کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفت

      فصل هفت


    عُمر و هوادارانش وارد خانه مى شوند و به سراغ على(عليه السلام)مى روند، تعداد آنها زياد است ، آنها با شمشيرهاى برهنه آمده اند ، على(عليه السلام) تك و تنهاست . آنها مى خواهند على(عليه السلام) را از خانه بيرون ببرند . هر كارى مى كنند نمى توانند او را از جاى خود حركت بدهند .
    عُمَر دستور مى دهد تا ريسمانى بياورند، ريسمان را بر گردن على(عليه السلام)مى اندازند، عُمَر فرياد مى زند: "الله اكبر، الله اكبر"، همه جمعيّت با او هم صدا مى شوند، آنها مى خواهند على(عليه السلام) را به سوى مسجد ببرند تا با خليفه بيعت كند.[85]
    چرا عُمَر اين گونه فرياد مى زند؟ او چرا "الله اكبر" مى گويد؟ او پرچمدار خط نفاق است، او مى داند كه بايد از احساسات دينى مردم بهره بگيرد، او مى داند كه صداى مظلوميّت فاطمه(عليها السلام) در دل بعضى ها شك ايجاد كرده است. اينجا همان خانه اى است كه پيامبر چهل روز آمد و در كنار درِ اين خانه ايستاد و به اهل اين خانه سلام داد و آيه تطهير را خواند:
    (إِنّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ).
    "خداوند اراده كرده است كه خاندان پيامبر را از هر پليدى پاك نمايد".
    آرى، اهل اين خانه، به حكم قرآن، معصوم و از هر گناهى پاك هستند. پس چرا عُمَر مى خواهد اين خانه و اهل آن را آتش بزند؟!
    عُمَر مى داند كه سؤال هايى در ضميرناخودآگاه سربازانش هست، پس بايد كارى كند كه اين سؤال ها از ياد برود، او فرياد مى زند: "الله اكبر"! همه با صداى بلند تكرار مى كنند تا اين غافلان خيال كنند در ميدان جنگ هستند و دارند براى حفظ اسلام چنين مى كنند! او به يارانش گفته است كه براى حفظ حكومت اسلامى بايد على(عليه السلام) را از ميان برداشت! اسلام در خطر است و براى حفظ آن، كشتن على(عليه السلام) ثواب هم دارد.

    * * *


    عُمَر و سربازان او مى خواهند على(عليه السلام) را از خانه بيرون ببرند، فاطمه (عليها السلام)از جا برمى خيزد، تنها مدافع امامت قيام مى كند. او مى آيد و در چهارچوبه درِ خانه مى ايستد، او راه را مى بندد تا نتوانند على(عليه السلام) را ببرند.[86]
    عُمَر نگاه مى كند، او مى داند تا زمانى كه فاطمه (عليها السلام) جان دارد، از على(عليه السلام)دفاع مى كند، بايد او را نقش بر زمين كرد. اينجاست كه عُمَر به قُنفُذ اشاره مى كند، قُنفُذ با غلافِ شمشير فاطمه (عليها السلام) را مى زند، قنفذ در مقابل اين كار خود، پاداش بزرگى از حكومت خواهد گرفت، حكومت او را امير شهر مكّه خواهد نمود.[87]
    مردم نظاره گر اين صحنه ها هستند، عُمَر با تازيانه فاطمه (عليه السلام)را مى زند، بازوى فاطمه (عليها السلام) از تازيانه ها كبود مى شود.[88]
    واى بر من! اين بار به قصد كُشتن، فاطمه (عليها السلام) را مى زنند، آرى، تا زمانى كه فاطمه (عليها السلام) زنده است نمى توان على(عليه السلام) را براى بيعت برد.
    بايد كارى كرد كه فاطمه (عليها السلام)نتواند راه برود، بايد او را خانه نشين كرد! او خبر داشت كه فاطمه (عليها السلام) حامله است و پيامبر از فاطمه (عليها السلام) خواسته است كه وقتى اين فرزندش به دنيا آمد نام او را "محسن" بگذارد.
    اكنون عُمَر لگد محكمى به فاطمه (عليها السلام) مى زند، اينجاست كه صداى فاطمه (عليها السلام) بلند مى شود، او خدمتكار خود را صدا مى زند: "اى فِضّه مرا درياب! به خدا محسن مرا كشتند".[89]
    فاطمه (عليها السلام) بى هوش بر روى زمين مى افتد، اكنون ديگر مى توان على (عليه السلام)را به مسجد برد، على (عليه السلام) نگاهى به همسرش مى كند، اشك در چشمانش حلقه مى زند، او فِضّه را صدا مى زند و از او مى خواهد كه فاطمه (عليها السلام) را كمك كند، آرى! محسن (عليه السلام)، شهيد شده است... اين خاندان آماده اند تا همه هستى خود را در راه خدا فدا كنند. اين آغاز راه است، محسن (عليه السلام)، اوّلين شهيد اين راه است.
    هر جا كه مصيبت فاطمه(عليها السلام) ياد مى شود، از محسن(عليه السلام) هم ياد مى گردد، چرا كه او مظلوميّت را از مادر خويش به ارث برده است، چشمى كه براى فاطمه(عليها السلام) مى گريد، براى محسن(عليه السلام) هم اشك مى ريزد، نام او با نام مادرش عجين شده است.
    محسن(عليه السلام) در اين دنيا و هم در آخرت، سند مظلوميّت اهل بيت(عليهم السلام)است، روز قيامت فرا مى رسد و دادگاه عدل خدا برپا مى گردد، خدا قبل از هر چيز، ميان او و قاتل او داورى مى كند، خدا قاتل او را به عذابى سخت گرفتار مى سازد.[90]

    * * *


    ابوبكر به مسجد آمده است. او منتظر است تا على(عليه السلام) را براى بيعت بياورند ، على(عليه السلام) را وارد مسجد مى كنند، در اطراف ابوبكر عدّه اى با شمشير ايستاده اند ، عُمَر شمشير خود را بالاى سر على(عليه السلام) نگه مى دارد.[91]
    على(عليه السلام) به ابوبكر مى گويد: "اى ابوبكر! شنيده ام كه مردم را به دليل خويشاوندى خود با پيامبر به بيعتِ خود فرا خوانده اى. اكنون، من هم به همان دليل تو را به بيعت با خود فرا مى خوانم! تو خود مى دانى من به پيامبر از همه شما نزديك تر هستم".[92]
    ابوبكر به فكر فرو مى رود و جوابى ندارد كه بگويد، آرى، در سقيفه، ابوبكر از خويشاوندى خود با پيامبر سخن گفت و با همين نكته توانست مردم را به بيعت خود فرا خواند، اگر قرار است مقام خلافت به خويشاوندى با پيامبر باشد كه على (عليه السلام) از همه به پيامبر نزديك تر است، او پسرعموى پيامبر است و تنها كسى است كه پيامبر با او پيمان برادرى بسته است.
    اين صداى على (عليه السلام) است كه از حلقوم تاريخ بيرون مى آيد و براى هميشه ثابت مى كند كه حق با اوست: "اى ابوبكر! اگر تو با رأى گيرى به اين مقام رسيدى، چگونه شد كه بنى هاشم را براى رأى دادن خبر نكردى؟ اگر به دليل خويشاوندى با پيامبر به اين مقام رسيدى، من كه از تو به پيامبر نزديك تر بودم".[93]
    سخن على(عليه السلام) همه را به فكر فرو مى برد، سخنى كوبنده كه اساس انتخاب ابوبكر را زير سؤال برد.
    عدّه اى مى گويند: "على(عليه السلام)براى حفظ اسلام، سكوت كرد"، اين سخن، باطل است، على(عليه السلام)دست به شمشير نبرد و صبر كرد، امّا او هرگز سكوت نكرد، او براى دفاع از حق خود، بارها سخن گفت و با سخنان كوبنده خود، زمينه هدايت را براى همه فراهم ساخت.
    عُمَر مى بيند الآن است كه اوضاع خراب شود، پس رو به ابوبكر مى كند و فرياد مى زند: "چرا بالاى منبر نشسته اى و هيچ نمى گويى؟ آيا دستور مى دهى تا من گردن على (عليه السلام)را بزنم؟".[94]
    بار ديگر ترس در وجود همه مى نشيند، شمشيرها در دست هواداران خليفه مى چرخد! هر كس بخواهد اعتراض كند با شمشيرهاى برهنه روبه رو خواهد بود.
    ابوبكر بار ديگر فرياد مى زند: "اى على ! برخيز و بيعت كن، زيرا اگر اين كار را نكنى ما گردن تو را مى زنيم" .
    ناگهان فريادى بلند مى شود: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد".
    اين فاطمه(عليها السلام) است كه (با بدن زخمى و پهلوى شكسته) به يارى على(عليه السلام)آمده است، عُمَر و هواداران او، از ديدن فاطمه(عليها السلام)تعجّب مى كنند، آنان كه فاطمه (عليها السلام)را نقش بر زمين كرده و محسن او را كشته بودند، پس او چگونه توانست خود را به اينجا برساند؟
    فاطمه (عليها السلام) كنار قبر پيامبر است، او آمده است تا از امامِ خود دفاع كند، صداى فاطمه (عليها السلام) به گوش مى رسد: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، شما را نفرين مى كنم!".
    لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، گويا زلزله اى در راه است، همه نگران مى شوند، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مانده است كه چگونه به لرزه درآمده اند! عذاب خدا نزديك است!
    خليفه مى بيند كه اينجا ديگر، دنياى او هم در خطر است، او مرگ را در جلوى چشم خود مى بيند، ترس همه وجود او را فرا مى گيرد، اينجاست كه او دستور مى دهد على (عليه السلام) را رها كنند.
    اكنون على (عليه السلام)مى تواند به خانه خود برود. او به سوى فاطمه (عليها السلام)مى آيد، فاطمه (عليها السلام)نگاهى به على (عليه السلام) مى كند و خدا را شكر مى كند، همه هستىِ فاطمه (عليها السلام)، على (عليه السلام)است، تا فاطمه (عليها السلام) هست چه كسى مى تواند هستىِ فاطمه (عليها السلام) را از او بگيرد.[95]

    * * *


    خط نفاق تا آنجا كه توانستند به فاطمه(عليها السلام) ظلم كردند، فاطمه(عليها السلام)را ميان در و ديوار قرار دادند، به او تازيانه ها زدند، با غلاف شمشير به پهلو و بازوى او زدند، محسن او را كشتند و... همه اين ها باعث شد تا فاطمه(عليها السلام)سلامتى خود را از دست بدهد و روز به روز رنجورتر شود.
    آن دشمنان فاطمه(عليها السلام) را به قصد كشتن زدند و آرزوى آنان اين بود كه فاطمه(عليها السلام) از اين دنيا برود و على(عليه السلام) بى يار و ياور شود، آنان چقدر زود به آرزوى خود رسيدند و فاطمه(عليها السلام) مدّت زيادى بعد از پيامبر، زنده نبود.
    دشمنان مى دانستند كه تا زمانى كه فاطمه(عليها السلام) جان دارد، از ولايت على(عليه السلام)دفاع مى كند، آنان مقصود فاطمه(عليها السلام) را به خوبى دريافته بودند، مى دانستند كه فاطمه(عليها السلام)چه مى گفت و چه مى خواست و از درگيرى با حكومت ابوبكر چه هدفى را دنبال مى كرد.
    اگر چه آنان پهلو و بازوى فاطمه را شكستند ولى فاطمه(عليها السلام) خط نفاق را براى هميشه شكست داد و با شهادت مظلومانه خود، مشت خط نفاق را براى تاريخ باز نمود و حقيقت را براى آزادگان جهان آشكار ساخت.
    فاطمه(عليها السلام) ضربت تازيانه و غلاف شمشير را به جان خريد، امّا چنان ضربتى بر سر خط نفاق زد كه براى هميشه تاريخ، آنان گيج و سر در گم ماندند.
    شهادت فاطمه(عليها السلام) نقطه عطف تاريخ است، هيچ كس نمى تواند فضائل فاطمه(عليها السلام) را پنهان و يا انكار كند، از طرف ديگر، درگيرى فاطمه(عليها السلام) با حكومتى كه بعد از پيامبر روى كار آمد، چيزى نيست كه بتوان آن را مخفى كرد. هيچ كس نمى تواند بر روى اين گناه، سرپوش بگذارد.
    اين قانون خداست كه حق را براى همه آشكار مى كند و حجّت را براى همه تمام مى كند، هيچ كس نمى تواند بگويد من نمى دانستم راه حق كدام است، فاطمه(عليها السلام) با شهادت مظلومانه خود، راه را روشن نمود و فتنه ها و فريب هاى خط نفاق را هويدا كرد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب نداى فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن