سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۳۸. کتاب سمت سپيده | |
تعداد بازديد : | ۱۹ |
موضوع: | علم و دانش |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ ششم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | در جستجوى دانش باشيم |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
من عاشق شب هاى كوير هستم، لحظه شمارى مى كنم تا فرصتى پيش بيايد و به كوير سفر كنم و محو سكوت كوير شوم.
شهر من در حاشيه كوير است، شبى از شب ها كه مهمان كوير بودم، فرياد سكوت را با تمام وجودم مى شنيدم. با دوستانم قرار گذاشته بوديم كه وقت سحر به جستجوىِ سپيده برويم، چرا كه در شهر هيچ اثرى از سپيده نيست، آن قدر چراغ روشن كرده ايم كه ديگر كسى به سپيده فكر نمى كند.
و چه شبى بود آن شب! هيچ وقت از يادم نمى رود، همه جا تاريكى بود كه ناگهان نورِ سپيده، پهنه آسمان را روشن كرد، چه عظمتى داشت! چيزى كه تا آن روز، نديده و نشنيده بودم.
اينجا مدينه است، شهر پيامبر. آفتاب سوزان بر شهر مى تابد و گرما بيداد مى كند، بايد سايه را پيدا كنم تا از اين آفتاب نجات پيدا كنم. با خود مى گويم من كه در اين شهر آشنايى ندارم، بهتر است كه به مسجد بروم، آنجا مى توانم قدرى استراحت كنم.
وقتى وارد مسجد مى شوم مى بينم كه گروهى از مسلمانان در مسجد هستند، تعجّب مى كنم، آنها اين وقت روز در مسجد چه مى كنند؟
در سمت راست محراب، گروهى مشغول خواندن دعا هستند، آنها رو به قبله نشسته اند و دست ها را مقابل صورت گرفته اند و با خداى خود مناجات مى كنند، خوش به حال اين مردم!
وقتى آنها را مى بينم، همه خستگىِ راه از تنم بيرون مى رود، گويى جان تازه اى مى گيرم، مى روم و كنارشان مى نشينم.
حيف كه ما از اسلام واقعى دور شده ايم، افسوس كه فقط به اسم، مسلمان هستيم و از واقعيّت اسلام به دور مانده ايم.
اسلامى كه ما براى خود ساخته ايم با آن اسلامى كه خدا آن را براى ما فرستاده است، از زمين تا آسمان فرق دارد.
دوست من! الان برايت ثابت مى كنم. صبر كن!
بگو بدانم كلمه "عبادت"، تو را به ياد چه چيزى مى اندازد.
ــ وقتى يك مهمان به خانه تو مى آيد به او چه مى گويى؟
ــ اين كه سؤال ندارد، معلوم است، به او مى گويم: "خوش آمديد".
ــ حالا اگر مهمان تو، يك عرب زبان باشد به او چه بايد بگويى؟
ــ بايد بگردم ببينم در زبان عربى براى خوش آمد گفتن به مهمان چه مى گويند.
وقتى كه نماز شب مى خوانى فقط براى خودت مى خوانى، يعنى اثرات آن بيشتر به خودت مى رسد، رحمت خدا را به سوى خود جذب مى كنى. بله، به خاطر نماز خواندن تو، فيضى هم به جامعه مى رسد، امّا بايد بدانى كه اين نماز و روزه، بيشتر بهره فردى دارد.
وقتى به سوى شناخت و علم مى روى، مانند چراغى مى شوى كه همه جامعه را روشن مى كنى. تو لازم نيست به خودت زحمت بدهى، ويژگى چراغ، اين است كه اطراف خود را روشن مى كند. تو مى توانى مانند يك فانوس دريايى باشى و راهنماى كسانى باشى كه در درياى زندگى، راه خود را گم كرده اند.
موقعى كه وقت مى گذارى و به مطالعه علم دين مى پردازى و سخنان اهل بيت(عليهم السلام) را مى خوانى، همچون فانوس هستى به ديگران نور مى بخشى. آيا مى دانى در اين هنگام، تو چقدر با ارزش مى شوى؟ پيامبر فرمود: "اگر يك نفر را به راه راست هدايت كنى، اين كار براى تو از همه دنيا و آنچه در آن است، بهتر است".[۴]
يادش به خير! روزهايى كه در مدرسه بوديم و معلّمان ما، هر سال به ما مى گفتند كه درباره اين موضوع انشا بنويسيد: علم بهتر است يا ثروت؟
ما هم با آن ذهن كودكانه خود چيزهايى مى نوشتيم و مى گفتيم كه علم بهتر است.
وقتى كمى بزرگ شديم ديدم كه جامعه ما اين را قبول ندارد، اين جامعه، ثروت را بهتر از علم مى داند.
آرى! ما ايرانى ها خوب شعار مى دهيم و مى گوييم كه علم بهتر است، امّا باور ما چيز ديگر است و همين نكته باعث عقب ماندگى ما از خيلى چيزها شده است.
ــ مى بينم كه از خانه بيرون آمده اى، كجا مى روى؟
ــ مى روم به مسجد.
ــ الان كه وقت نماز نيست، مسجد كه خبرى نيست.
ــ مى روم تا در آنجا حديثى بشنوم، سخنى ياد بگيرم، علمى بياموزم. الان پيامبر در مسجد است و براى مردم سخن مى گويد.
ــ اى ابوذر! يك ساعت به دنبال كسب علم و دانش بودن از خواندن همه قرآن بهتر است.
ــ اى رسول خدا! چگونه چنين چيزى ممكن است؟ يعنى يك ساعت دنبال علم بودن از ختم قرآن بيشتر ثواب دارد؟
ــ اى ابوذر! تو بايد به دنبال علم و آگاهى باشى. هيچ وقت فراموش نكن كه خدا، يك ساعت تحصيل دانش را از دوازده هزار ختم قرآن بيشتر دوست دارد.[۷] ــ اين سخن تو را هرگز فراموش نخواهم كرد.
ــ بگو بدانم تو چه موقعى صلوات مى فرستى؟
ــ وقتى كه نام پيامبر را مى شنوم، احترام مى گيرم و صلوات مى فرستم.
ــ ديگر چه موقعى؟
ــ در تشهد نماز هم مى گويم: اللهمَّ صَلِّ على مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد. خدايا! بر محمّد و آل محمّد درود بفرست.
ــ از قيافه شما معلوم است كه مسافر هستيد، گويا در شهر طوس آشنايى هم نداريد. درست است؟
ــ آرى! من به شهر شما آمده ام و به دنبال جايى مى گردم تا در آن اقامت كنم.
ــ افتخار بدهيد امشب، مهمان خانه ما باشيد.
ــ نه. من مزاحم شما نمى شوم.
تو از خانه خود براى كسب دانش بيرون مى آيى و در راه آگاهى و دانستن قدم برمى دارى. بدان كه به هر قدمى كه در اين راه برمى دارى خدا ثواب هزار سال عبادت به تو مى دهد، فرشتگان با بال هاى خود تو را در آغوش مى گيرند.[۱۱] اين سخن پيامبر است كه براى تو بيان كرده است.
تو كدام كار خوب را سراغ دارى كه وقتى در آن راه قدم بردارى، خدا اين قدر تو را دوست داشته باشد؟
آيا هنوز هم شك دارى كه بهترين راه براى نزديك شدن به خدا، تلاش براى كسب علم است؟
نمى دانم نام "سيّد رَضىّ" را شنيده اى يا نه؟
او كسى كه است عمر خود را صرف جمع آورى سخنان ارزشمند حضرت على(عليه السلام) نمود. تا زمان او، كسى مجموعه كاملى از سخنان آن حضرت را جمع آورى نكرده بود.
اين كار او، سال ها طول كشيد و سرانجام كار جمع آورى "نهج البلاغه" به پايان رسيد. آرى! نام او و كتابى كه او براى جمع آورى آن زحمت كشيد، جاودانه شد.
وقتى تو مى خواهى از سخنان گهربار حضرت على(عليه السلام) بهره بگيرى به "نهج البلاغه" مراجعه مى كنى.
پيامبر وارد مسجد مى شود، نگاه مى كند كه گروه زيادى از مردم در گوشه اى از مسجد جمع شده اند.
ــ آنجا چه خبر است؟
ــ آقايى كه علم زيادى دارد به مسجد آمده است و مردم به دور او جمع شده اند.
ــ او چه علم و دانشى دارد؟
نمى دانم چرا دلم اين قدر سياه شده است. اصلاً حال و حوصله ندارم. خسته ام، همه چيز دارم، امّا نشاط ندارم، عمرى به دنبال پول دويدم، حال كه به آن رسيده ام، آن شور و نشاط را ندارم، دل مرده ام، چه كنم؟ آيا راه حلّى به ذهن شما مى رسد؟
اين سخن وحيدآقا بود كه براى مشاوره نزد من آمده بود. به نظر شما من بايد به او چه مى گفتم.
او درست مى گفت دل او مرده بود، و تو خودت مى دانى كسى كه دل مرده است، هيچ نشاطى ندارد، اصلا از عبادت لذّتى نمى برد، از دنيا و زيبايى هاى دنيا هم سير است، هيچ چيز براى او جذّاب نيست.
با خود فكر كردم، ياد حديثى از امام رضا(عليه السلام) افتادم. در آن حديث اشاره شده بود كه هر كس در مجلسى بنشيند كه در آن مجلس ياد اهل بيت(عليهم السلام)بشود و سخنان آنها بيان شود، او هرگز دل مرده نمى شود.
ــ با اين عجله كجا مى روى؟ صبر كن من هم بيايم.
ــ مى خواهم نزد پدر بروم تا او مرا نصيحت كند، به خدا نصيحت هاى او راه سعادت را براى من روشن مى كند.
ــ من هم دوست دارم تا نصيحت "لقمان حكيم" را بشنوم. خوشا به حال تو كه پدرى همچون لقمان دارى.
ــ خوب، بيا با هم نزد پدر برويم.
تيرماه سال ۱۳۸۹ بود و من با گروهى از دانشجويان به سفر عمره رفته بودم، سفر بسيار خاطره انگيزى بود. يكى از شب ها كه كنار كعبه نشسته بوديم، يكى از دانشجويان نزد من آمد و سؤالى را مطرح كرد. من با حوصله به سؤال او جواب دادم. فكر مى كنم جواب من حدود نيم ساعت طول كشيد، او با دقّت به سخنان من گوش مى كرد.
وقتى سخن من تمام شد، قطرات اشك را در گوشه چشم او ديدم، او رو به كعبه كرد و از خدا تشكّر كرد و بعد به من چنين گفت:
ــ من همين سؤال را در مسجد محلّه خود از آقايى پرسيدم. آيا مى دانيد او به من چه گفت؟
ــ خوب معلوم است، جواب سؤال تو را داد؟
يك روز پيامبر به مسجد آمد و براى مردم چنين سخن گفت: طلب دانش بر همه شما واجب است، بدانيد كه وقتى در طلب دانش هستيد در حال عبادت هستيد، وقتى با يكديگر در مورد مسائل علمى سخن مى گوييد، فرشتگان براى شما ثواب گفتن "سبحان الله" را مى نويسند.
وقتى شما به افراد ديگر علمى را مى آموزيد اين كار شما براى شما صدقه حساب مى شود و بلاها را از شما دور مى كند و به خداى بزرگ نزديك مى شويد.
بدانيد علم مايه انس شما در تنهايى هاست. فرشتگان بر اهل علم درود مى فرستند و همه موجودات براى آنها طلب رحمت مى كنند.
علم، باعث زنده شدن قلب ها مى شود و انسان را به مقام هاى بزرگ مى رساند.[۱۷]
من در بغداد زندگى مى كنم، شهرى كه پايتخت جهان اسلام است. روزگارم بد نيست، خدا را شكر مى كنم كه مى توانم به قدر توان خود به شيعيان كمك كنم. حتماً مى دانى كه امام حسن عسكرى(عليه السلام) در شهر سامرّا مى باشد. سامرّا يك شهر نظامى است، حكومت وقت كه از امام عسكرى(عليه السلام) ترس زيادى دارد، اجازه نمى دهد امام از اين پادگان نظامى خارج شود زيرا آنها شنيده اند كه فرزند او، همان مهدى موعود(عليه السلام) است.
خبرى خوش براى تو دارم. آخرِ اين هفته به سامرّا خواهم رفت و امام خود را خواهم ديد، تو هم مى توانى همراه من بيايى.
نگران نباش! من در حكومت عباسى دوستان زيادى دارم، درست است كه آنها شيعه نيستند، امّا با من رفاقت دارند، آنها مواظب من هستند و نمى گذارند براى من مشكلى پيش بيايد. روز جمعه من در حضور امام خود خواهم بود و بوى بهشت را احساس خواهم كرد.
? ? ?
به نظر شما تنها راه سعادت چيست؟ آيا مى توان به غير از راه آگاهى و شناخت و معرفت به خوشبختى دنيا و آخرت رسيد؟ آيا شما با من هم عقيده هستيد كه جهالت و نادانى، چيزى است كه انسان را به سراشيبى سقوط مى كشاند؟
اسلام همواره از ما خواسته است كه به سوى كسب دانش گام بنهيم و خود و جامعه خود را از خطر نادانى نجات بدهيم. مسلمانان بايد بر قلّه هاى دانش ايستاده باشند و از جهل و نادانى به دور باشند. براى همين است كه پيامبر در حديثى مى فرمايد: "خواب يك انسان دانشمند از نماز يك انسان جاهل بهتر است".
كسى كه جاهل است و از علم و دانش بهره اى ندارد، بايد بداند كه نماز او نمى تواند او را از خطر گمراهى نجات بدهد، او نياز به دانش و شعور دارد.[۲۰]
اى شاگردان من! من هر چه فكر كردم نتوانستم اين مسأله علمى را حل كنم. آيا از جمع شما كسى مى تواند جوابى براى اين مسأله پيدا كند؟
اين صداى علامه مجلسى است كه به گوش مى رسد، او در اصفهان مجلس درس دارد و شاگردان زيادى در درس او شركت مى كنند.[۲۱] آرزوى علامه اين است كه يكى از شاگردانش بتواند اين مسأله را حل بنمايد، اگر اين اتّفاق بيفتد، معلوم مى شود سال ها تلاش او براى تربيت شاگردانش بى نتيجه نبوده است. او بايد تا فردا صبر كند تا شاگردانش به مطالعه و تحقيق بپردازند شايد به جواب برسند.
فردا كه مى شود بار ديگر صداى علامه در فضاى مسجد مى پيچد: آيا كسى جواب مسأله را پيدا كرد؟
گناه و معصيت، روح انسان را آلوده مى كند و مانع رشد و كمال معنوى او مى شود.
گناه باعث سياهى قلب انسان مى گردد، به طورى كه ديگر او لذّت مناجات با خداوند را درك نمى كند و نمى تواند با خدا معاشقه نمايد و در درگاه او قطره اشكى بريزد.
ما بايد براى بخشش گناهانمان فكرى كنيم تا اثرات آن بيش از اين در زندگيمان باقى نماند. البته گناهانى كه مربوط به حقّ النّاس است بايد حقّ مردم را پرداخت كنيم، امّا گناهانى را كه مربوط به حق الله است، چگونه از پرونده خود بزداييم؟
امامان معصوم(عليهم السلام) در سخنان خود، صدقه دادن را به عنوان يكى از مهم ترين راه هاى بخشش گناهان معرّفى كرده اند.
در روزگارى كه خيلى ها فقط به دنبال جمع آورى پول و ثروت هستند، تو به فكر كسب دانش هستى. آيا مى دانى فرق تو با بقيّه چيست؟
براى جواب اين سؤال، خوب است سخن پيامبر را برايت نقل كنم. آن حضرت فرمود: "كسى كه در جستجوى علم است، مانند زنده اى است در ميان مردگان".[۲۶] آرى! مردمى كه همه چيز آنها دنيا و پول شد، ديگر زندگى نمى كنند، قلب هاى آنها مرده است، امّا تو كه در ميان آنها برمى خيزى و در همه لحظه هاى زندگيت به دنبال كسب دانش هستى، زنده واقعى تو هستى.
تو نه تنها زنده هستى بلكه مى توانى باعث هدايت ديگران شوى، از نور دانشى كه خدا به تو داده است، ديگران را بهره مند سازى، تو مى توانى زندگى حقيقى را به آنان نشان دهى.
پسرى بودم هشت ساله. ايّام عيد بود. من عيدى هاى خود را جمع كرده بودم، بارها آنها را مى شمردم. در آن سن و سال، آن مقدار پول براى من خيلى ارزشمند بود.
دوچرخه اى داشتم، عصر كه مى شد سوار بر آن مى شدم و به پارك رفته و با دوستانم بازى مى كردم. يك روز عيدى هايم را همراه خود برداشتم و سوار دوچرخه شدم، وقتى به پارك رسيدم متوجّه شدم كه عيدى هاى من از جيبم افتاده اند. سريع برگشتم، تمام آن خيابان را با دقّت نگاه كردم، امّا پول ها را پيدا نكردم. نمى دانم چند بار آن خيابان را از اوّل تا آخر گشتم، امّا فايده اى نداشت. چندين روز كار من فقط اين شده بود كه بروم و تمام آن خيابان را جستجو كنم!
آن عيدى هاى من ديگر پيدا نشد. تا سال بعد هر وقت از آن خيايان مى گذشتم، ناخودآگاه به جستجوى عيدى خودم بودم.
آرى! وقتى انسان چيزى را كه ارزشمند مى داند گم كند، از جستجوى آن دست برنمى دارد.
روز قيامت است و همه مردم سر از خاك برداشته اند و براى حسابرسى مى آيند. ترس و وحشت همه جا را فرا گرفته است، تشنگى غوغا مى كند.
همه منتظر هستند تا نوبت حسابرسى آنها فرا برسد. عدّه اى با خوشحالى به سوى بهشت مى روند و عدّه اى هم به سوى جهنّم.
در اين ميان، فرشتگانى كه مأمور حسابرسى هستند از مردم مى پرسند: "آيا شما وظيفه خود را مى دانستيد يا نه؟".
گروهى مى گويند: "ما وظيفه خود را مى دانستيم".
خدايا! چه كنم؟ حس غريبى به من مى گويد اين نامه را باز كنم و آن را بخوانم، چند سالى است كه از وطن خود به اين شهر آمده ام، تا امروز نامه هاى زيادى از نَراق براى من آمده است و من هيچ كدام را نخوانده ام.[۲۹] امّا نه! من به خودم قول داده ام تا زمانى كه درسم تمام نشده است، هيچ نامه اى را نخوانم.
شايد تعجّب كنى، چرا من اين تصميم را گرفته ام. من از ايران به شهر نجف هجرت كردم تا به تحصيل دانش بپردازم، من مى دانم كه جامعه شيعه بيش از همه چيز به افرادى عالم و دانشمند نياز دارد، من به نجف آمدم تا به اوج قلّه علم برسم، من اين همه راه نيامده ام كه يك نفر معمولى بشوم. خوب مى دانم براى رسيدن به آن هدف بزرگ، بايد زحمت بكشم، بايد شبانه روز درس بخوانم، نمى شود كه هر سال هوس وطن بكنم و به ياد آب و هواى خوش نراق به شهر خود برگردم! نه من اين گرماى نجف را به جان و دل خريده ام تا بتوانم براى مكتب شيعه كارى بكنم. من نامه هايى كه از نراق مى رسد را اصلاً نمى خوانم زيرا مى ترسم حواسم را پرت كند و دلم هواى سفر به وطن كند. ? ? ?
امشب همه برادران در خانه پدرى جمع شده اند، هنوز همه لباس مشكى به تن دارند، گويا آنها عزادار هستند، حدود يك ماه است كه پدر از دنيا رفته است ولى هنوز خبرى از آقامهدى نيست! ما براى او نامه نوشتيم، امّا فكر مى كنم او اين بار هم نامه را نخوانده است. واقعاً كه اين چه برادرى است كه ما داريم! اصلاً نامه هايى را كه براى او مى فرستيم نمى خواند!
شب قدر بود و همه مشغول خواندن دعا بودند، در مسجد جاى سوزن انداختن نبود.
الغَوثَ الغَوثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رّبِّ!
دوستان همه دعاى جوشن مى خواندند، چه حال و هوايى داشت، مناجات با خدا آن هم در شب قدر.
نگاهم به گوشه مسجد افتاد كه استادم با عدّه اى از دوستان دور هم جمع شده بودند و مشغول گفتگو بودند. نزديك رفتم، ديدم آنها مشغول بحث هاى علمى هستند. من تعجّب كردم، آخر امشب شب قدر است، همه مشغول دعا و عبادت هستند، چطور شده است كه استاد با جمعى مشغول گفتگوى علمى است، من كنار آنها نشستم، رويم نمى شد چيزى بپرسم، آن موقع من شانزده سال بيشتر نداشتم و آدم كم رويى بودم.
تو از آلمان به عراق آمده اى. درست است كه به زبان عربى تسلّط زيادى ندارى، امّا دوست دارى در مورد اسلام تحقيق كنى، مى خواهى بدانى كه اسلام چيست و چه حرفى براى گفتن دارد.
يك روز نگاهت به مجله اى مى افتد كه نام آن چنين است: "العلم"، يعنى مجله دانش. آن را برمى دارى و به طرح روى جلد آن دقيق مى شوى، نمى دانى چرا زيبايى آن تو را جذب مى كند. كلمه "العلم" را در وسط نوشته شده و چهار جمله ديگر در اطراف آن با خط نستعليق آمده است. آن جمله ها به زبان عربى است، آنها را با زحمت مى خوانى:
طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِم.
اطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إِلى اللَّحدِ.
چند ماهى است كه با همسر مهربان خود ازدواج كرده اى و با زحمت زياد خانه اى اجاره نموده و امشب زندگى مشترك خود را شروع مى كنى، امشب شب عروسى توست.
درست است خانه اى كه تو اجاره كرده اى، خانه اى كوچك است، امّا قلب تو مثل درياست، همسرت اين را مى داند، او تو را به خوبى مى شناسد و تو را به عنوان مرد زندگى خود انتخاب كرده است تا در پناه تو، زندگى جديدى را آغاز كند.
امروز عصر، زنان فاميل آمدند و جهيزيّه عروس را به اين خانه آوردند، خيلى سريع خانه تو، جان ديگرى گرفت. تو هم كتاب هاى خودت را به اين خانه آوردى، در اين دنيا، دل تو به اين كتاب ها خوش است!
كنار درِ خانه مى ايستى و همسرت را به داخل خانه دعوت مى كنى: به خانه خودت خوش آمدى!
نگاه كن! آن دوازده نفر را مى بينى؟ آنها "حوّاريّون" هستند. حوّاريّون كسانى هستند كه از ياران عيسى(عليه السلام) بوده و براى نشر دين آن حضرت تلاش مى كنند.
فكر مى كنم الان آنها به ديدار عيسى(عليه السلام) مى روند، آيا موافقى ما هم همراه آنها برويم.
عيسى(عليه السلام) زير سايه آن درخت نشسته است، حوّاريّون جلو مى روند، سلام مى كنند و مى نشينند. هر كدام از آنان سخنى مى گويد و سؤالى مى پرسد. همه جواب سؤال هاى خود را مى شنوند.
بعد از لحظاتى، عيسى(عليه السلام) رو به آنها مى كند و مى گويد:
از خانه خود خارج مى شوم كه مى بينم حضرت على(عليه السلام) به اين سو مى آيد، جلو مى روم، سلام مى كنم و آن حضرت با مهربانى جواب سلام مرا مى دهد، سپس دست مرا مى گيرد و از مركز شهر دور مى شويم، مى رويم تا به جاى خلوتى مى رسيم، آنجا سايه بانى است، زير سايه آن مى نشينيم.
اكنون حضرت على(عليه السلام) نگاهى به آسمان مى كند و آهى مى كشد و بعد رو به من مى كند و مى گويد:
اى كميل!
سخنان امروز مرا به خاطر بسپار!
آيا تا به حال فكر كرده ايد كه انسان هاى بزرگ چگونه به اوج مى رسند؟
ما معمولاً فكر مى كنيم كه آنان كارهاى بسيار بزرگى انجام مى دهند و به خاطر آن كارهاى بزرگ به بزرگى و افتخار مى رسند. در حالى كه واقعيت چيز ديگرى است. خيلى وقت ها آنها كارهاى كوچكى را يك عمر انجام مى دهند، كارى كوچك، امّا بسيار ارزشمند. خدا هم به خاطر آن كار كوچك، آنها را بزرگ و عزيز مى كند.
نمى دانم نام "آيت الله بروجردى" را شنيده اى؟ مرجع بزرگ جهان شيعه كه آوازه اش در تمام جهان اسلام پيچيده بود، شخصيّتى كه جهان تشيّع، همانند او را كمتر به چشم ديده است!
امروز مى خواهم يكى از كارهاى اين مرد بزرگ را براى شما بگويم:
۱ - اگر مردم مى دانستند كه طلب دانش چقدر ارزشمند است با همه سختى ها آن را جستجو مى كردند.[۳۹] ۲ - بدانيد كه فرشتگان الهى، بال هاى خود را زير پاى كسانى مى نهند كه در جستجوى علم و دانش هستند.[۴۰] ۳ - وقتى خدا خير و سعادت بنده اى را بخواهد به او فهم در دين عنايت مى كند.[۴۱] ۴ - وقتى تو براى كسب دانش از خانه ات خارج مى شوى، يقين بدان كه غفران و بخشش خدا شامل حال تو مى شود.[۴۲]
۱ . الاختصاص ، المنسوب إلى أبي عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳ هـ ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الرابعة ، ۱۴۱۴ هـ .
۲ . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ، أبو عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳ هـ )، تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۳ . الاستذكار لمذهب علماء الأمصار ، الحافظ أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمّد بن عبد البرّ القرطبي (ت ۳۶۸ هـ ) ، القاهرة : ۱۹۷۱ م .
۴ . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبد الله القُرطُبي المالكي (ت ۳۶۳ هـ ) ، تحقيق : علي محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلميّة، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۵ هـ .