کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل شش

      فصل شش



    خورشيد دوازدهم

    ايستگاه 39
    من كجا هستم؟ كجاى تاريخ ايستاده ام؟ گذشته را به خوبى شناختم، دانستم از لحظه اى كه انسان را خلق كردى براى او هدايتگرى آسمانى قرار دادى، از آدم(عليه السلام)تا محمّد(صلى الله عليه وآله). در اين فاصله پيامبران زيادى آمدند و انسان را به سوى روشنايى و سعادت رهنمون شدند.
    بعد از محمّد(صلى الله عليه وآله)نيز على(عليه السلام)و ده امام ديگر اين راه را ادامه دادند، امّا بيشتر مردم قدردان امامان معصوم نبودند و اين نعمت تو را كفران كردند، براى همين بود كه تو امام دوازدهم را از ديده ها پنهان نمودى. امروز مهدى(عليه السلام)امام دوازدهم است و پشت پرده غيبت است، او آقاى من است!
    بارخدايا! من مى بينم كه مردم، آقاى مرا را از ياد برده اند و من هم در بيابان غربت گرفتار شده ام، تو كه مى دانى هيچ پناهى ندارم، از مردم شهر فرارى شده ام، آخر در شهر، كسى به فكر آقاى من نيست، درست است از او دور مانده ام، امّا در قلب من، عشق او شعله مى كشد.
    اكنون با دلى شكسته با تو درباره او سخن مى گويم، اشك از ديده جارى مى كنم و چنين مى گويم: "كجاست بقية الله؟ كجاست آن ذخيره تو كه از خاندان پيامبر توست، همان خاندانى كه آنان را براى هدايت مردم قرار دادى؟".

    * * *


    اين آيه 86 سوره هود است:
    (بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيرٌ لَّكُم إِن كُنتُم مُّؤمِنِينَ).
    "اگر شما اهل ايمان هستيد بقيّةُ الله برايتان بهتر است".
    پيامبران براى سعادت بشر، زحمات زيادى كشيدند، عدّه زيادى از آنان در اين راه شهيد شدند. يازده امام نيز شهيد شده اند، اكنون فقط مهدى(عليه السلام)، تنها يادگار آنان مى باشد.
    مهدى(عليه السلام)ذخيره خدا در روى زمين است. من ديده ام كه بعضى افراد، وسايل قيمتى تهيّه مى كنند و آن را در جايى مطمئن قرار مى دهند. آن وسايل، ذخيره هاى آن ها هستند.
    مهدى(عليه السلام)همان ذخيره اى است كه تو براى اهل زمين قرار داده اى، او "بقيّة الله" است.
    و اين نام چقدر زيباست!
    شنيده ام كه مهدى(عليه السلام)با اين نام، خود را به يكى از شيعيان معرّفى كرد، آن روزى كه مردى از شهر قم به شهر "سامرا" آمده بود. او مهمان امام عسكرى(عليه السلام)بود، نام آن مرد، احمدبن اسحاق قمّى بود.
    او به سامرا آمده بود تا بداند امام دوازدهم كيست. او مهمان امام عسكرى(عليه السلام)شده بود و نمى دانست چگونه سؤال خود را بپرسد.
    امام عسكرى(عليه السلام)او را صدا زد و گفت: "از آغاز آفرينش دنيا تا به امروز، هيچ گاه دنيا از حجّت خدا خالى نبوده است و تا روز قيامت هم، دنيا بدون حجّت خدا نخواهد بود. نعمت هاى خدا كه بر شما نازل مى شود و هر بلايى كه از شما دفع مى شود به بركت وجود حجّت خداست".
    احمدبن اسحاق قمّى رو به امام عسكرى(عليه السلام)كرد و گفت: "آقاى من! امام بعد از شما كيست؟". امام عسكرى(عليه السلام)لبخندى زد و از جا برخاست و از اتاق خارج شد و بعد از مدّتى همراه با مهدى(عليه السلام)وارد اتاق شد و چنين گفت: "اين پسرم مهدى(عليه السلام)است كه سرانجام همه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد، او امام بعد از من است".
    اشك در چشم احمدبن اسحاق قمّى حلقه زد، گريه او از سر شوق بود، او نمى دانست چگونه شكر خدا كند كه توانسته است مهدى(عليه السلام)را ببيند. در اين هنگام مهدى(عليه السلام)با احمدبن اسحاق قمّى چنين سخن گفت: "اَنا بَقِيّةُ الله : من ذخيره خدا هستم".[90]
    آن روز مهدى(عليه السلام)بيش از سه سال نداشت و خود را بَقيّةُ الله معرّفى كرد، فردا نيز او خود را اين گونه معرّفى خواهد كرد. از فرداى ظهور سخن مى گويم. فردايى كه همه جهان در انتظارش است. وقتى كه تو به او اجازه ظهور بدهى داد، او كنار كعبه مى آيد. آن روز فرشتگان دسته دسته براى يارى او مى آيند.[91]
    جبرئيل با كمال ادب نزد او آمده و چنين مى گويد: "آقاى من! وقت ظهور تو فرا رسيده است".[92]
    مهدى(عليه السلام)كنار كعبه مى رود و به آن تكيه مى زند و اين آيه را مى خواند:
    (بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيرٌ لَّكُم إِن كُنتُم مُّؤمِنِينَ)
    اگر شما اهل ايمان هستيد بقيّةُ الله برايتان بهتر است.
    آن روز صداى مهدى(عليه السلام)در همه دنيا خواهد پيچيد: "من بقيّةُ الله و حجّت خدا هستم".[93]

    * * *


    آن شب را از ياد نمى برم كه با خود چنين مى گفتم: چرا من در زمانى به دنيا آمدم كه امام زمان غائب است؟ خوشا به حال كسانى كه در زمان پيامبر زندگى مى كردند! خوشا به حال كسانى كه امام خود را مى ديدند، همان كسانى كه يارِ باوفاى على(عليه السلام)بودند...
    اين سخنانى بود كه به ذهن من رسيد، يك حسرت جانكاه تمام وجودم را گرفت. پاسى از شب گذشت و من مطالعه مى كردم، به سخنى از امام سجاد(عليه السلام)رسيدم. آن حضرت به يكى از ياران خود چنين گفت: "بدان كه روزگار غيبت امام دوازدهم، بسيار طولانى مى شود. آيا مى دانى بهترين مردم در همه زمان ها چه كسانى مى باشند؟ كسانى كه در زمان غيبت، زندگى مى كنند و به امامت امام زمان خود اعتقاد دارند و در انتظار ظهور هستند. آنها بهترين مردم همه زمان ها هستند".
    امام سجاد(عليه السلام)در ادامه سخن خود به اين نكته اشاره مى كنند: آنان به معرفتى مى رسند كه ديگر غيبت امام با حضور امام برايشان فرقى نمى كند، گويا آنان همواره در حضور امام خود هستند.[94]
    وقتى اين سخن را خواندم، دانستم اگر كسى كه در اين روزگار غيبت زندگى مى كند به وظيفه خود عمل كند، از مردم همه روزگاران بهتر خواهد بود.
    درست است كه من در روزگار غيبت قرار گرفته ام و از ديدار امام خود بى بهره ام، امّا مى توانم از اين شرايط به گونه اى استفاده كنم كه همه مردم تاريخ، حسرت درك و كمال مرا داشته باشند.
    من براى رسيدن به اين مقام بايد دو شرط را مراعات كنم: اول: به امامت مهدى(عليه السلام)اعتقاد داشته باشم و در اين اعتقاد به يقين رسيده باشم، دوم: بايد منتظر واقعى باشم.
    معناى كلمه "انتظار" روشن است، بايد با تمام وجود، هر لحظه و هر ساعت منتظر آمدنش باشم، بايد كردار و رفتارم به گونه اى باشد كه باعث خشنودى امام زمانم باشد.

    * * *


    ايستگاه 40
    كجاست آن كسى كه او را آماده كردى تا ظهور كند و ستمكاران را نابود كند؟
    كجاست آن كسى كه همه منتظرش هستند تا بيايد و ظلم را ريشه كن كند؟
    كجاست آن كسى كه تو او را براى زنده كردن اسلام، ذخيره كردى؟
    كجاست آن كسى كه مى آيد و انحراف ها و بدعت ها را از دين مى زدايد؟
    كجاست آن كسى كه قرآن و دستورات آن را زنده مى كند؟
    كجاست آن كسى كه دين و ايمان را جانى دوباره مى دهد؟
    كجاست آن كسى كه شُكوه ستمكاران را در هم شكند؟
    كجاست آن كسى كه شرك و نفاق را نابود مى كند؟
    كجاست آن كسى كه گناه و معصيت را از بين مى برد؟
    كجاست آن كسى كه گمراهى ها، دروغ ها، انديشه هاى باطل و هواهاى نفسانى را نابود مى سازد؟
    كجاست آن كسى كه متكبّرانِ سركش را هلاك مى گرداند؟
    كجاست آن كسى كه دشمنان گمراه را به تباهى مى كشاند؟
    كجاست آن كسى كه دوستان تو را عزيز مى كند و دشمنان تو را ذليل مى كند؟
    كجاست آن كسى كه همه را بر محور ايمان و تقوا، متّحد مى سازد؟

    * * *


    روزگار غيبت مهدى(عليه السلام)روزگارى است كه ستم بيداد مى كند، از اسلام چيزى جز يك نام باقى نمى ماند، دينداران ذليل و خوار مى شوند، دروغ ها و فريب ها همه جا را فرا مى گيرد، دشمنان دين مردم را به تباهى مى كشند.
    آرى، خوبان همه ذليل مى شوند، دين دارى با ذلّت همراه مى شود، هر كس بخواهد راه حق را برود، مردم او را مسخره مى كنند، ارزش ها، ضد ارزش مى شود و عجيب است كه ضدارزش ها، ارزش مى شود، "صداقت" را "ساده بودن" مى پندارند، "دروغ گفتن" را "نبوغ" مى دانند، "حجاب" را "قديمى بودن" مى پندارند و "بى حجابى" را "نشانه روشنفكرى" مى خوانند....
    همه اين ها هست ولى هرگز در دل مؤمنان، نااميدى راه ندارد، آنان هر لحظه به ياد مهدى(عليه السلام)هستند و براى آمدنش دعا مى كنند.
    آنان اين جملات را بر زبان جارى مى كنند و باور دارند كه سرانجام مهدى(عليه السلام)مى آيد و به همه اين سياهى ها پايان مى دهد. او مى آيد مؤمنان را عزيز مى كند، همه اختلاف ها را از بين مى برد و در سرتاسر جهان، نداى اسلام واقعى، طنين مى اندازد. او دين حقيقى را زنده مى كند، او به جنگ همه سياهى ها و ظلم ها مى رود وهمه زيبايى ها را به تصوير مى كشد. او اسلام واقعى را براى مردم جهان معرفى مى كند، آن وقت است كه دل هاى آزاده، گروه گروه به اسلام علاقه مند مى شوند.

    * * *


    وقتى ابرها روى خورشيد را مى پوشانند، هنوز هم مى توانم از نور خورشيد بهره ببرم، روشنايى روز از همين خورشيد است، اصلاً وجود روز به خاطر همين خورشيد است، اگر خورشيد نباشد، دنيا در سرما و تاريكى نابود مى شود.
    اگر من خورشيد و اثرات آن را بشناسم، هرگز ابرها را مانع نمى دانم. اين ابرها نمى توانند مرا از فيض خورشيد محروم كنند.
    يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)از آن حضرت پرسيد: "وقتى كه مهدى(عليه السلام)از ديده ها پنهان باشد، وجود او براى مردم چه فايده اى دارد؟". امام در جواب چنين گفت: "وجود مهدى(عليه السلام)براى مردم فايده دارد، همان گونه كه خورشيد پشت ابر براى شما فايده دارد".[95]

    * * *


    درست است كه مهدى(عليه السلام)از ديده ها پنهان است، امّا او هست و در روى همين زمين زندگى مى كند، او از حال و روز من باخبر است، پرونده اعمال من به دست او مى رسد. او به اذن تو از آنچه در جهان مى گذرد، باخبر است، و شاهد و ناظر بر كردار من است.
    در آيه 105 سوره "توبه" چنين مى خوانم:
    (وَ قُلِ اعمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُم وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُونَ...).
    "بگو هر آنچه مى خواهيد انجام دهيد، ولى بدانيد كه خدا و رسول خدا و مؤمنان، عمل شما را مى بينند".
    امروز منظور از "مؤمنان" در اين آيه، مهدى(عليه السلام)مى باشد، او بر آنچه بندگان انجام مى دهند، آگاه است، اعمال و كردار من هر روز به او عرضه مى شود.[96]
    آرى! هر روز، پرونده اعمال شيعيان را نزد او مى آورند، او به كردارشان نگاه مى كند، اگر در آن پرونده ها، كارهاى زيبا ببيند، خوشحال مى شود و دعا مى كند، امّا اگر در آن پرونده ها، گناهى ببيند، ناراحت مى شود و دست به دعا برمى دارد و براى شيعيانش، استغفار مى كند.

    * * *


    اين سخن ها را براى چه گفتم؟ مى خواهم اين نكته را بگويم كه آن مهدى موعودى كه من به او باور دارم، موجود است، همين الان هست.
    چقدر تفاوت است بين من و كسى كه به موعودى باور دارد كه بعداً به دنيا خواهد آمد!
    خيلى از دين ها به "موعود" اعتقاد دارند، اهل سنّت هم به موعود باور دارند، (ولى موعودى كه بعداً به دنيا خواهد آمد).
    باور به موعودى كه الآن موجود نيست، بشر امروز را نجات نمى دهد و دردى از امروز بشر را هم دوا نمى كند.
    من بر اين باورم كه الآن موعودِ من، موجود است، فقط كافى است كه همه دست به دست هم بدهيم و موانع را برطرف كنيم، آن وقت است كه او ظاهر مى شود. او هست، در ميان ماست، فقط كفران انسان ها او را از ديده ها پنهان كرده است، كافى است كه ما بندگان خوب تو بشويم، آن وقت است كه تو به او اجازه مى دهى تا ظهور كند.

    * * *


    وقتى به جهانى كه در آن زندگى مى كنم مى نگرم و سياهى ها و تاريكى ها را مى بينم، نبايد وضع موجود را بپذيرم و نبايد در مقابل آن تسليم شوم، وقتى من به مهدى(عليه السلام)ايمان دارم، هر لحظه تلاش مى كنم به ياد او باشم.
    اگر از مهدى(عليه السلام)غافل شوم، خود را از انتخاب هاى آينده ساز محروم كرده ام و خود را تباه كرده ام.
    خوب مى دانم اگر به "موعودِ موجود" باور نداشته باشم، در همان لحظه شروع زندگى، رو به نابودى هستم، امّا اگر من موعود را بشناسم و از آن غفلت نكنم، هر لحظه، زنده هستم. كسى كه باور به موعودِ موجود ندارد، گرفتار پوچى ها مى شود و اين پوچى ها را زندگى مى پندارد.
    مهدى(عليه السلام)پشت پرده غيبت است، امّا توجّه من به او، توجّه به يك واقعيّت فعّال و مؤثر و جهت دهنده است، وقتى من منتظر او هستم، همين انتظار، زندگى مرا تغيير مى دهد و راه مرا از راه ديگران جدا مى كند.
    وقتى من منتظر مهدى(عليه السلام)هستم، خواستن ها و نخواستن هاى من با ديگران تفاوت پيدا مى كند و به كمك اين انتظار، جايگاه ديگرى را در هستى پيدا مى كنم، كم كم به سوى راه و روشى مى روم كه مهدى(عليه السلام)آن را مى پسندد. من ديگر نمى توانم در برابر ستم بى تفاوت باشم، هرگز ستم و ستمگر را نمى پذيرم. از گناه دورى مى كنم و تلاش مى كنم خشنودى مولايم را به دست آورم.

    * * *


    ايستگاه 41
    كجاست آن كه "بابُ الله" است و هر كس كه مى خواهد به سوى تو رو كند، بايد در خانه او برود؟
    فقط از راه او مى توان به تو رسيد. اگر كسى او را نشناسد و با او بيگانه باشد و در راهى كه او به آن رهنمون است، گام برندارد، هرگز به مقصد نخواهد رسيد و چيزى جز پشيمانى نصيب او نخواهد شد.
    هر كس محبّت او را به دل داشته باشد، محبّت تو را در دل دارد، هر كس بغض و كينه او را داشته باشد، بغض تو را دارد.
    هر كس مى خواهد از تو شناخت پيدا كند، بايد به سوى او رو كند و راه او را بپيمايد، اگر من در مسير معرفت گام بردارم، امّا با او بيگانه باشم، هرگز به سعادت و كمال نمى رسم.

    * * *


    ايستگاه 42
    "كجاست آن چهره تو كه دوستانت به آن رو مى كنند؟".
    به راستى منظور از اين سخن چيست؟
    "وجه الله"؟ چهره خدا؟
    تو كه جسم نيستى. تو كه چهره اى ندارى.
    اكنون بايد ماجرايى را بنويسم: اباصلت خادم امام رضا(عليه السلام)بود. يك روز از آن حضرت پرسيد:
    ــ آقاى من! شنيده ام وقتى روز قيامت فرا برسد، افراد با ايمان وارد بهشت مى شوند، آن ها وقتى در جايگاه خود قرار مى گيرند، خداى خود را زيارت مى كنند. آيا مى توان خدا را با چشم ديد؟
    ــ اى اباصلت! خدا پيامبرش، محمّد(صلى الله عليه وآله)را بر همه فرشتگان و بر همه بندگان خود برترى داد. خدا ديدار محمّد(صلى الله عليه وآله)را به منزله ديدار خودش قرار داد.
    ــ آقاى من! شنيده ام كه ثواب لا إله إلاّ الله اين است كه انسان مى تواند به چهره خدا نگاه كند.
    ــ اى اباصلت! خدا چهره و صورت ندارد، هر كس بگويد كه خدا مانند انسان ها چهره و صورت دارد، كافر شده است.
    ــ پس منظور از اين سخن چيست؟
    ــ خدا پيامبران و نمايندگان خود را به عنوان چهره خود (وجه الله) معرّفى كرده است. هر كس دين خدا و معرفت او را مى خواهد، بايد نزد پيامبران و نمايندگان خدا برود، فقط آن ها هستند كه مى توانند معرفت و شناخت واقعى را براى مردم بيان كنند.
    ــ پس كسى نمى تواند خدا را ببيند؟
    ــ آرى، هيچ چشمى نه در دنيا و نه در آخرت نمى تواند خدا را ببيند، خدا دوستان خود را به عنوان "چهره خود" معرّفى كرده است.[97]

    * * *


    اكنون ديگر مى فهمم كه "وجه الله: چهره خدا"، لقبى است كه تو به دوستان خوب خود داده اى.
    وقتى من به ديدار شخص بزرگى مى روم، با احترام روبروى چهره آن شخص مى ايستم و سلام مى كنم، من هيچ وقت نمى روم به چهره او پشت كنم و سلام نمايم.
    تو مهدى(عليه السلام)را چهره خود معرّفى كرده اى، تو مى خواهى به بندگان خود بگويى كه اگر با تو كارى دارند بايد ولايت مهدى(عليه السلام)را قبول داشته باشند و به او عشق بورزند.

    * * *


    ايستگاه 43
    "كجاست آن كسى كه وسيله اتصال زمين و آسمان است؟".
    تو بودى و هيچ آفريده اى با تو نبود، سپس اراده كردى تا جهان را خلق كنى، اوّلين آفريده تو، نور پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام)بود.
    تو آفرينش را با خلقت آنان آغاز نمودى، تو همه خوبى ها، همه زيبايى ها و همه كمالات را با آنان آغاز نمودى. آنان سبب خلقت اين جهان هستند.[98]

    * * *


    به نور خورشيد وقتى كه از شيشه هاى رنگى عبور مى كند، نگاه كرده ام، اگر رنگ شيشه، سبز باشد، نور خورشيد هم سبز مى شود، اگر رنگ شيشه آبى باشد، نور خورشيد هم آبى به نظر مى آيد، اگر شيشه قرمز باشد، نور خورشيد هم قرمز مى شود، امّا همه اين نورهاى سبز و آبى و قرمز، يك نور بيشتر نيست، نور خورشيد، يكى است، امّا من آن نور را به رنگ هاى مختلف مى بينم.
    همين طور، حقيقت نور اهل بيت(عليهم السلام)يكى است، نور آنان يكسان است.

    * * *


    امروز مهدى(عليه السلام)تنها ذخيره توست، او واسطه فيض توست، وقتى تو مى خواهى به بندگان خود خير و رحمتى بدهى، ابتدا آن را به وجود مهدى(عليه السلام)نازل مى كنى و بعد به واسطه او، آن خير به ديگران مى رسد.
    به اذن تو، امروز مهدى(عليه السلام)همه كاره اين جهان است، از عرش گرفته تا اين دنياى خاكى، همه كارها به او برمى گردد، تو او را محور جهان قرار داده اى، حرف اوّل و حرف آخر را او مى زند، هر كس كه با تو كار دارد بايد به درِ خانه او بيايد، امروز فقط او حجّت توست.
    به واسطه او، تو رحمت خود را بر بندگانت نازل مى كنى و بلاها را از آنان دور مى كنى، او ستون جهان است، اگر او نباشد، زمين و زمان در هم مى پيچد. آرى! اگر براى يك لحظه، حجّت تو نباشد، جهان نابود مى شود.
    مهدى(عليه السلام)واسطه فيض و رحمت توست، او اصل هر رحمتى است كه بر مخلوقات نازل مى شود. آرى، او وسيله اتصال زمين و آسمان است.

    * * *


    ايستگاه 44
    "كجاست آن كسى كه صاحب روزِ پيروزى است؟ كجاست آن كه پرچم هدايت را در همه دنيا برافراشته مى كند؟".
    روز ظهور مهدى(عليه السلام)، روز پيروزى است، روزى است كه تو وعده آن را در قرآن بيان كرده اى.
    مهدى(عليه السلام)همراه خود پرچم پيامبر را مى آورد، همان پرچمى كه جبرئيل در جنگ "بَدْر" براى پيامبر آورد.لشكر اسلام در آن جنگ به پيروزى بزرگى دست يافت. پيامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع كرد و ديگر در هيچ جنگى آن را باز نكرد و تحويل على(عليه السلام)داد.[99]
    على(عليه السلام)نيز فقط در جنگ جَمَل، آن پرچم را باز نمود و ديگر از آن استفاده نكرد.[100]
    وقتى كه اين پرچم برافراشته مى شود، ترس و وحشت عجيبى در دشمنان پديدار مى گردد به طورى كه ديگر نمى توانند هيچ كارى بكنند.
    با برافراشتن اين پرچم، دل هاى ياران مهدى(عليه السلام)چنان از شجاعت پر مى شود كه گويى اين دل ها از جنس آهن است و هيچ ترسى به آنها راه ندارد.[101]

    * * *


    هر وقت اين پرچم باز شود، اين هفت دسته از فرشتگان به يارى مهدى(عليه السلام)مى آيند:
    دسته اوّل: فرشتگانى كه با نوح(عليه السلام)، در كشتى بودند و او را يارى كردند.
    دسته دوم: فرشتگانى كه به يارى ابراهيم(عليه السلام)آمدند.
    دسته سوم: فرشتگانى كه همراه موسى(عليه السلام)بودند زمانى كه رود نيل شكافته شد و بنى اسرائيل از آن عبور كردند.
    دسته چهارم: فرشتگانى كه هنگام رفتن عيسى(عليه السلام)به آسمان، همراه او بودند.
    دسته پنجم: چهار هزار فرشته اى كه هميشه در ركاب پيامبر اسلام بودند.
    دسته ششم: سيصد و سيزده فرشته اى كه در جنگ "بَدْر" به يارى پيامبر آمدند.
    دسته هفتم: فرشتگانى كه براى يارى امام حسين(عليه السلام)به كربلا آمدند ولى آن حضرت، يارى آنان را نپذيرفت و شهادت را انتخاب كرد.[102]
    وقتى مهدى(عليه السلام)مى خواهد لشكر خود را حركت بدهد، جبرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ مى ايستد. كسانى كه قصد دشمنى با نور خدا را دارند، ترسى عجيب وجودشان را فرا مى گيرد; امّا كسانى كه سال هاى سال در جستجوى حقيقت بوده اند، محبّت و علاقه زيادى به مهدى(عليه السلام)پيدا مى كنند.[103]

    * * *


    ايستگاه 45
    "كجاست آن كسى كه پريشانى هاى مردم را برطرف مى كند و دل ها را شاد و خشنود مى سازد؟ كجاست آن كسى كه ظلم ستمكاران بر پيامبران و فرزندان پيامبران را دادخواهى مى كند؟".
    مهدى(عليه السلام)مى آيد و همه غم ها و غصه ها را از بين مى برد، او مى آيد و از ستمكاران انتقام مى گيرد. اين وعده خداست. او از كسانى كه به پيامبران و فرزندان پيامبران ظلم كردند، انتقام خواهد گرفت.
    اكنون ماجرايى را شرح مى دهم:
    وقتى امام عسكرى(عليه السلام)براى اوّلين بار پسرش مهدى(عليه السلام)را در آغوش گرفت، روى او را بوسيد و در گوشش اذان گفت و سپس دستى بر سر او كشيد و گفت: "به اذن خدا، سخن بگو فرزندم!".
    مهدى(عليه السلام)به صورت پدر نگاه كرد و لبخند زد. صداى زيباىِ او سكوت فضا را شكست، او آيه 5 سوره "قصص" را خواند:
    (وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ ).
    "من اراده كرده ام تا بر كسانى كه مورد ظلم واقع شدند، منّت نهم و آن ها را پيشواى مردم گردانم و آنان را وارث زمين نمايم".[104]
    اين آيه از كسانى كه مورد ظلم واقع شده اند، سخن مى گويد، من مى خواهم آنها را بشناسم. بايد يك ماجرا را نقل كنم:
    پيامبر به خانه فاطمه(عليها السلام)آمده بود، همه كنار پيامبر نشسته بودند. فاطمه و على و حسن و حسين(عليهم السلام).
    پيامبر از ديدن آن ها بسيار خشنود بود و با آنان سخن مى گفت. در اين ميان نگاه پيامبر خيره ماند و اشك پيامبر جارى شد. همه تعجّب كرده بودند. به راستى چرا پيامبر گريه مى كرد؟
    بعد از لحظاتى، پيامبر رو به آن ها كرد و گفت: "بعد از من، به شما ظلم و ستم فراوانى مى شود".[105]
    پيامبر از همه ظلم هايى كه در آينده نسبت به عزيزانش خواهد شد، خبر داشت. او مى خواست تفسير اين آيه قرآن را بازگو كند.
    آرى، به خاندان من، ظلم هاى زيادى خواهد شد ولى سرانجام اين خاندان پاك به حكومت خواهند رسيد و جهان را از عدالت راستين پر خواهند نمود.
    اين وعده بزرگ توست و تو هميشه به وعده هاى خود عمل مى كنى.

    * * *


    اين جمله را تكرار مى كنم: "كجاست آن كس كه ظلم ستمكاران بر پيامبران و فرزندان پيامبران را دادخواهى مى كند؟".
    چه ظلمى بالاتر از ظلمى است كه به فاطمه(عليها السلام)شد؟ مگر فاطمه(عليها السلام)دختر پيامبر نبود؟ مگر مى توانم از مظلوميّت مادر شيعه سخن نگويم؟
    وقتى پيامبر از دنيا رفت، مردم با ابوبكر بيعت كردند، چند روز گذشت، ابوبكر، عُمَر را فرستاد تا على(عليه السلام)را براى بيعت به مسجد بياورد.
    عُمَر در حالى كه شعله آتشى را در دست داشت به سوى خانه فاطمه(عليها السلام)آمد و فرياد زد: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" .[106]
    چند نفر جلو آمدند و گفتند:
    ــ در اين خانه فاطمه و حسن و حسين هستند .
    ــ باشد ، هر كه مى خواهد باشد ، من اين خانه را آتش مى زنم .[107]
    هيچ كس جرأت نداشت مانع كار عُمر شود ، سرانجام او نزديك شد و شعله آتش را به هيزم ها گذاشت ، آتش شعله كشيد . درِ خانه، نيم سوخته شد . او جلو آمد و لگد محكمى به در زد .[108]
    فاطمه(عليها السلام)پشت در ايستاده بود... صداى ناله فاطمه(عليها السلام)بلند شد . عُمَر درِ خانه را محكم فشار داد ، صداى ناله فاطمه(عليها السلام)بلندتر شد . ميخِ در كه از آتش، داغ شده بود در سينه فاطمه(عليها السلام)فرو رفت .[109]
    فرياد فاطمه(عليها السلام)در فضاى مدينه پيچيد: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند... ".[110]

    * * *


    وقتى روزگار ظهور فرا برسد، مهدى(عليه السلام)از كنار كعبه حركت خويش را آغاز مى كند، ابتدا شهر مكّه را از وجود دشمنان پاك مى كند و سپس به سوى مدينه مى رود. ماجراى انتقام آغاز مى گردد...
    اگر ديروز نامردان، درِ خانه فاطمه را آتش زدند، آن روز به امر تو، آنان زنده مى شوند تا محاكمه شوند و در آتشى بزرگ سوزانده شوند.[111]
    و اينجاست كه دل هر شيعه اى شاد و مسرور مى شود. آن روز، دشمنانِ فاطمه(عليها السلام)در آتش مى سوزند و به سزاىِ عمل ننگين خود مى رسند
    ايستگاه 46
    "كجاست آن كسى كه انتقام خون هاى ريخته شده در كربلا را مى گيرد؟".
    كربلا!
    مگر مى شود از كربلا نوشت و نسوخت؟
    نام حسين(عليه السلام)با روح شيعه عجين شده است و اشك را بر گونه ها جارى مى كند...
    عصر عاشورا بود و حسين(عليه السلام)غريبانه، تنها و تشنه در وسط ميدان ايستاده بود، از پشت پرده اشك به يارانِ شهيد خود نگاه كرد. همه پر كشيده بودند و رفته بودند. چه با وفا بودند و صميمى!
    غم بر دل حسين(عليه السلام)نشسته بود، ديگر تنهاى تنها شده بود. او سوار بر اسب خويش جلو آمد. مهار اسب را كشيد و فريادش تا دوردست سپاه كوفه، طنين انداخت: "آيا كسى هست كه در اين غربت و تنهايى، مرا يارى كند؟"[112]
    فرياد غريبانه را پاسخى نبود... حسين(عليه السلام)قرآنى را روى سر گذاشت و رو به سپاه كوفه چنين گفت: "اى مردم! قرآن، بين من و شما قضاوت مى كند. آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟ چه شده كه مى خواهيد خون مرا بريزيد؟"
    هيچ كس جوابى نداد. سكوت بود و سكوت... ناگهان، باران تير و سنگ و نيزه باريدن گرفت... آماج تيرها بر بدنش نشست... سنگى به پيشانى او، اصابت كرد و خون جارى شد.[113]
    لحظه اى صبر كرد، امّا دشمن امان نداد و اين بار تيرى زهرآلود بر قلبش نشست. صداى حسين(عليه السلام)در دشت كربلا پيچيد: "خدايا! من به رضاىِ تو راضى هستم"... او از روى اسب با صورت به زير افتاد. صداى مناجاتش به گوش رسيد: "در راه تو بر همه اين سختى ها صبر مى كنم".[114]
    بدن او از زخم شمشير و تير چاك چاك شده بود، سرش شكسته و سينه اش شكافته شده بود، زبانش از خشكى به كام چسبيده و جگرش از تشنگى مى سوخت... شمر به سوى او آمد... شيون و فرياد در آسمان ها پيچيد و فرشتگان همه ناله كردند. آنها چنين گفتند: "اى خدا! پسر پيامبر تو را مى كشند" و تو به آنان گفتى: "من انتقام خون حسين را خواهم گرفت، آنجا را نگاه كنيد!". فرشتگان، نور مهدى(عليه السلام)را ديدند و دلشان آرام گرفت.[115]
    شمر خنجر كشيد... حسين(عليه السلام)پيامبر را صدا زد: "يا جـــدّاه، يا مـُحـمَّداه!".
    آسمان تيره و تار شد. طوفان سرخى همه جا را فرا گرفت و خورشيد، يكباره خاموش شد و حسين(عليه السلام)به سوى آسمان ها اوج گرفت...[116]

    * * *


    ايستگاه 47
    "كجاست آن كسى كه تو او را بر دشمنانش پيروز مى كنى؟ كجاست آن مضطرّى كه وقتى تو را بخواند، دعايش را اجابت مى كنى؟".
    درد و رنج، همواره همزاد انسان در اين دنيا بوده است، همه در زندگى فردى و اجتماعى خود با مشكلاتى روبرو مى شوند، در اين ميان، وقتى من به خود مى نگرم، مشكل خود را دشوارترين مشكل جهان مى يابم و خود را "مضطرّ" مى دانم و آيه (أمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ...)را مى خوانم.
    اكنون بايد كمى فكر كنم: مضطرّ واقعى كيست؟
    كسى كه بيشتر مردم او را فراموش كرده اند. آن كسى كه از همه براى اين مردم، دلسوزتر است و به دليل گناه و غفلت و غرور مردم، در زندان غيبت گرفتار آمده است. آن كسى كه طبيب روح و جان ماست و ما نه تنها به سخنش گوش فرا نمى دهيم بلكه به بيمارى خود افتخار هم مى كنيم.

    * * *


    آيه 62 سوره "نمل" را مى خوانم:
    (أمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ).
    سپس به كتاب هاى حديثى مراجعه مى كنم، به سخنى از امام صادق(عليه السلام)مى رسم كه به ياران خود چنين گفت: "مهدى(عليه السلام)همان مُضطرّى است كه خدا در اين آيه از او سخن گفته است".[117]
    آرى، او مضطّر واقعى است، وقتى كه او به درگاه تو دعا مى كند و اشك مى ريزد، تو اجازه مى دهى تا او ظهور كند و ماجراى آغاز ظهور او اين گونه خواهد بود: او ابتدا به مكّه مى آيد، مردم شهر همه در خواب هستند، كنار كعبه خلوت است، او در كنار كعبه دعا مى كند، او با تو نجوا مى نمايد...
    لحظاتى مى گذرد... همه جا نورانى مى شود، فرشتگان دسته دسته از آسمان به زمين مى آيند، مسجدالحرام پر از صف هاى طولانى فرشتگان مى شود، جبرئيل و ميكائيل(عليهما السلام)هم مى آيند.
    جبرئيل نزد مهدى(عليه السلام)مى رود، سلام مى كند و مى گويد: "آقاى من ! دعاى شما مستجاب شد".[118]
    مهدى(عليه السلام)وقتى اين سخن را مى شنود، دستى بر چهره خود مى كشد و مى گويد: "خدا را حمد و ستايش مى كنم كه به وعده خود وفا كرد و ما را وارثِ زمين قرار داد".[119]
    اكنون او از جاى خود برمى خيزد و ياران خود را صدا مى زند و مى گويد: اى ياران من ! اى كسانى كه خدا شما را براى ظهور من ذخيره كرده است به سويم بياييد".
    صداى او به گوش يارانش مى رسد، اين به قدرت توست، آنان يكى پس از ديگرى، خود را به مسجد الحرام مى رسانند. بعضى از آنان از راه دور با "طَىّ الأرض" به مكّه مى آيند. لحظاتى مى گذرد، همه ياران، كنار درِ كعبه، دور مهدى(عليه السلام)جمع مى شوند و با او بيعت مى كنند.

    * * *


    ايستگاه 48
    "كجاست آن پيشوا و صدرنشين همه جهان؟ كجاست آن كس كه اهل نيكوكارى و تقواست؟".
    مهدى(عليه السلام)كسى است كه همه زيبايى ها و خوبى ها را در خود دارد، او بنده شايسته و برجسته است، تو به او مقام عصمت عطا كرده اى، كسى كه معصوم است، هرگز ظلم و ستم نمى كند.
    او رهبرى است كه تو او را هدايت كرده اى و او را مأمور كرده اى تا ديگران را هدايت كند، لطف تو همواره با اوست و او در سايه مهربانى توست.

    * * *


    ايستگاه 49
    كجاست فرزند پيامبر؟ همان پيامبر كه تو او را برگزيدى و بر همه پيامبران برترى دادى؟
    كجاست فرزند على؟ همان على كه تو از او خشنود بودى؟
    كجاست فرزند خديجه؟ همان خديجه كه بزرگوار بود؟
    كجاست فرزند فاطمه؟ همان فاطمه كه مقامى بس بزرگ داشت؟

    * * *


    كسانى كه آموزه انتظار بر ضد منافع آنان بود، تلاش كردند مهدى(عليه السلام)را از يادها ببرند، پيشنهاد همه آنان اين بود كه ما را بپذيريد و به دور ما بگرديد و اگر هم قرار است انتظارِ چيزى را داشته باشيد، در انتظار اين باشيد كه ما زندگى شما را رونق بيشتر بدهيم و بس! ما شما را به لذّت هاى دلفريب دنيا مشغول مى كنيم تا آن آرمان بزرگ را فراموش كنيد.
    ولى من در اين دعا، بارها فرياد برمى آورم: "آقاىِ من كجاست؟"
    بار اوّل گفتم: "كجاست ذخيره خدا؟"، بارِ آخر گفتم: "كجاست پسر فاطمه؟".
    29 بار با عبارت هاى مختلف، از آقاى خود سؤال كردم، به راستى اين فريادهاى من براى چيست؟ چرا اين همه تكرار؟
    وقتى سياه انديشان مى خواهند مرا زندانى زندگى زمينى كنند و فكر مرا به رفاه بيشتر مشغول نمايند، اين فريادها براى روح من، يك "بيدارباش" است. كسى كه خدمت نظامى كرده است، معناى "بيدارباش" را به خوبى مى داند، شب است و هوا تاريك است و همه سربازان در خواب هستند، ناگهان صدايى سكوت را مى شكند: "بيدارباش". همه با سرعت از خواب برمى خيزند و آماده مى شوند.
    "اى مهدى! كجايى؟".
    اين يك بيدارباش است براى روح من تا همه آن سياهى ها را سريع، كنار اندازم و به سوى نور بروم و به عشق آقاىِ خويش، معناى زندگى را دريابم.
    من بايد در زندگى خود هدف داشته باشم، به دنبال اميد و آرزويى باشم، زندگى بى هدف، لذّت بخش نيست، اگر دنيا و لذّت هاى آن هدف من باشد، وقتى به آن ها برسم، به بن بست و پوچى مى رسم.
    دنيا ارزش دل بستن ندارد، من بايد دل به عشقى آسمانى ببندم. من به اين دنيا آمده ام تا به كمال برسم، درست است آقاى من پشت پرده غيبت است، امّا نبايد به سياهى ها دل ببندم. بايد به سوى حركت كنم...

    * * *


    "اى مهدى! كجايى؟".
    اين سخن را 29 بار تكرار مى كنم، من با خودم اين گونه سخن مى گويم و با خود نجوا مى كنم، به خود هشدار مى دهم كه مبادا از آرمان بزرگ خويش دست بردارم.
    "زندگى دنيا، فقط بازيچه اى فريبنده است". اين سخن قرآن است. آنان كه مى خواهند همه وجود من، عشق دنيا باشد به منافع خود مى انديشند، اگر دنيا، آرمان من شود، ضرر كرده ام، زيرا به يك زندگىِ پست، دل خوش كرده ام! زندگى اى كه در آن فقط عشق به دنيا باشد، يك زندگى پست و حقير است.
    من كى بيدار خواهم شد؟
    وقتى كه مرگ به سراغم آيد، آن روز من بايد همه ثروت و دارايى خود را بگذارم و از اين دنيا بروم، آن وقت مى فهمم كه حقيقت دنيا، چيزى جز بازى نبوده است.
    دنيا چيزى جز بازيچه اى فريبنده نيست، مردمى جمع مى شوند و به پندارهايى دل مى بندند، آنان همه سرمايه هاى وجودى خويش را صرف آن پندارها مى كنند و پس از مدّتى، مى ميرند و زير خاك پنهان مى شوند و همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود!
    آيا زندگى، همان زنده بودن است؟ آيا خوردن و آشاميدن و بهره بردن از لذّت هاى حيوانى، معناى زندگانى است؟
    زنده بودن، يك حركت افقى است، از گهواره تا گور، امّا زندگى يك حركت عمودى است، از زمين تا اوج آسمان ها!

    * * *


    مهدى جان! من فرياد برمى آورم و تو را جستجو مى كنم، تو در ميان ما هستى. من به يارى تو انديشه دارم، تلاش مى كنم تا نام و ياد تو را زنده نگاه دارم.
    مهدى جان! هر كسى براى زندگى كردن، دليلى مى خواهد، اين دليل زندگى من است: من زنده ام و زندگى مى كنم تا سرود مهر تو را سر بدهم و محبّت تو را بر دل هاى مردم، پيوند زنم.
    من سوگند ياد مى كنم كه تا نفس در سينه دارم، عاشقانه از زيبايى آمدنت دم بزنم و دوستان تو را يار راه شوم و سرود جان بخش برپايى دولتت را فرياد زنم. من در راه رضاى تو قدم برمى دارم، ياد تو را زنده نگاه مى دارم! من اين گونه تو را يارى مى كنم.
    مولاى من! در قلب من، فقط محبّت تو جاى دارد و بس! من هيچ كس را به اندازه تو دوست ندارم، من در اشتياق تو هستم، در آرزوى تو هستم و هرگز چنين اشتياقى را براى ديگرى نداشته ام.
    تو در اعماق دل من جاى گرفته اى، تو همه جا عزيزِ جان من و اميد دل من هستى!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶: از كتاب هرگز فراموش نمىشوى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن