کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    پيامبر از مكه تا بيت المقدس را با "براق" آمده است اما اكنون كه مى خواهد به آسمان ها عروج كند خدا مَحْمل و كجاوه اى از نور را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرستد تا آن حضرت بر آن سوار شود و سفر خود را ادامه دهد.
    اين مَحْمل نورانى را نگاه كن كه به چهل رنگ مختلف مى باشد، رنگ هاى زرد و قرمز و سفيد و... [29]
    آيا زينت ها و جواهرات بهشتى را بر روى اين مَحْمل مى بينى؟
    سفر به سوى آسمان اول آغاز مى شود.
    چرا همه فرشتگان اين آسمان به سجده افتاده اند؟
    صداى آنان را مى شنوى؟
    سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ
    اين نور چقدر به نور خداى ما شباهت دارد !
    اين سخن فرشتگان آسمان اول است.
    جبرئيل فرياد مى زند:
    الله اكبر، الله اكبر !
    اينجاست كه همه فرشتگان، سكوت اختيار مى كنند...
    فرشتگان كه متوجّه شدند حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)، مهمان آنان شده است، غرق شادى مى شوند و گروه گروه نزد پيامبر مى آيند و گرد او حلقه مى زنند.
    و همه آنها به پيامبر خوش آمد مى گويند.[30]
    آنان مشغول گفتگو با پيامبر مى شوند.
    من گوش مى كنم تا سخن آنها را با پيامبر بشنوم:
    سلام ما را به برادرت برسان !
    آيا مى دانى منظور فرشتگان چيست؟
    آرى، آنها در مورد حضرت على(عليه السلام) سخن مى گويند.
    پيامبر از فرشتگان سؤال مى كند:
    مگر شما او را مى شناسيد؟
    و آنان جواب مى دهند:
    ما چگونه او را نشناسيم در حالى كه خداوند در مورد شما و او از ما پيمان گرفته است؟
    ما چگونه او را نشناسيم در حالى كه ما همواره، بر شما و او صلوات و درود مى فرستيم؟[31]
    پيامبر به سفر خود در آسمان اول ادامه مى دهد.
    آن فرشته را نگاه كن !
    او چرا اين قدر عصبانى به نظر مى رسد؟
    همه فرشتگان چون پيامبر را ديدند با روى خوش از پيامبر استقبال كردند اما اين فرشته چرا تبسّم نمى كند؟
    من كه خيلى ترسيدم، شما چطور؟
    جبرئيل به پيامبر مى گويد:
    ما فرشتگان، همه از اين فرشته مى ترسيم.
    به راستى او كيست كه همه از او مى ترسند؟
    خود جبرئيل او را معرفى مى كند.
    اين فرشته، "مالك" است، نگهبان جهنم !
    از آن لحظه اى كه خدا او را خلق نموده هرگز خنده نكرده است.
    اگر قرار بود او يك بار لبخند بزند حتماً به روى پيامبر ما لبخند مى زد.
    خدا اين فرشته را اين گونه خلق كرده است كه هرگز نمى تواند بخندد.
    پيامبر بر او سلام مى كند.
    و او جواب پيامبر را مى دهد و به او بشارت مى دهد كه او از اهل بهشت است.[32]
    پيامبر رو به جبرئيل مى كند و مى فرمايد:
    آيا از او نمى خواهى تا جهنم را نشان من بدهد؟
    پس جبرئيل به مالك مى گويد:
    اى مالك !
    جهنم را نشان محمد بده.
    پس نگهبان جهنم، پرده از جهنم برمى دارد و يك در از درهاى آن را باز مى كند.
    پس آتش شعله مى كشد...
    و پيامبر جهنم را مى بيند.
    خدا رحم كند !
    آنان كيستند كه زبان خود را قيچى مى كنند؟
    اينان سخنورانى هستند كه خود به گفته هايشان عمل نمى كردند.[33]
    آنان كيستند كه با ناخن، صورت خود را مى خراشند !
    اينان كسانى هستند كه غيبت مردم مى كردند.[34]
    آن زنان چرا بر گيسوان خويش آويزان شده اند؟
    اين جزاى آنانى است كه موى خود را نشان نامحرم مى دادند.[35]
    و پيامبر افراد ديگرى را در حال عذاب مى بيند...
    اكنون نگهبان جهنم دستور مى دهد تا دربِ جهنم بسته شود.
    و جبرئيل خطاب به پيامبر مى كند و مى گويد:
    اگر أمّت تو همه محبت حضرت على(عليه السلام) را داشتند، خدا جهنم را خلق نمى كرد.[36]
    آيا آن فرشته را مى بينى كه لوحى از نور به دست دارد؟
    روى آن لوح، اسم هاى زيادى نوشته شده است.
    چرا او يك لحظه هم، نگاه خويش را از اين لوح بر نمى دارد؟
    به راستى او كيست كه چنين دقيق به وظيفه خود مشغول است؟
    جبرئيل او را معرفى مى كند.
    اين فرشته كه مى بينى عزرائيل است !
    و پيامبر نزديك او مى رود.
    عزرائيل به پيامبر خوش آمد گفته و عرضه مى دارد:
    من تمام خير را در أمّت تو مى بينم !
    و اينجاست كه پيامبر شكر خدا را مى نمايد.
    آنگاه پيامبر از چگونگى كار او مى پرسد.
    او مى گويد:
    از آن روزى كه خدا مرا مسئول قبض روح انسان ها قرار داده است، همه دنيا پيش من مانند سكه اى است كه در دست گرفته باشى و هر طور كه بخواهى آن را مى چرخانى !
    هيچ خانه اى نيست مگر اينكه من هر روز، پنج بار، به آن سر مى زنم !
    و اگر عده اى بر مرده اى گريه كنند من در ميان آنها حاضر مى شوم و به آنان مى گويم:
    "گريه نكنيد، كه من به سوى شما باز مى گردم".[37]
    پيامبر در آسمان اول به سفر خود ادامه مى دهد...
    اكنون پيامبر به فرشتگانى برخورد مى كند كه از ترس خدا اشك مى ريزند.
    آنان چنان در حال عبادت هستند كه هرگز به بالا نگاه نمى كنند و با كسى سخن نمى گويند.
    پيامبر به آنان سلام مى كند.
    آنان در حالى كه مشغول عبادتند با اشاره، جواب سلام پيامبر را مى دهند.
    جبرئيل به آنان رو مى كند و مى گويد:
    اين محمد پيامبر رحمت است، آيا با او سخن نمى گوييد؟
    آنان چون صداى جبرئيل را مى شنوند مى فهمند كه مهمانى بس عزيز دارند.
    پس سرهاى خود را بالا مى گيرند و با پيامبر سخن مى گويند و او و امّت او را به همه خوبى ها بشارت مى دهند.[38]
    آنجا را نگاه كن !
    اين پيرمرد كيست كه بر روى صندلى خود نشسته است؟
    دقت كن، چون به سمت راست خود نگاه مى كند، خنده بر لب هاى او مى نشيند !
    و چون به سمت چپ خويش نگاه مى كند اشك در چشمانش حلقه مى زند !
    به راستى او كيست؟
    همين سؤال را پيامبر از جبرئيل مى كند.
    و جبرئيل جواب مى دهد:
    اين حضرت آدم است، كه چون سعادت يكى از فرزندان خويش را مى بيند شاد مى شود و مى خندد.
    و چون گمراهى يكى از آنان را مشاهده مى كند غمگين مى شود و گريه مى كند.[39]
    درهاى آسمان دوم باز شده است...
    خداوند چهل نور ديگر به مَحْمل پيامبر مى افزايد.
    در آسمان دوم هم چون فرشتگان، اين محمل نورانى را مى بينند به سجده مى روند و مى گويند:
    اين نور چقدر به نور خداى ما شبيه است.
    و جبرئيل فرياد مى زند:
    أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ الا الله، أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ الاّ الله.
    فرشتگان چون صداى جبرئيل را مى شنوند او را مى شناسند و به او مى گويند:
    همراه تو چه كسى است؟
    و جبرئيل به آنان خبر مى دهد كه پيامبر آخر الزمان به آسمان آنها آمده است.
    پس فرشتگان به سوى پيامبر مى شتابند و عرض سلام و ادب مى كنند و از او مى خواهند تا سلام آنها را به حضرت على(عليه السلام) برساند.
    پيامبر سؤال مى كند:
    مگر شما او را مى شناسيد؟
    و آنان جواب مى دهند:
    چگونه او را نشناسيم و حال آنكه خداوند در مورد او از ما پيمان گرفته است و ما هر روز پنج بار، به صورت شيعيان او، نگاه مى كنيم.[40]
    پيامبر مى خواهد به سوى آسمان سوم حركت كند.
    چهل نور ديگر بر مَحْمل پيامبر اضافه مى شود.
    آرى، مَحْملى با صد و بيست نور مى آيد...
    ملائكه چون عظمت اين نور را مى بينند همگى به سجده مى روند و همان كلام فرشتگان آسمان اول و دوم را تكرار مى كنند كه اين نور چقدر به نور خداى ما شبيه است ! جبرئيل فرياد مى زند:
    أشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلا الله وَ أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله !
    و اين چنين است كه فرشتگان مى فهمند كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است !
    پس همه به او خوش آمد مى گويند:
    خوش آمدى اى محمد اى خاتم پيامبران !
    و جملگى براو سلام مى كنند و از او در مورد حضرت على(عليه السلام) سؤال مى كنند.
    پيامبر از آنان مى پرسد:
    مگر شما على(عليه السلام) رامى شناسيد؟
    آنان در جواب مى گويند:
    چگونه على را نشناسيم در حالى كه ما چون بر گرد "بيت المعمور" طواف مى كنيم نام او و فرزندان و شيعيان او را مى بينيم كه بر آن خانه نوشته شده است.
    آيا مى دانى "بيت المعمور" كجاست؟
    بيت المعمور، در آسمان چهارم قرار دارد و كعبه فرشتگان است و درست بالاى كعبه قرار دارد و همواره فرشتگان دور آن طواف مى كنند.[41]
    آيا اسم من و تو هم بر بيت المعمور نوشته شده است؟
    آرى، فرشتگان هر سال، دور نام شيعيان، طواف مى كنند !
    اى امير مؤمنان، جانم فداى تو باد كه خدا چه مقامى به شيعيانت داده است !
    پيامبر به سوى آسمان چهارم بالا مى رود.
    چهل نور ديگر بر مَحْمل پيامبر اضافه مى شود.
    و پيامبر به اين آسمان وارد مى شود.
    تمام فرشتگان جمع مى شوند و گرد پيامبر حلقه زده و سلام مى كنند.
    و همه، از حضرت على(عليه السلام) جويا مى شوند.
    آنان به پيامبر خبر مى دهند كه هر روز جمعه، در كنار بيت المعمور، اسم حضرت على(عليه السلام) و شيعيان او براى آنان خوانده مى شود.
    پيامبر را نگاه كن !
    او با شنيدن اين سخن به سجده شكر مى رود.
    آيا تو نمى خواهى سجده شكر كنى !
    شكر اينكه نام تو نيز هر روز جمعه، براى اين فرشتگان خوانده مى شود !
    پيامبر هنوز در سجده است !
    خطاب مى رسد:
    اى محمد !
    سر خود را بالا بگير و نگاه كن !
    و اكنون نگاه پيامبر به بيت المعمور مى افتد.
    خانه چهار گوش درست مثل كعبه !
    و پيامبر بر گرد آن طواف مى كند.[42]
    و دوباره خطاب مى رسد.
    اى محمد !
    دست خود را به سوى بالا بگير !
    و پيامبر دست راست خود را بلند مى كند و از عرش خدا، آبى نازل مى شود و در دست او قرار مى گيرد.
    و اكنون پيامبر با اين آب وضو مى گيرد.[43]
    گوش كن !
    مثل اينكه صداى اذان مى آيد...
    آرى، اين جبرئيل است كه اذان مى گويد.
    فرشتگان همه، پشت سر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) صف مى بندند و نماز بر پا مى شود.[44]
    بعد از نماز، پيامبر به سير در آسمان چهارم مى پردازد.
    آنجا را نگاه كن !
    آن فرشته را مى بينى كه بر تختى بزرگ نشسته است !
    صد و چهل ميليون فرشته گوش به فرمان اويند !
    نمى دانم چه مى شود كه حكمفرمايى اين فرشته در چشم پيامبر بزرگ جلوه مى كند.
    جبرئيل چون اين را مى بيند فرياد مى زند:
    برخيز !
    اينجاست كه اين فرشته به احترام پيامبر بر مى خيزد و مى ايستد .[45]
    آن طرف را نگاه كن !
    يك منبر از نور !
    يك نفر بر بالاى آن نشسته است و ديگر فرشتگان چشم به او دوخته اند.
    پيامبر از جبرئيل سؤال مى كند كه او چه كسى مى باشد.
    جبرئيل پاسخ مى دهد:
    اى پيامبر خودت مى توانى نزديك بروى و او را ببينى !
    پيامبر به سوى آن جمع حركت مى كند.
    آيا موافقى من و تو هم به آنجا برويم.
    پيامبر نزديك مى شود.
    اما او چه مى بيند؟
    حضرت على(عليه السلام) را مى بيند كه بالاى منبر نشسته است !
    پيامبر خطاب به جبرئيل مى كند:
    اى جبرئيل !
    برادرم على، زودتر از من به آسمان چهارم آمده است؟
    جبرئيل عرضه مى دارد:
    اين كه على(عليه السلام) نيست !
    اين فرشته اى است كه به شكل حضرت على(عليه السلام) مى باشد !
    اى پيامبر، فرشتگان اين آسمان، آرزوى ديدار حضرت على(عليه السلام) را داشتند و براى همين به خداوند عرضه داشتند:
    بار خدايا، چگونه است كه انسان ها هر صبح و شام على(عليه السلام) را ببينند و ما از ديدن او محروم باشيم؟
    پس خداوند اين فرشته را از نور حضرت على(عليه السلام)، و به شكل او آفريد !
    و هر روز هفتاد هزار فرشته او را زيارت مى كنند.[46]
    پيامبر به آسمان پنجم مى رود... او از آسمان ششم نيز مى گذرد و وارد آسمان هفتم مى شود.
    درياهايى از نور را مى بينى كه چگونه چشمها را خيره مى كند.[47]
    فرشته اى از عرش الهى به آسمان هفتم مى آيد.
    او براى اولين بار است كه به آسمان هفتم نازل مى شود.
    او آمده است تا مؤذن پيامبر باشد.
    الله اكبر الله اكبر... اذان كه تمام مى شود، صف هاى نماز فرشتگان بسته مى شود. جبرئيل مى گويد:
    نماز را آغاز كن كه پشت سر تو آن قدر فرشتگان صف بسته اند كه عدد آنها را فقط خدا مى داند.[48]
    پيامبر به او مى فرمايد:
    من بر تو هم مقدم شوم؟
    جبرئيل پاسخ مى دهد:
    خدا پيامبرانش را بر همه فرشتگان برترى داده است و به تو مقامى مخصوص عنايت كرده است.[49]
    و نماز به امامت پيامبر برگزار مى گردد.[50]
    پيامبر به سير خود در آسمان هفتم ادامه مى دهد.
    همه فرشتگان به پيامبر عرضه مى دارند:
    اى محمد، حجامت كن و أمّت خويش را به حجامت دستور ده.[51]
    من خيلى روى اين موضوع فكر كردم !
    مگر فرشتگان در اين حجامت چه خير و بركتى را مى بينند كه در چنين شب مهمى، پيامبر را به آن توصيه مى كنند.
    من از جامعه پزشكى مى خواهم كه در اين قسمت، توجّه بيشترى داشته باشند و با تحقيقات خود پرده ازاين راز مهم بردارند !
    اكنون پيامبر مى خواهد به سوى عرش خدا صعود كند...
    خداوند دستور مى دهد تا دو نهر براى پيامبر در آسمان هفتم جارى شود.
    نهر كوثر و نهر رحمت !
    اين دو نهر از ميان درّ و ياقوت مى گذرند و چقدر خوشبو هستند.[52]
    پيامبر از نهر كوثر مقدارى مى آشامد، آبى شيرين تر از عسل !
    و آنگاه در نهر رحمت، غسل مى كند.[53]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب قصه معراج نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن