کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سيزده

      فصل سيزده


    تبسّم سوم:
    خبرى در مدينه به سرعت مى پيچد كه حضرت على(عليه السلام)، مى خواهد نخلستان خود را بفروشد.
    فقراى مدينه كه در شرايط سخت اقتصادى بودند خبر دار مى شوند و خود را به حضرت على(عليه السلام) مى رسانند.
    خريدار كه يكى از تجار مدينه است نخلستان را مى پسندد و آن را به مبلغ دوازده هزار درهم خريدارى مى كند.
    وقتى حضرت على(عليه السلام) پولها را دريافت مى كند، به افراد فقيرى كه دور او جمع شده بودند نگاه مى كند و قبل از اينكه آنها حرفى بزنند و تقاضايى بكنند به هر كدام از آنها مقدارى از آن درهم ها را مى دهد.
    اگر خوب نگاه كنى مى بينى كه حضرت على(عليه السلام)، تمام درهم ها را به فقرا داده و اكنون با دست خالى به خانه مى رود و چون وارد خانه مى شود مى بيند كه در خانه هم هيچ غذايى نيست !
    رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) خبر دار مى شود كه حضرت على(عليه السلام) همه پول آن نخلستان را به فقراى مدينه انفاق كرده است براى همين او هفت درهم براى حضرت على(عليه السلام) مى فرستد.
    حضرت على(عليه السلام) براى خريد غذا به سوى بازار مدينه حركت مى كند.
    در بازار شخصى را مى بيند كه مى گويد: كيست كه به من مقدارى پول قرض دهد؟
    بخشش حضرت على(عليه السلام) آنقدر زياد است كه آن هفت درهم را به آن مرد مى دهد.
    اكنون حضرت على(عليه السلام)، در بازار ايستاده است در حالى كه هيچ درهمى نزد او باقى نمانده است.
    آنجا را نگاه كن، يك نفر در حالى كه افسار شترى در دست دارد به اين سو مى آيد.
    آيا شما او را مى شناسيد؟ من كه تا به حال او را نديده ام، او سلام كرده و مى گويد:
    ـ يا على، آيا اين شتر را از من خريدارى مى كنى؟
    ـ من پول براى خريدارى آن ندارم.
    ـ پول آن را هر وقت داشتى به من بده.
    ـ قيمت آن چند؟
    ـ صد درهم.
    معامله انجام مى گيرد و حضرت، شتر را تحويل مى گيرد، و آن مرد عرب مى رود.
    ـ يا على، اين شتر را مى فروشى؟
    اين صداى كيست كه به گوش مى رسد؟
    عرب ديگرى است كه به دنبال شتر مناسبى مى گردد تا با آن به سفر برود و ظاهراً اين شتر را پسنديده است.
    ـ آن را چند مى فروشى؟
    ـ من آن را صد درهم خريدارى كرده ام.
    ـ من اين شتررا صد و هفتاد درهم از شما خريدارى مى كنم.
    معامله صورت مى گيرد و حضرت على(عليه السلام) پول را تحويل مى گيرد و شتر را تحويل مى دهد.
    اكنون حضرت على(عليه السلام) در بازار مدينه به دنبال آن مردى مى گردد كه لحظاتى قبل شتر را از او خريدارى كرده بود تا بدهكارى خود را به او بدهد، اما هر چه مى گردد او را پيدا نمى كند.
    خدايا آن مرد كجا رفته است !
    آنجا را نگاه كن !
    رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در گوشه اى ايستاده است و دارد به حضرت على(عليه السلام) نگاه مى كند و لبخند مى زند.
    شايد تعجب كنى كه چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين موقعيت، لبخند مى زند.
    اين يكى از لبخندهاى زيباى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه در تاريخ ثبت شده است و حتماً حكمتى دارد.
    آيا شما راز لبخند پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را مى دانيد؟
    حضرت على(عليه السلام) نگاهش به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى افتد كه به او تبسّم مى زند.
    حضرت على(عليه السلام) جلو مى آيد و عرض ادب و سلام مى كند.
    ـ يا على، تو به دنبال آن مردى مى گردى كه شتر را به تو فروخت؟
    ـ آرى، پدر و مادرم به فداى شما باد.
    ـ يا على، آن كسى كه شتر را به تو فروخت جبرئيل بود و آن كس كه شتر را از تو خريد ميكائيل بود و آن شتر هم از شترهاى بهشتى بود و آن درهم ها نيز از طرف خدا بود.[23]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۳: از كتاب لطفاً لبخند بزنيد نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن