کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ۷

      فصل ۷


    قنفذ همراه با عدّه اى به سوى خانه على (عليه السلام) حركت مى كند. درِ خانه به صدا در مى آيد، على (عليه السلام) از خانه بيرون مى آيد:
    ــ از من چه مى خواهى؟
    ــ اى على! هر چه زودتر به مسجد بيا كه خليفه پيامبر تو را مى خواند.
    ــ آيا فراموش كرده ايد كه پيامبر مرا خليفه و جانشين خود قرار داده است؟
    قنفذ نمى داند چه جواب بگويد، براى همين به سوى مسجد باز مى گردد.
    ابوبكر وقتى مى بيند كه قُنفُذ تنها آمده است به او مى گويد:
    ــ پس على كجاست؟ چرا او را نياوردى؟
    ــ وقتى به على گفتم كه خليفه پيامبر تو را مى طلبد در جواب گفت كه پيامبر مرا خليفه و جانشين خود قرار داده است.[67]
    همه كسانى كه در مسجد هستند به ياد سخنان پيامبر مى افتند، آرى، پيامبر بارها و بارها بالاى همين منبر (كه الآن ابوبكر بر روى آن نشسته است) درباره جانشينى على (عليه السلام) سخن گفته است.
    ترديد در دل همه كاشته مى شود، همه با خود مى گويند: "چرا ما به اين زودى سخنان پيامبر را فراموش كرديم؟".
    عُمَر نگاهى به جمعيّت مى كند، مى فهمد كه الآن است كه سخن على (عليه السلام)، باعث بيدارى اين مردم شود. براى همين عُمَر رو به ابوبكر مى كند و فرياد مى زند: "به خدا قسم، اين فتنه فقط با كشتن على تمام مى شود. آيا به من اجازه مى دهى كه بروم و سرِ او را براى تو بياورم؟" [68]
    ترس در وجود همه مى نشيند، آيا به راستى عُمَر اين كار را خواهد كرد؟
    ابوبكر رو به عُمَر مى كند و از او مى خواهد كه بنشيند.
    امّا او نمى نشيند، ابوبكر او را قسم مى دهد كه آرام بگيرد وبنشيند.[69]
    عُمَر مى نشيند، ابوبكر رو به قُنفُذ مى كند و مى گويد: "برو به على بگو: ابوبكر تو را مى طلبد. همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند، تو هم يكى از آنها هستى، بايد براى بيعت به مسجد بيايى".[70]
    قنفذ اين بار همراه با ده نفر به سوى خانه على (عليه السلام) مى رود و مى گويد:
    ــ اى على! ابوبكر تو را مى طلبد، تو بايد براى بيعت با او به مسجد بيايى.
    ــ پيامبر به من وصيّت مهمى كرده است. او از من خواسته است كه بعد از دفن پيكرش، هرگز از خانه خود خارج نشوم تا قرآن را همراه با شأن نزول آيات و تفسير آن بنويسم.[71]
    نگاه كن!
    على (عليه السلام) بعد از اين سخن وارد خانه مى شود و در را مى بندد. او براى حفظ اسلام، صبر مى كند و در خانه خود مى نشيند. پيامبر از دنيا رفته است، قرآن نياز به تفسير دارد، بايد شأن نزول آيات آن مشخص شود و تفسير آيات آن آشكار شود. درست است كه عدّه اى به فكر رياست و حكومت دنياى خود هستند، ولى على (عليه السلام) به فكر قرآن است.
    قنفذ به سوى مسجد باز مى گردد و سخن على (عليه السلام) را به ابوبكر مى گويد. خليفه، خيلى ناراحت است، براى اين كه ديگر نمى تواند على (عليه السلام) را به زور از خانه بيرون بياورد، همه فهميده اند كه على (عليه السلام) مشغول جمع آورى قرآن است و ديگر كسى نمى تواند مزاحم على (عليه السلام) شود، گويا چاره اى نيست، بايد صبر كرد تا نوشتن على (عليه السلام)تمام شود.
    * * *
    امروز پنج شنبه، روز دوم ربيع الأوّل است. مردم براى خواندن نماز در مسجد جمع شده اند. على (عليه السلام) وارد مسجد مى شود. همه تعجّب مى كنند، او كه قسم خورده بود تا تفسير و شأن نزول آيات قرآن را ننويسد از خانه خود خارج نشود.
    خوب نگاه كن، آيا آن پارچه را مى بينى كه در دست هاى اوست؟ على (عليه السلام)قرآن را نوشته و در داخل اين پارچه گذاشته و به مسجد آورده است.
    او با صداى بلند با مردم سخن مى گويد: "اى مردم، من در اين مدّت، مشغول نوشتن تفسير و شأن نزول آيات قرآن بودم، نگاه كنيد، اين قرآنى است كه من نوشته ام، من به تفسير همه آيه هاى قرآن آگاه هستم چرا كه از پيامبر درباره همه آنها سؤال كرده ام".[72]
    اگر كسى خواهان فهم قرآن باشد بايد نزد على (عليه السلام) برود، زيرا او از همان ابتداىِ نزول قرآن همراه با پيامبر بود و هر گاه آيه اى نازل مى شد، تفسير آن را از پيامبر مى پرسيد.
    در اين هنگام عُمَر از جا بلند مى شود و مى گويد: "ما نياز به قرآن تو نداريم".[73]
    وقتى كه عُمَر اين سخن را مى گويد على (عليه السلام) قرآنى را كه نوشته است به خانه خود مى برد.
    اين مردم چقدر زود سخن پيامبر را فراموش كردند، پيامبر فرموده بود: "من شهر علم هستم و على (عليه السلام) دروازه آن است و هر كس خواهان علم است آن را از على (عليه السلام)بياموزد". چرا اينان امروز با على (عليه السلام) اين گونه برخورد مى كنند؟ مگر آنان خواهند توانست قرآن را به درستى تفسير كنند؟
    * * *
    هنوز تعدادى از ياران گرامى پيامبر مثل سلمان، مقداد، ابوذر و عمّار با خليفه بيعت نكرده اند، هم چنين عبّاس، عموى پيامبر هم براى بيعت نيامده است.
    اين ها به خانه على (عليه السلام) رفت و آمد مى كنند و بر سر بيعتى كه در غدير نموده اند باقى هستند.
    اكنون بايد كارى كرد تا آنها هم با خليفه بيعت كنند. مهمّ ترين شخصيتى كه در اين ميان به چشم مى خورد عبّاس عموى پيامبر است، اگر آنها بتوانند او را به سوى خود جذب كنند، خيلى از مشكلاتشان، برطرف خواهد شد.
    آرى، او ريش سفيدِ بنى هاشم است و اگر او حاضر شود با خليفه بيعت كند امتياز بسيار خوبى براى حكومت ابوبكر خواهد بود.
    ديگر هوا تاريك شده است، نگاه كن، خليفه همراه با عُمَر و چند نفر ديگر از خانه بيرون مى آيند.
    آيا موافقى ما هم همراه آنها برويم و ببينيم كه آنها در اين تاريكى شب به كجا مى روند؟
    نگاه كن! آنها به سوى محله بنى هاشم مى روند و درِ خانه عبّاس، عموى پيامبر را مى زنند.
    عبّاس در را باز مى كند و خليفه و همراهانش وارد مى شوند:
    ــ شما هم همراهان خليفه هستيد؟
    ــ نه، من نويسنده ام، اين هم دوست عزيز من است. خواننده كتابم است، ما آمده ايم ببينيم خليفه با شما چه كار دارد.
    ــ خوش آمديد.
    ما وارد خانه مى شويم و در گوشه اتاق مى نشينيم.
    نگاه كن، عبّاس در فكر است كه خليفه در اين وقت شب براى چه به خانه او آمده است.
    ابوبكر دستى به ريش هاى سفيدش مى كشد و سخن خود را آغاز مى كند و من هم قلم و كاغذ را برمى دارم و مى نويسم:
    خداوند پيامبرش را براى هدايت ما فرستاد و او براى هدايت ما تلاش نمود تا آن كه به سوى خدا سفر كرد.
    بعد از مرگ پيامبر، مردم مرا به عنوان خليفه انتخاب كردند و من هم اين مقام را قبول كردم و اميدوارم كه بتوانم وظيفه سنگين خود را با توكّل به خدا به خوبى انجام دهم.
    شنيده ام كه يك نفر مى خواهد ميان مسلمانان اختلاف بياندازد و او تو را كه عموى پيامبر هستى به عنوان يار و ياور خود معرّفى مى كند.
    اى عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقيّه مردم با من بيعت كنى.
    اگر تو اين كار را بكنى من قول مى دهم كه بعد از خود، تو را به عنوان جانشين معرّفى كنم، زيرا تو عموى پيامبر هستى و مردم به تو توجّه زيادى دارند، اگر تو با ما بيعت كنى هم به نفع خودت و هم به نفع اسلام است.[74]
    همه منتظر هستند تا ببينند عبّاس چه مى گويد؟ آيا او براى رسيدن به رياست و حكومت، دست از يارى حق بر خواهد داشت؟
    اكنون عُمَر چنين مى گويد: "اى عبّاس، ما نمى خواهيم در ميان مسلمانان اختلاف بيفتد، ما نمى خواهيم كسى تو را به عنوان شخص تفرقه انگيز بشناسد".[75]
    لحظه سرنوشت سازى است، آيا عبّاس سخن آنها را قبول خواهد كرد؟
    در اين شب ها هواداران خليفه اصلا خواب نداشته اند، آنها به خانه خيلى از بزرگان شهر رفته اند و آنها را با وعده پول و حكومت خريده اند.
    آيا امشب هم آنها خواهند توانست اين معامله را انجام دهند و ايمان و مردانگى عبّاس را بخرند و به او حكومت و رياست بدهند؟ همه سكوت كرده اند، به راستى عبّاس چه خواهد گفت؟
    اگر عبّاس معامله كند، اين كار او براى على (عليه السلام) بسيار گران تمام خواهد شد وقتى مردم بفهمند كه ريش سفيدِ بنى هاشم، دست از يارى على (عليه السلام)برداشته است چه قضاوت خواهند كرد؟ خدايا، تو خودت عبّاس را در اين انتخاب يارى كن!
    همه، سخن هاى خود را گفته اند، اكنون منتظر جواب عبّاس هستند.
    اكنون، عبّاس سخن مى گويد:
    اى ابوبكر، اگر مردم جمع شدند و تو را انتخاب نمودند پس چگونه مى گويى جانشين و خليفه پيامبر هستى؟ پيامبر كى وكجا تو را جانشين خودش قرار داد؟ اگر مردم تو را انتخاب كردند آيا ما بنى هاشم از اين مردم نبوديم، آيا ما حق رأى دادن نداشتيم؟
    شايد بگويى: "من به خاطر خويشاوندى با پيامبر به اين مقام رسيدم"، در اين صورت به تو مى گويم كه ما از تو به پيامبر نزديك تر هستيم، ولى اين كه مى گويى بعد از خودت، خلافت را به من مى دهى مگر اين خلافت ارث پدر توست كه به هر كس مى خواهى مى بخشى؟ اگر حقّ مسلمانان است چرا به ديگران مى بخشى؟ اگر حقّ خودت است براى خودت نگه دار و اگر حقّ بنى هاشم است، ما تمام حقّ خود را مى خواهيم و تنها به قسمتى از آن راضى نمى شويم.[76]
    سخنان عبّاس، همه را نااميد مى كند، آنها در مقابل اين سخنان، هيچ جوابى ندارند. خليفه آمده بود تا عبّاس را از على (عليه السلام) جدا كند، امّا اكنون، سخنان عبّاس، او را شرمنده كرده است.
    خليفه هيچ جوابى ندارد! آخر در مقابل اين سخنان چه مى تواند بگويد؟ براى همين، خليفه همراه با دوستانش بدون خداحافظى از خانه بيرون مى روند.




نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب فرياد مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن