کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دو

      فصل دو


    دعاى بعد از نماز ظهر
    خدايا! تو را تسبيح مى كنم، تو آن خدايى هستى كه پاك و منزّه هستى! تو خداى يكتا هستى و هيچ همتايى ندارى، تو هيچ كدام از ويژگى ها و صفات مخلوقات خود را ندارى.
    من نبايد تو را به چيزى تشبيه كنم و همه صفات و ويژگى هايى را كه در بين مخلوقات مى بينم، بايد از تو دور بدانم.
    وقتى من به تو فكر مى كنم، اوّل بايد از عمق وجودم اعتراف كنم كه تو بالاتر از هر چيزى هستى كه به ذهن من مى آيد.
    اگر براى تو جسم فرض كنم، اگر براى تو، مكان و زمان فرض كنم، اين خدايى است كه من در ذهن خود ساخته ام. تو خداى يگانه اى، تو بودى كه زمان و مكان را آفريدى، تو بالاتر از آن هستى كه به زمان يا مكان وصف شوى. همه ويژگى هايى كه من در آفريده ها مى بينم، براى تو عيب و نقص حساب مى شود، تو از هر عيب و نقصى پاك و منزّه هستى! تو به هيچ كس ظلم نمى كنى. جاهل نيستى، ناتوان نيستى، هرگز از بين نمى روى![2]
    تو از هر عيبى به دور هستى، صاحب عزت و شكوه هستى، تو هميشه بر جهان، قدرت دارى، همه كاره اين جهان تو هستى!
    خدايا! من تو را حمد و ستايش مى كنم، تو بودى كه به من نعمت علم و آگاهى دادى، تو توفيقم دادى تا كارهاى نيك انجام دهم، دل مرا مشتاق خود قرار دادى. از تو ممنونم كه مرا تسليم قرآن قرار دادى تا دستورات تو را كه در آن كتاب آسمانى آمده است، اطاعت كنم، ممنون تو هستم كه مرا به دين خود هدايت كردى و نور ايمان را در دل من قرار دادى و مرا از كفر و شرك نجات دادى!
    اكنون كه در حق من لطف كرده اى و اين خوبى ها را به من داده اى، من به لطف تو محتاج ترم، پس لطف خودت را در حق من كامل كن! من از تو مى خواهم كه مناجات كسانى كه زياد توبه مى كنند را به من عطا كنى تا من هم همانند آنان از گناهانم توبه كنم، آنان چگونه به درگاه تو رو مى كنند، اشك مى ريزند، با چه سخنانى تو را راضى مى كنند، به من توفيق بده همانند آنان به درگاه تو زارى كنم و مثل آنان از تو عذرخواهى كنم، توبه كنندگان واقعى بعد از توبه به عمل رو مى آورند و گذشته خود را جبران مى كنند، به من هم توفيق جبران گذشته را عنايت كن!
    خدايا! كسانى كه در راه تو تلاش مى كنند به نجات و رستگارى مى رسند، مرا هم مانند آنان به نجات و رستگارى برسان و ثواب آنان را به من عطا كن!
    خدايا! مؤمنان به وعده هاى تو باور دارند و فقط به تو توكّل مى كنند، از تو مى خواهم كارى كنى كه همانند آنان وعده هاى تو را باور كنم و به تو توكّل كنم، آرى، هر كس كه به تو توكّل كند او را يارى مى كنى.
    خدايا! از تو راحتى در هنگام مرگ و آرامش در هنگام حسابرسى روز قيامت را مى خواهم!
    عدّه زيادى از مرگ مى ترسند، آنان مرگ را پايان خود مى دانند، ولى من از تو مى خواهم مرا منتظر مرگ قرار بدهى! وقتى يكى از عزيزان من به سفر برود، من چشم انتظار آمدن او هستم، هر لحظه با خود مى گويم: او كى از سفر باز مى گردد؟ خدايا! تو كارى كن كه اين گونه، چشم انتظار مرگ باشم.
    * * *
    ? شرح دعا
    لحظه اى درنگ مى كنم و به اين جمله فكر مى نمايم:
    "وَاجعَل الْمُوتَ خَيرَ غائِب اَنتَظِرَهُ".
    "خدايا! از تو مى خواهم مرا منتظر مرگ قرار بدهى آن گونه كه در انتظار آمدن بهترين عزيزانم هستم"!
    به راستى فاطمه(عليها السلام) دنيا و مرگ را چگونه مى بيند؟ من كه مثل بقيّه مردم در جستجوى دنياى بيشتر هستم، فكر مى كنم با ثروت بيشتر به آرامش مى رسم، امّا زهى خيال باطل! دنيا به هيچ كس آرامش نداده است، دنيا (اين عروسِ هزار داماد) دل ها را مى فريبد و به هيچ كس وفا نمى كند، وقتى به آن مى رسم، از من جدا مى شود، و مرا رها مى كند و با دلى پر از حسرت، تنها مى مانم!
    حضرت فاطمه(عليها السلام) مى خواهد من اهل معرفت شوم، خودم و دنيا را بشناسم، اگر بفهمم مسافرى هستم كه بايد به وطن خود بازگردم، ديگر اسير دنيا نمى شوم.
    كدام وطن؟ وطن من كجاست؟
    بايد بدانم كه خدا روح مرا ابتدا در عالم مَلَكوت آفريد، سپس روح مرا به اين دنياىِ خاكى آورد، عالم ملكوت بسيار بالاتر و برتر از اين دنياى خاكى است، اين دنياى خاكى پست ترين جايگاه است، ولى چرا خدا، روح انسان را در اين جسم مادى قرار داد؟ چرا انسان را به اين دنياى خاكى آورد؟ علّت اين كار خدا چه بود؟
    خدا روح انسان ها را در ملكوت آفريد، روح در آنجا قدرتى عجيب و استعدادى شگرف داشت، خدا مى دانست كه اگر روح انسان ها در ملكوت بماند، دچار غرور مى گردد و اين غرور سبب مى شود تا انسان ها از كمال و سعادت فاصله بگيرند.
    در عالم مَلَكوت، هيچ محدوديّتى وجود نداشت، هر چه روح انسان مى خواست براى او آماده بود، آن دنيا، دنياىِ برتر بود و زمينه سختى ها و بلاها در آنجا وجود نداشت.
    خدا انسان را به اين دنياىِ مادى آورد، دنيايى كه در آن، انسان با محدوديّت ها و مشكلات روبرو مى شود، در اين دنيا زمينه پختگى انسان فراهم مى شود.
    در اين دنيا، انسان به گرسنگى، تشنگى، فقر و بيمارى مبتلا مى شود، اين سختى ها، درمان غرور روح انسان است. انسانى كه در دنياى ملكوت، پادشاهى مى كرد، در اين دنيا براى سير كردن شكم خويش، بايد كار كند، زحمت بكشد و... همه اين ها باعث مى شود تا غرور او درمان شود. اين گونه بود كه روح انسان اسير اين دنياى خاكى شد. اين برنامه اى است كه خدا براى سعادت روح انسان قرار داده است. اين راز بزرگ زندگى دنيا است.
    وقتى به اين شناخت برسم، ديگر مى فهمم كه براى راحتى و آسايش به اين دنيا نيامده ام، من به اينجا آمده ام تا دردم درمان شود و بار ديگر به ملكوت بازگردم.[3]
    وقتى دانستم كه روح من از جنس ملكوت است، درد جدايى از عالم ملكوت را حس مى كنم، مى فهمم از اصل خويش دور افتاده ام، آن وقت در انتظار مرگ مى نشينم و مرگ را زيبا مى بينم، زيرا اين مرگ است كه مرا به وطن اصلى ام باز مى گرداند، دل من از همه اين دنياى خاكى بالاتر و بزرگ تر است، من اينجايى نيستم، وقتى آسمانى بشوم، آرام مى شوم.



    ? ترجمه دعا
    خدايا! وقتى مرگ من فرا مى رسد، وقتى كه مى خواهم از اين دنيا بروم، آن ساعتى كه ديگر هيچ چيز به من نفعى نمى رساند، رحمت خودت را روزى ام كن و رضايت خود را به من ارزانى دار!
    خدايا! قبل از آن كه جانم را بگيرى، بشارتى از بزرگوارى خودت به من برسان، من منتظر آن مژده اى هستم كه فقط تو بر آن توانايى و قلب مرا آرام مى كند و جانم را خشنود مى سازد و چهره ام را نورانى مى كند.
    مگر آن مژده تو چه مى كند؟ به من در آن لحظه آرامش مى دهد و هر كس كه مرا مى بيند به حالم غبطه مى خورد، سختى جان دادن را بر من آسان مى كند و مرا از خير و بركت مرگ بهره مند مى سازد.
    خدايا! وقتى كه جانم گرفته شد، پس روح مرا همراه و همدم ارواح پاك قرار بده، مرا با بندگان خوبت همراه كن و اعمال مرا قبول كن!
    خدايا! وقتى تنهاى تنها در قبر قرار گيرم اميدم به رحمت توست، آن هنگام كه در قبر توانايى هيچ كارى را نداشته باشم و مردم مرا به حال خود رها كرده باشند، نياز به بزرگوارى تو دارم.
    * * *
    ? شرح دعا
    لحظه اى به فكر فرو مى روم:
    "وَ بُشْرَى مِنْ كَرَامَتِكَ قَبْلَ اَنْ تَتَوَفَّى نَفْسِي".
    "خدايا! قبل از آن كه جانم را بگيرى، بشارتى از بزرگوارى خودت به من برسان".
    فاطمه از كدام بشارت سخن مى گويد؟
    آيات آخر سوره فجر را به ياد مى آورم:
    (يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ...).
    خدا در لحظه جان دادن مؤمن به او چنين مى گويد: "اى روحِ آرام يافته و مطمئن! در حالى كه تو از لطف من خشنودى، من هم از تو خشنودم، به سوى ثواب و پاداشى كه براى تو آماده كرده ام، باز آى! به جمع بندگان خوب من در آى! و به بهشت من داخل شو!".
    چقدر اين سخن آرامش بخش و زيباست! لطف و صفا و آرامش از اين سخن مى بارد، خدا از بنده اش دعوت مى كند تا به بهشتى كه نهرهاى آب از زير درختان آن، جارى است وارد شود، خدا بهشت و ديدارش را براى او آماده كرده است و از او راضى و خشنود است و اين بالاترين نعمت است، مؤمن نيز از لطف و كرم خدا، غرق خوشحالى است، چه لذّتى از اين بالاتر و بهتر!
    اكنون ماجراى "سُدَير" را نقل مى كنم: او يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)بود، روزى نزد آن حضرت رفت و چنين گفت:
    ــ آقاى من! آيا مؤمن، مرگ را بد مى داند؟
    ــ اى سُدير! به خدا قسم مؤمن مرگ را بسيار دوست دارد.
    ــ آقاى من! چگونه مى شود كه مؤمن از مرگ نمى هراسد؟ در آن لحظه چه اتّفاقى روى مى دهد؟
    ــ اى سدير ! خدا فرمان مى دهد تا يكى از فرشتگان از طرف خدا پيامى را به مؤمن برسانند. پيام خدا همان آيات آخر سوره فجر است: "اى روح آرام يافته ! به سوى ثواب و پاداشى كه براى تو آماده كرده ام، باز آى !...".
    ــ آيا مؤمن اين صدا را مى شنود؟
    ــ آرى. خدا از مؤمن دعوت مى كند تا در بهشت وارد شود و همنشين خوبان شود، اينجاست كه مؤمن، مرگ را در كام خود شيرين مى يابد و عاشق مرگ مى شود.[4]
    آن روز سُدير به فكر فرو رفت، او دانست كه وقتى آن بشارت به گوش مؤمن برسد، ديگر هيچ چيز بهتر و لذّت بخش تر از جان دادن نيست!



    ? ترجمه دعا
    خدايا! مرا با نور ايمان در زندگى دنيا و آخرت ثابت قدم گردان، مرا به حال خود رها نكن كه به تو ايمان دارم. تو ستم كاران را به حال خود رها مى كنى و بر هر كارى توانا هستى!
    خدايا! از تو مى خواهم وقتى قيامت برپا شود و براى حسابرسى سر از قبر بردارم، آن روز را بر من مبارك گردانى، همان روزى كه تو فرمان مى دهى و اسرافيل در صور خود مى دمد و همه زنده مى شوند و ترس و هراس، آنان را فرا مى گيرد، پس رحمتت را بر من ارزانى دار! در روز قيامت، تاريكى همه جا را فرا مى گيرد، پس نورى از رحمت خود به من عطا كن تا مسير مرا روشن سازد و باعث آرامش من شود و مرا به بهشت تو رهنمون سازد.
    خدايا! مرا در بالاترين مرتبه بهشت جاى بده و مرا همنشين محمّد(صلى الله عليه وآله) كه (بنده و فرستاده توست) قرار بده! مرا با كسانى كه نعمتت را بر آنان ارزانى نموده اى همنشين ساز، آنان همان پيامبران، صدّيقان و شهدا و نيكوكاران هستند و به راستى كه بهترين دوستانند!
    خدايا! بر محمّد كه آخرين پيامبران توست، درود و صلوات بفرست، بر همه پيامبران و همه فرشتگان درود بفرست، خدايا! بر خاندان پاك محمّد و امامان هدايتگر درود بفرست كه تو پروردگار جهانيان هستى!
    خدايا! تو ما را به وسيله محمّد(صلى الله عليه وآله) هدايت كردى، به خاطر او بر ما مهربانى كردى، تو ما را با او گرامى داشتى و برترى دادى و شرافت بخشيدى و يارى كردى و از هلاكت نجات دادى، پس از تو مى خواهم كه بر او درود و صلوات بفرستى!
    خدايا! از تو مى خواهم تا مقام پيامبر را بالاتر ببرى، نور او را كامل تر كنى، پيروان دين او را زيادتر گردانى و بر شكوه دين او بيفزايى و نعمت خود را بر او بيشتر گردانى تا آنجا كه او خشنود گردد، برترين مقام در بهشت به او عطا كنى و "مقام شايسته" كه همان مقام شفاعت است را به او عنايت كنى!
    خدايا! ما را از پيروان راه پيامبر قرار بده، در روز قيامت، از حوض كوثر او سيراب گردان و در گروه او محشور كن!
    خدايا! ما را بر دين او بميران! به ما توفيق بده تا به دستورات او عمل كنيم و در اين راه شك نكنيم.
    تو كسى هستى كه درِ خانه ات را به روى كسانى كه تو را مى خوانند، باز گذاشته اى! اى خدايى كه هر كسى كه به تو اميد دارد، يارى مى كنى! اى كسى كه گناهان بندگانت را مى پوشانى! تو دلى را كه غمگين و افسرده شده است شفا مى دهى و آن را شاد مى كنى! از تو مى خواهم كه در روز قيامت، آبروى مرا به خاطر گناهانم، نريزى و در آن روز، مهربانى خودت را از من دريغ مكن!
    اى كسى كه اميد و آرزوى هر درمانده و بيچاره اى هستى! اى كسى كه مى توانى گناهان و خطاهاى مرا به لطف خودت جبران كنى، از تو مى خواهم خطاهاى مرا ببخشى! قلب مرا از سياهى هاى گناهان پاك كنى!
    خدايا! از تو مى خواهم به من آمادگى نيكو براى بلاها عطا كنى كه تو از همه بزرگوارتر هستى و آرزومندان را به آرزويشان مى رسانى!
    * * *
    ? شرح دعا
    با خودم مى گويم چرا فاطمه(عليها السلام) اين خواسته را از خدا دارد:
    "وَارزُقْنى حُسْنَ الاِستِعدادِ لِنُزولِ الْبَلايا".
    "به من آمادگى نيكو براى بلاها عطا كن!".
    من كه از بلاها مى ترسم، چقدر من با اين تفكّر بيگانه ام؟ من ادّعا مى كنم پيرو فاطمه(عليها السلام)هستم، امّا چقدر با انديشه هاى او، فاصله دارم؟ من كجا ايستاده ام؟ چگونه زندگى مى كنم؟ حس شرمندگى مرا فرا گرفته است!
    وقت آن است كه چشم هايم را بشويم، طور ديگر نگاه كنم، من به اين دنيا آمده ام تا به سوى كمال بروم، دل انسان از همه جهان هستى بزرگ تر است، امّا اين دل، شيفته دنيا مى شود، من به اين دنيا آمده ام تا حركت كنم، من مسافر هستم، دنيا منزل و مقصد من نيست، بايد چند روزى در اينجا بمانم، توشه اى برگيرم و بروم.
    با كسى كه عاشق دنيا شده است، چه بايد كرد؟ چگونه بايد او را از خمارى دنياطلبى نجات داد؟
    جواب اين سؤال يك كلمه بيشتر نيست:
    "بلا".
    بلا، همچون تازيانه اى است كه بر روح انسان مى خورد و او را از خواب غفلت بيدار مى كند، خدا از روى مهربانى، بت هاى انسان را مى شكند، ليلى ها را از او مى گيرد تا انسان به راه بيفتد، حركت خود را فراموش نكند، اين بلاها و رنج ها، براى بيدار كردن انسان است!
    انسان آمده است كه برود، نيامده است كه در اين دنيا بماند، بلا كه از راه مى رسد، دل انسان از دنيا جدا مى شود، شتاب رفتن مى گيرد.
    وقتى پدرى فرزندش را دوست دارد با دقّت برنامه واكسن زدن كودكش را پيگيرى مى كند، او حواسش را جمع مى كند، مبادا وقت واكسن زدن كودكش بگذرد. واكسن درد دارد، امّا پدر خودش كودكش را به درمانگاه مى برد تا به او واكسن بزنند.
    كودك وقتى اين رفتار پدر را مى بيند، گريه مى كند، انتظار ندارد كه پدر با او اين گونه رفتار كند. او پيش خود مى گويد: "پس مهربانى پدرم كجا رفت". وقتى كودك بزرگ شد مى فهمد كه آن واكسن زدن، نشانه مهربانى پدر بود.
    خدا مى داند كه دل من اسير دنيا مى شود، من براى خود بت مى سازم و مشغول آن مى شوم، خدا بلايى را مى فرستد تا من بيدار شوم و من ناراحت مى شوم و صبر خود را از دست مى دهم و مى گويم: "پس مهربانى خدا كجاست؟".
    هنگام بلا به خدا اعتراض مى كنم، در حالى كه خدا به خاطر اين كه مرا دوست داشت به بلا مبتلايم كرد، من خيال مى كردم به اين دنيا آمده ام تا در آسايش زندگى كنم و در رفاه باشم، دنيا مرا به خود مشغول كرده بود. وقتى من دلباخته دنيا شدم چگونه بايد درمان شوم؟ من چگونه بايد به راه برگردم؟
    من اسير دنيا شده بودم، پول، رياست، قدرت و شهرت دنيا، آرزوى من شده بود. اين عشق به خاك و خاكى ها، بيمارى من بود.
    خدا مرا دوست داشت، ناگهان كاخ آرزوهايم را خراب كرد و بلا را برايم فرستاد و ناله من بلند شد كه مهربانى خدا كجاست؟
    من در فكر ساختن اين دنيا بودم و خدا در فكر ساختنِ من! او بزم مرا به هم زد و بت آرزويم را شكست، شايد من برخيزم و بيدار شوم. او با دست هاى مهربانش، آرزوهاى مرا خراب كرد تا آباد شوم، او بت هاى مرا شكست تا من بزرگ شوم.
    وقتى بلا فرا مى رسد، گاه من اين بلا را نشانه خشم و ستم خدا مى دانم و اينجاست كه ديگر هيچ انسى با خدا نخواهم داشت، گاه من آن بلا را نشانه مهربانى او مى دانم و بلا را تازيانه راه مى يابم، اينجاست كه به زندگى به گونه اى ديگر مى نگرم، با خدا انس مى گيرم و از كار او خشنودم، مى دانم او با بلا مرا از خطر بزرگى نجات داد، او مرا از عشق به دنيا جدا نمود و مرا متوجّه راه نمود، من به اينجا آمده ام كه توشه برگيرم، نيامده ام كه بت بسازم و به آن دل خوش گردم، دير يا زود، مرگ من فرا مى رسد، فرصت من محدود است، من بايد از خواب غفلت و خمارى عشق دنيا بيدار مى شدم، اين بلا بود كه مرا هشيار كرد و مستى دنيا را از من گرفت.
    به راستى من در اين دنيا به دنبال چه هستم؟
    خوشى و راحتى.
    من به اين دنيا آمده ام تا پخته شوم، بلا و سختى ببينم و از عيب ها و نقص ها پاك شوم، من مسافرى هستم، آمده ام بروم، هيچ چيز در دنيا ثابت نمى ماند، بهار مى آيد و مى رود، پاييز هم مى آيد و مى رود، بناىِ دنيا بر اساس تغيير است، من هم در حركت هستم، اين ها با خوشى و راحتى نمى سازد.
    وقتى من خودم را شناختم، راهم را شناختم، به استعداد خود ايمان آوردم، سختى ها و بلاها را هديه اى مى دانم كه مرا از خودم و از دنياىِ خودم جدا مى كند و نقص ها و عيب هاى مرا به من نشان مى دهد، هر بلايى كه سراغم مى آيد، ضعفى را برايم آشكار مى كند و زمينه رهايى از اسارت ها و دل بستگى ها مى گردد و مرغ روح مرا آزاد مى كند.
    اين گونه است كه انسان در بلاها فقط صبر نمى كند، بلكه به مرحله اى بالاتر مى رود، او شكرگزار مى گردد، در اوج بلاها، زبان به شكر خدا باز مى كند، زيرا او بلا را نعمت مى بيند، چه چيز بهتر از نعمت رهايى!




    ? ترجمه دعا
    خدايا! تو مولاى من هستى، تو بودى كه به من توفيق دادى و اجازه دادى با تو سخن بگويم، پس دعايم را مستجاب كن و با رحمت خود مرا از آتش عذابت نجات بده و در بهشت ساكن گردان!
    خدايا! كمكم كن تا به "عُروةُ الوُثقى" كه همان ريسمان محكم توست چنگ بزنم، از تو مى خواهم عاقبت مرا ختم به خير كنى و تا زمانى كه زنده ام مرا از فتنه ها حفظ كنى، اى خدايى كه همه خوبى ها از توست، عزت و شكوه از آن توست، به من لطف كن تا هرگز كارى نكنم كه دشمنان و حسودان، مرا شماتت كنند، خدايا! اجازه نده كه حاكمان كينه توز و شيطان بر من مسلّط شوند، من به رحمت تو اميد دارم اى كسى كه از همه مهربان تر هستى!
    باور دارم كه هر تغييرى در اين جهان با اجازه توست، هر قدرتى كه مى بينم از تو قدرت گرفته است، تو خداى بلند مرتبه هستى، از تو مى خواهم تا بر محمّد و آل محمّد، سلام و درود فراوان بفرستى!
    * * *
    ? شرح دعا
    فاطمه(عليها السلام) در اين دعا از خدا چنين مى خواهد:
    "وَ اجْعَلْنِي مُسْتَمْسِكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى".
    "خدايا! كمكم كن تا به "عُروةُ الوُثقى" كه همان ريسمان محكم توست چنگ بزنم".
    در واقع آن حضرت به آيه 256 سوره بقره اشاره مى كند:
    (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى...).
    "هر كس به طاغوت كافر شود و به تو ايمان آورد، به دستاويزى استوار كه گسستنى نيست، چنگ زده است".
    پيام اين آيه براى من چيست؟ فاطمه(عليها السلام) مى خواهد چه درسى در اينجا به من بدهد؟
    طاغوت، هر كس يا هرچيزى است كه باعث گمراهى انسان ها مى شود، شيطان، بُت ها، ستمگران و رهبران دروغين همه اين ها طاغوت هستند و من اوّل بايد دل از آنان بركنم، بايد از آن ها جدا شوم، تا بتوانم به خدا برسم، اين تنها راه رسيدن به خداست، بايد از طاغوت بيزارى بجويم.
    اگر در درّه اى عميق و هولناك گرفتار شوم و بخواهم نجات پيدا كنم، بايد به دستاويز محكمى چنگ بزنم، دستاويزى كه هرگز گسسته نشود، بايد طناب محكمى پيدا كنم.
    اگر اين طناب محكم نباشد ممكن است مرا تا مقدارى از قعر درّه بالا آورد، امّا در ميانه راه پاره شود و به درّه سقوط كنم.
    عشق به اين دنيا و جلوه هاى آن، همانند درّه اى عميق است، اگر من بخواهم از قعر اين درّه به قلّه سعادت و رستگارى برسم، بايد از هرچه مرا از ياد خدا غافل مى كند، جدا شوم و به خدا ايمان بياورم.
    اگر قلب خود را از محبّت طاغوت هاى زمان خود خالى كنم و ايمان آورم، خدا نجاتم مى دهد. بدون كمك خدا نمى توانم نجات پيدا كنم، نياز به سرپرستى دارم كه مرا راهنمايى كند.
    حجت خدا در هر زمانى، همان "عروة الوثقى" است، ريسمان محكم خدا كه هر كس به آن چنگ زند، نجات پيدا مى كند. امروز اگر ايمان واقعى داشته باشم و پيرو مهدى(عليه السلام) باشم خدا مرا يارى مى كند و از تاريكى ها به سوى نور مى برد، لحظه به لحظه مرا از نااميدى و اضطراب به سوى اميد و آرامش مى برد، نور ايمان در قلب من زياد و زيادتر مى شود.[5]
    از طرف ديگر، كسانى كه به خدا ايمان ندارند و از طاغوت ها پيروى مى كنند، لحظه به لحظه از آرامش دور مى شوند، شيطان و رهبران گمراه، آنان را به سوى تاريكى ها مى برند. كسى كه پيرو طاغوت ها شد، سرانجام گرفتار عذاب دوزخ خواهد شد، عذابى كه هرگز پايانى ندارد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲: از كتاب دعاى مادرم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن