کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دوازده

      فصل دوازده


    مدّتى مى گذرد، ديگر وقت آن است كه فاطمه (عليها السلام) به دنيا بيايد. خديجه نياز به كمك دارد.
    او كسى را به سراغ زنان قابله مى فرستد تا به كمك او بيايند; امّا آنها به يارى او نمى آيند.
    آنها براى خديجه چنين پيغام مى فرستند: "خديجه! چرا با محمّد ازدواج كردى؟ چرا از او حمايت نمودى؟ چرا به دين او ايمان آوردى؟ ما به كسى كه بت هاى ما را قبول ندارد كمك نمى كنيم".
    خدايا! خديجه چه كند؟!
    شب فرا مى رسد و تاريكى، همه جا را فرا مى گيرد. خديجه در خانه اش، تنهاىِ تنهاست، او ماجراى زنان مكّه را به پيامبر نمى گويد. او نمى خواهد پيامبر غصّه بخورد.
    اكنون خديجه دست به دعا برمى دارد:
    بار خدايا! فقط از تو كمك و يارى مى خواهم!

    * * *


    صدايى به گوش خديجه مى رسد:
    سلام بر تو اى بانو!
    خديجه تعجّب مى كند، در اين تاريكى شب چه كسانى به ديدار او آمده اند؟
    او خوب نگاه مى كند، چهار زن را مى بيند كه در مقابل او ايستاده اند. آنها چقدر نورانى هستند! آنها از كجا آمده اند؟ آيا اهل مكّه هستند؟
    يكى از آنها رو به خديجه مى كند و مى گويد:
    ــ ديگر غصّه نخور! خدا ما را براى يارى تو فرستاده است.
    ــ شما كيستيد؟
    ــ ساره (همسر ابراهيم (عليه السلام))، آسيه (همسر فرعون)، مريم (مادر عيسى (عليه السلام)) و كُلثوم (خواهر موسى (عليه السلام)).
    ــ شما همان چهار زن بهشتى هستيد؟
    ــ آرى. ما امشب مهمان تو و كنار تو هستيم.[22]

    * * *


    ساعتى مى گذرد، نورى همه آسمان را روشن مى كند، بوى بهشت، فضا را پر مى كند. فاطمه (عليها السلام) به دنيا آمده است.
    ساره فاطمه (عليها السلام) را روى دست مى گيرد و خديجه را صدا مى زند: بانوى من! اين فاطمه است، آيا نمى خواهى او را ببينى؟
    خديجه چشمان خود را باز مى كند، فاطمه (عليها السلام) را مى بيند كه به روى او لبخند مى زند.
    فاطمه (عليها السلام) در آغوش مادر است. مادر او را مى بويد و مى بوسد.
    چهار زن بهشتى با خديجه خداحافظى مى كنند و به آسمان مى روند.[23]
    پيامبر وارد اتاق مى شود، به ياد شب معراج مى افتد، خاطره آن شب برايش زنده مى شود:
    شب معراج و مهمانى خدا. ماجراى سيب سرخ خدا!
    اكنون، پيامبر فاطمه اش را در آغوش مى گيرد، فاطمه (عليها السلام) بوىِ بهشت مى دهد. صدايى به گوش مى رسد:
    (إِنَّـآ أَعْطَيْنَـكَ الْكَوْثَرَ... ).
    "ما كوثر را به تو عطا كرديم".

    * * *


    سال ها قبل از تولد فاطمه (عليها السلام)، خدا به پيامبر پسرى داد. پيامبر نام او را عبدالله گذاشت. عبدالله پس از شش ماه بيمار شد و پس از چند روز از دنيا رفت. مرگ او براى پيامبر خيلى سخت بود، ولى او صبر پيشه كرد.
    خبر مرگ عبدالله باعث خوشحالى دشمنان پيامبر شد، آنها با خود مى گفتند: "محمّد پسر ندارد و بعد از مرگ او، نام و يادش فراموش مى شود".
    پيامبر وقتى اين سخنان را شنيد، چيزى نگفت، پيامبر هيچ پسرى داشت. "عاص" كه يكى از بت پرستان بود، به پيامبر گفت: "خوشحالم كه تو اَبْتَر هستى".
    اَبْتَر به كسى مى گفتند كه هيچ فرزند پسرى ندارد تا نام و ياد او را زنده نگاه دارد.
    مدّتى گذشت، خدا سوره كوثر را نازل كرد:
    (إِنَّـآ أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ... ).
    اى محمّد! ما به تو كوثر عطا مى كنيم...

    * * *


    معناى "كوثر" چيست؟
    خير زياد.
    بركت فراوان.
    كوثرى كه خدا به پيامبر مى دهد، چيست؟
    فاطمه (عليها السلام) همان كوثر پيامبر مى باشد. نسل پيامبر از فاطمه (عليها السلام)زياد مى شود، نسلى كه نه تنها از جهت تعداد همواره در حال زياد شدن هستند، بلكه از اين نسل، امامان معصوم به دنيا آمدند و دين اسلام را حفظ نمودند.
    دشمنان، تعداد زيادى از نسل پيامبر را به شهادت رساندند، امّا تعداد آنان در همه جهان اسلام زياد است، اين همان بركت فراوان است كه خدا به پيامبر داده است. از طرف ديگر، نسل دشمنان پيامبر، قطع شد و از آنان، هيچ نامى باقى نماند. اين همان وعده خدا بود.[24]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲: از كتاب نور مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن