کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهارده

      فصل چهارده


    تبسّم چهارم:
    يكى از زنان مدينه، غذايى را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آماده نمود و به منزل آن حضرت فرستاد (آن غذا مرغ بريان بود).
    آن روز "اَنَس بن مالك"، در خانه پيامبر بود و چون موقع صرف غذا فرا رسيد پيامبر سفره اى انداختند.
    پيامبر نام خدا بر زبان جارى كرده و مشغول خوردن غذا شدند.
    همين كه يك لقمه از آن غذا خوردند دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته و اين چنين دعا كردند:
    بار خدايا !
    هر كس را بيشتر از همه دوست مى دارى، نزد من حاضر فرما تا اين غذا را با من تناول كند.
    أنس بن مالك مى گويد: وقتى من دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را شنيدم آرزو كردم كه يكى از فاميل هاى من مهمان پيامبر بشود تا ما هم يك فضيلتى براى فاميل خود داشته باشيم.
    بعد از لحظاتى صداى درب خانه را شنيدم.
    من به پشت درب خانه رفتم، ديدم حضرت على(عليه السلام) است كه به ديدار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است، من به او گفتم كه رسول خدا كار مهمى دارد، براى همين حضرت على(عليه السلام) بازگشت و من هم در را بستم و خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)آمدم.
    رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) لقمه اى ديگر از آن غذا را به دهان گرفت و بعد از آن دوباره همان دعا را نمود.
    ديگربار صداى درب خانه آمد، با خود گفتم كه خدا كند اين بار يكى از بستگان خودم پشت درب خانه باشد.
    رفتم درب خانه را باز كردم ديدم كه حضرت على(عليه السلام) است، او را به خانه پيامبر راه ندادم و به او گفتم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مشغول كار مهمى است، اين بار هم او بازگشت و من هم خدمت پيامبر آمدم.
    رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) لقمه سوم از آن غذا به دهان مباركش نهاد و همان دعا را نمود.
    باز صداى درب خانه بلند شد، اين بار حضرت على(عليه السلام) با صداى بلند از پشت درب خانه، به پيامبر سلام كرد به گونه اى كه پيامبر صداى او را شنيد و او را شناخت.
    رسول خدا(عليه السلام) به من فرمود:
    اى انس، برخيز و در خانه را باز كن !
    من رفتم و درب خانه را باز كردم و حضرت على(عليه السلام) وارد خانه شد.
    چون نگاه پيامبر به چهره حضرت على(عليه السلام) افتاد لبخندى زد !
    (اين يكى از زيباترين لبخندهاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد كه در تاريخ نقل شده است و علماى شيعه و سنى بر اين فضيلت حضرت على(عليه السلام) اتفاق دارند، آرى، پيامبر با ديدن حضرت على(عليه السلام) بسيار خوشحال شده و براى همين گل لبخند به صورتش نشسته است).
    رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) رو به حضرت على(عليه السلام) كرد و فرمود:
    من دعا كردم تا خداوند كسى را مهمان من كند كه او را بيش از همگان دوست دارد، اكنون خدا را شكر مى كنم كه تو نزد من آمدى.
    يا على، چه چيزى باعث شد كه دير آمدى؟
    حضرت على(عليه السلام) عرضه داشت:
    اى رسول خدا، هر بار كه من درب خانه را زدم انس مرا به خانه شما راه نداد.
    پيامبر رو به من كرد و فرمود:
    اى انس، چرا حضرت على(عليه السلام) را به خانه راه ندادى؟
    من در پاسخ گفتم كه دوست داشتم تا اين فضيلت براى يكى از افراد فاميل من باشد.[24]
    آنگاه حضرت على(عليه السلام)، كنار پيامبر نشست و آن غذا را همراه پيامبر تناول نمود.
    خواننده محترم، اين چهار داستانى بود كه در آنها لبخند زيباى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به تصوير كشيده شده بود.
    اكنون به بحث در مورد آثار و فايده هاى لبخند مى پردازيم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴: از كتاب لطفاً لبخند بزنيد نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن