کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۱۱

      ۱۱


    در اينجا مى خواهم ماجراى سلمان را بازگو كنم، همان كسى كه مايه افتخار ايرانيان است و همواره در مسير حضرت على(عليه السلام) بود و از حق و حقيقت دفاع كرد.
    وقتى پيامبر از دنيا رفت، مدينه پر از غم و اندوه شد، بسيارى از مسلمانان در اين مصيبت بزرگ، اشك ريختند و گريه كردند، سلمان هم مشغول عزادارى شد و در مصيبت پيامبر اشك ريخت و گريه ها كرد، در همين ايّام بود كه آتش فتنه روشن شد و عدّه اى از منافقان دسيسه كردند و در سقيفه جمع شدند و براى خود، خليفه انتخاب كردند.
    آنان با ابوبكر بيعت كردند و سپس او را به سوى مسجد بردند تا مردم با او بيعت كنند. عُمربن خطاب كه دستيار ابوبكر بود تصميم گرفت تا به خانه على و فاطمه(عليهما السلام) حمله كند، هدف او اين بود كه على(عليه السلام) را مجبور كند تا با ابوبكر بيعت كند.
    عمربن خطاب با گروهى از هوادارانش حركت كرد و وقتى به خانه على(عليه السلام)رسيد فرياد برآورد "برويد هيزم بياوريد" . عدّه اى هيزم زيادى آوردند، او شعله آتشى در دست گرفت و چنين دستور داد: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" .
    سپس او هيزم ها را آتش زد، درِ خانه نيم سوخته شد . عُمَر جلو آمد و لگد محكمى به در زد. فاطمه(عليها السلام) پشت در ايستاده بود... فاطمه(عليها السلام)بين در و ديوار قرار گرفت ، صداى ناله اش بلند شد ...
    بعد از آن بود كه فاطمه(عليها السلام) در بستر بيمارى قرار گرفت، على(عليه السلام) هم خانه نشين شد، همه اين حوادث در زمان كوتاهى بعد از پيامبر روى داد، فضاى مدينه هنوز در ماتم غم پيامبر بود، عدّه اى هنوز داشتند در مصيبت پيامبر گريه مى كردند. مدّتى گذشت، يك روز سلمان تصميم گرفت به ديدار على(عليه السلام) برود، پس به سوى خانه آن حضرت رفت، وقتى او مولايش را ديد، دست ادب به سينه گرفت و سلام كرد و پاسخ شنيد، بعد از آن على(عليه السلام) به او گفت: "اى سلمان! بعد از پيامبر، تو در حقّ من، جفا و ستم نمودى و در اين مدّت سراغ ما را نگرفتى!".
    سلمان در پاسخ گفت: "آقاى من! چيزى كه باعث شد من در اين مدّت خدمت شما نرسيدم غم و اندوه و عزاى من بر مصيبت پيامبر بود".
    آرى، انتظارى كه از سلمان بود از ديگران نبود، او نزد اهل بيت(عليهم السلام)مقامى بس بزرگ داشت انتظار مى رفت در آن چند روز در خدمت مولاى خود باشد و نصرت و يارى خود را اعلام و عرضه كند.
    از تو مى خواهم لحظه اى در اين ماجرا فكر كنى، ما بر اين باوريم كه حضرت على(عليه السلام) از علّت غيبت سلمان باخبر بود، او مى دانست كه سلمان در آن چند روز، مشغول عزادارى است امّا باز هم وقتى سلمان نزد او آمد به او گفت: "اى سلمان! در حق ما جفا و ستم كردى!"، سلمان مشغول عزادارى در مصيبت پيامبر بود و امامش او را اين گونه عتاب كرد، پس تكليف ما چگونه خواهد بود؟
    وظيفه ما نسبت به مهدى(عليه السلام) چيست؟ نكند ما هم در حق مولاى خود جفا كنيم؟ در زمانى كه مهدى(عليه السلام) در اوج غربت و تنهايى است من نبايد فقط به مجلس روضه امام حسين(عليه السلام) اكتفا كنم. مجلس روضه امام حسين(عليه السلام)و مجلس عزاى امامان ديگر بسيار عالى است و ما بايد همّت كنيم آن مجالس باشكوه تر برگزار شود، امّا اگر بخواهيم به كمال برتر برسيم بايد در اين مجالس، حتماً براى غربت و مظلوميّت مهدى(عليه السلام) اشك بريزيم و براى ظهورش دعا كنيم. اگر مجالس روضه ما بدون ياد مهدى(عليه السلام)و دعا براى او باشد، پس ما مولاى خود را غريب و تنها رها كرده ايم و او را از ياد برده ايم، اگر يك روز او را ببينيم او به ما چنين خواهد گفت: "در حق من ظلم كرديد! در زمانى كه من غريب بودم مرا از ياد برديد و برايم دعا نكرديد".

    * * *


    گريه فراق و دورى، مرحله اوّل كمال است، امّا مرحله بالاتر اين است كه تو براى مظلوميّت و غربت آن حضرت گريه كنى، اين گريه، نشانه ايمان است، وقتى بر گرفتارى هاىِ امام خود اشك مى ريزى، ناخودآگاه از دشمنان او بيزارى مى جويى، زيرا مى دانى كه دشمنان اين گرفتارى ها را براى مولاى تو پديد آورده اند، پس تو بغض به دشمنان را كه يكى از اركان ايمان است دارى.
    وقتى اشك مى ريزى از خدا مى خواهى تا ظهور او را نزديك گرداند و امام تو را از غصّه ها و گرفتارى ها نجات بدهد، اين دعاى تو واقعاً اثر دارد چون هرگز لقلقه زبان نيست، بلكه حقيقت دعا را در خود دارد، تو به آنجا رسيده اى كه سياهى اين دوران غيبت را درك كرده اى، به اين سياهى ها عادت نكرده اى، معرفت تو از مردم عادى بالاتر رفته است، مردم به اين روزگار عادت كرده اند و سياهى شب را روز مى پندارند، امّا تو فهميده اى كه اين روزگار، سياه است و تاريك. تو به دنبال روشنايى هستى و ظهور مولاى خويش را از خدا مى خواهى. وقتى تو بر مظلوميّت امام خود اشك مى ريزى يعنى از سياهى ها به تنگ آمده اى، به دنبال آن هستى تا مولاى تو از زندان آزاد شود و اينجاست كه اين اشك تو، خودش يكى از جلوه هاى دعاى ظهور است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۱: از كتاب حرف آخر نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن