کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    سخن اوّل
    هر وقت گرفتار مى شوم و همه درها به رويم بسته مى شود، نماز استغاثه به حضرت فاطمه(عليها السلام) را مى خوانم، مى دانم كه آن بانوى مهربان، پيش خدا خيلى آبرو دارد، توسّل به كسى كه عصاره همه خوبى هاست، رهگشاى من بوده است.
    من باور دارم كه خدا دوست دارد كه با توسّل به آن بانو به در خانه اش رو كنم، پس وضو مى گيرم، رو به قبله مى ايستم دو ركعت نماز مى خوانم، بعد از نماز سر به سجده مى گذارم، به آن بانوى مهربانى ها توسّل مى جويم و بارها مى گويم: "يا فاطمه".
    از جوانى هر وقت، گرفتارى داشتم اين گونه عمل مى كردم، وقتى مى خواستم ازدواج كنم، وقتى كه خانه اى براى سكونت مى خواستم و نداشتم... من با توسّل به حضرت فاطمه(عليها السلام) بيشتر حاجت هاى خود را از خدا گرفته ام.
    زندگى ام سر و سامان گرفته بود، ولى گمشده اى داشتم، دنياى من خوب بود ولى آرامش را گم كرده بودم. روزى از روزها با خود فكر كردم كه چرا من گرفتار دنيا شده ام، احساس كردم كه دنيا دل مرا ربوده است و من اسير آب و گل شده ام.
    در خلوت خود بيشتر فكر كردم، گويا من خودم را گم كرده بودم... من خيلى ضرر كردم، مى توانستم رشد كنم، تا ملكوت خدا پر بكشم، ولى دل به چه بسته بودم؟ به دنيايى كه به هيچ كس وفا نكرده است، عاشق بىوفاترين چيزها شدم.
    من دچار غفلت شده بودم، از پوچى ها و بى خبرى ها، وامانده شده بودم. از رنگ هايى كه بوى آسمان نمى دهند، دلگير بودم، از حرف هايى كه نتيجه اى جز گمراهى ندارد، خسته شده بودم.
    به كجا بايد فرار مى كردم؟ از چه كس و چه چيزى بايد فرار مى كردم؟
    از دوستانى كه به زنجير دنيا در آمده اند;
    از هياهوها;
    از مسابقه دنياخواهى... .
    كجاست آن چشمه آرامش؟ چه كسى به من بى پناه، پناه مى داد؟ من چه بايد مى كردم؟
    مدّتى كه فكر كردم، به اين نتيجه رسيدم: "بايد براى اين گرفتارى خود، نماز استغاثه به حضرت فاطمه(عليها السلام) را بخوانم!". برخاستم، وضو ساختم و به نماز ايستادم... .[1]

    * * *


    بايد درِ خانه خدا بروى و با او آشتى كنى و درد خويش را به او بگويى! اگر تو با او رفيق بودى، كارت به اينجا نمى رسيد كه اين گونه درمانده شوى.
    چرا تو در تشنگى مى سوزى در حالى كه آب در چند قدمى توست. چرا روح خود را اين همه رنج مى دهى در حالى كه چشمه سار آرامش در كنار توست؟
    در هياهوى بى پايان زمان به كجا مى روى؟ صداهاى پر از فريب، تو را به چه دعوت مى كند؟ قدرى فكر كن، كجا مى روى؟
    بدان تمام آنچه تو دل به آنها بسته اى، هيچ مى باشند، براى چه دنبال هيچ ها مى دوى، پايان اين گام هاى شتابان تو، واقعاً كجاست؟
    بايد به سوى خداى خود رو كنى، همان خدايى كه همه ما را آفريد و هزاران نعمت به ما داد. تو كه مى دانى مرگ حق است، به قيامت باور دارى، پس چرا قيامت را از ياد برده اى؟ جمعى از دوستان تو، پيش از تو از اين دنيا رفتند، آنان اكنون هم آغوش خاك شده اند، به آنان فكر كن، به زودى تو هم همانند آنان دستت از اين دنيا كوتاه مى شود. لحظه اى انديشه كن! نكند روزى چشم بگشايى و كار از كار گذشته باشد و فرصت تو به پايان رسيده باشد! مبادا دير شود و تو آن قدر در غفلت بمانى كه تنها توشه ات، حسرت و پشيمانى باشد!
    برخيز و تا فرصت دارى با خداى مهربان خويش نجوا كن! فقر و بيچارگى خود را به او عرضه كن كه بسى مهربان است و بخشنده! با خداى خويش سخن بگو! به او بگو كه چقدر نيازمند او هستى! درِ خانه او بنشين و گدايى كن!

    * * *


    بانوى من!
    من نمى دانم با خداى خود چگونه سخن بگويم، گرفتار غفلت شده ام. محبّت دنيا، دلم را سياه كرده است. شما در اوج پاكى و طهارت هستى، خدا به شما مقام عصمت داده است، امّا من در سياهى ها، غوطهور شده ام! جهل و نادانى بيچاره ام كرده است، اگر من مى دانستم و در وادى معرفت بودم كه كارم به اينجا نمى رسيد!

    * * *


    در سجده بودم، به پهناى صورت اشك ريخته بودم، و چنين زمزمه مى كردم: "يا فاطمه!"، مى دانستم توسّل به بانوى مهربانى، حتماً گره گشا است.
    سر از سجده برداشتم، بوى باران مى آمد، پنجره مرا به سوى خود فرا مى خواند، برخاستم، زير باران رفتم، من چقدر دوست دارم زير باران خيس شوم و مهربانى خدا را حس كنم.
    به داخل اتاق آمدم، كنار بخارى ايستادم، نگاهم به قفسه كتاب خيره ماند، ناخودآگاه به سمت جلد 83 كتاب "بحار الانوار" رفتم، آن را برداشتم، كتاب را گشودم و چنين ديدم: "اين دعاها را حضرت فاطمه(عليها السلام) بعد از نمازهاى خود مى خواند".
    دقّت كردم، ديدم در آنجا پنج دعا نوشته شده است، آن حضرت براى هر كدام از نمازهاى ظهر، عصر، مغرب، عشا و صبح، دعاى جداگانه اى داشته اند.
    مقدارى از آن دعاها را خواندم، روح سرگشته من، آرام و آرام تر شد، من به اقيانوسى از آرامش رسيده بودم! چه معانى بلندى در اين كلمات نهفته بود، به راستى كه اين دعاها، قطعه اى از آسمان بود كه آن را در روى زمين يافته بودم، من گمشده خويش را در اين دعاها پيدا كرده بودم.
    هر سطرى از آن را كه مى خواندم، بيشتر تعجّب مى كردم، بيش از سى سال بود كه در حوزه علميّه بودم و در اين مدّت به تحصيل، تدريس و تأليف پرداخته بودم، پس چرا اين دعاها را تا به حال نشنيده بودم؟ چرا از اين گوهرهاى ارزشمند بى خبر بودم؟

    * * *


    بايد قلم در دست گيرم و از اين دعاها بنويسم، اين نوشتن در واقع بايد براى دل خودم باشد، براى كمال و رشد خودم بايد بنويسم، بايد عهد كنم كه اين دعاها را از ياد نبرم، بايد مسير زندگى خود را بر اساس اين دعاها ترسيم كنم.
    اگر حضرت فاطمه(عليها السلام) را دوست دارم، بايد تمام تلاش خود را به كار گيرم تا پيام هاى مهمى را كه آن حضرت در اين دعاها بيان كرده اند به جامعه برسانم. پيام هاى آسمانى آن حضرت را بايد از غربت بيرون آورم.
    اين درد بزرگى است كه جامعه ما از اين پيام ها بى خبر مانده است! چرا جوانان ما با افكار بلند حضرت فاطمه(عليها السلام)بيگانه اند؟ چرا مناجات هاى افرادى كه از خطا به دور نيستند را مى شناسند و آن را حفظ مى كنند، امّا اين دعاهاى حضرت فاطمه(عليها السلام) را يك بار هم نخوانده اند؟
    چرا راه دورى مى روم؟ چرا دنبال متهم مى گردم! من خودم نيز متهّم هستم!
    من بر خطاى خود اعتراف مى كنم و مى خواهم جبران گذشته ها را بنمايم، شكر خدا هنوز فرصت دارم، پس قلم را در دست مى گيرم و اين راه را آغاز مى كنم.
    اگر خدا به من توفيق دهد و اين كتاب را به پايان ببرم، وظيفه خود را انجام داده ام، من ابزارى به غير از قلم ندارم، آن وقت نوبت دوستان من است كه اين راه را ادامه بدهند و با تلاش آنان، كارى خواهيم كرد كارستان!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب دعاى مادرم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن