کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    اين مردم چقدر زود عهد و پيمان خود را فراموش كردند و به سوى فتنه ها دويدند، پيامبر همه تلاش خود را كرد تا حق براى همه آشكار شود، همه مى دانند كه حق با على(عليه السلام) است، امّا آنان راه شيطان را برگزيدند.
    قرار نيست كسى با اجبار، حق را برگزيند، همه بايد امتحان بشوند، خدا انسان را آفريد و به او قدرت انتخاب داد، انسان در مسير زندگى، همواره امتحان مى شود. اين حكمت خداست.
    كسانى كه در روزهاى سخت جنگ، پيامبر را يارى كردند، امروز امام زمان را خود تنها گذاشته اند، سال ها پيش، خيلى ها براى حفظ ايمان خود از مكّه به مدينه هجرت كردند، آنان همه ثروت و خانه و كاشانه خود را رها كردند و در مدينه در فقر و سختى زندگى كردند، آنان به پيامبر ايمان آوردند و او را با جان و دل يارى كردند، امّا امروز در امتحانى كه خدا براى آنان پيش آورد، مردود شدند و به حزب شيطان پيوستند.
    براى همين بود كه پيامبر بارها به على(عليه السلام) چنين گفت: "اى على! اگر تو نبودى، مؤمنان از ديگران شناخته نمى شدند و از منافقان جدا نمى شدند". ولايت على(عليه السلام)امرى است كه باعث آشكار شدن ايمان مى شود.[56]

    * * *


    اين قانون خداست كه براى هر زمانى، هدايتگرى آسمانى قرار مى دهد، روزى از روزها پيامبر ظرف آبى را طلبيد و وضو گرفت، بعد از آن دست على(عليه السلام) را محكم در دست گرفت و گفت:
    يا على! اَنتَ اَصْلُ الدّين...
    "اى على! تو اصل دين هستى، تو نشانه ايمان هستى".[57]
    پيامبر على(عليه السلام) را به عنوان "برادر" و "جانشين" و "وارث" خود معرّفى كرد و چنين گفت: "اى على! هر كس با تو سازش كند، با من سازش كرده است، هر كس با تو جنگ كند، با من جنگ كرده است". پيامبر اين گونه به مردم خبر داد كه على(عليه السلام) همه خوبى ها را دارد، او شايسته مقام امامت مى باشد.
    پيامبر حق را براى مردم آشكار كرد، اساس دين را براى آنان گفت، همه مى دانستند كه در سايه ولايت على(عليه السلام)مى توانند به رستگارى برسند، امّا خط نفاق، فتنه اى بزرگ بر پا كردند و از غفلت مردم، بهره بردند.
    شايد كسى با خود بگويد: چرا پيامبر اين چند نفر منافق را از بين نبرد؟ در جواب بايد چنين گفت: بر فرض كه اين چند نفر كشته مى شدند، آيا شيطان مسلمانان را به حال خود رها مى كرد؟ شيطان سوگند ياد كرده است كه انسان ها را گمراه كند، شيطان دشمن سعادت انسان ها مى باشد و مى داند كه ولايت راه رسيدن به سعادت است، اگر اين چند نفر كشته مى شدند، شيطان گروه ديگرى را گمراه مى كرد و عشق حكومت را در دل آنان مى انداخت و آنان را وسوسه مى كرد تا بر ضد خط ولايت شورش كنند. شيطان دوست دارد كه در روى زمين، خدا عبادت نشود و براى رسيدن به اين هدف خود، همه تلاش خود را به كار مى برد.

    * * *


    اكنون خط نفاق به فكر ادامه نقشه هاى شيطانى خود است تا حق را مخفى كند و ولايت شيطان را محكم نمايد.
    عُمر در كوچه هاى مدينه مى گردد و فرياد مى زند: "همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند، او را به عنوان خليفه رسول خدا انتخاب نموده اند; پس هر چه زودتر براى بيعت كردن با او به مسجد بياييد" .[58]
    اين فرياد ترس و وحشتى را بر دل مردم مى اندازد، عدّه اى كه بيعت نكرده اند، براى بيعت به مسجد مى آيند و با ابوبكر بيعت مى كنند، امّا اين حكومت مى داند تا زمانى كه على(عليه السلام) بيعت نكند، بيعت مردم ارزشى ندارد، آنان به فكر آن هستند از على(عليه السلام) بيعت بگيرند، امّا اين كار بهانه مى خواهد، چه كسى اين بهانه را مى تواند درست كند؟

    * * *


    خط نفاق، اتاق فكرى داشت كه در آنجا، سخنان دروغى را به پيامبر نسبت مى دادند و آن را در جامعه مطرح مى كردند و مردم را فريب مى دادند.
    پيامبر خبر داده بود كه بعد از من، عدّه اى سخنانى را به دروغ به من نسبت مى دهند، در حالى كه من آن سخنان را نگفته ام!
    خط نفاق چاره اى نداشت، براى حفظ حكومت بايد دروغ مى گفت، دستگاه تبليغاتى، پول زيادى به عدّه اى مى دادند تا حديث بسازند، آنان يك روز نزد شخصى رفتند و به او پول زيادى دادند. وقتى او پول خودش را گرفت، چنين گفت: "من از پيامبر شنيدم كه فرمود: بعد از من، شرايطى پيش مى آيد، اگر ديديد كسى مى خواهد ميان جامعه اختلاف بيندازد، او را بكشيد، هر كس كه باشد، او را به قتل برسانيد".[59]
    معلوم است كه هدف حكومت از بيان اين سخن چيست؟ آنان مى خواهند به مردم بگويند: "على ميان جامعه اختلاف انداخته است و طبق سخن پيامبر، بايد به قتل برسد!".
    اين سخن، مخالف قرآن است، قرآن در آيه تطهير از عصمت على(عليه السلام)سخن گفته است، اگر على(عليه السلام)معصوم است، بايد از او پيروى كرد.
    آيا اين مردم آيه تطهير را به ياد دارند؟ آيا به آن فكر مى كنند؟
    آيه تطهير، كدام آيه از قرآن است؟ ماجراى آن چيست؟
    روزى از روزها پيامبر همه عزيزانش را نزد خود فرا خواند: على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)
    سپس دست به دعا برداشت و چنين گفت: "خدايا! اينان يادگاران من مى باشند، گوشت و خون آن ها از من است، از تو مى خواهم همه پليدى ها را از آنان دور كنى و آنان را پاك گردانى".[60]
    دستان پيامبر به سوى آسمان بود، او منتظر بود كه خدا دعاى او را مستجاب گرداند، او دو بار ديگر دعاى خود را تكرار كرد، لحظاتى گذشت، جبرئيل نازل شد و آيه 33 سوره احزاب را براى پيامبر خواند:
    (إِنّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ).
    "خدا اراده كرده است كه خاندان پيامبر را از هر پليدى پاك نمايد و آنان را پاكيزه گرداند".
    لبخند بر چهره پيامبر نشست، او اين آيه را سه بار با صداى بلند خواند. پيامبر بسيار خوشحال بود كه خدا دعاى او را مستجاب نمود. اين آيه مى گويد كه مقام اهل بيت(عليهم السلام)، مقامى بس والاست، به حكم قرآن اين خاندان معصوم هستند و از هر گناه و زشتى به دور هستند.
    دستگاه حكومت مانع مى شود مردم كمى فكر كنند، اگر مردم به قرآن پناه مى بردند، هرگز سخن حكومت را باور نمى كردند و فريب نمى خوردند.

    * * *


    عُمر، مغز متفكر حكومت است، ابوبكر او را به عنوان "قاضى بزرگ حكومت" مشخّص كرده است.[61]
    فرمان صادر مى شود تا مردم در مسجد جمع شوند، وقتى همه به مسجد مى آيند عُمر چنين مى گويد: "اى مردم! پيامبر از ميان ما رفته است، همان پيامبرى كه وحى به او نازل مى شد، او از ميان ما رفت ولى نشانه مهمى را براى ما بيان كرد تا ما بتوانيم منافق را از مؤمن تشخيص بدهيم، آن نشانه همانا شركت در نماز جماعت است، هر كس در نماز جماعت شركت كند، مؤمن است و هر كس نماز جماعت را ترك كند، او منافق است".[62]
    چقدر عجيب است! عُمَر چه سخن عجيبى را به پيامبر نسبت مى دهد! عُمَر با زيركى فهميده است كه چه سخن دروغى را بسازد كه در مردم تاثير بگذارد و آنان آن سخن را باور كنند. اهل سياست اين گونه اند، آنان مخالفان خود را منافق مى خوانند و اين كار را به اسم دين انجام مى دهند.
    مگر قرآن در آيه تطهير به عصمت على(عليه السلام) اشاره نكرده است، اگر على(عليه السلام)پشت سر ابوبكر نماز نمى خواند، حتماً اشكالى در كار ابوبكر است، على(عليه السلام)معصوم است و خدا او را از هر پليدى و گناه، پاك كرده است!

    * * *


    مدّتى است كه ابوبكر به عنوان خليفه انتخاب شده است، او در محراب پيامبر مى ايستد و مردم پشت سر او نماز مى خوانند، امّا على(عليه السلام) به مسجد نمى آيد، او نماز را پشت سر ابوبكر نمى خواند، عُمر با اين سخن مى خواهد به مردم بگويد كه على(عليه السلام) منافق است!
    مردم چقدر ساده اند كه سخن عُمَر را باور مى كنند، عُمَر سخنى را پيامبر نسبت مى دهد و اين گونه مى خواهد على(عليه السلام)را به عنوان منافق معرفى كند؟ اين روزها على(عليه السلام) در خانه است، او با ابوبكر بيعت نكرده است و به مسجد هم نمى آيد، پيامبر از او خواسته است بعد از دفن او از خانه بيرون نيايد مگر زمانى كه قرآن را جمع آورى كند و آن را بنويسد. اين دستور پيامبر است، على(عليه السلام) از خانه بيرون نمى آيد تا به وصيت پيامبر عمل كند.
    عُمر با زيركى مى خواهد واقعيّت را در ذهن مردم تغيير بدهد، او مى داند كه مردم از واژه "منافق" بسيار نفرت دارند، پيامبر بارها منافقان را لعنت كرد، سياست عُمَر اين است كه اين واژه را در حق على(عليه السلام) به كار ببرد، او حديث مى سازد و به پيامبر نسبت مى دهد، گروهى هم سخن او را باور مى كنند و خيال مى كنند هر كس به مسجد نيايد و نماز جماعت نخواند، منافق است هر چند كه آن شخص على(عليه السلام) باشد. عُمَر اين سخن را مى گويد تا زمينه هجوم به خانه على(عليه السلام) را فراهم كند، او مى خواهد به جنگ على(عليه السلام) برود.
    مگر پيامبر نفرمود: "اى على! همان گونه كه ايمان به خدا با گوشت و خون من آميخته شده است با گوشت و خون تو نيز آميخته شده است"؟[63]
    مگر پيامبر نفرمود: "همواره حق با على است و على هم با حق است"؟ اگر على(عليه السلام)، محور حق است، چطور مى شود او را "منافق" ناميد؟[64]
    وقتى آيه 116 سوره "آل عمران" نازل شد، پيامبر آن آيه را براى مردم خواند: "آنان كسانى هستند كه اهل آتش هستند و براى هميشه در آتش جهنّم خواهند سوخت". آن روز على(عليه السلام) رو به پيامبر كرد و پرسيد: "اى رسول خدا! چه كسانى اهل آتش هستند؟ پيامبر جواب داد: "هر كس كه بعد از من با تو جنگ كند اهل آتش جهنّم است"، سپس پيامبر رو به مردم كرد و گفت: "همانا على پاره تن من است، هر كس با او بجنگد با من جنگيده است".[65]
    افسوس كه گروهى سخن عُمَر را باور مى كنند و فريب مى خورند و خيال مى كنند چون على(عليه السلام) به مسجد نمى آيد منافق است و بايد به جنگ او رفت، اين مردم چقدر زود فراموش كردند كه پيامبر فرمود: "اى ياران من! خدا از شما مى خواهد تا از على پيروى كنيد كه او بعد از من، امام شماست، بدانيد كه خدا او را نشانه بين ايمان و نفاق قرار داده است، هر كس على را دوست بدارد، مؤمن است، هر كس با على دشمنى كند، منافق است".[66]
    اگر مردم مى خواهند منافق را تشخيص بدهند بايد به اين سخن پيامبر مراجعه كنند، بايد با خود فكر كنند چرا على(عليه السلام)به مسجد نمى آيد؟ ولايت على(عليه السلام)همان "صراط مستقيم" است، مردم بايد فكر كنند كه جامعه به چه انحرافى مبتلا شده است، بايد دست به دست هم بدهند و اين انحراف را اصلاح كنند، نه اين كه فريب سخنان عُمَر را بخورند و به اين نتيجه برسند كه على(عليه السلام)منافق است!
    هميشه شنيده بودم كه دشمن اگر بخواهد نقشه خود را عملى كند، ابتدا ترور شخصيتى مى كند، عُمر با حيله و نيرنگ، آن سخن را بر زبان جارى كرد، امّا چرا مردم سخنان پيامبر را از ياد بردند؟ پيامبر بارها و بارها از آنان خواسته بود از على(عليه السلام) پيروى كنند، پس چرا آنان سخن عُمَر را بر سخنان پيامبر برترى دادند؟ در اين ميان چه اتفاقى افتاده بود؟ به راستى كه خيلى مردم از حزب باد مى باشند، از هر طرف كه باد ثروت و قدرت بوزد، به همان سمت مى روند.
    امروز دفاع از على(عليه السلام) هزينه دارد، وقتى عُمَر به فكر حمله و هجوم به خانه على(عليه السلام) است، ديگر چه كسى جرأت دارد سخنى بگويد؟ عُمَر مى خواهد زهرچشمى از مردم بگيرد كه ديگر هيچ كس جرأت نكند بر ضد حكومت اسلامى، چيزى بگويد. عُمَر مى خواهد بذر ترس و وحشت را در دل مردم بكارد، عُمَر به فكر آتش زدن خانه على و فاطمه(عليهما السلام)است، وقتى مردم ببينند كه حكومت با كسى تعارف ندارد و خانه دختر پيامبر را هم آتش مى زند، همه حساب كار خود را مى كنند.
    اهل سنّت، نماز جماعت را واجب مى شمارند و تأكيد زيادى بر آن دارند، اين كار آنان، يك امر سياسى است، اساس هجوم به خانه على(عليه السلام) به اسم نمازجماعت انجام شده است!!
    سياست حكومت اين است كه على(عليه السلام) را دشمن اسلام معرفى كند و دستور آتش زدن خانه او را بدهد. فرض كنيم كه اين سخن درست باشد (نعوذ بالله)، امّا در كجاى تاريخ آمده است كه پيامبر خانه منافقى را آتش زده است؟
    پيامبر هرگز با هيچ منافقى اين گونه رفتار نكرد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب نداى فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن