سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۷۹. کتاب باور من | |
تعداد بازديد : | ۱۹ |
موضوع: | دعا و مناجات |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ اول، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | آشتى انسان با خدا |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
در جستجوى آب بودم، تشنه بودم، نمى دانستم كه به سوى سراب مى روم، جستجوها كردم، خسته و نااميد شدم، از همه جا دل بريدم، تاريكى يأس، وجودم را فرا گرفت.
همه درها به رويم بسته بود، در بن بست دنيا گرفتار آمده بودم، فرياد برآوردم، تو را صدا زدم، شنيده بودم كه اگر از روى راستى به درِ خانه تو بيايم، جوابم را مى دهى و هرگز نااميدم نمى كنى!
تو آن خدايى هستى كه به بندگان خود از پدر و مادر مهربان ترى! تو آنان را آفريده اى و دوستشان دارى، چگونه مى شود كه آنان را از ياد ببرى!
بنده من!
وقتى از تلاش هاى بى حاصل خودت خسته مى شوى، چه مى كنى؟ وقتى در اين دنياى خاكى، احساس تنهايى مى كنى به چه فكر مى كنى؟ وقتى روزنه هاى اميد را به روى خود بسته مى بينى، به چه كسى پناه مى برى؟ كجا مى خواهى بروى؟ چه كسى غير از من مى تواند اميد تو باشد؟
بنده من!
مى دانم كه به من باور دارى، من خداى تو هستم، مهربانى مرا قبول دارى، بارها مرا صدا زده اى، از من كمك خواسته اى، اكنون هم دست هاى خود را به سوى من دراز كن، از من بخواه تا يارى ات كنم، جاى ديگر نرو كه اگر بروى، نااميدت مى كنند...
در اين دنيا تلاش فراوان مى كنى تا ثروت بيشتر براى خودت جمع كنى، در جستجوى رفاه هستى گويا كه مدّتى طولانى در اين دنيا زندگى خواهى كرد، گاهى حق ديگران را زير پا مى گذارى، آنان را فريب مى دهى، ايثار و فداكارى را از ياد مى برى، پيمان دوستى ها را مى شكنى تا ثروت بيشتر بيندوزى و اسباب راحتى خود را فراهم كنى.
به فكر روز مبادا هستى و مى خواهى براى آن روز، پول داشته باشى، همه اين كارها را مى كنى ولى غافل هستى كه امروز و فردايى بيش در اين دنيا نيستى و مرگ در انتظار توست، وقتى مرگ تو فرا برسد، ديگر همه ثروت ها هم نمى تواند به تو سودى برساند، به زودى از اين دنيا رخت برمى بندى و هر آنچه را كه اندوخته اى براى ديگران وامى گذارى.
قدرى فكر كن، از اين همه زحمت و تلاش، چه سودى به تو مى رسد؟ چه زحمت بيهوده اى! چه تلاش بى اجرى؟ اين روزها و شب ها، سرمايه تو بودند، چقدر راحت آن ها را از دست دادى، لحظه هاى ناب عمر خود را به خسران گذراندى و لحظه اى فكر نكردى كه دنيا و آنچه در آن است، فانى است و نابود مى شود، چرا به اين فكر نكردى كه هر چه نزد من است، باقى مى ماند. اگر قدرى مى انديشيدى از آن همه تلاش، بهره ديگرى مى گرفتى، دل به سراب نمى بستى.
اكنون وقت آن است كه چشم اميد به سوى من داشته باشى، از دنيا بگذرى و به پاداش برترى كه من براى تو قرار داده ام دل ببندى، دل به رفتنى ها نبند، به ماندنى ها فكر كن، از من بخواه تا دلت را به نور دانايى روشن كنم تا كوشش هاى تو براى من گردد.
در هياهوى بى پايان زمان به كجا مى روى؟ در جنبش نامفهوم انسان ها دنبال چه مى گردى؟ اين صداهاى پر از فريب تو را به چه دعوت مى كند؟ قدرى فكر كن، كجا مى روى؟
بدان همه آنچه تو به آنها دل بسته اى، هيچ مى باشند، براى چه دنبال هيچ ها مى دوى چقدر شتابان به سمت دنياى هيچ مى دوى، پايان اين گام هاى شتابان تو كجاست؟ كى لحظه اى مى ايستى تا نفسى تازه كنى؟ كى توقف مى كنى تا اطراف خود را ببينى و به راهى كه انتخاب كرده اى فكر كنى؟
چرا از ياد برده اى كه ناتوانى و از خود قدرتى ندارى؟ اگر من اراده كنم توان تو را مى گيرم و ديگر هيچ كارى نمى توانى بكنى. مرگ در انتظار توست، مهلت تو رو به پايان است. تو دل به چه كسى بسته اى؟ آيا آنان مى توانند بدون اجازه من به تو يارى برسانند؟
من بهترين روزى دهنده ام، روزى تو و همه بندگان خود را مى دهم. تو چرا از ياد من غافل شده اى، با بى توجهى به من چه چيزى دستگير تو مى شود؟ آيا از اين همه تلاش هاى بيهوده خسته نشده اى؟
كودكى كه مادر بر او خشم گرفته است، گريه مى كند، او سرانجام از خشم مادر به آغوش مادر پناه مى برد، اشك مى ريزد و به مهربانى مادر پناه مى برد و تا لبخند مادر را نبيند، آرام نمى يابد، كودك مى داند كه فقط آغوش مادر است كه مى تواند پناه او باشد.
تو همانند آن كودك گريزپا هستى كه نافرمانى مرا كردى و به خود ضرر زدى، گناه تو براى من هيچ ضررى نداشت، تو به خودت ستم كردى، اكنون چاره تو چيست؟ بايد از خشم من به مهربانى من پناه آورى!
وقتى اعتراف كنى كه از روى جهل و نادانى فريب شيطان را خوردى، وقتى همه وجود تو، پشيمانى بشود، وقتى از ضعف و بيچارگى خود ناله سر دهى، من به تو مهربانى مى كنم.
من از ياد نمى برم كه تو به يگانگى من باور داشتى و در برابر عظمت من به سجده رفتى، درياى مهربانى من حد و اندازه ندارد، گناهان تو هر چقدر بزرگ باشد، عفو و بخشش من بزرگ تر از آن است، پس از من نااميد نشو كه هر كجا بروى، اميد تو را نااميد مى كنند.
لحظه ها چقدر براى تو تند سپرى مى شوند، زمان چقدر زود مى گذرد، عمر تو همانند تندبادى است كه مىوزد و تنها غبارى از خاطرات بر جاى مى گذارد. مرگ در كمين توست، نمى دانى آيا فردا زنده خواهى بود، پس چرا به دنيا دل بسته اى و در جستجوى ثروت بيشتر هستى؟ چرا دل خويش را با محبّت دنيا تباه كرده اى؟
به چه فكر مى كنى؟ چقدر در انديشه چيزهاى بى ارزش هستى؟ به لباس، ظرف، فرش و خانه خود بيش از رستگارى خود فكر مى كنى. چرا رستگارى خودت برايت مهم نيست؟ با خود مى گويى كه بعداً توبه خواهم كرد، امّا معلوم نيست كه مرگ به تو فرصت بدهد يا نه.
اگر مرگ تو فرا برسد و تو بدون توشه باشى، چه خواهى كرد؟ اگر جز بار گناهان چيزى همراه خود نداشته باشى، چه خواهى كرد؟ وقتى كه مرگ فرا برسد، هرگز نمى توانى آن را به تاخير بيندازى، همه ثروت دنيا هم ديگر به كار تو نمى آيد. اين راهى است رفتنى كه هيچ كس راه نجات از آن ندارد.
برخيز و اين فكر پر از دغدغه هاى دنيايى را به سفرى كه در پيش دارى مشغول كن! اين دلى را كه سخت شيفته دنيا شده است به ياد مرگ بينداز! بايد راهى به سوى من پيدا كنى تا آرامش را به دست آورى.
لحظه اى با خود فكر كن، براى فرداى خود چه آماده كرده اى؟ چه فرصت هاى طلايى كه مى توانستى از آن ها توشه اى نيكو براى خودت مهيا كنى ولى آن فرصت ها را تباه كردى. چه بسيار نبايدها را كه بى توجه، انجام دادى و چه بسيار بايدها را كه به آسانى ترك كردى، اكنون تو مانده اى و گذشته اى از تباهى ها. اگر مرگ تو نزديك باشد و مهلت تو به پايان برسد، چه خواهى كرد؟ تو با اين همه بدى، با اين همه بى خيالى و با اين بار سنگين گناهان چه خواهى كرد؟
تو بر خودت ستم كردى، تو بيهوده به خودت مهلت دادى و خيال كردى همواره فرصت توبه خواهى داشت، امّا مرگ به ناگهان مى آيد و آن وقت است كه درِ توبه براى هميشه بسته مى شود.
چه جسورانه پرده حرمت مرا دريدى و چه آسوده گناه كردى و از نتيجه آن نترسيدى، چقدر غافلانه توبه ات را به زمان ديگر انداختى، هر روز به اميد فردا بودى، گويا كه زمان مرگ خود را مى دانى! مرگ را در دوردست ها تصور مى كردى ولى مرگ در چند قدمى توست.
اكنون تو مانده اى و بار سنگين گناهان! گناهانى كه لذّتش از بين رفته است و فرجام بدش به جاى مانده است، تو مانده اى با آتش جهنمى كه زبانه مى كشد، تو پناهى ندارى تا تو را از عذاب در امان دارد، تو مانده اى و كردار بدى كه خشم مرا به همراه داشته است. تو با اين عذاب دردناك چه خواهى كرد؟
من از گناهان تو باخبرم و در اين دنيا گناهان تو را آشكار نمى كنم، ولى وقتى كه روز قيامت فرا برسد، اگر به اعضاى تو امر كنم، آنها به سخن در مى آيند، آن وقت است كه دست تو شهادت مى دهد كه چه نافرمانى ها كرده است، گوش تو خبر مى دهد كه چه گناهانى كرده است، چشم تو گواهى مى دهد كه چه خطاهايى كرده است.
من به تو روزى دادم، از نعمت هاى بيشمارم تو را بهره مند ساختم، ولى تو حرمت مرا نگه نداشتى و نافرمانى مرا نمودى، در اين دنيا من بر گناهانت پرده كشيدم و تو را رسوا نكردم، عيب هاى تو را پوشاندم و خوبى ها تو را آشكار كردم.
اگر روزى پرده ها فرو افتد، اگر چشم ها بينا شود، اگر پرونده اعمال تو آشكار شود، اگر همه بدانند كه تو كيستى و چه كردى و چه توشه اى دارى، چه خواهى كرد؟ به كجا خواهى گريخت؟ به كه پناه خواهى برد؟
من در اين دنيا عيب هاى تو را پوشاندم و آبروى تو را نريختم، از من بخواه تا در قيامت هم تو را رسوا نكنم، به من پناه بياور و بدان كه من بزرگوارتر از آن هستم كه آبروى كسى را كه به من پناهنده مى شود، ببرم!
با خود فكر كن، گذشته ها را به ياد بياور، اين من بودم كه پدر و مادرى براى تو برگزيدم كه تو را با ياد من آشنا كنند، مادرى كه هر وقت مى خواست غذا به تو بدهد، نام مرا برايت مى گفت، ذكر من با كودكى تو عجين شد. مادر صبح را با نام من آغاز مى كرد و شب نيز نام مرا برايت مى گفت تا تو خواب مى رفتى... گويا من تو را انتخاب كرده بودم تا با من آشنا بشوى و مرا عبادت كنى و با من دوست باشى و به سوى من بيايى...
اگر من تو را دوست نمى داشتم اين گونه زمينه هدايت تو را فراهم نمى كردم، اگر سعادت تو را نمى خواستم چنين مهر خودم را در دلت نمى نشاندم. من تو را به سوى خود دعوت كردم و جلوه هايى از مهربانى خود را به تو نشان دادم و باران بخشش خود را بر تو جارى كردم. آرى، هر كس را كه من بخواهم هدايت كنم، هرگز گمراه نمى شود.
چه زيان بزرگى است كه گاه تو مرا فراموش مى كنى و فريب وسوسه هاى شيطان را مى خورى! چرا گاهى به سمت گناه مى روى و دچار غفلت مى شوى؟ از صميم قلب مرا صدا بزن و از من بخواه تا غبار غفلت از دل تو بزدايم و گناهانت را ببخشم كه من بخشنده و مهربانم.
تو گناه نكردى تا با من دشمنى كنى، تو گناه كردى چون هوس بر دلت حكمفرما شد. من مى دانم كه تو با گناه كردن، هرگز نخواستى با من دشمنى كنى. گناه تو يك هوس و وسوسه شيطان بود. مى دانم كه وقتى لذت گناه فروكش كرد، تو از كرده خود پشيمان شدى و اشك ندامت ريختى. اين پشيمانى تو را من ديدم.
روزها پشت سر هم مى گذرند، لحظه ها مى آيند و مى روند، گذشت زمان، عمر تو را در هم مى پيچد و به پيش مى تازد، به زودى فرصت تو هم به پايان مى رسد و مرگ به سراغت مى آيد و تو بايد از اين دنيا چشم بپوشى.
اكنون لحظه اى فكر كن، چشم بگشا و به راهى كه در پيش دارى نگاه كن، آيا توشه اى آماده كرده اى؟ من به تو نعمت هاى فراوان دادم و تو در اين دنيا، فرصت داشتى تا از آن براى سعادت خود بهره بگيرى، امّا بيشتر به دنبال خواسته هاى خودت بودى و به هوس هاى دل خود فكر مى كردى، تو به بى راهه رفتى و خوبى ها را رها كردى.
آيا زمان آن نرسيده است كه به انتهاى راهى كه مى روى، نگاهى كنى؟ با اين همه غفلت، تا كجا مى خواهى پيش بروى؟ چنين شتابان كجا مى روى؟ چشم خود را به سوى مرگى كه در انتظارت است، بسته اى و شتابان به سوى هوس هاى خود مى روى!
عمر خود را با غفلت تباه كرده اى، مرا از ياد بردى، من همان خدايى هستم كه تو را آفريدم، به تو هستى دادم و در هر لحظه، هزاران نعمت به تو ارزانى داشتم و لطف خويش را ارزانى تو نمودم، امّا تو از من غافل شدى و اسير جلوه هاى دلفريب دنيا شدى.
دفتر زندگى ات را ورق بزن، دوران كودكى خودت را ببين كه از هر مسئوليتى به كنار بودى و همه زندگى ات، بازى بود، نوجوانى و جوانى را هم يكسره به بازى گذراندى، امروز تو نيمه راه زندگى هستى، تو همان راه بازى را ادامه مى دهى، فقط كمى رسمى تر! تو بازيچه دست دنيا شده اى!
زندگى تو سراسر، مستىِ غفلت است، دل تو از عشق به دنيا، آكنده شده است و هر لحظه براى به دست آوردن ثروت و پست و مقام بيشتر، تلاش مى كنى، قناعت را به كنار گذاشته اى و در مسابقه دنياخواهى شركت كرده اى. چرا نزديك بودن پاييز را از ياد برده اى و توشه اى برنگرفته اى و بذرى نكاشته اى؟
تو لحظه هاى طلايى را به بيهودگى در هوس هاى خود صرف كردى و گوهر عمر خود را به حراج گذاشتى و ذخيره اى براى فردا ندارى. جوانى تو چه زود گذشت، اگر قدرى انديشه مى كردى جوانى خود را اين گونه تباه نمى كردى و اكنون در حسرت آن نمى سوختى. تو جوانى ات را در مستىِ غفلت از من سپرى كردى.
من هر لحظه به تو لطف و احسان نمودم، ولى تو بيشتر به سمت گناه رفتى، بد كردى و از طرف من خوبى ديدى، گناه كردى و بخشش مرا يافتى، من گناه تو را به رخ تو نكشيدم، بدى هاى تو را پوشاندم، آوازه ات را به نيكى بلند كردم تا شايد دست از نافرمانى بردارى و به گناهانى كه آبروى تو را مى برند، نزديك نشوى، ولى افسوس كه نسيم بخشش من تو را از خواب غفلت بيدار نكرد و باران لطف من، مستىِ غفلت را از سر تو بيرون نكرد، من هزاران نعمت به تو دادم و همه اين ها تو را هشيار نكرد.
من بزرگوارتر از آن هستم كه بنده خود را رها كنم و صداى او را نشنوم، پس بنده من باش تا من تو را دوست داشته باشم و دعاى تو را اجابت كنم.
اگر بنده من باشى، از هاى و هوى پوچ دنيا، از خوش آمدها و بدآمدها، از گفت و شنودها، از آفرين گفتن ها و سرزنش ها، آزاد مى شوى. نه شهرت، نه گمنامى، نه ثروت نه فقر، روح تو را به تلاطم نمى اندازد و ديگر اسير خواهش ها و هوس هاى دل خويش نمى شوى، نه گرفتار مال دنيا مى شوى و نه اسير پست و مقام. دل تو جايگاه عشق من مى گردد، مهر من در درياى وجودت موج مى زند و همواره چشم تو در جستجوى مهربانى من است.
از من بخواه تا تو را به مقام بندگى خودم برسانم كه هر كس بنده من شد از همه چيز آزاد شد و آرامشى بس بزرگ را تجربه كرد.
من تو را آفريدم و نعمت هاى بى شمار به تو دادم، لحظه اى و كمتر از لحظه اى مهربانى خود را از تو دريغ نكردم، ولى فريب وسوسه هاى شيطان را خوردى و از من حيا نكردى و گناه كردى. تو بارها پرده حيا را دريدى و شرم را به كنار انداختى و حرمت مرا ناديده گرفتى. آنچه من نمى خواستم و نمى پسنديدم، انجام دادى و دستور مرا اطاعت نكردى.
تو بى مهرى كردى، نادانى كردى و به خود ضرر زدى، تو فراموش كردى كه من در همه جا حاضر هستم و از همه اسرار دل تو باخبرم. هيچ چيز از من پنهان نيست.
مى دانم كه اكنون براى عذرخواهى به درگاه من رو كرده اى، از من بخواه تا گناه تو را ببخشم كه من بخشنده و مهربانم. نفس سركش، تو را در زنجير كرده است، جلوه هاى دلفريب دنيا هم از سوى ديگر تو را به بند كشيده است، در غرقاب غفلت گرفتار شده اى، تو قلب خود را از ياد من خالى ساختى و به دست دنياى بىوفا سپردى، من تو را به خوبى ها فراخواندم و شيطان تو را به بدى ها دعوت كرد، تو ميان دعوت من و شيطان كدام را برگزيدى؟ مگر نمى دانستى كه شيطان دشمن توست؟ چرا راه او را انتخاب كردى و سخنش را پذيرفتى؟
اكنون پشيمان هستى و اشك از چشمانت جارى است، از همه جا نااميد شده اى، لذت گناه ها تمام شده است و نتيجه آن ها باقى مانده است، تو از عذاب مى ترسى، نگاه التماس به درگاه من دارى.
چه بسيارند كسانى كه فريفته دنيا شدند و دنيا به آنان وفا نكرد. دنيا آنان را فريب داد و دل و هوش آنان را برد و آنان همه وجود خويش را صرف دنيا كردند و ناگهان، وقتى كه دلشان در عشق دنيا مى تپيد، دنيا به آنان پشت كرد و آنان را درمانده ساخت.
اين نتيجه عشق پوج به دنيا بود، عشق دنيا همانند دويدن به دنبال سراب است، كه وقتى به آن برسى فقط حسرت و خستگى و درماندگى برايت مى ماند.
همه عشق هاى دنيايى، پوچ مى باشند، كسى كه دنبال آن ها باشد، به دنبال سراب است. دل تو تشنه محبّت است، دل تو را خود من خلق كرده ام، اين دل محتاج عشق ورزيدن است، عشقى كه در حد پرستش باشد. اين حس عشق ورزيدن با آبى زلال، آرامش مى يابد، پس چرا به دنبال سراب هستى؟ تو بايد به چشمه اى گوارا برسى.
دل تو را چنين عاشق آفريده ام، اكنون در جستجوى من باش كه اگر مرا بيابى به آن سرچشمه رسيده اى، هر كس مرا دوست بدارد، من او را روز به روز بيشتر به سوى خود مى خوانم، رشته محبّت من هرگز گسسته نمى شود، فقط من سزوار پرستش هستم و شايسته عشق ورزيدن. من دوست داشتن تو را تا اوج كمال بالا مى برم و به نقطه برتر هستى مى رسانم. من هرگز از دوستان خود دور نمى شوم.
اميدها و آرزوها در دل تو موج مى زند، هيچ كس نيست كه خواهشى نداشته باشد و اميدى در دل نپرورد. همه انسان ها به دنبال آرزويى هستند، تو هم مثل بقيه آرزويى در سر دارى، مهم اين است كه دست حاجت را نزد چه كسى دراز مى كنى. چه اميدى را در دل جاى مى دهى و از چه كسى خواهش مى كنى. اگر دست رد به سينه تو بزنند، اگر اميدت را نااميد كنند، اگر خواهشت را پاسخ نگويند، با عزّت نفس خويش چه مى كنى؟ دل پر درد خود را چگونه آرام مى كنى؟
تو را چه شده است؟ چرا از كسانى كه خود محتاج و نيازمند من هستند، خواهش و تمنا مى كنى؟ چرا دست نياز به سوى آنانى دراز مى كنى كه هر چه دارند از من دارند، من خداى تو هستم، دانا و توانايم، بر هر چيزى توانايى دارم، بخشنده و مهربانم.
هر كس به من اميدوار شود، من او را نااميد نمى كنم، هرگز بخل نمىورزم، اگر به تو خوبى كنم، منّت بر سرت نمى نهم.
حاجت و آرزوى تو هر چقدر بزرگ باشد، در برابر قدرت من، ناچيز است، گنج هاى من هرگز فانى نمى شود و بخشش من پايانى ندارد. در بخشش بى انتها هيچ كس همانند من نيست، من كسانى را كه به من رو كنند، اكرام مى كنم، فقط در خانه من است كه هميشه به روى نيازمندان گشوده است.
سراى محبّتى كه بنا كرده ام، گوهرى مى خواهد، دلى كه براى تو آفريده ام فقط با محبّت من آرام مى يابد، از من بخواه تا دل تو را مشتاق مقام قرب خود كنم و شور اشتياق به خودم را در دلت بيندازم.
آيا مى دانى چه وقت دلت به پرده تاريكى مى رود؟ وقتى كه نام من، دل تو را به تلاطم نمى اندازد، وقتى كه صداى اذان را مى شنوى كه من تو را دعوت مى كنم تا با من راز و نياز كنى و تو غفلت زده اى و دعوت مرا اجابت نمى كنى. اگر دل تو در تارهايى كه شيطان تنيده است، اسير شود از شوق من ديگر به تپش در نمى آيد.
از من بخواه تا با دل تو چنان كنم كه چون نام مرا بشنوى، دلت به تپش آيد و چون هنگامه راز گفتن با من فرا رسد از خود بى خود شوى، چون سحرگاهان فرا برسد، از خواب برخيزى و با من راز و نياز كنى، آن وقت است كه تو با اين دلى كه از عشق من لبريز است، لحظه به لحظه به من نزديك تر مى شوى.
از من بخواه تا به دل تو وسعت دهم آن چنان كه ديگر جام دل تو با عشق دنيا، پر نشود، اگر دل تو را به وسعت درياى مهر خود كنم، عشق به دنيا برايت كوچك جلوه مى كند و هرگز فريفته اين دنياى كوچك و بى مقدار نمى شوى.
اين دنياى زودگذر و فانى به چشم تو طولانى و ماندگار، جلوه كرده است و چقدر فريب كارانه، دل تو را به خود مشغول كرده است، عشق دنيا، پرده غفلتى بر دلت افكنده است تا آنجا كه خودت را هم از ياد برده اى، فراموش كرده اى كه چقدر فقير و ناتوان هستى، از ياد برده اى كه من، تو و اين دنيا را آفريده ام و اگر لحظه اى لطف خويش را بردارم، همه هستى، نابود مى شود.
تو خيال كرده اى كه سال ها سال در اين دنيا زندگى مى كنى و سرخوش از نعمت ها خواهى بود، امّا به زودى مرگ به سراغت مى آيد و اين غرور تو را در هم مى شكند و پوچى خيال تو آشكار مى كند.
وقتى مرگ فرا برسد، ديگر عذرخواهى سودى نمى بخشد، فرصت به پايان رسيده است، هر كس بايد زودتر از آن به فكر مى بود و براى آن لحظه، توشه اى مى اندوخت. از من بخواه تا دست تو را بگيرم، به ناتوانى ات اعتراف كن تا تو را مدد كنم و به سرچشمه زلال هدايت ببرم، اگر يارى من نباشد تو به وادى سياه هلاكت خواهى افتاد.
دنيا با همه جلوه هاى فريبنده اش، دل تو را به سوى خودش مى خواند و نگاه تو را به سوى رفاه، ثروت، شهرت و هزار معناى پوچ ديگر مى كشاند، شيطان هم از هوس ها، تور غفلتى مى سازد تا تو را به دام افكند، او بارها تو را فريب مى دهد و تو را به گناه دعوت مى كند. تو خود را در اين دنيا، نيازمند مى يابى و دست نياز به سوى غير من دراز مى كنى.
اين حكايت دنياى توست، در ميان وسوسه هاى شيطان و فريب كارى دنيا، ضعيف و ناتوان مانده اى و از نياز و فقر سرشار شده اى. تو رشته مهر مرا گم كردى و حيران مانده اى.
اكنون وقت آن است كه از من بخواهى تا بال رهايى از همه چيز را به تو بدهم تا دل تو در سايه عشق من، آرام يابد. كوير خشكيده دل تو، در انتظار باران محبّت من است. دست هاى نيازت را به سوى من بلند كن و مرا بخوان و بخواه.
همه چيز اين دنيا، دل تو را در بند كشيده است، دلت به فتنه لذت بيشتر افتاده است، من به تو سلامتى و قدرت دادم و تو از عبادت و بندگى من غافل شدى و به هوس ها انديشه كردى. هوس ها تو را گرفتار كرد و دنيا بر تو سلطه پيدا كرد.
سال هاست كه تو را به سوى خود مى خوانم تا به سوى من بيايى و به سعادت واقعى برسى. من تو را بيش آن مقدار كه خودت را دوست دارى، دوست دارم، تو را آفريده ام و به تو نعمت هاى بى شمار دادم، اگر چه گناه كردى و فريب شيطان را خوردى، امّا باز هم تو را به درگاه خود فرا خواندم و راه توبه را براى تو باز نمودم و بدى هاى تو را به خوبى ها تبديل كردم.
من به دنبال سعادت تو هستم و تو به دنبال جلوه هاى فريبنده دنيا! من رستگارى ابدى تو را مى خواهم و تو به خوشى هاى زودگذر دنيا دل بستى! دنيا به هيچ كس وفا نكرده است، مرگ در انتظار توست و دير يا زود فرا مى رسد.
آيا فكر كردى كه بردبارى من، تا كجاست؟ تو نافرمانى مرا مى كنى و من تو را به سوى خود مى خوانم تا گناهت ببخشم و تو را به عزّت دنيا و آخرت برسانم.
در ميان انسان ها، گروهى هستند كه وقتى من آنان را صدا مى زنم، آنان مرا اجابت مى كنند و به سوى من مى آيند، از من بخواه تا تو را در زمره آنان قرار بدهم كه من بهشت را براى آنان آماده كرده ام. از كسانى نباش كه وقتى صدايشان مى زنم به نداى من توجه نمى كنند، چون صداى اذان بلند مى شود و آنان را به نماز فرا مى خوانم، غافل مى شوند، اين چه غفلت بزرگى است كه آنان گرفتارش شده اند، من كه در اوج مهربانى و بى نيازى هستم، آنان را فرا مى خوانم ولى آنان نداى مرا بيهوده مى پندارند، اينان همان كسانى هستند كه وقتى مرگشان فرا برسد، پرده غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود و آن وقت مى فهمند كه چقدر ضرر كرده اند و به خود ستم بسيار كرده اند، آن وقت است كه آرزو مى كنند لحظه اى به آنان مهلت بدهم تا نداى مرا پاسخ گويند و ايمان بياورند، ولى ديگر فرصت آنان به پايان رسيده است.
در اين آشفته بازار دنيا و هياهوى زمانه، كسانى هستند كه به ياد من مى باشند، آنان در اين مخروبه هاى جامانده از طوفان غفلت ها نام مرا بر زبان جارى مى كنند، در ميان امواج صداهاى پوچ و تو خالى، صداى آنان به نام من بلند است.
نام من به دل آنان آرامش مى دهد، آنان در هر لحظه با نام من، يك دنيا طراوت را به روح خود هديه مى دهند، آنان يكسره در پناه ياد من، انس مى گيرند و از هر چه كه رنگ بيهودگى دارد به دور هستند، آنان در سايه سار ياد من زندگى مى كنند.
اكنون كه از آنان برايت گفتم، از من بخواه تا تو را هم در زمره آنان قرار دهم تا در اين زندگى پر فريب دنيا، در اين راه پر از دام و فتنه، نجات پيدا كنى و ياد من، همواره چراغ هدايت تو گردد و به رستگارى برسى. مبادا در گروه كسانى قرار بگيرى كه از ياد من باز ماندند و شيطان همدم و همنشين آنان شد و قلبشان در گمراهى و هلاكت سقوط كرد و دنيا با فريب هاى خود راه سعادت را بر آنان بست.
وقتى ماهى در آب است، نمى داند معناى آب چيست، وقتى او را از آب جدا كنى، او مى فهمد كه آب چيست. تو همواره در درياى نعمت هاى من شناور هستى ولى قدر آن نعمت ها را نمى دانى. نعمت هايى كه من به تو داده ام را هرگز نمى توانى شمارش كنى تا چه رسد كه بخواهى شكر آن را به جا آورى!
گروهى از بندگان من همواره شكر مرا به جا مى آورند و من هم به پاس اين شكرگزارى، نعمت خود را بر آنان افزون مى كنم، تو هم از آنان باش و بنده شكرگزار من باش.
من هرگز به شكر كردن تو نياز ندارم، من از هر چيز بى نيازم، تو شكر مرا به جا بياور چون سراپا نياز هستى و پيمانه حاجت تو به درگاه من هرگز پر نمى شود، وقتى شكر مرا به جا مى آورى رحمت مرا به سوى خود جذب مى كنى.
به فراوانى نعمت هايم فكر كن و بگو كه از شكر من عاجر هستى كه اگر اين كار را بكنى، در واقع حق شكر مرا به جا آوردى، من دوست دارم تو به اين باور برسى و آن را به زبان جارى كنى.
در اين كتاب تلاش كردم تا از "مناجات شعبانيّه" بهره زيادى ببرم، مطالب زيبايى را كه در اين كتاب مطالعه كرديد برگرفته از اين مناجات است. اين مناجات را ائمه معصومين(عليهم السلام) در ماه شعبان مى خواندند. در اينجا متن عربى و ترجمه آن را در پنج قسمت ذكر مى كنم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُسْتَكِيناً لَكَ مُتَضَرِّعاً إِلَيْكَ رَاجِياً لِمَا لَدَيْكَ ثَوَابِي وَ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ تَخْبُرُ حَاجَتِي وَ تَعْرِفُ ضَمِيرِي وَ لا يَخْفَى عَلَيْكَ أَمْرُ مُنْقَلَبِي وَ مَثْوَايَ وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقِي وَ أَتَفَوَّهَ بِهِ مِنْ طَلِبَتِي وَ أَرْجُوهُ لِعَاقِبَتِي وَ قَدْ جَرَتْ مَقَادِيرُكَ عَلَيَّ يَا سَيِّدِي فِيمَا يَكُونُ مِنِّي إِلَى آخِرِ عُمْرِي مِنْ سَرِيرَتِي وَ عَلانِيَتِي وَ بِيَدِكَ لا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضَرِّي إِلَهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْزُقُنِي وَ إِنْ خَذَلْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُنِي.
إِلَهِي تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ عُدْ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ عَلَى مُذْنِب قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ إِلَهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوبا فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَيَّ مِنْكَ فِي الْأُخْرَى إِذْ لَمْ تُظْهِرْهَا لِأَحَد مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ فَلا تَفْضَحْنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ إِلَهِي جُودُكَ بَسَطَ أَمَلِي وَ عَفْوُكَ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِي إِلَهِي فَسُرَّنِي بِلِقَائِكَ يَوْمَ تَقْضِي فِيهِ بَيْنَ عِبَادِكَ إِلَهِي اعْتِذَارِي إِلَيْكَ اعْتِذَارُ مَنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ فَاقْبَلْ عُذْرِي يَا أَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْهِ الْمُسِيئُونَ.
إِلَهِي لا تَرُدَّ حَاجَتِي وَ لا تُخَيِّبْ طَمَعِي وَ لا تَقْطَعْ مِنْكَ رَجَائِي وَ أَمَلِي إِلَهِي لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِي لَمْ تَهْدِنِي وَ لَوْ أَرَدْتَ فَضِيحَتِي لَمْ تُعَافِنِي إِلَهِي مَا أَظُنُّكَ تَرُدُّنِي فِي حَاجَة قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي طَلَبِهَا مِنْكَ إِلَهِي فَلَكَ الْحَمْدُ أَبَداً أَبَداً دَائِماً سَرْمَداً يَزِيدُ وَ لا يَبِيدُ كَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ إِلَهِي إِنْ كَانَ صَغُرَ فِي جَنْبِ طَاعَتِكَ عَمَلِي فَقَدْ كَبُرَ فِي جَنْبِ رَجَائِكَ أَمَلِي إِلَهِي كَيْفَ أَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِكَ بِالْخَيْبَةِ مَحْرُوماً وَ قَدْ كَانَ حُسْنُ ظَنِّي بِجُودِكَ أَنْ تَقْلِبَنِي بِالنَّجَاةِ مَرْحُوما إِلَهِي وَ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ أَبْلَيْتُ شَبَابِي فِي سَكْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْكَ إِلَهِي فَلَمْ أَسْتَيْقِظْ أَيَّامَ اغْتِرَارِي بِكَ وَ رُكُونِي إِلَى سَبِيلِ سَخَطِكَ.
إِلَهِي وَ أَنَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْكَ مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ إِلَيْكَ
خدايا! كارم را چنان كه تو سزاوار آن هستى بر عهده گير! خدايا! به من نگاه مهربانى كن كه من گنهكارم و نادانى همه وجودم را فرا گرفته است. خدايا! تو گناهان مرا در دنيا پوشاندى و آن را مخفى كردى، تو خودت مى دانى كه در قيامت بيشتر نياز دارم كه گناهانم را بپوشانى! در اين دنيا گناهانم را براى هيچيك از بندگان شايسته ات آشكار نكردى، پس مرا در قيامت در برابر ديدگان مردم رسوا مكن! خدايا بخشش تو، آرزويم را گسترده ساخت، و عفو تو هم از عمل من برترى گرفت و من اميد به عفو تو دارم.
إِلَهِي أَنَا عَبْدٌ أَتَنَصَّلُ إِلَيْكَ مِمَّا كُنْتُ أُوَاجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْيَائِي مِنْ نَظَرِكَ وَ أَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ إِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلا فِي وَقْت أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ وَ كَمَا أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ فَشَكَرْتُكَ بِإِدْخَالِي فِي كَرَمِكَ وَ لِتَطْهِيرِ قَلْبِي مِنْ أَوْسَاخِ الْغَفْلَةِ عَنْكَ إِلَهِي انْظُرْ إِلَيَّ نَظَرَ مَنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَأَطَاعَكَ يَا قَرِيبا لا يَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ يَا جَوَاداً لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجَا ثَوَابَهُ إِلَهِي هَبْ لِي قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَ لِسَاناً يُرْفَعُ إِلَيْكَ صِدْقُهُ وَ نَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ إِلَهِي إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُول وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَيْرُ مَخْذُول وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ غَيْرُ مَمْلُوك
خدايا! بنده تو هستم و به درگاهت رو كرده ام، من در هنگام گناه از تو خجالت نكشيدم، اكنون از آن، بيزارى مى جويم و از تو مى خواهم تا مرا ببخشى زيرا تو شايسته بخشش و مهربانى هستى!
خدايا! من نمى توانم از گناه دورى كنم مگر زمانى كه تو مرا شيفته محبّت خود نمايى و يارى ام كنى تا آنگونه باشم كه تو دوست دارى. من تو را شكر مى كنم براى اين كه مرا به درگاه خود وارد كردى و دلم را از غفلت ها پاك نمودى!
خدايا بر من نظر كن، نظر به كسى كه صدايش كردى و او اجابت كرد، تو او را به طاعت خود فرا خواندى و او از تو اطاعت كرد. اى خدايى كه از بندگان خود دور نمى شوى! اى سخاوتمندى كه اگر كسى را كه به تو اميد بسته است او را نااميد نمى كنى!
إِلَهِي إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ وَ قَدْ لُذْتُ بِكَ يَا إِلَهِي فَلا تُخَيِّبْ ظَنِّي مِنْ رَحْمَتِكَ وَ لا تَحْجُبْنِي عَنْ رَأْفَتِكَ إِلَهِي أَقِمْنِي فِي أَهْلِ وَلايَتِكَ مُقَامَ مَنْ رَجَا الزِّيَادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ إِلَهِي وَ أَلْهِمْنِي وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلَى ذِكْرِكَ وَ هِمَّتِي فِي رَوْحِ نَجَاحِ أَسْمَائِكَ وَ مَحَلِّ قُدْسِكَ إِلَهِي بِكَ عَلَيْكَ إِلا أَلْحَقْتَنِي بِمَحَلِّ أَهْلِ طَاعَتِكَ وَ الْمَثْوَى الصَّالِحِ مِنْ مَرْضَاتِكَ فَإِنِّي لا أَقْدِرُ لِنَفْسِي دَفْعاً وَ لا أَمْلِكُ لَهَا نَفْعاً إِلَهِي أَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوكُكَ الْمُنِيبُ فَلا تَجْعَلْنِي مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِكَ إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الأِنْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ إِلَهِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَنَاجَيْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَكَ جَهْرا.
خدايا! آن كس به سوى تو بيايد، راهش روشن است، آن كس به تو پناه ببرد، در پناه توست، من به سوى تو پناه آوردم اى خداى من! پس گمانم را از رحمتت نااميد مساز و از مهربانى ات محرومم مكن!
خدايا! مرا در جمع كسانى كه تو را دوست دارند، قرار بده، همان كسانى كه به زياد شدن محبّت تو، دل بسته اند. خدايا! كارى كن كه من هميشه شيفته ياد تو باشم! كارى كن كه همّت من رسيدن به درگاه تو باشد.
خدايا! به حق خودت بر خودت، مرا به جايگاه اهل طاعتت برسان، مرا به جايگاهى كه تو از من خشنودى هستى برسان، من بنده ضعيف تو هستم نه مى توانم بلايى را از خود دور كنم و نه مى توانم به خود سودى برسانم.
إِلَهِي لَمْ أُسَلِّطْ عَلَى حُسْنِ ظَنِّي قُنُوطَ الْإِيَاسِ وَ لا انْقَطَعَ رَجَائِي مِنْ جَمِيلِ كَرَمِكَ إِلَهِي إِنْ كَانَتِ الْخَطَايَا قَدْ أَسْقَطَتْنِي لَدَيْكَ فَاصْفَحْ عَنِّي بِحُسْنِ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ إِلَهِي إِنْ حَطَّتْنِي الذُّنُوبُ مِنْ مَكَارِمِ لُطْفِكَ فَقَدْ نَبَّهَنِي الْيَقِينُ إِلَى كَرَمِ عَطْفِكَ إِلَهِي إِنْ أَنَامَتْنِي الْغَفْلَةُ عَنِ الاسْتِعْدَادِ لِلِقَائِكَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِي الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلائِكَ إِلَهِي إِنْ دَعَانِي إِلَى النَّارِ عَظِيمُ عِقَابِكَ فَقَدْ دَعَانِي إِلَى الْجَنَّةِ جَزِيلُ ثَوَابِكَ إِلَهِي فَلَكَ أَسْأَلُ وَ إِلَيْكَ أَبْتَهِلُ وَ أَرْغَبُ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ يُدِيمُ ذِكْرَكَ وَ لا يَنْقُضُ عَهْدَكَ وَ لا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ وَ لا يَسْتَخِفُّ بِأَمْرِكَ إِلَهِي وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفا وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خَائِفاً مُرَاقِباً يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّد رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما كَثِيرا.
خدايا! خوشبين هستم كه تو مرا مى بخشى پس اين خوش بينى مرا به نااميدى تبديل نكن، اميد من به مهربانى توست، پس ناميدم نكن!
خدايا! اگر خطاهايم مرا از چشم تو انداخته است، پس به خاطر اعتمادى كه به بخشش تو دارم، مرا ببخش!
خدايا، اگر گناهانم مرااز جايگاه اين كه مهربانى تو شامل من شود، دور كرده است، ولى يقين به لطف و بخشش فراوان تو دارم، مى دانم كه يقين به لطف تو، مرا شايسته بخشش تو مى كند.