سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۸۳. کتاب اشك مهتاب | |
تعداد بازديد : | ۱۸ |
موضوع: | حضرت فاطمه (س) |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ اول، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | شرح خطبه فدكيه حضرت فاطمه (س) |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
وقتى پيامبر از دنيا رفت، منافقانى كه به دنبال نابودى اسلام واقعى بودند فرصت را غنيمت شمردند و حكومت را در دست گرفتند و در حقّ اهل بيت(عليهم السلام)ظلم فراوان كردند. آنها تلاش كردند با نيرنگ مردم را فريب دهند و حكومت خود را حكومتى بر حقّ جلوه دهند.
اينجا بود كه حضرت فاطمه(عليها السلام) به مسجد پيامبر آمد و در حضور جمعيّتى فراوان سخنرانى كرد. در زبان عربى به سخنرانى "خطبه" مى گويند. اين خطبه آتشين و حماسى، راه را براى همگان روشن نمود و سياست فريب را براى مردم آشكار كرد.
وقتى براى اوّلين بار آن خطبه را با دقّت خواندم، دنيايى از حسرت همه وجود مرا فراگرفت، وجودم پر از شرمسارى گشته بود، از خود پرسيدم من كه خود را دوستدار فاطمه(عليها السلام) مى دانم چرا تا به حال اين قدر با اين خطبه بيگانه بوده ام؟ چرا زودتر با پيام هاى آن آشنا نشدم؟ چرا اين قدر از آن غافل بودم.
خودت از حال من آگاهى! مى دانى چه حال و روزى دارم، سرگشته و حيرانم، در غوغاى روزگار گرفتار شده ام، هياهوى زمان بيچاره ام كرده است، سلطه شيطان، امان از روزگارم برده است، ظلم و ستم ها را كه مى بينم، نااميد از همه چيز و همه كس مى شوم، من ديگر از هجوم سياهى ها بريده ام...
نمى دانم چه كنم؟ حسّ مى كنم كه در اين دنيا، رها شده ام، چه چيز بدتر از حس رهاشدگى است؟ وقتى نااميدى در جانم ريشه مى گيرد، از زمين و زمانه دلگير مى شوم".
بانوى من! خودت يارى ام كن كه سخت محتاج نگاه توام، تو به اذن خدا مى توانى گرفتاران را نجات بدهى، خدا به تو مقام شفاعت داده است، مرا شفاعت كن و از اين بن بست نجاتم بده!
* * *
۱ لَمَّا أَجْمَعَ أَبُو بَكْر وَ عُمَرُ عَلَى مَنْعِ فَاطِمَةَ(عليها السلام) فَدَكاً وَ بَلَغَهَا ذَلِكَ لَاثَتْ خِمَارَهَا عَلَى رَأْسِهَا وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبَابِهَا وَ أَقْبَلَتْ فِي لُمَة مِنْ حَفَدَتِهَا وَ نِسَاءِ قَوْمِهَا تَطَأُ ذُيُولَهَا مَا تَخْرِمُ مِشْيَتُهَا مِشْيَةَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) حَتَّى دَخَلَتْ عَلَى أَبِي بَكْر وَ هُوَ فِي حَشَد مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ غَيْرِهِمْ فَنِيطَتْ دُونَهَا مُلَاءَةٌ فَجَلَسَتْ ثُمَّ أَنَّتْ أَنَّةً أَجْهَشَ الْقَوْمُ لَهَا بِالْبُكَاءِ فَارْتَجَّ الَْمجْلِسُ ثُمَّ أَمْهَلَتْ هُنَيْئَةً حَتَّى إِذَا سَكَنَ نَشِيجُ الْقَوْمِ وَ هَدَأَتْ فَوْرَتُهُمْ افْتَتَحَتِ الْكَلَامَ بِحَمْدِ اللَّهِ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ فَعَادَ الْقَوْمُ فِي بُكَائِهِمْ فَلَمَّا أَمْسَكُوا عَادَتْ فِي كَلَامِهَا فَقَالَتْ:
وقتى به تو خبر رسيد كه ابوبكر و عُمر تصميم گرفته اند فدك را از تو بگيرند، چادر خود را بر سر نهادى و با گروهى از زنان به سوى مسجد روانه شدى، تو در حالى كه چادر بر سر داشتى و با فروتنى همانند پيامبر راه مى رفتى به سوى مسجد رفتى. پهلوى تو در حادثه هجوم به خانه ات، شكسته شده بود، براى همين بود كه قدّ تو، خميده بود و چادرت به زمين كشيده مى شد.
وقتى به مسجد رسيدى ابوبكر در ميان گروهى از مردم نشسته بود، پس پرده اى در مسجد آويختند و تو در پشت آن پرده قرار گرفتى و ناله اى جانسوز از دل برآوردى كه همه مردم با صداى بلند به گريه افتادند و مجلس از شدّت گريه به جنبش درآمد.
۷ وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَبَاهُ وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِيلِ مَصُونَةٌ وَ بِنِهَايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ عَلَماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآيِلِ الْأُمُورِ وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْأُمُورِ.
اكنون گواهى مى دهى كه پدرت محمّد(صلى الله عليه وآله)، بنده خدا و پيامبر اوست، خدا او را پيش از اين كه به پيامبرى بفرستد برگزيد و او را به پيامبران و امّت هاى قبل، معرّفى نمود، زمانى خدا او را برگزيد كه هيچ چيز آفريده نشده بود. هنور پدر تو به اين دنيا نيامده بود كه خدا او را انتخاب كرد، زيرا خدا به سرانجام همه كارها آگاه و از همه رويدادها باخبر بود.
* * *
۹ ثُمَّ الْتَفَتَتْ إِلَى أَهْلِ الَْمجْلِسِ وَ قَالَتْ أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ وَ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ بُلَغَاؤُهُ إِلَى الْأُمَمِ زَعِيمُ حَقّ لَهُ فِيكُمْ وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَيْكُمْ كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّيَاءُ اللَّامِعُ بَيِّنَةٌ بَصَائِرُهُ مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ مُنْجَلِيَةٌ ظَوَاهِرُهُ مُغْتَبِطَةٌ بِهِ أَشْيَاعُهُ قَائِدٌ إِلَى الرِّضْوَانِ أَتْبَاعُهُ مُؤَدّ إِلَى النَّجَاةِ اسْتَِماعُهُ بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ وَ عَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ وَ مَحَارِمُهُ الُْمحَذَّرَةُ وَ بَيِّنَاتُهُ الْجَالِيَةُ وَ بَرَاهِينُهُ الْكَافِيَةُ وَ فَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ وَ شَرَائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ
اكنون خطاب به مردم چنين مى گويى:
اى بندگان خدا! شما دين خدا را به پامى داريد و قرآن را به نسل هاى ديگر مى رسانيد، خدا امانتى را به دست شما سپرده است، شما بايد دين خدا را به ديگران برسانيد.
۱۱ ثُمَّ قَالَتْ: أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله)، أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً وَ لا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً وَ لا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً، (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ)فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِي دُونَ نِسَائِكُمْ- وَ أَخَا ابْنِ عَمِّي دُونَ رِجَالِكُمْ وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِيُّ إِلَيْهِ(صلى الله عليه وآله).[۲۳]
اكنون خود را براى مردم معرّفى مى كنى و به آنان مى گويى كه تو فاطمه اى و پدرت محمّد(صلى الله عليه وآله) است، آنچه را در آغاز گفته اى تكرار مى كنى، در سخن تو هيچ اشتباهى نيست، و كردارت ناحق نيست، به مردم يادآورى مى كنى كه خدا محمّد(صلى الله عليه وآله) را از ميان آنان به پيامبرى برگزيد و او بسيار دلسوز بود و رنج ها و سختى هاى مردم برايش ناگوار بود، او به هدايت و رستگارى مردم بسيار علاقه داشت و بر مؤمنان مهربان بود.
تو اين ويژگى هاى پيامبر را يادآورى مى كنى، همه اين مردم پيامبر را مى شناختند. پيامبر، پدر تو بود نه پدر آنان، پيامبر با على(عليه السلام)عقد برادرى خواند و على(عليه السلام) را برادر خود خطاب كرد، پيامبر هيچ كس ديگر را برادر خود نخواند.
اكنون وقت آن است تا حوادثى كه بعد از رحلت پيامبر در مدينه روى داد را بيان كنى، به راستى بعد از اين كه روح پيامبر از اين دنيا به سوى بهشت پر كشيد و به نزد پيامبران و دوستان خدا رفت، اين مردم چه كردند و چه راهى را برگزيدند؟ اين حكومتى كه روى كار آمده است براى فريب مردم تبليغات بسيارى كرده است و مى خواهد ظاهر حكومتش را ادامه دهنده راه پيامبر نشان دهد، مردم با ابوبكر به عنوان جانشين پيامبر بيعت كرده اند، مى گويند: "يك دروغ هر چه بزرگ تر باشد، مردم آن را راحت تر باور مى كنند"، اين يك اصل در تبليغات است، چند روز قبل، وقتى ابوبكر روى منبر پيامبر نشسته بود، شخصى از درِ مسجد وارد شد و رو به ابوبكر كرد و گفت: "سلام بر تو اى خليفه خدا!". آرى، اين باورى بود كه اين مردم به ابوبكر پيدا كرده بودند.[۳۱] پول، قدرت و سياست در دست ابوبكر بود و تو مى دانستى اين حكومت، آن قدر مقام ابوبكر را بالا مى برد كه خيلى ها باور مى كنند او بعد از پيامبر از همه بهتر و برتر است.
آرى، ستون اين حكومت، ابوبكر است، منافقان بايد مقام او را بالا ببرند تا بتوانند بهره اى از ثروت و رياست داشته باشند، آنان دلشان براى ابوبكر نمى سوخت، بلكه شوق پول هايى را داشتند كه از راه حمايت از ابوبكر به دست مى آوردند. آن منافقان انتخاب ابوبكر به عنوان خليفه را نشانه اى از عظمت خدا و مهربانى او معرّفى مى كردند و به مردم مى گفتند كه اين نظام، نظامى اسلامى و ارزشمند است. كسى مانند عُمربن خطّاب به فكر رياست خود است، او همواره از ابوبكر حمايت مى كند، آنها با هم توافق كرده اند كه ابوبكر قبل از مرگ خود، او را به عنوان "خليفه دوم" به جامعه معرّفى كند.
دستگاه تبليغاتى حكومت، لحظه اى آرام و قرار ندارد، آنان مدام ذهن مردم را بمب باران تبليغاتى مى كنند، آنان سخنانى دروغ را به پيامبر نسبت مى دادند. در اينجا يك نمونه آن را ذكر مى كنم: "تا زمانى كه ابوبكر در ميان شماست، نبايد غير او را بر او برترى بدهيد!".[۳۲]
۱۸ وَ أَنْتُمُ الآْنَ تَزْعُمُونَ أَنْ لا إِرْثَ لَنَا (أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ؟ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْم يُوقِنُونَ) أَ فَلَا تَعْلَمُونَ؟! بَلَى قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنِّي ابْنَتُهُ أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ أَ أُغْلَبُ عَلَى إِرْثِي.[۳۶] * * *
اكنون از ظلم و ستمى كه به تو شده است، سخن مى گويى و چنين فرياد برمى آورى: "شما مى پنداريد كه من از پدرم ارثى نمى برم؟ مگر رسم جاهليّت را مى جوييد؟ در روزگار جاهليّت، دختر از پدرش ارث نمى برد، امّا اسلام اين رسم غلط را باطل كرد. به راستى براى اهل يقين چه حكمى از حكم خدا بهتر است؟ آيا آگاه نيستيد؟ شما آگاهيد و همچون آفتاب درخشان براى شما روشن است كه من دختر آن پيامبر هستم. اى مسلمانان! آيا رواست كه ارث پدرم به زور از من گرفته شود؟"
۲۲ ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِهَا نَحْوَ الْأَنْصَارِ فَقَالَتْ: يَا مَعْشَرَ النَّقِيبَةِ وَ أَعْضَادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْإِسْلَامِ مَا هَذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقِّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلَامَتِي؟ أَ مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله)أَبِي يَقُولُ الْمَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ سَرْعَانَ مَا أَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلَانَ ذَا إِهَالَة وَ لَكُمْ طَاقَةٌ بِمَا أُحَاوِلُ وَ قُوَّةٌ عَلَى مَا أَطْلُبُ وَ أُزَاوِلُ.[۴۴]
تو مى دانى كه انصار در يك طرف مسجد نشسته اند، به آن طرف رو مى كنى و با آنان چنين سخن مى گويى: "اى جوانمردان! اى سربازان توانمند ملّت و اى ياران اسلام! چرا حقّ مرا از ابوبكر نمى گيريد؟ چرا در يارى من، سهل انگارى مى كنيد؟ چرا از ظلمى كه به من شده است غافل هستيد؟ آيا فراموش كرده ايد سخن پدرم را كه فرمود "اگر مى خواهيد حرمت كسى را نگاه داريد حرمت فرزندانش را نگاه داريد"، چقدر زود شما عوض شديد! چقدر زود عهد و پيمان خود را فراموش كرديد و سست شديد! من مى دانم كه شما توانايى داريد كه حقّ مرا باز ستانيد".
* * *
۳۰ فَأَجَابَهَا أَبُو بَكْر عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُثَْمانَ[۵۱]
وقتى سخن تو به پايان رسيد، حالت هيجان در مردم پديدار شد، ترس بر دل ابوبكر نشست، خيلى ها فهميدند كه ابوبكر در حقّ تو دشمنى كرده است، اكنون ابوبكر با فريب و نيرنگ اين سخنان را مى گويد تا خودش را دوست دار شما معرّفى كند و مردم احساس كنند فضا، فضاى دوستانه اى است. آرى، ابوبكر براى اين كه بتواند بر مجلس مسلط بشود چاره اى نديد جز اينكه سخنش را اين گونه آغاز كند:
"اى دختر رسول خدا! پدر تو نسبت به مؤمنان بسيار مهربان بود و با آنان بزرگوارانه رفتار مى كرد، البتّه او با كافران سرسختى مى كرد". ابوبكر ديد كه تو خشم خود را نشان دادى، او با اين سخن مى خواهد كارى كند كه خشم تو فروكش كند، او به تو كنايه مى زند كه تو هم بايد مثل پدرت با مهربانى با ما رفتار كنى و سخنان تند و سخت به زبان نياورى.
۳۸ ثُمَّ انْكَفَأَتْ(عليها السلام) وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام)يَتَوَقَّعُ رُجُوعَهَا إِلَيْهِ وَ يَتَطَلَّعُ طُلُوعَهَا عَلَيْهِ فَلَمَّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدَّارُ قَالَتْ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام):
با قبر پدر خويش نجوا كردى، ديگر وقت آن بود كه به خانه برگردى، على(عليه السلام)در خانه منتظر بازگشت تو بود. على(عليه السلام) مى دانست صلاح نيست خودش به مسجد بيايد، تو آن گونه با مردم سخن گفتى و از آنان خواستى تا با خليفه به مبارزه مسلّحانه برخيزند، اين سخن براى طرفداران خليفه بسيار سنگين آمد، ولى آنان نمى توانستند در حضور آن همه جمعيّت به تو حملهور شوند، چنين چيزى در آن شرايط به صلاح حكومت نبود، ولى اگر على(عليه السلام) به مسجد مى آمد چه بسا خشم خود را نثار او مى كردند و فاجعه اى رخ مى داد. ابوبكر بالاى منبر گفت كه همه اين فتنه ها زير سر على(عليه السلام)است.
على(عليه السلام) بى قرار توست، نمى تواند يك جا بنشيند، او مدام به درِ خانه مى آيد و برمى گردد، اين حكومت را مى شناسد، او نگران توست. چند روز قبل، مأموران حكومت به خانه شما هجوم آوردند و درِ خانه شما را آتش زدند و تو را بين در و ديوار قرار دادند، اكنون كه تو مردم را به مبارزه فراخوانده اى و آبروى اين حكومت را برده اى، نكند حكومت تصميم خطرناكى بگيرد...
(منابع، سند، طبقه)
خطبه حضرت فاطمه(عليها السلام) در مصادر قديمى شيعه و اهل سنّت ذكر شده است و سندهاى متعددى دارد، مناسب مى بينم كه اعتبار اين خطبه را سه بخش، را بررسى مى كنم:
* بخش اول: منابع خطبه
۱ . الاحتجاج على أهل اللجاج، أبو منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي (ت ۶۲۰هـ ) تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران: دار الأُسوة، الطبعة الاُولى، ۱۴۱۳هـ.
۲ . الاختصاص، المنسوب إلى أبي عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳هـ)، تحقيق: علي أكبر الغفّاري، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامي، الطبعة الرابعة، ۱۴۱۴هـ.
۳ . أزواج النبي وبناته، الشيخ نجاح الطائي، بيروت: دارالهدى لاحياء التراث، الطبعة الاُولى، ۱۴۲۲هـ.
۴ . الاستذكار لمذهب علماء الأمصار، الحافظ أبو عُمَر يوسف بن عبد الله بن محمّد بن عبد البرّ القرطبي (ت ۳۶۸هـ)، القاهرة: ۱۹۷۱ م.