کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    سفر به تاريخ

      سفر به تاريخ


    از خانه بيرون مى آيم، نگاهى به آسمان مى كنم، خيلى وقت است كه ديگر باران نيامده، مى گويند در هفتاد سال گذشته، سابقه نداشته است.
    خشكسالى در كمين ماست، زير لب مى گويم: "خدايا! نكند كه تو به بدىِ ما نگاه كرده باشى؟"، جواب سؤالم را خودم مى دانم، وقتى كه دين خدا ناديده گرفته شد، وقتى از اصالت خود دور شديم، براى لقمه نانى، بندگى ديگران را كرديم و در كويرى تشنه در جستجوى آب رفتيم، اين بلا بر سر ما آمد.
    خدا جهان را با قانون ها و سُنّت هايى پايه ريزى كرده است، اين سنّت ها با كسى تعارف ندارد، به راستى چرا امسال زلزله هاى زيادى همه جا را فرا گرفت؟
    كاش ما به اين سخن امام صادق(عليه السلام) باور داشتيم: "اگر زنا در جامعه آشكار شود، زلزله مى آيد. اگر در جامعه ظلم بشود، خشكسالى مى آيد".
    از زمين و زمان خسته ام، ديگر از خود هم دارم نااميد مى شوم، هر جا را نگاه مى كنم دنيا جلوه نمايى مى كند، خسته ام، به كجا پناه ببرم؟ از كنار چند مسجد عبور مى كنم، مسجد جاى مقدّسى است، هر چند كه صفاىِ خانه خدا در روزگار قديم بيشتر بود!
    خيلى از حرف ها را نشايد گفت، بايد راه خودم را بروم، مى خواهم به مسجد تو بروم، همان مسجد كوچكى كه مردم آنجا را به نام تو مى خوانند: "مسجد مُلاّعلى". اين مسجد در "آران، خيابان محمّدهلال(عليه السلام)، كوچه هلال سيزدهم" قرار دارد.
    اين مسجد قديمى، يادگارى از توست، تو يكى از علماى بزرگ آبادى ما بودى، تو را به نام "مُلاّعلى آرانى" مى شناختند، در سال 1142 شمسى در "آران" به دنيا آمدى، در علم و تقوا همچون خورشيدى درخشيدى، سپس به "گلپايگان" مهاجرت نمودى و در آنجا شاگردان زيادى تربيت كردى و سرانجام در سال 1207 شمسى در گلپايگان از دنيا رفتى.
    نزديك درِ مسجد ايستاده ام، نفس راحتى مى كشم، گويا به دويست سال پيش آمده ام، مسجدى با سقف گنبدى از جنس آجر! دوباره كاهگل، دوباره خشت، دوباره بوى خاك!
    به سردرِ مسجد تو نگاه مى كنم، يك آينه كوچك آنجا مى بينم، خوب دقّت كردم از آن آينه، گنبد و گلدسته هاى امامزاده پيداست، گنبدى آبى كه در آن آينه نقش مى بندد بسيار زيبا است! از اين مسجد تا حرمِ فرزندعلى(عليه السلام)(محمّدهلال(عليه السلام)) راه زيادى است، معمارى كه اينجا را ساخته است چه ذوق خوبى داشته است! او با يك آينه، آن حرم را به تصوير كشيده است.

    * * *


    مُلاّعلى! سلام!
    نويسنده ام و از آينده آمده ام، دويست سال به عقب برگشته ام تا به تو رسيده ام، برايم سخن بگو كه خسته دلم! سخن تو مى تواند شفاى اين دل من باشد، تو مس وجود مرا مى توانى طلا كنى، رو به قبله ايستاده اى، قبله مسجد تو رو به آسمان است، چقدر زيبا! در قبله اين مسجد، آسمانى آبى و پرواز پرندگان را مى بينم. مسجد تو محرابى از جنس كاشى كارى ندارد، اين محراب چقدر ساده است، آنجا درِ بزرگى نصب شده است كه به سوى حياط باز مى شود، همين در، قبله مسجد است. شنيده بودم كه وقتى امام زمان(عليه السلام) ظهور كند، گلدسته هاى مساجد و زينت هاى آن را از بين مى برد، مسجد تو، بوىِ آن آقاى غريب را مى دهد، اينجا جايى است كه در اوج سادگى است، نه گنبد دارد و نه گلدسته. نه كاشى و نه محراب!

    * * *


    نماز جماعت را با تو مى خوانم، بعد از نماز، مردم نزد تو مى آيند، سؤالات خود را مى پرسند، تو با روى باز به آنان پاسخ مى دهى، ساعتى مى گذرد، ديگر مى خواهى به خانه بروى، مرا دعوت مى كنى تا به خانه ات بيايم.
    از مسجد بيرون مى رويم، نزديك درِ مسجد، درى به سوى زير زمين است، تو در آنجا زندگى مى كنى، زيرزمينى نمناك و نيمه تاريك. من مات و مبهوت از زندگى تو مى شوم. به راستى تو كه عالِمى ربّانى هستى، شيفته دنيا نشدى، دين خود را به دنيا نفروختى...
    به ياد سخن خدا با داوود(عليه السلام) مى افتم، خدا به آن پيامبر نصيحت كرد: "ميان من و خودت، كسى را كه شيفته دنياست قرار مده زيرا او محبّت مرا از دل تو مى زدايد".
    كاش به اين سخن خدا بيشتر توجّه مى كردم! وقتى با كسى نشست و برخاست كردم كه همه ذكر و فكرش، دنياست، محبّت خدا از دل من بيرون مى رود، اگر كسى را پيدا مى كردم كه عشق دنيا در دلش نبود، محبّت خدا در دلم زياد مى شد و من به آرامش مى رسيدم.
    افسوس كه عمر خويش را تباه كردم! دلم براى خودم مى سوزد كه فريب خوردم، كاش اين سخن امام صادق(عليه السلام) را آويزه گوش خود كرده بودم: "وقتى ديديد كه عالِم شيفته دنيا شده است از او بر حذر باشيد!".

    * * *


    مردم تو را بيشتر به اين اسم مى شناسند: "مُلاّعلى آرانى"! در آن روزگار فقط به كسى "مُلا" مى گفتند كه در اوج اقتدار علمى بود، "مُلاّاحمد نراقى" هم كه استاد بود با همين لقب مشهور بود، اگر بخواهم در زمان خودم از تو ياد كنم بايد عبارت "آيت الله العظمى" را به كار ببرم.
    من نزد تو نشسته ام، در زيرزمينى نيمه تاريك. لحظه اى با خود فكر مى كنم، مگر من چقدر در اين دنيا زندگى مى كنم؟ چه كسى مى تواند هزار سال زندگى كند؟ چه كسى مى تواند هزار سال خدا را عبادت كند؟ چه كسى مى تواند هفتاد حجّ به جا آورد؟
    اين سخنان را براى چه نوشتم؟ مى خواهم سخنى از مولايم على(عليه السلام)بازگو كنم، مولاى من فرمود: "يك ساعت نشستن كنار عالِم از هزار سال عبادت و هفتاد حجّ و عمره برتر است".
    اگر من هزار سال نماز بخوانم، ولى با عالِم ربّانى بيگانه باشم، ممكن است راه را گم كنم، چقدر افرادى بوده اند كه يك عمر نماز خواندند، امّا سرانجام فريب شيطان را خوردند و منحرف شدند.
    مُلاّعلى! اين كتاب را مى نويسم تا كسى كه آن را مى خواند در واقع در حضور تو راه زندگى را پيدا مى كند...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب ملا علی نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن