سایت استاد مهدي خداميان آرانی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ مى دانم كه دوست دارى "فدك" را بيشتر بشناسى، زيرا تو با اين نام آشنا هستى و مى خواهى از رازهاى آن با خبر شوى. قصّه فدك، قصّه ديروز نيست، قصّه تمام روزهاى شيعه است. فدك، پرچمى است كه خدا براى فاطمه(عليها السلام) برافراشته است. اين كتاب مى خواهد براى تو از فدك بگويد، همان سرزمينِ ياسى كه براى هميشه زنده و جاويد است.
ــ راست مى گويى! آيا خودت اين حرف را شنيدى؟ ــ آرى، يهوديان خيبر در حال جمع كردن نيرو هستند و به زودى به اين شهر هجوم خواهند آورد. ــ تو اين خبر را از كجا به دست آوردى؟ ــ من از سرزمين شام مى آيم. در بين راه از صحرانشينان اين خبر را شنيدم.
ــ بلند شو! چقدر مى خوابى! با تو هستم! ــ چه مى گويى! چرا نمى گذارى بخوابم؟ ــ من رفتم. اگر كمى دير كنى از قافله جا مى مانى. لشكر اسلام حركت كرد. ــ واى! اصلاً يادم نبود.
ما فاصله زيادى تا خيبر نداريم. در پاى آن كوه ها كه مى بينى شهر خيبر بنا شده است. فكر مى كنم ما تا ساعتى ديگر به آنجا برسيم. خورشيد غروب كرده است و ما به مسير خود ادامه مى دهيم. در زير نور ضعيفِ ماه، نخلستان هاى بزرگى ديده مى شود. خرماى خيبر كه آوازه آن در همه جا پيچيده است از همين نخلستان ها مى باشد. پيامبر دستور مى دهد تا نزديك تر نرويم. او دوست ندارد كه شب هنگام، دشمنِ خود را دچار ترس كند. او هيچ گاه در شب به دشمن حمله نمى كند. امشب در اينجا اتراق مى كنيم و صبح زود به سوى قلعه هاى خيبر خواهيم رفت.
صبح روز هفتم فرا مى رسد. مى توان به راحتى پيش بينى كرد كه امروز روز سرنوشت سازى است. امروز اوّلين روزى است كه لشكر اسلام با لشكر يهود رو در رو مى شود.[۳۷] نگاه كن! چوپان يهودى با گلّه گوسفند به اين سو مى آيد. او اينجا چه مى خواهد؟ من به سوى او مى روم و به او مى گويم: ــ اينجا اردوگاه لشكر اسلام است، براى چه اينجا آمده اى؟
روز دهم فرا مى رسد، همه لشكريان اسلام در صف هاى منظّم ايستاده اند. هر كسى به فكر پرچمى است كه در دست پيامبر است.[۵۵] چند نفر را مى بينم كه با هم آهسته سخن مى گويند، آنها همان كسانى هستند كه ديشب در خيمه آنها بودم. درباره بيمارى على(عليه السلام) با هم سخن مى گويند و يقين كرده اند كه امروز هم على(عليه السلام) در بستر بيمارى است.[۵۶] ــ عقاب را نگاه كن! ــ كجا من كه نمى بينم.
آنجا را نگاه كن! على(عليه السلام) به سوى درب قلعه مى رود، اين كار بسيار خطرناك است، نكند يهوديان از بالاى برج ها او را هدف قرار بدهند، گويا على(عليه السلام) به هيچ چيز جز درب قلعه توجّه ندارد، او مى خواهد خود را به آن برساند. خدايا! خودت او را كمك كن! على(عليه السلام) كنار درب قلعه رسيده است، بر روى آن، سوراخ كوچكى به اندازه دست انسان وجود دارد كه از آن براى ديدن بيرون قلعه استفاده مى شود. على(عليه السلام) دست در اين حلقه مى كند.[۹۱] الله اكبر!
اكنون كه قلعه قَموص فتح شده است پيامبر فعلاً تصميم حمله به قلعه هاى ديگر را ندارد. در واقع پيامبر مى خواهد به آنها فرصت بدهد تا آنها خودشان تسليم شوند. آرى، خبر شكست مهمّ ترين قلعه يهود به همه سرزمين حجاز خواهد رفت و به زودى همه كسانى كه به فكر دشمنى با اسلام بودند تغيير موضع خواهند داد. اكنون پيامبر يكى از ياران خود را كه "مَحيصه" نام دارد، مى طلبد و از او مى خواهد تا به سوى سرزمين فَدَك حركت كند و با آنها گفتگو كند. اگر آنها حاضر بشوند تسليم بشوند چه بهتر وگرنه لشكر اسلام بعد از فتح همه قلعه ها به آنجا خواهد رفت. مردم فدك همه يهودى هستند و قبل از اين با يهوديان خيبر هم پيمان شده بودند. آنها وقتى بفهمند قلعه قَموص سقوط كرده است، خواستار صلح خواهند شد.
صبح زود است و همه آماده حركت به سوى مدينه هستند. ما ديگر بايد با سرزمين خيبر خداحافظى كنيم. نگاه تو به خيبر خيره مى ماند، جايى كه معجزه دست خدايى على(عليه السلام) را با چشم ديدى! تاريخ هيچ گاه اين معجزه را فراموش نخواهد كرد. نام خيبر با نام على(عليه السلام) گره خورده است. ديگر هيچ كس خيبر را بدون على(عليه السلام) نخواهد شناخت.
ما به سوى مدينه حركت مى كنيم، خيلى دلم مى خواهد همراه با پيامبر وارد شهر بشويم. تو از من مى پرسى كه اين همه عجله براى چه؟ حالا چه اشكالى دارد ما يك روز بعد از پيامبر به شهر برسيم. امّا من چيزى را مى دانم كه بعداً به تو خواهم گفت، فعلاً فرصت نيست. فقط دنبال من بيا! خسته شده ايم; امّا باز پيش مى تازيم...
ما بايد آماده بازگشت به شهر خود باشيم. بيا تا براى خداحافظى به خانه پيامبر برويم و با آن حضرت خداحافظى كنيم. اينجا خانه پيامبر است. در مى زنيم; امّا گويا پيامبر در خانه نيست. بايد مقدارى صبر كنيم تا پيامبر بيايد. نگاه كن! اُمّ اَيمن به اين سو مى آيد، من به او سلام كرده و مى گويم: ــ شما اين وقت روز كجا مى رويد؟
۱ . الآحاد والمثاني، ابن أبي عاصم الضحّاك (ت ۲۸۷ هـ )، تحقيق: باسم فيصل أحمد الجوابرة، الرياض: دار الدراية للطباعة والنشر، ۱۴۱۱ هـ . ۲ . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي (ت ۶۲۰ هـ )، طهران : دار الاُسوة ، ۱۴۱۳ هـ . ۳ . الاختصاص ، المنسوب إلى أبي عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العُكبَري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳ هـ ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، بيروت : دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع ، ۱۴۱۴ هـ . ۴ . الأذكار النووية ، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف النووي الدمشقي ( ت ۶۷۶ هـ ) ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر ، ۱۴۱۴ هـ .
بالا