کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    هجرتى مبارك

      هجرتى مبارك


    به زادگاه خود باز مى گردى، از سال 1181 شمسى تا 1185 شمسى در زادگاه خود بودى، با جمعى كه از گلپايگان بودند، آشنا شده بودى، دو بار به روستاى "كُنجِدجان" در اطراف گلپايگان سفر مى كنى. اين روستا با گلپايگان 15 كيلومتر فاصله دارد. (امروزه اين روستا با چند روستاى ديگر، شهرى به نام گلشهر را تشكيل مى دهند).
    مردم آنجا بسيار مهمان نواز، باصفا و مهربان بودند و به گرمى از تو پذيرايى كردند، تو مدّتى در آنجا ماندى و سپس به آران بازگشتى. در اين پنج سال به نوشتن مشغول بودى، كم كم آوازه علم و فضل تو بالا گرفت و اين باعث مشكل بزرگى براى تو شد، تو به حسادت بدخواهان گرفتار شدى.
    دوست نداشتى كه جزئيّات اين ماجرا، آشكار شود، پس من هم به اين مقدار بسنده مى كنم و چنين مى گويم: "عدّه اى به تو حسادت ورزيدند و دل تو را خون كردند...".
    آرى، خيلى از اين مردم روزگار، تو را در حدّ يك امام جماعت مى شناسند و بس! دويست سال بعد مردم كم كم تو را خواهند شناخت. يادم نمى رود وقتى اوّلين بار كوه دماوند را از نزديك ديدم، عظمت اين كوه وقتى در كنارش بودم جلوه نداشت، يك روز زمستانى نزديك غروب كه به كوير رفته بودم از فاصله دويست كيلومترى، كوه دماوند را ديدم، نور خورشيد بر برف هاى آن تابيده بود، آنجا بود كه مات و مبهوت عظمت كوه دماوند شدم، آرى، براى درك عظمت كوه بايد از آن فاصله گرفت، شخصيّت هاى بزرگ هم اين طورى هستند، وقتى مردم از آنها فاصله مى گيرند، عظمت آنان را درك مى كنند، مردم زادگاه من بايد دويست سال از تو فاصله بگيرند...
    مدّتى با آن كسانى كه به تو حسادت مىورزند مدارا مى كنى، ولى مى بينى كه اين حسادت آنان از حدّ و اندازه خارج شده است، پس به خلوت خويش پناه مى برى و از شرّ آن حسودان به خدا پناه مى برى.
    (وَمِنْ شَرِّ حَاسِد إِذَا حَسَدَ)
    آرى، قرآن در سوره فَلَق از پيامبر مى خواهد از شرّ حسودان به خدا پناه ببرد، كافران به پيامبر حسادت مىورزيدند و مى گفتند: "چرا خدا او را به پيامبرى انتخاب كرده است؟ محمّد فقير است و دستش از مال دنيا خالى است، چرا او براى اين مقام انتخاب شده است؟ خدا بايد ما را انتخاب مى كرد".
    آرى، آنان مى دانستند كه حقّ با پيامبر است، معجزه قرآن را ديده بودند، امّا به او حسادت مىورزيدند.
    تو گرفتار حسادت عدّه اى مى شوى ولى با بزرگوارى با آنان رفتار مى كنى، هرگز نامى از آنان كه در حقّ تو دشمنى مى كنند نمى برى، در زندگى نامه خود به اين بسنده مى كنى كه گرفتار حسادت حسودان شده اى. اين نشانه بزرگوارى توست.
    به راستى گناه تو چيست؟ تو قلم توانايى دارى و ده ها كتاب نوشته اى، ديگران در كنار تو، احساس حقارت مى كنند، تو حقارت آنان را به تصوير كشيده اى، چه گناهى از اين بالاتر! آنان با تو دشمنى مى كنند تا ديده نشوى و كسى تو را نشناسد، آن وقت است كه آنها مى توانند بزرگى كنند. اگر آثار و كتاب هاى تو در جامعه جلوه گر شود، اگر علم و دانش تو هويدا شود، كوچكىِ آنان در نظر مردم، آشكار خواهد شد!
    هر روز براى تو مشكلى ايجاد مى كنند، مردم هم كه دهن بين هستند، تو در فكر هستى كه چه كنى؟ حسد بلاىِ اين جامعه است، آن حسودان به جاى اين كه نيروى خود را صرف كسب كمال كنند، بيشتر به فكر كوبيدن تو هستند، ولى تو به دفاع خود نمى پردازى، به خلوت خود پناه مى برى، همان زيرزمين نمناك. تو هرگز استعداد، وقت و نيروى خود را صرف دفاع از خود نمى كنى، زيرا مى دانى كه اگر بخواهى از خود دفاع كنى، وقتى براى نوشتن، تحقيق و پژوهش نخواهى يافت. اصلاً حسودان به دنبال همين هستند كه تمركز تو را به هم بزنند و نگذارند بنويسى و تعداد كتاب هايت بيشتر و بيشتر شود و آوازه علم تو، فراگير گردد. سرانجام تو به فكر مهاجرت به گلپايگان مى افتى، تصميم مى گيرى تا استخاره كنى. هر راهى را كه خدا پيش پاى تو بگذارد، همان را انجام بدهى، از يك طرف به وطن خويش علاقه دارى، از طرف ديگر، شرايط را براى ماندن مناسب نمى بينى!
    سرانجام استخاره مى كنى، جواب استخاره واضح و روشن است، بايد به گلپايگان مهاجرت كنى و زادگاه خويش را ترك كنى، بايد از شرّ عدّه اى تنگ نظر به جايى بروى كه قدر تو را مى دانند و به فضل و علم تو بها مى دهند، تو در چهل و سه سالگى از زادگاه خود هجرت مى كنى...

    * * *


    مُلاّعلى! ممنون تو هستم كه درس بزرگى به من دادى، برايم گزارش دادى كه در گذشته هم اين حسدها بوده است و تو به آن مبتلا شدى، اين حكايت همه دوران ها است و چيز تازه اى نيست. تو به من ياد دادى كه راه خود را بپيمايم و وقت خود را درگير تنگ نظرى ها و دفاع از خود نكنم، انسانِ كوچك، دشمن ندارد، كسى كه بزرگ مى شود، دشمن پيدا مى كند، چقدر اين سخن به دل مى نشيند: "ما زِ ياران، چشم يارى داشتيم/ خود غلط بود آنچه مى پنداشتيم".
    ملاعلى! اگر چه دلِ من از سخن هاى ناروايى كه گفته اند خون است، آنان بارها دلم را شكسته اند و اشك بر چشمانم جارى كرده اند، ولى به تو اقتدا مى كنم. تو هرگز اجازه ندادى سخن ديگران، تو را از راهى كه انتخاب كرده بودى باز دارد، تو آبروى حسودان را نبردى و از آنان در هيچ كجا نام ذكر نكردى، ولى اصل ماجرا را بازگو كردى تا آيندگان بدانند كه ريشه خيلى از حرف و حديث هايى كه در جامعه است، همين حسد است، اگر حسد نبود، آبروى هيچ مؤمنى برده نمى شد چرا كه حرمت مؤمن از حرمت كعبه بالاتر است!

    * * *


    آيه 100 سوره نِساء را مى خوانم، آنجا كه قرآن اشاره مى كند كه خدا كسى را كه از خانه و كاشانه اش كوچ مى كند و مهاجر راه او مى شود، دوست دارد، زيرا او از همه وابستگى ها رها شده و به سوى روشنايى رفته است.
    آرى، هر كس در راه خدا از وطن چشم بپوشد و مهاجرت كند، راه گريز و پناهگاهى مى يابد و به آرامش مى رسد. مهاجرت يعنى كسى براى حفظ دينش، از وطنش جدا شود، خدا چنين كسى را دوست دارد و به اين كار او ارزش مى دهد، سعادت يك مهاجر، در رسيدن نيست، در همان نقطه حركت است، وقتى كه او از خانه اش به قصد مهاجرت براى خدا خارج مى شود، ديگر آسمانى شده است...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب ملا علی نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن