کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    خبر در شهر مى پيچد، فضاى غم همه جا را فرا مى گيرد، صداى گريه از خانه پيامبر به گوش مى رسد، مؤمنان مى فهمند كه چه نعمت بزرگى را از دست داده اند، تحمّل اين مصيبت جانكاه براى آنان سخت است.
    خبر مى رسد كه مردم در مسجد جمع شده اند، گروهى از آنها اشك مى ريزند، خيلى ها بر اين باورند كه على(عليه السلام)جانشين پيامبر است، آنان روز غدير را به ياد دارند، منتظرند تا على(عليه السلام) اداره امور را بر عهده بگيرد.
    پيامبر به على(عليه السلام)وصيت كرد كه او پيكرش را غسل و كفن كند، او انجام وصيت پيامبر را بر هر كار ديگرى مقدّم مى دارد، او پيكر پيامبر را غسل و كفن مى كند، فرشتگان آسمانى او را يارى مى كنند.[31]
    اين سنّت الهى است، مردم بايد امتحان شوند، خيلى ها ادّعا مى كنند كه اهل ايمان هستند، ولى امروز امتحان خواهند شد، فلسفه زندگى اين دنيا هم همين امتحان ها است، على(عليه السلام)كه شيفته حكومت نيست و به خاطر رسيدن به حكومت، پيكر پيامبر را رها نمى كند و همان گونه رفتار مى كند كه حكمت خدا آن را مى طلبد.
    خط نفاق بسيار پريشان است، زيرا در اين لحظه حسّاس، ابوبكر در مدينه نيست، وجود او در اين شرايط براى اهداف خط نفاق لازم است، ولى او به بيرون شهر رفته است، (ظاهراً او براى هماهنگى با طرفدارانش به خارج شهر رفته است)، عُمر پيكى را به دنبال او مى فرسد تا زودتر برگردد. عُمَر مى خواهد مقدارى وقت به دست بياورد و ابوبكر را در ذهن مردم، شخص مهمى جلوه دهد.
    اينجاست كه عُمَر به خانه خود مى رود و شمشيرش را در دست مى گيرد و به مسجد مى آيد و فرياد برمى آورد: "به خدا قسم هر كس بگويد پيامبر مرده است، گردنش را مى زنم. پيامبر نمرده است، همانگونه كه موسى چهل شب از ميان قومش رفت و سپس بازگشت، پيامبر ما هم برمى گردد".[32]
    مردم با شنيدن اين سخن دچار حيرت و سرگردانى سختى مى شوند، هر كسى، چيزى مى گويد، هدف عُمر اين بود تا زمان را به دست آورد، او شمشير خود را بالاى سرش مى چرخاند و فرياد مى زند.
    من با خود فكر مى كنم: اين مردم چرا حجّت خدا را از ياد برده اند؟ چرا به امام زمان خويش توجّهى ندارند، اگر سياست بازان آنان را دچار حيرت كرده اند، چرا نزد على(عليه السلام) نمى آيند و از او سؤال نمى كنند؟
    لحظاتى مى گذرد، خبردار مى شوم كه ابوبكر از راه مى رسد، او مستقيم كنار پيكر پيامبر مى آيد، نگاهى به چهره پيامبر مى كند و مى گويد: "واويلا! واويلا!". او با اين سخن به عمر مى فهماند كه ديگر وقت آن است كه او مرگ پيامبر را قبول كند!
    وقتى عُمَر اين سخن را مى شنود، شمشيرش را روى زمين مى اندازد و مى گويد: "پيامبر از دنيا رفته است". با سخن او، همه شك و ترديدها بر طرف مى شود و بار ديگر صداى گريه ها بلند مى شود.[33]
    اين نيرنگ خط نفاق بود، آنان مى خواستند ابوبكر به عنوان يك "منجى" مطرح شود، اين سياست آنان بود تا مردم به ابوبكر توجّه كنند و امام زمان خود را از ياد ببرند، غفلت از حجّت خدا، اوّلين سياست خط نفاق است.
    خط نفاق مى داند كه تا زمانى كه پيكر پيامبر دفن نشده است، على(عليه السلام)از كنار پيكر او جدا نمى شود، براى همين آنها تلاش مى كنند هر طور شده است دفن پيامبر به طول بكشد، پس آنها بحثى را در ميان مردم مطرح مى كنند كه پيامبر را در كجا دفن كنيم؟ در قبرستان بقيع، در مسجد، در خانه خودش؟
    هر كسى چيزى مى گويد، اين باعث اختلاف مى شود و اين به نفع خط نفاق است، زيرا به آنان زمان مى دهد تا نقشه هاى خود را عملى كنند. تا مردم بر سر اين موضوع به توافق برسند، وقت زيادى مى طلبد.

    * * *


    آيا على(عليه السلام) پيامبر را به مسجد مى برد تا مردم به صورت دسته جمعى بر او نماز بخوانند؟ على(عليه السلام) مى داند كه خط نفاق مى خواهد از اين موقعيت، استفاده سياسى كند، زيرا اگر پيكر پيامبر به مسجد برده شود، اجتماع بزرگى شكل مى گيرد و خط نفاق، ابوبكر را به عنوان امام جماعت جلو قرار مى دهد تا بر پيامبر نماز بخواند.
    على(عليه السلام) مى خواهد مانع اين نقشه خط نفاق شود، براى همين او مانع مى شود كه پيكر پيامبر از همان اتاقى كه در آنجا از دنيا رفت، بيرون برده شود. على(عليه السلام)خودش با خانواده اش بر پيكر پيامبر نماز مى خواند، سپس مردم ده نفر، ده نفر وارد خانه پيامبر مى شوند و بر پيكر او نماز مى خوانند.

    * * *


    شب فرا مى رسد جلسه اى مهم تشكيل مى شود، بزرگان مهاجران دور هم جمع مى شوند و براى غصب حق على(عليه السلام)برنامه ريزى مى كنند.[34]
    مردم مدينه را "انصار" مى گويند، چون وقتى پيامبر به مدينه هجرت كرد، آنان پيامبر را يارى كردند. به كسانى كه از مكّه به مدينه هجرت كرده اند، "مهاجران" مى گويند. شهر مدينه از اين دو گروه بزرگ تشكيل شده است. رهبران خط نفاق بيشتر از مهاجران هستند، آنان مى خواهند حكومت را از آنِ خود كنند، ولى آنان چگونه خواهند توانست انصار را راضى كنند؟
    مهاجران در ميان انصار، نفوذى دارند و با آنان هماهنگى هاى لازم را انجام داده ند و به آنان وعده هايى داده اند.
    به انصار خبر مى رسد كه مهاجران جلسه تشكيل داده اند و مى خواهند حق على(عليه السلام) را غصب كنند، خيلى از انصار به اهل بيت(عليهم السلام) علاقه زيادى داشتند، و با حكومت على(عليه السلام)مشكلى نداشتند، ولى آنان حاضر نبودند حكومت افرادى همچون ابوبكر و عُمَر را بپذيرند، براى همين بود كه آنان پيش دستى كردند و تصميم گرفتند فردا صبح در سقيفه جمع بشوند. سقيفه سايبانى در كنار مدينه بود، باغى بزرگ كه گروهى از انصار، مالك آن بودند.
    من در اينجا فكر مى كنم، انصار پيامبر را يارى كردند، در جنگ ها با تمام وجود خود از پيامبر دفاع كردند، ولى افسوس كه گروه زيادى از آنان راه را گم كردند و از ولايت على(عليه السلام) دفاع نكردند و اين كار آنان باعث شد همه كارهاى خوب آنان از بين برود. شرط قبولى اعمال، ولايت حجّت خداست. عده زيادى از انصار (با آن گذشته پر افتخار) در اين امتحان بزرگ، مردود شدند!

    * * *


    پيامبر براى اين مردم زحمت بسيارى كشيد، امّا آنان در سراشيبى سقوط قرار گرفته اند، آتش فتنه آنان را تهديد مى كند، آيا آنان از خواب غفلت بيدار خواهند شد؟
    با طلوع خورشيد، انصار در سقيفه جمع مى شوند تا به خيال خود نگذارند مهاجرانى همچون ابوبكر و عُمَر به حكومت برسند، امّا راهى كه آنان مى روند به خطاست، آنان بايد به حجّت خدا پناه ببرند، افسوس كه غفلت آنان را فرا گرفت و با اين كار خود، بهانه خوبى به دست خط نفاق دادند، آنان مى خواستند خط نفاق را شكست بدهند ولى نمى دانستند با اين كار خود، خدمت بزرگى به خط نفاق مى كنند.
    انصار در سقيفه جمع مى شوند تا با "سَعد" كه بزرگ آنان است، بيعت كنند، سعد براى آنان چنين سخن مى گويد: "اى انصار! شما پيامبر را يارى كرديد و اگر يارى شما نبود، اسلام به اين شكوه و عظمت نمى رسيد ، اكنون كه پيامبر از دنيا رفته است، حكومت و خلافت، حقّ شما مى باشد ".[35]
    مردم گردِ سعد مى چرخند و شعار مى دهند و مى گويند: "اى سعد ! تو مايه اميد ما هستى!" .[36]
    اين خبر به ابوبكر و عُمَر مى رسد، آنان با سرعت خود را به سقيفه مى رسانند، وقتى آنان اين همه جمعيّت را در آنجا مى بينند، تصميم مى گيرند تا آن مردم را فريب بدهند، پس ابوبكر چنين مى گويد: "اى مردم مدينه ! شما بوديد كه دين خدا را يارى كرديد ، ما هيچ كس را به اندازه شما دوست نداريم ، شما برادران ما هستيد . ما اوّلين كسانى بوديم كه به پيامبر ايمان آورديم . ما از نزديكان پيامبر هستيم . بياييد خلافت ما را قبول كنيد ، ما قول مى دهيم كه هيچ كارى را بدون مشورت شما انجام ندهيم ".[37]
    مردم مدينه دچار غفلتى بزرگ مى شوند، مگر پيامبر در روز عيد غدير، على(عليه السلام) را به عنوان خليفه و جانشين خود معرفى نكرد؟ چرا آنان فريب سخنان ابوبكر را مى خورند، اگر قرار است كه ملاك حكومت، خويشاوندى پيامبر باشد، على(عليه السلام) كه به پيامبر از همه كس نزديك تر است؟ چرا اين مردم قدرى فكر نمى كنند؟
    عُمر از جا برمى خيزد و چنين مى گويد: "اى مردم! بياييد با كسى كه از همه ما پيرتر است بيعت كنيم ".[38]
    عُمر مى خواهد سنّت هاى جاهلى را زنده كند، آيا سنّ زياد ، مى تواند ملاك انتخاب خليفه باشد ؟ بعد از اين سخن، عُمَر دست ابوبكر را مى گيرد و با او بيعت مى كند و سپس مى گويد: "اى مردم ! با ابوبكر بيعت كنيد" .[39]
    معاذ قبلاً با گروهى از انصار سخن گفته است و به آنان وعده هايى داده است و آنان را فريفته است، اين گروه با ابوبكر بيعت مى كنند، سعد فرياد برمى آورد كه با ابوبكر بيعت نكنيد، عدّه اى به سوى او هجوم مى آورند و او را زير دست و پا قرار مى دهند. به خيلى ها وعده هاى دنيايى داده مى شود، هر قبيله دوست دارد از حكومت سهمى هم به او برسد، براى همين با قبيله ديگر (در زودتر بيعت كردن با ابوبكر) رقابت مى كند، غوغايى بر پا مى شود، آتش فتنه همه جا را فرا مى گيرد، اين مردم نمى دانند كه چه بنايى را مى سازند، آنان با اين كار خود، مظلوميّت اهل بيت(عليهم السلام) را رقم زدند.

    * * *


    اين مردم چگونه باختند و چه ضرر بزرگى كردند! سعادت دنيا و آخرت خود را دادند و خلافت ابوبكر را خريدند! اين چه فتنه اى بود كه آنان در آن گرفتار شدند.
    چگونه شد كه سن بيشتر، ملاك خلافت شد؟ وقتى پيامبر دعوت به يكتاپرستى را آغاز كرد، ابوبكر نزديك 40 سال داشت. قبل از آن، ابوبكر سال ها از ايمان بى بهره بود، چگونه سال هاى بت پرستى، آن قدر ارزش پيدا مى كند كه به خاطر آن، يك نفر بتواند خليفه گردد؟
    اشكال اين است كه اين مردم، حقيقت على(عليه السلام) را نشناختند، هر چند پيامبر بارها براى آنان در اين باره سخن گفت، ولى آنان اين سخنان را باور نكردند، خيال كردند ولايت على(عليه السلام)، چيزى شبيه به حكومت ديگران است.
    مردم على(عليه السلام) را همانند ديگران مى دانستند با اين تفاوت كه پيامبر او را جانشين خود قرار داد، براى همين بود كه وقتى قرار شد ابوبكر، خليفه بشود، آنان به راحتى اين مطلب را قبول كردند.
    آرى، مهم ترين سياست خط نفاق اين بود كه حجّت خدا را همانند ديگران معرفى نمودند، وقتى جامعه اى چنين تفكرى داشته باشد، ديگر فريب دادنش، كار بسيار آسانى است.
    در اين فتنه چه كسانى نجات پيدا كردند؟ مقداد، سلمان، ابوذر.
    رمز نجات آنان چه بود؟ آنان به مقام نورانى على(عليه السلام) معرفت پيدا كرده بودند، آنان خاندان پيامبر را به گونه اى ديگر مى شناختند و همين باعث شد كه در آن فتنه، منحرف نشوند.

    * * *


    سقيفه آغاز دشمنى با ولايت على(عليه السلام) است. بعضى ها ولايت را به معناى حكومت چند روزه دنيا گرفتند و در دام فتنه افتادند، ولايت يعنى اين كه مقام نورانيّت امام را باور داشته باشى.
    امّا خلاصه مقام نورانيّت اين است: خدا بود و هيچ مخلوقى نبود، خدا اراده كرد تا مخلوقات را بيافريند، قبل از همه چيز، نور پيامبر و على و فاطمه(عليهم السلام)را آفريد، هزار دوران، آنان، خدا را عبادت مى كردند، پس از آن خدا، عرش و آسمان ها و زمين را آفريد، خدا اين نورهاى مقدّس را بر آفرينش جهان، گواه گرفت. سپس آدم را آفريد.[40]
    اين سخنان، گوشه اى از مقام نورانيّت است، مقداد و سلمان و ابوذر اهل بيت(عليهم السلام) را اين گونه مى شناختند و براى همين از فتنه نجات پيدا كردند. آنان امروز كنار امام زمانشان همچون كوه استوار ايستاده اند، ولى بقيّه مردم در سرگردانى اند.
    آرى، على(عليه السلام)، امام زمان اين مردم و حجّت خدا در روى زمين است، اگر يك لحظه حجّت خدا در روى زمين نباشد، زمين و زمان به هم مى ريزد، كسى كه امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است، اين مردم هر چند نماز بخوانند و روزه بگيرند، امّا وقتى امام زمان خويش را نشناسند و با ابوبكر كه دشمن اوست، بيعت كنند، در جاهليّت به سر مى برند.
    ايمان هيچ كس كامل نمى شود مگر زمانى كه به مقام امام زمانش معرفت پيدا كند، هر كس كه خدا قلبش را براى ايمان امتحان كرده باشد، به اين معرفت دست پيدا مى كند. مقام اهل بيت(عليهم السلام) بالاتر از آن است كه عقل ها به آن آگاهى پيدا كند.
    در سوره حمد از "راه مستقيم" سخن به ميان آمده است، راه مستقيم همان راه اهل بيت(عليهم السلام)است.[41]
    كسانى كه على(عليه السلام) را فقط به عنوان "انسانى نيكوكار" مى شناختند، دچار فتنه شدند، ولى كسانى كه به مقام امام زمان خود معرفت داشتند، نجات پيدا كردند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب نداى فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن