کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نه

      فصل نه


    امروز دهم ماه ربيع الأوّل است. ابوطالب همراه با گروهى از زنان و مردان بنى هاشم به سوى خانه خديجه مى روند.[52]
    آيا محمّد(صلى الله عليه وآله) را مى بينى؟ او لباس زيبايى بر تن كرده و عطر خوشبويى زده است.
    وقتى آنها به در خانه خديجه مى رسند، خدمتگزارانِ خديجه به آنها خوش آمد مى گويند. آنها نيز خوشحالند.
    همه واردِ خانه مى شوند، و داخل اتاق پذيرايى مى نشينند، خديجه دستور مى دهد تا با انواع ميوه ها از مهمانان پذيرايى كنند. آن طرف مجلس عموى خديجه با چند نفر نشسته اند.
    اكنون ابوطالب شروع به سخن مى كند.
    روى سخن او با عموى خديجه است. گوش كن! او چقدر زيبا سخن مى گويد:
    ستايش خدايى كه ما را از نسل ابراهيم(عليه السلام) قرار داد. اين برادر زاده ام محمّد است كه خوب مى دانيد در پاكى و درستكارى، هيچ كس به پاى او نمى رسد.
    درست است كه دست او از مال دنيا كوتاه است; امّا مال دنيا به هيچ كس وفا نمى كند. محمّد جوانى است كه دين دارد و اين بهره اى بس بزرگ است!
    امروز محمّد مشتاقِ خديجه شده و خديجه هم شيفته اوست. همه مى دانيم كه خديجه به سخاوت و پاكدامنى مشهور است. ما به خواستگارى خديجه آمده ايم.[53]
    همه منتظر هستند تا عموى خديجه نظر خود را بدهد. ابوطالب به او رو مى كند و مى گويد:
    ــ نظر شما چيست؟
    ــ شما مى دانيد خديجه، سالار زنان عرب است و براى همين مهريّه او خيلى سنگين است.
    ــ مهريّه خديجه چقدر است؟
    ــ ما بيش از هزار سكه طلا مى خواهيم!
    سكوتى در مجلس حكم فرما مى شود. چه كسى مى تواند اين همه سكّه طلا فراهم كند، اگر همه دارايى ابوطالب و فاميل او را روى هم بگذارى به صد سكّه طلا نمى رسد.
    هيچ كس حرف نمى زند، شايد عموى خديجه عمداً اين مبلغ را گفته است تا عروسى سر نگيرد.[54]
    لحظاتى بين شكّ و ترديد مى گذرد...

    * * *


    ناگهان صدايى از پشت پرده به گوش مى رسد: اى ابوطالب! قبول كن! من اين مهريّه را مى دهم!
    اين خديجه است كه سكوت مجلس را شكسته است. او در واقع مى خواهد با عموى خود سخن بگويد:
    اى عمو! اگر مى خواهى مهريّه من زياد باشد و به همه بگويى كه مهريّه دختربرادرم از همه دخترهاى عرب زيادتر بود، اشكالى ندارد; امّا من همه اين مهريّه را از مالِ خودم مى دهم.
    آرى، خديجه اين مهريّه سنگين را از ثروت خودش مى دهد، تا به حال چه كسى چنين كرده است؟
    هيچ چيز نمى تواند مانع تصميم آسمانى خديجه شود. او نه تنها بيش از هزار سكّه طلا را به پاى محمّد(صلى الله عليه وآله) مى ريزد، بلكه مى خواهد همه هستى خود را فداى اين مرد آسمانى كند.
    خديجه چيزى را مى داند كه خيلى ها نمى دانند.[55]
    عموى خديجه مى فهمد كه عشق خديجه به محمّد(صلى الله عليه وآله) خيلى بيش از اين چيزهاست كه او فكر مى كرد.
    اكنون ابوطالب رو به عموى خديجه مى كند و از او سؤال مى كند كه آيا به ازدواج محمّد و خديجه راضى است؟
    عموى خديجه به نشانه رضايت سرى تكان مى دهد. صداى هلهله و شادى فضا را پر مى كند. لبخند بر چهره همه مى نشيند. خطبه عقد خوانده مى شود و محمّد(صلى الله عليه وآله) و خديجه(عليها السلام)، زن و شوهر مى شوند.[56]
    اكنون خديجه مَيسِره را صدا مى زند از او مى خواهد تا مقدّمات جشن بزرگى را فراهم كند و چندين شتر را بكشد و با گوشت آن، غذاى زيادى تهيّه كند.
    بايد همه مردم مكّه به اين جشن دعوت بشوند.

    * * *


    اكنون ديگر وقت آن است تا محمّد(صلى الله عليه وآله) نزد خديجه برود، خديجه و صَفيّه و ديگر زنان در پشت پرده نشسته اند. محمّد(صلى الله عليه وآله)از جا برمى خيزد و نزد خديجه مى رود.
    صَفيّه و ديگر زنان از آنجا مى روند تا اين عروس و داماد تنها باشند.
    قلب خديجه به تندى مى تپد، چگونه باور كند، همان كسى كه سال ها در انتظارش بود، اكنون همسر اوست و كنارش نشسته است.
    اشك شوق در چشمان خديجه حلقه مى زند. او نمى داند چه بگويد، صدايش مى لرزد و مى گويد:
    آقاى من!
    مرا به كنيزى خودت قبول كن!

    * * *


    خديجه از مَيسِره مى خواهد تا خدمتگزاران هر چه زودتر بر دايره عروسى بزنند. بعد از لحظاتى، عدّه اى دايره را در دست گرفته و شروع به زدن آن مى كنند.[57]
    آيا دوست دارى بدانى چرا خديجه اين دستور را داد؟
    در اين روزگار، دفتر ثبت ازدواج كه وجود ندارد. هرگاه عقدى در خانه اى صورت مى گيرد، اهل آن خانه دايره مى زنند. دايره، طبل كوچكى است كه با انگشتان به روى آن مى زنند و به آن "دَف" هم مى گويند.
    آنها با اين كار به همه اعلام مى كنند كه در اين خانه ازدواجى صورت گرفته است.
    اى مردم! بدانيد از اين لحظه به بعد، محمّد(صلى الله عليه وآله) و خديجه، زن و شوهر هستند!
    در فرهنگ اين مردم، ازدواج اين گونه اعلامِ عمومى مى شود.
    نگاه كن! زنان مكّه از خانه ها بيرون آمده اند و مى خواهند بدانند كه صدا از كجا مى آيد. جلو مى آيند تا به خانه خديجه مى رسند. آنها با خود مى گويند كه سرانجام خديجه شوهر كرد.
    شوهر او كيست؟
    آيا با ابوسفيان ازدواج كرد يا با شاه يمن؟
    نه، او با محمّد ازدواج كرده است!
    همه، انگشت تعجّب به دهان مى گيرند، آخر چگونه چنين چيزى ممكن است!
    نكند اين خبر دروغ باشد؟
    نه، مگر صداى دايره ها را نمى شنوى؟

    * * *


    خبر به گوش ابوسفيان مى رسد. او يكى از خواستگاران خديجه بود و اكنون از شنيدن اين خبر ناراحت شده است. آتش كينه و حسادت در دل او مى نشيند. او فقط به دشمنى مى انديشد.[58]
    او با خود مى گويد: آخر چگونه ممكن است خديجه به من جواب رد بدهد و با محمّد ازدواج كند؟ محمّد كه تا ديروز كارگر او بود. او چرا اين كار را كرد؟
    ابوسفيان يكى را مى فرستد تا از خانه خديجه خبر بياورد. او مى خواهد بداند كه چه كسى واسطه اين ازدواج بوده و مهريّه خديجه چقدر بوده است.
    ساعتى بعد به او خبر مى دهند كه مهريّه خديجه بيش از هزار سكّه طلا بوده است و محمّد(صلى الله عليه وآله) همه آن را نقداً پرداخت كرده است.
    به راستى او اين همه پول را از كجا آورده است؟
    او هر چه فكر مى كند به نتيجه اى نمى رسد. نكند ابوطالب گنجى پيدا كرده و آن را به محمّد(صلى الله عليه وآله) داده است؟

    * * *


    ابوسفيان با خود فكر مى كند خوب است نزد ابوجهل بروم، حتماً او از اين ماجرا خبر دارد.
    وقتى ابوسفيان با ابوجهل سخن مى گويد، او هم تعجّب مى كند. آخر محمّد(صلى الله عليه وآله) اين همه پول را از كجا آورده است؟
    ابوجهل به ابوسفيان مى گويد: حوصله كن! من به زودى از ماجرا با خبر مى شوم.
    سرانجام ابوجهل مى فهمد پول مهريّه را خود خديجه داده است. او نزد ابوطالب مى آيد و مى گويد: ما تا به حال نديده بوديم كه عروس براى داماد مهريّه پرداخت كند.[59]
    ابوطالب از اين سخن ابوجهل ناراحت مى شود و مى گويد: اگر شما هم به درستكارى محمّد بوديد، هيچ مهريّه اى از شما نمى گرفتند.[60]

    * * *


    مردم دسته دسته به خانه خديجه مى آيند، تا ساعتى ديگر جشن بزرگى برپا خواهد شد.[61]
    ابوطالب هم براى محمّد(صلى الله عليه وآله) لباسى زيبا و نو تهيّه مى كند. وقتى او اين لباس را به تن مى كند زيباتر به نظر مى آيد.[62]
    همه مهمانان آمده اند. آنها با انواع ميوه ها پذيرايى مى شوند. در ميان اين جمعيّت، ابن غَنْم را مى بينم. او يكى از شاعران معروف است.
    او همانطور كه مشغول خوردن ميوه و شيرينى است با خود مى گويد: خوشا به حال تو اى خديجه كه همسر بهترين مرد روزگار شده اى!
    بعد از لحظه اى او حس زيبايى را در خود مى يابد و مى خواهد شعرى بسرايد.
    او از ابوطالب اجازه مى گيرد و سپس از جا برمى خيزد و چنين مى گويد:
    هَنيئاً مَريئاً يا خَديجَةُ قَدْ جَرَتْ /لَكِ الطَّيْرُ في ما كانَ مِنْكَ بِأَسْعَدِ
    تَزَوِّجْتِهُ خَيْرَ الْبَرِيّةِ كُلَّها/وَمَنْ ذَا الَّذي في النّاسِ مِثْلُ مُحَّمَدِ اى خديجه! خوشا به حال تو كه امروز پرنده خوشبختى بالاى سر تو پرواز مى كند.
    تو با خوب ترين مرد روزگار ازدواج كرده اى. همه مى دانند كه هيچ كس در خوبى و كمال به محمّد نمى رسد.
    اين شعر براى هميشه در تاريخ خواهد ماند و رازِ انتخاب خديجه را براى همه بيان خواهد كرد.[63]

    * * *


    پاسى از شب گذشته است. مهمانان شام خورده اند و همه به خانه هاى خود رفته اند.
    اكنون ديگر وقت خداحافظى است. ابوطالب از جا برمى خيزد تا به خانه خود برود، محمّد(صلى الله عليه وآله) نيز مى خواهد همراه او برود.
    رسم است كه بايد داماد خانه اى تهيّه كند و بعد از آن عروس را به خانه خود ببرد; امّا محمّد(صلى الله عليه وآله) كه خانه اى ندارد، او از كودكى در خانه عمويش بوده است. بايد به او فرصت داد تا خانه اى تهيّه كند و همسر خود را با مراسمى به خانه خود ببرد.
    محمّد(صلى الله عليه وآله) براى خداحافظى نزد خديجه مى رود و مى گويد:
    ــ همسرم! با من كارى ندارى؟ من دارم مى روم.
    ــ آقاى من! كجا مى روى؟
    ــ به خانه عمويم، ابوطالب.
    ــ مگر نمى دانى كه خانه من، خانه توست و من كنيز تو هستم؟
    محمّد(صلى الله عليه وآله) نگاهى به خديجه مى كند و چشمان اشك آلودش را مى بيند. او مى فهمد خديجه از روى تعارف سخن نمى گويد.
    آرى، خديجه همه هستى خود را به پاى همسرش ريخته است. او ديگر اين خانه را خانه خودش نمى داند.
    و اين چنين است كه محمّد(صلى الله عليه وآله) كنار خديجه مى ماند و زندگى پر خير و بركت آنها آغاز مى شود.[64]





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹: از كتاب بانوى چشمه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن