کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه



    آخرين پيامبر

    ايستگاه 10
    برنامه اى كه براى هدايت انسان ها اجرا كردى از آدم(عليه السلام)آغاز شد و در هر زمان و براى هر قومى، پيامبرى فرستادى، تا اين كه زمان محمّد(صلى الله عليه وآله)فرا رسيد. تو او را به پيامبرى برگزيدى و كامل ترين كتاب آسمانى و كامل ترين دين را به او ارزانى داشتى و او را آخرين پيامبر خود قرار دادى. بعد از او هرگز پيامبرى نخواهد آمد.
    محمّد(صلى الله عليه وآله)برترين برگزيده تو بود و او را بر همه مخلوقات برترى دادى، او عصاره همه پيامبران بود، همه خوبى ها و كمالات آنان را در خود جمع كرده بود. هيچ كس به اندازه او نزد تو گرامى نبود.
    آرى، تو او را بر همه پيامبران مقدّم داشتى و او را براى هدايت همه بندگانت (از جنّ ها و انسان ها) فرستادى و شرق و غرب دنيا را زير فرمان رسالتش گستراندى. دين اسلام، محدود به زمان و مكان خاص نيست، همه زمان ها و مكان ها را در برمى گيرد و تا روز قيامت اين دين، پابرجا خواهد بود.

    * * *


    ايستگاه 11
    "تو بُراق را در اختيار محمّد(صلى الله عليه وآله)قرار دادى و او را به معراج بردى".
    ماجراى سفر معراج پيامبر چه بود؟
    تو جبرئيل را از آسمان به زمين فرستادى، او همراه خود "بُراق" را آورده بود، بُراق، مركبى بهشتى بود كه تو براى محمّد(صلى الله عليه وآله)آماده نموده بودى تا او بر آن سوار شود و سفر خود را آغاز كند. بُراق، مانند اسب بهشتى، دو بال داشت و با سرعت برق پرواز مى كرد و مى توانست تمام دنيا را در يك چشم به هم زدن بپيمايد.[24]
    سفر پيامبر آغاز شد، او به سوى بيت المقدس رفت، در آنجا روح هاى پيامبران جمع شده بودند.[25]
    پيامبر وارد بيت المقدس شد و به سوى محراب رفت، جبرئيل اذان گفت، پيامبر در محراب به نماز ايستاد، همه پيامبران پشت سر او نماز خواندند.[26]
    سپس پيامبر به آسمان ها عروج كرد، او به آسمان اوّل رسيد، همه فرشتگان به استقبال او آمدند. پيامبر به فرشته اى كه مأمور جهنّم است، رسيد، از او خواست تا جهنّم را به او نشان بدهد، آن فرشته، پرده از جهنّم برداشت، يكى از درهاى جهنّم را باز كرد، آتش شعله كشيد...، پيامبر جهنّم را ديد و از مأمور جهنّم پرسيد:
    ــ آنان كيستند كه زبان خود را قيچى مى كنند؟
    ــ اى محمّد! آنان سخنورانى هستند كه خود به گفته هايشان عمل نكردند.[27]
    ــ آنان كيستند كه با ناخن، صورت خود را مى خراشند !
    ــ اى محمّد! اينان كسانى هستند كه غيبت مردم مى كردند.[28]
    ــ آن زنان چرا بر گيسوان خويش آويزان شده اند؟
    ــ اى محمّد! اين جزاى آنانى است كه موى سرِ خود را به نامحرم نشان مى دادند.[29]
    پيامبر افراد ديگرى را در حال عذاب ديد...، سپس نگهبان جهنّم دستور داد تا درِ جهنّم بسته شود.
    پيامبر به حركت خود ادامه داد، به فرشته ديگرى رسيد، او عزرائيل بود و به پيامبر سلام كرد و گفت: "من هر روز، پنج بار به همه خانه ها سر مى زنم و اگر ببينم عدّه اى بر مرده اى گريه مى كنند به آنان مى گويم: گريه نكنيد، كه من به سوى شما هم باز مى گردم".[30]

    * * *


    پيامبر به حركت خود ادامه داد، آسمان دوم و سوم را پشت سر گذاشت، در هر آسمانى، فرشتگان به او خوش آمد گفتند. پيامبر به آسمان چهارم رسيد، در آسمان چهارم "بيت المعمور" قرار دارد، بيت المعمور، كعبه فرشتگان است، آن ها دور آن طواف مى كنند.[31]
    جبرئيل اذان گفت، فرشتگان، پشت سر پيامبر صف بستند و نماز بر پا شد.[32]
    بعد از نماز، پيامبر حركت كرد، از آسمان پنجم و ششم گذشت، در آسمان هفتم دو نهر ديد: "نهر كوثر و نهر رحمت ". پيامبر از نهر كوثر مقدارى آشاميد و سپس در نهر رحمت، غسل كرد و به سوى عرش رفت.[33]

    * * *


    پيامبر وارد عرش شد، در آنجا فرشته اى را ديد كه همواره در حال شمردن بود، او فرشته باران بود و از اوّل دنيا تا روز قيامت، عدد قطره هاى باران را حساب مى كرد. پيامبر به او گفت:
    ــ آيا تو تعداد قطره هاى باران هايى را كه از اوّل خلقت تاكنون باريده است مى دانى؟
    ــ آرى. با اين حال من نمى توانم يك چيز را شمارش كنم؟
    ــ چه چيزى را؟
    ــ اگر عدّه اى جمع شوند و اسم تو را ببرند و بر تو صلوات بفرستند من نمى توانم ثواب آن صلوات را حساب كنم.[34]
    سفر پيامبر ادامه پيدا كرد، او وارد بهشت شد، او درخت "طوبى" را ديد، درختى بزرگ كه در همه خانه هاى بهشتى شاخه اى از آن وجود داشت . زير اين درخت چهار نهر جارى بود: نهرى از آب گوارا، نهرى از شير، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از عسل.[35]

    * * *


    پيامبر از بهشت عبور كرد و به مَلَكُوت رسيد، جبرئيل به پيامبر گفت: "اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پر و بال من مى سوزد".[36]
    پيامبر جلوتر رفت... صدايى به گوش پيامبر رسيد: "اى احمد!"، پيامبر احساس كرد كه اين صدا شبيه صداى على(عليه السلام)است!
    تو به پيامبر چنين گفتى: "اى احمد! من به قلب تو نظر كردم، ديدم كه هيچ كس را به اندازه على، دوست ندارى ! براى همين با صدايى مانند صداى على با تو سخن مى گويم تا قلب تو آرام گيرد".[37]
    آرى، تو جسم نيستى، هرگز مثل انسان ها سخن نمى گويى، تو صدايى را ايجاد كردى تا پيامبر آن را بشنود، تو آن صدا را شبيه صداى على(عليه السلام)قرار دادى.

    * * *


    ــ چه كسى از بندگان مرا بيشتر دوست دارى؟
    ــ بارخدايا، تو خود بر قلب من آگاهى دارى.
    ــ آرى، من مى دانم، ولى اكنون مى خواهم از زبان خودت بشنوم !
    ــ پسر عمويم على را بيش از همه دوست دارم.[38]
    ــ در روز قيامت تو شيعيان على را شفاعت خواهى كرد.[39]
    وقتى پيامبر اين سخن را شنيد به سجده رفت، هيچ كس نمى داند سجده او چقدر طول كشيد...

    * * *


    پيامبر مهمان تو بود... فقط تو مى دانى كه چه سخنانى به او گفتى... وقت بازگشت فرا رسيد... جبرئيل در انتظار پيامبر بود. پيامبر نزد او بازگشت و سپس آسمان ها را يكى بعد از ديگرى پشت سر گذاشت و به سوى زمين آمد...[40]
    بر اين باورم كه معراج پيامبر در بيدارى بوده است، او با جسم خود به آسمان ها رفت، اين يك معجزه بزرگ بود.

    * * *


    ايستگاه 12
    خدايا! تو علم گذشته و آينده را به پيامبر دادى، او از همه حوادثى كه تا روز قيامت در اين جهان روى مى دهد، باخبر بود. تو از علم خود به او بهره فراوان دادى.
    بعضى از انسان ها وقتى مقدارى بيشتر از ديگران مى دانند، دچار غرور و تكبّر مى شوند، امّا پيامبر همواره متواضع و فروتن بود، علمى كه تو به او داده بودى او را به منزل بندگى رسانده بود. او نسبت به تو از همه متواضع تر بود، او بر روى خاك مى نشست و زندگى زاهدانه اى داشت.

    * * *


    ايستگاه 13
    وقتى تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى فرستادى، عدّه زيادى بت ها را مى پرستيدند، رهبران آنان، منافع خود را در بت پرستى مردم مى ديدند و براى همين تمام تلاش خود را به كار بردند تا مانع موفقيّت محمّد(صلى الله عليه وآله)بشوند.
    سرانجام محمّد(صلى الله عليه وآله)مجبور شد كه از مكّه به مدينه هجرت كند. بعد از مدتى بت پرستان سپاهى را تشكيل دادند و به جنگ او آمدند. اينجا بود كه تو ترس را در دل دشمنانش انداختى و اين گونه او را يارى كردى، تو جبرئيل و ميكائيل و ديگر فرشتگان بزرگ خويش را فرستادى تا او را يارى كنند.
    در روز جنگ "بَدر" تو جبرئيل را همراه با پرچمى نزد محمّد(صلى الله عليه وآله)فرستادى. وقتى كه محمّد(صلى الله عليه وآله)اين پرچم را برافراشت، ترس و وحشت عجيبى در دل دشمنان پديدار گرديد و آنان شكست خوردند.[41]

    * * *


    در آيه 33 سوره توبه، اين وعده را به پيامبرت دادى كه او را بر دشمنانش پيروز كنى و روزگارى فرا برسد كه در سرتاسر جهان، هيچ دينى غير از دين اسلام نباشد و كفر نابود شود هر چند كافران از اين كار تو، ناراحت شوند.[42]
    اين وعده تو چه زمانى محقّق مى شود؟
    روزگار ظهور مهدى(عليه السلام).
    آن روز است كه تو دين اسلام را بر همه جهان مسلّط مى كنى، آن روز، روز باشكوهى است. در آن وقت، از ظلم و ستم هيچ خبرى نخواهد بود.
    ظهور مهدى(عليه السلام)، وعده توست و سرانجام وعده تو، فرا مى رسد. اندكى صبر، سحر نزديك است...

    * * *


    ايستگاه 14
    "كعبه، خانه صدق پيامبر و خاندان او بود، تو كعبه را براى پيامبر و خاندانش، اوّلين خانه عبادت قرار دادى".
    وقتى آدم(عليه السلام)از بهشت رانده شد، روى كوه "صفا" قرار گرفت، همان كوهى كه فقط 130 متر با كعبه فاصله دارد. آدم(عليه السلام)در بالاى اين كوه سر به سجده گذاشت، گريه كرد و تو توبه او را پذيرفتى و جبرئيل را فرستادى تا او و همسرش را به جايى ببرد كه در آنجا كعبه ساخته خواهد شد.
    جبرئيل در آنجا خانه تو را بنا كرد، آن وقت تو دستور دادى تا هفتاد هزار فرشته از آسمان نازل شوند و دور كعبه طواف كنند، آدم(عليه السلام)نيز به طواف پرداخت. تو رحمت خود را بر آدم(عليه السلام)نازل كردى و او را پيامبر خود قرار دادى. تو براى كعبه، حُرمت زيادى قرار دادى و سوگند ياد كردى كه هر كس به طواف كعبه بيايد و دور آن طواف كند، گناهانش را مى بخشى.[43]
    كعبه، مبارك و مايه هدايت مردم است، آنجا پناهگاه و كانون امن و امان است.
    تو به ابراهيم(عليه السلام)مأموريت مهمّى دادى. به او دستور دادى تا همسر و فرزندش، اسماعيل را به مكّه ببرد، از او خواستى تا كعبه را بازسازى كند.
    وقتى كار بازسازى كعبه تمام شد، از او خواستى تا بر روى سنگى بايستد و همه مردم را به سوى كعبه فرا خواند.
    سنگى كه ابراهيم(عليه السلام)بر روى آن ايستاد، نزديك كعبه قرار دارد و نام آن "مقام ابراهيم" است. اين سنگ همواره در كنار كعبه است تا همه بدانند كه كعبه، يادگار ابراهيم(عليه السلام)است، كعبه، ميراث اوست. كسى كه به سفر حجّ مى رود بايد نماز طواف را پشت مقام ابراهيم نماز بخواند، او با اين كار، ثابت مى كند پيرو ابراهيم(عليه السلام)است.[44]
    در جاى جاى سرزمين مكّه، نشانه هاى ابراهيم(عليه السلام)به چشم مى آيد، كسى كه مى خواهد حاجى بشود بايد به "عرفات" برود و سپس در "مِنا" قربانى كند و... همه اين ها سنّت هايى از ابراهيم(عليه السلام)است.[45]

    * * *


    كعبه، اوّلين معبد يكتاپرستى است، تو كعبه را مايه هدايت همه قرار دادى، در آن سرزمين، نشانه هاى ايمان هويدا مى باشد، در آنجا مقام ابراهيم(عليه السلام)نمايان است.
    كسى كه به آنجا برود، احترام دارد و بايستى در امن و امان باشد، هر كس كه واقعاً پيرو ابراهيم(عليه السلام)باشد و براى انجام حجّ به مكّه برود و حجّ به جا آورد، ديگر از آتش جهنّم در امان است.
    كعبه يادگار ابراهيم(عليه السلام)و محمّد(صلى الله عليه وآله)و خاندان اوست. تا زمانى كه كعبه پابرجا باشد، اسلام هم پابرجاست. تو كعبه را محل دعوت محمّد(صلى الله عليه وآله)و خاندان او قرار داده اى، اگر آنان نبودند، دين و كعبه تو پابرجا نبود. پس آبادانى كعبه به همّت آنان است. كعبه خانه توست، امّا بقاى اين خانه، مديون آنها مى باشد. وقتى مهدى(عليه السلام)هم ظهور كند از كنار كعبه حركت خويش را آغاز مى كند.

    * * *


    ايستگاه 15
    تو انسان ها را بدون امام رها نمى كنى، براى جانشينى بعد از پيامبر، برنامه دارى، على(عليه السلام)و يازده امام بعد از او را به عنوان جانشينان پيامبر انتخاب كردى، تو دوازده امام را از گناه و زشتى ها پاك گردانيدى و به آنان مقام عصمت دادى و وظيفه هدايت مردم را به دوش آنان نهادى و از مردم خواستى تا از آنان پيروى كنند.
    تو آيه "تطهير" را در قرآن نازل كردى و در آيه 33 سوره احزاب چنين گفتى:
    (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا).
    من بايد درباره اين آيه، بيشتر بدانم...

    * * *


    در خانه باز شد، فاطمه(عليها السلام)در حالى كه ظرف غذايى را در دست داشت از خانه خارج شد و به سوى خانه پدر رفت. فاطمه(عليها السلام)در خانه پدر را زد، اُمّ سَلمه (همسر پيامبر) در را باز كرد.
    فاطمه(عليها السلام)نزد پدر رفت، سلام كرد و جواب شنيد و به پيامبر گفت: "پدر جان! براى شما غذايى آماده كرده ام". پيامبر پاسخ داد: "برو به على و فرزندانت خبر بده به اينجا بيايند تا اين غذا را با هم بخوريم".[46]
    لحظاتى گذشت... فاطمه، على، حسن و حسين(عليهم السلام)نزد پيامبر بودند، پيامبر اُمّ سَلمه را صدا زد و گفت: "مى خواهم لحظاتى با عزيزان خود تنها باشم، لطفاً كسى را به خانه راه نده".
    پيامبر عزيزان خود را نزد خود خواند، سپس عباى خود را برداشت و بر روى آنان انداخت و دست خود را رو به آسمان گرفت و گفت: "خدايا! على، جانشين من است، فاطمه دختر من است، حسن و حسين پسران من هستند، خدايا! هر پيامبرى خاندانى داشته است كه پس از مرگ او يادگار او بوده اند، على و فاطمه و حسن و حسين، خاندان من هستند، از تو مى خواهم آنان را از پليدى ها دور كنى و آنان را پاك گردانى".[47]
    دستان پيامبر به سوى آسمان بود، او منتظر بود كه دعايش مستجاب شود... لحظاتى گذشت، جبرئيل نازل شد و بخش دوم آيه 33 سوره احزاب را براى پيامبر خواند:
    (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا).
    "خدا اراده كرده است كه خاندان پيامبر را از هر پليدى پاك نمايد و آنان را پاكيزه گرداند ".
    لبخند بر چهره پيامبر نشست، او اين آيه را سه بار با صداى بلند خواند.

    * * *


    پيامبر مى خواست مردم مدينه با اين آيه آشنا شوند، او هر روز هنگام اذان صبح به درِ خانه فاطمه(عليها السلام)مى آمد، در را مى زد و مى گفت: "السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا أَهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ! سلام بر شما اى خاندان پيامبر! رحمت خدا بر شما! وقت نماز فرا رسيده است"، سپس اين آيه را مى خواند.[48]
    پيامبر هر روز اين كار را انجام مى داد تا مردم بدانند كه اهل بيت(عليهم السلام)چه كسانى هستند. پيامبر مى خواست همه با حقيقت آشنا شوند و بدانند كه اين آيه درباره على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)نازل شده است و آنان به حكم قرآن معصوم هستند و از هر گناه و پليدى، دور هستند.[49]

    * * *


    ايستگاه 16
    تو دوست داشتى كه بندگانت از جهل و نادانى نجات يابند و به رستگارى برسند، براى همين بود كه محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى فرستادى و به او فرمان دادى همگان را به سوى تو راهنمايى كند، محمّد(صلى الله عليه وآله)در اين راه سختى هاى زيادى را تحمّل نمود و با مشكلات زيادى روبرو شد.
    گروهى از مسلمانان با خود فكر كردند: "خوب است به پيامبر چيزى به عنوان مزد رسالت او بدهيم، به راستى كه او ما را از جهل و نادانى نجات داد و براى هدايت ما تلاش بسيارى نمود".
    اينجا بود كه تو آيه 23 سوره "شورا" را نازل كردى:
    (قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى...).
    "اى محمّد! به مردم بگو كه من از شما هيچ مزدى جز دوستى خاندانم نمى خواهم".
    تو مزد رسالت پيامبر را دوستى خاندانش قرار دادى. كسى كه مى خواهد راهى به سوى تو داشته باشد بايد خاندان پيامبر را دوست بدارد.
    پيامبر از مسلمانان مزد و پاداش مادى نخواست، بلكه چيزى از آنان خواست كه نفعش به خود آنان بازمى گردد، دوستى خاندان پيامبر راه سعادت را براى آنان هموار مى سازد.
    منظور از اين دوستى چيست؟ دوستى خاندان پيامبر يعنى ادامه راه نبوّت! راه امامت، استمرار راه پيامبران است، تو هرگز انسان ها را بدون امام رها نمى كنى.

    * * *


    وقتى پيامبر آيه 23 سوره شورا را براى مردم خواند، عدّه اى به فكر فرو رفتند. اينجا بود كه تو آيه 47 سوره "سبأ" را نازل كردى و از محمّد(صلى الله عليه وآله)خواستى تا به آنان چنين بگويد:
    (قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْر فَهُوَ لَكُمْ...)
    "اى مردم! آن پاداشى كه از شما خواسته ام به نفع خود شماست".
    آرى، اگر پيامبر از مردم خواست تا خاندان او را دوست داشته باشند، براى اين است كه نفع آن به خود آنان مى رسد، هر كس خاندان پيامبر را دوست بدارد، از نعمت هدايت آنان بهره مند مى شود و در روز قيامت از عذاب رهايى مى يابد.[50]
    تو دوست داشتى كه مردم اين مطلب را به خوبى درك كنند، براى همين آيه 57 سوره فرقان را نازل كردى:
    (قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا).
    "اى محمّد! به مردم بگو كه من هيچ مزدى از شما نمى خواهم، فقط كسانى كه مى خواهند راه خدا را پيش گيرند، اجر مرا مى دهند، ]اجر من همان مودّت خاندان من است[.

    * * *


    در آيه 57 سوره "فُرقان" مى خوانم كه اگر كسى راه تو را در پيش گيرد، مزد پيامبر را داده است. در آيه 23 سوره شورا مى خوانم كه مزد پيامبر، همان دوستى و مودّت خاندان اوست. پس نتيجه مى گيرم كه دوستى خاندان پيامبر، همان راه تو مى باشد.
    تو با اين سخنان مى خواستى راه امامت و ولايت را به مردم نشان بدهى. هر كس مى خواهد مزد پيامبر را بدهد، بايد اهل بيت(عليهم السلام)را دوست بدارد و از آنان پيروى كند. اين دوستى همراه با پيروى از آنان، راه نجات است. اگر كسى فقط آنان را دوست بدارد، امّا ولايت آنان را قبول نداشته باشد، راه به جايى نمى برد. محبّت همراه با قبول ولايت خاندان پيامبر، راه رسيدن به خداست.
    من بايد بدانم اگر اهل بيت(عليهم السلام)را دوست بدارم، به خود نفع رسانده ام، درست است كه مزد رسالت را ادا كرده ام، امّا اهل بيت(عليهم السلام)كه نيازى به اين دوستى من ندارند، اين من هستم كه با اين دوستى، پيش تو ارزش پيدا مى كنم.
    خوشا به حال كسى كه اهل بيت(عليهم السلام)را با تمام وجود دوست دارد و تلاش مى كند تا نام و ياد آنان را زنده نگاه دارد و محبّت آنان را بر دل هاى مردم، پيوند زند، چنين كسى مزد رسالت پيامبر را به خوبى ادا كرده است و از زندگى خود، توشه اى ارزشمند براى آخرت برگرفته است.

    * * *


    اهل بيت(عليهم السلام)رهبر و پيشواى مردم هستند و تو از همه خواسته اى كه از آنان پيروى كنند تا به شاهراه هدايت رهنمون شوند. آنان ريشه و اساس همه خوبى ها هستند، هر چه خوبى و زيبايى در جهان است، از وجود آنان سرچشمه گرفته است، خوبىِ همه خوبان، از وجود آنان مى باشد. آنان راه رسيدن به خشنودى تو هستند.
    آرى، آنان دروازه هاى ايمان هستند، اگر من مى خواهم به سوى ايمان واقعى رو كنم بايد به سوى آنان رو كنم و به آنان توجّه نمايم، حقيقت ايمان را بايد از آنان فرا بگيرم، براى رسيدن به سعادت، بايد راه آنان را بپيمايم.
    تو دوست دارى كه بندگانت از راه آنان به سوى تو بيايند، اگر دوست دارم تو صدايم را بشنوى و حاجتم را بدهى بايد به در خانه آنان بروم.[51]




نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب هرگز فراموش نمىشوى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن