من مى خواهم به شهر موصل بروم . حتماً مى پرسى كه چرا هوس سفر به آن شهر را كرده ام ؟
من شنيده ام دانشمند بزرگى در آن شهر زندگى مى كند، او مى تواند به ما كمك بزرگى بنمايد تا بتوانيم حقيقت را كشف كنيم .
من تصميم گرفته ام كه به اين سفر دور بروم تا از او در مورد ولادت امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) سؤال كنم .
شايد بگويى مگر در ايران خودمان ، استاد و دانشمند قحطى بود كه مى خواهى به عراق بروى ؟
امّا من برايت گفتم كه بايد دانشمندى پيدا كنيم كه شيعه نباشد ، دانشمندى كه از اهل تسنن باشد و ولادت فرزند امام عسكرى(عليه السلام) را قبول داشته باشد .
من مى خواهم به ديدار يك تاريخ دان بروم .
آفرين برتو ، مى بينم كه آماده حركت شده اى .
نمى دانم نام پر آوازه اين مورّخ بزرگ را شنيده اى يا نه ؟
اصلا مى دانى اين مرد كيست ؟
او ابن اثير است كه در سال 555 هجرى قمرى ، متولّد شده و در شهر موصل زندگى مى كند .
[9] مى دانستم كه تو براى يافتن حقيقت ، حاضر هستى هر سختى را تحمّل كنى .
خوشبختانه ما نياز به گذرنامه و ويزا نداريم ، زيرا من و تو ، اكنون در قرن ششم هجرى هستيم و مى توانيم به راحتى به عراق برويم . ما سوار بر اسب خود مى شويم و به سوى عراق به پيش مى تازيم .
روزها مى گذرد و من و تو در راه هستيم . . .
نگاه كن !
اين دروازه هاى شهر موصل است ، وارد شهر مى شويم ، خدا را شكر كه به سلامت رسيديم .
دوست خوبم ! مى دانى كه مردم اين شهر همه سنى هستند و تو بايد به مقدّسات آنها احترام بگذارى ، مبادا چيزى بر زبان بياورى كه برادران اهل سنت ما ناراحت بشوند .
ما وارد شهر مى شويم ، چه شهر بزرگ و آبادى !
به راستى درست گفته اند كه موصل ، دروازه كشور عراق است .
[10] راستى ، من شنيده ام كه قبر جرجيس(عليه السلام) در اين شهر است ، همان پيامبرى كه دشمنان خدا ، او را شهيد كرده و بدنش را در آتش سوزاندند .
امّا خدا بار ديگر او را زنده خواهد كرد تا فرياد بلندِ خداپرستى خاموش نشود .
آرى ، ما بايد همواره از كسانى كه در راه خداپرستى فداكارى كردند با بزرگى و احترام ياد كنيم .
من از مردم اين شهر مى پرسم كه قبر جرجيس(عليه السلام) كجاست ؟
آنها ما را به وسط شهر راهنمايى مى كنند ، آنجا قبر پيامبر خداست .
[11] ما به آن سو مى رويم و آن دوست خوب خدا را زيارت مى كنيم .
اكنون ما بايد به دار الحديث برويم و با ابن اثير ملاقات كنيم .
[12] لازم است توضيح دهم كه دار الحديث جايى شبيه دانشگاه است كه جوانان در آنجا به تحصيل علوم دينى مشغول هستند .
معمولا در شهرهاى مهم ، چنين مراكزى ساخته مى شود و استادان بزرگ در آنجا به تدريس مى پردازند .
اينجا دار الحديث موصل است ، ما سراغ ابن اثير را مى گيريم .
مكانى را كه او مشغول درس است به ما نشان مى دهند و ما به آنجا مى رويم .
همسفر خوبم !
بايد صبر كنيم تا درس او تمام شود .
بعد از درس من پيش او مى روم و سلام كرده و خود را معرّفى مى كنم .
او با نهايت تواضع جواب سلام مرا مى دهد و خيلى مرا احترام مى كند .
[13] وقتى مى فهمد ما از ايران آمده ايم خيلى تعجّب مى كند ، آخر چگونه شده است كه ما اين همه راه را براى ديدن او آمده ايم .
او از ما مى خواهد تا به خانه او برويم .
و ما هم كه در اين شهر آشنايى نداريم قبول مى كنيم ، البته براى ما مهم اين است كه از فرصت استفاده بيشترى كنيم و از اين استاد بهره بيشترى ببريم .
به سوى خانه استاد مى رويم و وارد اتاقش مى شويم .
اتاق پر از كتاب هاى خطى و قديمى است ، در گوشه اى از اتاق هم كتاب هايى است كه خود استاد نوشته است .
يكى از اين كتاب ها ، كتاب " الكامل " مى باشد كه در دوازده جلد است ، استاد در اين كتاب ، حوادث تاريخى را شرح مى دهد ، استاد زحمت زيادى در نوشتن اين كتاب كشيده است .
آيا شما مى دانيد چگونه مى توان يك نويسنده را خوشحال كرد ؟
وقتى شما از يك نويسنده مى خواهيد تا در مورد كتابش براى شما سخن بگويد او را بسيار خوشحال مى كنيد .
من رو به استاد مى كنم و مى پرسم :
ــ چه شد كه شما كتاب تاريخى نوشتيد ؟
ــ من از جوانى به تاريخ علاقه زيادى داشتم و به مطالعه در زمينه تاريخ پرداختم و به سفرهاى متعددى رفتم .
ــ آيا مى شود به سفرهاى علمى خود اشاره كنيد ؟
ــ بله ، من چند بار به بغداد سفر كردم ، همچنين به حلب ، دمشق و فلسطين رفتم و خدمت دانشمندان بزرگ ، شاگردى كردم .
[14] ــ هدف شما از نوشتن كتاب " الكامل " چه بوده است ؟
ــ من همه كتاب هايى را كه در زمينه حوادث تاريخى نوشته شده است مطالعه كردم و متوجّه شدم كه در اين كتاب ها دو اشكال اساسى وجود دارد و به همين دليل ، تصميم گرفتم تا خودم يك دوره تاريخ بنويسم و اين اشكال ها را بر طرف كنم .
ــ آيا مى شود در مورد اين اشكال ها توضيح بدهيد ؟
ــ اشكال اوّل اينكه من متوجه شدم نويسندگان ، وقتى به حادثه اى مى رسيدند كه در زمان خودشان مشهور بوده است آن را در كتاب خود ذكر نمى كردند ، يعنى آنها خيال مى كردند كه اين مسأله آن قدر مشهور است كه لازم نيست در كتاب آنها بيايد ، در حالى كه يك نويسنده بايد صدها سال بعد از خود را هم در نظر داشته باشد و همه حوادث مهم را ذكر كند .
[15] ــ اين نكته بسيار دقيقى است كه شما به آن توجه پيدا كرده ايد .
ــ امّا اشكال دوّم اينكه نويسندگان هر مطلبى را شنيده اند در كتاب خود آورده اند و در مورد آن فكر نكرده اند ، خدا به ما عقل داده است تا در مورد آنچه مى شنويم فكر كنيم ، ما نبايد خرافات و دروغ ها را در كتاب خود بنويسيم .
[16] همسفرم خوبم! من از شنيدن اين ديدگاه بسيار خوشحال مى شوم و اين روحيّه عقل گرايى را تحسين مى كنم .
به راستى چقدر خوب بود كه همه نويسندگان از چنين روحيّه اى برخوردار بودند .
در اينجا ، استاد رو به من مى كند و مى پرسد :
ــ آيا مى خواهى يك نمونه از خرافاتى را كه در كتاب ها آمده است برايتان ذكر كنم ؟
ــ آرى ، خيلى خوشحال مى شوم .
ــ در يكى از كتاب هاى تاريخى از قول پيامبر نقل شده است : " ماه و خورشيد بر روى دو گاو قرار گرفته اند و هر گاه كه ماه و خورشيد از روى اين گاوها سقوط كنند ، خورشيد گرفتگى و يا ماه گرفتگى روى مى دهد " ، اين مطلب با عقل منافات دارد و هرگز پيامبر چنين سخنى نگفته است ، بلكه افرادى اين حديث را جعل كرده اند .
[17] ــ خود پيامبر هم فرموده اند كه عدّه اى به دروغ ، سخنانى را به او نسبت خواهند داد .
ــ به هر حال ، من هرگاه مطلبى را در جايى خواندم و يا شنيدم ، در مورد آن فكر كردم و اگر آن را موافق عقل يافتم ، در كتاب خود آن را بيان نمودم .
ــ خيلى خوشحال هستم كه با شما كه نويسنده اى عقل گرا هستيد آشنا شدم .
ــ من در كار خود به منابع و كتاب هايى مراجعه كردم كه به راستگويى نويسندگان آن ايمان داشتم ، براى همين ، من از هر كتابى كه به دستم مى رسيد استفاده نكردم بلكه فقط به كتاب هاى معتبر ، اكتفا كردم .
[18] اكنون مى فهمم كه چرا دانشمندان جهان اسلام اين قدر براى ديدگاه هاى استاد ، احترام قائل هستند ، او تاريخ نويسى است كه با نگاهى نقّادانه به حوادث تاريخى نگاه مى كند .
[19] اكنون ، من رو به استاد مى كنم و مى گويم :
ــ جناب استاد ! شما مى دانيد كه ما از راه دورى آمده ايم و هدف ما در اين سفر اين بوده است تا به يك حقيقت پى ببريم ، آيا مى توانم از شما سؤالى بكنم ؟
ــ شما از ايران ، اين همه راه را آمده ايد تا يك سؤال از من بپرسيد ؟ مگر در كشور ايران كسى پيدا نمى شد كه جواب شما را بدهد ؟
ــ شما در تاريخ تحقيق كرده ايد و عمر خود را در اين راه صرف كرده ايد و همه به ديدگاه شما احترام مى گذارند ، ضمن اينكه شما از علماى بزرگ اهل سنت هستيد و جواب شما براى من مهم است .
ــ بفرماييد ، سؤالتان را بپرسيد ؟
ــ آيا شما حسن عسكرى را مى شناسيد ؟ همان كسى كه شيعيان او را به عنوان امام يازدهم قبول دارند .
ــ آرى .
ــ سؤال مهم من اين است ، آيا حسن عسكرى ، فرزند پسرى هم داشته اند ؟
ــ چرا اين همه راه آمده اى ؟ تو مگر سوادِ عربى نداشتى ؟ اگر كتاب مرا مى خواندى به جواب مى رسيدى.
استاد از جاى خود بلند مى شود و جلد هفتم كتاب " الكامل " را باز مى كند و براى من مى خواند :
در اين سال 260 هجرى ، حسن عسكرى از دنيا رفت همان كسى كه شيعيان او را امام خود مى شمارند ، لازم به ذكر است كه او پدر همان كسى كه نامش محمّد است و شيعيان معتقد هستند كه بايد در انتظار او بود .
[20] من كتاب را از دست او مى گيرم و بار ديگر آن را با دقت مى خوانم ، بعد رو به استاد مى كنم و مى پرسم :
ــ استاد ! از اين سخن شما معلوم مى شود كه به امامت حسن عسكرى اعتقاد نداريد ؟
ــ آرى ، من سنى هستم و به امامت دوازده امام اعتقاد ندارم .
ــ پس چرا نام او را در كتاب خود آورده ايد ؟
ــ درست است كه من شيعه نيستم ، ولى حسن عسكرى را به عنوان يكى از نوادگان پيامبر قبول دارم ، او از نسل پيامبر است و چطور من ادعاى مسلمانى بكنم ، امّا فرزندان پيامبر خود را دوست نداشته باشم !
ــ استاد ! آيا شما قبول داريد كه حسن عسكرى ، فرزندى داشته است ؟
ــ آرى ، حسن عسكرى ، فرزند پسرى داشته كه نام آن پسر ، محمّد بوده است ، اين همان كسى است كه شما شيعيان مى گوييد او امام زمان است .
سخن به اينجا كه مى رسد من به فكر فرو مى روم ، ما در حضور يكى از بزرگترين مورخان جهان اسلام هستيم ، او بر اين اعتقاد است كه حسن عسكرى(عليه السلام)، فرزند پسرى داشته است .
درست است كه ما در بعضى از مسائل با هم اختلاف داريم ، امّا همين كه او در كتاب خود از فرزندِ حسن عسكرى اسم مى برد براى من بسيار جالب است .
من بار ديگر به فكر فرو مى روم ، ابن اثير ، تاريخ نويس بزرگى است كه مطالب كتاب خود را فقط از كتاب هاى معتبر مى نويسد .
او كسى است كه با خرافات مبارزه مى كند و به خواننده كتاب خود قول داده است كه فقط مطالب صحيح و معتبر را در كتاب خود بياورد .
اكنون مى بينم كه او در كتاب خود تصريح مى كند كه حسن عسكرى، فرزند پسرى به نام محمّد داشته است .
من مى دانم كه او به امامت فرزند حسن عسكرى معتقد نيست ولى ما براى اين ويژگى او ، اين همه راه را آمده ايم.
اگر ما مى خواستيم تاريخ نويسى پيدا كنيم كه شيعه باشد به شهر موصل نمى آمديم ، در همان ايران خودمان به نزد علماى شيعه مى رفتيم .
ما بايد رنج اين سفر را تحمل مى كرديم تا با ابن اثير كه از اهل سنت است آشنا مى شديم و از زبان او مى شنيديم كه حسن عسكرى ، فرزند پسرى داشته است .
اينجاست كه به ياد سخن عثمان خميس مى افتم ، يادت هست او در كتاب خود ، گفته بود : " همه فرقه ها . . .مى گويند كه بعد از حسن عسكرى ، فرزندى باقى نمانده است " .
[21] مگر ابن اثير از علماى بزرگ اهل سنت نيست ؟
مگر همه اهل سنت به كلام و سخن ابن اثير به ديده احترام نگاه نمى كنند ؟
پس چرا عثمان خميس ، اين حقيقت ها را مخفى مى كند ؟