کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهار

      فصل چهار


    دعاى بعد از نماز مغرب
    تو را حمد و ستايش مى كنم، تو سرچشمه همه خوبى ها هستى، خدايا! ما هرگز نمى توانيم از عهده ستايش تو برآييم، ما نمى توانيم نعمت هاى تو را بشماريم، ما هر چقدر هم تو را عبادت كنيم باز هم نمى توانيم حق تو را ادا نماييم!
    خدايى جز تو نيست، تو قبل از خلقت موجودات بوده اى، تو بعد از نابودى آنان، خواهى بود، تو هميشگى و جاويدان هستى! تو ظاهر و باطن هستى، تو زنده مى كنى و مى ميرانى! تو بزرگ تر از آن هستى كه كسى بتواند تو را وصف كند، همه خوبى ها از آنِ توست. هرگز نابود نمى شوى!
    تو را ستايش مى كنم كه دانشمندان نمى توانند به علم تو برسند و جاهلان نمى توانند با كارهاى خود، حلم را از تو بگيرند و مدح كنندگان نمى توانند به شايستگى، تو را مدح كنند، همه از وصف تو ناتوانند و كسى نمى تواند به كمالات تو دست پيدا كند.
    تو را ستايش مى كنم اى خدايى كه در آسمان و زمين، قدرت فراوان دارى!
    اى كه عظمت و بزرگى دارى! اى كه شكوه و زيبايى دارى!
    اى كه قدرتت بى انتهاست! اى كه مهربان هستى و به عدالت حكم مى كنى! تو جهان را آفريدى، بلندمرتبه هستى، صاحب حكمتى! بى نياز از همه كس هستى! حلم دارى و دانايى! تو بر بندگانت نعمت فراوان دادى، همه ويژگى هاى تو زيباست، مالك دنيا و آخرت، بهشت و جهنّم هستى!...
    تو را ستايش مى كنم كه رازهاى پنهان را مى دانى، بر آنچه در دل ها مى گذرد، آگاه هستى، هيچ كس نمى تواند از دست قدرت تو فرار كند، تو بر همه چيز توانايى! تو را ستايش مى كنم كه با قدرت تو، آسمان ها پابرجاست و زمين آرام است، ابرها در حركتند!
    تو برتر از همه اى، اى خدايى كه تعداد قطرات باران و برگ هاى درختان را مى دانى، تو در روز قيامت مردگان را زنده مى كنى.
    خدايا! من بنده تو هستم، در اين دنيا، غريب هستم و نيازمندم و به تو پناه آورده ام، پس با من چگونه رفتار مى كنى؟ من به درگاه تو آمده ام تا از من راضى شوى، تو حال و روز مرا مى دانى، پس بر من رحم كن، دعايم را مستجاب كن و مرا نااميد مكن!
    روزها در گذر است، سال ها مى گذرد، گردش روزها و سال ها، همه چيز را به نابودى مى كشاند، امّا تو هميشه بوده اى و خواهى بود و هرگز دگرگون نمى شوى... .
    * * *
    ? شرح دعا
    لحظه اى درنگ مى كنم، به اين جمله مى انديشم:
    "يَا مُحْصِيَ قَطْرِ الْمَطَرِ وَ وَرَقِ الشَّجَرِ".
    "اى خدايى كه تعداد قطرات باران، برگ هاى درختان را مى دانى".
    اين سخن، چه پيامى براى من دارد؟ عدّه اى كه خود را "فيلسوف" خوانده اند بر اين باور هستند كه خدا علم به جزئيات اين دنيا ندارد، يعنى خدا نمى داند كه يك درختى كه در منزل من است، چند برگ دارد، خدا نمى داند كه امشب روى پشت بام منزل من، چند قطره باران باريده است.
    آنان مى گويند علم خدا به صورت كلى است! خدا فقط مى داند كه درختان، برگ دارند و باران مى بارد، آنان كه چنين باورى دارند خود را در اوج قله معرفت خدا هم مى دانند و خيال مى كنند با علم فلسفه مى توانند به خدا نزديك تر شوند. وقتى من اين سخن حضرت فاطمه(عليها السلام) را مى خوانم مى فهمم كه آن باور غلط است، فاطمه(عليها السلام) اين گونه خدا را صدا مى زند: "اى خدايى كه تعداد قطرات باران، برگ هاى درختان را مى دانى!". خدا به همه جزئيات اين دنيا علم و آگاهى دارد.
    اكنون نگاهى به اين دنياى بزرگ مى كنم، هر روز چيزهاى جديدى مى بينم، دانه هايى كه جوانه مى زند، برگ درختى كه روييده مى شود و يا از درخت جدا مى شود، قطرات بارانى كه مى بارد، نسيمى كه مىوزد، موجى كه از سوى دريا به ساحل مى رسد، صداى پرنده اى كه به گوش مى رسد... .
    همه اين ها را به چشم خود مى بينم و مى دانم كه خدا از همه اين ها باخبر است، هيچ چيز از خدا پنهان نيست، او به همه ذرّات دنيا آگاهى دارد.



    ? ترجمه دعا
    خدايا! من از سختى روز قيامت به تو پناه مى برم، مى دانم كه روز قيامت براى گناهكاران بسيار سخت خواهد بود، از تو مى خواهم آن روز را بر من آسان گردانى! آن روز، گرماى خورشيد بى داد مى كند، پس مرا در سايه رحمت خودت قرار بده!
    خدايا! گناهانم ببخش و از خطايم درگذر! بلاها را از من دور گردان، دين مرا از خطر گمراهى نجات بده!
    من تو را مى خوانم و اطميمنان دارم كه تو جواب مرا مى دهى، مى دانم كه سخن مرا مى شنوى، از تو مى خواهم كه اميد مرا نااميد نكنى. من نياز به رضايت تو دارم، من محتاج بخشش تو هستم، من تو را صدا مى زنم و از رحمت تو نااميد نمى شوم.
    خدايا! مرا در حالى كه به تو ايمان دارم بميران و مرا در گروه نيكوكاران محشور كن، مرا به خودم وامگذار... .
    به حالم در لحظه مرگ رحم كن! به تنهايى من در قبر رحم كن! به غربت من در روز قيامت رحم كن! به فقر و نيازمندى ام در هنگام حسابرسى رحم كن! من از آتش جهنم به تو پناه مى برم، پس پناهم بده... .
    آقاى من! اى كه در حق من نيكى كردى و با من مهربان بودى، به اشك چشمم رحم كن و ديدار روى خودت را روزى ام كن و مرگ مرا مايه راحتى ام قرار بده... .
    * * *
    ? شرح دعا
    فاطمه(عليها السلام) از خدا چنين مى خواهد:
    "وَ النَّظَرَ اِلَى وَجْهِكَ فَارْزُقْنِي".
    "ديدار چهره خودت را روزى ام كن".
    به راستى منظور از "وَجهُ الله" چه مى باشد؟
    واژه "وجه" به معناى "چهره" مى باشد، مگر خدا، جسم است؟ مگر خدا مانند انسان است كه چهره داشته باشد كه من در آرزوى ديدن چهره خدا باشم؟
    در اينجا ماجرايى از "اباصلت هروى" را نقل مى كنم، او يكى از ياران امام رضا(عليه السلام) بود. او اهل حديث بود و زياد مطالعه مى كرد، هر وقت سؤالى به ذهنش مى رسيد از امام رضا(عليه السلام) سؤال مى كرد.
    يك روز او به امام گفت:
    ــ آقاى من! حديثى را شنيده ام و دوست دارم شما نظر خود را در مورد آن بفرماييد.
    ــ اى اباصلت! حديث خودت را بگو!
    ــ مولاى من! شنيده ام وقتى روز قيامت فرا برسد، افراد با ايمان وارد بهشت مى شوند، آن ها وقتى در منزل و جايگاه خود قرار مى گيرند، خداى خود را زيارت مى كنند. آيا چنين سخنى درست است؟ آيا مؤمنان در بهشت خدا را مى بينند؟ آيا مى توان خدا را در بهشت با چشم ديد؟
    ــ اى اباصلت! خداوند پيامبرش، محمّد(صلى الله عليه وآله) را بر همه فرشتگان و بر همه بندگان خود برترى داده است و اطاعت از محمّد(صلى الله عليه وآله) را اطاعت از خودش معرّفى كرده است. همچنين او ديدار محمّد(صلى الله عليه وآله) را به منزله ديدار خودش قرار داده است. آيا اين سخن را شنيده اى كه پيامبر فرمود: "هر كس مرا زيارت كند، همانند اين است كه خدا را زيارت كرده است". در بهشت، مؤمنان در جاى خود هستند، آن ها بعضى وقت ها اجازه دارند تا به جايگاه پيامبر نگاه كنند و آن حضرت را ببينند. اين ديدار پيامبر براى مؤمنان، همانند ديدار خداوند است".
    وقتى اباصلت اين سخن را شنيد به فكر فرو رفت، آرى، خدا جسم نيست تا بتوان او را ديد، امّا خدا، ديدار پيامبر را همانند ديدار خودش قرار داده است تا هر كس كه مى خواهد خدا را ببيند، پيامبر را ببيند. پيامبر، بنده خداست، او بندگى خدا را به جايى رسانده است كه از همه فرشتگان و پيامبران سبقت گرفته است، مقام او از همه بالاتر و والاتر است، براى همين است هر كس او را ببيند، همانند اين است كه خدا را ديده است.
    جواب امام براى اباصلت، خيلى جالب بود، براى همين فرصت را غنيمت شمرد و سؤال ديگرى پرسيد:
    ــ آقاى من! در حديث ديگرى شنيده ام كه ثواب لا إله إلاّ الله اين است كه انسان مى تواند به چهره خدا نگاه كند. نظر شما در مورد اين حديث چيست؟
    ــ اى اباصلت! بدان كه خدا چهره و صورت ندارد، هر كس بگويد كه خدا مانند انسان ها چهره و صورت دارد، كافر شده است.
    ــ پس منظور از اين حديث چيست؟
    ــ خدا پيامبران و نمايندگان خود را به عنوان چهره خود (وجه الله) معرّفى كرده است. يعنى هر كس دين خدا و معرفت و شناخت او را مى خواهد، بايد نزد پيامبران و نمايندگان خدا برود، فقط آن ها هستند كه مى توانند معرفت و شناخت واقعى را براى مردم بيان كنند. آنانى كه لا إله إلاّ الله بگويند در روز قيامت مى توانند با پيامبران و نمايندگان خدا همراه باشند و آنان را ببينند و اين ثواب بزرگى براى اهل ايمان است. هيچ چشمى نه در دنيا و نه در آخرت نمى تواند خدا را ببيند، با اين حال، خدا دوستان خود را به عنوان "چهره خود" معرّفى كرده است.[11]
    بار ديگر اباصلت به فكر فرو رفت، او فهميد كه "وجه الله: چهره خدا"، لقب "حجت خدا" است. حجت خدا در هر زمانى، وجه خداست.
    وقتى من به ديدار بزرگى مى روم، با كمال احترام روبروى چهره آن شخص مى ايستم و سلام مى كنم، هيچ وقت نمى روم به چهره او پشت كنم و سلام بنمايم.
    در اين زمان، حضرت مهدى(عليه السلام) حجّت خداست، خدا او را به عنوان چهره خود معرّفى كرده است، خدا مى خواهد به بندگان خود بگويد كه اگر با من كارى داريد بايد ولايت مهدى(عليه السلام) را قبول داشته باشيد و به او عشق بورزيد، نمى شود كسى مهدى(عليه السلام) را فراموش كند و دم از عشق به خدا بزند؟ خدا اين را قبول ندارد، خدا مى خواهد به همه مردم بگويد اگر مى خواهند به او نزديك شوند بايد على(عليه السلام) و فرزندان او را دوست بدارند.
    هر كس كه لا إله إلاّ الله را بگويد، در روز قيامت مى تواند پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام) را ببيند، اگر كسى اعتقاد به خداى يگانه داشته باشد روز قيامت مى تواند پيامبر و حضرت على و امام حسن و امام حسين و ديگر امامان(عليهم السلام)را ببيند و با آنان همنشين باشد و از شفاعت آن ها بهره مند شود.
    * * *
    اكنون ديگر مى دانم منظور از "چهره خدا" چيست، حضرت فاطمه(عليها السلام) در دعاى ظهر كه شرح آن گذشت، چنين مى گويد:
    "اَسْاَلُكَ لَذَّةَ النَّظَرِ اِلَى وَجْهِكَ".
    "بار خدايا! از تو لذّتِ نظر به چهره خودت را مى خواهم".
    من چقدر به اين دعا نياز دارم، اين جمله چقدر ديد مرا به زندگى تغيير مى دهد، من لذّت را در زندگى مادى جستجو مى كردم، امّا اكنون آموختم كه بالاترين لذّت، لذّت ديدار چهره خدا است، آنان كه اهل معرفت هستند وقتى به كربلا يا مشهد مى روند، لذّتى را در روح خود احساس مى كنند كه اهل دنيا هرگز آن را نچشيده اند.
    آنان كه باتقوا شدند و عشق امام زمان در دل آنان نشست به ديدار او مى رسند، آنان چهره مولاى خود را مى بينند و به وصال او مى رسند، خوشا به حال آنان كه حقيقت عشق را دريافتند.
    افسوس كه من گرفتار غفلت شدم، حجت خدا را از ياد بردم، به لذّت هاى پست دنيا مشغول شدم و اصلاً دركى از لذّت ديدار چهره خدا نداشتم! كاش به اين باور مى رسيدم كه زندگى بدون او، مرگ است و مرگ بدون معرفت او، مرگ جاهليّت است. به ياد دارم كه چقدر براى حاجت هاى دنياى خودم، دعا كردم و اشك ريختم، امّا يك بار چنين خواسته اى نداشتم! يك بار به ديدار حجّت خدا فكر نكردم!
    ولى هنوز دير نشده است، بايد بارها اين دعا را بخوانم:
    "اَسْاَلُكَ لَذَّةَ النَّظَرِ اِلَى وَجْهِكَ".
    بايد دل را به عشق امام زمان پيوند بزنم و از غير او دورى كنم، بايد زندگى ام، رنگ او را داشته باشد. كسى كه عاشق مى شود وقتى نام معشوقش را مى شنود، ناخودآگاه قلبش از شوق به تپش مى افتد، اين نشانه عشق است، كاش من هم وقتى نام او را مى شنيدم، اين گونه قلبم به تپش مى افتاد و همه وجودم، شوق ديدار او مى شد. كاش ضربان قلبم، نداى "يا مهدى" مى گفت... .



    ? ترجمه دعا
    خدايا! من از گناهان خود به سوى تو فرار مى كنم، پس مرا بپذير! من از عدالت تو به بخشش تو پناه مى برم، پس مرا درياب! من از عذاب تو به مهربانى تو پناهنده مى شوم، پس بر من مهربانى كن!
    من به وسيله دين اسلام به تو نزديك مى شوم، پس مرا به خود نزديك گردان و مرا از ترس روز قيامت ايمن دار و در سايه عرش خودت، جايم بده و مرا به سلامت از دنيا نجات بده، مرا از تاريكى ها به سوى نور ببر و در روز قيامت، رويم را درخشان كن، مرا در آن روز شرمسار مكن!
    خدايا! در سختى ها و بلاها به من صبر بده! تو بودى كه يوسف(عليه السلام) را از بدى و گناه دور ساختى، پس مرا هم از گناه دور ساز! آن بلايى را كه من طاقت آن را ندارم بر من نازل نكن! مرا به سوى بهشت رهنمون ساز و از قرآن بهره مندم بگردان!
    مرا در ايمان به خودت، ثابت قدم گردان و از شرّ شيطان نجاتم بده! با قدرت خودت، مرا از گناه دور بگردان! مرا از آتش جهنم نجات بده و در بهشت خود جاى بده! ديدار خودت را نصيبم كن، مرا با پيامبرت، محمّد(صلى الله عليه وآله)محشور نما و از شيطان ها و دوستان آنان نجات بده!
    * * *
    ? شرح دعا
    به اين سخن فاطمه(عليها السلام) بايد دقّت كنم:
    "صَرَفْتَ عَنْ يُوسُفَ السُّوءَ والفحشاء".
    "خدايا! تو يوسف را از بدى و گناه پليدى دور ساختى!".
    وقتى ماجراى يوسف(عليه السلام) را مى خوانم مى بينم كه يوسف(عليه السلام) چندين سال در گوشه زندان افتاد، او در زندان سختى هاى فراوان كشيد، تا انسان زندان را تجربه نكند، نمى تواند زجرهاى يك زندانى را درك كند، آنان كه اين زجر را كشيده اند مى دانند كه زندان، چيز بدى است.
    در اين دعا، فاطمه(عليها السلام) مى گويد كه خدا بدى را از يوسف(عليه السلام) دور كرد، در حالى كه يوسف(عليه السلام) در زندان افتاد، پس معلوم مى شود كه فاطمه(عليها السلام) زندان رفتن يوسف(عليه السلام) را بد نمى داند.
    آرى، خدا بدى را از يوسف دور كرد، زمانى كه زليخا و ديگر زنان از يوسف مى خواستند گناه كند، يوسف از خدا خواست تا او را يارى كند، اين خدا بود كه از يوسف گناه زنا را دور كرد.
    يوسف(عليه السلام) به زندان رفت، سختى كشيد، ولى اين سختى ها، بد نبود، چون در راه بندگى خدا بود، خوبى بود، ظاهر آن، بلا و مصيبت بود، امّا در حقيقت همين زندان بود كه او را از گناه نجات داد.
    اين سخن درس بزرگى براى من دارد، من بايد از خدا بخواهم "بدى ها" را از من دور كند، بايد از او بخواهم كه در مسير بندگى او باشم، حال اگر در اين مسير به بلا و سختى گرفتار شدم، آن را زيبا ببينم، سختى ها باعث رشد و كمال من مى شوند.



    ? ترجمه دعا
    خدايا! دشمنان و كسانى كه به من كينه دارند، اگر قصد آزار مرا نمودند تو شجاعان آنان را ضعيف كن، لشكريانشان را متفرق نما، سلاحهايشان را از كار بينداز! بادهاى تند و طوفان هاى سخت را بر آنان مسلّط نما و ما را بر نابودى آنان يارى كن!
    خدايا! بر محمّد و خاندان او، درود فرست... .
    سلام بر تو اى رسول خدا!
    سلام بر تو اى امين خدا!
    سلام بر تو اى محمّد!
    سلام و رحمت خدا بر تو باد!
    خدايا! من باور دارم كه محمّد(صلى الله عليه وآله) با مؤمنان، مهربان و رئوف است، پس از تو مى خواهم بهترين ها را به او عطا كنى!
    خدايا! دعاى مرا اجابت كن كه تو بهترين كسى هستى كه از او حاجت مى طلبند، اى پروردگار جهانيان!
    * * *
    ? شرح دعا
    فاطمه(عليها السلام) از خداى خويش چنين مى خواهد:
    "فَجَبِّنْ شَجِيعَهُمْ، فُضَّ جَمْعَهُمْ...".
    "خدايا! شجاعان لشكر دشمن را ضعيف كن، لشكر آنان را متفرق نما... ما را بر نابودى آنان يارى كن".
    عدّه اى كه دم از عرفان مى زنند، سخن ديگرى مى گويند، آنان به من مى گويند كه وقتى انسان به اوج عرفان رسيد همه انسان ها را دوست مى دارد و با هيچ كس دشمنى نمى كند. محيى الدين عربى (كه عدّه اى او را استاد عرفان مى دانند) به جايى رسيده بود كه هم به على(عليه السلام) و هم به معاويه، عُمر و ابوبكر، عشق مىورزيد.[12]
    ولى مكتب فاطمه(عليها السلام) چيز ديگر مى گويد، او در حقّ دشمنان حق و حقيقت نفرين مى كند، او به من مى آموزد كه با دشمنان بايد دشمنى كرد. حضرت على(عليه السلام) هم در قنوت نماز خود، دشمنان را لعنت مى كرد، همه امامان معصوم(عليهم السلام)نيز اين گونه بودند و دشمنان حقّ و حقيقت را با زبان لعنت مى كردند تا شيعيان راه را گم نكنند. شيعيان واقعى هم در طول تاريخ اين گونه بوده اند.
    * * *
    گروهى از شيعيان نزد امام صادق(عليه السلام) نشسته بودند، امام از آنان پرسيد:
    ــ محكم ترين دستاويز چيست؟
    ــ آقاى ما! نماز محكم ترين دستاويز است.
    ــ نماز فضيلت زيادى دارد ولى پاسخ سؤال من، نماز نيست.
    ــ زكات.
    ــ زكات فضيلت زيادى دارد، ولى محكم ترين دستاويز نيست.
    ــ روزه و حجّ و جهاد در راه خدا.
    ــ همه اين ها فضيلت و ثواب زيادى دارند، امّا محكم ترين دستاويز چيز ديگرى است.
    ــ آقاى ما! هيچ كس جز شما جواب اين سؤال را نمى داند.
    ــ بدانيد كه محكم ترين دستاويز ايمان، دوستى و دشمنى به خاطر خداست. اگر شما دوستان خدا را دوست بداريد و از دشمنان خدا بيزارى بجوييد به محكم ترين دستاويز ايمان چنگ زده ايد.[13]
    * * *
    پس از رحلت پيامبر، مردم با ابوبكر بيعت كردند، حوادث دردناكى براى عزيزان پيامبر پيش آمد، چند ماه گذشت. فاطمه(عليها السلام) در بستر بيمارى افتاد، ابوبكر و عمر تصميم گرفتند به عيادت فاطمه(عليها السلام) بروند. آنان به على(عليه السلام)خبر دادند و قرار شد نزد فاطمه(عليها السلام) بروند.
    ابوبكر و عُمَر وارد خانه فاطمه(عليها السلام) شدند . سلام كردند و نشستند، فاطمه(عليها السلام)جواب آنان را نداد و روى خود را برگرداند .[14]
    عُمَر نگاهى به ابوبكر كرد و از او خواست تا سخن خود را آغاز كند .
    ابوبكر چنين گفت: "اى دختر پيامبر! آيا مى شود ما را ببخشى ؟".[15]
    فاطمه(عليها السلام) همان طور كه روى خود را به ديوار كرده بود، چنين گفت:
    ــ آيا شما از پيامبر شنيديد كه فرمود: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم ، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟"
    ــ آرى ، اى دختر پيامبر ! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم .
    ــ شكر خدا كه شما به اين سخن اعتراف كرديد .
    فاطمه(عليها السلام) دستان خود را به سوى آسمان گرفت و روى خود را به سوى آسمان كرد و از سوز دل چنين فرمود: "بارخدايا ! تو شاهد باش ، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آن ها راضى نيستم ".[16]
    سپس رو به آن ها كرد و فرمود: "به خدا قسم ! هرگز از شما راضى نمى شوم ، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و شكايت شما را به او كنم ".[17]
    * * *
    من براى زندگى در اين دنيا دو راه بيشتر ندارم، يا بايد به حزب خدا بپيوندم يا به حزب شيطان. وقتى من از دشمنان حق بيزارى مى جويم، از شيطان و حزب او و دوستانش بيزار شده ام.
    حقيقت دين چيزى جز تولّى و تبرّى نيست.
    تولّى يعنى با دوستان خدا دوست بودن!
    تبرّى يعنى با دشمنان خدا دشمن بودن!
    دين يعنى اين كه من دوستان خدا را دوست بدارم و دشمنان خدا را هم دشمن بدارم!
    تبرّى، يعنى بى رنگى تمام جاذبه ها و جلوه هاى شيطانى در زندگى من! تبرّى، يعنى بريدن از همه پليدى ها و پيوستن به همه خوبى ها!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴: از كتاب دعاى مادرم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن