کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    از جاى خود بلند مى شوم به سوى پنجره اتاقم مى روم ، نگاهم به گلدسته هاى حرم پيامبر خيره مى ماند .
    ساعت، يازده شب را نشان مى دهد . اينجا مدينه است ، شهر پيامبر و من به مهمانى پدر مهربانى ها آمده ام .
    وقتى در مدينه هستى بهترين لحظه هاى زندگى را تجربه مى كنى ، زيرا كه تو در آغوش نور هستى .
    و صداى تو را مى شنوم كه به من مى گويى : اينجا چه مى كنى ؟ برخيز و به سوى درياى نور برو !
    حق با تو است ، من بايد از هتل بيرون بروم و خود را به حرم پيامبر برسانم .
    خوب است بروم غسل زيارت بكنم .
    سريع غسل مى كنم و ليوان چاى را مى نوشم و از اتاق خارج مى شوم .
    هيچ كس در راهرو هتل نيست، به سمت آسانسور مى روم .
    به طبقه همكف مى رسم و كليد اتاق را به پذيرش هتل تحويل مى دهم .
    به سوى در خروجى مى روم ، مى بينم يك گروه بيست نفره از دوستانم وارد هتل مى شوند ، دست هاى آنها از انواع و اقسام جنس هاى مختلف پر است .
    آنها از بازار مى آيند ، به آنها كه مى رسم سلام مى كنم و آنها جواب مى دهند و رد مى شوند .
    از هتل بيرون مى روم ، اينجا پر از مغازه است و من براى رسيدن به حرم ، بايد از كنار اين مغازه ها عبور كنم .
    قدم هاى خود را آرام و آهسته برمى دارم و به سوى حرم نور مى روم .
    گنبد سبزِ حرم پيامبر نمايان مى شود :
    السّلام عليك يا رسول الله !
    خدايا ! چگونه شكر نعمت هاى تو را بنمايم كه به من توفيق دادى زائر مدينه باشم .
    آرام آرام مى آيم و به حرم پيامبر وارد مى شوم ، به سوى ضريح مى روم ، سلام مى دهم و راز دل خويش را مى گويم .
    بعد براى خواندن نماز زيارت به گوشه اى از مسجد مى روم . . .
    اكنون دلم هواى ديدار با چهار امام بقيع كرده است ، من مى خواهم به سوى قبرستان بقيع بروم .
    آيا تو هم همراه من مى آيى ؟
    آيا مى دانى قبرستان بقيع ، كدام طرف است ؟
    نگاه كن !
    مدينه در اين وقتِ شب، غرق نور است ، امّا تو بايد به دنبال يك جاى تاريك بگردى !
    حتماً سؤال مى كنى چرا به دنبال تاريكى باشم ؟
    آخر قبرستان بقيع ، هيچ شمع و چراغى ندارد .
    الآن ، ايوانِ بالاى قبرستان بسته است ، و ما بايد مقدارى راه برويم تا به پنجره هاى پشت بقيع برسيم .
    اينجا بقيع است ، قبر مطهّر چهار امام در اينجاست !
    نگاه تو به تاريكى و غربت بقيع خيره مى ماند و اشكت جارى مى شود ، غربت و مظلوميّت عزيزان خدا ، دل تو را به درد آورده است . . .
    بيا به سوى حرم پيامبر باز گرديم ، لحظاتى در صحن حرم بنشينيم ، آنجايى كه روزگارى ، كوچه بنى هاشم بوده است .
    ساعت، يك نيمه شب را نشان مى دهد . در گوشه و كنار ، برادران و خواهران ايرانى نشسته اند و هر كسى براى خود خلوتى دارد .
    در اين ميان ، يك جوان عرب در حالى كه چند كتاب در دست دارد نزديك مى شود .
    او در حالى كه لبخندى به لب دارد و به نزد جوانان ايرانى مى رود به آنها يك كتاب هديه مى دهد .
    براى من جالب است كه در اين وقت شب ، يك نفر به فكر فرهنگِ مطالعه مى باشد .
    من و تو منتظر هستيم تا يك كتاب هم به ما بدهد .
    امّا او وقتى ما را مى بيند از كنار ما رد مى شود و به ما كتاب نمى دهد .
    حس كنجكاوى مرا از جاى خود بلند مى كند و به سوى اوّلين ايرانى مى روم كه در نزديك من نشسته است و كتاب در دست او مى باشد ، او يك برادر دانشجو است :
    ــ سلام ، برادر ! زيارت شما قبول باشد .
    ــ سلام ، ممنونم ، زيارت شما هم قبول باشد .
    ــ ديدم كتابى به شما داده شد ، مگر شما مى توانيد كتاب هاى عربى را مطالعه كنيد ؟
    ــ نه .
    ــ پس كتاب عربى براى شما چه فائده اى دارد ؟!
    ــ او به ما يك كتاب فارسى داد .
    ــ آيا مى شود آن كتاب را ببينم ؟
    او كتاب را به من مى دهد.
    اسم كتاب " عجيب ترين دروغ تاريخ " است كه آقاى "عثمان خميس" آن را نوشته و به زبان فارسى ترجمه شده است.
    به مقدمه كتاب ، نگاهى مى كنم و متوجه مى شوم كه اين كتاب ، تولّد امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) را دروغ مى داند .
    من ديگر صلاح نمى بينم كه اين برادر را معطّل كنم ، كتاب را مى بندم و به او تحويل مى دهم .
    خيلى دلم مى خواست من هم يك نسخه از اين كتاب را داشته باشم .
    شايد تو بگويى خوب از اين برادر تقاضا كن تا اين كتاب را به تو بدهد .
    امّا من هرگز اين كار را نمى كنم .
    حتماً مى گويى : چرا ؟
    آخر ببين اين دانشجو نمى داند كه من نويسنده هستم و مى خواهم اين كتاب را بخوانم و آن را جواب بدهم .
    او خيال خواهد كرد من مى خواهم اين كتاب را از او بگيرم تا او اين كتاب را مطالعه نكند .
    به ما ياد داده اند كه همواره سخن هاى ديگران را بشنويم و بهترين آنها را انتخاب كنيم .
    اگر من در اينجا، اين كتاب را از اين جوان بگيرم او خيال خواهد كرد كه ما در مقابل سنى ها كم آورده ايم .
    شنيده ام كه وقتى سنى ها ، كتابى را به جوانان ما مى دهند به آنها مى گويند كه اين كتاب را به روحانى خود ندهيد .
    دوست من !
    ديگر دير وقت شده است ، فردا آخرين روزى است كه ما در مدينه هستم ، ما بايد فردا عصر به سوى مكّه حركت كنيم .
    صبح زود به مسجد پيامبر مى آيم و نماز جماعت را خوانده و براى آخرين بار به داخل قبرستان بقيع مى روم .
    در آنجا به هر كدام از دوستان خود كه مرا مى شناسند مى رسم از آنها در مورد كتابى كه ديشب ديده بودم، سؤال مى كنم ، امّا آنها در جواب مى گويند كه ما چنين كتابى را نديده ايم .
    بعد از اين كه به مكّه سفر كرده و اعمال عمره را انجام دادم به ايران برمى گردم.
    يك ماه بعد، غروب روز پنج شنبه است و من براى خواندن نماز مغرب به مسجد جمكران آمده ام .
    جمعيّت زيادى به عشق امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) در اين مسجد جمع شده اند .
    من نماز خود را مى خوانم و از مسجد بيرون مى آيم تا به خانه برگردم . گويا كسى مرا صدا مى زند: " حاج آقاى خداميان ! " .
    يكى از دوستان همشهريم را مى بينم ، او معلّم است و همراه با شاگردانش به اينجا آمده است .
    مدّت زيادى است كه او را نديده ام ، از ديدار او بسيار خوشحال مى شوم . او به من مى گويد :
    ــ امسال خدا توفيق داد كه من به مكّه سفر كنم .
    ــ خدا از شما قبول كند .
    ــ من در اين سفر به مدرسه هاى مدينه و مكّه سر زدم و مقدارى از كتاب هاى درسى همراه با چند كتاب ديگر را با خود آورده ام ، مى خواستم شما اين كتاب ها را ببينيد .
    ــ اگر اين كتاب ها را برايم بفرستيد خيلى ممنون مى شوم .
    من آدرس منزل را به او مى دهم و با او خداحافظى مى كنم .
    يك هفته بعد، زنگ در خانه زده مى شود ، به درِ خانه مى روم ، مأمور اداره پست ، يك بسته برايم آورده است ، آن را تحويل گرفته ، به داخل منزل بر مى گردم .
    بسته را باز مى كنم ، اينها كتاب هايى است كه دوستم برايم فرستاده است .
    چشمم به كتاب " عجيب ترين دروغ تاريخ " مى افتد ، همان كتابى كه آن شب در مدينه ديده بودم .
    من چقدر زود به آرزوى خود رسيده ام !


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب حقيقت دوازدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن