کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نه

      فصل نه


    همه دوستان و آشنايان گرد من جمع شده اند و براى من گريه مى كنند!
    جنازه مرا براى غسل و كفن مى برند و بعد از آن مرا داخل تابوتى مى گذارند و تشييع جنازه شروع مى شود.
    يكى فرياد مى زند بلند بگو: "لا اله الا الله".
    همه با هم اين ذكر را مى گويند و آرام آرام مرا به سوى قبر مى برند.
    از شما چه پنهان ترس عجيبى تمام وجودم را فرا گرفته است!
    آخر چگونه دلشان مى آيد كه مرا داخل اين قبر تنگ و تاريك قرار دهند و بر روى من خاك بريزند!
    هر چه التماس مى كنم، كسى صداى مرا نمى شنود!
    در نزديكى هاى قبر، سه بار تابوت مرا به زمين مى گذارند و بعد بلند مى كنند و كنار قبر مى گذارند.
    اكنون صدايى به گوشم مى خورد و بر وحشتم افزوده مى شود، گويا فقط من اين صدا را مى شنوم و كسى ديگر اين صدا را نمى شنود!
    اين صدا صداى قبر من است كه فرياد مى زند: "من خانه تاريكى ام، من خانه وحشتم".[16]
    يك نفر وارد قبر مى شود و جنازه مرا مى گيرد و داخل قبر مى گذارد!
    بعد از لحظاتى سنگ هاى لحد را روى من مى چينند!
    وقتى آخرين سنگ را مى گذارند، قبر من تاريك تاريك مى شود!
    خدايا من در اين تاريكى چه كنم؟ صداى ريختن خاك را بر روى قبرم مى شنوم.
    بعد از لحظاتى سر و صداها تمام مى شود و هر كسى به خانه خود مى رود، حتّى صميمى ترين دوستانم مرا در دل خاك، تنهاى تنها رها مى كنند و مى روند!
    در اين ميان در سمت راست قبرم درى از نور گشوده مى شود!
    يك جوان زيبارو، وارد قبرم مى شود و به من سلام مى كند.
    تا نگاهم به اين جوان مى خورد، غم و غصّه ها از دلم مى رود!
    او در حالى كه لبخند به لب دارد به من سلام مى كند.
    نمى دانم در اين سلام چه بود كه چنين در دل من اثر كرد و مرا آرام نمود، آرى نفس او نفس خدايى بود كه اين چنين باعث آرامش قلب من شد.
    دوست من! آيا شما اين جوان را مى شناسيد؟ خوب است كه از خود او سوال كنم: تو كيستى كه با مهربانى با من برخورد كردى؟
    آن جوان زيبا، رو به من مى كند و مى گويد: "يادت هست در دنيا، برادران مؤمن خود را شاد نمودى! من همان شادمانى اى هستم كه در دل آن مؤمنان، ايجاد كردى! من آمده ام تا در اين لحظه تنهايى و غربت مونس تو باشم. آمده ام تا در موقع سؤال و جواب نكير و منكر، تو را يارى كنم تا تو بتوانى به خوبى به سؤال هاى آنها جواب بدهى. آن موقعى كه سر از قبر بردارى و وارد صحراى قيامت شوى همه جا همراه تو خواهم بود و تو را يارى خواهم كرد تا آنجا كه از پل صراط بگذرى و وارد بهشت شوى".
    اين جا بود كه من خدا را شكر كردم و با خيال راحت منتظر آمدن نكير و منكر شدم و ديگر هيچ ترسى نداشتم، چرا كه اين جوان زيبا، در كنار من مايه قوّت قلبم بود.
    دوست من! اين داستانى كه براى شما نقل كردم برگرفته از حديث امام صادق(عليه السلام) مى باشد.[17]
    بيا تا زنده هستيم و فرصت داريم به كمك دوستان مؤمن خود بشتابيم; مشكل آنها را برطرف ساخته، سعى كنيم تا شادمانى را به آنان هديه كنيم، باشد كه در داخل قبر، همان جوان زيبا، شادى و آرامش را به ما ارزانى بدارد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹: از كتاب راز خوشنودى خدا نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن