کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ششم

      فصل ششم



    س: خطبه يا سخنرانى حضرت فاطمه(عليها السلام) چه زمانى بود؟
    ج: وقتى دشمن به خانه آن حضرت هجوم برد، آن حضرت آسيب زيادى ديدند، محسن او شهيد شد، براى همين چند روزى استراحت كردند، بدن او مجروح بود، سينه اش از ميخ در گداخته و زخمى بود، امّا هنوز مى توانست با زحمت راه برود، وقتى حال ايشان مقدارى بهتر شد (تقريباً بعد از ده روز) به مسجد پيامبر آمدند و خطبه خواندند و با آن سخنان خود حق را آشكار كردند و آبروى باطل را بردند.
    خطبه فاطمه(عليها السلام) به اين موضوعات مى پردازد: "توحيد و يكتاپرستى"، "يادى از پيامبر"، "جايگاه امامت"، "فضائل على(عليه السلام)"، "فتنه گرى شيطان"، "ظلم حكومت"، "فرياد اعتراض". من در كتاب "اشك مهتاب" به شرح آموزه هاى اين خطبه پرداخته ام كه مى توانيد آن كتاب را مطالعه كنيد.

    س: قسمتى از اين خطبه را براى ما بازگو كنيد.
    ج: فاطمه(عليها السلام) در خطبه خود به مردم چنين گفت: "وقتى پيامبر از دنيا رفت، نفاق آشكار شد و شما خدا را از ياد برديد، بعد از پيامبر، منافقان به ميدان آمدند و شيطان شما را به سوى خود فرا خواند، شيطان مى دانست كه دعوت او را اجابت مى كنيد و هر چه او بگويد عمل مى كنيد، او شوق شما به سمت باطل را ديد و دانست به سمت باطل جذب خواهيد شد، پس از شما خواست تا با حقّ دشمنى كنيد و به سمت باطل برويد. شما براى اين كار آمادگى داشتيد و دشمنى با حقّ و حقيقت در دلهاى شما جاى گرفته بود و اين گونه بود كه حقّ على(عليه السلام) را غصب كرديد و كسى را خليفه كرديد كه شايستگى آن را نداشت".57

    س: بعد از آن چه اقدامات ديگرى انجام دادند؟
    ج: اگر چه آن حضرت بيمار بودند، ولى باز مسير روشنگرى را ادامه مى دادند، براى زنان مدينه سخن مى گفتند، گاهى به "قبرستان اُحُد" مى رفتند، بيشتر روزها هم به قبرستان بقيع مى رفتند و در مكانى به نام "بيت الأحزان" گريه مى كردند، اين گريه براى حكومت بدتر از هر چيزى بود، اين يك گريه سياسى بود، زيرا همه مردم با خود مى گفتند: "چرا بايد تنها يادگار پيامبر اين قدر گريه كند؟ چرا حكومت با او چنين رفتارى كرد؟"، اين گريه، سكوت ذهن را مى شكست و براى آنان علامت سؤال بزرگى ايجاد مى كرد.

    س: ما شنيده بوديم كه آن حضرت وقتى آسيب جسمى ديدند ديگر نتوانستند از بستر بلند شوند، امّا شما مى گوييد: "آن حضرت بعد از ماجراى هجوم به مسجد رفت و خطبه خواند و به بقيع مى رفت".
    ج: دقّت كنيد: آنچه شما شنيده ايد مربوط به ماجراى "قباله فدك" است. در ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام)، آن حضرت آسيب ديدند و بعد از ده روز استراحت توانستند از جا بلند شوند و به زحمت فراوان خودشان را به مسجد رساندند و به بقيع هم مى رفتند، امّا بعد از ماجراى قباله فدك ديگر نتوانستند از بستر برخيزند.

    س: لطف كنيد بيشتر، توضيح دهيد.
    ج: تقريباً يك ماه كه از ماجراى هجوم گذشت، يك روز آن حضرت نزد ابوبكر رفت و درباره فدك با او سخن گفت و دليل هاى روشن و واضح آورد كه پيامبر فدك را به او بخشيده است، ابوبكر چاره اى نديد و حكمى نوشت كه فدك از آنِ فاطمه است. ما از آن به قباله فدك ياد مى كنيم، در آن لحظه عُمَر نزد ابوبكر نبود، خبر به گوش عُمَر رسيد، با عجله آمد، در كوچه به حضرت فاطمه(عليها السلام)رسيد، به او گفت: "قباله فدك را به من بده"، امّا فاطمه(عليها السلام)قباله را به او نداد، پس او لگدهاى محكمى به فاطمه(عليها السلام) زد و قباله فدك را گرفت و پاره كرد. اين لگدها خيلى محكم بود، فاطمه(عليها السلام) ديگر توانايى راه رفتن نداشت، دستى به پهلو و دستى به ديوار گرفت و هر طورى بود خودش را به خانه رساند، وقتى او به خانه رسيد در بستر بيمارى افتاد و ديگر نتوانست از خانه بيرون آيد (گويا استخوان هاى آن حضرت آسيب فراوان ديده بود و ديگر قادر به حركت نبود)، آنچه شما شنيده ايد كه فاطمه(عليها السلام)نمى توانست از بستر برخيزد درباره ماجراى قباله فدك است كه دل هر شيعه اى را به درد مى آورد و اشك او را جارى مى كند.
    س: چرا شما ماجراى قباله فدك را به عنوان اوج مظلوميّت فاطمه(عليها السلام)مى دانيد.
    ج: وقتى حكومت به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم برد، هدف اين بود كه على(عليه السلام) را به مسجد ببرند تا با ابوبكر بيعت كند، امّا فاطمه(عليها السلام)به ميدان آمد و مانع دشمنان شد، پس دشمنان براى اين كه به على(عليه السلام)دسترسى پيدا كنند فاطمه(عليها السلام) را زدند تا او ناتوان شود، بعد از آن كه فاطمه(عليها السلام)ميان در و ديوار قرار گرفت و بى هوش بر روى زمين افتاد آنان توانستند على(عليه السلام)را به مسجد ببرند، امّا وقتى يك ماه از ماجراى هجوم گذشت، ماجراى قباله فدك پيش آمد، در اينجا هدف دقيقاً حذفِ فاطمه(عليها السلام) بود براى همين بود كه اين جا عُمَر لگدهاى محكم به فاطمه(عليها السلام) زد تا آنجا كه استخوان هاى آن حضرت شكست.

    س: دليل شما براى اين مطلب چيست؟
    ج: به اين عبارت دقّت كنيد: "فَرَفَسَها برجلِهِ"، خيلى ها اين جمله را اين گونه معنا مى كنند: "پس عُمَر لگد به فاطمه(عليها السلام) زد"، ولى براى فهم اين جمله نياز است كه دقّت بيشترى كنيم، در زبان عربى واژه "رَكَلَ" به معناى "لگد زد" است ولى در اينجا از اين واژه استفاده نشده است، بلكه از واژه "رَفَسَ" استفاده شده است، وقتى به زبان عربى مراجعه مى كنيم مى بينيم اين واژه را وقتى به كار مى برند كه كسى غذايى بكوبد و آن را له كند. عرب ها چنين مى گويند: "رَفَسَ الطعامَ" يعنى: "غذا را كوبيد و آن را له كرد".58
    آن فرد با لگدهاى متعدد و پشت سر هم كارى كرد كه ديگر فاطمه(عليها السلام)قادر به راه رفتن نباشد، زيرا او از دست فاطمه(عليها السلام)بسيار عصبانى بود، در ماجراى هجوم، فاطمه(عليها السلام) را زد تا آنجا كه محسن او شهيد شد، امّا باز هم فاطمه دست بردار نبود، به مسجد رفت و خطبه خواند، به بقيع مى رفت و روشنگرى مى كرد، آن روز هم به نزد ابوبكر آمده بود و ابوبكر را قانع كرده بود كه سند و قباله فدك را به او بدهد، اگر فاطمه(عليها السلام)را رها مى كرد فردا مى آمد و خلافت را از ابوبكر مى گرفت، براى همين بود كه آن فرد، احساس خطر كرد و با خود گفت: "بايد كارى كنم كه ديگر فاطمه(عليها السلام) هرگز نتواند از خانه بيرون آيد، بايد كار را يكسره كنم!"، كوچه هم كه خلوت بود، رهگذرى در آنجا نبود، پس آن قدر با لگدهاى محكم به فاطمه(عليها السلام) زد، همان ضربه هاى هولناك و شديد، كار خودش را كرد، آن ضربه ها آن قدر كارى بود كه ديگر فاطمه(عليها السلام) را زمين گير كرد. نمى دانم فاطمه(عليها السلام) چگونه خود را به خانه رساند، وقتى استخوان هاى كسى مى شكند، اوّل، بدنش هنوز گرم است و خيلى درد را متوجّه نمى شود، دردهاى جانكاه، مدّتى بعد آغاز مى شود...

    س: چرا شما اين مصيبت ها را اين قدر واضح بازگو مى كنيد؟ آخرعدّه اى مى گويند: "نبايد روضه مكشوف خواند"، منظور آنان اين است كه نبايد مصيبت هاى اهل بيت(عليهم السلام) را شفاف و واضح بازگو كنيم زيرا اگر كسى اشكش جارى نشود باعث قساوت قلب مى شود.
    ج: يك بار در ايّام فاطميّه به يكى از جلسات براى سخنرانى دعوت داشتم، شخصى قبل از من روضه خواند، سخن او در اين فضا بود: "شب آخر زندگى فاطمه(عليها السلام) بود، او چشم خود را باز كرد، گفت: شوهرم! بيا كنارم بنشين. من تو را خيلى دوست دارم، تو اميد زندگى من بودى. على(عليه السلام) آمد كنار بستر فاطمه(عليها السلام) نشست، به صورت او خيره شد و گفت: فاطمه جان! تو بروى من تنها مى شوم و ديگر يارى مهربان ندارم...". من به سخن او دقّت كردم، او فقط در سخنانش اين مطالب را بازگو كرد و فاطميّه را حدّ يك رابطه زن و شوهر مطرح نمود و اصل و اساس پيام فاطميّه (كه بيزارى از دشمنان حقّ و حقيقت است) را به فراموشى سپرد (اگر كسى اصل پيام فاطميّه را بازگو كند و در كنارش از گفتگوى شب آخر على(عليه السلام) با فاطمه(عليها السلام)هم سخن بگويد، خيلى به جا است).
    من بعد از او سخنرانى كردم، ظلم ها و ستم هايى كه به فاطمه(عليها السلام) شده بود را بازگو كردم، جوانان در حالى كه اشك مى ريختند به سخنانم گوش مى كردند، گويا آنان كمتر اين سخنان را شنيده بودند، ناگهان همان شخص به من اعتراض كرد: "حاج آقا! چرا روضه مكشوف و باز مى خوانيد!". من چه جوابى بايد به او مى دادم؟ من او را به خوبى مى شناختم، او كسى بود كه اصلاً به زيارت عاشورا و آموزه هاى آن باور نداشت، هرگز از برائت سخن نمى گفت و روضه هاى فاطميّه را هم جلوه اى از عشق يك زن و شوهر به هم معرفى كرده بود.
    من در پاسخ گفتم: وقتى ما به روش علماى شيعه مراجعه مى كنيم مى بينيم كه آنها مصيبت هاى اهل بيت(عليهم السلام) را شفاف و واضح بازگو كرده اند، قبلاً براى شما ذكر كردم كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: "قنفذ با دسته شمشير به فاطمه ضربه زد تا آنكه محسن سقط شد"، آيا روضه خوانى ديگر از اين بازتر مى شود؟59
    به او گفتم: اگر ما ظلم ها و ستم هايى كه دشمنان به اهل بيت(عليهم السلام) روا داشتند را بازگو نكنيم جوانان چگونه با حقايق، آشنا شوند؟ با اين فكرى كه امثال تو داريد نسل آينده خيال خواهد كرد كه حضرت فاطمه(عليها السلام)بيمار شد و از دنيا رفت! ما مى دانيم كه هدف پنهان افرادى كه مى گويند روضه مكشوف نخوانيد چيست، ما هرگز نمى گذاريم بيزارى از دشمنان از يادها برود، نمى گذاريم كه جوانان شيعه فريب اين سخنان را بخورند.

    س: آيا اگر مصيبت اهل بيت(عليهم السلام) را بشنويم و اشك نريزيم قلبمان قساوت مى گيرد؟
    ج: ابتدا مقدمه اى را بازگو مى كنم: در زبان عربى به حالت حزن و اندوهى كه در قلب ايجاد مى شود "بُكاء" مى گويند، اگر اين حزن و اندوه زيادتر شود و باعث شود در چشم اشك جمع شود به آن "دَمعَه" مى گويند، ما وظيفه داريم وقتى مصيبت هاى اهل بيت(عليهم السلام) را مى شنويم حالتِ بُكاء داشته باشيم البته اگر اشك هم همراه آن شود بسيار بهتر است، ولى گاهى به هر دليل، اشك ما جارى نمى شود ولى چون حالت غم و اندوه در دل داريم پس حالت بُكاء را داريم، عدّه اى واژه "بُكاء" را به معناى "گريه كردن و اشك ريختن" معنا كرده اند و به خاطر همين است كه اين سؤال براى شما ايجاد شده است، اگر شما روضه را بشنوى و بى خيال باشى، قساوت قلب مى گيرى، امّا اگر روضه را بشنوى و حالت حزن و اندوه به تو دست بدهد (هر چند اشك تو جارى نشود) تو حالت بُكاء را داشته اى و از قساوت قلب به دور هستى.
    تأكيد مى كنم: شيعه واقعى وقتى مى شنود چه ظلم هايى در حق فاطمه(عليها السلام)روا داشتند، اندوهناك مى شود و دل او به درد مى آيد، اينجاست كه او حالت بُكاء را به خود گرفته است و از قساوت قلب به دور شده است، اگر روضه مكشوف خوانده شود، ممكن است كه من به هر دليل، اشكم جارى نشود، ولى اگر حالت حزن و اندوه داشته باشم، از قساوت دل به دور مى شوم، پس نبايد به اين بهانه (كه شنيدن روضه مكشوف و اشك نريختن، قساوت مى آورد) از بازگو كردن حقيقت خوددارى كنيم، هر كس كه شيعه است با شنيدن روضه مكشوف، حالت حزن به خود مى گيرد و دلش به درد مى آيد و همين مقدار، كافى است، البته چقدر خوب است كه كسى سعادت داشته باشد و اشك از چشمش جارى شود كه فقط خدا مى داند اين اشك چقدر ثواب دارد.

    س: ما قبلاً جرأت نمى كرديم كتاب هاى روضه را بخوانيم زيرا گاهى حالت اشك نداشتيم، اكنون فهميديم كه مهم، حالت حزن و اندوه است كه اگر با اشك همراه شود، بسيار بهتر است.
    ج: شما به خوبى مى دانيد كه منظور من از اين سخنان، جواب دادن به كسانى است كه مى گويند اگر اشك چشم ندارى، روضه مكشوف و باز نشنو! من اين حرف را رد كردم. وقتى كسى مثلاً در ايّام اربعين به كربلا مى رود، او چندين روز پياده روى كرده است، خسته است، در آن لحظه كه به حرم امام حسين(عليه السلام)مى رسد چه بسا حالت اشك و گريه نداشته باشد، او نبايد نگران باشد، همين قدر كه او در حرم، دلش براى مولاى مظلومش مى سوزد و اندوهناك است، كافى است، زيرا به حالتِ بُكاء رسيده است، وقتى او مقدارى استراحت كند و فرداى آن روز به حرم بيايد، اشك چشمش هم جارى مى شود.
    ما بايد از خدا بخواهيم كه توفيق اشك را هم به ما عطا كند كه به هر كس اشك عطا كرده اند گنج بزرگى به او داده اند.

    س: چرا شما اشك را گنج بزرگ مى دانيد؟
    ج: هر چيزى، ثوابى مشخص دارد، اگر نماز بخوانى خدا مقدار مشخصى به تو ثواب مى دهد، اگر روزه بگيرى باز هم ثواب مشخصى دارد، اگر حجّ بروى باز هم خدا به تو پاداش مشخصى مى دهد، اگر دو برادر با هم قهر كنند و تو آنان را صلح دهى باز هم ثواب مشخصى نزد خدا خواهى داشت، آرى، هر كار خوب و زيبايى در اين دنيا انجام بدهى، ثواب تو مشخص است (هر چند كه ثواب تو بسيار زياد باشد)، وقتى كربلا مى روى به هر قدمى كه بر مى دارى خدا به تو ثواب يك حج مى دهد، پس كربلا رفتن ثوابش، حدّ و اندازه دارد (هر چند ثواب آن هزاران هزار حجّ باشد).
    آيا مى دانى ثواب اشك، هيچ اندازه و مقدارى ندارد؟ امام صادق(عليه السلام)فرمودند: "ثواب هر كار خوبى، اندازه دارد، فقط ثواب اشك بر مظلوميّت ما است كه اندازه و مقدار ندارد".60
    اين حديث را "ابن قولويه" در كتاب "كامل الزيارات" نقل كرده است، او يكى از علماى بزرگ شيعه در قرن چهارم بود و در بغداد زندگى مى كرد، كسانى كه با كتاب هاى شيعه آشنايى دارند مى دانند كه كتاب او، يكى از معتبرترين و بهترين كتاب هاى شيعه است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶: از كتاب قلب شیعه نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن