه است و جادو نيست.
قَالَ آَمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلاَُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَاف وَلاَُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى (۷۱ ) قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاض إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا (۷۲ ) إِنَّا آَمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى (۷۳ )
فرعون وقتى ديد كه جادوگران به موسى(عليه السلام) ايمان آوردند، بسيار ناراحت شد، اين براى فرعون شكست بزرگى بود كه آنان در مقابل مردم، سر به سجده بندگى بگذارند و از دين فرعون بيزارى بجويند.
فرعون رو به آنان كرد و گفت:
ــ آيا قبل از آن كه من به شما اجازه دهم به خدا ايمان آورديد؟ موسى بزرگ شماست كه به شما سحر و جادوگرى را ياد داده است. اين نيرنگ شما بود تا در اين شهر توطئه كنيد و مردم را از اين شهر بيرون كنيد، به زودى عاقبت كار خود را خواهيد دانست. من دست و پاى شما، يكى از راست و يكى از چپ، قطع مى كنم و شما را به دار مى آويزم. موسى مرا از عذاب خدا مى ترساند، من به همه نشان مى دهم كه عذاب چه كسى سخت تر است و عذاب چه كسى بيشتر طول مى كشد، عذاب من يا عذاب خداى موسى؟
إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَا (۷۴ ) وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَا (۷۵ ) جَنَّاتُ عَدْن تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ مَنْ تَزَكَّى (۷۶ )
فرعون و پيروان او به تو ايمان نياوردند، امّا جادوگران وقتى حقّ را شناختند به آن ايمان آوردند، سرانجام شهيد شدند. هر دو گروه از دنيا رفتند، امّا سرگذشت آن ها يكسان نيست.
سرنوشت فرعونيان جهنّم است، كسانى كه با تو دشمنى مى كنند و دست به گناه مى زنند به آتش جهنّم گرفتار مى شوند. آنان در جهنّم نه مى ميرند و نه زنده اند، بلكه يك سره در حال جان كندن خواهند بود. آنان زندگى راحتى نخواهند داشت، براى هميشه در عذاب خواهند بود، در جهنّم از مرگ خبرى نيست.
امّاكسانى كه به تو ايمان آوردند و عمل نيك انجام دادند، به بهشت مى روند و در بهشت به عالى ترين مقام ها مى رسند. آنان براى هميشه در باغ هاى بهشت خواهند بود، باغ هايى كه نهرهاى آب از زير درختان آن، جارى است. اين پاداش كسى است كه از كفر و گناه دورى كند.
وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى (۷۷ )فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ (۷۸ ) وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى (۷۹ )
بعد از شكست فرعون در مقابل معجزات موسى(عليه السلام)، فرعون مجبور شد تا مدّتى او را آزاد بگذارد و موسى(عليه السلام) هم به تبليغ يكتاپرستى پرداخت. يك روز، موسى(عليه السلام) نزد فرعون آمد و از او خواست تا بنى اسرائيل را آزاد كند تا آن ها را به فلسطين ببرد، امّا فرعون قبول نكرد. اينجا بود كه كشور مصر را به خشكسالى مبتلا كردى تا شايد فرعون و پيروان او از كفر دست بردارند.
فرعون به موسى(عليه السلام) قول داد كه اگر خشكسالى برطرف شود، بنى اسرائيل را آزاد كند، موسى(عليه السلام) دعا كرد و خشكسالى برطرف شد، امّا فرعون به قول خود عمل نكرد.
بعد از آن بلاى طوفان، هجوم ملخ ها و... از راه رسيد، امّا باز هم فرعون بنى اسرائيل را آزاد نكرد. اين ماجرا تقريباً هشت سال طول كشيد. هر بار موسى(عليه السلام) نزد فرعون مى رفت و از او آزادى بنى اسرائيل را مى خواست. سرانجام فرعون تصميم گرفت تا بنى اسرائيل را همراه موسى(عليه السلام) روانه كند و سپس با سپاه بزرگش به دنبال آن ها برود و آنان را نابود كند.
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْنَاكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الاَْيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى (۸۰ ) كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى (۸۱ ) وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى (۸۲ )
بنى اسرائيل را به سلامت از آب عبور دادى و آنان به سوى فلسطين حركت كردند، آنان بايد از صحراى سينا مى گذشتند.
آنان مدّتى در اين صحرا توقّف كردند تا موسى(عليه السلام) با گروهى از آنان به كوه طور برود، سمت راست كوه طور، "درّه طوى" واقع شده بود، درّه اى كه بسيار مقدّس بود. تو با موسى(عليه السلام)براى اوّلين بار در آنجا سخن گفتى، آنجا وعده گاه و مكانى مقدّس بود.
كوه طور در سمت جنوب صحراى سينا بود، آنان براى رسيدن به فلسطين بايد به سمت شمال مى رفتند، پس آنان مدّتى در صحراى سينا ماندند تا موسى(عليه السلام) براى آوردن تورات به كوه طور برود.
وَمَا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يَا مُوسَى (۸۳ )قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى (۸۴ )
بنى اسرائيل هزاران نفر بودند، موسى(عليه السلام) از ميان آنان هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه با اين گروه هفتاد نفره به سوى كوه طور حركت كرد تا حقايق تازه اى درباره وحى بر آنان آشكار شود و آنان مشاهدات خود را براى مردم بيان كنند.
موسى(عليه السلام) به مردم خبر داد كه من پس از سى شب نزد شما باز خواهم گشت. او برادرش هارون را جانشين خود قرار داد و از او خواست تا به اصلاح امور بپردازد و با خواسته تبهكاران موافقت نكند.
موسى(عليه السلام) و همراهانش نزديك كوه طور رسيدند، موسى(عليه السلام)كه شوق ديدار و شنيدن سخن تو را داشت، راه را با سرعت پيمود و زودتر از ديگران به ميعادگاه رسيد.
قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ (۸۵ )
چهل روز است كه موسى(عليه السلام) و آن گروه هفتاد نفره از بنى اسرائيل دور هستند، موسى(عليه السلام) خبر ندارد كه چه حادثه شومى در اين مدّت رخ داده است، اكنون تو به او چنين مى گويى: "اى موسى ! من قوم تو را در اين مدّت كه نبودى، امتحان كردم، سامرى آن ها را گمراه ساخت".
فتنه بزرگى روى داده است ! فتنه سامرى و گوساله آن !
سامرى كه بود؟ او چگونه توانست مردم را فريب بدهد؟
فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي (۸۶ ) قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ (۸۷ )
وقتى به موسى(عليه السلام) اين ماجرا را خبر دادى، او بسيار آشفته شد، او با خود فكر كرد كه همه زحماتى كه براى اين مردم كشيده بودم، هدر رفت، او خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت و ديد كه هزاران نفر دور آن گوساله مى چرخند، عدّه اى هم در مقابل آن به سجده افتاده اند.
اينجا بود كه موسى(عليه السلام) فرياد برآورد: اى مردم ! مگر خدا به شما وعده نيك نداده بود؟ آيا به ياد داشتيد كه خدا اراده كرده بود شما را وارث زمين كند و سرزمين فلسطين را به شما بازگرداند؟ آيا مدّت جدايى من از شما طول كشيد؟ چرا نتوانستيد ايمان خود را حفظ كنيد؟ آيا مى خواستيد عذاب خدا بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟
مردم با اين سخنان موسى(عليه السلام) و از خشم او فهميدند كه فريب خورده اند، آنان عذرتراشى كردند و گفتند: "اى موسى ! ما به اختيار خود با تو عهدشكنى نكرديم، ما طلاهايى را كه از فرعونيان همراه داشتيم، از خود دور ساختيم و به پيشنهاد سامرى آن طلاها را در آتش انداختيم".
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ (۸۸ ) أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا (۸۹ ) وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي (۹۰ )قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى (۹۱ )
سامرى از آن طلاهاى ذوب شده مجسّمه گوساله اى را ساخت كه صداى گوساله هم از آن شنيده مى شد. سامرى و پيروانش به آنان گفتند: "اين خداى شما و خداى موسى است، موسى فراموش كرده كه اين خداى اوست و به كوه طور رفته است تا او را بيابد".
به راستى چرا اين مردم گوساله پرست شدند، آيا آنان نمى ديدند كه اين مجسّمه پاسخ آنان را نمى دهد، نه نفعى به آنان مى رساند و نه ضررى را از آنان دور مى كند.
وقتى آنان به پرستش اين مجسّمه رو آوردند، هارون به آنان گفت: "اى مردم ! شما مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد، فريب نخوريد، امروز با اين گوساله شما امتحان مى شويد و معلوم مى شود كه چه كسى در ايمان خود ثابت است. اى مردم ! خداى شما، خداى يگانه است، پس مرا پيروى كنيد و فرمانم را اطاعت كنيد".
قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (۹۲ ) أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي (۹۳ ) قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (۹۴ )
موسى(عليه السلام) به سوى برادرش هارون رفت و سر و ريش او را گرفت و با عصبانيّت گفت: "اى هارون ! من گفته بودم كه تو جانشين من باش و به اصلاح كار اين مردم بپرداز، چرا وقتى ديدى آنان گمراه شدند از روش من پيروى نكردى و مانع كار آنان نشدى؟ آيا مى خواستى نافرمانى مرا بكنى؟".
هارون در جواب چنين گفت: "اى پسر مادرم ! موى ريش و سرم را مگير ! من با آنان سخن گفتم ولى گوش به سخنم نكردند، اگر من با آنان دست به شمشير مى بردم، عدّه اى طرفدار من مى شدند و عدّه اى هم طرفدار سامرى. آن وقت تفرقه در ميان مردم به وجود مى آمد. مى ترسيدم كه به من بگويى چرا باعث اختلاف شدى".
* * *
قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ (۹۵ ) قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (۹۶ ) قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا (۹۷ ) إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْء عِلْمًا (۹۸ )
موسى(عليه السلام) رو به سامرى كرد و گفت: "اى سامرى ! چرا به اين كار دست زدى؟ هدف تو چه بود؟".
سامرى در جواب گفت: "من چيزى را ديدم كه ديگران نديدند، من آن فرستاده را ديدم، مشتى خاك از جايى كه او بود برداشتم و آن را بر گوساله ريختم، اين گونه هواى نفس مرا فريب داد".
* * *
كَذَلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آَتَيْنَاكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْرًا (۹۹ ) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْرًا (۱۰۰ ) خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلًا (۱۰۱ ) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَنَحْشُرُ الُْمجْرِمِينَ يَوْمَئِذ زُرْقًا (۱۰۲ ) يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْرًا (۱۰۳ ) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْمًا (۱۰۴ )
تو اين گونه داستان موسى و هارون(عليهما السلام) را در قرآن ذكر مى كنى، قرآن كتاب پند و حكمت است و آن را بر قلب محمّد(صلى الله عليه وآله)نازل كرده اى.
هر كس از اين قرآن روى برتابد و آن را انكار كند، بار گناه كفر و انكار حقّ را بر دوش خواهد كشيد و به عذابى جاودان گرفتار مى شود و در روز قيامت، بارِ كفر، چه بار بدى است !
قيامت همان روزى است كه در صور اسرافيل دميده مى شود و گناهكاران با چشمانى كبود براى حسابرسى به پيشگاه تو مى آيند، كبودى چشم آنان، نشانه گناهكار بودن آن هاست.
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا (۱۰۵ ) فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا (۱۰۶ ) لَا تَرَى فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا (۱۰۷ ) يَوْمَئِذ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لَا عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا (۱۰۸ )يَوْمَئِذ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا (۱۰۹ ) يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا (۱۱۰ )وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا (۱۱۱ ) وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْمًا وَلَا هَضْمًا (۱۱۲ )
وضع كوه ها در قيامت چگونه خواهد بود؟ تو كوه ها را در آن روز متلاشى مى كنى و بر باد مى دهى، سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و علف رها مى سازى. آن روز هيچ پستى و بلندى روى زمين به چشم نمى آيد.
وقتى روز قيامت فرا رسد، اسرافيل در صور مى دمد و همه انسان ها را براى حسابرسى فرا مى خواند. همه زنده مى شوند و براى حسابرسى به صف مى ايستند، هيچ كس نمى تواند از اين دعوت سرپيچى كند، آن روز همه صداها در برابر عظمت تو فرو مى افتد و خاموش مى گردد، فقط صداى آهسته و زير لب به گوش مى رسد.
همه به دنبال اين هستند كه كسى آنان را يارى دهد و از آنان شفاعت كند، آن روز فقط كسى مى تواند شفاعت كند كه تو به او اجازه داده باشى و سخنش را بپسندى. پيامبران و امامان از پيروان خود شفاعت مى كنند، امّا بُت پرستانى كه بت ها را مى پرستيدند، نااميد مى شوند.
وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآَنًا عَرَبِيًّا وَصَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا (۱۱۳ )فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآَنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا (۱۱۴ )
مردم مكّه به بُت پرستى رو آورده بودند، تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت آنان فرستادى، قرآن را به زبانى عربى نازل كردى تا آنان پيام آن را درك كنند.
در قرآن انواع هشدارها را بيان كردى تا آنان از عاقبت بُت پرستى بترسند يا پندى براى آنان پديد آيد و از سخن تو پند بگيرند.
تو فرمانرواى بر حقِّ جهانى، خداى بلندمرتبه اى ! تو با آن عظمت و مقام، اين قرآن را براى مردم فرستادى، آيا كسى عظمت قرآن را درك مى كند؟
وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آَدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (۱۱۵ ) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لاَِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى (۱۱۶ ) فَقُلْنَا يَا آَدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى (۱۱۷ ) إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَى (۱۱۸ ) وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَى (۱۱۹ ) فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آَدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْك لَا يَبْلَى (۱۲۰ ) فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآَتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آَدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (۱۲۱ )
در اينجا بار ديگر از سرگذشت آدم(عليه السلام) سخن مى گويى، تو پيش از اين به آدم(عليه السلام)سفارش كرده بودى و او با تو پيمان بست، امّا آن را فراموش كرد و تو او را در پيمانش استوار و ثابت نيافتى.
وقتى آدم(عليه السلام) را خلق كردى، به فرشتگان فرمان دادى تا بر او سجده كنند، همه فرشتگان سجده كردند مگر شيطان. او از جنّ ها بود و در ميان فرشتگان زندگى مى كرد، او از سجده بر آدم امتناع كرد.
تو به آدم(عليه السلام) گفتى: "اى آدم ! شيطان دشمن تو و همسرت است، مواظب باش كه او تو را از بهشت بيرون نكند كه زندگى در بيرون بهشت با سختى همراه است. تو در بهشت هيچ گاه گرسنه نمى شوى و برهنه نمى مانى، در اينجا همه چيز براى تو آماده است، در اينجا تشنه نمى شوى و گرمى آفتاب تو را اذيّت نمى كند".
ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى (۱۲۲ ) قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى (۱۲۳ )وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى (۱۲۴ )قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا (۱۲۵ ) قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آَيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى (۱۲۶ )وَكَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِآَيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الاَْخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى (۱۲۷ )
تو آدم(عليه السلام) و همسرش را از بهشت بيرون كردى، آدم(عليه السلام)توبه كرد و تو توبه او را پذيرفتى و او را برگزيدى و مقام پيامبرى به او عطا كردى.
اين گونه بود كه زندگى انسان روى زمين آغاز شد، همه انسان ها از نسل آدم(عليه السلام) و حوّا هستند، انسان ها روى زمين با هم اختلاف مى كنند، گروهى مؤمن هستند و گروهى كافر.
اين دو گروه با هم دشمن هستند، تو هدايت و رهنمودهاى خود را براى انسان ها مى فرستى، هر كس از هدايت هاى تو پيروى كند، گمراه و بدبخت نمى شود، بلكه به سعادت واقعى مى رسد.
أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لاُِولِي النُّهَى (۱۲۸ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا مى خواند، امّا آنان او را جادوگر خطاب مى كردند و ديوانه اش مى خواندند، آنان به قرآن ايمان نمى آوردند و محمّد(صلى الله عليه وآله)را مسخره مى كردند.
چرا آنان از مردمى كه قبلاً به عذاب گرفتار شده بودند، عبرت نمى گرفتند؟ در زندگى آن مردم براى خردمندان، نشانه هايى براى پند گرفتن است.
* * *
وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى (۱۲۹ )
انسان را آفريدى و به او اختيار دادى تا راه خود را خودش انتخاب كند، تو به او در اين دنيا مهلت مى دهى، هرگز در عذاب كافران شتاب نمى كنى. اگر قانون "مهلت" تو نبود، كافران را به عذاب خود گرفتار مى كردى و آنان را نابود مى نمودى.
تو همواره بر اساس قانون "مهلت" رفتار نموده اى و به كافران مهلت مى دهى و آنان را به حال خود رها مى كنى.
* * *
فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آَنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى (۱۳۰ )
كافران مكّه محمّد(صلى الله عليه وآله) را جادوگر مى خواندند و او را ديوانه مى خواندند، به او سنگ پرتاب مى كردند و خاكستر بر سرش مى ريختند، امّا تو از محمّد(صلى الله عليه وآله)مى خواهى بر اين آزار و اذيّت ها صبر كند و به ذكر تو مشغول گردد كه تو در روز قيامت به او مقام شفاعت مى دهى و او خشنود مى شود.
تو از او مى خواهى در اين لحظه ها تو را ياد كند: قبل از طلوع خورشيد، قبل از غروب خورشيد، پاسى از شب و قسمتى از روز !
از او مى خواهى تا در دل تاريك شب به نماز بايستد و با تو در نماز مناجات كند.
وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى (۱۳۱ ) وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى (۱۳۲ )
اى محمّد ! من به تو قرآن را عطا كردم، قرآن سرمايه توست، هيچ نعمتى با آن قابل مقايسه نيست، مبادا به ثروت و دارايى كافران چشم بدوزى و آن را آرزو كنى.
من اين ثروت را مايه امتحان و عذاب آنان قرار داده ام، اين ها همه فانى مى شوند و از بين مى روند، امّا قرآن براى هميشه مى ماند و بهتر است. اگر كسى عظمت قرآن را درك كند، هرگز ثروت دنيا در چشم او بزرگ جلوه نمى كند.
از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا خانواده اش را به نماز فرا خواند و خود نيز در نماز و ياد تو صبور باشد.
وَقَالُوا لَوْلَا يَأْتِينَا بِآَيَة مِنْ رَبِّهِ أَوَلَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الاُْولَى (۱۳۳ )
بُت پرستان مكّه از روى لجاجت مى گفتند: "اگر محمّد پيامبر خداست، چرا براى ما معجزه اى از آسمان نمى آورد"، اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى به آنان چنين بگويد: "آيا در كتاب هاى آسمانى كه قبلاً نازل شده است، دليلى براى خود نمى يابيد"؟
تو در كتاب هاى آسمانى از قانون خود سخن گفتى. آنان قرآن را قبول نداشتند، امّا با گروهى از يهوديان و مسيحيان، دوست بودند و سخن آنان را قبول مى كردند، كافران بايد از آنان سؤال كنند و از اين قانون باخبر شوند، اگر كافران از اين قانون باخبر بودند، هرگز چنين تقاضايى نمى كردند.
اين مردم به دنبال بهانه بودند، اگر آنان واقعاً مى خواستند حقّ را بشناسند، معجزه قرآن براى آنان كافى بود، محمّد(صلى الله عليه وآله)بارها اين سخن را به آنان گفته بود: اگر در اين قرآن شك داريد، اگر مرا پيامبر نمى دانيد، يك سوره مانند سوره هاى قرآن بياوريد.[۱۴۱]
وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَاب مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آَيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى (۱۳۴ )قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَى (۱۳۵ )
بُت پرستان بُت ها را شريك تو مى دانستند و در مقابل آنان سجده مى كردند، محمّد(صلى الله عليه وآله) با آنان درباره عذاب تو سخن گفت، آنان مى گفتند: "اى محمّد ! آن عذابى كه مى گويى، چرا نمى آيد؟".
اين قانون توست: تو انسان را آفريدى و به او اختيار دادى، تو راه حقّ و باطل را به او نشان مى دهى، او بايد خودش راهش را انتخاب كند. تو هرگز قبل از واضح شدن حقّ از باطل، كسى را عذاب نمى كنى، تو پيامبران را فرستادى و آنان حقّ را براى مردم بيان كردند.
عدّه اى ايمان آوردند و عدّه اى هم كافر شدند، تو باز به كافران مهلت دادى و زمانى كه مهلت آنان به پايان رسيد، عذاب را بر آنان نازل كردى.