کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هشت

      فصل هشت


    امروز چهارشنبه اوّل ماه محرّم است و ما در دل بيابان ها پيش مى رويم.
    سربازان حُرّ خسته شده اند. آنها به يكديگر مى گويند: "تا كى بايد در اين بيابان ها سرگردان باشيم؟ چرا حرّ، كار را يكسره نمى كند؟ چرا ما را اين طور معطّل خود كرده است؟ ما با يك حمله مى توانيم حسين و ياران او را به قتل برسانيم".
    خرابه هايى به چشم مى خورد. اين جا قصر بنى مقاتِل نام دارد. اين خرابه اى كه مى بينى روزگارى قصرى باشكوه بوده است. به دستور امام در اين جا منزل مى كنيم. لشكر حُرّ هم مانند ما متوقّف مى شود.
    آنجا را نگاه كن! خيمه اى برافراشته شده و اسبى كنار خيمه ايستاده و نيزه اى بر زمين استوار است. آن خيمه از آن كيست؟
    خبر مى آيد كه صاحب اين خيمه عُبَيْد الله جُعْفى است. او از شجاعان و پهلوانان عرب است، طورى كه تنها نام او لرزه بر اندام همه مى اندازد.
    پهلوان كوفه اين جا چه مى كند؟ او از كوفه بيرون آمده است تا مبادا ابن زياد از او بخواهد كه در لشكر او حضور پيدا كند.[65]
    امام يكى از ياران خود را نزد پهلوان مى فرستد تا به او خبر دهد كه امام حسين(عليه السلام)مى خواهد تو را ببيند. پيك امام نزد او مى رود و مى گويد:
    ــ سلام بر پهلوان كوفه! امام حسين(عليه السلام) تو را به حضور خود طلبيده است.
    ــ سلام بر شما! حسين از من چه مى خواهد؟
    ــ مى خواهد كه او را يارى كنى.
    ــ سلام مرا به او برسان و بگو كه من از كوفه بيرون آمدم تا در ميان جمع دشمنانش نباشم. من با حسين دشمن نيستم و البته قصد همراهى او را نيز ندارم. من از فتنه كوفه خود را كنار كشيده ام.[66]
    فرستاده امام برمى گردد و پيام او را مى رساند. امام با شنيدن پيام از جا برمى خيزد و به سوى خيمه او مى رود.
    پهلوان كوفه به استقبال امام مى آيد. او كودكانى را كه دور امام پروانهوار حركت مى كردند، مى بيند و دلش منقلب مى شود. گوش كن! اكنون امام با او سخن مى گويد:
    ــ تو مى دانى كه كوفيان براى من نامه نوشته اند و مرا دعوت كرده اند تا به كوفه بروم امّا اكنون پيمان شكسته اند. آيا نمى خواهى كارى كنى كه خدا تمام گناهان تو را ببخشد؟
    ــ من گناهان زيادى انجام داده ام. چگونه ممكن است خدا گناهان مرا ببخشد؟
    ــ با يارى كردن من.
    ــ به خدا مى دانم هر كس تو را يارى كند روز قيامت خوشبخت خواهد بود، امّا من يك نفر هستم و نمى توانم كارى براى تو بكنم. تمام كوفه به جنگ تو مى آيند. حال من با تو باشم يا نباشم، فرقى به حال شما نمى كند. تعداد دشمنان شما بسيار زياد است. من آماده مرگ نيستم و نمى توانم همراه شما بيايم. ولى اين اسب من از آن شما باشد. يك شمشير قيمتى نيز، دارم آن هم از آن شما...
    ــ من يارى خودت را خواستم نه اسب و شمشيرت را. اكنون كه ياريم نمى كنى از اين جا دور شو تا صداى مظلوميّت مرا نشنوى. چرا كه اگر صدايم را بشنوى و ياريم نكنى، جايگاهت دوزخ خواهد بود.[67]
    چه شد كه اين پهلوان پيشنهاد يارى امام را قبول نكرد. او با خود فكر كرد كه اگر من به يارى امام حسين(عليه السلام) بشتابم فايده اى براى او ندارد. من ياريش بكنم يا نكنم، فرقى نمى كند و اهل كوفه او را شهيد مى كنند، ولى امام حسين(عليه السلام) از او خواست تا وظيفه گرا باشد. يعنى ببيند كه الآن وظيفه او چيست؟ آيا نبايد به قدر توان از حق دفاع كرد؟ ببين كه وظيفه امروز تو چيست و آن را انجام بده، حال چه به نتيجه مطلوب برسى، چه نرسى. اين درس مهمّى است كه امام حسين(عليه السلام) به همه تاريخ داد.
    در مقابل گناه و فساد سكوت نكن! اگر در جامعه هزاران فساد و گناه است، بى خيال نشو و نگو من كارى نمى توانم بكنم. اگر مى توانى با يك زشتى و پليدى مقابله كنى اين كار را بكن.
    * * *
    امام دستور مى دهد تا مشك ها را پر از آب كنيم و حركت كنيم.
    خيمه ها جمع مى شود و همه آماده حركت مى شوند. ساعتى مى گذرد. امام بر اسب خويش سوار است و لحظه اى خواب بر چشم او غلبه مى كند و چون چشم مى گشايد، اين آيه را مى خواند: ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون).
    على اكبر جلو مى رود و مى گويد:
    ــ پدر جان! چه شده است؟
    ــ عزيزم، لحظه اى خواب چشم مرا ربود. در خواب، سوارى را ديدم كه مى گفت: "اين كاروان منزل به منزل مى رود و مرگ هم به دنبال آنهاست". پسرم! اين خبر مرگ است كه به ما داده شده است.[68]
    ــ پدر جان! مگر ما بر حق نيستيم؟
    ــ آرى! سوگند به خدايى كه همه به سوى او مى روند ما بر حق هستيم.
    ــ اگر چنين است ما از مرگ نمى ترسيم، چرا كه راه ما حق است.[69]
    چه خوب پاسخ دادى اى على اكبر! سخن تو آرامش را به قلب پدر هديه كرد. پدر تو را نگاه مى كند و در چشمانش رضايت و عشق موج مى زند.
    ــ پسرم، خداوند تو را خير دهد.
    كاروان حركت مى كند. منزلگاه بعدى ما كربلاست.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸: از كتاب راه آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن