کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل شانزده

      فصل شانزده


    تو را به نام "حاج مرزوق حائرى" مى شناسند، تو مدّت ها در كربلا زندگى مى كردى و در آنجا به زبان فارسى و عربى نوحه مى خواندى، در سال 1270 هيأتى از تو دعوت مى كند كه به تهران هجرت كنى، تو قبول مى كنى و به تهران مى آيى و سال هاى سال در آنجا مدّاحى مى كنى.
    تو پايه گذار بسيارى از سنت هاى عزادارى هيأت هاى تهران مى شوى. همه مى دانند كه سبك سينه زنى سنتى، يادگارى از توست.
    سال ها مى گذرد، مردم به تو علاقه زيادى دارند. نواى تو، جزئى از هويّت آنان شده است، وقتى ماه محرّم مى شود، نواى تو شورى بر پا مى كند...
    كم كم سالخورده مى شوى، به بيمارى سختى گرفتار مى شوى، پزشكان تو را از روضه خواندن منع مى كنند، تو در بستر بيمارى افتاده اى. مردم براى عيادتت مى آيند.
    روزى از روزها كه در بستر هستى، در آتش تب مى سوزى، بيدار هستى، خواب به چشم تو نمى آيد، تشنه هستى، تو سه دختر دارى كه از تو پرستارى مى كنند، صدا مى زنى: "فاطمه! مقدارى آب به من بده". گويا دخترت صدايت را نمى شنود، ناگهان مى بينى كه خانمى در كنار بستر تو حضور پيدا مى كند، صدا به دختر ديگر خود مىزنى: "مرضيّه! مقدارى آب به من بده". دخترت صداى تو را نمى شنود، امّا آن خانم در كنار توست، دختر سوم خود را صدا مى زنى: "راضيّه"، امّا او هم صداى تو را نمى شنود.
    در اين هنگام آن خانم به تو مى گويد: "سه بار مرا صدا زدى! چه مى خواهى؟ اينجاست كه مى فهمى كه حضرت فاطمه(عليها السلام) به عيادتت آمده است، چنين جواب مى دهى: "بانوى من! من حيا مى كنم از شما آب طلب كنم". بانو در جواب به تو مى گويد: "حاج مرزوق! يك عمر تو براى ما نوكرى كردى، حالا وقتش است ما جواب بدهيم".
    تو سرت را پايين مى گيرى، بانو مى گويد: "مى دانم كه تشنه هستى". سپس از زير چادر ظرف آبى را بيرون مىآورد، تو از آن آب مى نوشى، هرگز آبى چنين گوارا نديده بودى، وقتى آب را مى خورى، طبق عادتى كه داشتى مى گويى: "صلّى الله عليك يا ابا عبدالله، فداى لب هاى تشنه ات حسين!".
    تو از حسين(عليه السلام) ياد مى كنى، بانو را به ياد كربلا و مصيبت هاى آن انداختى، بانو آرام گريه مى كند و به تو مى گويد: "حاج مرزوق! دلم گرفته است، برايم روضه بخوان". پاسخ مى دهى: "بانوى من! با اين كه پزشكان گفته اند روضه نخوانم ولى چون شما امر مى كنيد، چشم. چه روضه اى بخوانم؟" بانو در پاسخ مى گويد: "برايم روضه على اصغر را بخوان".


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۶: از كتاب چهارسوق عشق نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن