کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفت

      فصل هفت



    درد فراق

    ايستگاه 50
    آقاى من! مهدى جان!
    تا اين لحظه با خداى خويش سخن مى گفتم، اكنون ديگر وقت آن است كه با تو سخن بگويم و نجوا نمايم:
    مولاى من! پدر و مادرم و همه هستى من به فداى تو باد!
    من آماده ام جان خويش را فدايت كنم وبلاگردان تو شوم.
    اى فرزند بزرگانى كه نزد خدا مقامى بس والا داشته اند!
    اى فرزند شريف بزرگواران!
    اى فرزند رهبرانى كه خدا آنان را هدايت كرده است!
    اى فرزند بهترين اشخاص پاك سرشت!
    اى فرزند بزرگواران شرافتمند!
    اى فرزند نيكوترين پاكان دنيا!
    اى فرزند جوانمردان و سروران برگزيده!
    اى فرزند مهم ترين و گرامى ترين انسان ها!
    اى فرزند ماه هاى تابان و چراغ هاى فروزان هدايت!
    اى فرزند كسانى كه راه رسيدن به خدا بودند!
    اى فرزند كسانى كه نشانه هاى آشكار حقّ و حقيقت بودند!

    * * *


    من اين گونه تو را صدا مى زنم، مى دانم كه تو همه خوبى ها و زيبايى هاى جهان را در خود دارى، تو حجّت و نماينده خدا در روى زمين هستى. من شوق و اشتياق خود را اين گونه نشان مى دهم.

    * * *


    ايستگاه 51
    "اى عصاره همه دانش هاى كامل و صحيح!".
    آقاى من! خدا علم خويش را به قلب تو نازل كرده است، تو خزانه دار دانش خدا شدى! او تو را برگزيد و علم غيب را به تو ياد داد.
    من شنيده ام كه هر كس اين علم غيب را بداند، مى تواند كارهاى بزرگى انجام دهد. در اينجا ماجرايى را شرح مى دهم:
    سليمان(عليه السلام)پيامبر خدا بود، او باخبر شد كه در كشور "سبأ" مردم خورشيد را پرستش مى كنند و ملكه اى به نام "بلقيس" در آنجا حكومت مى كند و او تختى باشكوه دارد.
    سليمان(عليه السلام)تصميم گرفت تا زمينه هدايت آن ملكه را فراهم سازد براى همين نامه اى به او نوشت و او را به خداپرستى دعوت كرد.
    در يكى از روزها، سليمان به اطرافيان خود رو كرد و گفت: چه كسى مى تواند تخت ملكه سبأ را برايم حاضر كند؟
    بين سليمان (كه در فلسطين حكومت مى كرد) و بين كشور سبأ (كه در يمن واقع شده بود)، صدها كيلومتر فاصله بود، سليمان(عليه السلام)مى خواست يك نفر تخت آن ملكه را براى او حاضر كند.
    آصِف كه يكى از بهترين ياران سليمان(عليه السلام) بود گفت: من در كمتر از يك چشم بر هم زدن، آن تخت را براى تو حاضر مى كنم.
    سليمان(عليه السلام)نگاه كرد، ديد كه تخت ملكه در كمتر از يك لحظه در جلوى او قرار گرفته است. همه از كارى كه آصِف كرد، تعجّب كردند. آصِف فقط قسمتى از علم غيب را داشت و توانست كار به آن بزرگى را انجام دهد، خدا به تو همه آن علم غيب را داده است. اين لطفى است كه خدا در حقّ تو نموده است.[120]

    * * *


    ايستگاه 52
    "اى عصاره سنّت ها و روش هاى قابل پذيرش! اى عصاره همه نشانه هاى هدايت! اى عصاره آثار ايمان كه در كتاب هاى آسمانى گذشتگان ذكر شده است! اى عصاره معجزات موجود! اى عصاره دليل هاى آشكار حقيقت!".

    * * *


    آقاى من! قرآن بزرگ ترين معجزه پيامبر است و تو هم حقيقت قرآن هستى!
    وقتى تاريخ را مى خوانم مى بينم كه مردم حقيقت قرآن را رها كردند و به ظاهر نوشته هاى آن چسبيدند، آنان ندانستند كه حقيقت قرآن چيست.
    من از روزگار على(عليه السلام)سخن مى گويم:
    جنگ صفّين!
    زمانى كه نزديك بود لشكر على(عليه السلام)، سپاه معاويه را شكست بدهد، معاويه (با راهنمايى عمروعاص) دستور داد تا قرآن ها را بر سر نيزه ها كنند. گروه زيادى از ياران على(عليه السلام)فريب خوردند و گفتند: "ما با قرآن جنگ نمى كنيم".
    كاش آنان مى فهميدند كه آنچه ياران معاويه بر سر نيزه كرده اند، كاغذى بيش نيست، حقيقت قرآن در سينه على(عليه السلام)بود. تفرقه اى بزرگ در لشكر على(عليه السلام)آشكار شد و سرانجام على(عليه السلام)مجبور شد تا جنگ را متوقّف كند.
    مالك اشتر (آن فرمانده شجاع) تا نزديكى خيمه معاويه پيش رفته بود و اگر فقط يك ساعت ديگر فرصت به او داده مى شد، ريشه آن فتنه بزرگ را از جاى بيرون مى آورد و مسير تاريخ عوض مى شد.
    به راستى كه جهالت و نادانى چه تاوان بزرگى دارد؟

    * * *


    ايستگاه 53
    "اى فرزند راه مستقيم!".
    آقاى من! تو فرزند على(عليه السلام)هستى، قرآن در آيه هاى مختلف به على(عليه السلام)اشاره كرده است، در سوره حمد، من از خدا مى خواهم كه مرا به "راه مستقيم" هدايت كند، راه مستقيم همان راه على(عليه السلام)است.

    * * *


    ايستگاه 54
    "اى فرزند خبر بزرگ!".
    با اين سخن، از آيه اوّل سوره "نبأ" ياد مى كنم:
    (عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ...).
    "اين مردم درباره چه چيز از يكديگر سؤال مى كنند؟ سؤال آنان درباره آن خبرِ بزرگ است، خبرى كه بسيارى از مردم، در آن اختلاف دارند".
    يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)اين آيه را خواند. او دوست داشت بداند كه تفسير آن چه مى شود، روزى، نزد آن حضرت رفت و از او درباره "خبر بزرگ" سؤال كرد.
    امام صادق(عليه السلام)به او رو كرد و فرمود: "خبر بزرگ، همان ولايت است".[121]
    آرى، مردم در ولايت على(عليه السلام)اختلاف داشتند و گروه زيادى از آنان حاضر نشدند ولايت على(عليه السلام)را بپذيرند.
    ولايت، همان خبر بزرگ است! همان خبرى كه مردم درباره آن اختلاف دارند، امّا وقتى روز قيامت فرا رسد، همه چيز بر آنان آشكار مى شود.
    اگر كسى در اين دنيا عمر طولانى كند و ساليان سال، عبادت خدا را به جا آورد و نماز بخواند و روزه بگيرد و به اندازه كوه بزرگى، صدقه بدهد و هزار حجّ هم به جا آورد و سپس در كنار خانه خدا مظلومانه به قتل برسد، با اين همه، اگر ولايت اهل بيت(عليهم السلام)را انكار كند، خدا هيچ كدام از كارهاى او را قبول نمى كند و او را وارد بهشت نمى كند.[122]

    * * *


    ايستگاه 55
    "اى فرزند كسى كه در امّ الكتاب، نزد خدا، علىّ حكيم است!".
    اكنون از آيه 4 سوره "زُخرف" ياد مى كنم:
    (وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ).
    "ابن صَوحان" يكى از ياران باوفاى على(عليه السلام)بود، او همواره امام خويش را يارى مى كرد، در جنگ "جَمَل" او با رشادت با دشمنان على(عليه السلام)جنگ نمود و سرانجام در خاك و خون غلطيد. لحظات آخر عمر او بود، على(عليه السلام)با عجله بر سر بالين او آمد و سر او را به سينه گرفت و فرمود: "خدا تو را رحمت كند كه تو مرا بارها يارى كردى".
    ابن صَوحان چشم خود را باز كرد و گفت: "آقاى من! خدا به شما پاداش نيك دهد. آمدى سر مرا به سينه گرفتى. آقاى من! تو در امّ الكِتاب، علىّ حكيم هستى". اين گونه ابن صوحان در آخرين لحظات عمر خود به آيه 4 سوره "زخرف" اشاره كرد و جان داد.[123]

    * * *


    اين همان "بطنِ قرآن" است. "بطنِ قرآن" يعنى معنايى كه از نظرها پنهان است و خيلى ها از آن اطّلاع ندارند. اكنون آن آيه را تكرار مى كنم و آن را شرح مى دهم:
    (وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ).
    در اين آيه، منظور از "امّ الكتاب"، "سوره حمد" مى باشد.
    در اين آيه، منظور از "على حكيم"، "على بن ابى طالب(عليه السلام)" مى باشد.
    آرى، وقتى من سوره حمد را مى خوانم به آيه (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ)مى رسم و از خدا مى خواهم مرا به راه راست هدايت كند.
    منظور از راه راست در سوره حمد، راه على(عليه السلام)مى باشد، راه راست همان راه امامت است، راه امامت، ادامه راه خدا و پيامبران مى باشد.
    با توجّه به اين مطالب مى توان چنين گفت: "خدا در سوره حمد از على(عليه السلام)ياد كرده است".
    در سوره "امّ الكتاب" يا سوره حمد، واژه "راه راست" آمده است، نزد خدا اين "راه راست"، همان راه على(عليه السلام)است، همان على(عليه السلام)كه همه كارهايش از روى حكمت بود، صبر و جهاد او از روى حكمت بود، او پس از پيامبر، بيست و پنج سال در خانه نشست و صبر كرد، صبر او از روى ضعف نبود، او قدرت آن را داشت كه دشمنان را نابود كند، امّا صبر كرد تا اسلام از بين نرود. همه كارهاى او از روى "حكمت" بود. او "علىّ حكيم" بود.
    آقاى من! تو فرزند كسى هستى كه در امّ الكتاب، نزد خدا، علىّ حكيم است.[124]

    * * *


    ايستگاه 56
    "اى عصاره آيه هاى قرآن! اى عصاره آيه هاى روشنگر! اى عصاره دليل هاى آشكار! اى عصاره برهان هاى واضح! اى عصاره دليل هاى آشكار خدا!".
    آقاى من! بار ديگر، اين حقيقت را فرياد مى زنم كه تو حقيقت قرآن هستى. من نبايد اين مطلب را فراموش كنم، براى همين مناسب مى بينم آيه 49 سوره عنكبوت را بيان كنم:
    (بَلْ هُوَ آَيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ...).
    "اين قرآن، آيات روشنى است كه در دل هاى اهل دانش قرار مى گيرد".
    وقتى به كتاب هاى حديثى مراجعه مى كنم، هجده حديث مى يابم كه همه آن ها، نكته مهمى را بيان مى كنند. يكى از آن احاديث اين است:
    يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)نزد آن حضرت آمد و گفت: "خدا مى گويد: اين قرآن، آيات روشنى است كه در دل هاى اهل دانش قرار دارد. مى خواهم بدانم منظور از اهل دانش در اين آيه چيست؟".
    امام در پاسخ گفت: "اهل دانشى كه خدا در اين آيه از آنان سخن گفته است، دوازده امام مى باشند".[125]
    اكنون از خود مى پرسم: آيا قرآن فقط همين چيزى است كه من آن را در دست مى گيرم؟ آيا اين حروفى كه من بر روى كاغذ مى بينم، حقيقت قرآن است؟
    نه.
    اين كاغذها و نوشته ها، ظاهر قرآن است، امّا حقيقت قرآن، چيزى است كه در قلب پيامبر بود. پس از پيامبر، آن حقيقت به على(عليه السلام)رسيد، على(عليه السلام)، حجّت خدا بود، بعد از على(عليه السلام)، اين حقيقت از امامى به امامى ديگر رسيد.
    امروز هم، حقيقت قرآن در قلب توست، تو امام زمان من هستى و حجّت و نماينده خدا در روى زمين هستى![126]

    * * *


    ايستگاه 57
    "اى فرزند آن حجّت هاى خدا كه پيام هدايت را به صورت رسا بيان كردند! اى فرزند آن نعمت هايى كه خدا آن نعمت ها را بر مردم كامل كرد!".
    تو فرزند على(عليه السلام)هستى، فرزند حسين(عليه السلام)، فرزند سجاد(عليه السلام)... تو فرزند حسن عسكرى(عليه السلام)مى باشى. همه آن ها حجّت خدا بودند. آنان بزرگ ترين نعمت خدا براى انسان ها بودند و خدا با فرستادن آنان، نعمتش را بر بندگانش كامل كرد.

    * * *


    وقتى تلاش مى كنم براى شخصى كه سخن مرا قبول ندارد، دليلى بياورم، آن دليل من، همان حجّت من است. وقتى براى ثابت كردن سخن خود، دليل مى آورم، در زبان عربى، به اين دليل من، "حجّت" مى گويند.
    وقتى روز قيامت بر پا شود، خدا به مردم مى گويد: اى مردم! من خاندان پيامبر را به عنوان رهبران شما انتخاب نمودم، چرا از آنان پيروى نكرديد؟ چرا بيراهه رفتيد؟ چرا به سخنان آنان گوش فرا نداديد؟ چرا براى خودتان خليفه تعيين كرديد و دين مرا تباه ساختيد؟
    به همين جهت است كه اهل بيت(عليهم السلام)را "حجت خدا" مى گويند، يعنى آنان دليل و برهان خدا هستند، خدا راه سعادت را براى مردم روشن نمود، به آنان دستور داد تا ولايت اهل بيت(عليهم السلام)را قبول كنند و از آنان پيروى كنند، هر كس از آنان اطاعت كرده باشد، اهل بهشت خواهد بود و هر كس با آنان دشمنى كرده باشد، خشم خدا را براى خود خريده است.[127]

    * * *


    ايستگاه 58
    اى عصاره سوره طه! اى عصاره آيه هاى محكم قرآن كه در آن شكى نيست!
    اى عصاره سوره يس! اى عصاره سوره ذاريات!
    اى عصاره سوره طور! اى عصاره سوره عاديات!

    * * *


    تو حقيقت قرآن و سوره هاى آن هستى! من اين گونه تو را صدا مى زنم تا بدانم با چه وجود ارزشمندى سخن مى گويم، تو حاصل و فرزند همه كمالاتى هستى كه براى هدايت بشر نياز است. تو تجسّم آيات و سوره هاى قرآن مى باشى، تو جان خوبى ها مى باشى!

    * * *


    اين احتمال وجود دارد كه منظور اصلى از "طه" و "يس" و "طور"، پيامبر باشد. در واقع من در اينجا پيامبر را با اين سه نام ياد مى كنم. همچنين احتمال دارد كه منظور از "آيه هاى محكم" و "ذاريات" و "عاديات" هم اهل بيت(عليهم السلام)باشد.

    * * *


    ايستگاه 59
    تو فرزند محمّد(صلى الله عليه وآله)هستى! همان محمّد(صلى الله عليه وآله)كه به قُرب خدا رسيد و هيچ كس ديگر نمى تواند به آن مقام برسد...

    * * *


    در آيات 8 و 9 سوره نجم چنين مى خوانم:
    (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى)(فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى ).
    اين آيه از شب معراج سخن مى گويد، در آن شب، پيامبر از هفت آسمان عبور كرد و سپس به ملكوت رسيد و به سوى "سِدْرَةُ الْمُنْتَهى" رفت.
    سِدْرَةُ الْمُنْتَهى چيست؟
    درخت بزرگى كه در ملكوت است و هزاران فرشته در اطراف آن هستند، اين درخت را به اين نام مى خوانند زيرا آخرين ايستگاه است، فرشتگان تا آنجا بيشتر نمى توانند جلو بيايند.
    آنجا آخر خط است.
    در شب معراج، وقتى پيامبر از ملكوت عبور كرد، به آن درخت رسيد. جبرئيل در آنجا با پيامبر خداحافظى كرد. پيامبر به او گفت: "چرا همراه من نمى آيى؟".
    جبرئيل پاسخ داد: "اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پر و بال من مى سوزد". جبرئيل كنار سِدْرَةُ الْمُنْتَهى منتظر پيامبر ماند. سِدْرَةُ الْمُنْتَهى به اذن خدا به سخن درآمد و گفت: "اى محمّد! تا به حال، هيچ كس از من عبور نكرده است".
    پيامبر به جايى رفت كه هيچ كس نرفته بود، او به هفتاد هزار حجاب (پرده هاى از نور) رسيد و به سمت آنها رفت: حجاب عزّت، حجاب قدرت، حجاب كبرياء، حجاب نور...

    * * *


    در آن شب، فاصله محمّد(صلى الله عليه وآله) با خدا به اندازه دو كمان يا كمتر شد. (اندازه دو كمان، مساوى با يك متر و نيم است).
    من مى دانم كه خدا بالاتر از مكان و زمان است و براى همين متوجه مى شوم كه اين سخن، يك كِنايه است.
    كنايه چيست؟
    در اينجا يك مثال مى زنم: "دست من نمك ندارد". منظور من از اين سخن چيست؟ هر كس به دست من نگاه كند، مى بيند كه در دست من، نمك نيست. اگر بخواهم اين جمله را به زبان ديگرى ترجمه كنم بايد دقّت كنم كه همين واژه ها را ترجمه نكنم. من بايد اين مفهوم را منتقل كنم: "من كار خير مى كنم امّا ديگران از من قدردانى نمى كنند". آرى، جمله "دست من نمك ندارد"، يك كنايه است.
    در شب معراج، فاصله پيامبر با خدا به اندازه دو كمان يا كمتر شد، منظور اين است كه پيامبر به مقام قُرب خدا رسيد و همه حجاب ها را پشت سرگذاشت، هيچ كس ديگر نمى تواند به مقام او برسد، او گلِ سرسبد جهان است.

    * * *


    ايستگاه 60
    آقاى من! اكنون تو را بهتر شناخته ام، براى همين از سوداى دل از دورى تو ناله سر مى دهم و غم جدايى را با تو در ميان مى گذارم و مى گويم:
    "كاش مى دانستم كه كجايى؟ كاش مى دانستم در كدامين سرزمين يا منطقه اقامت دارى؟ آيا در كوه "رضوى" هستى يا جاى ديگر يا در "ذى طُوى".

    * * *


    رضوى كجاست؟
    رضوى، نام كوهى است در منطقه "يَنبع".
    اين منطقه تا شهر مدينه تقريباً 250 كيلومتر فاصله دارد و بر حاشيه درياى سرخ واقع شده است.
    بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام)، گروهى كه "محمّدبن حنفيّه" را به عنوان امام چهارم قبول كردند، (محمّدبن حنفيّه يكى از فرزندان على(عليه السلام)بود، ولى چون نام مادرش، حنفيه بود به اين نام مشهور شد). آن گروه بر اين باور غلط بودند كه او همان مهدى موعود است و در كوه رضوى مخفى شده است و سرانجام ظهور خواهد كرد. به كسانى كه اين باور غلط را داشتند "كيسانيّه" مى گويند.
    در دعاى ندبه از كوه "رضوى" نام برده شده است و براى همين براى عدّه اى سؤال پيش آمده است كه چرا در اين دعا نام كوهى را به زبان مى آوريم كه به باور غلط كيسانيّه اشاره دارد.
    نكته مهم اين است: كيسانيّه به كوه رضوى اعتقاد داشتند، ولى امام صادق(عليه السلام)از آن كوه نام برده است. وقتى آن حضرت از كنار آن كوه عبور كرد چنين گفت: "اين كوه ما را دوست دارد"، سپس به اين مطلب اشاره كرد كه اين كوه، پناه خوبى براى مهدى(عليه السلام)خواهد بود.[128]
    وقتى امام صادق(عليه السلام)از اين كوه سخن گفته است، معلوم مى شود كه قداست اين كوه نزد ما شيعيان، ربطى به اعتقاد كيسانيّه ندارد.
    اين مثال، قدرى بيشتر مطلب را روشن مى كند: ما به كعبه اعتقاد داريم و دور آن طواف مى كنيم. قبل از اسلام، بت پرستان نيز به قداست كعبه باور داشتند. قداست كعبه نزد ما، هيچ ارتباطى با بت پرستان ندارد، من به خاطر اين كه كعبه نزد بت پرستان، قداست داشته است در قداست كعبه شك نمى كنم.
    قداست كوه رضوى، هيچ ارتباطى با كيسانيّه ندارد، ما كيسانيّه را مذهبى باطل مى دانيم. قداست اين كوه از سخن امام صادق(عليه السلام)استفاد مى شود.

    * * *


    ذى طُوى كجاست؟
    ذى طُوى نام كوهى است در شهر مكّه. اين كوه تقريباً شش كيلومتر تا كعبه فاصله دارد و نزديك منطقه "فخّ" واقع شده است.
    در اينجا مى خواهم سخنى از امام باقر(عليه السلام)را نقل كنم: "وقتى كه زمان ظهور مهدى(عليه السلام)نزديك شود، ده نفر از ياران نزديك آن حضرت نزد او حاضر مى شوند، مهدى با ياران خود به كوه ذى طُوى مى رود و منتظر مى ماند تا خدا به او اجازه ظهور بدهد".[129]
    از اين سخن استفاده مى شود كه اين كوه، نقطه اى است كه ظهور از آنجا آغاز خواهد شد.
    آنجا مكانى است كه مهدى(عليه السلام) در آنجا به دعا مى ايستد. براى همين است كه اين كوه، قداست دارد. آنجا محل استجابت دعاى اوست.

    * * *


    چرا نام اين دو كوه در اين دعا آمده است؟ آيا تو در اين دو كوه، پنهان شده اى؟!
    در اينجا يك مثال مى زنم: "به دريا بنگرم دريا تو بينم". اين جمله را ممكن است كسى بگويد كه اصلاً دريا را نديده است، او اين جمله را مى گويد تا به ديگران بفهماند كه او در همه جهان، نشانه هاى قدرت خدا را مى بيند. او دريا را براى مثال ذكر مى كند.
    در سخن، گاهى از چيزى يا مكانى نام برده مى شود ولى منظور از آن، فقط بيان مثال است، نام بردن اين دو كوه در اين دعا نيز اين چنين است.
    آقاى من! تو امروز از ديده ها پنهان هستى، كسى كه شوق ديدار تو را دارد، مى خواهد آرزوى ديدار تو را بيان كند، پس نام اين دو كوه مقدّس را به زبان مى آورد.
    آرى، سال هاى فراوان از غيبت تو مى گذرد، هيچ كس از مردم عادى، مكان تو را نمى دانند، در زمانى از زمان ها، تو در كوه رضوى اقامت داشته اى و در آن وقت هم هيچ كس از اين موضوع باخبر نبوده است. اكنون كسى كه مشتاق ديدار توست، چون مى داند اين دو كوه به گونه اى منسوب به توست، شوق خود را اين گونه بيان مى كند.[130]

    * * *


    ايستگاه 61
    "بر من سخت است كه ديگران را ببينم امّا تو را نبينم و هيچ صدا و رازى از تو به گوش من نرسد. بر من سخت است كه رنج و گرفتارى، تو را فرا گيرد ولى ناله و زارى من به تو نرسد و من نتوانم به تو شِكوه كنم".

    * * *


    كسى كه معرفت كامل به تو پيدا كرد و تو را سرآمد همه خوبى ها و حجّت خدا دانست، وقتى مى بيند تو پشت پرده غيبت گرفتار شده اى، اندوهناك مى شود و از اين كه جهان از سعادت حضور تو محروم است، غمناك مى شود. او هر لحظه در آتش شوق تو مى سوزد و براى ظهور تو دعا مى كند و اين سخنان را بر زبان جارى مى كند. هيچ چيز براى او سخت تر از دورى تو نيست.

    * * *


    تو سپر بلاى شيعيانت شده اى، وقتى شيعيانت گناه مى كنند، طبق سنّت خدا بايد بلايى بر آنان نازل شود، اما تو از خدا مى خواهى تا آن بلا را از آنان دفع كند، تو همانند جدّت امام كاظم(عليه السلام) رفتار مى كنى!
    وقتى شيعيان در روزگار امام كاظم(عليه السلام) راز شما را آشكار كردند، خدا دو گزينه را براى آن امام مشخص كرد: گزينه اوّل اين بود كه بلايى بزرگ به شيعيان برسد، گزينه دوّم اين بود كه امام سال هاى سال در زندان قرار گيرد.
    امام كاظم(عليه السلام) گزينه دوم را انتخاب كرد و چهارده سال در گوشه زندان در اوج سختى ها گرفتار شد ولى حاضر نشد به شيعيان بلايى برسد. او سپر بلاى شيعيان خود شد.[131]

    * * *


    اين جمله را تكرار مى كنم "بر من سخت است كه ناله و زارى من به تو نرسد". باور من اين است كه خدا به تو قدرتى داده است كه هر جاى دنيا كه باشى، صداى مرا مى شنوى و از حال و گفتار من آگاه هستى، امّا در اينجا من آرزو مى كنم: اى كاش تو را مى ديدم و مى ديدم كه تو اشك چشم مرا مى بينى. من دوست دارم ديدارى حاصل شود و من پيش تو از فراقت گريه كنم و اشك بريزم و ببينم كه تو سوز مرا مى بينى.

    * * *


    ايستگاه 62
    جانم فداى تو كه در پشت پرده غيبت هستى ولى از ما دور نيستى! تو به ظاهر از ما دورى ولى از ما جدا نيستى!
    تو در ميان ما هستى و از حال ما باخبرى!
    جانم فداى تو كه منتهاى آرزوى قلب مشتاقان مى باشى، تو آرزوى كسانى هستى كه مشتاق تو هستند و وقتى تو را ياد كنند، ناله سر مى دهند و از جدايى تو اشك مى ريزند.

    * * *


    كسى كه تو را امام خود مى داند، هرگز تو را از ياد نمى برد.
    تو همان موعود زنده هستى، همين الآن در كنار ما و در ميان ما هستى، تو از ما جدا نيستى. اين انسان ها هستند كه نعمت امامت را كفران كردند و خود را از نعمت حضور تو محروم كردند، هر زمان كه اين كفران نعمت از بين برود، تو آشكار خواهى شد. اشكال از طرف ما مى باشد، ما خود، مانع حضور تو شده ايم، بايد برخيزيم و اين مانع ها را برطرف سازيم.

    * * *


    ايستگاه 63
    جانم فداى تو كه سررشته عزّتى هستى كه كسى به مقام تو نمى رسد!
    جانم فداى تو كه ركن اصلى شرافت مى باشى و هيچ كس همانند تو نيست.
    جانم فداى تو كه از نعمت هاى اصلى خدا بر بندگانش هستى و هرگز مثل و مانندى ندارى!
    جانم فداى تو كه از خاندان عدالت هستى و در شرافت، هيچ كس با شما برابرى نمى كند.

    * * *


    تو از بين خوبان جهان، خوب ترين هستى، تو اصل و اساس همه كمالات و زيبايى ها مى باشى، انتظار تو، آرمان و جهت زندگى من است، اگر اين طور نباشم، جهت زندگى خود را گم مى كنم و از كمال خود دور مى شوم.
    كمال من در اين است كه هر چه بيشتر به ياد تو باشم و اين گونه رحمت خدا را به سوى خود جذب كنم.
    شايد من پيرو خوبى براى تو نباشم، اُفتان و خيزان از تو پيروى كنم، امّا مهم اين است كه تو را مى خواهم و در انتظار تو هستم، من راه را گم نكرده ام و امام خود را شناخته ام، من با كسى كه اصلاً راه سعادت را نمى شناسد، خيلى تفاوت دارم.
    خدا به تو مقام عصمت داده است و تو از هر خطايى به دور هستى. محبّت به تو، سرمايه اى ارزشمند است، هر چقدر دل من از اين محبّت تو بهره بيشترى داشته باشد، ارزش من بيشتر و بيشتر مى شود.

    * * *


    ايستگاه 64
    آقاى من! تا به كى حيران و سرگردان تو باشم؟
    تا به كى و چگونه با تو سخن بگويم؟ با چه زبانى راز دل با تو بگشايم؟
    بر من سخت است كه پاسخ و سخنان فريبنده از غير تو بشنوم، امّا سخن زيباى تو را نشنوم!
    بر من سخت است كه بر تو گريه كنم و ببينم مردم تو را از ياد برده اند!
    بر من سخت است ببينم كه تو گرفتار غيبت شده اى و دشمنانت جلوه نمايى مى كنند!
    آيا كسى هست كه مرا يارى كند و با من هم ناله شود و من ناله فراق طولانى از دل بركشم؟
    آيا كسى هست كه زارى و گريه كند و چون تنها باشد، من در گريه كردن، او را يارى كنم؟
    آيا چشمى گريه مى كند تا چشم من او را يارى كند و زار زار بگريم؟

    * * *


    من با اين سخنان، شوق خود به تو را نشان مى دهم، در روزگارى كه ديگران تو را از ياد برده اند و به غير تو مشغول شده اند، من اين گونه ياد و نام تو را زنده نگاه مى دارم.
    وقتى من منتظر تو هستم، به نور وصل مى شوم، انتظار تو فقط براى رسيدن به آينده نيست، بلكه انتظار تو همين حالا مرا تغيير مى دهد و الآن مرا مى سازد، انتظار تو مرا به جريان نورانى تاريخ وصل مى كند.

    * * *


    نام او "ابوبَصير" بود، او از شاگردان امام صادق(عليه السلام)بود، يك روز از آن حضرت سؤال كرد:
    ــ آقاى من! آيا من روزگار حكومت شما را خواهم ديد؟
    ــ اى ابوبصير! اگر تو امام خود را بشناسى ديگر براى تو فرقى نمى كند كه روزگار ظهور را درك كنى يا نه. تو مانند كسى هستى كه در خيمه امام خود است و آماده است تا آن حضرت را يارى كند. كسى كه اعتقاد و يقين به ما داشته باشد و در انتظار ظهور باشد، بايد بداند كه او به خاطر همان انتظار به كمال واقعى خود مى رسد.[132]
    ابوبصير آن روز به فكر فرو رفت، او فهميد كه اگر كسى منتظر واقعى باشد، او به گمشده خود رسيده است...

    * * *


    ايستگاه 65
    اى پسر پيامبر! آيا راهى هست كه بتوانيم با تو ديدار داشته باشيم؟ آيا امروز به فردايى مى رسد تا به فيض ديدار تو برسيم؟
    چه زمان به حضور مهربان تو مى رسيم و از ديدار تو سيراب مى شويم؟ كى مى شود كه از چشمه هاى زلال تو بهره مند شويم، به راستى كه تشنگى ما طولانى گشت.
    كى مى شود كه با تو صبح و شام كنيم و چشم ما به جمال تو روشن شود؟
    كى مى شود روبروى تو بنشينيم و تو ما را ببينى و ما تو را ببينيم در حالى كه پرچم پيروزى را در همه جا برافراشته اى؟
    كى مى شود دور تو حلقه بزنيم و تو در نماز، پيشواى ما باشى و ما با تو نماز بخوانيم؟ كى مى شود ببينيم كه تو زمين را پر از عدل و داد نموده اى و دشمنانت را كيفر داده اى و كافران و بدخواهان را از بين برده اى؟
    كى مى شود كه ببينيم تو ريشه ظلم و ستم را از بين برده اى و همه ستمكاران را هلاك كرده اى؟ كى مى شود كه تو بيايى و دشمنان را نابود كنى و همه ما خدا را شكر كنيم و حمد او را به جاى آوريم؟

    * * *


    چه روزگار باشُكوهى خواهد بود روزگار ظهور تو!
    تو در مكه، كنار كعبه حركت خود را آغاز مى كنى، يارانت با تو بيعت مى كنند و بعد به سوى مدينه حركت مى كنى، بعد از فتح مدينه به كوفه مى روى و دشمنان خود را نابود مى كنى، بعد از آن، گروهى از ياران خود را به سرتاسر جهان مى فرستى.[133]
    سپس خودت به سوى فلسطين حركت مى كنى، وقتى به فلسطين مى رسى، چند روز در آن شهر اقامت مى كنى تا روز جمعه فرا برسد. در آن روز، عدّه زيادى از مسيحيان در آن شهر جمع مى شوند، همه آنان منتظر عيسى(عليه السلام)هستند...
    ابرى سفيد در آسمان آشكار مى شود، جوانى بر فراز آن ابر قرار گرفته است. دو فرشته در كنار او ايستاده اند.[134]
    آن ابر به سوى زمين مى آيد. در بيت المقدس غوغايى برپا مى شود، شورى در ميان مسيحيان مى افتد. آن جوان، عيسى(عليه السلام)است. آن ابر سفيد، كنار بيت المقدس قرار مى گيرد و عيسى(عليه السلام) از آن پياده مى شود.
    مسيحيان كه از شادى در پوست خود نمى گنجند به طرف او مى روند و مى گويند: "ما همه ياران و انصار تو هستيم". عيسى(عليه السلام)به آنان مى گويد: "شما ياران من نيستيد".[135]
    همه مسيحيان تعجّب مى كنند. عيسى(عليه السلام) حركت مى كند... تو در محراب "مسجد الأقصى" ايستاده اى و همه يارانت پشت سر تو به صف نشسته اند و منتظرند تا وقت نماز شود.
    عيسى(عليه السلام) به سوى محراب مى آيد، او به تو نزديك مى شود و سلام مى كند و جواب مى شنود و با تو دست مى دهد. تو به او مى گويى: "اى عيسى! جلو بايست و امامِ جماعت ما باش".[136]
    عيسى(عليه السلام)مى گويد: "من به زمين آمده ام تا وزير تو باشم، نيامده ام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما مى خوانم".[137]
    نماز بر پا مى شود، همه مسيحيان با تعجّب نگاه مى كنند. عيسى(عليه السلام) در صف نماز مسلمانان حاضر شده است و با آنها نماز مى خواند. اينجاست كه بسيارى از آنها مسلمان مى شوند و به تو مى پيوندند.
    چه شكوهى خواهد داشت آن نماز...

    * * *


    روزگار ظهور تو باشُكوه است، روزگارى است كه همه پيامبران، وعده آن را داده اند، آن روزگار، آرزوى انسان هاى آزاده بوده است.
    در آن روزگار فقر از ميان مى رود، مردم ديگر فقيرى را نمى يابند تا به او صدقه بدهند.[138]
    فرشتگان همواره بر انسان ها سلام مى كنند; با آنها معاشرت دارند و در مجالس آنها شركت مى كنند.[139]
    خداوند دست رحمت خويش را بر سر مردمان مى كشد و عقل آنان كامل مى شود.[140]
    خدا قواى بينايى و شنوايى مردم را زياد مى كند تا آنجا كه آنان بدون هيچ گونه وسيله اى، در هر كجاى دنيا كه باشند مى توانند تو را ببينند و كلام تو را بشنوند.[141]
    در آن زمان، هيچ جاى دنيا، بيمارى به چشم نمى آيد و همه سالم هستند.[142]
    هيچ اختلافى در سرتاسر دنيا نيست، باران از آسمان زياد مى بارد و سرتاسر دنيا سرسبز و خرّم مى شود...[143]
    به راستى آن روزگار، كى فرا مى رسد؟

    * * *


    ايستگاه 66
    من به غم و اندوه گرفتار شده ام، روزگارى است كه تو از ديده ها پنهان هستى و من به تو دسترسى ندارم، سختى ها بر من هجوم مى آورد، پس اكنون با خدا راز و نياز مى كنم و از او مى خواهم با ظهور تو، غم از دلم بزدايد، او خدايى است كه برطرف كننده غم ها و اندوه ها مى باشد، او دادخواه مظلومان و درماندگان است، او خداى دنيا و آخرت است.
    من بنده ضعيف او هستم كه به بلاى دورى از تو كه امام من هستى گرفتار شده ام، از او مى خواهم تا روزگار ظهور تو را برساند و من بتوانم تو را ببينم. خداى من قادر است و بر هر كارى تواناست.
    فقط اوست كه مى تواند با ظهور تو، غم و اندوه مرا پايان دهد و اين آتش فراق را با ديدار تو خاموش كند. او خدايى است كه بر همه جهان، قدرت دارد و هيچ چيز مانع اراده او نمى شود، او خدايى است كه بازگشت همه به سوى اوست و پايان هر كارى به دست اوست.

    * * *


    ايستگاه 67
    ما بندگان خدا هستيم و شوق ظهور تو را در دل داريم، ما تو را دوست داريم چون تو حجّت خدا هستى و همواره ما را به ياد خدا و پيامبر او مى اندازى.
    خدا تو را آفريد تا ما در سايه تو، دين خود را حفظ كنيم و براى حفظ ايمان خود به تو پناه بياوريم.
    او تو را به عنوان حجّت خود برگزيد تا پناه ما باشى، او تو را براى ما كه اهل ايمان هستيم، امام قرار داد.
    اكنون ما به تو سلام مى كنيم و از خدا مى خواهيم اين سلام ما را به تو برساند و به خاطر اين كه به تو سلام كرده ايم، با ما مهربانى كند و در حقّ ما بزرگوارى نمايد. ما از خدا مى خواهيم كه جايگاه تو را جايگاه ما قرار بدهد تا ما با تو هم منزل باشيم و در كنار تو باشيم و اين فراق به پايان برسد.
    از خدا مى خواهيم كه نعمتش را بر ما تمام كند و تو را پيشواى ما قرار بدهد و ما از تو پيروى كامل كنيم و آنگاه او ما را به وسيله هدايت تو به بهشت ببرد و ما را با شهيدان راه حق و حقيقت و دوستانش همراه نمايد.

    * * *


    ايستگاه 68
    بار خدايا! از تو مى خواهيم تا بر محمّد و آل محمّد درود بفرستى. ما همه مشتاق مهدى(عليه السلام) هستيم، او آقاى ماست، از تو مى خواهيم بر جدّ او (محمّد(صلى الله عليه وآله)كه پيامبر توست) درود بفرستى، محمّد(صلى الله عليه وآله) همان كسى است كه تو او را بر همه پيامبران برترى دادى و مقامش از همه بالاتر است.
    از تو مى خواهيم بر جدّ ديگر او، على(عليه السلام)درود بفرستى كه او سرور همه ما مى باشد.
    از تو مى خواهيم كه بر مادر او، فاطمه(عليها السلام) درود بفرستى، همان كه دختر پيامبر است. از تو مى خواهيم كه بر همه پدران برگزيده او درود بفرستى.
    بار خدايا! اميدواريم كه درود تو بر اين بزرگواران، بهترين و كامل ترين درود باشد و اين درود، هميشگى و دائمى باشد.
    از تو مى خواهيم كه اين درود از همه درودهايى كه بر پيامبرانت فرستاده شده است، برتر باشد و اين درود حد و اندازه نداشته باشد به طورى كه هرگز نتوان آن را شمرد و پايان هم نداشته باشد.

    * * *


    ايستگاه 69
    بارخدايا! حقّ و حقيقت را به وجود مهدى(عليه السلام) پايدار ساز و باطل را محو بگردان!
    با وجود او، دوستانت را پيروز گردان و دشمنانت را خوار و ذليل كن!
    بين ما و او، پيوند و اتصالى ايجاد كن كه باعث شود ما با پدران او ارتباط روحى بيشتر داشته باشيم و پيروان واقعى آنان گرديم.
    ما را از كسانى قرار بده كه به آنان تمسّك مى جويند و زير سايه آنان زندگى مى كنند.
    ما را در اداى حقوق امام زمان يارى كن، به ما كمك كن تا از او پيروى كنيم و از مخالفت با او، پرهيز نماييم.
    رأفت و مهربانى و دعاى خير و بركت او را به ما عطا كن تا به اين واسطه به مهربانى تو دست يابيم و نزد تو رستگار شويم، ما مى دانيم كه راه رسيدن به رحمت تو اين است كه او به ما نظر مهربانى كند.

    * * *


    ايستگاه 70
    بارخدايا! نماز ما را به خاطر او بپذير و گناهان ما را به خاطر او ببخش و دعاى ما را به خاطر او، مستجاب كن!
    روزىِ ما را به خاطر او، وسيع قرار بده و نگرانى هاى ما را به خاطر او برطرف كن و به خاطر او ما را به آرزوها و خواسته هايمان برسان!
    به ما مهربانى كن و اين تقرّب ما را به سوى خودت پذيرا باش! ما با خواندن اين دعاى ندبه اراده كرديم كه به تو نزديك شويم، به ما از روى مهربانى نظر كن تا با آن مهربانى نزد تو به كرامت برسيم و بنده شايسته تو گرديم!
    بارخدايا! به ما به گونه اى نظر كن كه ديگر، پس از آن، هرگز از ما روى برنگردانى و اين كرامت فقط با جود و بخشش تو، امكان پذير است.
    از تو مى خواهيم تا در روز قيامت ما را از حوض كوثر با دست جدّ او (محمّد(صلى الله عليه وآله)) سيراب كنى و ما را از جامِ او بنوشانى! ما را از آن آب خوش و گوارا بنوشان تا سيراب شويم و ديگر بعد از آن، هرگز تشنه نشويم. از تو مى خواهيم تا همه اين دعاها را در حقّ ما مستجاب گردانى كه تو از همه كس بر ما مهربان تر هستى!
    پايان.

    * * *


    سامانه پيام كوتاه نويسنده 9 6 5 4 3000
    مطالعه كتاب هاى ديگر نويسنده:
    سايت Nabnak.ir


    متن دعاى ندبه
    (فصل اول: برنامه هدايت)
    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
    1 الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّد نَبِيِّهِ وَ آلِهِ، وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً.
    2 اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِى أَوْلِيَائِكَ، الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ، اِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِيلَ مَا عِنْدَكَ مِنَ النَّعِيمِ الْمُقِيمِ، الَّذِى لَا زَوَالَ لَهُ وَ لَا اضْمِحْلَالَ، بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِى زُخرُفِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زِبْرِجِهَا، فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ، وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ.
    3 فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ، وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِىَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِىَّ، وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلَائِكَتَكَ، وَ كَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ، وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّريعَةَ اِلَيْكَ، وَ الْوَسِيلَةَ اِلَى رِضْوَانِكَ.

    (فصل دوم: سير تاريخ)
    4 فَبَعْض أَسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ اِلَى أَنْ أَخْرَجْتَهُ مِنْهَا
    5 وَ بَعْض حَمَلْتَهُ فِى فُلْكِكَ وَ نَجَّيْتَهُ وَ مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَكَةِ بِرَحْمَتِكَ.
    6 وَ بَعْض اتَّخَذْتَهُ خَلِيلًا، وَ سَأَلَكَ لِسانَ صِدْق فِى الْآخِرِينَ فَأَجَبْتَهُ، وَ جَعَلْتَ ذَلِكَ عَلِيّاً.
    7 وَ بَعْض كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَة تَكْلِيماً، وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ رِدْءاً وَ وَزِيراً.
    8 وَ بَعْض أَوْلَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ أَب، وَ آتَيْتَهُ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْتَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.
    9 وَ كُلاً شَرَعْتَ لَهُ شَرِيعَةً، وَ نَهَجْتَ مِنْهَاجاً، وَ تَخَيَّرْتَ لَهُ أَوْصِيَاءَ، مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظ، مِنْ مُدَّة اِلَى مُدَّة، اِقَامَةً لِدِينِكَ، وَ حُجَّةً عَلَى عِبَادِكَ، وَ لِئَلَّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ، وَ يَغْلِبَ الْبَاطِلُ عَلَى أَهْلِهِ، وَ لَا يَقُولَ أَحَدٌ لَوْ لَا أَرْسَلْتَ اِلَيْنَا رَسُولًا مُنْذِراً، فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى.

    (فصل سوم: آخرين پيامبر)
    10 اِلَى أَنِ انْتَهَيْتَ بِالْأَمْرِ اِلَى حَبِيبِكَ وَ نَجِيبِكَ مُحَمَّد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَكَانَ كَمَا انْتَجَبْتَهُ سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ، وَ صَفْوَةَ مَنِ اصْطَفَيْتَهُ، وَ أَفْضَلَ مَنِ اجْتَبَيْتَهُ، وَ أَكْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ. قَدَّمْتَهُ عَلَى أَنْبِيَائِكَ، وَ بَعَثْتَهُ اِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنْ عِبَادِكَ، وَ أَوْطَأْتَهُ مَشَارِقَكَ وَ مَغَارِبَكَ.
    11 وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ، وَ عَرَجْتَ بِهِ اِلَى سَمَائِكَ.[144]
    12 وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كانَ و مَا يَكُونُ اِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ.
    13 ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ، وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ الْمُسَوِّمِينَ مِنْ مَلَائِكَتِكَ، وَ وَعَدْتَهُ أَن تُظْهِرَ دينَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.
    14 وَ ذَلِكَ بَعْدَ أَنْ بَوَّأْتَهُ مُبَوَّءَ صِدْق مِنْ أَهْلِهِ، وَ جَعَلْتَ لَهُ وَ لَهُمْ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ، لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً، وَ هُدى لِلْعالَمِينَ، فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ، مَقامُ اِبْراهِيمَ، وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.
    15 وَ قُلْتَ: اِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.
    16 ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِى كِتابِكَ، فَقُلْتَ (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى) وَ قُلْتَ (ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْر فَهُوَ لَكُمْ)، وَ قُلْتَ (ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر اِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ اِلى سَبِيلًا)، فَكَانُوا هُمُ السَّبِيلَ اِلَيْكَ، وَ الْمَسْلَكَ اِلَى رِضْوَانِكَ.

    (فصل چهارم: راه غدير)
    17 فَلَمَّا انْقَضَتْ أَيَّامُهُ أَقَامَ وَلِيَّهُ عَلِىَّ بْنَ أَبِى طَالِب صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِمَا وَ آلِهِمَا هَادِياً، اِذْ كَانَ هُوَ الْمُنْذِرَ وَ لِكُلِّ قَوْم هاد
    18 فَقَالَ وَ الْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِى مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ قَالَ: مَنْ كُنْتُ أَنَا وَلِيَّهُ فَعَلِى أَمِيرُهُ.
    19 وَ قَالَ: أَنَا وَ عَلِى مِنْ شَجَرَة وَاحِدَة وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْ شْجَر شَتَّى.
    20 وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، فَقَالَ: أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى اِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِىَّ بَعْدِى.
    21 وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ.
    22 وَ أَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ مَا حَلَّ لَهُ، وَ سَدَّ الْأَبْوَابَ اِلَّا بَابَهُ.
    23 ثُمَّ أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِكْمَتَهُ، فَقَالَ: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِى بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا.
    24 ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَنْتَ أَخِى وَ وَصِيِّى وَ وَارِثِى، لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِى، وَ دَمُكَ مِنْ دَمِى، وَ سِلْمُكَ سِلْمِى، وَ حَرْبُكَ حَرْبِى، وَ الْاِيمَانُ مُخَالِط لَحْمَكَ وَ دَمَكَ، كَمَا خَالَطَ لَحْمِى وَ دَمِى.
    25 وَ أَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِيفَتِى.
    26 وَ أَنْتَ تَقْضِى دَيْنِى وَ تُنْجِزُ عِدَاتِى
    27 وَ شِيعَتُكَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُور مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِى فِى الْجَنَّةِ وَ هُمْ جِيرَانِى
    28 وَ لَوْ لَا أَنْتَ يَا عَلِىُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِى.

    (فصل پنجم: يازده خورشيد)
    29 فَكَانَ بَعْدَهُ هُدى مِنَ الضَّلَالَةِ، وَ نُوراً مِنَ الْعَمَى، وَ حَبْلَ اللَّهِ الْمَتِينَ
    30 وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِيمَ.
    31 لَا يُسْبَقُ بِقَرَابَة فِى رَحِم، وَ لَا بِسَابِقَة فِى دِين، وَ لَا يُلْحَقُ فِى مَنْقَبَة مِنْ مَنَاقِبِهِ، يَحْذُو حَذْوَ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا وَ آلِهِمَا.
    32 وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ، وَ لَا تَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِم.
    33 قَدْ وَتَرَ فِيهِ صَنَادِيدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطَالَهُمْ، وَ نَاهَشَ ذُؤْبَانَهُمْ، وَ أَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلَى عَدَاوَتِهِ، وَ أَكَبَّتْ عَلَى مُنَابَذَتِهِ، حَتَّى قَتَلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ.
    34 وَ لَمَّا قَضَى نَحْبَهُ وَ قَتَلَهُ أَشْقَى الْآخِرِينَ، يَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ.
    35 لَمْ يُمْتَثَلْ أَمْرُ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِى الْهَادِينَ بَعْدَ الْهَادِينَ، وَ الْأُمَّةُ مُصِرَّة عَلَى مَقْتِهِ، مُجْمِعَة عَلَى قَطِيعَةِ رَحِمِهِ وَ اِقْصَاءِ وُلْدِهِ، اِلَّا الْقَلِيلَ مِمَّنْ وَفَى لِرِعَايَةِ الْحَقِّ فِيهِمْ.
    36 فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ، وَ سُبِىَ مَنْ سُبِىَ، وَ أُقْصِىَ مَنْ أُقْصِىَ، وَ جَرَى الْقَضَاءُ لَهُمْ بِمَا يُرْجَى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ، اِذْ كَانَتِ الْأَرْضُ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ الصَّالِحِينَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ، وَ سُبْحانَ رَبِّنا اِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا، وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
    37 فَعَلَى الْأَطَائِبِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّد وَ عَلِى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا وَ آلِهِمَا، فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ، وَ اِيَّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النَّادِبُونَ، وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَذرف الدُّمُوعُ، وَ لْيَصْرُخِ الصَّارِخُونَ، وَ يَضِجَّ الضَّاجُّونَ، وَ يَعِجَ الْعَاجُّونَ.
    38 أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ، أَيْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَيْنِ، صَالِحٌ بَعْدَ صَالِح، وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِق، أَيْنَ السَّبِيلُ بَعْدَ السَّبِيلِ، أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ، أَيْنَ الشَّمُوسُ الطَّالِعَةُ، أَيْنَ الْأَقْمَارُ الْمُنِيرَةُ، أَيْنَ الْأَنْجُمُ الزَّاهِرَةُ، أَيْنَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ قَوَاعِدُ الْعِلْمِ.

    (فصل ششم: خورشيد دوازدهم)
    39 أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ الَّتِى لَا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِيَةِ.
    40 أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ، أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِاِقَامَةِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَجِ، أَيْنَ الْمُرْتَجَى لِاِزَالَةِ الْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ، أَيْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِيدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ، أَيْنَ الْمُتَخَيَّرُ لِاِعَادَةِ الْمِلَّةِ وَ الشَّرِيعَةِ، أَيْنَ الْمُؤَمَّلُ لِاِحْيَاءِ الْكِتَابِ وَ حُدُودِهِ، أَيْنَ مُحْيِى مَعَالِمِ الدِّينِ وَ أَهْلِهِ، أَيْنَ قَاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدِينَ، أَيْنَ هَادِمُ أَبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَ النِّفَاقِ. أَيْنَ مُبِيدُ أَهْلِ الْفِسْقِ وَ الْعِصْيَانِ، أَيْنَ حَاصِدُ فُرُوعِ الْغَىِّ وَ الشِّقَاقِ، أَيْنَ طَامِسُ آثَارِ الزَّيْغِ وَ الْأَهْوَاءِ، أَيْنَ قَاطِعُ حَبَائِلِ الْكَذِبِ وَ الِافْتِرَاءِ، أَيْنَ مُبِيدُ أَهْلِ الْعِنَادِ وَ الْمَرَدَةِ، أَيْنَ مُسْتَأْصِلُ أَهْلِ الْعِنادِ وَ التَّضْلِيلِ وَ اِلْحادِ، أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ، أَيْنَ جَامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوَى.
    41 أَيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِى مِنْهُ يُؤْتَى.
    42 أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِى اِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ.
    43 أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ.
    44 أَيْنَ صَاحِبُ يَوْمِ الْفَتْحِ وَ نَاشِرُ رَايَةِ الْهُدَى، أَيْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلَاحِ وَ الرِّضَا.
    45 أَيْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْنَاءِ الْأَنْبِيَاءِ.
    46 أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلَاءَ.
    47 أَيْنَ الْمَنْصُورُ عَلَى مَنِ اعْتَدَى عَلَيْهِ وَ افْتَرَى، أَيْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذِى يُجَابُ اِذَا دَعَا.
    48 أَيْنَ صَدْرُ الْخَلَائِقِ ذُو الْبِرِّ وَ التَّقْوَى.
    49 أَيْنَ ابْنُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى، وَ ابْنُ عَلِى الْمُرْتَضَى، وَ ابْنُ خَدِيجَةَ الْغَرَّاءِ، وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى.

    (فصل هفتم: درد فراق)
    50 بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى وَ نَفْسِى لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى، يَا ابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ، يَا ابْنَ النُّجَبَاءِ الْأَكْرَمِينَ، يَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّينَ، يَا ابْنِ الْخِيَرَةِ الْمُهَذَّبِينَ، يَا ابْنَ الْغَطَارِفَةِ الْأَنْجَبِينَ، يَا ابْنَ الْأَطَائِبِ الْمُطَهَّرِينَ، يَا ابْنَ الْخَضَارِمَةِ الْمُنْتَجَبِينَ، يَا ابْنَ الْقَمَاقِمَةِ الْأَكْرَمِينَ، يَا ابْنَ الْبُدُورِ الْمُنِيرَةِ، يَا ابْنَ السُّرُجِ الْمُضِيئَةِ، يَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَةِ، يَا ابْنَ الْأَنْجُمِ الزَّاهِرَةِ، يَا ابْنَ السُّبُلِ الْوَاضِحَةِ، يَا ابْنَ الْأَعْلَامِ اللَّائِحَةِ.
    51 يَا ابْنَ الْعُلُومِ الْكَامِلَةِ.
    52 يَا ابْنَ السُّنَنِ الْمَشْهُورَةِ يَا ابْنَ الْمَعَالِمِ الْمَأْثُورَةِ، يَا ابْنَ الْمُعْجِزَاتِ الْمَوْجُودَةِ، يَا ابْنَ الدَّلَائِلِ الْمَشْهُورَةِ.
    53 يَا ابْنَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ.
    54 يَا ابْنَ النَّبَاِ الْعَظِيمِ.
    55 يَا ابْنَ مَنْ هُوَ فِى أُمِّ الْكِتَابِ لَدَى اللَّهِ عَلِىٌ حَكِيمٌ.
    56 يَا ابْنَ الْآيَاتِ و الْبَيِّنَاتِ، يَا ابْنَ الدَّلَائِلِ الظَّاهِرَاتِ، يَا ابْنَ الْبَرَاهِينِ الوَاضِحاتِ الْبَاهِرَاتِ.
    57 يَا ابْنَ الْحُجَجِ الْبَالِغَاتِ، يَا ابْنَ النِّعَمِ السَّابِغَاتِ.
    58 يَا ابْنَ طه وَ الْمُحْكَمَاتِ، يَا ابْنَ يس وَ الذَّارِيَاتِ، يَا ابْنَ الطُّورِ وَ الْعَادِيَاتِ.
    59 يَا ابْنَ مَنْ دَنا فَتَدَلَّى، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى، دُنُوّاً وَ اقْتِرَاباً مِنَ الْعَلِىِّ الْأَعْلَى.
    60 لَيْتَ شِعْرِى، أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوَى، بَلْ أَىُّ أَرْض تُقِلُّكَ أَوْ ثَرَى أَ بِرَضْوَى أَوْ غَيْرِهَا مِنْ ذِى طُوَى.
    61 عَزِيز عَلَىَ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ أَنْتَ لَا تُرَى، وَ لَا أَسْمَعُ لَكَ حَسِيساً وَ لَا نَجْوَى، عَزِيز عَلَىَّ أَن تُحِيطَ بِكَ دُونِىَ الْبَلْوَى، وَ لَا يَنَالُكَ مِنِّى ضَجِيجٌ وَ لَا شَكْوَى.
    62 بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ مُغَيَّب لَمْ يَخْلُ مِنَّا، بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ نَازِح مَا نَزَحَ عَنَّا، بِنَفْسِى أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شَائِق يَتَمَنَّى، مِنْ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة ذَكَرَا فَحَنَّا.
    63 بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ عَقِيدِ عِزٍّ لَا يُسَامَى، بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ أَثِيلِ مَجْد لَا يُجَازَى، بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ تِلَادِ نِعَم لَا تُضَاهَى، بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ نَصِيفِ شَرَف لَا يُسَاوَى.
    64 اِلَى مَتَى أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلَاىَ، وَ اِلَى مَتَى، وَ أَىَّ خِطَاب أَصِفُ فِيكَ وَ أَىَّ نَجْوَى، عَزِيز عَلَىَّ أَنْ أُجَابَ دُونَكَ وَ أُنَاغَى، عَزِيزُ عَلَىَّ أَنْ أَبْكِيَكَ وَ يَخْذُلَكَ الْوَرَى، عَزِيزُ عَلَىَّ أَنْ يَجْرِىَ عَلَيْكَ دُونَهُمْ مَا جَرَى. هَلْ مِنْ مُعِين فَأُطِيلَ مَعَهُ الْعَوِيلَ وَ الْبُكَاءَ، هَلْ مِنْ جَزُوع فَأُسَاعِدَ جَزَعَهُ اِذَا خَلَا، هَلْ قَذِيَتْ عَيْنٌ فَسَاعَدَتْهَا عَيْنِى عَلَى الْقَذَى.
    65 هَلْ اِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيل فَتُلْقَى، هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنَا مِنْكَ بِعِدَة فَنَحْظَى.
    مَتَى نَرِدُ مَنَاهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوَى، مَتَى ننتَفع مِنْ عَذْبِ مَائِكَ فَقَدْ طَالَ الصَّدَى.[145]
    مَتَى نُغَادِيكَ وَ نُرَاوِحُكَ فَتُقِرَّ عَينَا، مَتَى تَرَانَا وَ نَرَاكَ وَ قَدْ نَشَرْتَ لِوَاءَ النَّصْرِ تُرَى. أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِكَ وَ أَنْتَ تَؤُمُّ الْمَلَأَ، وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلًا، وَ أَذَقْتَ أَعْدَاءَكَ هَوَاناً وَ عِقَاباً، وَ أَبَرْتَ الْعُتَاةَ وَ جَحَدَةَ الْحَقِّ، وَ قَطَعْتَ دَابِرَ الْمُتَكَبِّرِينَ، وَ اجَتَثَثْتَ أُصُولَ الظَّالِمِينَ، وَ نَحْنُ نَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.
    66 اللَّهُمَّ أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى، وَ اِلَيْكَ أَسْتَعْدِى فَعِنْدَكَ الْعَدْوَى، وَ أَنْتَ رَبُّ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى. فَأَغِثْ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ
    67 عُبَيْدَكَ الْمُبْتَلَى، وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَى، وَ أَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْأَسَى وَ الْجَوَى، وَ بَرِّدْ غَلِيلَهُ يَا مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى، وَ مَنْ اِلَيْهِ الرُّجْعَى وَ الْمُنْتَهَى. اللَّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبِيدُكَ التَّائِقُونَ اِلَى وَلِيِّكَ، الْمُذَكِّرِ بِكَ وَ بِنَبِيِّكَ، خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً، وَ أَقَمْتَهُ لَنَا قِوَاماً وَ مَعَاذاً، وَ جَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنِينَ مِنَّا اِمَاماً، فَبَلِّغْهُ عَنَّا تَحِيَّةً وَ سَلَاماً، وَ زِدْنَا بِذَلِكَ يَا رَبِّ اِكْرَاماً، وَ اجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنَا مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً، وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْدِيمِكَ اِيَّاهُ أَمَامَنَا، حَتَّى تُورِدَنَا جِنَانَكَ وَ مُرَافَقَةَ الشُّهَدَاءِ مِنْ خُلَصَائِكَ.
    68 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد جَدِّهِ رَسُولِكَ السَّيِّدِ الْأَكْبَرِ، وَ عَلَى أَبِيهِ السَّيِّدِ الْأَصْغَرِ، وَ جَدَّتِهِ الصِّدِّيقَةِ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّد، وَ عَلَى مَنِ اصْطَفَيْتَ مِنْ آبَائِهِ الْبَرَرَةِ، وَ عَلَيْهِ أَفْضَلَ وَ أَكْمَلَ، وَ أَتَمَّ وَ أَدْوَمَ، وَ أَكْبَرَ وَ أَوْفَرَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَد مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلَاةً لَا غَايَةَ لِعَدَدِهَا، وَ لَا نِهَايَةَ لِمَدَدِهَا، وَ لَا نَفَادَ لِأَمَدِهَا.
    69 اللَّهُمَّ وَ أَقِمْ بِهِ الْحَقَّ، وَ أَدْحِضْ بِهِ الْبَاطِلَ، وَ أَدِلْ بِهِ أَوْلِيَاءَكَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ أَعْدَاءَكَ، وَ صِلِ اللَّهُمَّ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ وُصْلَةً تُؤَدِّى اِلَى مُرَافَقَةِ سَلَفِهِ، وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ يَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَ يَمْكُثُ فِى ظِلِّهِمْ، وَ أَعِنَّا عَلَى تَأْدِيَةِ حُقُوقِهِ اِلَيْهِ، وَ الِاجْتِهَادِ فِى طَاعَتِهِ، وَ اجْتِنَابِ مَعْصِيَتِهِ، وَ امْنُنْ عَلَيْنَا بِرِضَاهُ، وَ هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ، وَ دُعَاءَهُ وَ خَيْرَهُ، مَا نَنَالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ فَوْزاً عِنْدَكَ
    70 وَ اجْعَلْ صَلَاتَنَا بِهِ مَقْبُولَةً، وَ ذُنُوبَنَا بِهِ مَغْفُورَةً، وَ دُعَاءَنَا بِهِ مُسْتَجَاباً. وَ اجْعَلْ أَرْزَاقَنَا بِهِ مَبْسُوطَةً، وَ هُمُومَنَا بِهِ مَكْفِيَّةً، وَ حَوَائِجَنَا بِهِ مَقْضِيَّةً، وَ أَقْبِلْ اِلَيْنَا بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ، وَ اقْبَلْ تَقَرُّبَنَا اِلَيْكَ، وَ انْظُرْ اِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً، نَسْتَكْمِلُ بِهَا الْكَرَامَةَ عِنْدَكَ، ثُمَّ لَا تَصْرِفْهَا عَنَّا بِجُودِكَ، وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ، رَيّاً رَوِيّاً، هَنِيئاً سَائِغاً، لَا ظَمَأَ بَعْدَهَا، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.





    ضميمه هاى تحقيقى
    مناسب مى بينم كه در اينجا از شش ضميمه سخن بگويم:

    * ضميمه اوّل
    دعاى ندبه در كتاب هاى متعددى ذكر شده است، من در اينجا به قديمى ترين اين كتاب ها اشاره مى كنم. در واقع سخن من در اينجا درباره "منابع اوليّه" مى باشد. من از سه كتاب سخن مى گويم:

    كتاب اوّل
    ابن مشهدى در كتاب "المزار الكبير" ص 547 چنين مى گويد:
    قال محمّد بن على بن أبى قُرّة، نقلت من كتاب محمّد بن الحسين بن سفيان البزوفرى دعاء الندبة و ذكر انه الدعاء لصاحب الزمان صلوات الله عليه و يستحب أن يدعا به فى الاعياد الاربعة و هو...
    محمّد بن على بن أبى قُرَّة گفت: از كتاب مرحوم محمّد بن الحسين بن سفيان بن البزوفرى، دعاى ندبه را نقل كرده است و گفته است كه اين دعا، دعايى است براى حضرت صاحب الزمان و مستحب است آن را در عيدهاى چهارگانه، روز جمعه، عيد قربان، عيد فطر و عيد غدير بخوانند.
    مرحوم مجلسى در بحار الأنوار ج 99 ص 104 دقيقاً از كتاب المزار الكبير، اين دعا را نقل مى كند.

    كتاب دوم
    سيدبن طاووس در كتاب اقبال الاعمال ج 1 ص 295 اين دعا را اين گونه ذكر مى كند:
    دعاء آخر بعد صلاة العيد و يدعى به فى الاعياد الاربعة.
    دعاى ديگرى را براى بعد نماز عيد ذكر مى كنم و اين دعا در عيدهاى چهارگانه خوانده مى شود.
    كتاب سوم
    سيدبن طاووس در كتاب مصباح الزائر ص 446 آورده است. ايشان در آنجا چنين مى گويد:
    ذكر بعض اصحابنا قال: قال محمّد بن على بن أبى قُرَّة...
    بعضى از اصحاب ما گفته اند كه محمّد بن على بن أبى قُرَّة...
    او سپس عبارت ابن مشهدى در مزار كبير را ذكر مى كند.
    توجّه كنيد: كلام سيدبن طاووس در كتاب "مصباح الزائر" نكته ضعفى دارد. او مى گويد: "ذكر بعض اصحابنا: بعضى از اصحاب ما چنين ذكر كرده اند".
    همانگونه كه مرحوم مجلسى در بحار ج 99 ص 110 گفته اند احتمال دارد در سند اوّل، سيدبن طاووس نيز اين دعا را از جناب ابن مشهدى گرفته باشد و منظور او از "بعض اصحابنا"، همان ابن مشهدى باشد.
    در اينجا نكته اى وجود دارد: اگر سيدبن طاووس اين دعا را از ابن مشهدى گرفته باشد، نبايد در آن اختلافى باشد. در حالى كه ما مى بينيم سيدبن طاووس بعد از ذكر دعاى ندبه در كتاب مصباح الزائر چنين مى گويد: "بعد از دعا، نماز زيارت را بخوانيد و از خدا خواسته هاى خود را بخواهيد كه ان شاءالله اجابت مى شود". و ما اين عبارت را در كتاب مزار ابن مشهدى نمى يابيم. آيا اين اختلاف مى تواند نشانه آن باشد كه سيدبن طاووس اين دعا را از ابن مشهدى نگرفته است؟
    من احتمال مى دهم كه عبارت خواندن نماز بعد از دعاى ندبه را خود سيدبن طاووس به قصد رجاء اضافه كرده باشد، دليل سخن من اين است: سيدبن طاووس در كتاب ديگرش كه اقبال الأعمال نام دارد، دعاى ندبه را ذكر مى كند امّا هيچ سخنى از نماز بعد از آن به ميان نمى آورد. اين نشانه آن است كه سيدبن طاووس كه در كتاب مصباح الزائر، نماز بعد از دعاى ندبه را ذكر كرده است به عنوان رجاء آورده است.

    كتاب سوم
    مرحوم مجلسى در كتاب زاد المعاد ص 419 اين دعا را نقل كرده است. او قبل از نقل دعا چنين مى گويد:
    امّا دعاى ندبه كه مشتمل بر عقايد حقه و تأسف بر غيبت حضرت قائم(عليه السلام)، با سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) منقول است....
    در منابع حديثى كه در اختيار ما مى باشد، نمى توانيم شاهدى براى اين سخن مرحوم مجلسى پيدا كنيم. به هر حال، علامه مجلسى در سال 1111 هجرى قمرى از دنيا رفته اند و بين او و امام صادق(عليه السلام) نزديك به هزار سال، فاصله است. مطلبى را كه ايشان از آن ياد مى كند، حديث مُرسل مى باشد.

    * ضميمه دوم
    اكنون كه درباره اين چهار كتاب سخن گفتيم، ديگر وقت آن است كه به بررسى سند دعاى ندبه بپردازيم. براى شما آشكار شد كه اصل و اساس در دعاى ندبه همان مطلبى است كه ابن مشهدى در كتاب خودش نقل مى كند.
    ابن مشهدى در كتاب مزار خود چنين مى گويد:
    محمّد بن على بن أبى قُرَّة گفت: از كتاب مرحوم محمّد بن الحسين بن سفيان بن البَزَوفَرى، دعاى ندبه را نقل كرده است و گفته است كه اين دعا، دعايى است براى حضرت صاحب الزمان و مستحب است آن را در عيدهاى چهارگانه، روز جمعه، عيد قربان، عيد فطر و عيد غدير بخوانند.
    اما به راستى ابن مشهدى كيست؟
    نام اصلى او چنين است: "محمّد بن جعفر بن على بن جعفر المشهدى".
    از او به "حائرى" هم ياد شده است. او كسى است كه از شاذان بن جبرئيل قمى روايت نقل كرده است، و شاذان بن جبرئيل هم با دو واسطه از شيخ مفيد روايت نقل مى كند.
    در واقع، طبقه ابن مشهدى، سه طبقه بعد از شيخ مفيد است.
    شيخ مفيد در سال 413 هجرى قمرى وفات كرده است، مى توان احتمال داد كه ابن مشهدى در نيمه اوّل قرن ششم مى زيسته است.
    مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب أمل الأمل ج 2 ص 252 درباره ابن مشهدى چنين مى گويد:
    الشيخ محمّدبن جعفر المشهدى كان فاضلا محدثا صدوقاشيخ محمّدبن جعفر مشهدى، شخصى فاضل و اهل حديث و راستگو بود.
    با توجّه به اين سخن، هيچ شكّى در وثاقت و عظمت ابن مشهدى باقى نمى ماند.

    * ضميمه سوم
    ابن مشهدى قبل از اين كه دعاى ندبه را ذكر كند چنين مى گويد:
    قال محمّد بن ابى قُرَّة: نقلت من كتاب ابى جعفر محمّد بن الحسين بن سفيان البزوفرى....
    ابن مشهدى نام دو شخصيت را ذكر مى كند كه ما در اينجا درباره آنها سخن مى گوييم:

    * * شخصيت اول: محمّد بن على بن ابى قُرَّة
    او يكى از علماى شيعه است كه هم حديث نقل مى كرده است و هم نوشته هاى زيادى داشته است.
    اسم كامل او اين چنين است: "محمّد بن علي بن يعقوب بن إسحاق بن أبي قُرَّة، أبو الفرج القنائي الكاتب".
    نجاشى كه بزرگ ترين علماى رجال است و سخن او براى همه، حجّت است، درباره او چنين مى گويد:
    كان ثقة و سمع كثيرا و كتب كثيرا...
    او مورد اعتماد بود و احاديث زيادى شنيد و كتاب هاى زيادى را نوشت...
    نجاشى از جمله كتاب هاى ابن ابى قُرّه را كتاب "عمل يوم الجمعه" مى داند، ابن ابى قُرّه در اين كتاب، اعمال روز جمعه را ذكر كرده بوده است، ظاهراً او دعاى ندبه را در اين كتاب خود آورده بوده است. نكته مهم اين است كه نجاشى همه كتاب هاى ابن ابى قُرّه را از او اجازه مى گيرد تا آن را نقل كند. اين سخن نجاشى است: "أخبرني و أجازني جميع كتبه". اين نكته بسيار مهمى است و نشان مى هد كه نجاشى كه متخصص علم رجال است همه كتب او را از خود او اجازه گرفته است. دعاى ندبه در كتاب چنين شخصيتى ذكر شده است.
    من بر اين باورم كه ابن مشهدى كتاب "عمل يوم جمعه" را داشته است و از روى آن دعاى ندبه را نوشته است و در كتاب خود آورده است.

    * * شخصيت دوم: محمّد بن حسين بن سفيان بَزَوفَرى
    ما از او در اينجا با عنوان "بزوفرى" ياد مى كنيم. بزوفرى از شاگردان احمد بن ادريس بوده است و بعضى از كتب او را نقل كرده است.
    از طرف ديگر، شيخ مفيد كه از بزرگ ترين علماى شيعه بوده است از بزوفرى روايت كرده است. پس مى توان گفت كه او استاد شيخ مفيد بوده است.
    در كتاب هاى علم رجال به وثاقت بزوفرى، تصريح نشده است. شيخ مفيد روايات زيادى از او نقل كرده است و در آن روايات براى او رحمت خدا را طلب نموده است. اين مى تواند شاهدى بر اعتماد شيخ مفيد بر او باشد.
    اگر شخصى از مشاهير باشد و روايات فراوانى را هم نقل كرده باشد و از طرفى هم تضعيفى درباره او بيان نشده باشد، اين مى تواند شاهدى باشد كه مى توان به روايت او اعتماد كرد.
    از طرف ديگر ما مى توانيم اين سند را يك سند قوى بدانيم، حديث قوى به حديثى مى گويند كه راويان آن شيعه و از اماميه باشند، امّا هيچ مدح و ذمى درباره آن ها ذكر نشده باشد. (مراجعه كنيد: المهذّب البارع ج 1 ص 66، مدارك الاحكام ج 8 ص 479، ذكرى الشيعة ج 1 ص 48).

    * ضميمه چهارم
    ابن ابى قُرّه چنين مى گويد:
    نقلت من كتاب محمّد بن الحسين بن سفيان البزوفرى دعاء الندبة.
    من دعاى ندبه را از كتاب بزوفرى نقل مى كنم.
    اين نشان مى دهد كه بزوفرى، مؤلف بوده است و كتابى داشته است و دعاى ندبه را در آن نوشته بوده است.
    ابن ابى قُرّه مطلب مهم ديگرى را هم ذكر مى كند، به ادامه سخن او توجّه كنيد:
    و ذكر انه الدعاء لصاحب الزمان صلوات الله عليه و يستحب أن يدعا به فى الاعياد الاربعة.
    و بزوفرى ذكر كرده است كه اين دعا، دعا براى صاحب الزمان صلوات الله عليه مى باشد و مستحب است در چهار عيد خوانده شود.
    در اينجا يك عبارت بسيار كليدى و مهم وجود دارد:
    انّه الدعاء لصاحب الزمان"
    اين دعا، دعا براى صاحب الزمان است".
    براى تفسير اين جمله دو ديدگاه وجود دارد:
    ديگاه اوّل مى گويد كه منظور بزوفرى از اين سخن اين است: اين دعا را حضرت مهدى(عليه السلام) بيان كرده اند تا شيعيان آن را بخوانند، به عبارت ديگر اين دعا از طرف امام معصوم است.
    ديدگاه دوم مى گويد: "اين دعايى است كه براى صاحب الزمان خوانده مى شود". طبق اين ديدگاه، ديگر اين دعا از طرف معصوم نيست، بلكه براى معصوم خوانده مى شود. اين ديدگاه مى گويد علماى شيعه اين دعا را انشاء كرده اند تا شيعيان آن را بخوانند و اين گونه با امام زمان خود ارتباط بگيرند.
    اكنون وقت آن است تا حق را در اين باره بيان كنم:
    شيخ مفيد در سال 336 در بغداد متولد شده است، بزوفرى، استاد شيخ مفيد بوده است و طبيعى است كه تولد او بايد زودتر از شيخ مفيد باشد. پايان عصر غيبت صغرى سال 329 مى باشد. با توجّه به اين نكته مى توان گفت كه بزوفرى در عصر غيبت صغرى زندگى مى كرده است. نائب سوم تا سال 326 و نائب چهارم تا سال 329 زنده بودند.
    و نائب سوم يا چهارم اين دعا را از ناحيه مقدّس امام زمان(عليه السلام) گرفته بوده است و شيعيان در آن زمان، اين دعا را مى خواندند، بزوفرى با نائب سوم يا چهارم امام زمان(عليه السلام)(حسين بن روح نوبختى يا على بن محمّد سمرى) ارتباط داشته است و اين دعا را در كتاب خودش نقل كرده است.
    بزوفرى در ادامه سخن خود چنين مى گويد:
    ويستحبّ أن يدعى به فى الأعياد الأربعة.
    مستحب است اين دعا در اعياد چهارگانه (فطر، قربان، غدير و روز جمعه) خوانده شود.
    گفتيم كه بزوفرى استاد شيخ مفيد بوده است و شيخ مفيد با احترام از او ياد مى كند، او از علماى شيعه بوده است، كسى كه با سبك و شيوه علماى قديم آشنايى داشته باشد به نكته مهمى مى رسد. گفتيم كه ديدگاه دوم مى گويد اين دعا را علماى شيعه، انشاء كرده اند، خيلى بعيد است كه علماى شيعه، براى دعايى كه خودشان انشا كرده اند، تعبير "يستحب: مستحب است" را به كار ببرند.
    ظاهر اين كلمه "ويستحب" اين را مى رساند كه اين دعا از طرف امام زمان(عليه السلام)صادر شده باشد و از طريق نائب سوم يا چهارم به دست مردم رسيده باشد.
    رسم علما چنين بوده است كه هر گاه دعا يا زيارتى را خود انشا مى كردند اين نكته را حتماً تذكّر مى دادند تا امر بر ديگران مشتبه نشود، براى نمونه اين چند مورد را ذكر مى كنم:
    * اول:
    شيخ صدوق در همان قرن چهارم كه بزوفرى زندگى مى كرده است، مى زيسته است، وفات شيخ صدوق سال 381 هجرى بوده است. شيخ صدوق در كتاب "من لايحضره الفقيه" جلد دوم ص 574-572 زيارتى را براى فاطمه(عليها السلام)كه از انشاهاى خود اوست نقل كرده است. او بعد از نقل آن زيارت چنين مى گويد:
    من آن را در سفر حجّ در مدينه در كنار قبر فاطمه(عليها السلام)قرائت كردم. ولى آن را به اين صورت در اخبار نيافتم.
    * دوم:
    سيدبن طاووس كه در سال 664 هجرى فوت كرده است در كتاب "الاقبال" صفحه 115 مى گويد:
    اين فصل درباره دعاهايى است كه آن را انشا كرديم، اين دعاها را هنگام تناول طعام مى خوانيم.
    همچنين در همان كتاب در صفحه 305 مى گويد:
    دعايى را كه هنگام رؤيت هلال ماه شوّال گفته مى شود در ضمن دعايى كه انشا كرديم آورديم
    اين عبارت ها نشان مى دهد كه شيوه و روش علماى شيعه چنين بوده است كه اگر دعايى را خودشان انشاء مى كردند، حتماً به آن تصريح مى كردند.
    وقتى همه شواهد را بررسى مى كنيم به اين نكته مى رسيم كه اين دعا نزد شيعيان در عصر غيبت صغرى بسيار مشهور بوده است و براى همين است كه بزوفرى نيازى نديده است كه سندى براى آن ذكر كند.
    اين دعا از طرف نائب سوم يا چهارم به شيعيان رسيده بوده است و تلاش بر آن بوده است تا به عنوان يك "اعتقاد نامه" در ميان مردم جاى باز كند تا شيعيان براى آغاز روزگار غيبت كبرى آماده شوند و اين دعا جايگاه و وظيفه كنونى مؤمنان را روشن كند، همچنين نسبت به آينده نجات بخش نويد دهد.
    با توجّه به اين نكاتى كه گفته شد مشخّص مى شود كه حق با ديدگاه اوّل مى باشد و اين دعا از طرف نائب سوم يا چهارم حضرت مهدى(عليه السلام) بيان شده است. روشن است كه نائب سوم يا چهارم با حضرت مهدى(عليه السلام) ارتباط داشته است و اين دعا را از ايشان گرفته است. شواهد نشان مى دهد كه اين دعا در آن روزگار بسيار مشهور بوده است.

    * ضميمه پنجم
    در اين دعا چنين مى خوانيم:
    "وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ، وَ عَرَجْتَ بِهِ اِلَى سَمَائِكَ".
    "و تو براق را براى محمّد(صلى الله عليه وآله) فرستادى و او را به آسمان ها بردى".
    به جمله "عرجت به" توجّه كنيد: در بعضى از نسخه ها به جاى "به" واژه "بروحه" آمده است و بر اين اساس معناى اين قسمت متفاوت مى شود.
    اگر "به" را اصل قرار بدهيم استفاده مى شود كه معراج پيامبر، جسمانى بوده است، امّا اگر "بروحه" را اصل قرار بدهيم گويا اين مطلب استفاده مى شود كه معراج پيامبر، جسمانى نبوده است و روح پيامبر به آسمان ها و ملكوت سفر كرده است.
    نكته مهم اين است كه در المزار الكبير ج 1 ص 295 (ابن مشهدى) كه اساسى ترين مدرك دعاى ندبه مى باشد و در قرن ششم نوشته شده است واژه "به" آورده شده است. در بعضى از نسخه هاى اقبال الاعمال و جمال الاسبوع واژه "بروحه" به جاى "به" ذكر شده است. اين دو كتاب از سيدبن طاووس مى باشند كه در قرن هفتم زندگى مى كرده است.
    ما بر اين باور هستيم كه نسخه اى كه واژه "به" را دارد، صحيح مى باشد. اگر به عبارت قبل دعا دقت كنيم متوجّه مى شويم كه واژه "به" صحيح است، زيرا تصريح شده است كه عروج پيامبر به معراج با براق بوده است. در شب معراج، براى چه خدا، براق را براى پيامبر آورد؟ روح براى سير و سفر نياز به براق ندارد. معلوم مى شود كه اين معراج، جسمانى بوده است.

    * ضميمه ششم
    اين مطلب را در متن كتاب ذكر كرده ام ولى به خاطر اهميّت ويژه اى كه اين مطلب دارد، آن را عيناً در اينجا تكرار مى كنم.
    در صورتى كه اين مطلب را كه در فصل هفتم آمده است به خاطر داريد، ديگر لازم نيست اين مطلب را مطالعه كنيد:
    در اين دعا چنين مى خوانيم: "بَلْ أَىُّ أَرْض تُقِلُّكَ أَوْ ثَرَى أَ بِرَضْوَى أَوْ غَيْرِهَا مِنْ ذِى طُوَى".
    "آقاى من! كاش مى دانستم كه كجايى؟ كاش مى دانستم در كدامين سرزمين يا منطقه اقامت دارى؟ آيا كوه "رضوى" هستى يا جاى ديگر يا در "ذى طُوى"؟".
    رضوى، نام كوهى است در منطقه "يَنبع". اين منطقه تا شهر مدينه تقريباً 250 كيلومتر فاصله دارد و بر حاشيه درياى سرخ واقع شده است.
    بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام)، گروهى كه "محمّدبن حنفيّه" را به عنوان امام چهارم قبول كردند، (محمّدبن حنفيّه يكى از فرزندان على(عليه السلام)بود، ولى چون نام مادرش، حنفيه بود به اين نام مشهور شد). آنان بر اين باور غلط بودند كه او همان مهدى موعود است و در كوه رضوى مخفى شده است و سرانجام ظهور خواهد كرد. به كسانى كه اين باور غلط را داشتند "كيسانيّه" مى گويند.
    در دعاى ندبه از كوه "رضوى" نام برده شده است و براى همين براى عدّه اى سؤال پيش آمده است كه چرا در اين دعا نام كوهى را به زبان مى آوريم كه به باور غلط كيسانيّه اشاره دارد.
    نكته مهم اين است: كيسانيّه به كوه رضوى اعتقاد داشتند، ولى امام صادق(عليه السلام)از آن كوه نام برده است. وقتى آن حضرت از كنار آن كوه عبور كرد چنين گفت: "اين كوه ما را دوست دارد"، سپس به اين مطلب اشاره كرد كه اين كوه، پناه خوبى براى مهدى(عليه السلام)خواهد بود.[146]
    وقتى امام صادق(عليه السلام) از اين كوه سخن گفته است، معلوم مى شود كه قداست اين كوه نزد ما شيعيان، ربطى به اعتقاد كيسانيّه ندارد.
    اين مثال قدرى بيشتر مطلب را روشن مى كند: ما به كعبه اعتقاد داريم و دور آن طواف مى كنيم. قبل از اسلام، بت پرستان نيز به قداست كعبه باور داشتند. قداست كعبه نزد ما، هيچ ارتباطى با بت پرستان ندارد، هيچ مسلمانى به خاطر اين كه كعبه نزد بت پرستان قداست داشته است در قداست كعبه شك نمى كند.
    قداست كوه رضوى، هيچ ارتباطى با كيسانيّه ندارد، ما كيسانيّه را مذهبى باطل مى دانيم. قداست اين كوه از سخن امام صادق(عليه السلام)استفاد مى شود.

    * * *


    اكنون كتاب را با آرزوى ظهور آقا و مولاى خويش به پايان مى برم و با سوداى دل چنين مى گويم: اللهمَّ عَجِّل لِوليّكَ الفَرَج.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب هرگز فراموش نمىشوى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن