کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    از تو مى خواهم با من مهربان باشى آن لحظه اى كه مرگ به سراغم آمده باشد و دوستان و عزيزانم بر من گريه كنند!
    آن لحظه اى كه مرا در تابوت بنهند و به سوى قبر ببرند، من خيلى به مهربانى تو محتاجم.
    چرا كه تو خود مى دانى آن لحظه ها، هنگام بى كسى من است.
    اميدم فقط به تو است كه دستم را بگيرى و غم از دلم بزدايى.[1]
    اگر تو مرا بپذيرى، ديگر از دورى همه، غمى به دل نخواهم داشت.
    اى كسى كه سخن بندگان خود را مى شنوى و اميدشان را نااميد نمى كنى![2]


    خداى من !

    اگر عمر مرا هزاران سال قرار دهى و من هم در تمام عمر به عبادت تو مشغول شوم، نمى توانم شكر يكى از نعمت هايى كه به من داده اى، بجاى آورم!
    به خودت قسم، من مى دانم كه نمى توانم آن همه نعمت هاى خوب تو را شكرگزارى كنم![3]
    به راستى كه بندگان خوب تو هم مثل من از شكر تو ناتوانند.
    امّا دلم به اين خوش است كه در مقابل اين همه نعمت هاى تو اعتراف كنم كه از شكر تو عاجز و ناتوانم!
    من اين احساس ناتوانى را به پيشگاهت هديه مى كنم.
    شايد كه قبول كنى![4]



    خداى من !

    تو خود مى دانى كه اگر من معصيت كردم، شرمنده تو هستم.
    چه كنم، شيطان وسوسه ام كرد و فريبم داد.
    چون شيطان خودش از تو دور شده بود، مى خواست مرا هم از تو دور كند.
    امّا خودت خوب مى دانى، من طاقت دورى تو را ندارم.
    من بدون تو نمى توانم زنده بمانم!
    من به عشق و مهربانى تو زنده هستم.
    پس بر من رحم كن و توبه ام را بپذير چرا كه مى دانم تو توبه كنندگان را بسيار دوست دارى!
    اكنون كه به درگاهت آمده ام، به بخشش بى انتهايت اميد بسته ام.
    اى بهترين بخشنده ها![5]




    خداى من !

    تو كه مى دانى من لحظه اى در ايمان به تو شك نكرده ام و هرگز گرد شرك و كفر نرفته ام!
    امّا گاه هواى نفس فريبم داد و به گناه آلوده شدم.
    تو كه از قلبم آگاه بوده و هستى، خوب مى دانى.
    آرى، گناه من يك هوس سياه بود ولى به معناى قهر كردن با تو نبود.
    تو خود مى دانى همان لحظه گناه هم نمى خواستم با تو دشمنى كنم!
    اكنون از كرده خويش پشيمانم و به درگاه تو رو كرده ام.
    پس گناهم ببخشاى كه من محتاج بخشش توام![6]




    خداى من !

    ديشب خيلى دلم هواى تو را كرده بود و مى خواستم با تو سخن بگويم ودرد دل كنم امّا به ياد گناهان خويش افتادم، شرمنده رويت شدم و سكوت كردم.
    راستش از تو خجالت كشيدم.
    امّا وقتى به تپش هاى قلب خويش گوش فرادادم، دوباره متوجّه لطف تو شدم!
    اين قلب من به عشق تو مى تپيد!
    زيرا تو مرا عاشق زيبايى هايت نموده اى، و من ديگر نمى توانم دوستت نداشته باشم!
    آن خجالت گناه در پرتو عشق تو رنگ باخت و بار ديگر صدايت زدم.
    اى خداى قلب من، دوستت دارم![7]




    خداى من !

    اگر مى دانستم كه عذاب كردن براى تو فايده اى دارد، از تو مى خواستم تا به من صبرى عنايت كنى تا عذاب تو را تحمّل كنم!
    امّا چه كنم كه مى دانم اگر همه مردم نافرمانى تو كنند به تو هيچ ضررى نمى رسانند.
    حال كه مى دانم معصيت و گناهم به تو هيچ ضررى نمى رساند;
    اكنون كه مى دانم حتّى كارهاى خوب من هم براى تو هيچ فايده اى ندارد;
    از تو مى خواهم كه گناهم را ببخشايى و مرا از عذاب خود نجات دهى.
    اى كسى كه قبل از من هم گنهكاران زيادى را بخشيده اى!
    اى مهربان ترين مهربانان![8]




    خداى من !

    فرداى قيامت كه مرا بار ديگر زنده كنى و براى حسابرسى صدايم بزنى به خودت قسم!
    اگر گناهانم را برايم بشمارى، من هم بخشش و مهربانى هايت را برايت مى شمارم!
    اگر خطاهايم را به رخم بكشى، من هم آقايى و بزرگى تو را به رخت خواهم كشيد!
    باور كن كه هيچ گاه مهربانى هايى كه به من نمودى فراموش نمى كنم!
    شايد يك بار ديگر با مهربانى به من نگاه كنى.
    و آن گاه خوشا به حال من![9]





    خداى من !

    همه دنبال اين هستند كه عزيز و بزرگ شوند و من هر چه فكر مى كنم مى بينم كه عزّتى بالاتر از اين نيست كه بنده خدايى چون تو هستم.
    به راستى كه عزّت دنيا و آخرت در بندگى تو است.
    به خودت قسم، براى من همين بس كه خدايى چون تو بزرگوار و مهربان دارم.
    وقتى مى بينم خدايى، چون تو دارم به خود مى بالم و دلشادم.
    تو همان گونه هستى كه من دوست دارم!
    پس مرا هم آن گونه قرار ده كه خود دوست دارى.
    تا همواره از بندگان خوب تو باشم.[10]




    خداى من !

    چون به ياد گناهانم مى افتم، ديگر نمى توانم با تو سخن بگويم و تو را صدا بزنم!
    امّا همان لحظه است كه اميد به تو نجاتم مى دهد[11]
    و مرا به گدايى درِ خانه ات راهنمايى مى كند!
    آرى، خوب مى دانم تو هستى كه پيك اميد را براى قلب من مى فرستى تا مبادا در نااميدى تباه شوم.
    اكنون كه مرا به لطف خويش اميدوار كرده اى، اميدم را نااميد مكن.
    چرا كه از همه كس نااميد شده ام و به تو دل بسته ام.[12]
    اكنون كه تو اميد را به من ياد داده اى پس ترس و وحشت را از دلم بزداى و آرامش را بر من ارزانى دار.[13]






نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب خداى قلب من نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن