کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    چه كنم؟ خسته ام، پريشانم. حس مى كنم كه از شما دور افتاده ام، حسى در درونم به من مى گويد كه بايد به سوى شما بازگردم، بايد دوباره باز گردم، آرى! بايد بازگردم.
    چرا خجالت بكشم؟ چرا؟ مى دانم كه شما بسى مهربان هستيد و دلسوز. مى دانم كه مرا دوست داريد، شما به همه دوستان خود نظر داريد، آنها را مى بينيد و برايشان دعا مى كنيد. شايد اين اثر دعاى شما باشد كه من امشب تصميم گرفته ام به سوى شما بازگردم.
    بايد بنشينم فكر كنم كه چرا اين چنين شد؟ چرا بين من و شما فاصله افتاد؟ چرا من از شما اين قدر دور شدم، چرا؟
    فكر مى كنم اين بلا سر من آمد چون من در وادى معرفت و شناخت گام برنداشتم، من شما را نشناختم، دوستتان داشتم، امّا بدون آن كه شناخت خوبى از شما داشته باشم.
    من بايد تلاش كنم كه شما را دوباره بشناسم. آرى! چشم ها را بايد شست!
    ? ? ?
    بايد به سوى شما بيايم، امّا نه مثل آن روزها كه گذشت. بايد اين بار با شناختى بهتر به سوى شما بيايم.
    اما چگونه اين كار را بكنم؟ چگونه شما را بشناسم، دلم خوش بود كه امشب ديگر راه حل را پيدا كردم و از اين وضع، نجات پيدا خواهم كرد، امّا افسوس كه مشكلى تازه سر راهم سبز شد.
    چه مشكل بزرگى!! من نمى دانم چگونه شما را بشناسم، بايد از كجا شروع كنم؟ به چه كسى رو كنم؟ از كه بپرسم؟
    نگاهم مى كنيد و مى گوييد: از خود ما بپرس!
    لبخندتان به دلم مى نشيند، آرى! از خودتان بايد بپرسم. باشد، از خودتان مى پرسم.
    من مى خواهم شما را بهتر و بهتر بشناسم، پس برايم سخن بگوييد. برايم از خودتان بگو!
    اگر شما برايم سخن نگوييد، ديگران برايم سخن مى گويند، آن وقت است كه من هم از ديگران مى شوم!
    پس در حق من لطف كنيد، برايم سخن بگوييد، جان مرا با كلام خود زنده كنيد.
    حالا كه من آمده ام، به سوى شما بازگشته ام، دوست دارم برايم سخن بگوييد، خودتان را برايم معرّفى كنيد تا من بدانم شما كيستيد.
    چه كنم، دردِدل خويش را به شما نگويم به چه كسى بگويم، سال هاست كه شيفته شما شده ام، امّا شما را به خوبى نمى شناسم، شما مى دانيد كه اين قلبِ من جز عشق شما چيزى ندارد، امّا چه كنم كه اين عشق بيشتر بوى احساس دارد.
    امشب از شما مى خواهم برايم حرف بزنيد، من سراپا گوش هستم. برايم از خودتان بگوييد، بگوييد كه شما كه هستيد!
    ? ? ?
    ما مى خواهيم برايت از خودمان سخن بگوييم، آيا تو آماده اى؟ سخنان ما را با دقّت گوش كن و براى همه دوستانمان هم بگو.
    سعى كن اين سخنان را فراموش نكنى، اميدوارم كه با فكر كردن در اين سخنان بتوانى به خواسته خودت برسى.
    اما قبل از هر چيز تو بايد برگردى. بايد از اين جا بيرون بروى.
    آخر براى چه؟
    بايد بروى و غسل كنى، بايد با غسل زيارت بيايى، تو همين طورى، سرت را پايين انداخته اى و اينجا آمده اى، بايد بروى و جسم و جانت را پاك كنى، خود را خوشبو كنى و آنگاه برگردى.
    وقتى كه نزديك اين در شدى، بايست، و چنين بگو:
    اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.
    بعد از آن 100 بار "الله اكبر" بگو، آن گاه برايت خواهيم گفت كه ما كه هستيم.[1]
    ? ? ?
    رفتم و برگشتم، من اينجا هستم، نزديك شما. غسل كرده ام، غسل زيارت. جسم خويش را پاك كرده ام، عطر زده ام و به سوى شما آمده ام.
    شما به من گفتيد كه بايد اينجا بايستم و چنين بگويم:
    اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.
    الله اكبر. الله اكبر. الله اكبر...
    30 بار الله اكبر مى گويم، چند قدم جلوتر مى آيم، به شما نزديك تر مى شوم، 30 بار ديگر تكرار مى كنم، مقدارى جلوتر مى آيم، روبروى شما مى ايستم، 40 بار ديگر الله اكبر مى گويم.
    حالا يك سؤال مى كنم: چرا قبل از ديدار شما بايد چنين بگويم؟ چرا بايد "الله اكبر" را صد بار تكرار كنم؟ چه رمز و رازى در آن نهفته است؟
    ? ? ?
    تو بايد اوّل به يگانگى خدا اعتراف كنى، بايد به خودت ياد آورى كنى كه اگر اينجا آمده اى به امر خدا بوده است. تو بايد شعار توحيد سر بدهى، تو بايد شبيه ما بشوى، مگر نمى دانى كه ما بزرگترين فريادگر توحيد هستيم؟ پس تو هم شعار توحيد آغاز كن!
    مگر فراموش كرده اى كه ما آمده ايم تا تو را به سوى خدا ببريم، ما آمده ايم تا واسطه بين تو و خداى تو باشيم.
    تو بايد از توحيد شروع كنى، بايد بدانى كه چرا اينجا هستى. بايد به خودت يادآورى كنى.
    خدا را به يگانگى ياد كن، گواهى به يكتايى او بده، خدايى جز الله نيست!
    شهادت بده، اقرار كن كه خدا يكى است، شريك ندارد، او مثل و مانند ندارد. شهادت بده كه محمّد(صلى الله عليه وآله)، بنده خدا و فرستاده اوست. آرى! او آخرين پيامبران است، بعد از او ديگر هيچ پيامبرى نيست.
    از غلو و زياده گويى پرهيز كن، بدان كه ما، بندگان خدا هستم، مخلوق او هستيم، مبادا در حق ما، گزافه بگويى، مبادا به چيزى باور داشته باشى كه با يكتاپرستى منافات دارد.
    الله اكبر. خدا بزرگ تر از اين است كه به وصف بيايد.[2]
    هيچ ذكرى مانند اين ذكر نيست. حقيقت خدا بالاتر و والاتر از اين است كه به فهم و درك تو در آيد. هيچ كس نمى تواند حقيقت خدا و چگونگى او را درك كند.
    الله اكبر. تكرار كن! بزرگى خدا را ياد كن تا مبادا از توحيد غافل شوى!
    100 بار بگو. بگو تا خوب بدانى كه آن خدايى كه اين مقامى بس بزرگ به ما داده است، بسى بزرگ و بزرگ تر است.
    ما مى خواهم تو بزرگى خدا را تكرار كنى تا وقتى برايت سخن آغاز كرديم و از خودمان برايت حرف ها گفتيم، تو بدانى كه همه آن مقام ها را خدا به ما داده است.
    اكنون جلو بيا تا برايت سخن بگوييم...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب نردبان آبى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن