کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هشت

      فصل هشت


    نمى دانم نام مرا شنيده ايد يا نه؟
    نام من، "اسحاق بن عمار" است كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) مى باشم.
    من در شهر كوفه زندگى مى كردم و مردم مرا به عنوان يكى از ثروتمندان شيعه مى شناختند و براى همين، افراد فقير (كه معمولاً شيعه بودند) به منزل من مى آمدند و من هم به آنها كمك مى كردم.
    كم كم مراجعه مردم به خانه من زياد و منزلم حسابى شلوغ شد.
    رفت و آمد مردم به خانه من، براى حكومت وقت، خوشايند نبود زيرا هر گونه فعاليت شيعيان تحت كنترل بود و از رفت و آمد زياد به خانه شيعيان سرشناس، وحشت داشتند.
    براى همين بود كه من در خانه خود را بستم و ديگر كسى را به خانه ام راه نمى دادم.
    اين جريان گذشت تا موقع حج فرا رسيد و من براى انجام مراسم با شكوه حج، به سوى سرزمين حجاز حركت كردم.
    چون به مدينه رسيدم تصميم گرفتم به ديدار امام صادق(عليه السلام) شرفياب شوم.
    براى همين به سوى خانه آن حضرت حركت كرده و وارد خانه شدم و خدمت امام سلام عرضه داشتم.
    ولى امام صادق(عليه السلام) جواب سلام من را با سردى دادند، مثل اينكه از من ناراحت بودند.
    من از رفتار امام خويش متعجب شدم و به آن حضرت عرضه داشتم:
    اى آقاى من، چه چيز باعث شده است كه شما از من ناراحت باشيد؟
    امام صادق(عليه السلام) در پاسخ من فرمود:
    چرا درب خانه خود را به روى شيعيان من بستى و ديگر آنها را به خانه ات راه ندادى؟
    من عرضه داشتم:
    فدايت شوم، من از مشهور شدن هراس داشتم، مى ترسيدم كه گرفتار مأموران حكومتى شوم.
    امام رو به من كردند و فرمودند:
    مگر نمى دانى هنگامى كه دو مؤمن با هم برخورد مى كنند و با يكديگر دست مى دهند خداوند صد رحمت ميان انگشتان آنها نازل مى كند، نود و نه رحمت از آن صد رحمت را براى كسى مى دهد كه با علاقه بيشترى به برادر خود دست مى دهد.[14]
    آن حضرت در سخن ديگرى به من فرمودند:
    اى اسحاق، تا آنجا كه مى توانى به دوستان و شيعيان من نيكى بنما !
    هر گاه مؤمنى به برادر مؤمن خود نيكى كند و او را يارى نمايد قلب شيطان را مملوّ از غم و اندوه مى كند.[15]
    به هر حال امام صادق(عليه السلام) آن قدر در عظمت و مقام مؤمن براى من سخن گفت كه من از كرده خود پشيمان شدم و تصميم گرفتم چون به كوفه بازگشتم درب خانه خود را به روى همه شيعيان باز بگذارم.
    خواننده محترم !
    شيطان دشمن سعادت و كمال ما مى باشد و براى همين تلاش مى كند تا هر طور كه بتواند مانع خوشبختى ما شود.
    بنابراين ما بايد تلاش كنيم تا به وسوسه هاى او گوش فرا نداده و با او به مبارزه بپردازيم، بياييد با همين لبخند زدنمان به روى مردم، غم و اندوه را به قلب شيطان وارد كنيم.
    وقتى كه شما در برخورد با مردم، لبخند مى زنيد، در واقع باعث مى شويد تا ديگران به زندگى دلگرم شوند و نگاه بهترى به دنيا داشته باشند.
    لبخند صميمى شما مى تواند چون نور خورشيد، يخ هاى بى تفاوتى را آب كند و باعث شود تا مهر و صميميت ميان مردم ديندار بيشتر شود.
    شيطان از اين ناراحت مى شود كه ببيند اهل دين بيش از همه به يكديگر عشق مىورزند و يكديگر را دوست دارند و همديگررا يارى مى كنند.
    لبخند، قدم اول براى ايجاد يك رابطه صميمى مى باشد. اگر همه مردم جامعه در همه ديدارهاى خود لبخند به لب داشته باشند، گامى بسيار بلند براى ايجاد صميميت در جامعه برداشته مى شود و شيطان هم از همين امر، ناراحت مى شود.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸: از كتاب لطفاً لبخند بزنيد نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن