سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۴۶. کتاب روشنى مهتاب | |
تعداد بازديد : | ۳۸ |
موضوع: | خانواده |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ بيستم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | پاسخ به شبهات فاطميّه |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
آن شب، سؤال مهمّى را از من پرسيدى، سؤالى كه مرا به فكر واداشت. تو رو به من كردى و گفتى: بهترين سرمايه اى كه خدا به تو داده است، چيست؟ من مى خواهم همان را از خدا طلب كنم.
نمى دانم سكوت من چقدر طول كشيد، به من نگاه مى كردى، در فكر بودم. من بايد حقيقت را به تو مى گفتم، اين شرط رفاقت بود.
جواب را يافتم، سرم را بالا گرفتم و گفتم: "عشق فاطمه(عليها السلام)، بهترين سرمايه من است. خدا هر چه را از من مى خواهد بگيرد، بگيرد، امّا اين عشق را هرگز از من نگيرد!".
در جستجوى من هستى، از چند نفر سراغ مى گيرى، كوچه به كوچه مى آيى تا به خانه ام مى رسى، دير وقت است، لحظه اى ترديد مى كنى كه درِ خانه را بزنى يا نه، سرانجام دستت را بر روى زنگ مى فشارى.
به سوى تو مى آيم، درِ خانه به رويت باز مى كنم، بعد از سلام و احوال پرسى، خودت را معرّفى مى كنى، دانشجويى هستى كه در جستجوى جواب آمده اى.
تو را به داخل خانه دعوت مى كنم، تو مى گويى: شرمنده ام كه اين وقت شب مزاحم شده ام، شايد شما مى خواستيد استراحت كنيد.
نگاهى به تو مى كنم و اين چنين پاسخ مى دهم: كدام نويسنده را ديدى كه شب استراحت كند؟ شب، بهار نوشتن است!
اينجا شهر بغداد است، من به اين شهر آمده ام تا استاد دِينَوَرى را ملاقات كنم، من به تاريخ سفر كرده ام، به قرن سوم هجرى آمده ام...
معلوم است مى خواهى بدانى استاد دِينَوَرى كيست؟
او استادى بزرگ و افتخارى براى جهان اسلام است و كتاب هاى زيادى نوشته است، كتاب هاى او مورد توجّه دانشمندان است، مردم مى گويند: "در خانه اى كه كتاب هاى استاد دِينَوَرى نباشد، در آن خانه، هيچ خيرى نيست".
استاد دِينَوَرى، مدّت كوتاهى قاضى شهر "دينور" بود، دينور، شهرى در استان كرمانشاه است و به همين دليل، به "دِينَوَرى" مشهور شد، همه او را با اين نام مى شناسند. استاد بعد از مدّتى از دينور به بغداد بازگشت و بار ديگر به علم و دانش مشغول شد.
قرن سوم هجرى است، اينجا شهر بغداد است، من در جستجوى خانه علامه بَلاذُرى مى باشم. او تاريخ نويس بزرگى است، او در حال نوشتن كتابى درباره تاريخ اسلام است كه تاكنون ۴۰ جلد آن تمام شده است.
او در موضوعات مختلف كتاب نوشته است و كتاب هاى او مورد اعتماد دانشمندان است و از آن استفاده مى كنند.
سرانجام خانه علامه بَلاذُرى را مى يابم، در خانه را مى زنم، پسر او در را به رويم باز مى كند و مرا نزد علامه مى برد. وقتى با علامه روبرو مى شوم، سلام مى كنم و جواب مى شنوم. وقتى او مى فهمد من ايرانى هستم، به زبان فارسى با من سخن مى گويد، من تعجّب مى كنم و مى گويم:
ــ جناب علامه!شما فارسى بلد هستيد؟
قرن سوم هجرى است و من هنوز در شهر بغداد هستم، مى خواهم به ديدار استاد طَبرى بروم، همان كسى كه نويسنده كتاب "تاريخ طبرى" است.
تو مى گويى استاد طَبرى در بغداد چه مى كند؟ او از شهر آمل است و بايد در آنجا در جستجويش باشى!
من شنيده ام كه مدّتى است او به بغداد آمده است، آرى! امروزه بغداد، قطب علم و دانش است، دانشمندان بزرگ به اين شهر رو مى آورند.
استاد طَبرى در علم حديث، تاريخ و تفسير، سرآمد دانشمندان شده است. من چون به تفسير قرآن خيلى علاقه دارم، دوست دارم از گفته هاى استاد در تفسير قرآن بهره ببرم. بيا با هم به درس تفسير استاد برويم!
آيا كتاب "صحيح بخارى" را مى شناسى؟ آيا مى دانى اين كتاب چقدر مهم است؟
صحيح بخارى، بهترين كتاب اهل سنّت مى باشد. آن ها به اين كتاب، اعتقاد زيادى دارند و آن را برادرِ قرآن مى خوانند.
نويسنده اين كتاب، استاد بُخارى است، او در شهر "بخارا" به دنيا آمد، براى همين او را استاد بُخارى نام نهاده اند، او براى كسب علم و دانش، از شهر خود به عربستان و مصر و عراق سفر نمود. استاد بُخارى ، به هر استادى اعتماد نمى كرد، همين ويژگى اوست كه باعث شده تا كتاب او، حرف اوّل را در ميان صدها كتاب بزند.[۱۵] من خبردار شده ام كه استاد بُخارى در شهر كوفه است. من دوست دارم او را ببينم، براى همين از فرصت استفاده مى كنم و به شهر كوفه مى روم. يادت نرود ما قرن سوم هجرى هستيم. استاد بُخارى به كوفه آمده است تا نزد علامه ابن ابى شَيبه شاگردى كند.[۱۶]
اكنون مى خواهم به اروپا سفر كنم، من مى خواهم به كشور اسپانيا، شهر قُرطُبه بروم.
شايد بگويى براى چه من هوسِ سفر به اسپانيا كرده ام، من مى خواهم به ديدار علامه قُرطُبى بروم. دانشمندى بزرگ كه سخنانش مورد اعتماد مى باشد. او بيشتر به نام "ابن عبدِرَبِّه قُرطُبى" مى شناسند.
من به قرن چهارم هجرى آمده ام، در اين روزگار، اسپانيا، كشورى مسلمان است و به نام "اندلس" مشهور است و مسلمانان بر آنجا حكومت مى كنند و نويسندگان و دانشمندان بزرگى در اين كشور زندگى مى كنند.
اينجا شهر قرطبه است، شهرى زيبا. رودى بزرگ از اين شهر عبور مى كند. من به مسجد بزرگ شهر مى روم، تا به حال مسجدى به اين زيبايى نديده ام، آنجا را نگاه كن، استاد قُرطُبى آنجاست، عدّه اى در آنجا جمع شده اند و او مى خواهد شعر خودش را بخواند. من يادم رفت بگويم كه استاد قُرطُبى شاعر هم مى باشد، شعرهاى او زبانزد همه است.
به قرن پنجم هجرى مى آيم، در كشور اندلس هستم، مى خواهم به ديدار علامه اندُلسى هم بروم، همان كه به نام "ابن عبدالبُر" مشهور است.
علامه اندلسى، دانشمند بزرگى است و لقب "شيخ الاسلام" را به او داده اند، او مكتب فكرى بزرگى را تأسيس نمود و همه به سخنانش اعتماد دارند. جالب است بدانيد كه او درباره زندگى ياران پيامبر كتاب ارزشمندى نوشته است.
من مى خواهم با او ديدارى داشته باشم، او اكنون در حال درس دادن است، شاگردان زيادى در كلاس درس او نشسته اند.
گوش كن! او براى شاگردان خود سخن مى گويد: "بدانيد كه بعد از پيامبر، مقام ابوبكر و عُمَر از همه مسلمانان بالاتر است. روز قيامت همه امّت اسلام براى حسابرسى حاضر مى شوند، آن روز، اعمال نيك ابوبكر و عُمَر از ديگران بيشتر خواهد بود".[۲۱]
آقاى سُنّى! من سخن تو را خواندم، سعى كردم تا سريع، درباره آن قضاوت نكنم. به من ياد داده اند كه سخن هاى مختلف را بشنوم و بهترين آن را انتخاب كنم، من عهد كردم كه هرگز با تعصّب با سخن تو برخورد نكنم.
راستش را بخواهى اوّل خيال مى كردم كه تو مى خواهى با دروغ گويى، مبارزه كنى، تا اينجا با تو موافق هستم و خوشحالم كه تو آرمانى چنين زيبا داشته باشى! آرى! هيچ چيز براى يك جامعه بدتر از دروغ نيست. تو گفتى كه بعد وفات پيامبر، همه چيز در صلح و صفا بوده است، براى فاطمه(عليها السلام) هيچ حادثه اى روى نداده است و كسى به خانه او هجوم نبرده است.
اكنون از تو مى پرسم چرا شش نفر از دانشمندان بزرگ شما به ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) اشاره كرده اند؟
من نام آن ها را بار ديگر ذكر مى كنم و سال وفات آن ها را مى گويم تا بدانى به بيش از هزار سال قبل باز مى گردد:
آيا مى دانى به دنبال چه هستم؟ مى خواهم بگويم كه ماجرا، فقط تهديد نبوده است! مى خواهم ثابت كنم كه بعد از وفات پيامبر، گروهى به خانه فاطمه(عليها السلام)هجوم برده اند.
من به دنبال اين نكته هستم. براى همين مى خواهم به شهر دمشق بروم. دمشق پايتخت كشور سوريه است. بايد براى كشف حقيقت، راه خود را ادامه بدهم. من به قرن ششم هجرى آمده ام. وقتى وارد دمشق مى شوم، همه غم ها، مهمان دلم مى شود، اين شهر خاطره هاى زيادى از اسارت خاندان پيامبر دارد.
مى خواهم با استاد ابن عَساكِر ديدار داشته باشم. بايد به مدرسه نُوريه برويم ، مدرسه اى كه شهرت آن ، تمام دنياى اسلام را گرفته است ، البتّه، منظور من از اين مدرسه، چيزى شبيه به دانشگاه است! جوانان زيادى براى تحصيل به اينجا آمده اند.
شنيده ام كه سلطان نور الدين زنكى اين مدرسه را براى استاد ابن عَساكِر ساخته است تا او بتواند در اين مدرسه به تربيت شاگردان مشغول شود.
در شهر دمشق در جستجوى استاد ذَهَبى هستم، مى خواهم او را ببينم و از او سؤال خود را بپرسم، من در قرن هشتم هجرى هستم. بايد به مدرسه اشرفيّه بروم، استاد ذَهَبى را آنجا مى توان يافت.
به مدرسه مى روم، پيرمردى بر روى صندلى كوچكى نشسته است، شاگردان زيادى دور او حلقه زده اند . هر كدام از آنان، اهل شهر و ديارى هستند . آن ها براى بهره بردن از دانش استاد ذَهَبى به اينجا آمده اند .
گوش كن! استاد ذَهَبى مشغول سخن است: "مبادا براى كسب علم نزد شيعيان برويد! شيعيان گمراه و خطاكار مى باشند و نبايد به سخنان آنان اعتماد كرد".[۳۱] گويا استاد ذَهَبى فقط حديث كسانى را قبول مى كند كه از اهل سنّت باشند، او شيعيان را گمراه مى داند.
آيا به خاطر دارى كه به ديدار استاد دِينَوَرى رفتيم، همان استادى كه افتخارى براى جهان اسلام است كتاب هاى او مورد توجّه دانشمندان است.
آيا به ياد دارى كه مردم مى گفتند: "در خانه اى كه كتاب هاى استاد دِينَوَرى نباشد، در آن خانه، هيچ خيرى نيست". اكنون بار ديگر مى خواهم نزد او بروم، به بغداد باز مى گردم...
من از استاد دِينَوَرى مى خواهم تا برايم از ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام)بيشتر بگويد.
اكنون استاد دِينَوَرى حقايق بيشترى را برايم مى گويد:
آقاى سُنّى! تو در ابتداى سخن خويش، ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) را افسانه دانستى. من از كتاب هاى اهل سنّت، براى تو دليل آوردم و ده ها صفحه براى تو نوشتم، معلوم شد كه تعدادى از علماى اهل سنّت حرف تو را قبول ندارند. نمى دانم تو چرا مى خواستى حقيقت را پنهان كنى.
به راستى تو چرا كتاب هاى دانشمندان اهل سنّت را نخواندى؟ چرا قبل از اين كه تحقيق كنى، حرف زدى؟
اكنون مى خواهم ادامه سخنان تو را نقل كنم. تو مى گويى اگر ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام)، حقيقت داشته باشد، چند اشكال بزرگ پيش مى آيد.
حرف تو اين است: چگونه مى توان باور كرد كه گروهى به خانه فاطمه(عليها السلام)حمله كنند و على(عليه السلام) هيچ كارى انجام ندهد؟ مگر مى شود على(عليه السلام) با چشم خود ببيند كه به ناموسش حمله مى كنند و او سكوت كند!!
آقاى سُنّى! تو مى گويى هيچ كس جرأت نداشت به خانه على(عليه السلام) حمله كند، زيرا اگر كسى مى خواست اين كار را بكند، قبيله قريش به يارى على(عليه السلام)مى آمدند و او را يارى مى كردند، اين سخن توست:
قريش بزرگ ترين و قوى ترين قبيله در عربستان به حساب مى آمد و در درون قريش، بنى هاشم قوى ترين قوم بشمار مى آمد، به طورى كه همه، برترى آن را پذيرفته بودند. عموزاده هاى اين تيره، بنى اميه بودند كه بعضى اوقات با بنى هاشم رقابت مى نمودند، امّا اگر پاى كس ديگرى به ميان مى آمد، اين دو فوراً با هم يكى مى شدند.
تو از قبيله قريش سخن گفتى، اكنون من از تو سؤال مى كنم آيا تو از كينه عرب جاهلى چيزى شنيده اى؟ آيا مى دانى كه قبيله قريش، كينه على(عليه السلام) به دل داشتند؟
حتماً شنيده اى كه جنگ بدر و اُحد و احزاب را همين قريش به راه انداختند. در اين جنگ ها، اين شمشير على(عليه السلام) بود كه به يارى اسلام آمد. اگر شجاعت و فداكارى او نبود، كفّارِ قريش، اسلام را از بين برده بودند.
آقاى سُنّى! تو در ادامه سخن خود، از مردم مدينه ياد مى كنى و مى گويى:
مردم مدينه نسبت قومى و خويشاوندى با پيامبر داشتند مادر پيامبر از آنجا بود...پيامبر توانست هزاران نفر فدايى تربيت نمايد و آن ها حاضر بودند در راه خدا و دفاع از پيامبر و خانواده او، جان خود را فدا كنند...آن همه مسلمان مخلص و فدايى و مخصوصاً مردم مدينه كه با پيامبر رابطه خويشاوندى و قومى داشتند، چه شد همه يكپارچه سكوت نموده كوچكترين حرف و اعتراضى نكردند؟
نمى دانم تو از مثلث "زر و زور و تزوير" چيزى شنيده اى؟ اين مثلث شومى است كه همه پيامبران و شهيدان تاريخ در آن مدفون هستند.
اگر تو به دنبال اين هستى كه چرا آن همه مردم مؤمن و وفادار، به يكباره عوض شدند، بايد تاريخ را بيشتر بخوانى، بايد تاريخ شناس باشى.
آقاى سُنّى! اكنون تو سؤال را درباره بنى هاشم مطرح مى كنى و مى گويى:
در صورتى كه اين مطلب دروغ را كه دشمنان اسلام درست كرده اند بپذيريم چه شد كه بنى هاشم يك باره لب فرو بستند و كوچكترين اعتراضى نكردند؟
بنى هاشم، تيره اى از قريش بودند، آنان در واقع، همه از اقوام نزديك پيامبر بودند، تو مى گويى اگر اين هجوم به خانه فاطمه(عليه السلام) حقيقت داشته باشد، چرا بنى هاشم در مقابل آن سكوت كردند؟
تو خيال مى كنى كه همه بنى هاشم با ابوبكر بيعت كرده اند و به خلافت او راضى بوده اند.
آقاى سُنّى! تو به سخن خود ادامه دادى و اشكال ديگرى را مطرح نمودى. تو مى گويى اگر واقعاً عُمَر و ابوبكر به خانه فاطمه هجوم برده باشند، پس چرا على(عليه السلام) با عُمَر و ابوبكر دوست بود و آن ها را يارى مى كرد؟ اگر ادّعاى شيعيان صحيح بود، على(عليه السلام)هرگز با خلفا همكارى نمى كرد. اين سخن توست:
در صورت صحّت اين مطلب، حضرت على با چه مجوّزى دست در دست خلفا گذاشته بود؟ چرا در همه موارد به آن ها كمك مى نمود؟
حضرت عُمَر، هيچ موردى را بدون مشورت با على فيصله نمى داد، حضرت عُمَر مى فرمود: "لولا علىٌ لهلك عُمَر"، يعنى اگر على نبود عُمَر هلاك مى شد. حضرت على چرا چنين مى كرد؟
آقاى سُنّى! تو گفتى كه على(عليه السلام) در همه موارد به خلفا كمك مى كرد، از تو مى پرسم: در كجا چنين مطلبى آمده است؟
آقاى سُنّى! تو در ادامه سخن خود به ازدواج اُمّ كُلثوم اشاره مى كنى. سؤال تو اين است: اگر عُمَر به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم برده و او را به شهادت رسانده است، پس چرا على(عليه السلام) دخترش را به ازدواج عُمَر درآورد؟ كدام انسان عاقل، دختر خودش را به قاتلِ همسرش مى دهد؟
اين سخن توست:
چرا حضرت على، دخترش اُمّ كُلثوم كه دختر فاطمه بود را به عقد حضرت عُمَر در آوردند؟ آن دختر چطورى پذيرفت كه با قاتل مادرش در يك رختخواب بخوابد؟ حسن و حسين كجا بودند؟ چرا هيچ اعتراضى ننمودند؟
من با شنيدن اين سؤال تو به فكر فرو مى روم و سپس تصميم مى گيرم كه بار ديگر به دمشق سفر كنم، بايد با يكى از دانشمندان اهل سنّت ديدار كنم.
آقاى سُنّى! تو مى گويى: اگر حق هم با على(عليه السلام) بود، چرا او از حقّ خود كوتاه آمد و سكوت كرد:
اگر به فرضِ محال، چنين چيزى بوده است، على گذشت نموده و هيچ سخنى در اين مورد نگفته است. اكنون بعضى از آدمهاىِ فضول، از طرف چه كسى وكيل دفاع شده اند؟
حرف تو اين است: على(عليه السلام) به خلافت ابوبكر و عُمَر رضايت داد و هيچ گاه به خلافت آن ها اعتراضى نكرد.
آقاى سُنّى! اين چه حرفى است كه تو مى زنى؟ كجا على(عليه السلام) از حق خود گذشت نمود؟ گويا تو كتاب هاى خودتان را هم نخوانده اى؟ من تعجّب مى كنم تو خود را از اهل سنّت مى دانى، ولى هنوز يك بار كتاب "صحيح مسلم" را به صورت كامل نخوانده اى؟
آقاى سُنّى! دوستان تو سخن ديگرى هم گفته اند، آنان غيرت عربى را مانع هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) معرّفى كرده اند. اين سخن آنان است:
در فرهنگ عرب، بيش از هر قومى نسبت به زنان غيرت نشان داده مى شود. عرب ها بر رعايت حال زنان، حساسيّت ويژه اى دارند، با توجّه به اين موضوع، چگونه مى توان باور كرد كه عُمَر، فاطمه را كتك زده باشد؟ چگونه مى شود كه مردم باغيرت عرب، هيچ كارى نكرده باشند؟
هر كس اين سخن را بخواند، خيال مى كند كه يك مرد عرب (چه مسلمان باشد چه كافر)، هرگز زنان را كتك نمى زند. اى كاش اين گونه بود و اين مطلب درست بود، امّا وقتى تاريخ را مى خوانيم، نكات عجيبى را مى بينيم، من بعضى از آن ها را اينجا مى نويسم:
آقاى سُنّى! تو گفته اى كه چرا تا قبل از سال ۱۳۷۱ شمسى، در تقويم ها، شهادت فاطمه(عليها السلام) ذكر نشده بود:
سال ۱۳۷۱، مجلس، پس از ۱۴۰۰ سال، ناگهان به راز مهمّى پى بردند و آن اين كه حضرت فاطمه فوت نكرده بلكه شهيد شده است. اين جا بود كه نمايندگان مجلس اعلام كردند از اين پس در تقويم ها به جاى وفات از كلمه شهادت استفاده كنند و اين روز را تعطيل اعلام نمودند.
تو مى گويى قبل از اين، در تقويم ها نوشته شده بود: "وفات فاطمه(عليها السلام)". و اين دليل مى شود براى اين كه فاطمه(عليها السلام) به مرگ طبيعى از دنيا رفته است.
حالا از تو سؤال مى كنم: آيا يك قانون است يا فقط درباره فاطمه(عليها السلام) صدق مى كند؟
آقاى سُنّى! تا اينجا به سؤالات تو پاسخ دادم، اكنون مى خواهم به سؤالاتى كه بعضى از دوستان تو درباره شهادت فاطمه(عليها السلام)نموده اند، پاسخ بدهم. فكر مى كنم كار خوبى باشد تا به همه سؤالات دوستان تو در موضوع شهادت فاطمه(عليها السلام) پاسخ بدهم.
اين يكى از سؤالات مهمّ دوستان توست:
شيعيان مى گويند كه عُمَر درِ خانه فاطمه را آتش زد و فاطمه بين در و ديوار قرار گرفت، آيا آنان نمى دانند كه در آن زمان، خانه هاى مدينه اصلاً در نداشته است؟ مردم آن زمان، براى محفوظ بودن خانه هاى خود از ديد ديگران، تنها از پرده استفاده مى كردند.
با توجّه به اين نكته، معلوم مى شود كه ماجراى سوزاندن درِ خانه فاطمه، دروغ است، چون اصلاً، خانه فاطمه، در نداشته است!!
آقاى سُنّى! دوستان تو مى گويند كه فاطمه از ابوبكر و عُمَر ناراضى بود، امّا در آخرين روزهاى زندگى خود، از آن دو نفر راضى و خشنود شد. اين سخن آنان است:
بر فرض كه قبول كنيم فاطمه، براى مدّتى از ابوبكر ناراضى بود، امّا سرانجام از او راضى شد، بيهَقى در كتاب خود چنين آورده است: "وقتى فاطمه بيمار شد، ابوبكر و عُمَر به ملاقات او رفتند و با او سخن گفتند و اينجا بود كه فاطمه از ابوبكر راضى شد".
من وقتى اين سخن را مى شنوم، به تحقيق مى پردازم، متوجّه مى شوم كه استاد بيهَقى در كتاب خود اين مطلب را نقل كرده است.
استاد بُخارى در كتاب "صحيح بُخارى"، سه بار مى گويد كه فاطمه(عليها السلام) هرگز از ابوبكر راضى نشد.
آقاى سُنّى! دوستان تو قبول دارند كه فاطمه(عليها السلام) وصيّت كرد كه شبانه به خاك سپرده شود، ولى آنان مى گويند اين وصيّت، نشانه نارضايتى فاطمه(عليها السلام)نيست، بلكه اين كار علّت ديگرى داشته است:
وقتى مردم مدينه مى خواستند مرده اى را به خاك بسپارند، پيكر او را بر روى تخته چوبى مى گذاشتند و به سوى قبرستان مى بردند. فاطمه دوست نداشت هيچ مردى، اندام او را ببيند، براى همين وصيّت كرد كه تشييع جنازه او در شب باشد و على هم به وصيّت او عمل نمود.
من از شنيدن اين مطلب خيلى تعجّب مى كنم. وقتى به بررسى و مطالعه مى پردازم، متوجّه مى شوم كه آن ها اصل اين مطلب را از كتاب هاى شيعيان گرفته اند، امّا افسوس كه آن ها مطلب را تحريف كرده اند!
من در اينجا اصل مطلب را براى شما نقل مى كنم:
آقاى سُنّى! دوستان تو مى گويند اگر ميان على(عليه السلام) و عُمَر اختلافى بوده است، چرا على، فرزند خود را عُمَر نام نهاد؟
شما از على چه ساخته ايد؟ على كسى است كه فرزندانش را به نام قاتل همسرش نام گذارى مى كند؟ اگر واقعاً، عُمَر قاتل فاطمه بود، آيا على نام فرزندش را عُمَر مى گذاشت؟
آقاى سنّى! گمان مى كنم تو فكر مى كنى كه اسم عُمَر فقط مخصوص خليفه دوم بوده است!!
آيا مى دانى كه نام "عُمَر"، از نام هاى متعارف آن روزگار بوده است. آيا خبر دارى كه ۲۱ نفر از ياران پيامبر، نامشان "عُمَر" بوده است؟
آقاى سُنّى! دوستان تو سؤال ديگرى هم پرسيده اند، آن ها مى گويند در ماجراى هجوم به خانه على(عليه السلام) ، چرا فاطمه(عليها السلام) براى باز كردن درِ خانه رفت؟ اين سخن آنان است:
شما شيعيان مى گوييد آن روزى كه به خانه فاطمه هجوم بردند، على داخل خانه بود، چگونه مى توان باور كرد على در خانه باشد و فاطمه براى باز كردن درِ خانه برود و آن حوادث روى دهد؟ چرا خودِ على، براى باز كردن درِ خانه اقدام نكرد؟ مگر على غيرتمند نبود؟ چرا او فاطمه را براى باز كردن درِ خانه فرستاد؟
قبل از جواب به اين سؤال، بايد به نكته مهمّى اشاره كنم:
امروزه در زندگى شهرى، معمولاً درِ خانه ها بسته است، وقتى مهمانى به در خانه ما مى آيد، زنگ مى زند و ما به روى او در را باز مى كنيم.
تا اينجا به سؤالاتى كه در موضوع شهادت فاطمه(عليه السلام) از طرف بعضى از اهل سنّت مطرح شده بود، پاسخ دادم. اكنون مى خواهم خاطره اى را نقل كنم. روزى يكى از دانشجويان از من سؤال كرد:
ــ ما شيعيان مى گوييم حضرت فاطمه(عليها السلام) شهيد شده است، به راستى چه دليلى براى اين مطلب وجود دارد؟
ــ دانشمندان شيعه در كتاب هاى خود درباره اين موضوع مطالب زيادى نوشته اند.
ــ از كجا معلوم كه اين سخن آنان درست باشد؟ من شنيده ام كه خيلى از اين حرف ها در زمان حكومت صفويه درست شده است، قبل از حكومت صفويه، اصلاً چنين چيزى مطرح نبوده است.
سلام اى فاطمه! سلام اى دختر پيامبر! سلام اى كه خدا بر تو سلام مى فرستد! تو از نورِ خدا خلق شده اى، فرشتگان، همه خادم تو هستند، خدا تو و دوستانت را از آتش رهايى بخشيده است.
اين سخن پيامبر درباره توست: " فاطمه از من است و من از فاطمه ام...فاطمه پاره تن من است".[۱۱۶] در مقابل تو، تمام قد مى ايستاد، دست تو را مى بوسيد. او به تو چنين مى گفت: "پدر به فداى تو باد!".[۱۱۷] شنيده ام كه هرگاه او دلش براى بهشت تنگ مى شد، تو را مى بوسيد.
۱ . الأحاديث الطوال ، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخمي الطبراني (ت ۳۶۰ هـ ) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطاء ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى، ۱۴۱۲ هـ .
۲ . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي الطبرسي (ت ۶۲۰ هـ )، تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۳ . إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل ، القاضي نور الله بن السيّد شريف الشوشتري (ت ۱۰۱۹ هـ ) ، مع تعليقات السيّد شهاب الدين المرعشي ، قمّ : مكتبة آية الله المرعشي ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۱ هـ .
۴ . الأدب المفرد ، أبو عبد الله محمّد بن إسماعيل البخاري (ت ۲۵۶ هـ ) ، تحقيق : محمّد بن عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة .