کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك



    برنامه هدايت

    ايستگاه 1
    اى خداى خوب من!
    نام تو را بر زبان جارى مى كنم، دعا را با نام تو آغاز مى كنم، تو آن خدايى هستى كه بر بندگانت مهربان هستى و به آنان لطف فراوان دارى، تو را ستايش مى كنم و بر اين باورم كه خدايى جز تو نيست.
    تو خداى مهربان و بخشنده هستى! تو در دنيا مهربانى خود را به همه انسان ها ارزانى مى كنى، انسان هاى مؤمن و كافر، همه از نعمت هاى تو بهره مند مى شوند و روزىِ تو را مى خورند، امّا در روز قيامت، مهربانىِ تو فقط براى مؤمنان خواهد بود.
    هر كس كه خوبى هايى دارد، آن خوبى ها از خودش نيست، بلكه تو اين خوبى ها را به او داده اى. تو مهربان و بخشنده هستى، گناهان مرا مى بخشى، بارها مرا بخشيده اى، مهربانى تو را هر لحظه احساس مى كنم، من معصيتت را مى كنم، امّا تو روزى ام مى دهى و هرگز نااميدم نمى كنى. وقتى به تو پناه مى آورم، مرا پناه مى دهى، دلم را نمى شكنى، توبه ام را مى پذيرى... هر چه زيبايى به ذهنم مى آيد درباره تو مى گويم، تو را ستايش مى كنم كه تو سرچشمه همه خوبى ها هستى.

    * * *


    آمده ام و آماده ام تا دعا بخوانم، براى همين آداب دعا را مراعات مى كنم، حمد و ستايش تو را به جا مى آورم، اكنون بايد بر آخرين پيامبر تو درود بفرستم، اميد است كه تو رحمت خويش را بر من نازل كنى.
    بر محمّد و آل محمّد درود مى فرستم، مى دانم كه تو اين برگزيدگان را بسيار دوست مى دارى، وقتى من بر آنان درود و صلوات مى فرستم به بركت آنان، وجود من از ناپاكى ها پاك مى شود، زنگارها از قلب من زدوده مى شود و آن وقت است كه آمادگى بيشترى خواهم داشت تا با تو سخن بگويم و تو را بخوانم.[1]

    * * *


    ايستگاه 2
    مى خواهم تو را به خاطر بهترين نعمت هاى تو سپاس گويم، آن نعمت چيست؟
    نعمت هدايت.
    تو انسان را آفريدى و او را گل سرسبد هستى قرار دادى، به فرشتگان فرمان دادى تا بر او سجده كنند، شيطان از اين فرمان تو سرپيچى كرد و قسم ياد كرد كه انسان را گمراه كند.
    اين ماجرا در آغاز خلقت انسان بود. انسان، جلوه اى از كمال بى انتهاى تو بود، تو وقتى او را خلق كردى بر خود آفرين گفتى، شيطان هم حسادت ورزيد و راه سياهى را برگزيد و نافرمانى كرد.
    تو گروهى از انسان ها را به عنوان دوستان خود برگزيدى و به آنان مقام "نبوّت" و "امامت" دادى تا راهنماى ديگران باشند.
    تو هرگز انسان را بدون راهنما رها نكردى، اين چيزى است كه تاريخ به آن گواهى مى دهد، اين يك جريان هميشگى بوده است. همواره پيامبران و امامان، مسير رستگارى را براى انسان ها آشكار كرده اند. اين قانون توست: هميشه و همواره، راه حق براى كسى كه بخواهد آن را بپيمايد، روشن و واضح بوده است.

    * * *


    بار ديگر تو را حمد و ستايش مى كنم، در آغاز سخن تو را به خاطر همه نعمت هايت ستايش نمودم، اكنون تو را به خاطر اين برنامه اى كه براى هدايت انسان قرار داده اى، ستايش مى كنم:
    "برنامه فرستادن پيامبران و جانشينان آنان".
    تو همواره عدّه اى از انسان ها را به عنوان دوست خود برگزيدى و آنان را براى خودت خالص گرداندى، تو مى خواستى آنان دين و آيين يكتاپرستى را براى ديگران بازگو كنند، براى همين آنان را از هر عيب و نقصى پاك گرداندى. تو اين گونه به آنان لطف نمودى، پس آنان بندگان مخلص تو شدند و اين لياقت را پيدا كردند كه مردم را راهنمايى كنند.
    پيامبران براى هدايتگرى به پا خاستند و يكى بعد از ديگرى اين مأموريّت را انجام دادند، آنان در اين راه سختى هاى زيادى را تحمّل كردند، جاهلان با آنان دشمنى ها نمودند، به آنان سنگ زدند و ديوانه خطابشان كردند و عدّه اى از آنان به شهادت رسيدند و خونشان بر روى زمين ريخته شد...
    آنان در اين سختى ها صبر و شكيبايى نمودند. تو پاداش صبر آنان را در اين دنيا قرار ندادى، تو بهشت را كه نعمتى ابدى و بادوام است براى آنان آماده نمودى و از آنان عهد گرفتى كه در اين دنيا، زهد پيشه كنند و به جلوه هاى دل فريب دنيا دل نبندند. آنان نيز به اين عهد تو وفادار ماندند و راه زهد را در پيش گرفتند.

    * * *


    من دوست دارم بدانم كه تو در كجا از آنان چنين عهدى گرفتى؟ گويا اين عهد و پيمان، در "عالَم ذَرّ" بوده است. در اينجا من آيه 172 سوره اعراف را مى خوانم:
    (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ... أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى...).
    در اين آيه از روز مهمى سخن مى گويى، روزى كه تو از كمرِ آدم(عليه السلام)، همه فرزندان او را برانگيختى و آنان را بر خودشان گواه گرفتى و چنين گفتى: "آيا من پروردگار شما نيستم؟".
    آنان همه گفتند: "آرى، ما گواهى مى دهيم كه تو پروردگار ما هستى".
    به راستى آن روز چه روزى بود؟
    روز ميثاقِ بزرگ!
    عالَم ذرّ!
    وقتى حضرت آدم(عليه السلام) را آفريدى، فرزندان او به صورت ذرّه هاى كوچكى آفريدى و با آنان سخن گفتى. آنان تو را شناختند. آن روز، روز ميثاق بزرگ بود. "ذَرّ" به معناى "ذرّات ريز" مى باشد، براى همين به آن مرحله از خلقت بشر، "عالم ذَرّ" مى گويند.[2]
    تو در عالم ذَرّ از دوستانت پيمان گرفتى تا وقتى به اين دنيا آمدند زهد پيشه كنند و شيفته دنيا و جلوه هاى آن نشوند.

    * * *


    تو هيچ كدام از دوستان خودت را به اندازه محمّد و آل محمّد(عليهم السلام)دوست ندارى، تو مقامى بس بزرگ به آنان داده اى و آنان را بر همه پيامبران برترى داده اى. شنيده ام وقتى اراده كردى كه جهان هستى را بيافرينى، ابتدا نورِ آنان را آفريدى.
    نورِ آنان، اوّلين آفريده توست. آن روزى كه تو نورِ آنان را آفريدى، هنوز هيچ آفريده اى، حتّى زمين و آسمان ها به وجود نيامده بود، آنان بودند و حمد و ستايش تو را مى گفتند.
    چهارده هزار سال بعد از آن، تو عرش خود را آفريدى، آن وقت، نور آنان را در عرش خود قرار دادى.[3]
    سخن من درباره خلقت نورِ آنان مى باشد، هزاران سال بعد، تو زمين را آفريدى و بعد از سال هاى سال، جسم آنان را خلق كردى.
    تو قبل از آنكه جسم آنان را در اين دنيا بيافرينى از آنان عهد گرفتى كه وقتى به اين دنيا بيايند زهد پيشه كنند. وقتى آنان در مقام نورانيّت بودند اين سخن تو را پذيرفتند و تو مى دانستى كه آنان به اين عهد، وفا مى كنند و اين گونه بود كه آنان را بر همه برترى دادى و مقامشان را بالا بردى.

    * * *


    پيامبر اسلام هم از مالِ دنيا چيزى براى خود نياندوخت و بارها گرسنگى مى كشيد و در سختى ها شكيبايى مى كرد.
    على(عليه السلام)كه جانشين او بود، زندگى زاهدانه اى داشت. على(عليه السلام)مى خواست به آن عهدى كه با تو بسته است وفا كند. تاريخ هرگز ماجراى شبى كه او مهمانِ دخترش شده بود را فراموش نمى كند:
    شبِ نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرى بود، على(عليه السلام)نماز را در مسجد كوفه خواند و سپس به خانه دخترش رفت تا در آنجا افطار كند.[4]
    دختر همراه با پدرش، كنار سفره افطار نشست. على(عليه السلام)نگاهى به سفره كرد و گفت: "دخترم! تا به حال كى ديده اى كه من بر سر سفره اى بنشينم كه در آن دو نوع خورشت باشد؟ من افطار نمى كنم تا تو يكى از اين خورشت ها را بردارى!".[5]
    مگر در سفره اى كه على(عليه السلام)كنار آن نشسته بود، چه بود؟
    يك قرص نان، يك ظرف شير و مقدارى نمك.
    منظور على(عليه السلام)از دو نوع خورشت چه بود؟ على(عليه السلام)شير و نمك را دو خورشت مى دانست. دختر يا بايد شير را برمى داشت يا نمك را. او به خوبى مى داند كه نمك را نمى تواند بردارد، او شير را از سر سفره برداشت و آن گاه على(عليه السلام)افطار كرد.
    على(عليه السلام)حاكم عراق و حجاز و يمن و مصر و ايران بود، هزاران سكّه طلا به خزانه حكومت او مى آمد، ولى او اين گونه زندگى كرد و بر سر سفره اى كه هم شير و هم نمك بود ننشست و غذايى به غير از نان جو نخورد.
    اكنون كه من در انتظار ظهور مهدى(عليه السلام)هستم، بايد بدانم كه زندگى مهدى(عليه السلام)هم اين گونه خواهد بود، او نيز با خدا عهد بسته است كه زهد پيشه كند، وقتى او به حكومت برسد و عدالت را در جاى جاى جهان برپا كند، نان جو مى خورد و ...[6]

    * * *


    تو از دوستانت عهد گرفتى كه زهد پيشه كنند، آنان الگوى من هستند، از من خواسته اى كه از آنان پيروى كنم، زندگى آنان به من هشدار مى دهد كه از عشق به دنيا پرهيز كنم، دلبستگى به دنيا، بزرگ ترين دشمن سعادت من است.
    اكنون به حال خود نظر مى كنم، آيا من پيرو دوستان تو هستم؟ راه من كدام است؟ وقتى دل من از عشق به دنيا پر شده است و تلاش مى كنم تا ثروت بيشترى براى خود جمع كنم، فريب شيطان را خورده ام و راه او را رفته ام.
    بهره گيرى از نعمت هاى حلال دنيا، بد نيست، امّا دل بستن به آن بد است، زهد اين است كه وقتى من ثروتى را از دست مى دهم غمناك نشوم و وقتى ثروتى را به دست مى آورم به آن دلبسته نشوم.[7]
    من كى بيدار خواهم شد؟ وقتى كه مرگ به سراغم آيد، آن روز من بايد همه ثروت و دارايى خود را بگذارم و از اين دنيا بروم، آن وقت مى فهمم كه حقيقت دنيا، چيزى جز بازى نبوده است و فقط زندگى آخرت است كه زندگى واقعى است، زندگى آخرت، هرگز تمام شدنى نيست و ابدى است.

    * * *


    دوستان تو مى دانستند كه قدر و ارزش انسان چقدر است. درجه وجودى من از تمام جمادات بالاتر است، چرا من خودم را به مشتى طلا يا سنگ و آجر و... مى فروشم؟
    وقتى من بفهمم تو چه عظمتى در وجودم قرار داده اى، ديگر دلبسته اين دنيا نمى شوم و از عشق به دنيا، آزاد مى گردم، آن وقت ديگر، حسرتِ ثروت بيشتر نخواهم داشت، زهد واقعى را تجربه خواهم كرد.
    خدايا! روح تشنه مرا از اين قطره هاى كوچك آزاد كن! كارى كن كه من بفهمم: تو دلى به من داده اى كه همه درياها در آن، قطره اى بيش نيستند! از تو مى خواهم به من بفهمانى كه ارزش دل من از همه جهان هستى بالاتر است. اگر من اين گونه شوم، ديگر براى دنيا شادمان نمى شوم و وقتى آن را از دست بدهم، رنج نمى برم، من از عشق به قطره ها آزاد مى شوم زيرا هزاران دريا را در آغوش دارم، آنگاه ديگر براى چه غم و اندوه داشته باشم؟ از اين كه دنيا را از من گرفته اند، غصّه نمى خورم و اندوهناك نمى شوم، چرا كه من به ارزش خود پى برده ام، من به آرامش رسيده ام.

    * * *


    ايستگاه 3
    تو مى دانستى دوستانت به عهد تو وفا مى كنند و در دنيا زهد پيشه مى كنند، براى همين تو آنان را مقرّب درگاه خود قرار دادى و نام و ياد آنان را بلندمرتبه گرداندى.
    تو آنان را بر ديگران برترى دادى و مقامشان را بالا بردى. نام آنان را در كتاب هاى آسمانى خويش ذكر كردى، براى مثال در تورات و انجيل از محمّد و آل محمّد(عليهم السلام)ياد نمودى و همه را با مقام والاى آنان آشنا ساختى.
    در ميان دوستان تو، گروهى به مقام پيامبرى رسيدند و گروهى هم جانشينان پيامبران بودند، تو فرشتگان را نزد پيامبران فرستادى تا سخن تو را به آنان نازل كنند، تو علم و دانش خود را به آنان عطا نمودى. تو آنان را راه نزديك شدن بندگانت به خودت قرار دادى و آنان را وسيله كسب رضايت خودت معرّفى نمودى.
    تو كمال انسان ها را در رسيدن به رضاى خودت قرار دادى و از انسان ها خواستى تا براى رسيدن به رضاى تو، آن راهى را كه تو قرار دادى بپيمايند.
    در آيه 35 سوره مائِده چنين مى خوانم:
    (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ...).
    در اين آيه از من مى خواهى تا تقوا پيشه كنم و وسيله اى براى نزديك شدن به تو بياورم. مى دانم كه نماز، روزه، زكات و كمك به نيازمندان و... مرا به تو نزديك مى كند، امّا بهترين وسيله براى نزديك شدن به تو چيست؟
    تو پيامبران و امامان را بهترين وسيله براى كسب رضايت خودت قرار دادى. در هر زمان يكى از آنان را نماينده خودت در روى زمين قرار دادى.

    * * *


    روزى از روزها، موسى(عليه السلام)از مكانى عبور مى كرد، نگاهش به مردى افتاد كه دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و دعا مى كرد، موسى(عليه السلام) از كنار او عبور كرد و بعد از مدّتى، بار ديگر، موسى(عليه السلام)از آنجا عبور كرد، او ديد كه آن مرد هنوز دعا مى كند و دست هايش رو به آسمان است و اشك در چشمان خود دارد، گويا هنوز حاجت او روا نشده است.
    در اين هنگام تو با موسى(عليه السلام)چنين سخن گفتى: "اى موسى! او هرچقدر مرا بخواند و دعا كند، من دعايش را مستجاب نمى كنم، اگر او مى خواهد من صدايش را بشنوم و حاجتش را روا كنم بايد به دستور من عمل كند، من دستور داده ام تا بندگان من از راهى كه گفته ام مرا بخوانند. اين مرد هم بايد از راه ايمان به سوى من بيايد، نه اين كه راه ديگرى را بپيمايد و از راه ايمان روى برگرداند".[8]
    اين ماجرا نشان مى دهد كه تو دوست دارى تا بندگانت از راهى كه تو مشخّص كرده اى به سوى تو بيايند. امروز هم مهدى(عليه السلام)حجّت و نماينده توست. من با قبول ولايت او مى توانم به تو نزديك و نزديك تر شوم، مهدى(عليه السلام)پيشواى من است، اگر به سوى او بروم، به هدايت، رهنمون مى شوم و سعادت دنيا و آخرت را از آنِ خود مى كنم.[9]
    هر كس مى خواهد به سوى تو بيايد، بايد به سوى مهدى(عليه السلام)رو كند، فقط از راه او مى توان به تو رسيد. هر كس با او بيگانه باشد، هرگز به مقصد نخواهد رسيد.[10]
    آرى، تو هرگز انسان ها را تنها نگذاشته اى. همواره براى آنان رهنمايى قرار دادى تا راه رسيدن به تو روشن و آشكار باشد. اين برنامه تو براى هدايت انسان بود و من تو را براى اجراى اين برنامه، ستايش مى كنم.




نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب هرگز فراموش نمىشوى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن