کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنجم

      فصل پنجم



    س: چرا علماى راستين شيعه همواره تأكيد دارند كه بايد فاطميّه را باشكوه برگزار كرد؟
    ج: فاطميّه، يك پيش آمد تاريخى نيست، بلكه مسير حركت امروز ماست، هويّت شيعه در زنده نگاه داشتن آن است، فاطميّه، اردوگاه حق و باطل را از هم جدا مى كند، وقتى فردى دچار سانحه مى شود، پزشك بالاى سر او مى آيد و ابتدا نبض او را مى گيرد، اگر نبض او مى زند مى فهمد كه او زنده است، اشك بر مظلوميّت فاطمه(عليها السلام)نبضِ شيعه است، ضربان قلب اوست، اگر زمانى برسد كه شيعه به اين موضوع بى تفاوت شود، روزگار مرگ او فرا مى رسد، آن روز ديگر فقط نامى از تشيّع مى ماند ولى روح تشيّع ديگر باقى نخواهد ماند، فاطميّه زمان برائت از دشمنان خداست، در هر زمان و هر نسل بايد فاطميّه باشكوه برگزار شود تا تشيّع راستين باقى بماند، شيعه هر چه دارد از فاطميّه است، در فاطميّه است كه غدير زنده مى شود و پيام آن به همه نسل ها مى رسد، با همّت شيعيان غيور، پرچم فاطميّه هرگز بر روى زمين نخواهد افتاد.

    س: پيام مهم فاطميّه چيست؟
    ج: جواب اين است: "يارى كردن امام زمان(عليه السلام)". ما بايد به زنده كردن نام و ياد امام زمان همّت كنيم، بايد ياد او را در دل ها زنده نگاه داريم، دل ها را به مهربانى آن حضرت پيوند زنيم، اين درس بزرگ فاطميّه است.
    ساختمانى را در نظر بگيريد كه چند ستون دارد و آن ساختمان بر آن ستون ها بنا مى شود، ستون ها نقش اساسى در حفظ ساختمان دارند. اين حديث امام باقر(عليه السلام) است: "دين اسلام هم بر اين پنج ستون استوار است: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت اهل بيت(عليهم السلام)"، سپس فرمود: "ولايت ما از همه مهم تر است". فاطميّه مى خواهد اين نكته را به ما يادآور شود.41
    اگر به جهان امروز نگاه كنيد مى بينيد كه در آتش ظلم و ستم مى سوزد، اين آتش، شراره اى از همان آتشى است كه خانه فاطمه(عليها السلام) را سوزاند، خط نفاق مسير جامعه را عوض كرد و جامعه را در راه شيطان قرار داد، اگر ولايت امام معصوم در جامعه شكل مى گرفت وضع جهان اين گونه نبود، ديگر از اين همه ظلم و ستم خبرى نبود. بشر براى نجات از اين جهنم ظلم و ستم بايد از فاطمه(عليها السلام) درس بگيرد تا رمز و راز رهايى از گرفتارى ها را فرا گيرد و با عمل به آن به رهايى و آزادگى برسد. فاطمه(عليها السلام) به ميدان آمد تا از امام زمانش يارى كند، ما هم بايد به ميدان بياييم و راه او را بپيماييم.
    شما اگر به اين مطالب دقّت كنيد متوجّه مى شويد كه اين مطالب فقط براى فاطميّه نيست، ما بايد نام و ياد فاطمه(عليها السلام) را زنده نگاه داريم، در طول سال هم در فرصت مناسب، غم ها و غصه هاى او را بازگو كنيم و مجلس روضه فاطمى برپا كنيم.

    س: راز غم و غصّه هاى فاطمه(عليها السلام) چه بود؟
    ج: اين سخن فاطمه(عليها السلام) است: "مصيبت هايى به سوى من آمدند كه اگر آن ها بر روزهاى روشن فرود مى آمدند روزها را تيره و تار مى كردند"، اين مصيبت ها كدام مصيبت بودند؟ آيا گريه او فقط به خاطر اين بود كه شوهرش خانه نشين شده است يا اين كه داغ پدر ديده است يا فدك را از او گرفته اند؟ راز گريه هاى بى پايان او چيز ديگرى بود، او براى غمِ على(عليه السلام)مى سوخت زيرا على(عليه السلام) امام زمان او بود، غصه هاى او از جنس ديگر بود، گريه او از جنس گريه براى شوهر نبود.
    افسوس كه بعضى از افراد نگاه اين گونه به گريه هاى فاطمه(عليها السلام) دارند و عمق گريه هاى او را درك نكرده اند، فاطمه(عليها السلام) گريه مى كرد چون مى ديد دين خدا به بازى گرفته شده است و شيطان در جامعه جولان مى دهد و حجت خدا در غربت و مظلوميّت است، گريه او براى اين بود كه جامعه انسانى امامِ خود را از ياد برده است و به سراشيبى سقوط افتاده است، او گرفتارى نسل هاى بشر را مى ديد و بر آن افسوس مى خورد، او مى ديد كه دين خدا، بازيچه قدرت هاى فاسد مى شود و مظلومان بيشمارى به اسم خدا كشته مى شوند، او لبخند شيطان را مى ديد و اشك حقّ و حقيقت را به وضوح نظاره گر بود.
    امروز صداى غربت امام زمان ما به گوش مى رسد، بيش از هزار سال است كه در زندان غيبت گرفتار است و آواره و غريب است و مردم زمانه، سرگرم دغدغه هاى اين دنيا شده اند و هر كس به فكر آرزوهاى خود است و بسيارى هم اصلاً فراموش كرده اند امام زمانى دارند، آنان به اين روزگار غيبت، عادت كرده اند، آنان نمى دانند همه گرفتارى ها براى آن است كه حجّت خدا را از ياد برده اند و به دنبال ديگران رفته اند، چشمه آب زندگانى را رها كرده و به سرابى دروغين دل خوش كرده اند.

    س: چرا شما مى گوييد: امام زمان(عليه السلام) در زندان غيبت گرفتار است و آواره و غريب است؟
    ج: ابوبصير يكى از شيعيان امام باقر(عليه السلام) بود، يك روز امام باقر(عليه السلام)براى او از شباهت يوسف(عليه السلام) و مهدى(عليه السلام) سخن گفت، شباهت اين دو در اين است كه هر دو در زندان گرفتار شدند.42
    اكنون امام زمان(عليه السلام) در زندان سختى ها گرفتار است، او در اين ويژگى، شبيه يوسف(عليه السلام) است، درست است كه امام ما، قدرت فراوان دارد و نيروى امامت در دست اوست، ولى در روزگار غيبت، دست او بسته است، مصلحت بر اين است كه او از قدرت امامت (براى رهايى از اين زندان) استفاده نكند، او بلاها و سختى هاى شيعيان خود را هم مى بيند، ولى بايد مثل كسى كه در زندان است صبر كند، او مى بيند كه دشمنان چه دروغ هايى را به او نسبت مى دهند، ادّعاهاى دروغين را به اسم او مطرح مى كنند و دين خدا را به بازى مى گيرند، ولى او بايد صبر كند...
    ما نبايد خيال كنيم در اين روزگار، مولاى ما در خوشى و راحتى است، ما بايد براى رهايى او از اين زندان، دعا كنيم.
    شما در سؤال خود پرسيديد كه چرا گفتم امام زمان(عليه السلام)، آواره و غريب است، در اينجا حديثى ديگر از امام باقر(عليه السلام) را بازگو مى كنم كه درباره مهدى(عليه السلام) چنين فرمود: "او آواره، طرد شده، غريب و تنهاست".43
    از راز گريه فاطمه(عليها السلام) سخن گفتم، هنوز هم گريه او ادامه دارد، او امروز بر مظلوميّت مهدى(عليه السلام) اشك مى ريزد و از ما مى خواهد او را از ياد نبريم كه هر كس بيشتر فاطمى است بيشتر به ياد مهدى(عليه السلام) است. فاطميّه چيزى جز فرياد اعتراض به فراموشى حجّت خدا نيست!

    س: اقدامات ديگر فاطمه(عليها السلام) چه بود؟
    ج: آن حضرت از هر فرصتى براى يارى امام زمان خود استفاده مى كرد، حتّى نزد انصار (مردم مدينه) رفت و با آنان سخن گفت و از آنان خواست تا حق را يارى كنند.

    س: بعضى مى گويند كه آن حضرت چهل شب به در خانه انصار رفت، اگر آن حضرت در ماجراى هجوم آسيب ديده بود چطور چهل شب از خانه بيرون آمد؟
    ج: در منابع معتبر آمده است كه فاطمه(عليها السلام) به مدّت سه شب نزد انصار رفت و اين سه شب دقيقاً قبل از ماجراى هجومِ دوم بوده است، در آن زمان، فاطمه(عليها السلام) صحيح و سالم بودند و شب ها همراه با على(عليه السلام)نزد انصار مى رفتند و با آنان سخن مى گفتند، همچنين در بعضى از نقل هاى تاريخى آمده است كه انصار جلسه تشكيل مى دادند و فاطمه(عليها السلام) در آن حضور پيدا مى كرد و براى آنان سخن مى گفت، خبر اين ماجرا به دستگاه خلافت رسيد براى همين بعد از شب سوم، آنان به خانه فاطمه(عليها السلام)هجوم بردند و دقيقاً هدف آنان اين بود كه به فاطمه(عليها السلام)آسيب جسمى برسانند تا ديگر نتواند به راحتى از خانه بيرون بيايد.

    س: منظور شما از "هجوم دوم" چيست؟
    ج: دقّت كنيد: حكومت دو بار به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم برد:
    * هجوم اول: وقتى على(عليه السلام) پيكر پيامبر را به خاك سپرد سه روز در خانه ماند و مشغول نوشتن قرآن شد و در اين سه روز از خانه بيرون نيامد، بعد از سه روز، على(عليه السلام)قرآن را به مسجد آورد و به مردم عرضه كرد، ولى اين قرآن را از على(عليه السلام)نپذيرفتند، پس على(عليه السلام) به خانه بازگشت. آن وقت بود كه عدّه اى از افرادى كه هنوز به غدير وفادار بودند در خانه فاطمه(عليها السلام)جمع شدند و تحصّن كردند (سلمان، مقداد، ابوذر، عمار، طلحه، زبير و...). تعداد آنان، زياد نبود، ولى اين تحصّن براى حكومت خطرناك بود، پس در مرحله اول، عُمَر با گروه زيادى به سوى خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم برد و فرياد برآورد: "اى كسانى كه در اين خانه هستيد هر چه سريع تر بيرون بياييد و گرنه اين خانه را آتش مى زنم"، بعد نيروهاى حكومت هياهو به پا مى كنند و همه آنها را دستگير مى كنند و اين گونه است كه تحصّن شكسته مى شود.44
    * هجوم دوم: چند روز مى گذرد، اين بار حكومت تصميم مى گيرد تا به خانه على(عليه السلام) هجوم ببرد، در خانه كسى غير از على و فاطمه و فرزندان او نيستند، اين بار هدف آنان اين است كه على(عليه السلام) را براى بيعت با ابوبكر به مسجد ببرند و اگر على(عليه السلام)بيعت نكند او را به شهادت برسانند.

    س: هجوم دوم در چه روزى اتفاق افتاده است؟
    ج: هفت روز بعد از رحلت پيامبر كه روز پنجم ربيع الاول مى شود. دقت كنيد: مدّتى قبل، شخصى اين سخن را مطرح كرد: "دشمنان 75 روز بعد از رحلت پيامبر به خانه فاطمه(عليها السلام)هجوم آوردند"، ولى اين سخن، باطل است و شواهد تاريخى آن را تأييد نمى كند. در كتاب "روز هجوم" در اين درباره سخن گفته ام و به شبهاتى كه در اين باره مطرح شده است پاسخ داده ام، خواندن اين كتاب را به شما توصيه مى كنم.

    س: چرا حضرت على(عليه السلام) در ماجراى هجوم صبر كردند؟ چرا دست به شمشير نبردند؟
    ج: آرزوى حكومت همين بود كه على(عليه السلام) دست به شمشير ببرد، در آن روز، آن حضرت فقط چند يار و ياور داشت، اين چند نفر در مقابل سپاه بزرگى كه از قبيله أسلَم تشكيل شده بود چه كارى مى توانست از پيش ببرد؟ حكومت دوست داشت كه على(عليه السلام) را به عنوان شورشگر معرفى كند، اگر على(عليه السلام) دست به شمشير مى برد بهترين بهانه به دست حكومت مى افتاد كه على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) و نسل آنها را از بين ببرد، اگر آنان موفّق مى شدند على(عليه السلام)را مى كشتند، به همه مى گفتند كه على(عليه السلام)بر ضدّ حكومت اسلامى دست به شمشير برده است و سزاى شورشگر "مرگ" است، اگر هم موفّق به كشتن على(عليه السلام)نمى شدند، اختلاف در جامعه مى افتاد، سپاه كشور روم هم منتظر چنين فرصتى بودند تا بين مسلمانان اختلاف بيفتد و آنان به مدينه حمله كنند و طومار اسلام را برچينند.
    به ظاهر، اين حكومت مى خواست به زور از على(عليه السلام)بيعت بگيرد، امّا هدف اصلى چيز ديگر بود، اين حكومت مى خواست اهل بيت(عليهم السلام) را از ميان بردارد، پيامبر بيش از همه چيز به اهل بيت(عليهم السلام) اهميّت مى داد، روح و حقيقت دين، چيزى جز محبّت به اهل بيت(عليهم السلام)نبود، آنان مى خواستند حقيقت دين را نابود كنند تا ديگر اثرى از خاندان پيامبر باقى نماند، امّا على و فاطمه(عليهما السلام) با فداكارى خود، مانع شدند حكومت به اين هدف خود برسد.
    عُمَر دوست داشت على(عليه السلام)دست به شمشير ببرد، اين به نفع خط نفاق بود، امّا على(عليه السلام) با صبر خود، داغى بزرگ بر دل اين حكومت ستمگر نهاد و همه برنامه هاى آنان را باطل كرد.
    خط نفاق بهره اى از ايمان نداشت، دلش براى اسلام نمى سوخت، اگر كشور روم هم به مدينه حمله مى كرد و اسلام را به كلى نابود مى كرد، خط نفاق ناراحت نمى شد، زيرا اين خط به دنبال منافع خودش بود، اگر سپاه روم به نزديك مدينه مى رسيد، همين خط نفاق با آنان وارد معامله مى شد و به آنان كمك مى كرد تا زودتر اسلام را نابود كنند.
    شايد شنيده باشيد كه يك بار بين يك مادر و يك دايه بر سر بچّه اى دعوا شد، قرار شد بچّه را از وسط نصف كنند، نصف را به مادر بدهند و نصف را به دايه. دايه سكوت كرد و چيزى نگفت و با سكوت خود رضايت خود را اعلام كرد، امّا مادر تا اين سخن را شنيد فرياد برآورد: "من از حق خود گذشتم، بچّه ام را به دايه بدهيد".
    آن مادر چرا اين كار را كرد؟ چون او بچه اش را دوست داشت، چون مادر بود، آن بچه را از جان و دل دوست داشت، امّا دايه، يك غريبه بود، او چنين حسى به آن بچه نداشت.
    آن زمان كه سپاه روم منتظر بود تا هر چه زودتر به مدينه حمله كند و اساس اسلام را از بين ببرد، على(عليه السلام) دست به شمشير نبرد، او صبر كرد همانگونه كه پيامبر از او خواسته بود تا در آن شرايط صبر كند و با صبر خود، دين را جاودانه كند.

    س: چرا فاطمه(عليها السلام) به ميدان آمد؟
    ج: نيروهاى حكومت به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم بردند و هيزم زيادى در اطراف آن خانه قرار دادند، ما شنيده ايم كه: "درِ خانه فاطمه(عليها السلام)را آتش زدند"، امّا اين همه ماجرا نبود، هدف حكومت اين نبود، حكومت به دنبال چيز ديگرى بود، درِ خانه فاطمه(عليها السلام) كه از جنس چوب بود، آتش زدن آن نياز به اين همه هيزم نداشت، عمر دستور داد تا هيزم زيادى بياورند، عدّه اى جلو مى آيند و به عُمَر مى گويند:
    ــ در اين خانه فاطمه، حسن و حسين هستند.
    ــ باشد! هر كه مى خواهد باشد! من اين خانه را آتش مى زنم.45
    اگر فاطمه(عليها السلام)به ميدان نمى آمد ، اگر او آن گونه فرياد برنمى آورد، حكومت آن خانه را چنان در آتش مى سوزاند كه ديگر نسلى از پيامبر باقى نمى ماند، فاطمه(عليها السلام)به ميدان آمد تا از امامت دفاع كند، او جان خود را فداى امامت كرد، اگر چه خودش آماج ظلم ها قرار گرفت، امّا نسل پيامبر حفظ شد. در واقع پيروز اين ميدان، كسى جز فاطمه(عليها السلام)نيست.

    س: دليل شما براى اين كه حكومت مى خواست نسل پيامبر را از بين ببرد چيست؟
    ج: فاطمه(عليها السلام) از خانه بيرون آمد و ديد كه هيزم ها را در اطراف خانه چيده اند و عُمَر هم شعله آتش در دست دارد، پس به عُمَر گفت: "آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى؟"، او پاسخ داد: "به خدا قسم اين خانه را آتش مى زنم"، فاطمه(عليها السلام) فهميد كه هدف او چيست، پس چنين فرياد برآورد: "آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى؟".46 اينجا بود كه فاطمه(عليها السلام)به داخل خانه بازگشت، عُمَر با شعله آتشى كه در دست داشت جلو آمد تا هيزم ها را بسوزاند، عدّه اى جلو آمدند و به عُمَر گفتند: " در اين خانه فاطمه، حسن و حسين هستند!"، او گفت: "باشد! هر كه مى خواهد باشد! من اين خانه را آتش مى زنم".47

    س: عُمَر شخص دوم حكومت بود، چرا او خودش شعله آتش را آورد؟
    ج: سؤال جالبى پرسيديد. در آنجا اين همه هوادار از قبيله أسلَم بود، ما بايد فكر كنيم و ببينيم چرا خودِ عُمَر، شعله آتش را آورده است، او فقط بايد دستور مى داد و ديگران، دستورش را اجرا مى كردند، در زمان ما اگر مغازه اى مثلاً عوارض شهردارى را پرداخت نكند، هيچ وقت شهردار نمى آيد آن مغازه را پلمپ كند، بلكه نيروهاى او اين كار را مى كنند، پس چرا در ماجراى هجوم، خود عُمَر، شعله آتش را آورد و آنجا را آتش زد؟ درست است كه هواداران او، فريفته حكومت شده بودند امّا آنان به خاطر داشتند كه پيامبر چقدر در كنار اين خانه مى ايستاد و به اهل اين خانه سلام مى داد، آنان جرأت اين كار را نداشتند، هنوز در عمق وجودشان، ذرّه اى از انصاف باقى مانده بود، فقط هفت روز از رحلت پيامبر گذشته بود، اينجا خانه دختر پيامبر بود، در اين خانه حسن و حسين(عليهما السلام) بودند، آنان جرأت بر اين كار نداشتند، گويا عُمَر هر چه فرياد زده است كه برويد شعله آتش بياوريد كسى اطاعت نكرده است و خودش مجبور شده است اين كار را انجام دهد.48

    س: شما گفتيد كه هدف اصلى اين بود كه خانه و اهل خانه را به آتش بكشند پس چرا موفّق نشدند اين كار را انجام بدهند؟ چرا آتش فقط به در خانه سرايت كرد ولى كل خانه را نسوزاند؟
    ج: در پاسخ به اين سؤال بايد از نقش فاطمه(عليها السلام) و صبر على(عليه السلام)سخن بگويم، وقتى در خانه نيم سوخته شد، دشمنان هجوم آوردند و فاطمه(عليها السلام) بين در و ديوار قرار گرفت و فرياد برآورد: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند!"، اين صداى فاطمه(عليها السلام)وجدان هاى خفته را بيدار كرد، كسانى كه براى تماشا آمده بودند به گريه افتادند، اين همان تحريك احساسات براى دفاع از حق و حقيقت بود، ما فاطمه(عليها السلام)را به خوبى نشناخته ايم، ناله سوزناك او براى بيدارى مردم بود، مردم به ياد آوردند كه فاطمه(عليها السلام)تنها يادگار پيامبر است و پيامبر چقدر درباره او سفارش كرده است، وقتى دشمنان وارد خانه شدند على(عليه السلام) دست به شمشير نبرد، آنان ريسمان به گردنش انداختند و او را به مسجد بردند، با صبر او، بهانه از دشمن گرفته شد، نيروهاى حكومت، على(عليه السلام) را به سوى مسجد بردند، همه شجاعت على(عليه السلام) را ديده بودند، نگران بودند مبادا على(عليه السلام)شجاعت حيدرى از خود نشان دهد و ريسمان را پاره كند و شمشير يكى از اطرافيان را بگيرد و به همه حمله كند، اين ترس در دل همه بود، براى همين نيروهاى حكومت، على(عليه السلام) را محاصره كرده بودند و همه حواس آنان به او بود، با رفتن نيروها به سوى مسجد، اطراف خانه خالى شد، خاندان بنى هاشم يا همان كسانى كه براى تماشا آمده بودند آتش را خاموش كردند و نگذاشتند خانه در آتش بسوزد.

    س: شنيده ايم كه خانه فاطمه(عليها السلام) دو در داشته است، يكى به مسجد باز مى شده است و ديگرى به سمت كوچه. كدام در را آتش زدند؟
    ج: دشمنان آن درى را آتش زدند كه به كوچه باز مى شد، آتش زدن آن در كه داخل مسجد پيامبر بود باعث مى شد سقف مسجد آتش بگيرد (سقف مسجد كوتاه و از شاخه هاى خرما بود، آتش زدن آنجا باعث آتش گرفتن كل مسجد پيامبر مى شد)، البته وقتى بعداً مسجد پيامبر توسعه پيدا كرد كل آن كوچه داخل مسجد قرار گرفت پس آن درى كه سمت كوچه بود داخل مسجد شد. الان اگر ما به مدينه برويم مى بينيم آنجايى كه آتش برافروختند در داخل مسجد پيامبر است.

    س: سخن در اين بود كه عُمَر، خودش شعله آتش آورد و هيزم ها را آتش زد، پس از آن چه اتفاقى افتاد؟
    ج: تا اينجا را براى شما بازگو كردم كه وقتى هياهو به پا شد، فاطمه(عليها السلام)از خانه بيرون آمد، عُمَر فرياد زد: "به على بگو از خانه بيرون بيايد و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم"، فاطمه(عليها السلام)گفت: "چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى؟"، عُمَر پاسخ داد: "اى فاطمه! ساكت شو، محمّد مرده است، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست، همه شما بايد براى بيعت بيرون بياييد. اكنون، اختيار با خودتان است، يكى از اين دو را انتخاب كنيد: بيعت با خليفه، يا آتش زدن همه شما".49
    اينجا بود كه فاطمه(عليها السلام) به داخل خانه رفت و در خانه را بست، عُمَر دستور داد هيزم آوردند و خودش هم شعله آتش آورد و آنجا را به آتش كشيد. درِ خانه نيم سوخته شد. عُمَر جلو آمد و لگد محكمى به در زد. فاطمه(عليها السلام) بين در و ديوار قرار مى گيرد، صداى ناله اش بلند مى شود. عُمَر در را فشار مى دهد، صداى ناله فاطمه(عليها السلام) بلندتر مى شود. ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه فاطمه(عليها السلام) فرو مى رود.50

    س: ماجراى تازيانه زدن به بازوى فاطمه(عليها السلام) در كجا اتفاق افتاده است؟
    ج: مرحوم طبرسى در كتاب "احتجاج" چنين مى نويسد: "فاطمه(عليها السلام)كنار درِ بود و مانع شد تا دشمنان به على(عليه السلام) دسترسى پيدا كنند، اينجا بود كه قُنفُذ با تازيانه به بازوى فاطمه(عليها السلام) زد".51
    شرح اين ماجرا اين گونه است: درِ خانه نيم سوخته شده بود، وقتى به آن لگد زدند در شكسته شد، آنها مى خواستند وارد خانه شوند، فاطمه(عليها السلام) از جا بلند شد، در راهروى (دهليز) خانه ايستاد، اين دهليز تقريباً به اندازه عبور يك انسان بود، فاطمه(عليها السلام)به ديوار تكيه داد، دستش را روى ديوار مقابل قرار داد و اين گونه راه عبور بر خانه را بست. اينجا بود كه عُمَر به قُنفُذ دستور داد تا با تازيانه به بازوى فاطمه(عليها السلام) بزند تا او دستش را رها كند و راه عبور باز شود. قُنفُذ، مردى درشت اندام و بى رحم بود، آن قدر به دو بازوى فاطمه(عليها السلام) تازيانه زد كه ديگر دستش بى تاب شد و راه باز شد.
    عُمَر و يارانش وارد خانه شدند، خالد كسى بود كه او را "شمشير اسلام" لقب داده اند، او شمشيرش را از غلاف بيرون كشيد تا فاطمه(عليها السلام) را به قتل برساند،، اينجا بود كه على(عليه السلام) با شمشيرش جلو آمد، خالد تا برقِ شمشير على(عليه السلام) را ديد شمشيرش را رها كرد و فرار كرد، على(عليه السلام)به سوى عُمَر رفت، گريبان او را گرفت، عُمَر مى خواست فرار كند، على(عليه السلام) او را محكم به زمين زد و مشتى به بينى و گردنِ او كوبيد. هيچ كس جرأت نداشت براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده بودند، بعضى ها فكر مى كردند كه على(عليه السلام) ديگر عُمَر را رها نخواهد كرد و خون او را خواهد ريخت، ولى على(عليه السلام) عُمَر را رها كرد و گفت: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، تو هرگز جرأت نمى كردى وارد اين خانه شوى".52
    س: بعد از آن چه اتفاقى افتاد؟
    ج: خانه فاطمه(عليها السلام) تقريباً صد متر مساحت داشت، نيروهاى فراوان آمدند، تمام خانه پر از مأموران حكومت شد، آنان على(عليه السلام)محاصره را كردند، آن لحظه على(عليه السلام) تك و تنها بود، هيچ يار و ياورى نداشت، آنها مى خواستند على(عليه السلام) را از خانه بيرون ببرند، عُمَر دستور داد تا ريسمانى آوردند و آن را بر گردن على(عليه السلام)انداختند، عُمَر فرياد زد: "الله اكبر، الله اكبر"، همه جمعيّت با او هم صدا شدند و خواستند على(عليه السلام) را از خانه بيرون ببرند، اينجا بود كه فاطمه(عليها السلام)راه را بر آنان بست، پس عُمَر دستور داد تا با دسته شمشيرش به پهلوى فاطمه(عليها السلام) بزنند. (وقتى كسى مى خواهد شمشير را در دست بگيرد، دسته شمشير را در مشت خود مى گيرد تا بتواند شمشير بزند، دسته شمشير محكم ترين و ضخيم ترين قسمت شمشير است و از فولادِ سخت درست شده است).
    در اينجا سخن نويسنده كتاب "دلائل الامامة" كه از علماى بزرگ شيعه در قرن پنجم است را ذكر مى كنم: او حديثى را از امام صادق(عليه السلام)بازگو مى كند، در آن حديث چنين آمده است: "أَنَّ قُنْفُذاً لَكَزَهَا بِنَعْلِ السَّيْفِ".53
    ترجمه اين حديث چنين مى شود: "قُنفُذ با دسته شمشير به فاطمه(عليها السلام)زد"، خود عُمَر هم جلو آمد و لگد محكمى به فاطمه(عليها السلام) زد اينجا بود كه محسن سقط شد.
    ضربه هاى دسته شمشيرى كه از جنس آهن است با جسم فاطمه(عليها السلام)چه كرد؟ اينجا بود كه صداى فاطمه(عليها السلام) بلند شد، او خدمتكار خود را صدا زد: "اى فِضّه مرا درياب! به خدا محسن مرا كشتند".54
    ديگر راه خروج از خانه باز شده بود و مانعى در كار نبود پس دشمنان على(عليه السلام)را از خانه بيرون و به مسجد بردند و شمشير بالاى سر او گرفتند و آماده بودند او را بكشند كه ناگهان صداى فاطمه(عليها السلام) در همه جا پيچيد: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد". ستون هاى مسجد شروع به لرزيدن كرد، دشمنان ترسيدند و على(عليه السلام)را رها كردند.

    س: دل هر شيعه اى با شنيدن اين سخنان به درد مى آيد، از خدا مى خواهيم تا ظهور امام زمان را برساند و انتقام سختى از دشمنان بگيرد.
    ج: در پايان اين فصل بايد نكته اى را بازگو كنم، عدّه اى مى گويند: "على(عليه السلام)براى حفظ اسلام، سكوت كرد"، اين سخن، باطل است، صحيح اين است كه على(عليه السلام)دست به شمشير نبرد و صبر كرد، امّا او هرگز سكوت نكرد، او براى دفاع از حق خود، بارها سخن گفت و با سخنان كوبنده خود، زمينه هدايت را براى همه فراهم ساخت، وقتى او را به مسجد برده بودند شمشيرهاى برهنه بالاى سر او جولان مى دادند، امّا در آن شرايط حق را بازگو كرد و سكوت نكرد، او به ابوبكر چنين گفت: "اى ابوبكر! شنيده ام كه مردم را به دليل خويشاوندى خود با پيامبر به بيعتِ خود فرا خوانده اى. اكنون، من هم به همان دليل تو را به بيعت با خود فرا مى خوانم! تو خود مى دانى من به پيامبر از همه شما نزديك تر هستم".55
    ابوبكر به فكر فرو رفت و جوابى نداشت بدهد، آرى او در سقيفه از خويشاوندى خود با پيامبر سخن گفت و با همين نكته توانست مردم را به بيعت خود فرا خواند، اگر قرار است مقام خلافت به خويشاوندى با پيامبر باشد كه على(عليه السلام) از همه به پيامبر نزديك تر است، او پسرعموى پيامبر است و تنها كسى است كه پيامبر با او پيمان برادرى بسته است. (ابوبكر فقط پدرزنِ پيامبر است، اما على(عليه السلام) هم پسر عموى پيامبر است و هم داماد اوست و هم اين كه پيامبر با او پيمان برادرى بست و او را برادر خود خطاب كرد).
    آرى، اين صداى على(عليه السلام) بود كه از حلقوم تاريخ بيرون آمد و براى هميشه ثابت كرد كه حق با اوست: "اى ابوبكر! اگر تو با رأى گيرى به اين مقام رسيدى، چگونه شد كه بنى هاشم را براى رأى دادن خبر نكردى؟ اگر به دليل خويشاوندى با پيامبر به اين مقام رسيدى، من كه از تو به پيامبر نزديك تر بودم".56
    اين درس بزرگى براى شيعيان است، شيعه هرگز سكوت نمى كند، او همواره از حق و حقيقت دفاع مى كند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب قلب شیعه نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن