کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نه

      فصل نه


    كاروان به حركت خود ادامه مى دهد. مهتاب بيابان را روشن كرده است. هنوز از شام فاصله زيادى نگرفته ايم. نُعمان همراه كاروان مى آيد. يزيد به او توصيه كرده است كه با اهل كاروان مهربانى كند و هر كجا كه خواستند آنها را منزل دهد.
    ــ اى نُعمان! آيا مى شود ما را به سوى عراق ببرى.
    ــ عراق براى چه؟ ما قرار بود به سوى مدينه برويم.
    ــ ما مى خواهيم به كربلا برويم. خدا به تو جزاى خير بدهد ما را به سوى كربلا ببر.
    نُعمان كمى فكر مى كند و سرانجام دستور مى دهد كاروان مسير خود را به سوى عراق تغيير دهد. شب ها و روزها مى گذرد و تا كربلا راهى نمانده است.
    اين جا سرزمين كربلاست! همان جايى كه عزيزانمان به خاك و خون غلتيدند.
    هنوز صداى غريبانه حسين به گوش مى رسد. كاروان سه روز در كربلامى ماند و همه براى امام حسين(عليه السلام) و عزيزانشان عزادارى مى كنند.
    سه روز مى گذرد و اكنون هنگام حركت به سوى مدينه است.[94]
    * * *
    كاروان آرام آرام به سوى مدينه مى رود. شب ها و روزها سپرى مى شود.
    نزديك مدينه، امام سجّاد(عليه السلام) دستور توقّف مى دهد و سراغ بَشير را مى گيرد، وقتى بشير نزد امام مى آيد، امام به او مى فرمايد:
    ــ اى بشير! پدر تو شاعر بود، آيا تو هم از شعر بهره اى برده اى؟
    ــ آرى! اى پسر رسول خدا!
    ــ پس به سوى شهر برو و مردم را از آمدن ما با خبر كن.[95]
    بَشير سوار بر اسب خود مى شود و به سوى مدينه به پيش مى تازد. امام سجّاد(عليه السلام)دستور مى دهد تا خيمه ها را برپا كنند و زنان و بچّه ها در خيمه ها استراحت كنند.
    حتماً به ياد دارى كه اين كاروان در دل شب از مدينه به سوى مكّه رهسپار شد. امام سجاد(عليه السلام) ديگر نمى خواهد ورود آنها به مدينه مخفيانه باشد. ايشان مى خواهد همه مردم باخبر بشوند و به استقبال اين كاروان بيايند.
    مردم مدينه از شهادت امام حسين(عليه السلام) باخبر شده اند. ابن زياد روز دوازدهم پيكى را به مدينه فرستاد تا خبر كشته شدن امام حسين(عليه السلام) را به امير مدينه بدهد.
    دوستان خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آن روز گريه ها كردند و ناله ها سر دادند، امّا آنها از سرنوشت اسيران هيچ خبرى ندارند.[96]
    به راستى، آيا يزيد آنها را هم شهيد كرده است؟ همه نگران هستند و منتظر خبراند.
    ناگهان از دروازه شهر اسب سوارى وارد مى شود و فرياد مى زند: "يا أهلَ يَثْربَ لا مقامَ لَكُم"; "اى مردم مدينه، ديگر در خانه هاى خود نمانيد".
    همه با هم مى گويند چه خبر است؟ مردم از زن و مرد، پير و جوان، در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) جمع مى شوند، اى مرد! چه خبرى دارى؟ او به مردم مى گويد: "مردم مدينه! اين امام سجّاد(عليه السلام) است كه با عمه اش زينب و خواهرانش در بيرون شهر شما منزل كرده اند".[97]
    همه مردم سراسيمه مى دوند. داغ حسين(عليه السلام) براى آنها تازه شده است. غوغايى برپا مى شود. بَشير مى خواهد به سوى امام سجّاد(عليه السلام) برگردد، امّا مى بيند همه راه ها بسته شده و ازدحام جمعيّت است. بنابراين از اسب پياده مى شود و پياده به سوى خيمه امام سجّاد(عليه السلام) مى رود.
    چه قيامتى برپا شده است! بَشير وارد خيمه امام سجّاد(عليه السلام) مى شود. امام را مى بيند در حالى كه اشك مى ريزد و دستمالى در دست دارد و اشك چشم خود را پاك مى كند.
    مردم به خدمت او مى رسند و به او تسليت مى گويند. صداى گريه و ناله از هر سو بلند است.[98]
    امام مى خواهد براى مردم سخن بگويد. همه مردم ساكت مى شوند. پايان اين سفر رسيده است، پس بايد چكيده و خلاصه اين سفر براى تاريخ ثبت شود: "من خدا را به خاطر سختى هاى بزرگ و مصيبت هاى دردناك و بلاهاى سخت شكر و سپاس مى گويم".[99]
    مردم مدينه متعجب اند. به راستى، اين كيست كه اين چنين سخن مى گويد؟
    او با چشم خود شهادت پدر، برادران، عموها و... را ديده است. او به سفر اسارت رفته است و آب دهان انداختن اهل شام به سوى خواهرانش را ديده است، امّا چگونه است كه باز خدا را شكر مى كند؟
    آرى! تاريخ مى داند كه امام خدا را شكر مى كند. زيرا اين كاروان پيش از بازگشت به مدينه توانسته است اسلام را در سرزمين شام زنده كند.
    آرى! اين كاروان ابتدا به كربلا رفت و خون هاى زيادى را در راه دين نثار كرد. سپس با وجود رنج ها و سختى ها رهسپار شام شد تا دين پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از مرگ حتمى نجات دهد.
    آيا نبايد خدا را شكر كرد كه اسلام نجات پيدا كرده است؟
    دينى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى آن، بسيار خونِ دل خورده بود، بار ديگر زنده شد.
    خون حسين(عليه السلام)، تا روز قيامت درخت اسلام را آبيارى مى كند.
    يزيد به خاطر كينه اى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خاندان او به دل داشت، مى خواست اسلام را ريشه كن كند. او قصد داشت به عنوان خليفه مسلمانان، ضربه هاى هولناكى را به اسلام بزند و اين امام حسين(عليه السلام) بود كه با قيام خود اسلام را نجات داد.
    آرى! تا زمانى كه صداى اذان از گلدسته ها بلند است، امام حسين(عليه السلام) پيروز است.
    گوش كن! اكنون امام سجاد(عليه السلام) آخرين سخنان خود را بيان مى فرمايد:
    اى مردم! پدرم، امام حسين(عليه السلام) را شهيد كردند. خاندان او را به اسارت گرفته و سر او را به نيزه كردند و به شهرهاى مختلف بردند.
    كدام دل مى تواند بعد از شهادت او شادى كند. هفت آسمان در عزاى او گريستند.
    همه فرشتگان خداوند و همه ذرّات دنيا بر او گريه كردند. ما را به گونه اى به اسارت بردند كه گويى ما فرزندان قوم كافريم!
    شما به ياد داريد كه پيامبر چقدر سفارش ما را به امّت خود مى نمود و از آنها مى خواست كه به ما محبّت كنند. به خدا قسم، اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به جاى آن سفارش ها، از امّت خود مى خواست كه با فرزندان او بجنگند، امّت او بيش از اين نمى توانستند در حق ما ظلم كنند.
    اين چه مصيبت بزرگ و جان سوزى بود كه امّتى مسلمان بر خاندان پيامبرشان روا داشتند؟ ما اين مصيبت ها را به پيشگاه خدا عرضه مى كنيم كه او روزى انتقام ما را خواهد گرفت.[100]
    سخن امام به پايان مى رسد و پيام مهم او براى هميشه در تاريخ مى ماند. مردم مدينه به ياد دارند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) چقدر نسبت به فرزندانش سفارش مى كرد. آنها فراموش نكرده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) همواره از مردم مى خواست تا به فرزندان او عشق بورزند.
    به راستى، امّت اسلام بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با فرزندان او چگونه رفتار كردند؟
    آخرين سخن امام نيز، اشاره به روزى دارد كه انتقام گيرنده خون امام حسين(عليه السلام)خواهد آمد.
    آرى! او روزى خواهد آمد. بياييد من و شما هم براى آمدنش دعا كنيم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹: از كتاب شكوه بازگشت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن